عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غواصان شهید» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰



صد دانه یاقوت با دست بسته

در بین تابوت با جسم خسته

خیلی غریب است یاقوت در خاک

او آسمانی است فرزند افلاک

 یاقوتها را در خاک و خاشاک

دستی نهان کرد از قوم ضحاک

یاقوتها را در خاک می کاشت

افسوس یاقوت جان در بدن داشت

او خاک می ریخت او دست و پا زد

نه دست و پا نه ! انگشت و پا زد

حیف است رحمی رویش چه زیباست

اهل زمین نیست غواص دریاست

سرخ است و گلگون نامش شهید است

با استخوانی از ره رسیده است



از زبان مادر غوّاص شهید :

نوجوانم شاد ، امّا سرکش و عاصی نبود
این لباس "تنگ و چسبان" مال رقّاصی نبود


داغ من را مادر عباس میفهمد فقط
دست و پا بسته قرار و رسم غوّاصی نبود



نمی دانم امروز هواشناسی ها هوای تهران را چگونه گزارش خواهند کرد...


شاید خبرنگار واحد مرکزی در حالی که


بغض گلویش را فشرده روی انتن برود و


گزارش کند که توده ای هوای بهشتی در حال عبور از شهر است...


شاید ان یکی امد و گفت امروز شهر تهران به علت


عبور۱۷۵ فرشته ی دست بسته استثنایا فاقد هر گونه الاینده ای ایست...


شاید آن یکی...


نمی دانم ...فقط تنها چیزی که می دانم این است


که امروز شهر تهران به حرمت عبور قهرمانانم‌‌ پاک ترین شهر دنیاست...



مادرها همیشه دسته گل به آب می دهند...

مادر موسی به نیل

ام البنین به علقمه

۱۷۵ مادر به اروند

غواص ها دیدند ما داریم غرق میشویم خودشان را رساندند ...




شعری زیبا برای ۱۷۵ رزمنده غواص شهید ایرانی...

مثل ماهی به آب جان دادند
جان خود مثل پهلوان دادند

صد وهفتاد و پنج شمس و قمر
دست بسته به آسمان دادند

صد و هفتاد و پنج مرد دلیر
درس غیرت به دیگران دادند
 
راه عزت نه راه تسلیم است
این چنین راه را نشان دادند

در ازای زیاده خواهی ها
چه جوابی به قلدران دادند

تا بفهمند عده ای بی غیرت
پای هر کوچه صد جوان دادند

صد و هفتاد و پنج مادر را
گل گرفتند و استخوان دادند

صد و هفتاد و پنج مادر پیر
روی پا استخوان تکان دادند

مادری که همیشه می پرسد
"زنده زنده چگونه جان دادند؟؟"

"ای به قربان دست بسته ی تو
دم آخر تو را امان دادند؟"

نگذاریم که پامال شود
خون سرخی که آن زمان دادند....





کاش می شد در نمازم عشق را دعوت کنم ...

کاش می شد بهتر ازآن با خدا صحبت کنم....

کاش می شد یک شب از شبهای عمرم با خدا

بی خیال از آب و نان در گوشه ای خلوت کنم....

کو مرادی، مرشدی یا خضرِ دانایی که من

همچو موسی مدتی در محضرش خدمت کنم...

تشنه ام من تشنه ی آبی که اسکندر نخورد

می رسم روزی به آن اما اگر همت کنم...

ترسم آخر مثل دل هایی که دورند از خدا

من به این دل مردگی های خودم عادت کنم...

باید امشب شوق رفتن در سرم پیدا شود

کوله بارم کو؟ که از "من " تا " خدا " هجرت کنم...


گفتم بیا گفتی کجا؟


گفتی بیا،گفتم کجا؟ گفتی میان جان ما


گفتی مرو.گفتم چرا؟ گفتی که میخواهم تورا


گفتی که وصلت میدهم.جام الستت میدهم


گفتم مرا درمان بده. گفتی چو رستی میدهم


گفتی پیاله نوش کن. غم در دلت خاموش کن


گفتم مرامستی دهی،با باده ای هستی دهی


گفتی که مستت میکنم،پر زانچه هستت میکنم


گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ


گفتی که درمانت دهم. بر هجر پایانت دهم


گفتم کجا،کی خواهد این؟گفتی صبوری باید این


گفتی تویی دردانه ام. تنها میان خانه ام


مارا ببین،خود را مبین درعاشقی یکدانه ام


گفتی بیا. گفتم کجا. گفتی در آغوش بقا


مولانا



پرودگاراااااا...


چه ارامشی دارد راز ونیازباتو!


چه شکوهمنداست لحظه ای که غرورانسانی رازیرپامی گذاریم


وبه درگاهت زانومی زنیم وازاین همه عظمت تواحساس فخرمی کنیم


ودلمان رابه نورمهرت روشن...


مهربانا,,به شکوه طلوع وغروب سوگند,که هرلحظه دیدارت رامی طلبیم,


وبه وعده گاهت مشتاقانه می شتابیم...


پروردگارا,,به دستهایمان که خالیست ازمحبت,نظری بیانداز,,


بنگرکه چگونه درناتوانی مانده ایم...


ای دانای بی نیاز!!هرجاکه باشیم نام تورابرلب داریم و


یادتودردلمان غوغا می کند.الهی توراسپاس....


خدایا، اگر اراده کنی که ما را بیامرزی. این آمرزش نتیجه‌ی فضل توست،


و اگر خواستِ تو کیفر دادنِ ما باشد، این کیفر هم از عدالت توست.


بر ما منّت گذار و در کار بخشش خود سخت مگیر.


از گناهمان درگذر و ما را از عذاب خود رهایی ده که ما را طاقت عدل تو نیست،


و بی‌بخشایش تو هیچ یک از ما را امیدِ نجات نباشد.


ای بی‌نیاز بی‌نیازان، اینک ما بندگانِ تو در پیشگاه توایم،


و من از همه به تو محتاج‌تریم. پس به توانگریِ خویش،


تهی‌دستی ما را چاره‌ای ساز و احسانِ خویش را از ما دریغ مدار


آن گونه که نومید گردیم؛ که اگر چنین کنی،


آن کس که از تو نیک بختی خواسته، بدبخت شود،


و آن کس که از احسانِ تو چشم بخشش داشته، تهی دست مانَد.


با چنین حال نومیدی، پیش چه کسی رَویم و روی نیاز به کدامین درگاه بریم؟


خدایا، تو منزّهی، و ما آن بیچارگانیم که بر آوردن خواست ایشان را واجب کرده‌ای،


و آن رنج دیدگانیم که بر داشتن رنج ایشان را وعده فرموده‌ای.


خواستِ تو را سزاوارتر، و بزرگیِ تو را شایسته‌تر آن است که


بر خواستارِ رحمت خود، رحمت آوری، و آن کس را که از تو یاری طلبد،


فریادرس باشی. پس بر زاری و نیاز ما رحمت آور،


و اکنون که خویشتن را بر آستانِ تو افکنده‌ایم، بی‌نیازمان فرما.


خدایا، آن دم که از شیطان فرمانبری کردیم و از تو نافرمانی،


شیطان به شادی پرداخت. پس بر محمد و خاندانش درود فرست،


و اینک که ما او را برای خاطر تو رها کرده‌ایم و به سوی تو آمده‌ایم،


دیگر به گناه کردن ما شاد مکن




خدا بهم میگه: من سرشت تورو زیبا کردم.


به زندگی امیدوار باش و تلاش کن برای ترویج خوبیها.


بهم میگه اگه کسایی مث منم نخوان تو این دنیا باشن اونوقته که


همه جا تاریک و سیاه میشه. بدی ها فراوونه ولی تو خوب باش.


خدا بهم میگه تو باید باشی پس باش و زندگی کن


من میدونم دارم چیکار می کنم، بهم اعتماد کن.


خدا بهم میگه از قرآن فاصله نگیر و گهگاهی با خودت که همون منم خلوت کن.


خدا بهم میگه محیطتتو درست کن و خودتو توی هر شرایطی قرار نده.


محیط بد آدمو بد می کنه.


خدا بهم میگه از خودت یعنی همون خودخواهی فاصله بگیر و


به چیزی که داری قانع باش ولی برا رسیدن به اهداف بالاتر


همیشه در تلاش باش.


خدا بهم میگه توی این دنیا هیشکی سیر نمیشه


اگه دنیارو بخوای هیچ وقت سیر نمی شی.


خدا بهم میگه عقیده و علمتو یکی کن و یک رنگ باش.


خدا میگه تردید و ترس و دو دلی به خودت راه نده من همیشه هستم.


خدا میگه "زمان" هدیه من به توه. درست ازش استفاده کن چون اگه


از دست بره دیگه هیچ کس حتی بشر با اینهمه ادعاش و


با تمام ابتکاراتو تکنولوژیاش (که همش خواست منه)


نمی تونه تورو به عقب برگردونه.


خدا گفت راه درست همینه مبادا گذشت زمان و


مشغله های زندگی اینارو از یادت ببره. مبادا تکه ابری تیره روشنایی عظمت

خورشید رو ازت بگیره.

خدا گفت. فقط بمن نگفت!

صدای خدا در اعماق دلهای بشر طنین اندازه.


فقط باید از مشغله ها خالی بشی تا بشنوی.

با توام ای من!!! منو نکش؛ من ندای نورانی درون توام.



چه هوایی

چه طلوعی

جانم

باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم

آرزوهایم را

بدهم تا برساند به خدا

به خدایی که خودم میدانم

نه خدایی که برایم از خشم

نه خدایی که برایم از قهر

نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند

به خدایی که خودم میدانم

به خدایی که دلش پروانه است

و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید

و به باران گفته است باغها تشنه شدند

و حواسش حتی

به دل نازک شب بو هم هست

که مبادا که ترک بردارد

به خدایی که خودم میدانم

چه خدایی

جانم...خدا



ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ می‌فرﻣﺎﯾﻨﺪ:

ﯾﮏ ﻣﺆﻣﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ:
1

. ﺧﺎﻧﻪ ﻭﺳﯿﻊ
2

. ﺳﻮﺍﺭﯼ ﺧﻮﺏ
3

. ﻟﺒﺎﺱ ﺯﯾﺒﺎ
4

. ﭼﺮﺍﻍ ﭘﺮ ﻧﻮﺭ


ﺷﺨﺼﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﭼﻪ ﮐﻨﯿﻢ؟

ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ این حدیث ﺑﺎﻃﻦ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ:


1. ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺧﺎنه ﻭﺳﯿﻊ؛ ﺻﺒﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺎن گر ﺭﻭﺡ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ.


2. ﻣﺮﮐﺐ ﺧﻮﺏ، عقل ﺍﺳﺖ.


3. ﻟﺒﺎﺱ ﺯﯾﺒﺎ، ﺣﯿﺎ ﺍﺳﺖ.


4. ﻭ چراغ پر نور، ﻋﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺛﻤﺮﻩ‌ی ﺁﻥ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ.


خدا را لمس باید کرد.....

خدا را مى توان در باورى جا داد،

که در احساس وایمان غوطه ور باشد....!

خدا را مى توان بویید.......!!

واین احساس شیرینى است،

که ما از بیکران مهربانیها براى خود،

خدایى لا مکان وبى نشان سازیم..........!!

خدا را در زمین وآسمان جستن ،

ندارد سودى اى آدم...........!!

تو !!

باید عاشقش باشى......!

باید گوش بسپارى،

به بانگ هستى وعالم........

خدا زیباترین معشوق انسان هاست..........!!

خدا را نیست همزادى...........

که او یکتاترین .......

عاشق ترین ........

معبود انسان هاست...........!!




عاشق نشدی زاهد،

دیوانه چه میدانی؟

در شعله نرقصیدی، پروانه چه میدانی؟

لبریز می غمها،

شد ساغر جان من

خندیدی و بگذشتی، پیمانه چه میدانی؟

یک سلسله دیوانه،

افسون نگاه او

ای غافل از آن جادو، افسانه چه میدانی؟

من مست می عشقم،

بس توبه که بشکستم

راهم مزن ای عابد، میخانه چه میدانی؟

عاشق شو و مستی کن، ترک همه هستی کن

ای بت نپرستیده،

بتخانه چه میدانی؟

تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را

مقصود یکی باشد،

بیگانه چه میدانی؟

دستار گروگان ده،

در پای بتی جان ده

اما تو ز جان غافل، جانانه چه میدانی؟

ضایع چه کنی شب را،

لب ذاکر و دل غافل

تو ره به خدا بردن، مستانه چه میدانی؟




ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ

ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...

ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !

ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... !

ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ!

ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ...

ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !

ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ! ...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ!

ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ!

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ! ...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،

ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴﺘﯽ! ...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺫﻫﻦ ﺯﯾﺒﺎﺁﻓﺮﯾﻦ

ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﻛﺮﺩﻥ ِ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ! ...

ﻋﺸﻖ ﮔﻮﯾﺪ ﻣﺴﺖ ﺷﻮ ﮔﺮ ﻋﺎﻗﻠﯽ

ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﻏﯿﺮ ﺍﻧﮕﻮﺭﯼ ﻭﻟﯽ ... !

ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ ، ﻣﺴﺖ ﺷﺪ!

ﻭﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺑﯽ ﺑﻦﺑﺴﺖ ﺷﺪ ! ...

ﻛﺎﺵ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻢ ﺷﺮﺍﺏ ِ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺩ

ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺟﺎﻧﻢ ﺧﺮﺍﺏ ِ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺩ ! ...

ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺳﺎﻛﻦ ﺷﻮﺩ ،

ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﺑﻮَﺩ ، ﻣﻤﻜﻦ ﺷﻮﺩ ! ...

ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺮ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽﺳﺖ ،

ﺭﺩّﭘﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺩﯾﺪﻧﯽﺳﺖ! ...

ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ِ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺟﻬﺎﻥ ،

ﺳِﺮّ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﺮﻭﺩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ! ...

« ﺳﺎﻟﮏ !« ﺁﺭﯼ ... ؛ ﻋﺸﻖ ﺭﻣﺰﯼ ﺩﺭ ﺩﻝﺳﺖ

ﺷﺮﺡ ﻭ ﻭﺻﻒ ِ ﻋﺸﻖ ﻛﺎﺭﯼ ﻣﺸﻜﻞ ﺍﺳﺖ! ...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻮﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻛﻼﻡ !

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻌﺮ ، ﻣﺴﺘﯽ ، ﻭﺍﻟﺴﻼﻡ ...!

"" مولانا ""



کسانی را می شناسم ؛

که با صدای بلند دعا می خوانند !

اما .... دستشان به ستاره ای نمی رسد ...

و کسانی هستند ؛

که بی دعا با خدا دست می دهند ... !!



استادم گفت : وابسته به خدا شوید .

پرسیدم : چه جوری ؟

گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟

گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم

زیاد میرم و میام .

گفت : آفرین .

زیاد با خدا حرف بزن

زیاد با خدا رفت و آمد کن ...!



تنها دمی نشستن بر سر سجاده ی عشقت...

آرامشی است بی انتها...

لذتی است بی منتها

نگاهت خط بطلانیست بر همه ی دلواپسی هایم....

خوشا به حال آنان که ثانیه به ثانیه در قلب و روح و جانشان آمیخته ای....

پناهگاهی به وسعت خدای بزرگ دارم....



http://www.askdin.com/gallery/images/16778/1_2_11.jpg



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی