عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مولانا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

#یک_لحظه_سکوت_قدری_تامل


عشق خدایی


چرا مولانا کمتر از "گناه" می‌گوید؟


 مثنوی مولوی، یک اثر بی‌نظیر معنوی است. ولی جالب است بدانید آن میزان که ادیان و مذاهب درباره گناه و معصیت، حلال و حرام، نجاست و طهارت انسان را انذار و هشدار دادند، مولانا در آثارش سخن نگفته است، چرا؟!

خداوند، عشق مولاناست،

 اما چرا عبور از خطوط قرمز و حدود الهی او را حساس نمی‌کند،

رگ غیرتش باد نمی‌کند،

 تعصب مذهبی‌اش گل نمی‌کند،

و خونش به جوش نمی‌آید، 

چرا؟!


آیا مولانا گستاخ است؟!

 یا او برای تقرب به خدا «روش دیگری» را به ما نشان می‌دهد؟! 


رازش این است که مولانا، نگرشی را در مخاطب و دیندار ایجاد می‌کند که بر پایه آن نگرش، اساسا سراغ گناه نمی‌رود.

او تصویری از خدا ایجاد می‌کند که عاشقانه است و دیگران را نسبت به خدا محبوب می‌کند،

 او به جای توجه به میل و حب انسان به غرائز مادی و ظاهری، انسان را متوجه "عشق برتر" می‌کند: 


"بهر نان شخصی سوی نانوا دوید

داد جان چون حسن نانوا را بدید"


مولانا به جای نان، از حسن نانوا می‌گوید، و آن خداست. 


چقدر زیبا!


 عشق اول و برتر انسان خداست!


 آیا انسان به عشقش خیانت می‌کند؟

آیا انسان معصیت محبوبش را می‌کند؟

هرگز!

 بنابراین وقتی رابطه مهرآمیز و عاشقانه میان دو طرف ایجاد شد، ناگزیر معشوق خودش را به رنگ عاشق در می‌آورد:


"عشق آن شعله‏ ست

کاو چون بر فروخت🌸


هر چه جز معشوق

 باقى جمله سوخت‏"🌸


 ورای لغزش‌های مولانا که طبیعت اندیشه بشری است، مثنوی او، میناگر عشق و عرفان، و تفسیرگر آیات معرفتی قرآن است.


عشق فقط خدا

وبلاگ و کانال عشق فقط خدا


www.deniz.blog.ir

eshgekhodayi@


تلگرام - سروش - ایتا - آی گپ


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

شعر معنوی


شاهکاری از مهدی مختار زاده



🍃باران که شدی مپرس این خانه ی کیست🌺

🍃سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست 💝


🍃باران که شدی، پیاله ها را نشمار 🌺

🍃جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست 💝



🍃باران! تو که از پیش خدا می آیی 🌺

🍃توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست 💝



🍃بر درگه او چونکه بیفتند به خاک 🌺

🍃شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست💝


 
🍃با سوره ی دل، اگر خدارا خواندی 🌺

🍃حمد و فلق و نعره ی مستانه یکیست 💝



🍃این بی خردان، خویش خدا می دانند🌺

🍃اینجا سند و قصه و افسانه یکیست 💝



🍃از قدرت حق، هرچه گرفتند به کار 🌺

🍃در خلقت حق، رستم و موریانه یکیست 💝




🍃گر درڪ کنی

          خودتـ خـدا را بینی 💝

🍃درکش نکنی،

      کعبه و بتخانه یکیستـ ـ ـ💝



شاعر گرانقدر مهدی مختار زاده


عشق فقط خدا


عشق فقط خدا

وبلاگ و کانال عشق فقط خدا


www.deniz.blog.ir

eshgekhodayi@


تلگرام - سروش - ایتا - آی گپ
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی


گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.

شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:
آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد: بلی.

مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!

ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

– پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد،
شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.

تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد
اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.

آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و
پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا،
در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد
تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و
مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.

در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:
"ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید
به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."

آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد

. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید،
اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"

سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت
و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.

زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند
یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و
درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.

در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:
"ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،
این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "

رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و
بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت،
دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید:
برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،
تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی،
در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند
و بر فر قت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند.

این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.
پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

🔸دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
🔸ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ

🔸دانی که پس از مرگ چه باقی ماند
🔸عشق است و محبت است و باقی همه هیچ.



عشق فقط خدا

وبلاگ و کانال عشق فقط خدا


www.deniz.blog.ir

eshgekhodayi@


تلگرام - سروش - ایتا - آی گپ

  • مرتضی زمانی