عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بنی اسرائیل» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰




آیا کسی هست که #خدا را دیده باشد؟

تنها کسی که با خدا ملاقات داشته و با خدا سخن گفته حضرت #محمد_مصطفی (ص)بود

که بین خدا و حضرت محمد ص فقط یک پرده بود

مامون گفت : ای پسر رسول خدا ( اگر حضرت موسی نبی خدا و معصوم است ) پس معنی

این ایه چیست که حضرت #موسی در آنجا از خدا در خواست میکند که خدا را ببیند :

رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ چرا حضرت موسی از خدا چنین درخواستی کرد ؟

مگر نمیدانست که خدا دیده نمیشود ؟

امام رضا علیه السلام فرمودند : بدرستیکه حضرت موسی علیه السلام می دانست که

خداوند به چشم دیده نمیشود ولی هنگامی که خداوند عزوجل با او صحبت کرد و نجوا کرد ،

‌حضرت موسی به سمت قوم خودش بازگشت و به قوم خود خبر داد که خدا با من مستقیما
و بدون واسطه وحی صحبت کرد .

قوم بنی اسرائیل گفتند ما باور نمیکنیم الا اینکه خدا باما هم هم مثل تو سخن بگوید .

در میان قوم موسی علیه السلام 700 هزار مرد بودند که موسی علیه السلام از میان آنها 70

هزار مرد را انتخاب کرد . سپس از میان آن 70 هزار نفر 700 نفر انتخاب کرد . سپس از میان

آن 700 نفر ، 70 نفر انتخاب کرد تا انها را به میقات ببرد و تا انها هم صدای خدا را بشنوند .

پس موسی با آن هفتاد نفر به سوی طور سینا رفتند .

پس آن 70 نفر را در دامنه کوه قرار داد و خود با بالای کوه رفت و

از خدا در خواست کرد تا خدای عزوجل با انها حرف بزند و آنهاصدای خدا را بشنوند .

پس خدا نیز استجابت کرد و با آنها حرف زد و

انها صدای خدا را از بالا ی سر خودشان و از چپ و راست و پایین و روبرو و پشت سر خود شنیدند .

آن هفتاد نفر به موسی گفتند ما باور نمیکنیم که این صدایی که شنیدیم کلام خدا باشد


الا اینکه خدا را به ما #نشان بدهی .

پس هنگامی که این سخن کفر آمیز را زدند و در برابر معجزه خداوند استکبار ورزیدند ،

خداوند صاعقه ای بر آنها فرود اورد و همه آنها به خاطر آن حرف کفر آمیز دچار عذاب الهی شدند .

موسی علیه السلام گفت ای پروردگار من ، هنگامی که به سوی قوم خودم بازگشتم
چه بگویم به آنها ؟
در حالی که میدانم انها به من چه خواهند گفت . انها به من تهمت میزنند و میگویند که تو آن 70 نفر را بردی و کشتی . چون تو نتوانستی ادعای خود (صحبت کردن مستقیم با خدا ) را بر انها ثابت کنی و چون نتوانستی این کار را بکنی انها را کشتی .


خداوند عزوجل ان 70 نفر را دوباره زنده کرد

پس آن هفتاد نفر باز هم از موسی درخواست کردند و گفتند : اگر تو از خدا بخواهی که خودش را نشان بدهد قبول میکند . موسی به انها گفت : این قوم من !!خداوند با چشمان
دیده نمیشود و جسم ندارد که دیده بشود . و خداوند فقط به وسیله آیات و نشانه هایش
شناخته میشود .

آن هفتاد نفر گفتند . ما به این حرف ها ایمان نمیاوریم تا اینکه تو از خدا بخواهی تا
خودش را نشان بدهد .

موسی علیه السلام گفت : ای پروردگار من ، تو شنیدی انچه که بنی اسرائیل درخواست میکند .

و تو اگاهی به صلاح انها .

خداوند عزوجل وحی کرد که ای موسی از من بخواه انچه که قومت میخواهند .

موسی درخواست کرد و گفت : رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ پروردگارا خودت را به من نشان بده

تا من به تو نگاه کنم .

خداوند فرمود : لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ .

من دیده نمیشوم ولی به کوه نگاه کن . اگراین کوه در جاى خود ثابت ماند تو هم مراخواهى دید.

