عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰


  آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن

اکنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نکن


حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن

از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را باور نکـن


خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان

(..تو شــاهکار خلقتی، تحـقیر را باور نکن..)


بر روی بوم زندگی، هر چیز می خواهی بکش

زیبا و زشتش پای توست، تقـدیر را باور نکـن


تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی

از نو دوباره رســم کن، تصویر را باور نکن


خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید

پرواز کـن تا آرزو، زنجیر را باور نکن


مهدی ایثاری نیا



من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه

ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

 

"علامه طباطبائی"

 


لحظه ای تفکر کنید

و چیزهای  بی ارزش که فانی هستند را برشمارید

و با بهره گیری از صفت آگاهی آن ها را بسنجید ،

سپس نتیجه گیری کنید

چیزهایی که رفتنی و فانی است و فقط در دنیا هستند

و این را باور قلبی داشته باشید ،

آن وقت آرامشی وصف نشدنی خواهید داشت...

 

حاج محمداسماعیل دولابی


داستانک واقعی


یه داستان میگم بهتره بگم یه تجربه زندگی.

من 3 سال پیش یه درس داشتم اخلاق اسلامی ،


یه روز که این درس رو داشتم ،اون روز مصادف بود با تولدم،

بعد کلاس رفتم پیش استادم گفتم


استاد یه جمله بگو بهم واسه کادوی تولدم....

منتظر بودم بگه فلان کار کن ....فلان کار نکن....


خودم آماده کردم که این جملات بشنوم،


ولی برگشت گفت قدر جوونیت بدون و با خدا رفیق باش،


بهش اعتماد کن،اندازه یه رفیق بهش تکیه کن،بیشتر از این نخواستم!..

گفت: اگه باهات رفاقت نکرد ولش کن،باهاش مشتی باش ،


ببین باهات مشتی میشه یا نه....واسش حرکت باحال بزن،


ببین چطور سر حالت میاره...

منتظر شد همه بچه ها برن ،یه خاطره از خودش گفت،

گفت: یه روز نشسته بودم توی بالکن ،داشتم با خدا خلوت میکردم،


یه لحظه به خنده گفتم ،خدا من و تو که داریم عاشقانه حرف میزنیم ،


یه بارون میچسبه که بیاد و دیگه محفلمون نورانی بشه،گفت


به جان بچه ام ،یک دقیقه نشد دیدم نم نم بارون زد به صورتم...


گفت اینا رو نگفتم که فکر کنی من آدم خوبیم نه،


خواستم بگم خدا باهات تا تهش میاد..

واقعا حرفای اون روز استاد موی تنم سیخ کرد. هر دفعه با خدا


عهد بستم و رفیقش شدم ،خودش شاهده واسم کم نزاشته ولی من زدم زیرش ...


همیشه هم یاد جمله آخر استادم میوفتم که گفت


اگه دیدی رفاقتتون بهم خورد : " مطمئن باش تو رفاقت به هم زدی"

امیدوارم توی رفاقت با خدا کم نزاریم.

یا علی


شیخ رجب علی خیاط عارف بزرگ می فرماید:   

پیش از آنکه منزل عوض کنید

آرزوهای مرده ها را عملی کنید:    

آنان آرزو می کنند،   

که حتی برای یک لحظه به دنیا برگردند   

وعملی مورد رضایت خداوند انجام دهند...

 

منبع: وبلاگ آرام جانم خدا


پــــروردگار مـــــن

حـــس وجـــودت در کــــنارم

قلــــبم را

بــــه حــــــــــدی رســــــــــاند

که "بی قــــــــراری" در آن معنایی نــــــدارد ....


حکیمی طعام می خورد

پرسیدند چه می کنی؟

گفت: دنیا را فریب می دهم؟

گفتند: این چگونه باشد؟

گفت: نان دنیا می خورم و برای آخرت کار می کنم...



چو دشنام گویی، دعا نشنوی        به جز کشته‌ی خویشتن ندروی

؛؛؛

همینت پسند است اگر بشنوی       که گر خارکاری، سمن ندروی 

؛؛؛

نپندارم ای در خزان کشته جو        که گندم ستانی به وقت درو 

سعدی 

درختی که کاری چو آید به بار         ببینی به ویژه برش بر کنار

گرش بار خارست، خود کشته ای      وگر پرنیان است، خود رشته ای

؛؛؛

و گر بد کنی، جز بدی ندروی           شبی در جهان شادمان نغنوی

فردوسی 

زآن که می بافی، همه ساله بپوش     زآن که می کاری، همه ساله بنوش

جمله دانند این اگر تو نگروی        هر چه می کاریش روزی بدروی 

مولانا   

من اگر نیکم، اگر بد تو برو خود را باش      هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت 

؛؛؛

 دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر      کای نور چشم من، به جزاز کشته ندروی

حافظ   

«و انسان را نیست جز آنچه کوشش کند» 

سوره نجم، آیه ی 39



داستانک


  پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند

که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد

به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!

صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی!

پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟

پاسخ شنید: کی هستی؟

پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!

باز پاسخ شنید: ترسو!

پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟

پدر لبخندی زد و گفت: پسرم خوب توجه کن...

و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی!

صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی!

پسرک باز بیشتر تعجب کرد؛ پدرش توضیح داد:

مردم میگویند که این انعکاس کوه است

ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است هر چیزی که بگویی

یا انجام دهی،زندگی عینا به تو جواب میدهد؛

حال ،اگر ما هم به عهد خدا وفا کنیم انعکاس وفاداری خدا را

در زندگیمان بی شک حس خواهیم کرد

و براستی کیست در وعده راستگوتر از خدا


**************************************

عشق فقط خدا


نظرات (۳)

زیبا بود از  خوندن مطالبتون  استفاده کردم

دوست داشتید به منم سری بزنید افتخاریست

آرزومند آرزوهاتون ... در پناه خدا

چه تیتر و شعر زیبایی بود!!!!
"تو شاهکار خلقتی تحقیر را باور نکن"
اول صبحی روحم تازه شد با خوندنش
خدا خیرتون بده...
و داستانک واقعی خیلی جالب بود و تکان دهنده
مرسیییی
پاسخ:
فعالیت این وب بخاطر داشتن مخاطبانی چون شما تا وقتی توفیقش را داشته باشیم ادامه خواهد داشت مفتخریم به داشتن مخاطبانی چون شما دلگرممان کردید و همیشه هم دلگرممان میکنید
  • خواندنی ها
  • سلام بر شما
    مطلب خیلی خوبی بود
    شعر زیبایی انتخاب کردین
    اما کاش مطلبتون طولانی نبود
    چون مطلب کوتاه هم خواندنش راحت تره هم تاثیرگذاریش و هم اینکه مخاطبان کل مطلب رو میخونن
    پاسخ:
    سلام ممنون از لطف شما چشم منبعد سعی میکنم مطالب رو کمی خلاصه تر کنم ممنون از پیشنهادتون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی