عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۵ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


🕸 #اسیر_شیطان

🌞حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود،

ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد حضرت موسی (ع) آمد.

وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد حضرت موسی (ع) ایستاد.

💞حضرت موسی (ع) گفت تو کیستی؟

🌚ابلیس گفت من ابلیس هستم.

💞حضرت موسی (ع) گفت آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند.

🌚ابلیس گفت من آمده ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم.

💞حضرت موسی (ع) گفت این کلاه چیست که بر سر داری؟

🌚ابلیس گفت با رنگ ها و زرق و برق های این کلاه، دل انسان ها را می ربایم.

💞حضرت موسی (ع) گفت به من از گناهی خبر ده که

اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می شوی و هر جا که بخواهی، او را به می کشی.

🌚ابلیس گفت سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می گردم:

1⃣. هنگامی که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید.

2⃣. هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمارد.

3⃣. هنگامی که گناهش در نظرش کوچک گردد.


📗منبع: داستان های اصول کافی، جلد 2، صفحه
262



***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#عاقبت_بخیران_عالم

💠حتما با تنها قومی که عذاب از آنها برطرف شد آشنا شوید💠

🌱یونس پیامبر ع  پس از آن که سی سال قوم خود را به ایمان دعوت نمود هیچ کدام ایمان نیاوردند مگر دو نفر یکی عابدی بود به نام ملیخا یا تنوخا و دیگری عالمی بود به نام روبیل .

💚حضرت صادق علیه السلام فرمود : خداوند عذاب وعده داده شده را از هیچ امتی بر طرف نکرد مگر قوم یونس ، هر چه آنها را به ایمان و خدا خواند ، نپذیرفتند .
با خود اندیشید که نفرینشان کند ، عابد نیز او را بر این کار ترغیب و تشویق می نمود ، ولی روبیل می گفت : نفرین مکن ؛ زیرا خداوند دعای تو را مستجاب می کند و از طرفی دوست ندارد بندگانش را هلاک نماید .

🌱بالاخره یونس (ع ) گفتار عابد را پذیرفت و قوم خود را نفرین کرد . به او وحی شد در فلان روز و فلان ساعت عذاب نازل می شود .
نزدیک تاریخ عذاب یونس به همراه عابد از شهر خارج شد ولی روبیل در شهر ماند . وقت نزول عذاب فرا رسید ، آثار کیفر ظاهر شد و قوم یونس ناراحت و آشفته شدند ، به دنبال یونس رفته و او را نیافتند .

🌱روبیل به آنان گفت : اینک که یونس نیست به خدا پناه ببرید ، زاری و تضرع کنید شاید بر شما ترحمی فرماید .

پرسیدند : چگونه پناه ببریم ؟ روبیل فکری کرد و گفت :


فرزندان شیر خواره را از مادرانشان جدا کنید ،


حتی بین شتران و بچه هایشان ، گوسفندان و بره هایشان ، گاوها و گوساله هایشان جدایی بیندازید و


در وسط بیابان جمع شوید .

🌱آنگاه اشک ریزان از خدای یونس ،


خدای آسمانها و زمینها و دریاهای پهناور ، طلب عفو و بخشش کنید .


به دستور روبیل عمل کردند .

🌱پیران کهنسال صورت بر خاک گذاشته و اشک ریختند ،


آوای حیوانات و اشک و آه قوم یونس باهم آمیخته ، فریاد ناله و ضجه کودکان در قنداقه و . . .


طولی نکشید رحمت بی انتهای پروردگار بر سر آنها سایه افکند ،


عذاب وعده داده شده برطرف گردید و روی به کوهها نهاد .❤️

🌱پس از سپری شدن موعد عذاب ، یونس به طرف قوم خود بازگشت تا ببیند آنها چگونه هلاک شده اند .


🌱با کمال تعجب مشاهده کرد مردم به طریق عادت زندگی می کنند و مشغول زراعتند .


از یک نفر پرسید قوم یونس چه شدند ؟

🌱آن مرد که یونس را نمی شناخت ، پاسخ داد : او بر قوم خود نفرین کرد ، خداوند نیز تقاضایش را پذیرفت ، عذاب آمد ولی مردم گریه و زاری و تضرع و التماس از خدا کردند او هم بر آنها رحم کرد و عذاب را نازل نفرمود و اینک در جستجوی یونسند تا به خدای او ایمان آورند .

🌱یونس خشمگین شد ، باز از آن محیط دور شد و به طرف دریا رفت . کنار دریا که رسید ، سوار یک کشتی شد که به آن طرف دریا برود ، کشتی حرکت کرد ، به وسط دریا که رسید خداوند یک ماهی بزرگ را ماءمور کرد به طرف کشتی رود ، یونس ابتدا جلو نشسته بود ولی هیکل درشت و غرش ماهی را که دید از ترس به ته کشتی رفت ماهی باز به طرف یونس آمد ، مسافرین گفتند :


در میان ما یک نفر نافرمان است ،


باید قرعه بیندازیم ، به نام هر کس که در آمد او را طعمه همین ماهی قرار دهیم .

🌱قرعه کشیدند و قرعه به نام یونس افتاد و او را در میان دریا انداختند .

ماهی یونس را فرو برد و او خویشتن را سرزنش می کرد .

🌱سه شبانه روز در شکم ماهی بود ، در دل دریاهای تاریک دست به دعا برداشت و خدا را خواند :


پروردگارا ! به جز تو خدایی نیست ، تو منزهی و من از ستمکارانم ،


دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه نجات دادیم ، این چنین نیز مؤمنین را نجات می دهیم .

🌱ماهی یونس را به ساحل انداخت و چون موهای بدن او ریخته و پوستش نازک شده بود ،


خداوند درخت کدویی برایش در همانجا رویانید تا در سایه آن از حرارت آفتاب محفوظ بماند .


یونس در آن هنگام پیوسته به تسبیح و ذکر خدا مشغول بود

تا آن ناراحتی و نازکی پوستش برطرف شد .

خداوند کرمی را ماءمور کرد ریشه درخت کدو را خورد و آن درخت خشک شد .

🌱یونس از این پیش آمد اندوهگین گردید ، خطاب رسید : برای چه محزونی ، مگر چه شده ؟ عرض کرد :


در سایه این درخت آسوده بودم ، کرمی را ماءمور کردی تا او را بخشکاند !


خداوند فرمود : یونس اندوهگین می شوی برای خشک شدن یک درخت که

آن را خود نکاشته ای و نه آبش داده ای و به آن اهمیت نمی دادی ؛

هنگامی که از سایه اش بی نیاز می شدی .

💚اما تو را اندوه و غم فرا نمی گیرد برای صد هزار مردم بینوا که می خواستی عذاب بر آنها نازل شود ؟


اکنون آنها توبه کرده اند و به سوی آنها برگرد ،


یونس پیش قوم خود بازگشت ، همه او را چون نگین انگشتر در میان گرفته ، ایمان آوردند .

بنازم رحمت بینهایتت را خدای رحمان و رحیم


خدا



✨💚ای که گفتی

      ✨❤️از تو میجویم

            ✨💚نشان عاشقی


✨❤️عاشقی

        ✨💚دلداده داری

             ✨💚جان جانان

                   ✨❤️غم مخور



#یوسف_حمزه


عشق فقط خدا


***************************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی


وقتی #ادیسون به وجود #خدا و

کارگردانی برای این جهان،اعتراف می کند

ادیسون خیلی آدم کندذهنی بود،

یک دفعه برق قطار را دست او داده بودند که نظام بدهد، اشتباه کرد!

لوکوموتیوران وقتی حرکت قطار آهسته شد، آمد و

زیر بغل ادیسون را گرفت و بلند کرد، از پنجرهٔ قطار در بیابان پرت کرد و گفت:

برو گم‌شو احمق! قطار هم رفت، اما ناامید نشد،

نشست و خواند، تجربه کرد، آزمایش کرد و

فکرش را به‌کار انداخت، صدتا اختراع به نامش ثبت شد.

کسی برای ادیسون نوشت که حالا با این علمت، با این دانش،

با این صد‌تا اختراع، خدا را قبول داری؟ آیا واقعاً عالَم خدا دارد؟

گفت از این بپرسیم، بالاخره اگر این گفت عالَم خدا ندارد،

ما هم بی‌خدا بشویم، چون این خیلی می‌فهمد.

ادیسون نامه را خواند و خندید، جواب نوشت: یکبار داشتم در

کارگاهم کار می‌کردم و یک چرخی داشت در دستگاهم می‌گشت که

انگشت شَستم گیر کرد و در جا ناخنم را کَند،
بدحال شدم. همه ریختند و پانسمان کردند، دوا گذاشتند.

دوماهی گذشت، مدام عوض کردند، تمیز کردند،

بَدَل کردند و بعد دیگر گفتند به پانسمان نیازی نیست،

باز که کردند، دیدم یک ناخن نو عین ناخن زمان تولدم و

عین ناخن قبلی درآمده که کَنده شده بود.

 نشستم و حساب کردم کلّ کارخانه‌های شرق و غرب عالم را به هم ببندیم که

یک ناخن درست کند که به بدن وصل شود و

از بدن انرژی بگیرد که مدام بالا بیاید و ما با ناخن‌گیر بگیریم و صافش بکنیم،

نمی‌توانند یک ناخن بسازند.

صد درصد برایم روشن است که عالَم کارگردان دارد که اگر نداشت،

چطوری دوباره این ناخن من درآمد؟

چطور درآمد؟ درست است که خدا قابل‌ دیدن نیست

ولی با چشمِ جان همه‌جا از آثارش پیداست.


عشق فقط خدا

🌾مشرق و مغرب ار روم💞

     ور سوی💞

              آسمان💞

                       شوم💞

               نیست💞
 
             نشان💞

     زندگی💞

🌾تا نــرســـد نشان تـــو💞


عشق فقط خدا


✨💞وصال توستــــ اگر دل را

✨💞مرادی هستـــ و مَطلوبے



✨💞کنار توستـــ اگر غم را

✨💞کنارے هستـــ و پایانے...


 ✨💞 #سعدی




***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی


 نمرود با دخترش (رعضه) نشسته بودند و


 منظره آتش انداختن حضرت ابراهیم(علیه السلام) را نگاه می‌کردند.

دختر نمرود بالای بلندی ایستاد تا ماجرا را به خوبی ببیند،


دید که ابراهیم(علیه السلام) در میان آتش است اما در محوطه آتش، گلستانی ایجاد شده است.

دختر نمرود گفت: ای ابراهیم این چه حالی است که آتش تو را نمی‌سوزاند؟

حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود: زبانی که به ذکر خداوند گویا باشد و


قلبی که معرفت خدا در او باشد آتش در او اثر ندارد.

دختر نمرود گفت: من هم مایل هستم با تو همراه باشم.

حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود:


بگو لا اله الا الله، ابراهیم خلیل الله و داخل آتش بشو .

دختر نمرود این جملات را گفت و پا در آتش نهاد و


خود را نزد حضرت ابراهیم(علیه السلام) رساند و


در حضورش ایمان آورد و به سلامت به جانب پدرش برگشت.

نمرود با دیدن این منظره تعجب کرد و


در عین حال به خاطر ترس از مملکتش دختر را از راه موعظه و نصیحت نزد خود خواند


ولی حرف نمرود در دختر اثر نکرد و دستور داد او را در میان آفتاب سوزان به چهار میخ بکشند.

خداوند مهربان به جبرییل فرمود: بگیر بنده مرا .

جبرییل رعضه را از آن مهلکه رهانید و نزد حضرت ابراهیم(علیه السلام) آورد.

رعضه در تمام مشقت‌ها با حضرت ابراهیم(علیه السلام) همراه بود تا


آن که حضرت او را به همسری یکی از فرزندانش درآورد و


خدای تعالی فرزندانی به آنها عنایت فرمود که همه بر مسند نبوت و پیامبری قرار گرفتند.


عشق فقط خدا


✨💞 میان سجده ام هرشب

✨ فقط یک ذکر می خوانم

✨💞 تویی روحم تویی جانم

✨ تویی پیدا و پنهانم


✨💞 چنانم کرده ای عاشق❤️
✨ که بی عشق تو ویرانم

✨💞 تویی سرچشمه ی امید
✨ و یأس و درد و درمانم



***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا

✨ هشیار سری بود
✨ ز ســـودای تو مست

✨ خوش آنکه ز روی تو
✨ دلش رفت ز دست


✨ بی‌تو همه هیـــچ نیست
✨ در ملک وجود

✨ ور هیچ نباشد
✨چو تــو هستی همه هست



✨ #سعدی

عشق فقط خدا


سـوگند
    بــدین
        یڪـــ
           جــــان
                ڪـــز
                    غیــرِ
                        تـــو
#بیـــــــــــــــــــــــــــــــــــزارم


#مولانا

عشق فقط خدا


✨🌺کشان کِشان به بهشتم برند و

✨🌹من نروم

✨🌺 که دل نمیکشد ای دوست

✨🌹 جز بسوی توام


#منصور_حلاج


🌹عشق فقط خدا🌹

عشق فقط خدا


🌹گر هزاران دام باشد در قدم

🌹چون تو

🌹با مایی


🌹نباشد هیچ غم


#مولانا


عشق فقط خدا


✨🌺به خدا عشق

✨💚به رسوا شدنش می ارزد

✨🌺و به مجنون و

✨💚به لیلا شدنش می ارزد

✨🌺دل من در سبدی

✨💚عشق به نیل تو سپرد


✨🌺نگهش دار

✨💚به موسی شدنش می ارزد



#علی_اصغر_داوری


***************************************



  • مرتضی زمانی