عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰





منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی،

یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو

که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم،

تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟

رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را.

با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان.

رهایت من نخواهم کرد.


سهراب سپهری




ایمان داشتن در زندگی به این معنا نیست که کشتی شما با آبهای خروشان


و دردسر ساز مواجه نخواهد شد،


بلکه به این معنا است که کشتی شما هیچگاه غرق نخواهد شد



برادران یوسف وقتی میخواستندیوسف را به چاه بیفکنند یوسف لبخندی زد


!یهودا پرسید: چرا خندیدی ؟ این جا که جای خنده نیست


!یوسف گفت : روزی در این فکر بودم که چگونه کسی میتواند


به من اظهار دشمنی کند با وجود این که


برادران نیرومندی چون شما دارم

!اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که


غیر از خدا تکیه گاهی نیست !و این چاه نشینی


امروز من تاوان تکیه دادن به خلق خداست !



گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس


می کردم سر سنگینم را که پر از

دغدغه دیروز بود و هراس فردا ,بر شانه های صبورت بگذارم ،


آرام برایت بگویم و

بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟

گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در


آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات

بودنت برمن تکیه کرده بودی ، من آنی خود


را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه

هستی . من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات

بودنت را به نظاره نشسته بودم

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟

گفت : عزیزتر از هر چه هست ،


اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج

میکند ،اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای


روحت ریختم تا باز هم

از جنس نورباشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها


اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟

گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو


که به جایی نمی رسی ، تو هرگز

گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که


عزیز از هر چه هست از این

راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید .

گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟

گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ،


پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی

نگفتی بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ،


می خواستم برایم بگویی آخر تو

بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو


تنها اینگونه شد که صدایم کردی .

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟

گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم


که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،

تو بازگفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ،


من می دانستم تو بعد از

علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه


همان بار اول شفایت می دادم .

گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...

گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت...




زیباست که با خدای خود چت کنیم /در سایت نماز شب عبادت کنیم/


ای کاش که ما فلاپی دل ها را ? با عشق علی و آلش فرمت کنیم. ملتمس دعا.



خدایا دستانم را محکم تر بگیر...به دستان تو اطمینان دارم از سستی دستان خود نگرانم


عشق اول ، عشق پاک اولیاست

عشق اول ، داده ایی از رب ماست

عشق اول ، روح او به جسم ماست

عشق اول ، یک دم از عشق خداست . . .




عشق فقط خدا


نظرات (۱)

عالی بود با اجازتون همشو کپی کردم تا بعد سر حوصله بخونم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی