عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا کیست خدا چیست خدا کجاست؟» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

خدا کیست چیست کجاست


20 برهان برای اثبات وجود خدا


مطلبی که خیلی وقته دنبالش بودم و این مطلب سوال خیلیاست

و حتی بعضیا تا آخر عمرشون به جواب این سوالات نمیرسند و
در واقع بزرگترین سوال بشر از لحظه ای که قدرت تفکر پیدا میکند تا دم مرگ است و
در این مطلب به زیبایی با برهان های مختلف 20 گانه و
در هر برهان با پرسش و پاسخی جذاب وجود خدا را توضیح میدهد
امیدوارم این مطلب برسد به دست میلیاردها آتئیست (خداناباور) جهان که بدون اعتقاد به خدا زندگی میکنند و
از نعمت بندگی و داشتن خالق و خدایی اینچنین قدرتمند و مهربان محروم هستند
در همین کشور خودمون هم کم خداناباور نداریم پس بخاطر خدا و برای کمک به این عزیزان

صمیمانه خواهش میکنم این مطلب رو در حد توان در وبلاگها و
پیجهای اجتماعی و گروهها و کانال ها و سایتهای خود نشر دهید

با احترام خادم وبلاگ و کانال عشق فقط خدا


در این نوشتار شما می‌توانید برهان‌های مختلفی را برای اثبات وجود خدا ببینید.


و ما برای شمایی که خواننده‌ی این نوشتار هستید، یک جاذبه‌ی اولیه ایجاد می‌کنیم.


ما می‌دانیم که بسیاری از افراد، هم مؤمنان و هم غیرمومنان،

شک دارند که وجود خدا را بتوان اثبات کرد یا حتی در مورد آن بحث کرد.

شاید شما هم یکی از آن‌ها باشید.

در واقع ممکن است شما دیدگاه نسبتا مشخصی داشته باشید

بدین مضمون که در مورد این موضوع نمی‌توان بحث کرد.

اما هیچکس نمی‌تواند به طور منطقی تردید کند که

توجه به این برهان‌ها جای خود را در هر کتابی که درباره‌ی دفاعیات دینی است، دارد.

بسیاری از آدم‌ها معتقد بوده‌اند که چنین استدلال‌هایی ممکن هستند و

این‌که برخی از آن‌ها واقعا قابل قبول هستند.


آن‌ها همچنین معتقد بودند که یک استدلال منطقی

برای اثبات وجود خدا نخستین گام مهم برای باز کردن ذهن به امکان وجود ایمان است

– و برای از بین بردن برخی از موانع،

که مانع از پذیرفتن ایده‌ی وحی الهی از سوی آدم‌ها می‌شود.

و در این مورد آن‌ها یک منظور واقعی دارند.



۲۰ برهان برای اثبات وجود خدا




فرض کنید بهترین و صادقانه‌ترین تفکر ما در مورد طبیعت چیزها سبب شد که

 ما جهان مادی را خودبسنده و غیرمعلول ببینیم؛

 و شکل آن را به عنوان نتیجه‌ای از حرکات تصادفی، بدون هیچ برنامه یا هدفی ببینیم.


در این صورت آیا شما پس از مطالعه‌ی یک کتاب باستانی که می‌گوید الهه‌ی عشق وجود دارد یا این‌که آسمان‌ها جلال و شکوه او را اعلام می‌کنند، تحت تاثیر قرار می‌گیرید؟ آیا می-خواهید که این پیام را جدی بگیرید؟ به احتمال زیاد شما خودتان را از جدی گرفتن هر چیزی که ادعا می‌کند نشانی از خالق است، معاف می‌کنید. چنان‌چه شخصی می‌گوید: من نمی‌توانم باور کنم که ما فرزندان خدا هستیم، زیرا نمی‌توانم باور کنم کسی وجود داشته باشد که ما را به فرزندی قبول کند.


استدلال‌های ارائه شده در این نوشتار سعی در بسط و شرح همین نوع افق تنگ و محدود دارد. آن‌ها تلاش‌هایی هستند برای این‌که ما را با کمبودهای جدی آن‌چه محدود و متناهی است روبه‌رو کنند و ذهن‌مان را به سطحی فراتر از آن برسانند. اگر آن‌ها در این کار موفق شوند – و ما می‌توانیم از روی تجربه بگوئیم که برخی از استدلال‌ها روی بسیاری از افراد تاثیرگذار هستند- در واقع می‌توانند از ارزش بسیار بالایی برخوردار باشند.


شاید شما احساس نکنید که آن‌ها به طور خاصی برای شما ارزشمند هستند. ممکن است شما این سعادت را داشته باشید که حضور خداوند را به طور روشن و واضحی در وجود خود احساس کنید؛ و این چیزی است که به خاطرش باید به شدت سپاسگزار باشید. اما بدان معنا نیست که شما هیچ تعهدی برای تعمق و ژرف‌اندیشی نسبت به این استدلال‌ها ندارید. چرا که بسیاری از آدم‌ها بدین شیوه، به سعادت نرسیده‌اند. و این استدلال‌ها برای آن‌ها یا دست کم برخی از آن‌ها طراحی شده‌اند تا همان کمکی را که واقعا نیاز دارند، به آن‌ها برسانند. حتی ممکن است از شما درخواست شود که یاری برسانید.


علاوه بر این، آیا هر کدام از ما چنان‌چه ادعا می‌کنیم واقعا نیاز ناچیزی به چنین کمکی داریم؟

مطمئنا در بیشتر ما، شک و تردیدهایی وجود دارد. بخشی از ما بر این اعتقادیم که هیچ چیز در نهایت فراتر از آن‌چه که می‌توانیم ببینیم و لمس کنیم، وجود ندارد؛ بخشی دیگر به دنبال دلایلی هستیم، فراتر از اطمینانی که کتاب‌های مقدس به ما می‌دهند، تا باور کنیم چیزهای دیگری نیز وجود دارند.


ما قصد نداریم ادعاهای هیجان‌انگیزی برای اثبات وجود خدا ارائه کنیم

یا این‌که بخواهیم”یک دلیل خوب” را با “اثبات علمی” اشتباه بگیریم.

اما معتقدیم که آدم‌های زیادی وجود دارند که

بیش‌تر از آن‌که تمایلی به پذیرفتن کمکی که این شواهد ارائه می‌دهند، داشته باشند، به آن نیاز دارند.


کلامی در رابطه با سازمان‌دهی برهان‌ها:

ما آن‌ها را به دو گروه اصلی تقسیم کردیم:

آن‌هایی که داده‌های خود را از بیرون برهان علیت می‌گیرند و آن‌هایی که داده‌های خود را از درون استدلال‌های روانشناختی می‌گیرند. گروه برهان‌های علیت با نسخه‌های ما از “براهین پنج­گانه­‌ی” معروف آکویناس آغاز می‌شود. این‌ها ساده‌ترین برهان‌ها نیستند و بنابراین برای بسیاری از آدم‌ها قانع‌کننده نیستند. ترتیب برهان‌های ارائه شده از موثرترین تا کم‌تاثیرترین نیست. نخستین استدلال، به ویژه، کاملا انتزاعی و دشوار است.


همه‌ی برهان‌ها به یک اندازه اثبات‌کننده نیستند. مثلا یکی از آن ها ،شرط­بندی پاسکال ِ، استدلالی برای اثبات وجود خدا نیست، بلکه فقط استدلالی است برای این‌که به خدا به عنوان یک “شرط‌‌بند” ایمان داشته باشیم.


و استدلال دیگری ، براهین وجودی، که ما اساسا آن را ناقص به حساب می‌آوریم؛ با این حال آن را نیز ذکر کردیم، چرا که بسیار مشهور و تاثیرگذار است و با فرمول‌های جدید ممکن است نجات بیابد. دیگر استدلال‌ها (استدلالی از معجزه‌ها، استدلالی از تجربه‌ی مذهبی و استدلال توسل به اکثریت) فقط احتمال قوی را ادعا می‌کنند، و هیچ‌گونه یقینی ارائه نمی‌دهند.



ما آن‌ها را نیز در نوشتار حاضر گنجانده‌ایم، زیرا بخش مهمی از یک مورد مرکب را تشکیل می‌دهد. ما معتقدیم که تنها بعضی از این برهان‌ها که به صورت جداگانه و مجزا مورد توجه قرار می‌گیرند، وجود موجودی را نشان می‌دهند که دارای ویژگی‌هایی است که فقط خدا می‌تواند داشته باشد (هیچ استدلالی تمام صفات الهی را ثابت نمی‌کند)؛ اما همه‌ی بیست استدلال با هم، مانند تار و پودهای یک پارچه، یک مورد بسیار قوی را می‌سازند. در ادامه ۲۰ بهترین اثبات وجود خدا آمده است:


اثبات وجود خدا ۱:

برهان تغییر

دنیای مادی که ما می‌شناسیم دنیای تغییر است. فلان شخص ۱۷۰ سانت قد دارد، اما همیشه قدش این‌قدر نبوده‌است. درخت بلوط در ابتدا نهالی کوچک بوده‌است. وقتی چیزی به یک حالت مشخصی مانند بلوغ می‌رسد، آن حالت نمی‌تواند خود را به وجود بیاورد. زیرا تا زمانی که به آن حالت مشخص نرسیده باشد، هنوز وجود ندارد و اگر هنوز وجود نداشته باشد، نمی‌تواند چیزی را ایجاد کند.

برای چیزی که تغییر می‌کند، اگر چه می‌تواند آن چیزی باشد که در آینده خواهد بود، اما هنوز آن چیزی که قرار است باشد نیست. در واقع درحال‌حاضر در حالت فعلی‌اش وجود دارد (نهال)؛ و در واقع در حالت دیگری نیز وجود خواهد داشت (درخت بلوط بزرگ). اما درحال‌حاضر در آن حالت نیست. فقط ظرفیت رسیدن به آن حالت (تبدیل شدن به یک درخت بزرگ) را دارد.

حالا یک سوال:

برای توضیح این تغییر، آیا می‌توانیم فقط چیزی که در حال تغییر است را در نظر بگیریم یا باید چیزهای دیگر را نیز شامل این جریان کنیم؟ بدیهی است، چیزهای دیگری نیز باید شامل شوند. هیچ چیز نمی‌تواند آن‌چه را که ندارد، به خود بدهد و چیزی که تغییر می‌کند نمی‌تواند همین حالا چیزی را که در آینده خواهد داشت، داشته باشد. نتیجه‌ی تغییر در واقع قبل از بروز تغییر نمی-تواند وجود داشته باشد. چیزی که در حال تغییر است تنها با ظرفیت تغییر آغاز می‌شود، اما چیزهای دیگری نیز باید تاثیر خود را بگذارند، تا این ظرفیت صورت واقعی به خود بگیرد. در غیر این صورت هیچ تغییری رخ نخواهد داد.

هیچ چیزی به خودیِ خود تغییر نمی‌کند. چیزهایی که حرکت می‌کنند مانند بدن حیوانات، با تمایل یا اراده‌ی خودشان حرکت می-کنند- چیزی ورای مولکول صرف. و هنگامی که حیوان یا انسان بمیرد، مولکول‌ها باقی می‌مانند، اما بدن دیگر حرکت نمی‌کند، زیرا دیگر میل یا اراده‌ای برای حرکت وجود ندارد.

حالا یک سوال دیگر:

آیا چیزهای دیگر در خارج از چیزی که در حال تغییر است، نیز تغییر می‌کنند؟ آیا حرکت‌کننده‌های آن نیز حرکت می‌کنند؟ اگر چنین است، همه‌ی آن‌ها درحال‌حاضر نیازمند تاثیر پذیرفتن از سوی چیزهای دیگر هستند، یا در غیر این صورت دیگر نمی‌توانند تغییر کنند. مهم نیست چند چیز در این مجموعه وجود دارد، به هر روی هر چیزی نیاز به چیزی خارج از خود برای تحقق بخشیدن به توان بالقوه‌ی خود برای تغییر دارد.

جهان مجموع کل این چیزهای در حال حرکت است، هرچند چیزهای زیادی وجود دارد. تمام جهان در حال تغییر است. اما ما قبلا دیده‌ایم که رخ دادن تغییر در هر موجودی نیازمند یک نیروی بیرونی است. بنابراین، نیروهایی در خارج (علاوه بر) از جهان وجود دارد، وجودی حقیقی که نسبت به این جهان برتری دارد. این یکی از چیزهایی است که به معنای “خدا” است.

به طور خلاصه، اگر چیزی در خارج از جهان مادی وجود نداشته باشد، هیچ چیزی وجود ندارد که بتواند جهان را تغییر دهد. اما جهان تغییر می‌کند. بنابراین چیزی علاوه بر جهان مادی باید وجود داشته باشد. اما جهان مجموع کل ماده، فضا و زمان است. این سه چیز به یکدیگر وابسته هستند. بنابراین این “وجود، ” خارج از جهان، خارج از ماده، فضا و زمان است، و چیزی نیست که تغییر کند؛ بلکه یک منبع تغییر بدون تغییر است.

اثبات وجود خدا ۲:

برهان علیت منطقی و موثر


ما درک می‌کنیم که بعضی چیزها باعث به وجود آمدن چیزهای دیگری می‌شوند (شروع موجودیت، ادامه‌ی موجودیت یا هر دو). به عنوان مثال، مردی که پیانو می‌نوازد، خالق موزیکی است که ما می‌شنویم. اگر او دست از نواختن بردارد، موسیقی هم متوقف می‌شود.

حالا از خودتان بپرسید:

آیا همه چیز توسط چیزهای دیگر به وجود می‌آیند؟ فرض کنید همین‌طور است. یعنی فرض کنید هیچ موجود غیرمعلولی، هیچ خدایی وجود ندارد. پس هیچ چیز نمی‌تواند وجود داشته باشد. به یاد داشته باشید، بر اساس فرضیه‌ی نبود خداوند، هر چیزی برای وجود داشتن، به یک دلیل فعلی در خارج از خود نیاز دارد. بنابراین درحال‌حاضر، همه چیز، از جمله همه‌ی چیزهایی که سبب ایجاد چیزها می‌شوند، به یک علت نیاز دارند. آن‌ها فقط در صورتی می‌توانند سبب وجود چیزی شوند که چیزی سبب وجود آن‌ها شود. بنابراین هر چیزی که وجود دارد، بر اساس این فرضیه، برای به وجود آمدن باید معلول باشد.

اما معلول چه چیزی؟ فراتر از هر چه که هست، ممکن است هیچ چیز نباشد…. اما این ابزورد (بی‌معنا) به نظر می‌رسد: همه‌ی واقعیت‌ها وابسته هستند، اما وابسته به هیچ چیز! این فرضیه که همه‌ی موجودات معلول هستند، و وجود غیرمعلول وجود ندارد، نامعقول است. بنابراین باید چیزی غیرمعلول وجود داشته باشد، چیزی که همه‌ی چیزهایی که به علتی کافی برای به وجو آمدن نیاز دارند، به آن وابسته هستند.

هستی (بودش و وجود داشتن) مانند هدیه‌ای است که از علت به معلول داده شده است.

اگر کسی وجود دارد که این هدیه را دریافت نکرده‌است، هدیه نمی‌تواند به زنجیره‌ی گیرنده‌ها منتقل شود، هر چه‌قدر که زنجیره بلند یا کوتاه باشد. اگر همه باید یک کتاب خاص را قرض بگیرند، اما هیچ‌کس در واقع آن را ندارد، پس هیچ کس هرگز آن را دریافت نمی‌کند. اگر هیچ خدایی که بر اساس طبیعت ابدی خودش به وجود آمده‌، وجود نداشته باشد، پس هدیه‌ی هستی نمی‌تواند به زنجیره‌ای از موجودات منتقل شود و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دریافت کنیم. اما ما آن را دریافت می‌کنیم؛ ما وجود داریم بنابراین باید یک خدا وجود داشته باشد: یک وجود بی‌قید و شرط که مانند ما و مانند هر پیوند دیگری در زنجیره‌ی گیرندگان نیازی به دریافت هدیه ندارد.


سوال ۱: چرا ما به یک علت غیرمعلول نیاز داریم؟ چرا نباید یک مجموعه‌ی بی‌پایان از چیزهایی که به طور متقابل موجودیت یکدیگر را سبب می‌شوند، وجود داشته باشد؟

پاسخ: این یک فرضیه‌ی جذاب است. به یک آدم مست مجرد فکر کنید. او احتمالا نمی‌تواند به تنهایی بایستد. اما گروهی از مست‌ها، که همه‌ی آن‌ها از یکدیگر حمایت می‌کنند، ممکن است بتوانند بایستند. اما توجه داشته باشید که: اگر چند آدم مست داشته باشیم، و یک زمین ثابت زیر پای‌شان، می‌توانیم درک کنیم که چگونه می‌توانند سکندری خوردن‌های یکدیگر را کنترل کنند و چگونه گروهی از آن‌ها با هم می‌توانند (نسبتا) راست بایستند. اگر زمین از آن‌ها حمایت نمی‌کرد، ما نمی‌توانستیم سرپا ایستادن آن‌ها درک کنیم – اگر، مثلا، همه‌ی آنها چندین متر بالاتر از آن آویزان بودند. و البته، اگر هیچ مستی وجود نداشت، هیچ چیز هم برای فهمیدن وجود نداشت.


این جریان ما را به استدلال‌مان می‌رساند. چیزها برای این‌که به طور متقابل وابسته باشند، باید وجود داشته باشند؛ آن‌ها نمی‌توانند برای تمام موجودیت‌شان به یکدیگر متکی باشند، زیرا در این صورت باید به طور همزمان، علت و معلول یکدیگر باشند. الف علت ب است، ب علت پ و پ علت الف است. این رابطه بی‌معنا است.


این استدلال در تلاش است نشان دهد که چرا دنیای علی و معلولی ایجاد می‌شود یا می‌تواند وجود داشته باشد. و به سادگی اشاره می‌کند: اگر فلان چیز تنها در صورتی می‌تواند وجود داشته باشد که چیز دیگری آن را به وجود بیاورد، پس باید چیزی وجود داشته باشد که موجودیت‌اش هدیه نیست. در غیر این صورت در عین حال که هر چیزی باید موجودیت خود را دریافت کند، اما هیچ چیز (علاوه بر “همه چیز”) وجود ندارد که این موجودیت را به آن بدهد. و این بدان معناست که هیچ چیز در واقع نمی‌تواند وجود داشته باشد.


سوال ۲: چرا مجموعه‌ای بی‌پایان از علت و معلول که ریشه در گذشته دارند، وجود نداشته باشد؟ در این صورت همه چیز واقعی می‌شد و واقعا وجود می‌داشت – حتی اگر علت آن دیگر وجود نداشت.


پاسخ: اول، اگر استدلال کلام (استدلال شماره‌ی ۶) درست باشد، مجموعه‌ای بی‌پایان از علت‌هایی که ریشه در گذشته دارند، وجود نخواهد داشت. اما فرض کنید چنین مجموعه‌ای می‌تواند وجود داشته باشد. این استدلال در مورد گذشته نیست و تاثیر خود را خواهد داشت خواه گذشته متناهی باشد و خواه لامتناهی. این استدلال مربوط است به آن‌چه درحال‌حاضر وجود دارد.

حتی شما در هنگام خواندن این مطلب، به چیزهای دیگری وابسته هستید؛ شما نمی‌توانستید، درحال‌حاضر، بدون آن‌ها وجود داشته باشید. فرض کنید هفت چیز وجود دارد که شما به آن وابسته هستید. اگر این هفت چیز وجود نداشته باشند، شما نیز وجود نخواهید داشت. اکنون فرض کنید که همه‌ی آن هفت چیز برای موجودیت داشتن به چیزهای دیگر وابستگی دارند.

بدون آن‌ها، هفت چیزی که اکنون وابسته به آن هستید، وجود نخواهند داشت – و شما نیز وجود نخواهید داشت. تصور کنید که کل جهان از شما و هفت علت ایجادکننده‌ی شما تشکیل شده‌است.

اگر چیزی جز جهان در حال تغییر (چیزهای وابسته) وجود نداشته باشد، پس جهان (و شما به عنوان بخشی از آن) نمی‌توانید وجود داشته باشید. زیرا همه‌ی چیزهایی که درحال‌حاضر وجود دارند، نیازمند این هستند که موجودیت خود را از کسی هدیه بگیرند، ولی هیچ چیز قادر به دادن موجودیت به آن‌ها نیست. ولی شما وجود دارید و کسی بوده که این موجودیت را به شما هدیه دهد. بنابراین در این صورت باید چیزی علاوه بر “جهانِ چیزهای وابسته” – چیزی که مانند آن‌ها وابسته نیست، وجود داشته باشد.

و اگر در آن صورت باید وجود داشته باشد، در این صورت هم باید وجود داشته باشد.

در جهان‌مان مسلما بیش از هفت چیز وجود دارد که نیازمند موجودیت (وجود داشتن) یافتن هستند (یعنی این‌که چیز دیگری باید به آن‌ها موجودیت‌شان را هدیه کند). اما این “نیاز، ” با وجود داشتن بیش از هفت چیز کاهش نمی‌یابد. همان‌طور که چیزهای بیش‌تر و بیش‌تری را تصور می‌کنیم – حتی تعداد بی‌شماری از چیزها، در صورت امکان – به سادگی مجموعه‌ای از موجوداتی که نیاز دارند را گسترش می‌دهیم. و این نیاز به موجودیت یافتن یا وجود داشتن، نمی‌تواند از داخل مجموعه‌ی تصور شده، تامین شود. اما بدیهی است که این نیاز برآورده شده‌است، زیرا موجودات احتمالی وجود دارند. بنابراین یک منبع هستی وجود دارد که جهان مادی ما به آن وابسته است.

اثبات وجود خدا ۳:

برهان زمان و احتمال

۱. ما به چیزهای دور و برمان که به وجود می‌آیند و از بین می‌روند، توجه می‌کنیم. به عنوان مثال، یک درخت از یک ساقه‌ی کوچک رشد می‌کند، گل‌های زیبایی می‌آورد، و سپس خشک می‌شود و می‌میرد.

۲. آن‌چه به وجود می‌آید و از بین می‌رود، مجبور نیست که وجود داشته باشد؛ وجود نداشتن یک احتمال واقعی است.

۳. فرض کنید که هیچ چیز نباید وجود داشته باشد؛ یعنی وجود نداشتن یک احتمال واقعی برای همه چیز است.

۴. پس درحال‌حاضر هیچ چیزی وجود ندارد. چرا که

۵. اگر جهان موجودیت یافتن را آغاز کند، پس همه‌ی موجودات باید منشاء خود را در لحظاتی از گذشته ردیابی کنند که قبل از آن– به معنای واقعی کلمه- هیچ چیز وجود نداشته‌است. ولی

۶. از هیچ چیز، هیچ چیزی به وجود نمی‌آید. بنابراین

۷. جهان نمی‌توانسته شروع شود.

۸. فرض کنید که جهان هرگز شروع نشده‌است. پس، برای مدت زمان لایتناهی تاریخ کیهانی، تمام موجودات احتمال وجود نداشتن (موجودیت نیافتن) را داشته‌اند. ولی

۹. اگر در یک زمان لایتنهایی، این احتمال هرگز شناخته نشده باشد، پس نمی‌توانسته یک احتمال واقعی باشد. بنابراین

۱۰. باید چیزی وجود داشته باشد که مجبور است وجود داشته باشد، که وجود نداشتن و موجودیت نیافتن برایش غیرممکن باشد. این نوع موجود، ضروری نامیده می‌شود.

۱۱. این ضرورت یا متعلق به چیزی در خود است یا از دیگری مشتق می‌شود. اگر از موجود دیگری مشتق شود، در نهایت باید یک موجود وجود داشته باشد که ضرورت‌اش مشتق نشده‌است، یعنی یک موجود کاملا ضروری.

۱۲. این موجود کاملا ضروری خداست.

سوال ۱: حتی اگر در حقیقت تمام طول روز را در خانه باشید، باز هم احتمال از خانه بیرون‌رفتن‌تان وجود دارد. خوب پس چرا این احتمال غیرممکن به نظر می‌رسد که جهان به بقای خود ادامه دهد، حتی با وجود این‌که احتمال دارد از عرصه‌ی وجودی خارج شود؟

پاسخ: این دو مورد واقعا موازی نیستند. خارج شدن از خانه‌ در یک روز خاص چیزی است که به انتخاب و اراده‌ی خودتان بستگی دارد. اما اگر عدم وجود یک امکان واقعی برای شما باشد، پس شما موجودی هستید که نمی‌تواند برای همیشه ماندنی باشد. به عبارت دیگر، احتمال عدم وجود باید بخشی ذاتی و درونی از سرشت شما باشد، یک ویژگی ضروری. و اگر همه چیز مانند این باشد، پس چگونه چیزها می‌توانند بعد از گذشت زمان نامحدود، وجود داشته باشند؟

چرا که یک زمان بی‌نهایت برای همیشه طول می‌کشد. بنابراین یک موجود باید آن‌چه را که می‌گیرد خودش هم داشته باشد تا برای همیشه بماند، یعنی برای یک مدت زمان نامحدود باقی بماند. بنابراین در قلمرو موجودیت داشتن باید چیزی وجود داشته باشد که احتمال از دست دادن موجودیت را نداشته باشد. و این نوع موجود، چنان-چه آکویناس می‌گوید، “ضروری” نامیده می‌شود.

اثبات وجود خدا ۴:

برهان درجات تکامل

ما متوجه چیزهای اطرافمان که به شیوه‌های مختلفی تفاوت دارند، هستیم. برای مثال، سایه‌ای از یک رنگ می‌تواند روشن‌تر یا تیره‌تر از سایه رنگ دیگری باشد، یک پای سیب تازه پخته‌شده داغ‌تر است از پای سیبی که یک ساعت قبل از فر بیرون آمده‌است. زندگی شخصی که به دیگران عشق می‌دهد و از آن‌ها عشق می‌گیرد، بهتر از زندگی کسی است که سر و کاری با عشق ندارد.

بنابراین ما بعضی چیزها را بر اساس بیش‌ترین و کم‌ترین چینش می‌کنیم. و وقتی این چینش را انجام میدهیم، طبیعتا آن‌ها را بر مقیاس ‘نزدیک به بیش‌ترین و کم‌ترین’ قرار میدهیم. به عنوان مثال، برداشت ما از روشن‌تر این است که به شفافیت سفید خالص نزدیک می‌شود، و تیره‌تر یعنی نزدیک شدن به مات بودن طیف سیاه. این بدان معنی است که ما آن‌ها را در “فاصله‌های” مختلف از بیش‌ترینه‌ها و به عنوان دارنده‌ی ( به میزان”بیش‌تر” یا “کم‌تر”) آن‌چه که بیش‌ترینه‌ها به طور کامل دارند، در نظر می‌گیریم.

گاهی اوقات، این فاصله در واقع فاصله‌ای حقیقی است از نهایتی که، تمام تفاوت بین “بیش‌تر” و “کم‌تر” را می‌سازد. به عنوان مثال، چیزها بسته به دوری و نزدیکی‌شان به منبع گرما داغ‌تر یا خنک‌تر هستند. این منبع، گرما را کم‌تر یا بیش‌تر به آن‌ها انتقال می‌دهد. این بدان معنی است که میزان گرمائی که در اختیار آن‌ها قرار دارد، ناشی از یک منبع خارج از آن‌ها است.

حالا وقتی که ما درباره‌ی خوب بودن چیزها فکر می‌کنیم، بخشی از منظور ما، به آن چه آن‌ها به سادگی به عنوان یک موجود هستند، مربوط است.

به عنوان مثال، ما معتقدیم که یک روش نسبتا پایدار و دائمی وجود داشتن بهتر از روشی سریع و مبهم است. چرا؟ زیرا ما در سطحی عمیق (اما نه همیشه آگاهانه) متوجه هستیم که هستی منبع و شرط تمام ارزش‌ها است؛ در نهایت، بودن بهتر از نبودن است.

و بنابراین ما برتری ذاتی همه‌ی شیوه‌هایی را که احتمالات را گسترش می‌دهند، ما را از بند محدودیت‌های مادی آزاد می‌کنند و به ما اجازه می‌دهند که در موجودیت چیزهای دیگر سهم داشته باشیم، آن‌ها را توانمند کنیم و توسط آن‌ها توانمند شویم، تشخیص می‌دهیم.

به عبارت دیگر، همه‌ی ما متوجه هستیم که موجود هوشمند بهتر از موجود غیر هوشمند است؛ موجودی که قادر است عشق بدهد و عشق بگیرد بهتر است از موجودی است که نمی‌تواند با عشق سر و کاری داشته باشد؛ این‌که روش زندگی ما بهتر، غنی‌تر و کامل‌تر از یک سنگ، یک گل، کرم خاکی، یک مورچه یا حتی یک خوک آبی است.

اما اگر این درجه‌ی کمال مربوط به موحودیت داشتن است و موجودیت داشتن در مخلوقات محدود رخ بدهد، پس باید یک “بهترین”، یک منبع و استاندارد واقعی از همه‌ی کمال‌هایی که می‌دانیم به ما به عنوان موجودات تعلق دارد، وجود داشته باشد.

– این موجودیت مطلقا کامل – “هستیِ تمام موجودات”، “کمال تمام کمال‌ها” – خداوند است.

سوال ۱: این استدلال یک”بهترِ” حقیقی را فرض می‌کند. اما آیا همه‌ی قضاوت‌های ما در رابطه با ارزش مقایسه‌ای، صرفا ذهنی نیستند؟

پاسخ: این سوال خودش به خودش پاسخ می‌دهد. چرا که پرسشگر نمی‌توانسته این سوال را بپرسد، مگر این‌که با خودش فکر کرده باشد که پرسیدن سوال واقعا بهتر از نپرسیدن آن است، و واقعا پیدا کردن جواب درست بهتر از پیدا نکردن پاسخ است. شما می‌توانید بر اساس سوبژکتیویسم (ذهنیت‌گرایی) صحبت کنید، اما نمی‌توانید آن را زندگی کنید.

اثبات وجود خدا ۵:

برهان نظم

این نوع استدلال از جاذبه‌ی دائمی و گسترده‌ای برخوردار است. تقریبا همه می‌پذیرند که فکر کردن به نظم و زیبایی طبیعت چیزی را در عمق وجود ما قلقلک می‌دهد. اما آیا این نظم و زیبایی محصول طراحی هوشمندانه و هدفی آگاهانه هستند؟ برای تئیست‌ها (خداباورها) پاسخ مثبت است. برهان نظم، می‌کوشد از این پاسخ دفاع کند، و نشان دهد که چرا این پاسخ معقول‌ترین پاسخ است. این برهان به اندازه‌ی تجربیات فراوانی که در آن‌ها ریشه دارد متنوع فرموله شده‌است. در ادامه بینش اصلی یا مرکزی برهان نظم را می‌بینید:

۱. جهان میزان سرسام‌آوری از قابلیت فهم را به نمایش می‌گذارد، هم در چیزهایی که مشاهده می‌کنیم، و هم در چگونگی ارتباط برقرار کردن این چیزها با چیزهای دیگری خارج از خود. یعنی: شیوه‌ای که آن‌ها وجود دارند و با هم در صلح و صفا زندگی می‌کنند، نظم زیبا و پیچیده‌ای را نشان می‌دهد که می‌تواند حتی بی‌دقت‌ترین مشاهده‌کننده را از حیرت و شگفتی لبریز کند. ذاتا برای بسیاری از موجودات مختلف طبیعی است که با یکدیگر کار می‌کنند تا یک نتیجه‌ی با ارزش را تولید کنند، مثلا ارگان‌های موجود در بدن برای زندگی و سلامت ما کار می‌کنند. (برهان ۸ را نگاه کنید.)

۲. این نظم قابل درک، محصول شانس یا طراحی هوشمندانه است.

۳. شانس نقشی ندارد.

۴. از این رو جهان محصول طراحی هوشمندانه است.

۵. طراحی فقط از یک ذهن، یک طراح شکل می‌گیرد.

۶. بنابراین جهان محصول یک طراح هوشمند است.

نخستین قاعده قطعا درست است – حتی کسانی که نسبت به این برهان مقاوم هستند، آن را پذیرفته‌اند.

کسی که نپذیرد تقریبا کندذهن است. یک تک مولکول پروتئین از نظم فوق‌العاده‌ای برخوردار است؛ یک تک سلول حتی نظم بیش‌تری دارد؛ و نظم یک ارگانی مانند چشم فوق‌العاده بیش‌تر است، ارگانی که در آن اجزای منظمِ یک پیچیدگی عظیم و ظریف با اجزای بی‌شمار دیگری برای رسیدن به یک هدف خاص کار می‌کنند. حتی عناصر شیمیایی با عناصر دیگر به روش‌های خاص و تحت شرایط خاص و منظمی ترکیب می‌شوند. اختلال ظاهری مشکلی است ناشی از فراگیر بودن نظم و ترتیب در جهان. بنابراین فرضیه اول تایید می‌شود.

اگر تمام این نظم به هیچ وجه محصول طراحی هوشمندانه نیست، پس جریان چیست؟ بدیهی است که این نظم “فقط اتفاقی روی داده-است.” چیزها همگی “به صورت تصادفی” این‌گونه هستند. از سویی دیگر، اگر تمام این نظم و ترتیب محصول نیروهای نابینا و بدون هدف نیست، پس از نوعی هدف حاصل شده است. این هدف تنها می‌تواند یک طراحی هوشمندانه باشد. بنابراین فرض دوم هم به اعتبار خود باقیست.

البته این فرض سوم است که اهمیت زیادی دارد. در نهایت، غیرمومنان به ما می‌گویند، این‌گونه بودن جهان تماما اتفاقی است و هیچ طراحی خاصی صورت نگرفته‌است. وجود چنین نظمی اتفاقی است و بار اثبات آن روی دوش مؤمنان است که باید نشان دهند چرا وجود چنین نظمی با تصادف صرف امکان‌پذیر نیست.

اما چنین چیزی کمی قهقرایی به نظر می‌رسد. مطمئنا این وظیفه‌ی غیر مومنان است که جایگزینی برای طراحی ارائه کنند. و “شانس” واقعا معتبر نیست. زیرا ما شانس را فقط می‌توانیم در پیش‌زمینه‌ای از نظم درک کنیم. گفتن این‌که چیزی “به صورت تصادفی” اتفاق افتاده است مانند این است که بگوییم آن‌طوری که انتظارش را داشتیم رخ نداد یا طوری رخ داد که انتظارش را نداشتیم. اما انتظار بدون نظم غیر ممکن است. اگر نظم را کنار بگذارید و درباره‌ی شانس تنها به عنوان یک منبع نهایی صحبت کنید، در واقع تنها پیش‌زمینه‌ای را که به ما امکان می‌دهد به طور معنی‌دار از شانس صحبت کنیم، کنار می‌گذارید.

به جای فکر کردن در مورد شانس در پیش‌زمینه‌ای از نظم، دعوت شده‌ایم که درباره‌ی نظم (نظم پیچیده و همه جا حاضر) در برابر یک پیش‌زمینه‌ی تصادفی و بی‌هدف از شانس فکر کنیم. صادقانه بگویم چنین چیزی باورکردنی نیست. بنابراین، منطق سوم این است که فرضیه‌ی سوم را تصدیق کنیم، نه شانس را، و بنابراین نتیجه را تأیید می‌کنیم که این جهان محصول یک طراحی هوشمندانه است.

سوال ۱: آیا تئوری تکامل داروین به ما نشان نداده‌است که چگونه ممکن است تمام نظم موجود در جهان به صورت تصادفی ایجاد شده باشد؟

پاسخ: ابدا! اگر نظریه‌ی داروین چیزی را نشان داده باشد، به طور کلی، آن چیز این است که چه‌طور گونه‌ها ممکن است از گونه‌های دیگر در اثر جهش تصادفی ایجاد شوند؛ و چگونه انتخاب طبیعی (- سازگاری برخی از گونه‌ها برای زنده ماندن و دوام آوردن در محیط زیست خود) می‌تواند سبب بقای این گونه‌ها شده باشد.

به هیچ وجه چنین چیزی نظم همه جا حاضر و هوشمندی طبیعت را توجیه نمی‌کند (نمی‌تواند توجیه کند). در واقع، این فرآیند فرض را بر نظم قرار می‌دهد. عبارت مشهوری هست که می‌گوید: “بقای سالم‌ترین گونه‌ها، به وجود آمدن گونه‌ی سالم را پیش‌انگاشت می‌کند.” اگر داروینیان مایل هستند نظریه‌ی صرفا بیولوژیکی خود را ملاک قرار بدهند و معتقد باشند که تمام نظم وسیع در جهان اطراف ما نتیجه‌ی تغییرات تصادفی است، پس آن‌ها چیزی را می‌گویند که هیچ مدرک تجربی آن را تایید نمی‌کند؛ هیچ علم تجربی نمی‌تواند آن را ثابت کند؛ و این‌که در واقع فراتر از باور است.

سوال ۲: شاید تنها در این نقطه از جهان است که نظم یافت می‌شود. شاید نقاط ناشناخته‌ی دیگری وجود داشته باشد که پر از هرج و مرج هستند – یا شاید جهان روزی در آینده پر از هرج و مرج شود. در این صورت برهان نظم به کجا می‌رسد؟

پاسخ: مومنان و غیر مؤمنان هر دو جهان یکسانی را تجربه می‌کنند. این همان جهانی است که یا طراحی شده است یا نه. و جهانِ تجارب مشترک ما، دنیایی است از نظمی فراگیر و قابل فهم. این واقعیتی است که باید با آن مواجه شویم. پیش از آن‌که درباره‌ی آن‌چه که در آینده رخ خواهد داد یا آن‌چه در جای دیگر درحال‌حاضر وجود دارد، حدس‌هایی بزنیم، باید با آن‌چه که هست، صادقانه برخورد کنیم. ما باید با عزمی راسخ میزان نظم و فهم‌پذیری آن را به رسمیت بشناسیم. سپس می‌توانیم از خودمان بپرسیم: آیا قابل باور است که ما در جزیره‌ی کوچکی از نظم که توسط یک دریای گسترده‌ای از هرج و مرج محصور شده، دریایی که ممکن است روزی به دنیای ما هم نفوذ کند، سکونت داریم؟

فقط این را در نظر داشته باشید که چه‌طور در دهه‌های گذشته، در محدوده‌ی دانش خودمان تغییر کرده‌ایم.

ما چشم‌اندازمان را فراتر از این سیاره و دور از عناصری که آن را تشکیل می‌دهند، برده‌ایم. و این گسترش افق‌های ما چه چیزی را آشکار کرده‌است؟ همیشه یک چیز یکسان را آشکار کرده‌است: بیش‌تر (و نه کم‌تر) قابل فهم بودن را؛ نظمی پیچیده‌تر و ظریف‌تر را. نه تنها هیچ دلیلی برای باور کردن وجود هرج و مرج اطراف وجود ندارد، بلکه دلایلی هم مبنی عدم باور این موضوع وجود دارد. این امر در قاموس تجربه‌ای که همه‌ی ما (خواه معتقد و خواهد غیر معتقد) در آن سهیم هستیم، پدیدار می‌شود.

چیزی شبیه به همین را می‌توانیم در مورد آینده بگوییم. ما می‌دانیم چیزها در جهان چگونه عمل کرده‌اند و چگونه عمل می‌کنند. و بنابراین، تا زمانی که ما دلایلی برای فکر کردن به شیوه‌ی دیگری داشته باشیم، هر دلیلی که برای باور آن وجود داشته باشد در مسیر صحیح حرکتش ادامه خواهد یافت. هیچ گمانه‌زنی و گمانی نمی‌تواند چیزی را که ما می‌دانیم باطل یا بی‌ارزش کند.

و به هر روی این سوال از ما می‌خواهد دقیقا چه نوع هرج و مرجی را تصور کنیم؟ این‌که معلول بر علت مقدم است؟ این‌که قانون تناقض وجود ندارد؟ این‌که برای موجودیت یافتن، نیازی به چیزی نیست؟ این ایده‌ها کاملا نامفهوم هستند اگر ما در مورد آن‌ها فکر کنیم، تنها با این هدف است که آ‌‌ن‌ها را غیرممکن بدانیم. آیا ما می‌توانیم نظم کم‌تری را تصور کنیم؟ بله. می‌توانیم ساماندهی جدید نظمی که تجربه می‌کنیم را تصور کنیم؟ بله. اما اختلال کلی و هرج و مرج چه؟ چنین چیزی را هرگز نمی‌توانیم به عنوان یک احتمال واقعی در نظر بگیریم. فکر کردن در مورد آن حقیقتا اتلاف وقت است.

سوال ۳: اما اگر نظمی که ما تجربه می‌کنیم صرفا محصول ذهن ما باشد، چه؟ هرچند ما نمی‌توانیم به و مرج و اختلال مطلق فکر کنیم، اما شاید این واقعیتی است که واقعیت دارد.

پاسخ: ذهن ما تنها وسیله‌ای است که می‌توانیم توسط آن واقعیت را بدانیم. ما هیچ دسترسی دیگری نداریم. اگر همگی اتفاق نظر داریم که چیزی نمی‌تواند در اندیشه و فکر ما وجود داشته باشد، نمی‌توانیم پیش‌تر برویم و بگوئیم که در واقعیت ممکن است وجود داشته باشد. زیرا در این صورت این فکر به ذهن‌مان خواهد رسید که آن‌چه ادعا می‌کنیم قابل اندیشیدن نیست.

فرض کنید شما ادعا می‌کنید که نظم فقط محصول ذهن ما است. این ادعا شما را در یک موقعیت بسیار ناخوشایند قرار می‌دهد. شما می‌گویید که ما باید دربار‌ه‌ی واقعیت بر اساس نظم و قابل درک بودن فکر کنیم، اما چیزها ممکن است بدین شیوه در واقع وجود نداشته باشند. برای بررسی دقیق چیزی باید درباره‌ی آن فکر کنیم.

بنابراین شما می‌گویید: (الف) ما باید درباره‌ی واقعیت به شیوه‌ی خاصی فکر کنیم، اما (ب) از آن‌جایی که ما فکر می‌کنیم که چیزها واقعا به آن شیوه وجود ندارند، بنابراین (ج) نباید در مورد واقعیت به شیوه‌ای فکر کنیم که باید در مورد آن فکر کنیم! آیا ما قصد داریم چنین بهای سنگینی را بپردازیم برای انکار این‌ واقعیت که جهان هستی طراحی هوشمندی را به نمایش گذاشته است؟ حداقل در ظاهر ارزش پرداخت این بها را ندارد!

اثبات وجود خدا ۶:

برهان کلام

واژه‌ی عربیِ کلام به صورت تحت‌اللفظی به معنی “گفتار” است اما بعدها به معنی نوع خاصی از خداشناسی فلسفی به کار رفت – نوعی که حاوی نشانه‌هایی است مبنی بر این‌که جهان نمی‌تواند عمر لایتناهی داشته باشد و بنابراین باید توسط خدا خلق شده باشد. این نوع نشانه‌ها در میان مسیحیان و مسلمانان جذابیت زیادی داشته‌است. ساختار آن ساده و سر راست است.

۱. موجودیت یافتن هر چیزی که به وجود می‌آید علتی دارد.

۲. موجودیت یافتن جهان در نقطه‌ای آغاز شد.

۳. بنابراین، موجودیت یافتن جهان علتی دارد.

فرضیه‌ی اول را می‌پذیریم. (اکثر مردم – خارج از تیمارستان‌ها و دانشگاه‌ها نه تنها آن را درست، بلکه قطعی و بدیهی می‌دانند.)

آیا فرضیه‌ی دوم درست است؟ آیا جهان (مجموعه‌ای از تمام چیزهای محدود شده توسط فضا و زمان) نقطه‌ی آغازی دارد؟ این فرض به تازگی پشتیبانی قدرتمند از علوم طبیعی (همان به اصطلاح انفجار بزرگ (بیگ بنگ)) دریافت کرده‌است. اما برخی بحث‌های فلسفی نیز وجود دارد که از آن حایت می‌کنند. آیا یک کار بی‌نهایت می‌تواند انجام یا تکمیل ‌شود؟ اگر، به منظور رسیدن به یک پایان (هدف) خاص، گام‌های بی‌نهایت بسیاری باید برداشته شود، آیا اصلا می‌توان به آن رسید؟ البته که نه، حتی در زمان بی‌نهایت

هم چنین چیزی ممکن نیست. چرا که یک زمان بی‌نهایت پایان‌پذیر نیست، و مراحل نیز پایانی نخواهند داشت. به عبارت دیگر، هیچ پایانی هرگز رخ نخواهد داد. فعل مورد نظر هرگز تکمیل نمی‌شود (در واقع نمی‌تواند تکمیل شود).

اما در مورد مرحله‌ی درست قبل از پایان چه؟ آیا رسیدن به آن نقطه امکان‌پذیر است؟

خوب، اگر این کار واقعا نهایتی ندارد، پس مراحل بی‌نهایت نیز باید بر آن مقدم باشند. و در نتیجه مرحله‌ی قبل از پایان هم هرگز رسیدنی نیست. پس رسیدن به مرحله‌ی قبل از این مرحله هم میسر نیست. در واقع رسیدن به هیچ مرحله‌ای امکان‌پذیر نیست، چرا که مراحل بی‌نهایت همیشه باید مقدم باشند بر هر مرحله‌ای که قرار است بیاید، همیشه باید قبل از آن یک به یک مراحل را پشت سر گذاشت. مشکل از این فرض ناشی می‌شود که اصلا یک دنباله‌ی نامتناهی می‌تواند، توسط توالی زمانی، به یک نقطه برسد؟

حالا اگر جهان هرگز آغاز نشده باشد، پس همیشه بوده‌است. اگر جهان همیشه بوده‌است، پس عمر لایتناهی دارد. اگر عمر لایتناهی دارد، پس یک مقدار بی­نهایتی از زمان باید قبلا سپری شده باشد (مثلا) امروز. و به این ترتیب تعداد نامحدودی از روزها باید تمام شده باشند – یک روز تمام شده‌است و کمی زمان به آن‌چه گذشته، اضافه شده‌است (به منظور رسیدن به امرزو). اما این دقیقا مشابه مشکل فعل بی‌نهایت است.

اگر امروز رسیده‌است، پس دنباله‌ی نامتناهی تاریخ به این نقطه حاضر رسیده‌است: در واقع، پایان یافته و به این نقطه رسیده‌است – چرا که در نقطه‌ی فعلی تمام گذشته باید قبلا اتفاق افتاده باشد. اما دنباله‌ی نامتناهی از مراحل هرگز نمی‌تواند به این نقطه یا هر نقطه‌ای قبل از آن برسد.

بنابراین، یا امروز نرسیده است، یا فرآیند رسیدن به آن بی‌نهایت نبوده‌است. اما بدیهی است که امروز رسیده‌است. بنابراین فرآیند رسیدن به آن بی‌نهایت نبوده‌است. به عبارت دیگر، جهان نقطه‌ی آغازی داشته‌است. و به این ترتیب، جهان برای به وجود آمدنش علتی (خالق) دارد.

سوال ۱: مسیحیان بر این باورند که قرار است برای همیشه به حیات خود با خداوند ادامه بدهند. بنابراین اعتقاد آنها این است که آینده لایتناهی است. پس چرا گذشته نمی‌تواند لایتناهی باشد؟

پاسخ: سوال واقعا خودش به خودش پاسخ می­دهد. مسیحیان معتقدند که حیات‌شان با خداوند هرگز به پایان نخواهد رسید. این بدان معناست که هرگز یک مجموعه‌ی نامتناهی در واقع تکمیل نخواهد شد. به زبان فنی‌تر: آینده‌ می‌تواند به طور بالقوه بی‌پایان باشد اما در واقع هرگز بی‌پایان نیست. و این یعنی، اگر چه آینده هرگز دست از توسعه یافتن و پیش رفتن برنخواهد داشت، اما گستره‌ی واقعی آن همیشه محدود است. اما این تنها در صورتی می‌تواند درست باشد که همه‌ی واقعیت‌های خلق شده یک آغاز داشته باشند.

سوال ۲: ما چگونه می‌دانیم که علت جهان هنوز هم وجود دارد؟ شاید این علت، جهان را ایجاد کرده‌‌است و پس از آن خود پایان یافته‌است (دیگر وجود ندارد).

پاسخ: به یاد داشته باشید ما در جست‌وجوی علتی فراتر از فضا- زمان هستیم. این علت کل جهان، فضا و زمان را خلق کرده‌است. و فضا و زمان خود باید بخشی از آن خلقت باشند. پس علت نمی‌تواند یک موجودیت فضا-زمانی دیگر باشد. (اگر بود، تمام مشکلات در مورد زمان لایتناهی بار دیگر به وجود می‌آیند.) علت باید به طریقی در خارج از محدودیت‌های فضا و زمان باشد.

درک این­که چگونه وجود داشتن (هستی) چنین موجودیتی می‌تواند به پایان برسد، دشوار است. ما می‌دانیم که «بودن» در جهان چگونه پایان می‌یابد: در واقع مرگ آن توسط عاملی خارج از آن صورت می‌پذیرد. اما این تصویر برای ما و تمام موجوداتی که به گونه‌ای محدود به زمان و مکان هستند، مناسب است. موجودیتی که محدود نیست، نمی‌تواند به وجود بیاید یا از بین برود. اگر هم به وجود بیاید، باید تا ابد وجود داشته باشد!

سوال ۳: اما آیا این علت – یک «اوست» و نه یک «آن» صرف؟

پاسخ: فرض کنید علت جهان به صورت ازلی وجود داشته‌است. فراتر بروید و فرض کنید که این علت، شخصی نیست: یعنی جهان را به وجود آورده‌است، نه به صورت انتخابی، بلکه به سادگی از طریق موجودیت خود. در آن صورت سخت است که جهان را چیزی ببینید جز ماهیتی که عمر لایتناهی دارد، چرا که تمام شرایط مورد نیاز برای وجود داشتن جهان، به صورت جاودانه وجود خواهد داشت. اما استدلال کلام نشان داده است که جهان نمی‌تواند عمر لایتناهی داشته باشد. بنابراین به نظر می‌رسد که فرضیه‌ی یک علت غیرشخصی ابدی منجر به تناقض می‌شود.

آیا راهی وجود دارد؟ بله، در صورتی که جهان نتیجه‌ی یک انتخاب شخصی آزادنه باشد. پس ما دست کم باید استنباطی داشته باشیم از این‌که چگونه یک علت ابدی می‌تواند یک موجود موقت و محدود را به وجود بیاورد. البته برهان کلام تمام چیزهایی را که مسیحیان در مورد خداوند باور دارند، اثبات نمی‌کند، اما کدام استدلال این کار را می‌کند؟

هرچند کم­تر از همه چیز، دور از هیچ چیز است. و استدلال کلام نکته‌ای هسته‌ای را در مورد اعتقاد مسیحیان به خدا ثابت می‌کند: این‌که جهان ابدی و بدون آغاز نیست. این‌که یک خالق برای آسمان و زمین وجود دارد. و برای انجام این کار، برهان کلام آن تصویر از جهان را که اغلب خداناباوران قبول دارند، رد می‌کند: وجود ذرات ریزاتمی فراروند، که به طور بی‌وقفه در زمان لایتناهی در حال تغییر هستند.

اثبات وجود خدا ۷:

برهان احتمال

ساختار اولیه‌ی این استدلال ساده است.

۱. اگر چیزی وجود داشته باشد، آن‌چه که سبب به وجود آمدنش شده‌است هم باید وجود داشته باشد.

۲. جهان- مجموعه‌ای از موجودات در فضا و زمان- وجود دارد.

۳. بنابراین، آن‌چه که برای وجود داشتن جهان لازم است باید وجود داشته باشد.

۴. آن‌چه که برای وجود داشتن جهان لازم است نمی‌تواند در جهان وجود داشته باشد یا محدود به زمان و مکان باشد.

۵. بنابراین، آن‌چه برای وجود داشتن جهان لازم است باید فراتر از فضا و زمان باشد.

فرض کنید که فرضیه‌ی اول را انکار می‌کنید. پس اگر X وجود دارد، آن‌چه که برای وجود داشتن X لازم است، وجود ندارد. اما “آن‌چه برای وجود داشتن X لازم است” به معنای شرط (شرایط) لازم برای وجود X است. یعنی X تنها در صورتی وجود دارد که Y هم وجود داشته باشد. بدون Y، X نمی‌تواند وجود داشته باشد. بنابراین انکار فرض ۱ چنین رابطه‌ای را پیش روی ما می‌گذارد: X وجود دارد؛ X تنها در صورتی می‌تواند وجود داشته باشد که Y وجود داشته باشد؛ و Y وجود ندارد. این رابطه مضحک است! بنابراین آن‌چه که برای وجود داشتن جهان لازم است، باید وجود داشته باشد. اما آن‌چه لازم است به واقع چیست؟

ما از جهان به عنوان “مجموعه‌ای از موجودات در فضا و زمان” صحبت کردیم.

چنین موجودیتی را در نظر بگیرید: خودتان. شما وجود دارید، و دست کم تا حدی، مادی هستید. این بدان معنا است که شما یک موجود محدود، متناهی و در حال تغییر هستید، شما می‌دانید که همین حالا، در هنگام خواندن همین مطلب، به خاطر وجود داشتن‌تان وابسته به موجوداتی خارج از خودتان هستید. منظور ما پدر و مادر یا پدربزرگ و مادربزرگ‌تان نیست. آنها ممکن است دیگر زنده نباشند، اما شما درحال‌حاضر وجود دارید. و درحال‌حاضر برای وجود داشتن به چیزهای زیادی وابستگی دارید – برای مثال، به هوایی که تنفس می‌کنید. وابسته بودن به این شیوه به معنای مشروط بودن است. شما وجود دارید در صورتی که چیز دیگری درحال‌حاضر وجود داشته باشد.

اما قرار نیست همه چیز این‌گونه باشد. چرا که در این صورت همه چیز باید موجودیت خود را هدیه بگیرد، اما هیچ چیزی وجود ندارد که بتواند آن را به او هدیه کند. در واقع آن‌چه برای موجودیت یافتن چیزها لازم است، وجود نخواهد داشت. بنابراین باید چیزی وجود داشته باشد که وجود داشتنش مشروط و وابسته به چیز دیگری نیست؛ چیزی که تنها به دلیل وجود داشتن چیز دیگری، وجود ندارد؛ چیزی که به خودی خود وجود دارد. آن‌چه که برای وجود داشتن این موجود لازم است تنها می‌تواند خود او باشد.

بر خلاف تغییر واقعیت مادی، هیچ فاصله‌ای بین چیزی که این موجود هست و وجود داشتنش وجود ندارد. بدیهی است که مجموعه‌ای از موجودات در حال تغییر در فضا و زمان نمی‌توانند چنین چیزی باشند. بنابراین، آن‌چه که برای وجود داشتن جهان لازم است نمی‌تواند یکسان با خود جهان یا بخشی از آن باشد.

 سوال ۱: اما چرا ما باید این علت را “خدا” بنامیم؟ شاید چیزی ناشناخته وجود دارد که پیش‌زمینه‌ی جهانِ در حال تغییری است که ما در آن زندگی می­کنیم.

پاسخ: درست است. و این موجود”ناشناخته” خداوند است. چیزی که ما انسان‌ها به طور مستقیم می‌شناسیم همین جهان خردمند و در حال تغییر است. ما همچنین می‌دانیم آن‌چه که برای وجود داشتم چیزها لازم است، باید وجود داشته باشد.

بنابراین، می‌دانیم که این جهان در حال تغییر نه به صورت کلی و نه هیچ بخشی از آن نمی‌تواند خودش آن‌چه برای وجود داشتنش لازم است، باشد. اما ما درحال‌حاضر دانش آشکاری در مورد علت ایجاد چیزهای در حال تغییر داریم. ما می‌دانیم که باید یک علت وجود داشته باشد؛ ما می‌دانیم که این علت را نمی‌تواند محدود یا مادی باشد – و این‌که باید فراتر از چنین محدودیت‌هایی باشد. اما چیستی این علت نهایی، تا کنون، به صورت یک راز باقی مانده‌است.

دلایل منطقی زیادی وجود دارد که می‌توانیم بگوییم؛ و چیزهای بسیار زیادی وجود دارد که خداوند در مورد خود از طریق وحی به ما ارائه داده‌است.

اما استدلال‌ها چند دانش واقعی نیز به ما داده‌اند: این دانش که جهان آفریده شده‌است؛ این دانش که درحال‌حاضر توسط علتی که محدود به هیچ محدودیتی نیست و فراتر از موجودیتی است که ما انسان‌ها مستقیما می‌شناسیم، در ذهن ما گذارده شده‌است. و داشتن این دانش قطعا ارزشمند است. ما ممکن است متوجه شویم که مرگ کسی قتل است و تصادفی نبوده، بدون این‌که بدانیم چه کسی مرتکب قتل شده و به چه علت این کار را کرده‌است و این ممکن است سبب شود که ناامید و ناراضی باشیم. اما دست کم می‌دانیم برای پیگیری سوال‌مان در کدام مسیر پیش برویم. دست کم می‌دانیم که یک نفر این کار را انجام داده‌است.

در مورد استدلال‌ها هم همین‌طور است. آنها سبب می‌شدن که بدانیم هر لحظه از وجود جهان، نتیجه‌ی عملکرد خلاقانه‌ی از یک اعطاکننده‌ است- اعطاکننده‌ای فراتر از تمام محدودیت‌های مادی و معنوی. فراتر از آن، استدلال‌ها در مورد این‌که این اعطاکننده چه چیزی یا چه کسی است چیز زیادی نمی‌گویند، اما در یک مسیر بسیار مشخص وجود او را اثبات می‌کنند. ما می‌دانیم که این واقعیت نهایی- وجود اعطاکننده‌ای که سبب موجودیت یافتن سایر چیزها است- نمی‌تواند مادی باشد.

و ما می‌دانیم هدیه‌ای که اعطا شده‌است شامل یک موجودیت جسمانی است: هوش، اراده و روح و روان. علت متعالی و لایتناهی به وجود آمدن این چیزها نمی‌تواند کم‌تر از آنها باشد، بلکه باید به صورت لایتناهی بیش­تر باشد. چگونه و به چه صورتی؟ نمی‌دانیم. تا حدودی این اعطاکننده همیشه برای خرد انسانی ناشناخته می‌ماند. ما هرگز نباید انتظاری غیر از این داشته باشیم. اما خرد دست کم سبب می‌شود که بدانیم کسی پدیدآوردنده‌ی جهان و ما بوده‌است. و همین از ارزش والایی برخوردار است.

اثبات وجود خدا ۸:

برهانی از جهان به عنوان مجموعه‌ای در حال تعامل

 نوریس کلارک، که سالهای زیادی متافیزیک و فلسفه‌ی دین را در فوردهام آموخت، به طور خصوصی یک نسخه‌ی جذاب از برهان نظم را منتشر کرده‌است. ما آن را در این­جا، به طور خلاصه و با کمی تجدید نظر ارائه می‌کنیم تا روی آن تفکر کنید.

نقطه‌ی شروع. این جهان به عنوان یک سیستم پویا و دارای عناصر فعال فراوان به ما اعطا شده‌است.

قرار بر این است که طبیعت آن‌ها (خواص طبیعی) با یکدیگر به صورت پایدار و در روابط متقابل که ما قوانین فیزیکی می‌نامیم، تعامل داشته باشند. به عنوان مثال، هر اتم هیدروژن در جهان باید با هر اتم اکسیژن به نسبت ۲: ۱ ترکیب شود (و این یعنی که هر اتم اکسیژن متقابلا باید با هر اتم هیدروژن به نسبت ۱: ۲ ترکیب شود). در مورد ظرفیت شیمیایی تمام عناصر اصلی جریان به همین قرار است. همه‌ی ذرات دارای جرم نیز باید با توجه به نسبت ثابت قانون گرانش به سوی یکدیگر حرکت کنند.

در چنین سیستم به هم پیوسته و پویایی، ماهیت فعال هر یک از مؤلفه­ها بر اساس رابطه‌اش با دیگران تعریف شده‌است، و به دلیل فهم و توانایی خودش برای عمل کردن، در مورد سایرین نیز فرض را بر همین می‌گذارد. علم معاصر به ما نشان می­دهد که نظام جهان ما صرفا یک مجموعه‌ی متشکل از قوانین نامربوط و جداگانه نیست، بلکه یک کلِ محکم به هم پیوسته است، که در آن رابطه با کل، تمام بخش‌ها را ساختاربندی و تعیین می­کند. بخش‌های دیگر نمی‌توانند جدای از این کل درک شوند؛ نفوذ آن بر همه‌ی آنها تراوش کرده‌است.

برهان. در چنین سیستمی (مانند جهان ما) هیچ جزء تشکیل‌دهنده یا عنصر فعالی نمی‌تواند خودکفا یا جامع باشد.

چرا که هر بخشی فرض را بر این می‌گذارد که تمام دیگر بخش‌ها – کل سیستم موجود- ویژگی‌های ارتباطی خود را سازگار می‌کنند. هر بخش به تنهایی نمی‌تواند چنین کاری کند مگر این‌که سایر بخش‌ها برای عملکرد متقابل با آن حاضر باشند. هر بخشی تنها در صورتی می‌تواند به صورت خودکفا عمل کند که علت باقی سیستم باشد – که چنین چیزی هم غیرممکن است، زیرا هیچ بخشی نمی‌تواند به جز در همکاری با دیگران عمل کند.

و سیستم هم نمی‌تواند به عنوان یک کل وجود خود را توضیح دهد، چرا که از بخش‌های مختلف ساخته شده‌است و یک ماهیت جداگانه که مستقل از آن بخش‌ها باشد، نیست. بنابراین، نه بخش‌ها و نه کل، هیچ یک خودکفا نیستند. هیچ کدام نمی‌توانند وجود واقعی این سیستم را که به صورت پویایی تعاملی است، توضیح دهند.

 سه نتیجهگیری

۱. از آن‌جایی که بخش‌ها تنها درون کل مجموعه معنا پیدا می‌کنند، و نه کل و نه بخش‌ها هیچ کدام نمی‌توانند وجود خود را توضیح دهند، پس چنین سیستمی به عنوان جهان ما، نیاز به یک علت کارآمد و وحدت‌بخش دارد که آن را به صورت یک کل واحد و یکپارچه به وجود بیاورد.

۲. چنین علتی باید هوشمند باشد، علتی که بتواند سیستم را با توجه به یک ایده‌ی وحدت‌بخش خلق کند.

چرا که وحدت این «کل» (و وحدت هر کدام از این قوانین فیزیکی فراگیر و در گستره‌ی کیهانی که عناصر پایه‌ای خود را متحد می‌کنند) همان چیزی است که بخش‌های مختلف و ارتباطات را تعیین می‌کند. از این رو باید به نحوی به عنوان یک عامل موثر سازماندهی حاضر باشد. اما وحدت و تمامیتِ کل فراتر از هر جزئی است، و بنابراین نمی‌تواند در هر بخش جداگانه، موجود باشد. این وحدت برای این‌که به طور ناگهانی به عنوان یک کل حاضر باشد، تنها می‌تواند وحدت یک ایده‌ی وحدت‌بخش و نظم‌دهنده باشد. چرا که تنها یک ایده می‌تواند عناصر مختلف را فورا و بدون این‌که فردیت آنها را از بین ببرد یا آن را دچار آمیختگی کند، در کنار یکدیگر نگه دارد.

این تقریبا تعریف یک ایده است. از آن­جایی که بخش‌های واقعی در حیطه‌ی فضا و زمان گسترش یافته‌اند، تنها راهی که آنها بتوانند به عنوان یک وحدت قابل فهم به یک‌باره با هم باشند، درون یک ایده است. از این رو سیستم جهان به عنوان یک کل باید ابتدا درون وحدت یک ایده زندگی کند. و یک ایده‌ی واقعی در واقع نمی‌تواند وجود داشته باشد و به طور موثر عمل کند در شرایطی که در یک ذهن واقعی، که خلاقیت لازم را برای موجودیت بخشیدن به چنین سیستمی دارد، ذخیره شده‌است. از این رو دلیل کافی برای سیستم منظم جهان ما در نهایت باید یک ذهن نظم‌دهنده‌‌ی خلاق باشد. نظم کیهانی گسترده نیاز به یک نظم‌دهنده‌ی گسترده‌ در پهنه‌ی کیهان دارد که تنها می‌تواند یک ذهن باشد.

۳. چنین ذهن نظم‌دهنده‌ای باید مستقل و برتر از خود سیستم باشد؛ و برای وجود داشتن و عملکرد خود به این سیستم وابسته نباشد.

چرا که اگر این ذهنبه سیستم (یا بخشی از آن) وابسته باشد، آن وقت باید فرض کنیم که سیستم از قبل وجود داشته است و در حال فعالیت بوده‌است، و در نتیجه باید هم بر خودش مقدم باشد و هم بعد از خودش بیاید. اما این مضحک است. از این رو این ذهن منظم باید پیش از سیستم وجود داشته باشد، و قادر باشد قبل از آن و مستقل از آن فعالیت کند. بنابراین جهان مادی ما ضرورتا نیازمند یک ذهن خلاق متعالی است به عنوان یک دلیل کافی برای وجود واقعی آن به عنوان یک کل.

اثبات وجود خدا ۹:

 برهانی از معجزات

۱. معجزه رویدادی است که تنها توضیح کافی برایش مداخله‌ی خارق‌العاده و مستقیم خداوند است.

۲. معجزات متعددی هستند که صحت‌شان به خوبی تایید شده‌است.

۳. بنابراین، حوادث متعددی وجود دارند که تنها توضیح کافی برایشان مداخله‌ی خارق‌العاده و مستقیم خداوند است.

۴. بنابراین خدا وجود دارد.

بدیهی است که اگر باور دارید برخی از رویدادهای خارق‌العاده معجزه هستند، پس شما به یک عامل الهی اعتقاد دارید، و باور دارید که چنین عاملی در این رویداد دست داشته است. اما سوال این است: آیا این رویداد یک معجزه است؟ اگر معجزه وجود دارد، پس باید خدا هم وجود داشته باشد. اما آیا معجزه وجود دارد؟

کدام حوادث را معجزه می‌دانیم؟ در وهله‌ی اول، این حوادث باید خارق‌العاده باشند.

اما اتفاقات خارق‌العاده‌ی زیادی وجود دارند (به عنوان مثال، سنگ‌های متعددی که از آسمان در تگزاس سقوط می‌کنند) که واجد شرایط معجزه نامیده شدن نیستند. چرا واجد شرایط نیستند؟ اول از همه، به این دلیل که آنها ممکن است در اثر چیزی در طبیعت ایجاد شده باشند، و دوم این‌که بافتاری که در آن حادثه‌ی مورد نظر رخ می­دهد، دینی نیست. آنها فقط واجد شرایط این هستند که “اتفاقاتی عجیب و غریب” نامیده شوند؛ چیزی که ممکن است باور کنید یا نکنید اما هرگز آن را پای منبر نخواهید شنید. بنابراین معنای این رویداد نیز باید دینی باشد تا به عنوان یک معجزه واجد شرایط شود.

فرض کنید که یک مرد مقدس در مرکز هیوستون ایستاده بوده­است و می‌گفته: “برادران و خواهران عزیز من! شما یک زندگی گناه‌آلود دارید! نگاهی به خودتان بیندازید! مست! بی‌بند و بار! خداوند می‌خواهد که شما توبه کنید! و به عنوان نشانه‌ای از نارضایتی خود می‌خواهد بارانی از سنگ بر سرتان بباراند! ” سپس، لحظه‌ی بعد، تپ! تپ! تپ! سنگ است که از آسمان می‌بارد. کلمه‌ی “معجزه” می‌تواند به خوبی به ذهن متبادر شود.

موضوع این نیست که ما باید پس از مشاهده‌ی این رویداد به خدا اعتقاد پیدا کنیم. ولی در صورتی که آن مرد در تگزاس واقعی به نظر می­رسید، و اگر ادعاهای او معنا می‌داشت، و باعث می‌شد که با خودمان فکر کنیم “حق با او است، ” پذیرفتن این‌که آن‌چه رخ داده فریب یا حتی یک اتفاق خارق‌العاده است، می‌توانست خیلی دشوار باشد.

این بدان معنا است که بافتار یک معجزه، امری بسیار مهم است. نه فقط محیط فیزیکی، و نه فقط زمان، بلکه ویژگی‌های شخصیتی نیز حیاتی است – شخصیت و پیامِ شخصی که این رویداد به او گره خورده‌است. برای مثال، چهار یا پنج معجزه از عهد جدید. آن‌ها را به طور کامل از بافتارشان، آموزه‌شان و شخصیت مسیح حذف کنید.

آیا اهمیت مذهبی آن‌ها مانند سابق به نظر خواهد رسید؟

گذشته از این، برای معجزه نامیدن یک رویداد، باید آن را به شیو‌ه‌ی مذهبی تفسیر کنید. اما برای این‌که آن را به صورت مذهبی تفسیر کنیم باید یک بافتار یا زمان و مکانی داشته باشیم که که چنین تفسیری را ایجاب کند. و بخشی از این زمان و مکان معمولا، نه همیشه، شامل فردی است که اقتدار اخلاقی او به رسمیت شناخته شده‌است، و به این ترتیب اختیارات دینی او، که به نظر می‌رسد معجزه تاییدشان کند، تصدیق می‌شود.

بحث‌های انتزاعیِ احتمال معمولا این فاکتور را جا می‌اندازند. اما زمان و مکان نقشی تعیین‌کننده ایفا می‌کنند. سال­ها پیش، در کنوانسیونی، یک فیلسوف توضیح داد که چرا مسیحی شده بود.

او گفت: “من عهد جدید را برای قضاوت کردنش، و ارزیابی نکات مثبت و منفی‌اش خواندم. اما همان زمانی که خواندن آن ا شروع کردم، متوجه شدم کسی که باید قضاوت می‌شد من بودم.” مسلما او به داستان‌های معجزه ایمان آورد. اما این شخصیت و آموزه‌های مسیح بود که سبب شد او چیزهایی را که به عنوان فعل اصیل خداوند ذکر شده بود، بپذیرد.

بنابراین واقعا در معجزات برهانی وجود ندارد. اگر شما رویدادی را به عنوان یک معجزه بپذیرید، پس دست خداوند در این رویداد حاضر است. این جنبش ذهن است که این رویداد را به درستی و به عنوان معجزه تفسیر می‌کند. و آن‌چه به این حرکت انگیزه می‌دهد فقط خود رویداد نیست، بلکه عوامل زیادی که آن را احاطه کرده‌است، چنین تفسیری را به ذهن متبادر می‌کنند (یا متبادر شدن چنین تفسیری را ایجاب است).

اما حوادث معجزه آسا وجود دارند. در واقع، شهادت­های قابل اعتمادی وجود دارد مبنی بر این‌که در بسیاری از زمان‌ها، مکان‌ها و فرهنگ‌ها معجزه رخ داده‌است.

– بنابراین علت آنها وجود دارد.

– و تنها علت کافی وجود آنها خداوند است.

– بنابراین خدا وجود دارد.

این برهان استدلالی برای اثبات خداوند نیست، اما سرنخی یا نشانه‌ای بسیار قدرتمند است.

اثبات وجود خدا ۱۰:

برهان آگاهی

هنگامی که ما نظم و فهم‌پذیری فوق‌العاده‌ی موجود در جهان را تجربه می‌کنیم، در حال تجربه کردن چیزی هستیم که هوش و ادراک قادر به درک آن است. هوش بخشی از آن ‌چیزی است که ما در جهان پیدا می‌کنیم. اما این جهان خودش به لحاظ فکری آگاه نیست. نیروهای طبیعت با این عظمت، خود را نمی‌شناسند. با این حال ما آن‌ها و خودمان را می‌شناسیم. این حقایق قابل‌توجه (حضور هوش در میان فرآیندهای مادی ناخودآگاه، و انطباق آن دسته از فرآیندها با ساختار آگاهانه‌ی هوش) سبب بروز تنوعی در برهان نظم شده‌است.

۱. ما جهان را به عنوان ماهیتی محسوس تجربه می‌کنیم. این محسوس بودن (فهم‌پذیری) بدان معنا است که جهان توسط هوش قابل درک است.

۲. هم این جهان محسوس و هم ذهن محدود ما که به خوبی آن را درک می‌کند، محصول هوش هستند، یا هم فهم­پذیری و هم هوش محصول تصادف صرف هستند.

۳. تصادف صرف قابل قبول نیست.

۴. بنابراین این جهان محسوس و ذهن محدودی که به خوبی آن را درک می‌کند، محصول هوش هستند.

در این‌جا شباهت‌های آشکاری با برهان نظم وجود دارد، و بسیاری از چیزهایی که ما به دفاع از آن برهان گفتیم را می‌توانیم برای دفاع از این یکی هم مورد استفاده قرار بدهیم. در حال حاضر می‌خواهیم تمرکزمان را روی مرحله‌ی ۳ بگذاریم.

خوانندگانی که با کتابِ معجزات سی. اس. لوئیس آشنا هستند، برهان قدرتمندی را که او در فصل سوم علیه آن‌چه او “طبیعت‌گرایی” )این دیدگاه که همه چیز (از جمله تفکر و قضاوت ما) متعلق به یک سیستم به هم پیوسته و گسترده از علت و معلول فیزیکی است) نامید، به یاد خواهند آورد. لوئیس این‌طور استدلال کرد که اگر طبیعت‌گرایی درست است، پس به نظر می­رسد که هیچ دلیلی برای ما نمانده که درست بودن آن را باور کنیم. چرا که همه‌ی قضاوت‌ها به طور یکسان و نهایتا نتیجه‌ی نیروهای غیرعقلانی هستند.


این خط فکری دارای تاثیر آشکاری بر مرحله‌ی ۳ است. منظور ما از “بخت کور” شیوه‌ای است که ماهیت فیزیکی باید در نهایت مطابق با آن عمل کند اگر که “ناتورالیسم (یا همان طبیعت‌گرایی)” درست است – خالی از هر گونه طرح منطقی یا هدفی برای هدایت.

بنابراین اگر استدلال لوئیس استدلال خوبی است، پس مرحله‌ی ۳ چنین شکلی به خود می‌گیرد:

 منبع هوش ما نمی‌تواند تصادفی به وجود آمده باشد.

ما، در هنگام آماده‌سازی این بخش وسوسه شدیم که کل فصل سوم معجزات را نقل کنیم. این نوع استدلال در اصل متعلق به لوئیس نیست، اما ما توصیف بهتری از توصیف او در جای دیگری نخواندیم، و از شما می‌خواهیم که به آن رجوع کنید. ما یک نسخه‌ی قانع­ کننده، و به طور تحسین‌برانگیزی موجز (تقریبا بیست سال قبل از معجزات نوشته شده‌است) نیز در کتابِ «برخی از مشکلات در حیطه‌ی اخلاق» نوشته‌ی اچ.دبلیو.بی جوزف (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۳۱) پیدا کردیم. جوزف در آکسفورد استاد و مافوق لوئیس بود، و لوئیس با نوشته­هایش قطعا آشنا بود.

