عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نصرانی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰





امام صادق علیه السلام می فرماید:

یکی از مسلمانان همسایه نصرانی داشت.

او همسایه خود را به اسلام دعوت کرد و از مزایای اسلام آنقدر به نصرانی گفت که

سرانجام نصرانی اسلام را پذیرفت و مسلمان شد.

سحرگاه به در خانه تازه مسلمان رفت و در زد.

تازه مسلمان پشت در آمد و پرسید: چه کاری داری؟

مرد گفت: وقت نماز نزدیک است. برخیز وضو بگیر و

لباسهایت را بپوش تا با هم به مسجد برویم و نماز بخوانیم.

تازه مسلمان وضو گرفت. جامه هایش را پوشید و

همراه او رفت و مشغول نماز شدند.

پیش از نماز صبح هر چه می توانستند نماز خواندند تا صبح شد.

سپس نماز صبح را خواندند و آنجا ماندند تا هوا کاملا روشن شد و آفتاب سر زد.

تازه مسلمانان برخاست تا به خانه اش برود. مرد گفت:

- کجا می روی؟ روز کوتاه است و چیزی تا ظهر نمانده است.

نماز ظهر را بخوانیم. تازه مسلمان را نگه داشت تا ظهر فرا رسید و

نماز ظهر را نیز خواندند. دوباره گفت:

- وقت نماز عصر نزدیک است. نماز عصر را نیز بخوانیم.

او را نگه داشت تا نماز عصر را نیز خواندند. تازه مسلمان برخاست به منزلش برود. مرد گفت:

- از روز چیزی نمانده، نزدیک غروب آفتاب است. نماز مغرب را هم بخوانیم.

او را نگه داشت تا آفتاب غروب کرد. نماز مغرب را با هم خواندند.

باز تازه مسلمان خواست برود. مرد گفت:

- یک نماز بیش نمانده، آن را نیز بخوانیم. او را نگه داشت.

نماز عشا را نیز خواندند. سپس از هم جدا شده،

هر کدام به خانه شان رفتند. وقتی که هنگام سحر فرا رسید.

مسلمان قدیمی باز در خانه تازه مسلمان رفت و گفت: من فلانی هستم.

تازه مسلمان پرسید: چه کار داری؟

مرد از او خواست وضو بگیرد و لباسهایش را بپوشد و با او برود تا نماز بخوانند.

تازه مسلمان با حال ناراحتی گفت:

- برو من فقیر و عیال دار هستم. باید به کارهای زندگی برسم.

برو برای این دین کسی را پیدا کن که بیکارتر از من باشد.

امام صادق علیه السلام پس از نقل ماجرا می فرماید:

- او را در دینی (نصرانیت) وارد کرد که از آن بیرونش آورده بود!

(یعنی پس از آنکه او را مسلمان کرد او را به خاطر سختگیری و تحمیل بی جا همسایه خود را نصرانی نمود)


با رفتارهای افراطی مردم را دین زده نکنید


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

روز مباهله

 

 داستانک معنوی

 

روز #مباهله

✅بدون شک یکی از لحظات مهم تاریخی در اثبات #حقانیت اهل بیت روز #مباهله می باشد

که متاسفانه به آن کمتر پرداخته میشود.

✅اصل ماجرا؟

پیامبر نامه‌ای به اسقف #نجران نوشت و در آن نامه از ساکنان نجران خواست که اسلام را بپذیرند.

#مسیحیان برای مذاکره با پیامبر هیاتی سه نفره به مدینه فرستادند و

در نهایت اسلام را نپذیرفتند و قرار شد در روز مشخص #مباهله کنند.

✅معنای مباهله؟

«مباهله» یعنی یکدیگر را لعن و نفرین کردن «بَهَلَهُ اللهُ»

یعنی خدا او را لعنت نماید و از رحمت خویش دور کند.

✅واقعه #مباهله و شرط حضور؟

بامداد روز مباهله، حضرت رسول(ص) به خانه حضرت امیرالمؤمنین(ع) آمد.


دست امام حسن(ع) را گرفته و امام حسین(ع) را در آغوش گرفت،


و به همراه حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) برای مباهله، از مدینه بیرون آمد.


چون نصارا آنان را دیدند، ابوحارثه پرسید که این‌ها کیستند که با او همراهند؟ پاسخ شنید:

آن که پیش روی اوست، پسر عموی او و شوهر دخترش و محبوب‌ترین خلق نزد اوست؛

آن دو طفل، فرزندان اویند از دخترش؛ و آن زن،

فاطمه دختر اوست که عزیزترین خلق، نزد اوست.

پیامبر(ص) برای مباهله، به دو زانو نشست.

سید و عاقب، پسران خود را برای مباهله برداشتند.

ابوحارثه گفت: به خدا سوگند چنان نشسته است که

پیغمبران برای مباهله می‌نشستند، و سپس برگشت. سید گفت: کجا می‌روی؟

گفت: اگر محمد بر حق نبود چنین بر مباهله جرأت نمی‌کرد خانواده خودش را برای این کار انتخاب نمیکرد و

اگر با ما مباهله کند پیش از آنکه سال بر ما بگذرد، یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند.

در روایتی دیگر آمده است که وی گفت:

من صورت‌هایی را می‌بینم که اگر از خدا درخواست کنند کوهی را از جای خود برکَنَد،

هر آینه کنده خواهد شد.

پس مباهله مکنید که هلاک می‌شوید و یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند


✅فرار نجرانی ها

سپس ابوحارثه نزد پیامبر آمد و گفت: ای ابوالقاسم!

از مباهله با ما درگذر و با ما مصالحه کن

بر چیزی که قدرت ادای آن را داشته باشیم

. پس، حضرت با ایشان مصالحه نمود که هر سال، دو هزار حلّه بدهند که

قیمت هر حلّه چهل درهم باشد، و نیز اگر جنگی با یمن روی دهد،

سی زره، سی نیزه و سی اسب را به مسلمانان، عاریه دهند،

و پیامبر(ص)ضامن برگرداندن این ابزار خواهد بود.

پس از نوشته‌شدن صلح‎نامه آنان برگشتند.



***************************************



  • مرتضی زمانی