پس چون پروردگارش بر کوه تجلّى کرد آن را خرد و غبار کرد و موسى بی‏هوش افتاد و چون به هوش آمد گفت:

تو (از دیده شدن با چشم) پاک و منزهى،

بازگشتم به معرفت خود از جهل قوم خودم و

من نخستین ایمان اورندگان هستم از میان قوم خود که تو دیده نمیشوی .


عشق فقط خدا


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

#داستانک_معنوی 

در بنى اسرئیل عابدى بود که دنبال کارهاى دنیا هیچ نمى رفت و


دائم در عبادت بود،


ابلیس صدایى از دماغ خود در آورد که ناگاه جنودش جمع شدند، به آنها گفت :

چه کسى از شما فلان عابد را براى من مى فریبد؟ یکى از آنها گفت : من او را مى فریبم .

ابلیس پرسید: از چه راه ؟ گفت : از راه زن ها.


شیطان گفت : تو اهل او نیستى و این ماءموریت از تو ساخته نیست ،


او زنها را تجربه نکرده است .


دیگرى گفت : من او را مى فریبم . پرسید: از چه راه بر او داخل مى شوى ؟


گفت : از راه شراب ، گفت : او اهل این کار نیست که با اینها فریفته شود.


سومى گفت : من او را فریب مى دهم ، پرسید: از چه راه ؟

 گفت : از راه عمل خیر و عبادت ! ، شیطان گفت :


برو که تو حریف اویى و مى توانى او را فریب دهى .


آن بچه شیطان به جایگاه عابد رفت و سجاده خود را پهن کرده ، مشغول نماز شد،

عابد استراحت مى کرد، شیطان استراحت نمى کرد.

عابد مى خوابید، شیطان نمى خوابید و مدام نماز مى خواند،

بطورى که عابد عمل خود را کوچک دانست و

خود را نسبت به او پست و حقیر به حساب آورد و نزد او آمده ، گفت :

اى بنده خدا به چه چیزى قوت پیدا کرده اى و اینقدر نماز مى خوانى ؟


او جواب نداد، سؤ ال سه مرتبه تکرار شد که در مرتبه سوم شیطان گفت :


اى بنده خدا من گناهى کرده ام و از آن نادم و پشیمان شده ام ؛

یعنى توبه کرده ام ، حال هرگاه یاد آن گناه مى افتم به نماز قوت و نیرو پیدا مى کنم .


عابد گفت : آن گناه را به من هم نشان بده تا من نیز آن را مرتکب شوم و

توبه کنم که هر گاه یاد آن افتادم بر نماز قوت پیدا کنم .

شیطان گفت : برو در شهر فلان زن فاحشه را پیدا کن و دو درهم به او بده و با او زنا کن .


عابد گفت : دو درهم از کجا بیاورم ؟

شیطان گفت : از زیر سجاده من بردار.

 عابد دو درهم را برداشت و راهى شهر شد.

عابد با همان لباس عبادت در کوچه هاى شهر سراغ خانه آن زن زناکار را مى گرفت .

مردم خیال مى کردند براى موعظه آن زن آمده است ،

خانه اش را نشان عابد دادند.

عابد به خانه زن که رسید، مطلب خود را اظهار نمود.

آن زن گفت : تو به هیئت و شکلى نزد من آمده اى که هیچ کس با این وضع نزد من نیامده است

جریان آمدنت را برایم بگو، من در اختیار تو هستم .

عابد جریان خود را تعریف نمود. آن زن گفت :


  اى بنده خدا! گناه نکردن از توبه کردن آسانتر است وانگهى از کجا معلوم که تو توفیق توبه را پیدا کنى ،

برو، آن که تو را به این کار راهنمایى کرده شیطان است .

عابد بدون آن که مرتکب گناهى شود برگشت و آن زن همان شب از دنیا رفت ،

صبح که شد مردم دیدند که بر در خانه زن فاحشه نوشته که

بر جنازه فلان زن حاضر شوید که اهل بهشت است !

مردم در شک بودند و سه روز از تشییع خوددارى کردند،

تا خدا وحى فرستاد به سوى پیامبرى از پیامبرانش  که

برو بر فلان زن نماز بگزار و امر کن مردم را که بر وى نماز گزارند.

 به درستى که من او را آمرزیده ام ،

و بهشت را بر او واجب گردانیدم ؛

زیرا که او فلان بنده مرا از گناه و معصیت بازداشت



***************************************


  • مرتضی زمانی