عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

خدا جانم سلام !

ای خدا ! ای مهربان ترین مهربانانم !

ای خدا ! ای تنها مهربان و یکتا بخشندهام !

به خدا که دوستت دارم خدا !

ای خدای رحمن و رحیم !

ای که عاشق تمام نام های تو ام!

یا لطیفِ جبار و یا عزیزِ قهار!

خدا جانم ! به کدام نام بخوانمت که بیشتر دوستم داشته باشی؟

خدایا دوست داری به چه نامی بخوانمت؟

ای که بهترین نامها از توست!

و ای که نکوترین نامها توراست!

ای نکونام ترینم!

به کدام نام نکویت بخوانم که خیره نگاهم کنی؟

چگونه باشم که دلخواه تو باشم ای دلخواهترین؟

الله جانم دوست داری چگونه صدایت کنم و چگونه بخوانمت؟


خدا ! چگونه گوش کنمت و بشنومت و بنیوشمت؟

خدا ! چگونه ببینمت و نگاهت کنم و مشاهده ات کنم و دیدارت کنم؟

خدا ! چگونه حست کنم و لمست کنم و در آغوشت گیرم؟

خدا ! چگونه بخورم بنوشم و بیاشاممت خدا؟

چگونه ببویم و استشمامت کنم؟

خدا ! چگونهات باشم خدا؟

به خدا که دوست دارم از بندهات راضی باشی خدا !

یا سریع الرضا !

ای رضا ترین و راضی ترین !

خدایا به کدامین نامت بخوانم که دوستترم بداری؟

خدایا تو را به عظیمترین نام هایت و به اسم اعظم ات می خوانم !

خدایا تو را به آن نام هایی که مقربینت و اولیائت می خوانند می خوانم !

خدا جان تو را به اسمایی که پیامبران و رسولان و امامانت می خوانند می خوانم !

خدا جانم تو را به نامی که خودت خود را بدان می خوانی می خوانم !

و خدا جانم بدان نام قسمت می دهم و استدعا می کنم

که بود و نبود مرا در خودت محو کنی !

خدا جانم خود فرمودهای که : «ادعونی استجب لکم» !

خود خواندی ام و خواستی که این چنین بخوانمت و این چنین بخواهمت





ماه من ، غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان

نه شکست و نه گرفت !

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید

ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید

زیر پاهامان ریخت ،

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !

ماه من غصه چرا !؟!

تو مرا داری و من

هر شب و روز ،

آرزویم ، همه خوشبختی توست !

ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن

کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند …

ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،

با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن

وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !



او همانی است که در تار ترین لحظه شب،


راه نورانی امید نشانم می داد …

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ،


همه زندگی ام ، غرق شادی باشد ….

ماه من !

غصه اگر هست ! بگو تا باشد !

معنی خوشبختی ، بودن اندوه است …!

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین …

ولی از یاد مبر،

پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند ،

که خدا هست ، خدا هست

و چرا غصه ؟ چرا !؟!





بنده را

بنده نگه دار

ای بنده نگه دار ...










خانم سونیا ویلیامز یک فضانورد هندی الاصل امریکایی تبار است.


او پس از بازگشت از اخرین سفر خود در سال

2014

از ایستگاه فضایی ناسا به دین اسلام و مذهب برحق تشییع رو اورد.


دلیل این تصمیم را از این خانم سوال کردند....


گفت :در مدت حضورم در ایستگاه ناسا،زمین را در تاریکی مطلق میدیدم


ولی هشت نقطه از زمین همیشه نورانی بود ودیگر اینکه مدام


در اسمان بدون کوچکترین فرکانسی ،صدای اذان می امد


وقتی به زمین برگشتم موقعیت جغرافیایی هشت نقطه نورانی را


با دقیق ترین دستگاهای مکان یاب بررسی کردم و ان


هشت نقطه نورانی عبارت بود از مکه ، مدینه،قبرستان بقیع،کربلا ،


سامرا،کاظمین ، نجف ، مشهد


من هیچ راهی جز فرود اوردن سر تعظیم و تسلیم در مقابل اسلام و شیعه نداشتم .....




خدایا


هیچ آسمونی رو بی ماه نکن

هیچ دلی رو دلتنگ نکن

هیچ چشمی رو گریان نکن

هیچ نگاه منتظری رو نا امید نکن


هیچ یاری رو تنها نکن


هیچ عاشقی رو بی پناه نکن

هیچ سری رو بی سامان نکن

هیچ شبی رو بی سحر نکن

هیچ قلبی رو دلسرد نکن

هیچ کسی رو بی همدم نکن

هیچ لبی رو بی لبخند نکن


هیچ دستی رو لرزان نکن

هیچ گمراهی رو رها نکن

هیچ دلی رو از سنگ نکن












خدای خوبم...

بخاطر تمام لحظه هایی که منتظرم بودیو نیومدم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که منو دیدیو من ندیدمت ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که برام خوب خواستیو من بد کردم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که امیدتو نا امید کردم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که برام وقت گذاشتی و من وقت نداشتم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که تنهام نگذاشتی و من خودمو تنها دیدم ......

بخاطر تمام لحظه هایی که به مهربون بودنت ، بخشنده بودنت ، آمرزنده بودنت ، بزرگ بودنت و


بودنت ...شک کردم ؛ منو ببخش..







آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا

صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری،

می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی؟!

تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟.


خــدا نــه بــرای خــورشیــد،
نــه بــرای زمیــن!
بلکــه بــه خــاطــر گلهــایــی
کــه بــرایمــان مــی فــرستــد،
چشــم بــه راه پــاســخ اســت . . .





هر وقت از همه جا نا امید شدی بدان که کارهایت درست می شود،

حدیث داریم که به عزت و جلال خودم قسم،امید بنده ای را

که به غیر من امید دارد،قطع می کنم.

اگر گوشه ی دل ما به جایی متوجه است که کسی کار ما را درست می کند،

نمی شود،یوسف از ایناروس خواست او را نزد اربابش پادشاه مصر یاد کند

و خدا 7سال دیگر با وجود اینکه یوسف توبه کرد زندان او را تمدید کرد

چرا که یک لحظه دست به دامن غیر خدا شد...فقط خدا ... خدا ... خدا...




هنوز آخـرین جملـۀ خُـدا تویِ گوشم زنگ می زند :
.
از قلبِ کوچکِ تو تا من یک راهِ مُستـقیـم است !
.
اگر گُم شدی از این راه بیــا ...
.
از دلَت شُروع کُن !!
.
" الهی و ربی من لی غیرک "



وقتیـ می گویمـ " من "

منظورمـ تمامـِ " مـن " هـایی ست

کـه در " مـا " ادغامـ شده اند...

و عـاقبـت روزیـ " او " خواهیمـ شد

و " او " تــنها یکــ "خــدا "ست

"هــا " نـدارد...

"تــو " همــ یکــ "مــن "!!!








عارفی را پرسیدند از اینجا تا به نزد خدای منان چه مقدار راه است؟

فرمود: یک قدم

گفتند: این یک قدم کدام است؟

فرمود: پا بگذار روی خودت

دریغا

که میان ما و رسیدن به " یک قدم" هزار فرسنگ است






نه تو می مانی
نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
نه تو می مانی
نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه
نه
آیینه به تو ، خیره شده است
تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است
ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن
تا خدا ، یک رگ گردن باقی است
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده


عشق فقط خدا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی