عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهلول» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰




مباحثه بهلول با

مرد فقیه و مهمان هارون الرشید


آورده اند که فقیهی مشهور از اهل خراسان وارد بغداد شد و چون هارون الرشید شنید که آن مرد به شهر

بغداد آمده اورا به دارالخلافه طلبید .

آن مرد نزد هارون الرشید رفت . خلیفه مقدم او را گرامی داشت و با عزت او را نزدیک خود نشاند و

مشغول مباحثه شدند . در همین اثنا بهلول وارد شد . هارون او را به امر جلوس داد . آن مرد نگاهی به

وضع بهلول انداخت و به هارون الرشید گفت : عجب است از مهر و محبت خلیفه که مردمان عادی را

اینطور محبت می نماید و به نزد خود راه میدهد . چون بهلول فهمید که آن شخص نظرش به اوست با

کمال قدرت به آن مرد تغییر نمود و گفت :

به علم ناقص خود غره مشو و به وضع ظاهر من نگاه منما . من حاضرم با تو مباحثه نمایم و به خلیفه ثابت

نمایم که تو هنوز چیزی نمی دانی!

آن مرد در جواب گفت : شنیده ام که تو دیوانه ای و مرا با دیوانه کاری نیست . بهلول گفت : من به

دیوانگی خود اقرار می نمایم ولی تو به نفهمی خود قائل نیستی!

هارون الرشید نگاهی از روی غضب به بهلول انداخت و او را امر به سکوت داد ولی بهلول ساکت نشد

و به هارون الرشید گفت اگر این مرد به علم خود اطمینان دارد مباحثه نماید . هارون به آن مرد فقیه

گفت : چه ضرر دارد مسائلی از بهلول سوال نمایی

آن مرد گفت به یک شرط حاضرم و آن شرط بدین قرار است که من یک معما از بهلول می پرسم ،

اگر جواب صحیح داد من هزار دینار زر سرخ به او می دهم ولی اگر در جواب عاجز ماند باید هزار

دینار زر سرخ به من بدهد .

بهلول گفت : من از مال دنیا چیزی را مالک نیستم و زر و دیناری موجود ندارم ولی حاضر چنانچه

جواب معمای تو را دادم زر از تو بگیریم و به مستحقان بدهم و چنانچه در جواب عاجز ماندم در اختیار

تو قرار بگیرم و مانند غلامی به تو خدمت نمایم .

آن مرد قبول نمود و بعد معمایی بدین نحو از بهلول

سوال کرد :

در خانه ای زنی با شوهر شرعی خود نشسته و در همین خانه یک نفر در حال نماز گذاردن است و نفر

دیگر هم روزه دارد . در این حال مردی از خارج وارد این خانه میشود به محض وارد شدن آن زن و

شوهری که در آن خانه بودند به یکدیگر حرام می شوند و آن مردی که نماز می خواند نمازش باطل و

مرد دیگر روزه اش باطل می گردد . آیا میتوانی بگویی این مرد که بود ؟

بهلول فوراً جواب داد :

مردی که وارد این خانه شد سابقاً شوهر این زن بود . به مسافرت می رود و

چون سفر او به طول میانجامد و خبر می آورند که او مرده است ،

آن زن با اجازه حاکم شرعی به ازدواج این مرد که پهلوی او

نشسته بود در می آید و به دو نفر پول می دهد که یکی برای شوهر فوت شده اش نماز و دیگری روزه

بگیرد . در این بین شوهر سفر رفته که خبر کشته شدن او را منتشر کرده بودند ، از سفر باز می گردد .

پس از شوهر دومی بر زن حرام می شود و آن مرد که نماز برای میت می خواند نمازش باطل می گردد

و همچنین آن یک نفر که روزه داشت چون برای میت بود روزه او هم باطل می شود .


هارون الرشید و حاضرین مجلس از حل معما و جواب صحیح بهلول بسیار خوشحال شدند و همه به

بهلول آفرین گفتند . بعد بهلول گفت الحال نوبت من است تا معمایی سوال نمایم . آن مرد گفت سوال

کن . بهلول گفت :

اگر خمره ای پر از شیره و خمره ای پر از سرکه داشته باشیم و بخواهیم سکنگبین درست نماییم . پس

یک ظرف از سرکه برداریم و یک ظرف هم از شیره و این دو را در ظرفی ریخته و بعد متوجه شویم که

موشی در آنهاست ، آیا می توانی تشخیص بد هی که آن موش مرده در خمره سرکه بوده یا در خمره

شیره ؟
آن مرد بسیار فکر نمود و عاقبت در جواب دادن عاجز ماند . هارون الرشید از بهلول خواست تا خود

جواب معما را بدهد . پس بهلول گفت :

اگر این مرد به نفهمی خود اقرار نماید جواب معما را می دهم .

ناچاراً آن مرد اقرار نمود . سپس بهلول

گفت :
باید آن موش را برداریم و در آب شسته و پس از آنکه کاملاً از شیره و سرکه پاک شد شکم او را پاره

نماییم اگر در شکم او سرکه باشد پس در خمره سرکه افتاده و باید سرکه را دور ریخت و اگر در شکم

او شیره باشد پس در خمره شیره افتاده و باید شیره ها را بیرون ریخت . تمام اهل مجلس از علوم و

فراست بهلول تعجب نمودند و بی اختیار او را آفرین می گفتند و آن مرد فقیه سر به زیر ناچاراً هزار دینار

که شرط نموده بود را تسلیم بهلول نمود و بهلول تمانی آنها را در میان فقیران تقسیم نمود .👏👏

پ ن

بهلول یکی از شاگردان امام صادق ع بود و با حربه دیوانگی به تبلیغ دین میپرداخت

***************************************


  • مرتضی زمانی