و بدون شک این توصیف از استدلال، نسخه‌ی مشروح‌تر لوئیس را تحت تاثیر قرار داده‌است.

اگر افکار حاصل حرکت حنجره باشد چگونه فردی می‌تواند فکر کند که این افکار درست­تر از حرکت باد هستند؟

تمام حرکات بدن به یک اندازه لازم هستند اما نمی‌توان آن‌ها را درست یا غلط در نظر گرفت. مزخرف به نظر می‌رسد که یک جنبش را واقعی، یک طعم را بنفش یا یک صدا را حریص خطاب کنیم. ولی، وقتی گفته می‌شود فکر یک حرکت خاص بدنی است، آن‌چه مشخص است این است که به نظر می‌رسد به میزان یکسانی از موجودیتش به عنوان معلول از یک چیز تبعیت می‌کند. تفکری که دانش نامیده می‌شود و تفکری که خطا نامیده می‌شود هر دو نتیجه‌ی ضروری حالات مغز هستند. این حالات نتایج ضروری حالات دیگر بدن هستند. تمام حالات بدن به یک اندازه واقعی هستند، و همه‌ی افکار مختلف هم همین‌طور.


اما مطابق با کدامین حق من می‌توانم اعتقاد داشته باشم که که فکر من آگاهی چیزی است که در بدن واقعی است؟ برای این‌که داشتن چنین عقیده‌ای، خود فکر دیگری است، معلول حرکات بدنی واقعی مانند بقیه . . . با این حال، این استدلال‌های من، اگر اصول علمی [ناتورالیسم] … با هیچ چالشی مواجه نباشند، خود چیزی بیش از اتفاقاتی در ذهن و نتایج حاصل از حرکات بدنی نیستند؛ این که شما یا من آن‌ها را سالم، یا ناسالم تلقی می کنیم، اتفاق دیگری از همین دست است؛ این‌که ما آن‌ها را چیزی بیش از اتفاق دیگری از این دست تلقی نمی‌کنیم خود در عین حال اتفاق دیگری از همین دست است. و این را می‌توانیم بر اساس هر بافتاری که سعی می‌کنیم درست بدانیم،‌ عنوان کنیم. (برخی از مشکلات در اخلاق، ص ۱۴-۱۵)

اثبات وجود خدا ۱۱:

برهان حقیقت

این برهان به شدت به برهان آگاهی مربوط است. برهان حقیقت عمدتا متعلق به آگوستین است.

۱. ذهن محدود ما می‌تواند حقایق ابدی را در رابطه با هستی کشف کند.

۲. حقیقت به درستی در ذهن ساکن است.

۳. اما ذهن انسان ابدی نیست.

۴. بنابراین باید یک ذهن ابدی وجود داشته باشد که این حقایق در آن حضور دارند.

این برهان ممکن است برای کسی که یک دیدگاه افلاطونی از دانش دارد جذاب باشد – کسی که، برای مثال، معتقد است صورت‌های محسوس ابدی وجود دارند که در هر عملِ ناشی از دانشی در ذهن حاضر هستند. با توجه به این دیدگاه، دیدن این‌که این صورت‌های ابدی به درستی در درون ذهن ابدی وجود دارند، گام بسیار کوتاهی است. و چیزهای زیادی هست که بتوانیم در مورد این موضوع بگوییم. اما این درست خود مشکل است. چیزهای زیادی در مورد نظریه‌ی دانش وجود دارد که باید قبل از آن‌که این برهان بتواند به عنوان یک دلیل قانع‌کننده تاثیرگذار باشد، عنوان شوند.

اثبات وجود خدا ۱۲:

برهانی ناشی از علتِ ایده‌ی خدا

این برهان، که توسط رنه دکارت معروف مطرح شده‌است، با برهان وجودی قرابت زیادی دارد. برهان حاضر از ایده‌ی خدا شروع می‌شود. اما ادعا نمی‌کند که وجود واقعی بخشی از محتوای آن ایده است، چیزی که برهان وجود ادعا می‌کند. در عوض، این برهان در پی این است که نشان بدهد فقط خدا خودش می‌تواند علت این ایده که در ذهن ما ایجاد شده، باشد.

این امر می­تواند برای ما غیر ممکن باشد که تمام مطالبی را که دکارت برای این برهان ارائه می‌دهد، بازتولید کنیم، و دنبال کردن واژگان علمی او نیز بی‌فایده است. خلاصه‌ای از این مبحث را در زیر می‌بینید:

۱. ما درباره‌ی بسیاری از چیزها ایده داریم.

۲. این ایده‌ها یا باید از خودمان ناشی شوند یا از چیزهایی خارج از ما به وجود بیایند.

۳. یکی از ایده‌هایی که ما داریم ایده‌ی خدا (یک موجودیت لایتناهی و کامل) است.

۴. این ایده، نمی‌توانسته که توسط خود ما ایجاد شده باشد، چون ما خودمان را محدود و ناقص می‌دانیم، و هیچ معلولی نمی‌تواند فراتر از علت خود باشد.

۵. بنابراین، این ایده باید توسط موجودی خارج از ما که چیزی کم­تر از ویژگی‌های موجود در ایده‌ی خدا ندارد، ایجاد شده باشد.

۶. اما فقط خود خدا این ویژگی‌ها را دارد.

۷. بنابراین خود خدا باید علت این ایده‌ای باشد که ما درباره‌ی او داریم.

۸. بنابراین خدا وجود دارد.

این اعتراض رایج را در نظر بگیرید.

ایده‌ی خدا به راحتی می‌تواند به این صورت ترکیب‌بندی شود: ما متوجه درجه‌ی کمال در میان موجودات محدود هستیم – برخی از موجودات کامل‌تر (یا کم­نقص­تر) از دیگران هستند. و برای رسیدن به ایده‌ی خدا، فقط مقیاس را به سمت بالا و بیرون تا بی­نهایت پیش می‌بریم. بنابراین به نظر می‌رسد که، نیازی به خدای واقعا موجود که علت مطرح شدن این ایده ‌است، نباشد. تمام چیزی ه ما نیاز داریم تجربه‌ی چیزهایی است که دارای درجات متفاوتی از کمال هستند، و ذهنی که توانایی دور کردن محدودیت‌های درک شده را دارد.

اما آیا این واقعا کافی است؟

چگونه می‌توانیم محدودیت‌ها و نقص‌ها را از ذهن‌مان دور کنیم بدون این­که ابتدا متوجه وجود آنها باشیم؟ و چگونه می‌توانیم محدودیت را تشخیص بدهیم بدون این­که از قبل با مفهوم کمال لایتناهی آشنایی داشته باشیم؟ ناقص یا محدود دانستن برخی از چیزها، ایجاب می‌کند که استانداردی از تفکر را که باعث می­شود تشخیص دادن امکان‌پذیر باشد، در اختیار داشته باشیم.


آیا چنین چیزی بعید به نظر می‌رسد؟ منظور ما این نیست که کودکان نوپا وقت خود را صرف فکر کردن در مورد خدا می‌کنند. بلکه موضوع این است که، هر چه‌قدر هم دیر در زندگی‌تان این استاندارد را استفاده کنید، هر چه‌قدر هم که زود به صورت یک آگاهی صریح دربیاید، باز هم، این استاندارد باید وجود داشته باشد تا شما از آن استفاده کنید. اما این استاندارد از کجا آمده‌است؟ نه! از تجربه‌ی شما از خودتان یا از جهانی که خارج از شما وجود دارد، ناشی نشده‌است. چرا که ایده‌ی کمال لایتناهی از قبل در تفکر ما در رابطه با همه‌ی این چیزها و ناقص دانستن آنها پیش‌فرض شده‌است. بنابراین هیچ کدام از آن­ها نمی­تواند علت ایده‌ی خدا باشد؛ تنها خود خدا می‌تواند علت ایده‌ی خدا باشد.

اثبات وجود خدا ۱۳:

برهان وجودی

برهان وجودی قدیس آنسلم کانتربری (۱۰۳۳-۱۱۰۹) مطرح شد، که قصد داشت یک برهان واحد و ساده ارائه کند که نشان می‌دهد خدا هست و خدا چه است. و البته شاید این برهان واحد باشد اما ابدا ساده نیست. این برهان می‌تواند بحث‌برانگیزترین برهان برای اثبات وجود خدا باشد. بسیاری از افرادی که برای نخستین بار آن را می‌شنوند وسوسه می‌شوند که آن را فورا به عنوان یک معمای جالب رد کنند، اما متفکران برجسته از هر سنی، از جمله متفکران ما، به دفاع از آن برخاسته‌اند. دقیقا به همین دلیل است که این برهان فلسفی‌ترین برهان برای اثبات وجود خدا است. جایگاه درست آن در مراسم مذهبیِ رایج نیست، بلکه در کتاب‌های درسی و مجلات تخصصی جای دارد. ما، با حداقل بحث در این‌باره، آن ‌را در مطلب حاضر می‌گنجانیم، نه به این خاطر که فکر می‌کنیم قطعی یا انکار ناپذیر است، بلکه فقط برای تکمیل شدن مطلب.

نسخه‌ی آنسلم

۱. درجه‌ی تعالی برای یک چیز زمانی ‌است که هم در ذهن وجود داشته باشد و هم در واقعیت، نه این‌که فقط در ذهن باشد.

۲. “خدا” به معنای “آنی است که هیچ چیز برتر از آن نیست.”

۳. فرض کنید که خدا در ذهن وجود دارد اما در واقعیت وجود ندارد.

۴. پس چیزی برتر از خدا را می‌توانیم تصور کنیم (یعنی، یک موجود که تمام خصیصه‌های فکری ما را از خدا به علاوه‌ی وجود واقعی دارا است).

۵. اما این غیر ممکن است، چرا که خدا “آنی است که برتر از آن را نمی‌توان تصور کرد.”

۶. بنابراین خدا در ذهن و در واقعیت وجود دارد.

سوال ۱: فرض کنید من انکار کنم که خدا در ذهن وجود دارد؟

پاسخ: در این صورت، برهان نمی‌تواند نتیجه بگیرد که خدا در ذهن و در واقعیت وجود دارد. اما توجه داشته باشید: انکار، شما را متعهد می‌کند به این دیدگاه که که هیچ مفهومی از خدا وجود ندارد. و افراد کمی هستند که دوست دارند به چنین نتیجه‌ای برسند.

سوال ۲: آیا واقعا وجود داشتن در ذهن و در واقعیت در مقایسه با وجود صرف در ذهن سبب برتری چیزی می‌شود؟

پاسخ: نخستین فرض این برهان اغلب به درستی درک نمی‌شود. گاهی اوقات آدم‌ها می‌گویند: “آیا یک بیماری خیالی بهتر از یک بیماری واقعی نیست؟” خب قطعا برای شما بهتر این است (و برای آن چیز برتر) که بیماری واقعا وجود نداشته باشد. اما این، دیدگاه آنسلم از این برهان را تقویت می­کند. باکتری‌های واقعی برتر از باکتری‌های خیالی هستند، فقط به این خاطر که آن­ها چیزی دارند که باکتری‌های خیالی فاقدش هستند: وجود واقعی. آن­ها استقلال، و در نتیجه توانایی آسیب رساندن را دارند و چیزی که به طور کامل وابسته به تفکر شما است دارای چنین قدرتی نیست. درست همین سطح بالاتر از استقلال است که آن­ها را به عنوان موجودات، برتر می‌سازد. و به نظر نمی­رسد این خط فکری گیج‌کننده یا بعید باشد.

سوال ۳: اما آیا وجود واقعی فقط یک “فکر” یا “مفهوم” است؟ آیا “وجود واقعی” فقط یک مفهوم یا ویژگی دیگر است (مانند “علم مطلق” و یا “قدرت مطلق”) که می‌تواند در نوع موجودیت خدا تفاوت ایجاد کند؟

پاسخ: موجود واقعی یک تفاوت واقعی ایجاد می‌کند. سوال این است: آیا این موجود تفاوت‌‌های مفهومی ایجاد می‌کند؟ منتقدانِ این برهان می‌گویند که چنین تفاوتی ایجاد نمی‌کند. آن­ها می­گویند که وجود واقعی فقط به این دلیل که همه‌ی تفاوت‌ها را ایجاد می‌کند، نمی­تواند یک خصیصه‌ی دیگر در میان سایر خصایص باشد. بلکه آن (وجود واقعی) شرطی است مبنی بر این‌که چیزی باید وجود داشته باشد که دارای خصایصی هم باشد. هنگامی که این استدلال می‌گوید که خدا متعالی‌ترین موجودی است که می‌توانیم تصور کنیم، به این معنی است که کمالات یا خصایص مختلفی وجود دارد که خدا تا درجه‌ای دارای آنها است که هیچ موجودی نمی‌تواند داشته باشد، خصایصی که قابل تحسین هستند. اما گفتن این‌که چنین موجودی وجود دارد مثل این است که بگوییم که واقعا چیزی وجود دارد که به صورت عالی، قابل تحسین است. و این، یکی از خصیصه‌های قابل­تحسین­تر در میان دیگران نیست.


آیا آن موجود برتر از آن است که به همان نسبتی که در ذهنتان است، در واقعیت هم وجود داشته باشد؟ البته! به طور غیر قابل‌مقایسه‌ای برتر است. اما تفاوت یک تفاوت مفهومی نیست. و هنوز هم به نظر می­رسد که این استدلال آن را مفهومی می‌بیند – انگار که فرد معتقد و غیرمعتقد نمی‌توانند در مفهوم یکسانی از خدا سهیم باشند. اما واضح است که آن­ها می‌توانند مفهوم یکسانی را در رابطه با خدا بپذیرند. عدم توافق آن­ها در مورد محتوای این مفهوم نیست، بلکه در مورد این است که آیا این نوع موجودیتی که این مفهوم توصیف می‌کند واقعا وجود دارد یا نه. و این فراتر از قدرت تجزیه و تحلیل مفهومی صرف به نظر می‌رسد، چنان‌چه در این استدلال برای پاسخ دادن استفاده می‌شود. بنابراین ما فکر می­کنیم سؤال ۳، واقعا این شکل از برهان وجودی را باطل می‌کند.

نسخه‌ی وجهی

چارلز هارتشورن و نورمن مالکوم این نسخه از برهان وجودی را مطرح کردند. هر دو معتقدند که این نسخه به طور ضمنی در فصل سوم از کتاب Proslogion آنسلم موجود است.


۱. این عبارت که “موجودیتی که کسی از او برتر نیست، ” بیانگر مفهومی استوار است.


۲. نمی‌توان درباره‌ی عبارتِ”موجودیتی که کسی از او برتر نیست، ” به این ترتیب فکر کرد که: الف. «لزوما وجود ندارد»؛ یا به این شکل که ب. «به طور احتمالی وجود دارد» بلکه فقط به این صورت که ج. لزوما وجود دارد.

بنابراین “موجودیتی که کسی از او برتر نیست، ” تنها می‌تواند به عنوان نوعی از وجود داشتن که نمی‌تواند وجود نداشته باشد، و باید وجود داشته باشد، ‌تصور شود.


۴. اما آنچه باید چنین باشد چنین است!


۵. بنابراین، “موجودیتی که کسی از او برتر نیست، ” (به عنوان مثال، خدا) وجود دارد.

سوال: فقط به این خاطر که باید فکر کنیم که”موجودیتی که کسی از او برتر نیست، ” وجود دارد، به این معنی است که “موجودیتی که کسی از او برتر نیست، ” واقعا وجود دارد؟

پاسخ: اگر شما باید در مورد چیزی به عنوان ماهیتی که وجود دارد فکر کنید، نمی‌توانید درباره‌ی آن به عنوان موجودی که وجود ندارد فکر کنید. پس در این صورت شما نمی­توانید انکار کنید که “موجودیتی که کسی از او برتر نیست، ” وجود دارد؛ چرا که در صورت انکار، در واقع به چیزی فکر می‌کنید که می‌گویید نمی‌توانید در مورد آن فکر کنید، که یعنی”موجودیتی که کسی از او برتر نیست، ” وجود ندارد.

نسخه‌ی جهان­های ممکن

این نوع از نسخه‌ی وجهی با جزییات زیادی توسط آلوین پلانتینگا مورد بررسی قرار گرفته‌است. ما برای ساده بیان کردن آن تمام تلاش خودمان را به کار بسته‌ایم:

تعاریف:

برتری حداکثر: داشتن قدرت مطلق، علم مطلق و کمال اخلاقی در برخی از جهان‌ها.

عظمت حداکثر: داشتن برتری حداکثر در هر جهان ممکنی.

۱. یک جهان ممکن (W) وجود دارد که در آن یک موجود (X) با حداکثر عظمت (عظمت بیشینه) وجود دارد.

۲. اما X حداکثر عظمت را در صورتی دارد که x حداکثر برتری (برتری بیشینه) را در هر جهان ممکنی دارا باشد.

۳. پس X حداکثر عظمت را تنها در صورتی دارد که X دارای قدرت مطلق، علم مطلق و کمال اخلاقی در هر جهان ممکن باشد.

۴. در W، گزاره‌ی “هیچ قادر مطلق، عالم مطلق، موجودی که به لحاظ اخلاقی کامل است، وجود ندارد” غیر ممکن خواهد بود – که یعنی لزوما نادرست است.

۵. اما آن­چه غیر ممکن است از جهانی به جهان دیگر تغییر نمی­کند.

۶. بنابراین، گزاره‌ی “هیچ قادر مطلق، عالم مطلق، موجودی که به لحاظ اخلاقی کامل است، وجود ندارد ” لزوما در این جهان واقعی غلط است.

۷. بنابراین، در واقع، یک موجود قادر مطلق، عالم مطلق، موجودی که به لحاظ اخلاقی کامل است در این جهان وجود دارد، و باید در هر جهان ممکنی وجود داشته باشد.

اثبات وجود خدا ۱۴:

برهان اخلاقی

۱. تعهد اخلاقی واقعی یک حقیقت است. ما واقعا، حقیقتا و به طور عینی موظف به انجام خوب و پرهیز از انجام شر هستیم.

۲. یا دیدگاه الحادی واقعیت صحیح است یا دیدگاه”دینی”.

۳. اما دیدگاه الحادی با وجود تعهد اخلاقی ناسازگار است.

۴. بنابراین دیدگاه «دینی» از واقعیت درست است.

ما باید کاملا متوجه آن­چه که فرضیه‌ی اول ادعا می‌کند، ‌باشیم. این فقط بدان معنی نیست که ما می‌توانیم آدم‌هایی را در گوشه و کنار پیدا کنیم که ادعا می‌کنند وظایف مشخصی دارند. به این معنی هم نیست که آدم‌های زیادی وجود داشته‌اند که فکر می‌کرده‌اند مجبور به انجام کارهای خاصی (مانند لباس پوشاندن به تن برهنگان) بوده‌اند و باید از انجام کارهای دیگری (مانند زنا) پرهیز می‌کرده‌اند. قضیه‌ی اول مدعیِ مفهوم بیش­تری است: به این ترتیب که ما انسان‌ها واقعا موظف هستیم؛ این‌که وظایف ما ناشی هستند از واقعیت‌ چیزها، نه تمایلات یا شرایط ذهنی ما. به عبارت دیگر، این فرضیه ادعا می‌کند که ارزش­ها یا تعهدات اخلاقی خود – و نه صرفا اعتقاد به ارزش‌های اخلاقی- حقایقی عینی هستند.

حالا با فرض حقیقت الزام اخلاقی، یک سوال به طور طبیعی پیش می‌آید. آیا تصویری که از جهان توسط خداناباوران ارائه شده با این واقعیت سازگار است؟ پاسخ منفی است. آتئیست‌ها (خداناباورها) هرگز خسته نمی‌شوند از گفتن این‌که ما محصولات اتفاقی حرکت ماده هستیم -یک حرکت که بدون هدف است و نسبت به تلاش انسان‌ها آگاهی ندارد. ما باید همین‌جا صحبت آنها را قطع کنیم و بپرسیم: با توجه به این تصویر، اخلاق درست دقیقا در چه چیزی ریشه دارد؟ تعهد اخلاقی به سختی می‌تواند در حرکت ماده که بدون هدف است ریشه داشته باشد.

فرض کنید که بگوییم در هیچ چیزی عمیق‌تر از تمایل انسان و خواسته‌ی انسان ریشه ندارد. در آن صورت، ما هیچ استاندارد اخلاقی که نسبت به آن خواسته‌های انسانی را بتوان قضاوت کرد، نداریم. چرا که هر میلی از همان منبع غایی – ماده‌ی بدون هدف و بی‌رحم- ریشه می‌گیرد. و چه بر سر تعهد می‌آید؟ با توجه به این دیدگاه، اگر بگوییم تعهدی برای سیر کردن گرسنگان وجود دارد، در واقع حقیقتی را در مورد خواسته‌ها و امیالمان بر زبان رانده‌ایم و نه هیچ چیز دیگری. من می‌گویم که دوست دارم گرسنه‌ای را سیر کنم، و عمل بر اساس این میل را انتخاب می‌کنم. اما این می‌رسد به جایی که باید بپذیریم نه من و نه هیچ کس دیگری واقعا موظف به سیر کردن گرسنگان نیستیم، در واقع، هیچ کس هیچ تعهد واقعی ندارد. بنابراین این دیدگاه الحادی از واقعیت با وجود داشتن یک تعهد اخلاقی اصیل سازگار نیست.

کدام دیدگاه سازگار است؟ دیدگاهی که می­گوید تعهد اخلاقی واقعی در خالقش ریشه دارد، دیدگاهی که می‌گوید تعهد اخلاقی در این واقعیت ریشه دارد که ما با یک هدف و برای رسیدن به یک پایان آفریده شده‌ایم. ما ممکن است این دیدگاه را با کلی‌گویی عمدی، “دیدگاه دینی” بنامیم. اما هر چه‌قدر هم که این دیدگاه کلی باشد، به نظر می­رسد که تفکر روی حقیقتِ تعهد اخلاقی آن را تایید می‌کند.

سوال ۱: این برهان نشان نداده‌است که ذهنیت‌گرایی (سوبژکتیویسم) اخلاقی نادرست است. اگر هیچ گونه ارزش عینی وجود نداشته باشد، چه؟

پاسخ: به اندازه‌ی کافی درست است. این برهان فرض می‌کند که ارزش‌های عینی وجود دارند. و می‌خواهد نشان دهد که اعتقاد به آن­ها با یک تصویر از جهان ناسازگار است، و با تصویر دیگری کاملا سازگار است. این دو تصویر عبارتند از تصویر خداناباورانه – ماده‌باورانه و دیگری (اگر بخواهیم به طور کلی صحبت کنیم) تصویری مذهبی است. فرض کنیم که، سوبژکتیویسم اخلاقی درست باشد، پس این برهان تاثیری ندارد. با این حال، تقریبا هیچ کس یک سوبژکتیویست دارای ثبات نیست. (بسیاری از آدم‌ها تصور می‌کنند که هستند، و می‌گویند که هستند – تا زمانی که قربانی خشونت یا بی‌عدالتی می‌شوند. در این صورت آنها همواره در کنار باقی ما قرار می‌گیرند و می‌گویند که بعضی چیزها نباید هرگز انجام شوند.) و برای تعداد زیادی از آدم‌ها که سوبژکتیویست نیستند – و هرگز هم نخواهند بود- این برهان می‌تواند مفید باشد، می­تواند به آنها نشان دهد که اعتقاد به ارزش‌های عینی متناقض است با آن‌چه آنها ممکن است در مورد منشا و سرنوشت جهان اعتقاد داشته باشند. اگر آن­ها برای اصلاح تناقض قدم بردارند، این قدم‌ها، حرکتی به سمت دیدگاه‌های مذهبی و برای دور شدن از دیدگاه خداناباورانه خواهد بود.

سوال ۲: این برهان نه به خدا که به یک دیدگاه مبهم “مذهبی” منتج می‌شود. آیا این دیدگاه “مذهبی” با چیزهای بسیار بیش­تری از خداباوری سنتی سازگار نیست؟

پاسخ: در واقع بله. این دیدگاه، به عنوان مثال، با آرمان‌گرایی افلاطونی و بسیاری از باورهای دیگر که از نظر مسیحیان ارتدوکس به شدت ناقص است، سازگاری دارد. اما این دیدگاه مذهبی کلی با ماتریالیسم (ماده‌گرایی)، و با هر دیدگاهی که ماهیت عینی و نهایی چیزها را نفی می‌کند، ناسازگار است. و نکته‌ی مهم همین است. این‌که وجدان اخلاقی صدای خدا در درون روح است، مناسب‌ترین به نظر می‌رسد چرا که ارزش اخلاقی تنها در سطح افراد، اذهان و اراده‌ها وجود دارد. و تصور کردن اصول اخلاقی عینی که برای خودشان پخش و پلا و دور از آدم‌ها هستند، اگر غیرممکن نباشد، حتما دشوار هست.


اما ما فرض می‌کنیم که گام‌های زیادی وجود دارند برای این‌که از ارزش‌های اخلاقی عینی به طرف خالق جهان هستی حرکت کنیم. یک فاصله‌ی فکری وسیع بین آنها وجود دارد. اما سازگاری که این چیزها با هم دارند، بین ماتریالیسم و اعتقاد به ارزش‌های عینی دیده نمی‌شود. برای رسیدن به یک خالق شخصی به برهان‌های دیگری نیاز دارید (برهان‌های ۱ تا ۶)، و برای رسیدن به خدای عشق شما نیاز به وحی دارید. این برهان به خودی خود، گزینه‌های زیادی را پیش روی‌مان می‌گذارد، و برخی از گزینه‌ها را حذف می‌کند. اما مطمئنا ما به خوبی از شر آن‌هایی که این برهان حذف می‌کند، خلاص می‌شویم.

اثبات وجود خدا ۱۵:

برهان فطریت

از آن‌جایی که ذهنیت‌گرایی اخلاقی امروزه بسیار محبوب است، نسخه‌ی زیر از برهان اخلاقی باید مؤثر باشد، زیرا عینیت‌گرایی اخلاقی را پیش‌انگاشت نمی‌کند. آدم‌های امروزی اغلب می‌گویند بر این اعتقاد هستند که هیچ الزام اخلاقی جهان‌گیرانه‌ای وجود ندارد، که همه‌ی ما باید وجدان شخصی خودمان را دنبال کنیم. اما پذیرفتن همین مورد اخیر فرضیه‌ی خوبی برای اثبات وجود خدا است.

آیا این قابل توجه نیست که هیچ کس (حتی پایدارترین ذهنیت‌گرایان) اعتقاد ندارد که برای آدم‌ها خوب است که به طور عمدی و آگاهانه وجدان خود را زیر پا بگذارند؟ حتی اگر وجدان آدم‌های مختلف به آنها بگوید که کارهایی کاملا متفاوت را انجام دهند یا از انجام آنها پرهیز کنند، یک معیار مطلق اخلاقی برای همه وجود دارد: هرگز از وجدان خود نافرمانی نکنید.

حالا وجدان چه‌طور چنین اقتدار مطلقی را به‌دست آورده‌است – مرجعی که حتی توسط ذهنیت‌گرایان و نسبیت گرایان اخلاقی نیز پذیرفته شده است؟ تنها چهار احتمال وجود دارد:

۱. از چیزی کم­تر از من (طبیعت)

۲. از من (فردی)

۳. از دیگرانِ برابر با من (جامعه)

۴. از چیزی که بالاتر از من است (خدا)

بگذارید هر کدام از این احتمالات را در نظر بگیریم:

۱. چه‌طور می‌توانم توسط چیزی کم­تر از «من» ملزم به انجام کاری شوم – مثلا توسط غریزه‌ی حیوانی یا نیاز به زنده ماندن؟

۲. چگونه می‌توانم خودم را کاملا متعهد کنم؟ آیا من حق دارم از کسی، حتی خودم تقاضای فرمانبرداری مطلق داشته باشم؟ و اگر من آن کسی هستم که خودم را در این زندان تعهد حبس کرده‌ام، پس حتما می‌توانم خودم را از آن خارج کنم، بنابراین می‌توانیم تعهدی را که ما به عنوان فرضیه‌مان پذیرفته‌ایم، از بین ببریم.

۳. جامعه چگونه می‌تواند مرا متعهد کند؟ کسانی که با من برابر هستند چه حقی برای تحمیل ارزش‌های‌شان بر من دارند؟ آیا کمیت، کیفیت می‌سازد؟ آیا یک میلیون انسان می‌تواند یک چیز نسبی را به یک چیز مطلق تبدیل کنند؟ آیا “جامعه” خداست؟

۴. تنها منبع تعهد اخلاقی مطلق که باقی مانده «چیزی برتر از من» است. این، اراده‌‌ی من را به لحاظ اخلاقی با خواسته‌های برحق برای اطاعت کامل پیوند می‌دهد.

بنابراین خدا یا چیزی شبیه به خدا، تنها منبع و زمینه‌ی کافی برای تعهد مطلق اخلاقی است که همه‌ی ما برای پیروی از فطرت‌مان احساس می‌کنیم. بنابراین وجدان تنها به عنوان صدای خدا در روح قابل تفسیر است. ده فرمان ده رد پای الهی در روح و روان ما هستند.

پی‌نوشتی بر مذهب و اخلاق

ما نمی‌خواهیم در ترسیم این ارتباط بین اخلاق و مذهب، هیچ سردرگمی یا سوء تفاهمی ایجاد کنیم. ما نگفته‌ایم که آدم‌ها هرگز نمی‌توانند شایستگی‌های اخلاقی انسانی را کشف کنند مگر آن‌که بپذیرند که خدا وجود دارد. بدیهی است که می‌توانند! مؤمنان و غیر مؤمنان می‌توانند بدانند که دانش و دوستی، به عنوان مثال، چیزهایی هستند که ما واقعا برای به‌دست آوردن‌شان باید تلاش کنیم، و این‌که ظلم و فساد حقیقتا اشتباه هستند. سوال ما این است: کدام شرح و روایت از ماهیت واقعی چیزها، به بهترین شیوه قوانین اخلاقی را که همه‌ی ما تصدیق می‌کنیم، قابل درک می‌کنند- روایت فرد مومن یا روایت فرد غیرمومن؟

اگر ما محصولات یک خالق خوب و دوست‌داشتنی هستیم، همین توضیح می‌دهد که چرا ما طبیعتی داریم که ارزشی را کشف می‌کند که واقعا وجود دارد. اما خداناباوران چگونه می‌توانند این را توضیح بدهند؟ زیرا اگر حق با خداناباوران است، هیچ ارزش اخلاقی عینی وجود ندارد. داستایوفسکی گفت: “اگر خدا وجود نداشته باشد، همه چیز مجاز است.” خداناباوران ممکن است بتوانند تشخیص بدهند که بعضی چیزها مجاز نیستند، اما علت و چرایی آن را نمی‌دانند.

تمثیل زیر را در نظر بگیرید. بسیاری از دانشمندان در تمام زندگی خود علل ثانویه را بررسی می‌کنند بدون این‌که وجود علت اولیه، خداوند، را اذعان کنند. اما همان‌طور که مشاهده کردیم، آن علل ثانویه نمی‌تواند بدون علت اولیه وجود داشته باشد، حتی با وجود این‌که می‌توان آنها را بدون شناختن علت اولیه شناخت. همین قضیه برای شایستگی‌های اخلاقی عینی نیز صادق است. بنابراین برهان اخلاقی و برهان‌های متافیزیکی مختلف، در ساختار شباهت خاصی به هم دارند.

اکثر ما، هر گونه ایمان مذهبی که داشته باشیم یا حتی بدون آن، می‌توانیم تشخیص بدهیم که در زندگی فردی مانند فرانسیس آسیس، طبیعت انسانی، راه درستی را پیش گرفته‌است. شما ضرورتا نباید یک مؤمن باشید تا ببینید که زندگی سنت فرانسیس قابل تحسین است، اما حتما باید مؤمن باشید تا علت و چرایی آن را ببینید. خداباوری توضیح می‌دهد که واکنش ما نسبت به زندگی این مؤمن، در نهایت، واکنش ما نسبت به ندای خالق ما است برای این‌که همان حیاتی را که او می‌خواهد داشته باشیم.

چهار رابطه‌ی احتمالی بین دین و اخلاق، خدا و نیکی وجود دارد.

۱. تصور بر این است که مذهب و اخلاق مستقل هستند. تضاد شدید کی‌یرکگور بین مسائل “اخلاقی” و “مذهبی”، به خصوص در کتاب «ترس و لرز»، ممکن است به چنین فرضیه‌ای منجر شود. اما (الف) یک خدای فاقد حس مسئولیت اخلاقی و بی‌تفاوت نسبت به اخلاق، نمی‌تواند خدای کاملی باشد، زیرا یکی از معانی اولیه‌ی “خوب” شامل “اخلاقی” – دادگر، دوست‌داشتنی، عاقل، صالح، مقدس، مهربان- می‌شود. و (ب) چنین اخلاقی، بدون ارتباط با خدا (وجود مطلق)، هیچ واقعیت مطلقی پشت خود ندارد.

۲. ممکن است خداوند به عنوان آفریننده‌ی اخلاق تصور شود، همان‌طوری که آفریننده‌ی پرندگان است. قانون اخلاقی اغلب خیلی ساده به عنوان محصول انتخاب خداوند تصور می‌شود. این، «نظریه‌ی فرمان الهی» است: عملی از نظر اخلاقی خوب است فقط به این دلیل که خداوند انجام آن را فرمان داده‌است و بد است در صورتی که خداوند ارتکاب آن را ممنوع اعلام کرده‌ باشد. با این وجود اگر کل جریان همین باشد، ما یک مشکل جدی داریم: خدا و اخلاق او بر پایه‌ی ترجیح فردی و مبتنی بر قدرت است. اگر خدا به ما دستور داده که مردم بی‌گناه را به قتل برسانید، انجام این کار خوب است، ‌چرا که خوب در این‌جا به معنی ” آن‌چه خداوند دستور می‌دهد” است. نظریه‌ی فرمان الهی، اخلاق را در سطح قدرت پایین می‌کشد. سقراط نظریه‌ی فرمان الهی را در اوتیفرون افلاطون کاملا رد کرد. او از اوتیفرون پرسید: ” آیا چون خداوند به چیزی امر کرده است آن چیز صواب است؛ یا چون آن چیز صواب است، خداوند به آن فرمان داده است؟؟” او قسمت اول این سوال را رد کرد و به این نتیجه رسید که قسمت دوم تنها چاره‌ی باقی‌مانده است.

۳. اما این ایده که خدا انجام عملی را فرمان می‌دهد چون عمل خوبی است هم غیرقابل قبول است، زیرا چنین چیزی باعث می‌شود که خداوند از یک قانون، قانونی که خدا و انسان را در یک رده قرار می‌دهد، پایین‌تر باشد. خدای انجیل دیگر از خوبی‌های اخلاقی جدا نیست، نه با ذیل آن بودن و نه با ورای آن بودن. او دیگر از قانون برتری که او را متعهد می‌کند، اطاعت نمی‌کند، بلکه قانونی را مانند یک وسیله‌ی دست ساز که قابل تغییر است و می‌توانست بسیار متفاوت باشد (مانند یک سیاره) خلق می‌کند.

۴. تنها پاسخ منطقی قابل قبول به سوالی که در مورد رابطه‌ی میان خدا و اخلاق، مطرح شد، پاسخی از دل کتاب مقدس است: اخلاق بر اساس ماهیت ابدی خدا است. به همین دلیل است که اخلاق اساسا غیرقابل‌تغییر است ” من همان خداوندی هستم که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم. بنابراین باید مقدس باشید، زیرا من مقدس هستم. (لاویان ۱۱: ۴۴). تعهد ما نسبت به دادگر بودن، مهربانی، صادق بودن، دوست داشتن و صالح بودن “همه و همه به سوی واقعیت نهایی، ماهیت ابدی خداوند، و آن‌چه خداست، می‌روند. به همین دلیل است که اخلاق دارای نفوذ موثر مطلق و غیرقابل‌تغییری بر وجدان ما است.

دیگر منابع احتمالی تعهد اخلاقی عبارتند از:

– آرمان‌ها، اهداف، آرزوها و خواسته‌ها، در واقع چیزی که توسط ذهن یا اراده‌ی من ایجاد شده‌است، مانند قوانین بیس بال. این یکی کاملا نمی‌تواند توضیح بدهد که چرا همیشه نادیده گرفتن یا تغییر قوانین اشتباه است.

– خود اراده‌ی اخلاقی من. برخی از آدم‌ها نظریه‌ی اخلاقی کانت را این‌گونه برداشت می‌کنند: من اخلاقیات را بر خودم تحمیل می‌کنم. اما چگونه ممکن است کسی که متعهد می‌شود و کسی که تعهد را ایجاد می‌کند، یکسان باشند؟ اگر قفل ساز خود را در یک اتاق زندانی کند، واقعا زندانی نشده‌است، زیرا او خودش می‌تواند در را باز کند.

– ممکن است انسان دیگری به عنوان کسی که اخلاقیات را تحمیل می‌کند، ‌تصور شود (مثلا والدین‌مان). اما چنین چیزی نمی‌تواند شخصیتِ ایجادکننده‌ی تعهد را توضیح دهد. اگر پدر شما به شما دستور می‌دهد که وارد کار فروش مواد مخدر بشوید، تعهد اخلاقی شما از او نافرمانی خواهد کرد. هیچ انسانی نمی‌تواند قدرت مطلق بر دیگری داشته باشد.

– “جامعه” یک پاسخ معروف به سوال منشا اخلاق است “این یا آن شخص خاص” پاسخ بسیار غیر معمولی است. با این حال، هر دو مورد یکسان هستند. “جامعه” به معنی آدم‌های بیش‌تر است. آنها چه حقی دارند که برای من قوانین اخلاقی تعیین بکنند؟ کمیت نمی‌تواند سبب به بار آمدن کیفیت شود؛ اضافه کردن اعداد نمی‌تواند قوانین یک بازی نسبی را به خواسته‌های مطلق و بر حق وجدان تغییر دهد.

– جهان، تکامل، انتخاب طبیعی و بقا به عنوان توضیحی برای اخلاق، همگی حتی بدتر هم هستند. شما نمی‌توانید از چیز کم‌تر به چیز بیش‌تری برسید. اصل علیت در این‌جا نقض شده است.

خداناباوران اغلب ادعا می‌کنند که مسیحیان در استفاده از خدا برای توضیح طبیعت مرتکب اشتباه کاربرد مقوله می‌شوند. آنها می‌گویند این مانند استفاده‌ی یونانی‌ها از زئوس برای توضیح رعد و برق است. در واقع، رعد و برق باید در سطح خود به عنوان یک پدیده‌ی طبیعی، علمی و مادی توضیح داده شود. در مورد اخلاق هم موضوع به همین قرار است. چرا پای خدا را به میان بکشیم؟

به این دلیل که اخلاق بیش‌تر شبیه زئوس است تا رعد و برق. اخلاق تنها در سطح افراد، ارواح، جان‌ها، اذهان، اراده‌ها است نه فقط مولکول صرف. شما می‌توانید بین تعهدات اخلاقی و افراد ارتباط برقرار کنید (به عنوان مثال، افراد باید افراد دیگر را دوست داشته باشند)، اما نمی‌توانید رابطه‌ای بین اخلاق و مولکول‌ها ایجاد کنید. هیچ کس حتی سعی نکرده‌است تفاوت بین خیر و شر را به عنوان مثال، بر اساس تفاوت بین اتم‌های سنگین و سبک توضیح دهد.

بنابراین در واقع این خداناباور است که دچار اشتباه کاربرد مقوله شده‌است درست مانند همان فرد غیرمسحی قدیمی که رعد و برق را با اراده‌ی زئوس توضیح می‌دهد. خداناباوران یک چیز صرفا مادی را برای توضیح یک چیز معنوی استفاده می‌کنند. چنین چیزی بسیار احمقانه‌تر از اشتباه کاربرد مقوله‌ای است که فردی از اعصار قدیم مرتکب شده‌است. چرا که این امکان وجود دارد که بزرگ‌تر (زئوس، روح) سبب وجود کوچک‌تر (رعد و برق) شود و آن را توضیح دهد؛ اما ممکن نیست که کوچک‌تر (مولکول‌ها) به صورت کافی سبب ایجاد بزرگ‌تر (اخلاقی) شود و آن را توضیح دهد. یک اراده‌ی نیکو می‌تواند مولکول‌ها را ایجاد کند، اما مولکول‌ها چگونه می‌توانند یک اراده‌ی نیکو را ایجاد کنند؟ برق چه‌طور می‌تواند من را متعهد به انجام کاری کند؟ تنها یک اراده‌ی نیکو می‌تواند خواستار یک اراده‌ی نیکو باشد؛ فقط عشق می‌تواند خواهان عشق باشد.

اثبات وجود خدا ۱۶:

برهانی از میل و خواسته‌ی درونی

۱. هر میل طبیعی و ذاتی در وجود ما مربوط به یک شی واقعی است که می‌تواند این میل را برآورده کند.

۲. اما در ما میلی وجود دارد که هیچ چیز در زمان، هیچ چیز روی زمین، هیچ موجودی نمی‌تواند آن را برآورده کند.

۳. بنابراین باید چیزی فراتر از زمان، زمین و موجودات وجود داشته باشد که بتواند این میل را برآورده کند.

۴. آن چیز، همان چیزی است که آدم‌ها آن را “خدا” و “زندگیِ با خداوند برای همیشه” می‌نامند.

نخستین فرضیه، تمایلات را به دو دسته تقسیم می‌کند: ذاتی و منوط به شرایط بیرونی، یا طبیعی و مصنوعی. ما به طور طبیعی خواهان چیزهایی مانند غذا، نوشیدن، رابطه‌ی جنسی، خواب، دانش، دوستی و زیبایی هستیم؛ و به طور طبیعی از چیزهایی مانند گرسنگی، تنهایی، جهل و زشتی دوری می‌کنیم. ما همچنین (نه به طور ذاتی یا طبیعی) چیزهایی مانند خودروهای اسپرت، پرواز در هوا مانند سوپرمن، سرزمین اوز و مسابقات قهرمانی جهان رد ساکس (Red Sox) را دوست داریم.

بین این دو نوع خواسته تفاوت‌هایی وجود دارد. برای مثال، ما در بیشتر موارد، حالت‌های متناظر محرومیت از دومی، خواسته‌های مصنوعی را تشخیص می‌دهیم، همان‌طور که برای اولی تشخیص می‌دهیم. هیچ عبارتی مثل “بدون سرزمین اوز بودن” که مشابه”بی‌خوابی” باشد، ‌وجود ندارد. اما مهم‌تر از همه این است که خواسته‌های طبیعی از درون، از طبیعت ما ناشی می‌شوند، در حالی که خواسته‌های مصنوعی از بیرون، از جامعه، تبلیغات یا داستان و افسانه ناشی می‌شوند. این تفاوت دومی دلیلی بر یک تفاوت دیگر (تفاوت سوم) است: خواسته‌های طبیعی در همه‌ی ما یافت می‌شود، اما خواسته‌های مصنوعی از فردی به فرد متفاوت است.

وجود خواسته‌‌های مصنوعی لزوما به این معنی نیست که اشیاء مورد نظر فرد، وجود دارند. برخی از آنها وجود دارند؛ برخی از آنها وجود ندارند. خودروهای اسپرت وجود دارند؛ اما سرزمین اوز وجود ندارد. اما وجود خواسته‌های طبیعی در هر مورد قابل کشفی، به این معنی است که اشیا مورد نظر واقعا وجود دارند. هیچ کس تا به حال یک تمایل ذاتی برای چیزی که وجود ندارد، نداشته‌است.

فرض دوم تنها نیاز به درون‌نگری صادقانه دارد. اگر کسی آن را انکار کند و بگوید: “من با وجود خوراکی‌های خوشمزه، داشتن خودروهای اسپرت، یا پول، یا رابطه‌ی جنسی، یا قدرت کاملا خوشحال هستم.” ما فقط می‌توانیم بپرسیم که “واقعا خوشحال هستی؟” ما فقط می‌توانیم از او درخواست کنیم که درد دیدگاه خود تجدید نظر کند، نمی‌توانیم او را مجبور کنیم. و ما می‌توانیم چنین فردی را به شهادت تقریبا جهانیِ تاریخ بشر در تمام مطالب فوق‌العاده‌ای که وجود دارد ارجاع بدهیم. حتی ژان پل سارترِ ملحد (خداناباور)، اذعان کرد که زمانی خواهد آمد که آدم‌ها حتی از شکسپیر، حتی از بتهوون می‌پرسند که «آیا تمام چیزی که وجود دارد، همین است؟»

نتیجه‌ی برهان مورد بحث در این بخش، این نیست که همه‌ی چیزهایی که کتاب مقدس به ما در مورد خدا و زندگی با خدا می‌گوید، واقعا همان‌گونه است. چیزی که این برهان ثابت می‌کند یک X ناشناخته است، اما ناشناخته‌ای که مسیر و جهت حرکتش به اصطلاح شناخته شده است. اما این X چیزی بیش­تر است: زیباتر، هیجان‌انگیزتر، شادتر. این X یک زیبایی متعالی است که به عنوان مثال زیبایی بزرگ هم شامل زیبایی اندک است و هم تلفیق زیبایی و زشتی را شامل می‌شود و این حقیقت در مورد بقیه برتری‌ها نیز وجود دارد. و همین برای دیگر کمالات نیز صادق است.

اما “بیش‌تر” بی‌نهایت بیش‌تر است، زیرا ما با چیز محدود و جزئی ارضاء نمی‌شویم. به این ترتیب، این تمثیل (این X یک زیبایی متعالی است که به عنوان مثال زیبایی بزرگ شامل زیبایی اندک است) متناسب نیست. بیست شامل ده است و ده هم شامل پنج، اما بی‌نهایت آن‌طوری که بیست شامل ده است، شامل بیست نمی‌شود. این برهان یک مسیر نامحدود را به یک جهت مشخص می‌رساند. نتیجه‌ی آن چنان‌چه قبلا تصور یا تعریف می‌ش«خدا» نیست، بلکه یک X متحرک و مرموز است که ما را به سمت خودش می‌کشد و تمام تصاویر و مفاهیم ما را از خودشان بیرون می‌کشد.

به عبارت دیگر، تنها مفهوم خدا در این برهان، مفهوم چیزی است که مفاهیم را فراتر می‌برد، چیزی که “هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده و قلب هیچ انسانی درک نکرده” (۱ قرنتیان ۲: ۹). به عبارت دیگر، خدای واقعی همین است.

سی. اس. لوئیس، که از این بحث در جاهای مختلفی استفاده می‌کند، آن را خلاصه‌وار به ترتیب زیر بیان می‌کند:

“موجودات با خواسته‌ها متولد نمی‌شوند، مگر این‌که چیزی در این دنیا وجود داشته باشد که این خواسته‌ها را برآورده کند. کودک احساس گرسنگی می‌کند؛ خوب چیزی مانند غذا وجود دارد. یک دلفین می‌خواهد شنا کند؛ خوب چیزی مانند آب وجود دارد. آدم‌ها امیال جنسی دارند، خوب چیزی به عنوان رابطه‌ی جنسی وجود دارد. اگر من در خودم میل و خواسته‌ای را پیدا کنم که هیچ چیز در این دنیا نمی‌تواند آن را برآورده کند، توضیح احتمالی چنین رویدادی این است که من برای یک جهان دیگر ساخته شدم. ”

سوال ۱: شما چه‌طور می‌توانید بدانید که فرضیه‌ی اصلی (این‌که برای برآورده کردن هر تمایل طبیعی یک شیء واقعی وجود دارد) به طور کلی درست است، بدون این‌که ابتدا بدانید که چیزی واقعی وجود دارد که این تمایل طبیعی را برآورده می‌کند؟ اما این، نتیجه‌گیری است. بنابراین این سوال را نادیده می‌گیرید. شما باید قبل از این که بتوانید فرض اصلی را بدانید، نتیجه را درست بدانید.

پاسخ: این سوال واقعا فقط مخالفتی با برهان میل و خواسته‌ی درونی نیست، بلکه مخالفتی با هر استدلال استنتاجی (کل به جزء) یا قیاس منطقی است. این یک سخن قدیمی از جان استوارت میل و نومینالیست‌ها، علیه قیاس منطقی است و تجربه‌گرایی را پیش‌انگاشت می‌کند – یعنی تنها راه شناختن چیزها با شناخت چیزها به صورت فردی و سپس تعمیم دادن آن به وسیله‌ی القا است. این سوال استنتاج را رد می‌کند، زیرا دانش هر گونه حقیقت جهانی را (مانند فرضیه‌ی اصلی ما) رد می‌کند. زیرا نامینالیست‌ها (نام‌گراها) به وجود امور کلی یا جهان‌شمول، به جز یکی (که همه‌ی امور جهان‌شمول تنها نام‌ها هستند) اعتقاد ندارند.

رد کردن چنین چیزی بسیار آسان است. ما می‌توانیم به دانشی در رابطه با حقایق جهان‌شمول برسیم و در واقع می‌رسیم (مثلا این‌که «همه‌ی انسان‌ها فانی هستند») نه به وسیله‌ی تجربه‌ی حسی (به این دلیل که ما هرگز نمی‌توانیم همه‌ی انسان‌ها را درک کنیم) بلکه از طریق درک کردن جوهره‌ی عام جهان‌شمول یا طبیعت بشریت از چند نمونه‌ای که با حواس خودمان تجربه می‌کنیم. ما می‌دانیم که همه‌ی انسان‌ها فانی هستند، زیرا بشریت فناپذیری را نیز شامل می‌شود؛ فناپذیر بودن بخشی از طبیعت انسان بودن است؛ فناپذیری لزوما به دنبال یک بدن حیوانی می‌آید. ما می‌توانیم این را درک کنیم. ما قدرت درک یا درون‌یافتی خردمندانه یا بینش را علاوه بر قدرت ذهنی احساس و محاسبه ( دو موردی که نام‌گراها و تجربه‌گراها به ما می‌دهند) داریم. (ما در زمینه‌ی احساسات با حیوانات و در زمینه‌ی محاسبه با کامپیوتر شباهت‌هایی داریم؛ روش متمایز شناختی برای تجربه‌گراها و نامینالیست‌ها (نام‌گراها) کدام است؟)

زمانی که یک ارتباط واقعی میان ماهیت مبتدای یک گزاره و ماهیت خبر وجود ندارد، تنها راه برای این‌که بتوانیم حقیقت آن گزاره را بدانیم، از طریق تجربه‌ی حسی و القاء است. به عنوان مثال، می‌توانیم تنها با نگاه کردن به هر یک از کتاب‌های داخل یک قفسه و شمردن‌شان بفهمیم که همه‌ی آنها قرمز هستند. اما زمانی که یک ارتباط واقعی بین ماهیت مبتدا و ماهیت خبر برقرار است، می‌توانیم با درک و بینش، حقیقت آن گزاره را بدانیم، به عنوان مثال: «هر چیزی که رنگ دارد، باید اندازه داشته باشد» یا «یک موجود کامل نمی‌تواند نادان باشد.»

سوال ۲: فرض کنید من به راحتی فرضیه‌ی کوچک‌تر را رد می‌کنم و می‌گویم که من هیچ میل پنهانی به وجود خدا، یا لذت بی‌نهایت، یا فلان X اسرارآمیز که فراتر از آن است که زمین بتواند ارائه دهد، ندارم؟

پاسخ: این انکار می‌تواند دو شکل داشته باشد. اولا می‌توان گفت: “اگرچه امروز کاملا خوشحال نیستم، اما فکر می‌کنم که خوشحال خواهم بود اگر هر روز ده میلیون دلار، یک لیر جت و یک همسر جدید داشته باشم”. پاسخ به این سوال، البته این است که، “امتحان کن! خوشت نخواهد آمد.” چنین چیزی قبلا امتحان شده‌است و موجب ارضاء هیچ کسی نشده‌است. در حقیقت، میلیاردها نفر چنین چیزی را تجربه کرده‌اند و حتی در حال امتحان کردن تریلیون‌ها از این آزمایشات هستند، و با یاس تمام به دنبال رضایتی هستند که همیشه تشنه‌ی به‌دست آوردن آن بوده‌اند. چرا که حتی اگر آنها تمام دنیا را به‌دست آورند، برای ارضاء کردن یک قلب انسانی کافی نخواهد بود.

با این حال، آنها به تلاش خود ادامه می‌دهند، با این اعتقاد که “شاید دفعه‌ی بعد به آن حس رضایت دست بیابند…. شاید…” این حمقت‌بارترین قمار در جهان است، زیرا تنها قماری است که هیچ گاه سبب کامیابی فرد قمارکننده نمی‌شود. این مانند بازی پیش‌بینی کردن پایان جهان است: هر بازیکن بیس‌بالی که به آن جایزه‌ی بزرگ نزدیک شده‌، از دور بازی حذف شده‌است. امید بسیار ناچیزی وجود دارد که بازیکنان فعلی هم به نتیجه‌ی بهتری برسند. این آزمایش پس از تریلیون‌ها بار شکست و نرخ شکست ۱۰۰ درصدی، آزمایشی است که هیچکس نباید به امتحان کردن آن ادامه دهد.

فرم دوم انکار فرضیه‌ی ما به این صورت است: “من همین حالا کاملا خوشحال هستم”. ما نشان می‌دهیم که این، بی‌خردانه و یا بدتر از آن، متقلبانه است و مستلزم چیز بیش‌تری مانند تقبیح است تا تکذیب. این همان شخصیت مرسو در بیگانه‌ی کامو است. حتی لذت‌گرایی مثل جان استوارت میل، یکی از سطحی‌ترین اذهان (هر چند هوشمندترین) در تاریخ فلسفه، می‌گوید: “بهتر است که آدمی سقراط ناراضی باشد تا این‌که یک خوک راضی”.

سوال ۳: این برهان فقط نسخه‌ی دیگری از برهان هستی‌شناسی آنسلم است (۱۳)، که معتبر نیست. شما برای اثبات یک خدای واقعی از طریق یک ایده‌ی ساده‌ی ذهنی یا میلی در درون خودتان استدلال می‌کنید.

پاسخ: نه، ما در رابطه‌ یا این ایده به تنهایی بحث نمی‌کنیم، کاری که آنسلم انجام می‌دهد. در عوض، استدلال ما ابتدا یک فرضیه‌ی مهم از دنیای واقعی طبیعت را مطرح می‌کند: هیچ میل بیهوده‌ای در طبیعت انسان وجود ندارد. سپس چیزی واقعی را در طبیعت بشر کشف می‌کند، ‌میل انسان به چیزی بیش از طبیعت، که طبیعت نمی‌تواند توضیح دهد زیرا طبیعت نمی‌تواند آن را برآورده سازد. بنابراین، این برهان بر اساس واقعیت‌های مشاهده شده هم در طبیعت بیرونی و هم در طبیعت درونی است. این برهان دارای دانسته‌ها و یافته‌هایی است.

اثبات وجود خدا ۱۷:

برهان تجربه‌ی زیبایی

– موسیقی یوهان سباستین باخ وجود دارد.

– بنابراین باید یک خدا وجود داشته باشد.

شما این را یا مشاهده می‌کنید یا مشاهده نمی‌کنید.

اثبات وجود خدا ۱۸:

برهان تجربه‌ی دینی

برخی از انواع تجربه‌ها ریشه در هسته‌ی اعتقادات دینی اغلب آدم‌ها دارند. بیشتر خوانندگان ما به احتمال زیاد چنین تجربه‌ای داشته‌اند. اگر چنین است، پس اهمیت اساسی آن را در زندگی‌تان تشخیص می‌دهید، به طوری که شخص دیگری نمی‌تواند تشخیص بدهد. این تشخیص به خودی خود برهانی برای وجود خدا نیست؛ در واقع، در سایه‌ی آن احتمالا می‌گویید که نیازی به برهان نیست. اما در حقیقت، برهانی برای اثبات وجود خدا وجو دارد که بر اساس یافته‌ها و دانسته‌های چنین تجربیاتی تدوین شده‌است. این برهان، به گونه‌ای نیست که از تجربه‌ی شخصی شما به تأیید شخصی خودتان که خدا وجود دارد، منتهی شود. همان‌طور که گفتیم، شما احتمالا نیازی به چنین برهانی ندارید. در عوض، این برهان در جهت دیگری حرکت می‌کند: از واقعیت گسترده‌ی تجربه‌های مذهبی تا این ادعا که تنها یک واقعیت الهی می‌تواند به طور مناسب آن را توضیح دهد.

بیان کردن این استدلال به طور استنتاجی (استدلال از کل به جزء) دشوار است. اما نسبتا می‌توان به شرح زیر آن را بیان کرد:

۱) بسیاری از آدم‌ها در دوران‌های مختلف و فرهنگ‌های بسیار مختلف، ادعا می‌کنند که تجربه‌ی “الهی” داشته‌اند.

۲. این غیرقابل‌تصور است که آن همه آدم می‌توانسته‌اند درمورد ماهیت و محتوای تجربیاتشان کاملا اشتباه کنند.

۳. بنابراین، یک واقعیت “الهی” وجود دارد که بسیاری از آدم‌های دوره‌های مختلف و فرهنگ‌های بسیار مختلف، ‌آن را تجربه کرده‌اند.

آیا چنین تجربه‌ای ثابت می‌کند که یک خالق یا خدای هوشمند وجود دارد؟ چنین چیزی در ظاهر بعید به نظر می‌رسد. زیرا به نظر نمی‌رسد که چنین خدایی هدف تجربیاتی که “مذهبی” نامیده می‌شوند، باشند. اما به هر حال این خدا، هدف بسیاری از تجربیات مذهبی است. به این معنی که بسیاری از مردم تجربه‌ی خود را به این شیوه درک می‌کنند؛ آنها با دانش و عشق بدون مرز و پرقدرتی متحد می‌شوند و درون آن عشق و دانش جای می‌گیرند، عشقی که آنها را لبریز از خود می‌کند اما بی‌نهایت فراتر از ظرفیت آنها است. یا آنها خود این‌گونه ادعا می‌کنند. سوال این است: آیا ما باید حرف آنها را باور کنیم؟

تعداد زیادی از این ادعاها وجود دارد. چه درست باشند و چه نباشند. در ارزیابی آنها باید موارد زیر را مد نظر داشته باشیم:

۱. سازگاری این ادعاها (آیا همان‌طور که خودسازگار هستند با آن‌چه که می‌دانیم در غیر این ‌صورت درست خواهد بود نیز سازگار هستند؟)؛

۲. شخصیت کسانی که چنین ادعاهایی دارند (آیا آنها صادق، شایسته و قابل اعتماد به نظر می‌رسند؟)؛ و

۳. اثرات این تجربیات بر زندگی خود این افراد و زندگی دیگران (آیا این افراد در نتیجه‌ی آن‌چه که تجربه کرده‌اند دوست‌داشتنی‌تر شده‌اند؟ بیش‌تر دچار تعالی روحی و فکری شده‌اند؟ یا برعکس خو شیفته و به خود غره شده‌اند؟).

فرض کنید کسی به شما می‌گوید: “تمام این تجربیات نتیجه‌ی آسیب به لوب گیجگاهی یا واپس‌رانی هستند. و به هیچ وجه حقانیت برخی از واقعیت‌های الهی را تایید نمی‌کنند.” واکنش شما چه خواهد بود؟ ممکن است در مورد شواهد چنین روایتی فکر کنید و از خودتان بپرسید که آیا چنین چیزی درست است. و ممکن است به این نتیجه برسید که: “نه. با توجه به این همه ادعا و کیفیت زندگی کسانی که چنین ادعاهایی داشته‌اند، باور نکردنی به نظر می‌رسد که کسانی که چنین ادعایی داشته‌اند تا این حد در مورد خودشان اشتباه کرده باشند، یا این‌که جنون یا بیماری مغزی ممکن است سبب بروز این همه نیکی و زیبایی شده باشد.”

غیرممکن است که جلوتر از زمان باشیم و پیشینه‌ی این ادعاها و میزان تاثیر این شخصیت‌ها را بر سایر افراد بررسی کنیم. شما نمی‌توانید پیش از زمان بگویید که این تجربه چگونه بر شما تأثیر خواهد گذاشت. اما این اتفاق رخ داده‌است. افراد زیادی را متقاعد کرده‌است و نمی‌توان آنها را نادیده گرفت. گاهی اوقات – در واقع، ما معتقدیم بسیاری از اوقات- نمی‌توان چنین پیشینه‌ای را با برچسب‌های مرسوم، کنار گذاشت یا از سر بیرون کرد.

اثبات وجود خدا ۱۹:

برهان اجماع عام

این برهان از برخی جهات مانند برهان تجربه‌ی مذهبی (۱۸) و از جهات دیگر مانند برهان ناشی از میل درونی (۱۶) است. بر اساس این برهان:

۱. اعتقاد به خداوند – موجودی که تقدیس و عبادت به راستی او را سزاست- تقریبا در همه‌ی آدم‌های هر دوره‌ای رایج است.

۲. یا اکثریت قریب به اتفاق آدم‌ها در مورد این عنصر عمیق زندگی‌شان اشتباه کرده‌اند یا اشتباه نکرده‌اند.

۳. قابل‌‌توجیه‌ترین این است که باور کنیم آنها اشتباه نکرده‌اند.

۴. بنابراین توجیه‌پذیرترین این است که باور کنیم خدا وجود دارد.

هر کسی اعتراف می‌کند که اعتقادات مذهبی در سراسر تاریخ بشر رایج بوده‌است. اما این سؤال مطرح می‌شود: آیا این واقعیت مسلم برابر است با شواهدی به نفع حقانیت ادعاهای مذهبی؟ حتی یک فرد شک‌گرا هم خواهد پذیرفت که گواهی که ما داریم بسیار عمیق است: اکثریت عظیمی از انسان‌ها به موجودی نهایی ایمان آورده‌اند که واکنش درست در برابر او تنها می‌تواند احترام و عبادت باشد. هیچ کس واقعیت احساس احترام ما، نگرش‌های عبادتی و اعمال ناشی از عشق آمیخته با احترام را مورد تردید قرار نمی‌دهد. اما اگر خدا وجود نداشته باشد، این چیزها هرگز – و هرگز – نمی‌توانسته‌اند واقعی باشند. آیا این آن‌قدر قابل توجیه هست که باورش کنیم؟

به نظر می‌رسد توانایی احترام و عبادت به طور طبیعی متعلق به ما است. و سخت است باور کنیم که این توانایی طبیعی هرگز نمی‌تواند در طبیعت چیزها، تحقق یابد، به ویژه هنگامی که افراد بسیار زیادی شهادت می‌دهند که این اتفاق افتاده‌است. تا حدی قابل تصور است که این قسمت از طبیعت ما به ناامیدی محکوم شده‌است؛ قابل تصور است که آن میلیون‌ها میلیون نفر که ادعا می‌کنند آن موجودیت مقدس که شایسته‌ی احترام و عبادت است را یافته‌اند، در واقع فریب خورده‌اند. اما چنین چیزی احتمال دارد؟

بیش‌تر به نظر می‌رسد افرادی که ایمان نمی‌آورند همان کسانی هستند که از محرومیت و توهمات رنج می‌برند – مانند فردی ناشنوا که موسیقی را انکار می‌کند یا مستاجر وحشت‌زده‌ای که به خود می‌گوید، صدای گریه‌های ناشی از ترس و آشفتگی را از طرف خیابان نمی‌شنود، و هنگامی که بچه‌هایش به خاطر صداها بیدار می‌شوند و از او می‌پرسند: “چرا این خانم فریاد می‌زند، مامان؟” به آنها می‌گوید: “هیچ کس جیغ نمی‌زند: فقط صدای باد است، همین. بروید و دوباره بخوابید”.

سوال ۱: اما اکثریت آدم‌ها بری از خطا نیستند. بیش‌تر مردم در مورد حرکات خورشید و زمین اشتباه می‌کنند. پس چرا در مورد وجود خدا اشتباه نکنند؟

پاسخ: اگرچه مردم در مورد نظریه‌ی خورشید مرکزی اشتباه می‌کردند، اما به هر روی خورشید و زمین و حرکت را تجربه می‌کردند. آنها فقط به اشتباه فکر می‌کردند که حرکتی که درک می‌کردند، متعلق به خورشید بود. اما اگر خدا وجود نداشته باشد، آن چه مومنان تجربه کرده‌اند چه بوده‌است؟ این سطح توهم خیلی فراتر از هر نمونه‌ی دیگری از خطای جمعی می‌رود. این واقعا به معنای روان‌پریشی جمعی است.

چرا که اعتقاد به خدا، مانند داشتن رابطه با یک فرد است. اگر خدا هرگز وجود نداشته باشد، این رابطه نیز به وجود نمی‌آید. شما با احترام و عشق در برابر «هیچ کس» واکنش نشان داده‌اید؛ و هیچ کس آن‌جا نبوده‌است که واکنش شما را دریافت کند و به آن پاسخ دهد. انگار که شما باور دارید که ازدواجی خوب داشته‌اید اما در حققیت به تنهایی در یک آپارتمان رنگ و رو رفته و کثیف زندگی می‌کنید.

حالا ما فرض می‌کنیم که چنین توهم جمعی قابل تصور است، اما داستان احتمالی پشت آن چیست؟ اگر هیچ تجربه‌ای وجود نداشت که همراه با ادراک ما از خورشید و زمین، باعث شود احتمال این‌که زمین دور خورشید می‌چرخد بالاتر از هر چیز دیگری باشد، پس تفسیر تجربه‌ی ما به این ترتیب، می‌تواند احمقانه باشد. بنابراین چیزی که ما تجربه می‌کنیم تا چه حد ارتباطی است شامل احترام و عبادت و گاهی اوقات عشق. با توجه به چنین اعتقاد گسترده‌ای به وجود خدا، منطقی‌تر از هر چیز دیگری است این‌که باور کنیم او واقعا وجود دارد، – مگر این‌که خداناباوران بتوانند توضیح بسیار قانع‌کننده‌ای برای باورهای مذهبی ارائه دهند، توضیحی که کاملا تجربه‌ی مؤمنان را توجیه کند و نشان دهد که تجربه‌ی آنها به بهترین نحو به عنوان یک توهم قابل توصیف است و نه بینش. اما خداناباوران هرگز چنین کاری نکرده‌اند.

سوال ۲: آیا یک روایت روانشناختی قابل اعتماد از اعتقادات مذهبی وجود ندارد؟ بسیاری از کافران معتقدند که اعتقاد به خدا، نتیجه‌ی ترسی از دوران کودکی است؛ که خداوند در واقع طرحی از پدران بشری ما است: کسی که “وجود دارد” و می‌تواند ما را از نیروهای طبیعی که ما دشمن می‌دانیم، محافظت کند.

پاسخ الف: این واقعا یک توضیح طبیعت‌گرایانه درباره‌ی اعتقادات مذهبی نیست. و در واقع چیزی فراتر از یک بیانیه در لفافه‌ی یک اصطلاح روان‌شناختی که اعتقاد مذهبی نادرست است، نیست. شما از این فرض که خدا وجود ندارد، شروع می‌کنید. سپس نشان می‌دهید که از آن‌جایی که نزدیک‌ترین نماد زمینی برای خالق، پدر است، پس خدا باید یک طرح کیهانی از پدران انسانی باشد. اما به غیر از فرضیه‌ی خداناباوری، هیچ شواهد قانع کننده‌ای وجود ندارد که نشان دهد، خدا فقط یک طرح ساده است.

در واقع، برهان اجماع عام این سوال را رد می‌کند. ما فقط برای ایده‌هایی به دنبال توضیح روانشناختی هستیم که از قبل می‌دانیم (یا فرض می‌کنیم) غلط هستند، نه ایده‌هایی که فکر می‌کنیم درست باشند. ما از شما می‌پرسیم “چرا فکر می‌کنید سگ‌های سیاه به وجود آمده‌اند که شما را بکشند؟ زمانی که شما کوچک بودید، یکی از آنها حسابی شما را ترسانده‌است؟” اما ما هرگز نمی‌پرسیم “چرا فکر می‌کنید سگ‌های سیاه به وجود نیامده‌اند که شما را بکشند؟ آیا قبلا یک توله سگ سیاه خوشگل داشته‌اید؟”

پاسخ ب: اگرچه باید چیزی از خدا باشد که در پدران بشری انعکاس یافته باشد (در غیر این صورت نمادپردازی ما برای او غیر قابل توضیح است)، اما مسیحیان تشخیص می‌دهند که نمادپردازی در نهایت ناکافی است. و اگر موجودیت نهایی مرموز است به طوری که فراتر از تمام نمادپردازی‌ها است، چگونه می‌تواند یک طرح صرف از چیزی باشد که این نماد نشان می‌دهد؟ اما حقیقت دقیقا برعکس این به نظر می‌رسد: پدران زمینی ما طرح‌های کم‌رنگی از پدر آسمانی است. لازم به ذکر است که چندین نویسنده (مثلا پل ویتز) خداناباوری را به عنوان یک آسیب‌شناسی روانی تحلیل کرده‌اند: بیگانگی از پدر انسانی که به رد خداوند منجر می‌شود.

اثبات وجود خدا ۲۰:

شرط‌بندی پاسکال (برهان شرط‌بندی)

فرض کنید که شما، خواننده، هنوز احساس می‌کنید که تمام این برهان‌ها بی‌نتیجه هستند. یک برهان متفاوت دیگر نیز وجود دارد. این برهان به عنوان شرط‌بندی پاسکال شناخته شده‌است. ما آن را در این نوشتار ذکر می‌کنیم و برای اهداف خودمان آن را سازگار می‌کنیم نه به این دلیل که اثباتی برای وجود خداوند است، بلکه به این دلیل که در غیاب برهانی برای اثبات خدا، می‌تواند ما را در جست‌وجوی خدا کمک کند.

چنان‌چه در اصل توسط پاسکال مطرح شده‌است، این شرط‌بندی فرض می‌کند که استدلال منطقی به خودی خود نمی‌تواند برای یا علیه وجود خدا تصمیم بگیرد؛ به نظر می‌رسد دلایل خوبی در هر دو طرف وجود دارد. حالا از آن‌جایی که منطق قطعا نمی‌تواند تصمیم بگیرد و از آن‌جایی که سؤال از اهمیتی برخوردار است که ما باید به نحوی تصمیم بگیریم، و اگر نمی‌توانیم اثبات کنیم، باید “شرط بندی کنیم”. و بنابراین این سوال از ما پرسیده می‌شود: چه‌طور می‌خواهید شرط‌بندی خود را انجام بدهید؟

اگر شما وجود خدا را باور کنید، چیزی را از دست نمی‌دهید، حتی اگر معلوم شود که خدا وجود ندارد. اما اگر شما وجود خداوند را باور نکنید و در نهایت اشتباه کنید و معلوم شود که خدا وجود دارد، همه چیز را از دست می‌دهید: خدا، جاودانگی، بهشت، و منفعتی لایتناهی. “بیایید با هم دو مورد را ارزیابی کنیم: اگر شما برنده شوید، همه چیز را خواهید برد، اگر شما بازنده شوید، چیزی از دست نمی‌دهید.”

نمودار زیر را در نظر بگیرید:

اثبات وجود خدا

خط‌های عمودی نشان‌دهنده­ی اعتقادات صحیح هستند، قطرها باورهای نادرست را نشان می‌دهند. بگذارید قطرها را با هم مقایسه کنیم. فرض کنید خدا وجود ندارد و من به او ایمان دارم. در آن صورت، آن‌چه بعد از مرگ منتظر من است، زندگی ابدی نیست، بلکه به احتمال زیاد عدم وجودی ابدی انتظار مرا می‌کشد. اما اکنون قطر دیگر را در نظر میگیریم: خدا، خالق من و منبع خیر و نیکی، وجود دارد؛ اما من به او اعتقاد ندارم. او عشق و جان خود را به من پیشکش می‌کند و من آن را رد می‌کنم. برای بزرگ‌ترین سوالات من پاسخ‌هایی وجود دارد، عمیق‌ترین خواسته‌هایم برآورده می‌شود؛ اما من تصمیم می‌گیرم تماما آن را رد کنم. در این صورت، همه چیز را از دست می‌دهم (یا دست کم به طور جدی ریسک از دست دادن را به جان می‌خرم).

این شرط‌بندی می‌تواند به طور نامطلوبی رشوه‌آمیز و صرفا خودخواهانه باشد. اما می‌توان آن را برای رسیدن به یک انگیزه‌ی اخلاقی برتر دوباره فرمول‌بندی کرد: اگر یک خدای بی‌نهایت خوب وجود داشته باشد و او به درستی شایسته‌ی وفاداری و اعتقاد من باشد، من ریسک می‌کنم و با عدم شناخت او بزرگ‌ترین بی‌انصافی را در حق او انجام می‌دهم.

این شرط‌بندی نمی‌تواند یا نباید کسی را برای ایمان آوردن مجبور کند. اما می‌تواند انگیزه‌ای باشد برای ما که خدا را جست‌وجو کنیم، و دوباره و دوباره برهان‌هایی را که هدف‌شان این است که نشان دهند چیزی یا کسی وجود دارد، مطالعه کنیم – چیزی که توضیح نهایی جهان و زندگی من است. این شرط‌بندی دست کم می‌تواند در افرادی که به وجود خدا تردید دارند، ایجاد انگیزه کند: «خداوندا، نمی‌دانم که آیا وجود داری یا نه، اما اگر وجود داری، لطفا به من نشان بده که چه کسی هستی.»


پاسکال می‌گوید که سه نوع آدم وجود دارد:


کسانی که به دنبال خدا بوده‌‌اند و او را پیدا کرده‌اند،

کسانی که به دنبال او هستند و هنوز او را پیدا نکرده‌اند،

و کسانی که نه به دنبال او هستند و نه او را پیدا می‌کنند.

گروه اول، منطقی و شاد هستند،

گروه دوم منطقی و ناشاد هستند؛

گروه سوم، هم غیرمنطقی و هم ناشاد هستند.

اگر این شرط‌بندی دست کم ما را برای جست‌وجو کردن خداوند تحریک کند،

در این صورت دست کم ما را تحریک می‌کند که منطقی باشیم.

و اگر وعده‌ی عیسی درست باشد،

همه‌ی کسانی که به دنبال خداوند بگردند، او را پیدا می‌کنند (متی ۷: ۷-).



التماس تفکر



ترجمه: تحریریه سایت کسب و کار بازده – سارا فیضی

منبع: google

نویسنده: پیتر کریفت


عشق فقط خدا

وبلاگ و کانال عشق فقط خدا


www.deniz.blog.ir

eshgekhodayi@

  • مرتضی زمانی