عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقط خدا» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

یک شعر و یک دنیا عشق

عشق فقط خدا


دلنوشته ای عاشقانه با خدا

خیلی_زیباست...

💐سلام‌ای مهربان پروردگار پاک بی همتا

خدایا، جز تو آیا مهربانی هست؟

گر چه پیمانِ خودم را با تو بشکستم

نمی شد باورم اما،

چه زیبا، باز من را سوی خود خواندی

عزیزا، من گمان کردم که دیگر راه برگشتی برایم نیست


💐خداوندا، مرا البته می بخشی
گمان کردم به جرمِ غفلتِ از تو
مرا راندی و در را ، پشت سر بستی

حبیبا، باورش سخت است

اما تو، مرا اینک برای آشتی خواندی؟؟؟


💐به پاس آشتی با تو،

اینک، من خدایا عهد می بندم

از این پس

بی شکایت، دوست خواهم داشت

بی توقع، مهر می‌ورزم
                                                                                                                                                                                                                                                                           💐خدایا، سینه‌ام را رحمتِ پاکِ گشایش، مرحمت فرما
به لب‌هایم، تبسم را
به چشمم، نور پاکت را
به قلبم، مهرورزی را
خداوندا، بلندای دعایت را ، عطایم کن


💐تو معشوقِ همه عالم
از این پس، عاشقی را پیشه‌ام فرما


💐خدایا، راستش من آدمیزادم

گاه گاهی، گر گناهی می کنم

طغیان مپندارش

کریما، من گناهی بنده‌ای دارم

و تو، بخشایشی جنس خدا

بگو آیا امید بخششم، بی جاست؟



💐خودت گفتی بخوان

می‌خوانمت اینک،

مرا دریاب

به چشمانی که می جوید تو را، نوری عنایت کن

و خالی‌ دو دست کوچکم را

هدیه‌ای اینک عطا فرما

خودت گفتی ، کسی را دست خالی برنگردانید


💐کنون این اولین وآخرینم

بارالها، راست می گویم

دگر من با خدایم آشتی هستم

ببخشا آن گناهانی، که دور از چشم مَردم

در حضورت مرتکب گشتم

گناهانی که نعمت های پاکت را مبدل کرد

خداوندا، ببخشا آن گناهانی که باعث شد،

دعایم بی اثر گردد

گناهانی که امید مرا از تو پریشان کرد


💐خدایا پیش آنانی که می‌گویند

من را تو نمی‌بخشی

تو رسوایم مکن

من گفته‌ام:

من مهربان پرودگار قادری دارم

که می‌بخشد مرا

آیا به جز این است؟


💐خدایا،

بین من با آنکه نامت را نمی خواند،

فرقی نیست؟

اگر من رابه عدلت در میان آتش اندازی

در میان آتشت هم باز می گویم:

هلا ‌ای مردمان

من مهربان پروردگار قادری دارم

که او را دوست می دارم


💐خداوندا...

چه پیوندی میان آتش

و قلبی که مهرِ تو، درآن پیداست؟

وگیرم صبر بر آتش

🌸 ولیکن_صبر_بر

     🌸 دوری_تو

         🌸  هرگز


❤️خدایا دوستت دارم!❤️


استاد گرانقدر و عاشق خدا

💖 وبلاگ و کانال عشق فقط خدا💖

www.deniz.blog.ir

@eshgekhodayi


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




روزی امام علی(ع) و سپاهیانش سوار بر اسب ها آهنگ حرکت به سوی جنگ داشت.

نا گهان یکی از سران اصحاب رسید و مردی را همراه خود آورد و گفت:

"یا امیرالمؤمنین این مرد"ستاره شناس" است و مطلبی دارد میخواهد بگوید."

ستاره شناس: "یا امیرالمؤمنین در این ساعت حرکت نکنید،

اندکی صبر کنید بگذارید حد اقل دو یا سه ساعت از روز بگذرد، آنگاه حرکت کنید."

_"چرا؟"

_چون اوضاع کواکب نشان میدهد که هر که در این ساعت حرکت کند از دشمن شکست خواهد خورد

و زیان سختی بر او وارد خواهد شد،

ولی اگر در آن ساعت که من میگویم حرکت کنید،

پیروز خواهید شد و به مصود خواهید رسید.

حضرت علی(ع) از مرد ستاره شناس سوال کرد:

"این اسب من آبستن است، آیا متوانی بگوئی که کره اش نر است یا ماده؟"

_"اگر بنشینم حساب کنم میتوانم."

_"دروغ میگوئی ای مرد، نمی توانی، قرآن میگوید:

هیچ کس جزء خدا از نهان آگاه نیست.

آن خدا است که میداند چه در رحم آفریده است."

محمد رسول خدا چنین ادعائی که تو میکنی نکرد.

آیا تو ادعا داری که بر همه جریانات عالم آگاهی و می فهمی در چه ساعت خیر و در چه ساعت شر می رسد.

پس اگر کسی به تو و این علم تو اعتماد کند به خداوند(ج) نیازی ندارد.

حضرت بعد به مردم خطاب کرد و فرمود:

مبادا دنبال این حرف ها بروید، اینها منجر به کهانت و ادعای غیب گویی میشود.

آنگاه به ستاره شناس گفت ما مخالف نظریات تو هستیم و ما فقط به #خدای خود #اعتماد داریم و بس.


حرکت کرد و به طرف دشمن رفت، و بعد از چند لحظه پیروزی به نفع علی(ع) شد.

جالب اینجا است که مرد ستاره شناس از افراد دشمن بود

که میخواست نیرنگ جلوی سپاهیان علی را بگیرد تا دشمن از پشت حمله کند.

💕تنها خداست که با توکل به او همه چیز ممکن است

#به_او_اعتماد_کنیم


عشق فقط خدا

❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️

https://telegram.me/eshgekhodayi

تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

عشق فقط خدا 51

عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


من به یادت بودنت مشغولم و

جزتو که کاری ندارم،

اشتغالم رانگیر

میوه ای کالم وهستم
متصل برشاخه ات

نه!نکن ازخود جدا من را
کمالم رانگیر

درخیالاتم توهستی
وتو هستی وتویی

خوش خیالم باخیال تو
خیالم رانگیر



عشق فقط خدا

❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️

https://telegram.me/eshgekhodayi

تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

جوانی دلبسته ی زیبارویی شد.

آن چنان غرق شور و شعف عشق که ناگاه دیگرمعشوق را نیافت.

پرس وجوکرد. گفتند: «ازاین دیاررفته است.»

شوریده و دل شکسته به هر نشانی که از هرکس می یافت راه سفر برگرفت تا محبوب خویش را بیابد.

خدا خدا می کرد تا او را دوباره به دیدار دلدار برساند.

القصه! شبی از دروازه ی شهری گذشت و خواست در جایی بیتوته کند.

از قضا شهر در حکومت نظامی به سرمی برد و ساعت منع آمدوشُد بود.

جوانک ازهمه جا بی خبر، در کوچه های شهر روان شد تا به جستجوی محبوب اقدام نماید.

پاسبانی، جوانک را دید و فریاد برآورد: «آی! کجا می روی؟ ایست! ایست!»

جوانک گفت: «به توچه؟»

پاسبان گفت: «چه گفتی؟ ایست بی ادب لااُبالی!»

پاسبان دشنامی و جوانک در جوابش ناسزایی دیگر می گفت و از این کوچه به آن کوچه می دوید تا از دستش رهایی یابد.

تا این که به بن بستی رسید و خود را در پایان راه و در حال دستگیر شدن به دست پاسبان دید.

ناگهان دری را فشار داد. در باز شد و او به داخل خانه گریخت و پشت در را بست.

پاسبان که به دنبالش می دوید بر در کوبید و گفت: «ای پسرک دُزد! برخلاف قانون عمل می کنی؟

زودباش در را باز کن ای بی ...»

و همچنان هردو با کلماتی نه چندان زیبا همدیگر را می نواختند؛

تا این که آوایی لطیف و زنانه بلند شد که: «کیستی؟ در خانه ی من چه می کنی؟ چه می گویی؟»

جوان از فرط تعجب، زبانش بند آمد.

پس ازچندی از پشت در، لحن صحبتش تغییر کرد و شروع کرد به دعا کردن به پاسبان که:

«مرد نیک سیرت! خدا خیرت بدهد! عمرت دراز باد! و...»

پاسبان با تعجب بیشتر گفت: «چرا دعا می کنی؟ تو که ازمن می گریختی و دشنامم می دادی؟»

جوان گفت: «دنبال کردن تو و مرا به این کوچه و آن کوچه دواندن،

مرا به محبوبم رساند که مدتها بود در دوری اش می سوختم وهمه جا به دنبالش می گشتم.»

🌻چه بسا در بن بست های زندگی که سختی ها ومَرارت ها با شتاب به دنبال ما دوان هستند،
😍خیری در پس دری پنهان شده است که پیروزی و بهروزی و وصال به خواسته ها یمان را در برداشته باشد.



پر کن پیاله را کین جام آتشین 

دیری است ره به حال خرابم نمی برد! 

 

این جامها که در پی هم می شود تهی 

دریای آتش است که ریزم به کام خویش  

گرداب می رباید و آبم نمی برد! 

 

من با سمند سرکش و جادویی شراب 

تا بیکران عالم پندار رفته ام  

 

تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم 

تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی  

تا کوچه باغ خاطره های گریز پا 

تا شهر یادها 

دیگر شراب هم  

جز تا کنار بستر خوابم نمی برد! 

 

هان ای عقاب عشق 

از اوج قله های مه آلود دوردست! 

پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من 

آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد! 

 

آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد! 


در را ه زندگی  

با این همه تلاش و تمنا و تشنگی  

با این که ناله می کنم از دل که : 

آب......... آب..........!  

دیگر فریب هم به سرابم نمی برد  

پر کن پیاله را ! 


فریدون مشیری



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 50


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


🍃گاهی خدا را صدا بزن

🌹بی آنکه بخوای از اوگله کنی

🍃بی آنکه بگویی

چرا؟

ای کاش

🌹و بی آنکه نداشتن ها و

نبودن ها را

 به او نسبت بدهی

🍃گاهی خدا را فقط

بخاطر خدا بودنش

صدابزن💚



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

یک دنیا امید و آرامش

عشق فقط خدا



🌻به نام آن که
🌻خلاق جهان است

🌻امید بی پناه
🌻وبی کسان است

🌹به نام آن که
🌹یاد آوردن او 

🌹تسلی بخش
🌹قلب عاشقان است




 از حضرت رسول (ص) نقل شده که
حضرت فرمود: خداوند به ملائکه امر فرمود:

وقتی بنده ام قصد انجام کار نیکی را کرد،
آن عمل را در نامه ی اعمالش بنویسید ...


و اگر آن را انجام داد،
ده برابر حسنه برایش بنویسید ...

و وقتی بنده ام قصد گناهی را نمود،
مـادامـی که انجـام نـداد، ننویسید ...❌

اگــر انجـــام داد،
فقــط یـک گنـاه بـرایش بنـویسیـد ...⚠️

و اگـــر منصـــرف شــد،
ثـــواب بـــرایـش بنـــویسیـــد ...



#حــدیث_قــدسی 💚



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 49


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


🌹ای خوشا وقتی ڪه بگشایم
💞 نظر بر روے دوست

🌹سر نهم در خط جانان
💞جان دهم بر بوی دوست


🌹من نشاطی را نمی‌جویم
💞به جز اندوه عشق

🌹من بهشتی را نمی‌خواهم
💞به غیر از کوی دوست




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



خانم جوانی در مترو نشسته بود .

در ایستگاه بعدی خانمی با ترش رویی و سروصدا وارد قطار شد و

کنار او نشست و خود را به همراه کیفهایش با فشار و زور بر روی صندلی نشاند .

 شخصی که در طرف دیگر خانم جوان نشسته بود از این موضوع ناراحت شد و

از او پرسید که چرا حرفی نمیزند و چیزی نمیگوید .

خانم جوان با لبخندی پاسخ داد :

🌿🌺 لزومی ندارد برای موضوعات ناچیز خشمگین شد و بحث کرد ،

*سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است*. من در ایستگاه بعدی پیاده میشوم .

✔️ این جواب ارزش این را دارد که با حروف طلایی نوشته شود .

❣  *لزومی ندارد برای موضوعات ناچیز بحث کرد ،

سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است*

🌼🍃 اگر تک تک ما این موضوع را درک میکردیم که وقت ما بسیار کم است ،

آنوقت متوجه میشدیم که پرخاشگری ، بحث و جدلهای بی نتیجه ، نبخشیدن دیگران ،

ناراضی بودن و عیب جویی کردن تلف کردن وقت و انرژی است .

 آیا کسی قلب شما را شکسته است ؟
*آرام باشید ، سفر بسیار کوتاه است.*

آیا کسی خشم شما را برانگیخته است ؟
*آرام باشید ، ببخشید ؛ سفر بسیار کوتاه است .*

آیا کسی به شما خیانت کرده ، زور گویی کرده ، شما را فریب داده یا تحقیرتان کرده است ؟

*آرام باشید ، ببخشید ؛ سفر بسیار کوتاه است .*

🌸🍃 هرمشکلی که دیگران برایمان ایجاد میکنند ،

بخاطر داشته باشیم که *سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است*

 هیچکس طول این سفر را نمیداند .

هیچکس نمیداند ایستگاه او چه زمانی خواهد بود .

*سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است .*

❣ بیایید دوستان و خانواده را دوست بداریم ،

با احترام و مهربان باشیم و یکدیگر را ببخشیم .

بیایید زندگیهایمان را با قدردانی و خوشبختی پر کنیم .

🦋  نهایتا اینکه سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است



  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

عشق فقط خدا 48


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


 یک لحظه کسی
که باتو دمساز آید

یا با تو
دمی همدم و همراز آید

از کویِ تو
گر سوی بهشتش خوانند

هرگز نرود
وگر رَوَد، باز آید!


✨ #هاتف_اصفهانی



عشق فقط خدا

❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️

https://telegram.me/eshgekhodayi

تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

بنده خدا و چاکر شاه

ابومنصور سامانی وزیر سلطان طغرل بود.

عادت داشت پس از نماز صبح بر سر سجاده نشیند و دعا کند تا آفتاب طلوع کند.

آنگاه به خدمت سلطان می رفت.

 صبحگاهی از طلوع آفتاب برای امر مهمی سلطان کسانی را به طلب وزیر فرستاد،

آنان آمدند و او را به حضور خواندند

وزیر چون ادعیه و ذکرهایش تمام نشده بود به فرمان شاه التفات نکرد و به دعا و مناجات ادامه داد.

آنان نزد سلطان آمده وی را از عدم توجه وزیر آگاه کردند.

وزیر چون دعایش تمام شد به خدمت سلطان آمد.

سلطان با نهایت خشم و غضب گفت:

تو را چه شده که به گفته ما اعتناء نمی کنی و چون فرمان ما به تو رسد تاخیر می اندازی؟

وزیر گفت: شاها، من بنده خدایم و چاکر شما.

تا از بندگی خدا فارغ نشوم به چاکری نتوانم پرداخت.

این کلمه در سلطان چنان اثر کرد که گریان شده و وزیر را تحسین نمود و گفت:

بندگی خدا را بر چاکری ما مقدم دار تا به برکات آن سلطنت ما پابرجا باشد.



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 47


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


🌺🌺رسیده امٖ به خدایی
🌸🌸که اقتباسی نیست

🌺🌺شریعتی که در آن
🌸🌸حکم ها قیاسی نیست


🌺🌺خدا کسی است
🌸🌸که باید به دیدنش بروی

🌺🌺خدا کسی که
🌸🌸از آن سخت می هراسی نیست


🌺🌺به عیب پوشی و
🌸🌸بخشایش خدا سوگند

🌺🌺خطا نکردن ما
🌸🌸غیر ناسپاسی نیست


🌺🌺به فکر هیچ کسی
🌸🌸جز خودت مباش ای دل

🌺🌺که خودشناسی تو
🌸🌸جز خداشناسی نیست



#فاضل_نظری


  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰


رحمت عالمیان

❤️مگه میشه عاشق این شخصیت 👇 نشد؟



🌸هرکه را می دید سلام می کرد و کسی در سلام بر او سبقت نگرفت.

🌸وقتی با کسی دست می داد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمی کشید  و صبر میکرد تا طرف مقابل دستش را بکشد

🌸با مردم چنان معاشرت می کرد که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.😍


🌸سکوتی طولانی داشت و تا نیاز نمی شد لب به سخن نمی گشود.

🌸هرگاه با کسی هم صحبت می شد به سخنان او خوب گوش فرا می داد.

🌸چون با کسی سخن می گفت کاملا برمیگشت و رو به او می نشست.

🌸در مجلس جای خاصی را به خود اختصاص نمی داد و از آن نهی می کرد.


🌸هرگز سخن کسی را قطع نمی کرد ❌مگر آنکه حرف لغو و باطل بگوید.

🌸هدیه 🎁را قبول می کرد اگرچه به اندازه ی یک جرعه شیر بود.


🌸هرکه عذر می آورد عذر او را قبول می کرد.😊

🌸هرگز مذمت مردم را نمی کرد و بسیار مدح آنان نمی گفت.

🌸بر جسارت دیگران صبر می فرمود و بدی را به نیکی جزا می داد.

🌸سراغ اصحاب خود را می گرفت و همواره جویای حال آنان می شد.


🌸اصحاب را به بهترین نام هایشان صدا می زد.

🌸هرگاه چیزی به فقیر میبخشید به دست خودش میداد و به کسی حواله نمیداد.

🌸عزیزترین افراد نزد او کسی بود که خیرش بیشتر به دیگران می رسید.

🌸پیران را بسیار اکرام می کرد و با کودکان بسیار مهربان بود.


🌸از برای از دست رفتن دنیا ناراحت نمی شد و یا به خشم نمی آمد.

🌸از برای خدا آنچنان به خشم می آمد که دیگر کسی او را نمی شناخت.


🌸هرگز برای خودش انتقام نگرفت مگر آنکه حریم حق شکسته شود.

🌸هیچ خصلتی نزد آن حضرت منفورتر از #دروغگویی نبود.

🌸هرگز درهم و دیناری 💰نزد خود پس انداز نکرد .

🌸در خوراک و پوشاک چیزی زیادتر از خدمتکارانش نداشت.


🌸کفش 👞و لباس را خودش وصله می کرد.

🌸با دست خودش شیر می دوشید و پای شترش🐪 را خودش می بست.


🌸همیشه خوشبو بود و بیشترین مخارج آن حضرت برای خریدن عطر بود.

🌸همیشه با وضو بود و هنگام وضو گرفتن مسواک می زد.


🌸تا گرسنه نمی شد غذا میل نمی کرد و قبل از سیر شدن منصرف می شد.

🌸وقت آشامیدن سه جرعه آب 💦می نوشید؛ اول آنها بسم الله و آخر آنها الحمدلله.


🌸اوقات داخل منزل را به سه بخش تقسیم می کرد:

بخشی برای خدا،

بخشی برای خانواده

و نیز بخشی برای خودش بود و وقت خودش را نیز با مردم قسمت می کرد.

✍منابع: کتاب «منتهی الآمال» مرحوم محدث قمی و  کتاب «مکارم الاخلاق» مرحوم طبرسی
🌺 این رفتارها فقط گوشه ای از سبک زندگی بهترین شخصیت و بقول خداوند رحمت عالمیان است

🌺سلام و صلوات خدا بر بهترین بندگانش حضرت محمد مصطفی و آل پاکش



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 46


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


گر چه وصالش نه به کوشش دهند

هر قـدر ای دل که تــوانی بکوش


لطف خـــدا بیشتر از جـرم ماست

نکته سربستـــــه چه دانی خموش



حافظ




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


هوالشافی

توکل در مریضی و اطاعت از طبیب



موسای کلیم علیه السلام را علتی و مرضی پدید آمد.

طبیبان گفتند: داروی این علت فلان چیز است. موسی گفت: دارو نخورم تا اللّه خود عافیت فرستد و شفا دهد.

آن مرض بر وی دراز گشت. گفتند: ای موسی! این دارو مُجرّب است و اگر به کار داری (مصرف کنی) در آن شفا بُوَد.

 موسی نَشنید و با دارو مداوا نکرد تا از حق جلّ جلاله وحی آمد که: به عزت من که تا تو دارو نخوری من شفا ندهم.

 موسی دارو بخورد، در حال شفا آمد.

 موسی را چیزی در دل آمد که بار خدایا این چون است؟

 وحی آمد که ای موسی! تو علت مپرس و سنّتی که ما نهاده ایم، اسرار ما مجوی که کسی را به اسرار ما راه نیست و گفتنِ چون و چرا، روا نیست

 پ.ن خادم کانال

خداوند هر کاری را با اسباب و ابزار و وسیله دنیوی انجام می دهد

منتظر معجزه و توکل خالص بودن یعنی جهل و افراط در معنویت

خیلیا هستن نشستن خونه و هیچکاری نمیکنن و میگن خدا روزی پرنده کور را در لانه اش میرساند

ما که کور و فلج نیستیم و باید حرکت و تلاش را در هر کاری داشته باشیم و بعد با توکل به خدا منتطر امدادهای الهی باشیم

طرف بیماری داخلی حاد داره نشسته خونه دکتر نمیره و میگه مرگ و زندگی دست خداست

بله همینطوره ولی شما برا زندگی کردن باید درمان کنید

بعد با دعا و توکل منتطر نتیجه باشید بعد از این خدا تشخیص میده مرگ یا شفا و ادامه زندگی

امام صادق ع فرموده

خود را مداوا کنید،زیرا خداوند هیچ دردی فرو نفرستاده مگر اینکه به همراهش درمانی نیز نازل کرده است

از تو حرکت از خدا برکت


خدا خودش در قرآن فرموده

اگر خدا را یاری کنید شما را یاری می کند

پس قدم اول با ماست قدم دوم را خدا برمی دارد و مشکلات را حل می کند و ما را در همه کارها یاری می کند


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 45


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


✨🌺 ای در سر هر کس از تو
✨🌺 سودای دگر


✨🌺 در راه تو هر طایفه را
✨🌺 رای دگر


✨🌺 چیزی ز تو هر کسی
✨🌺 تمنا دارد

✨🌺 ما جز تو نداریم
✨🌺 تمنای دگر


عبید زاکانی




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




از منبر پایین آمد و مردم، مجلس را ترک می گفتند.

شیخ ابوسعید ابوالخیر، امشب چه شوری برپا کرد.

همه حاضران، محو سخنان او بودند و او با هر جمله که می گفت،

نهال شوق در دل ها می کاشت،

اما من هنوز نگران قرضی بودم که باید می پرداختم.
وام سنگینی بر عهده داشتم و نمی دانستم که چه باید کرد.
پیش خود گفتم که تنها امیدی که می توانم به آن دل ببندم، ابوسعید است.
او حتما به من کمک خواهد کرد.


شیخ، گوشه ای ایستاده بود و مردم گرد او حلقه زده بودند.

ناگهان پیرزنی پیش آمد.

شیخ به من اشاره کرد، دانستم که باید نزد پیرزن روم و حاجتش را بپرسم.

پیرزن گفت کیسه ای زر که صد دینار در آن است

آورده ام که به شیخ دهم تا میان نیازمندان تقسیم کند،

او را بگو که در حق من دعایی کند.

کیسه را گرفتم و به شیخ ابوسعید سپردم.

پیش خود گفتم که حتما شیخ، حاجت من را دانسته و

این کیسه زر را به من خواهد داد،


اما ابوسعید گفت این کیسه را بردار و به گورستان شهر ببر.

آنجا پیری افتاده است،

سلام ما را به او برسان و کیسه زر را به او ده و بگوی اگر خواستی،

نزد ما آی تا باز تو را زر دهیم.


شبانه به گورستان رفتم.


بین راه با خود می اندیشیدم که این مرد کیست که ابوسعید از حال او خبر دارد،

اما نیاز من را نمی داند و بر نمی آورد.

وقتی به گورستان رسیدم، به همان نشانی که شیخ داده بود،

پیری را دیدم که طنبوری

(یکی از آلات موسیقی است که در آن ایام، جزو آلات لهو و لعب و گناه محسوب می شد)

زیر سر نهاده و خفته است.

به او سلام کردم و سلام شیخ را نیز رسانیدم، اما ترس و وحشت، پیر را حیران کرده بود.

سخت هراسید.

خواست که بگوید تو کیستی، که من کیسه زر را به او دادم و پیغام ابوسعید را نیز گفتم.

پیر، هم چنان متحیر و ترسان بود.

کیسه را گشود و دینارهای سرخ را دید.

نخست می پنداشت که خواب است،

اما وقتی به سکه های طلا دست کشید و

آنها را حس کرد، دانست که خواب نمی بیند.

لختی به دینارها نگریست، سپس سر برداشت و خیره خیره به من نگاه کرد.
ناگهان به حرف آمد و گفت مرا نزد شیخ خود ببر.
گفتم برخیز که برویم.
بین راه، هم چنان متحیر و مضطرب بود.
گفتم اگر از تو سؤالی کنم پاسخ می دهی؟
سر خود را به پایین انداخت.
دانستم که آماده پاسخگویی است.

گفتم تو کیستی و در گورستان چه می کردی و ابوسعید، این کیسه زر به تو چرا داد؟
آهی کشید و غمگینانه گفت مردی هستم فقیر و وامانده از همه جا.
پیشه ام مطربی است و وقتی جوان بودم،

مردم مرا به مجالس خود می خواندند تا طنبور زنم و آواز بخوانم و مجلس آنان را گرم کنم.
در همه جای شهر، هرگاه دو تن با هم می نشستند، نفر سوم آنان من بودم.
اکنون پیر شده ام و صدایم می لرزد و دستم آن هنر و توان را ندارد که از طنبور، آواز خوش بر آرد.
کسی مرا به مجلس خود دعوت نمی کند و به هیچ کار نمی آیم.
زن و فرزندم نیز مرا از خود رانده اند.

امشب در کوچه های شهر می گشتم.


هر چه اندیشیدم، ندانستم که کجا می توانم خوابید و امشب را سر کنم.


ناچار به گورستان آمدم و از سردرد و شکسته دلی،

گریستم و با خدای خود مناجات کردم و گفتم

خدایا، جوانی و تاب و توانم رفته است.

جایی ندارم و هیچ کس مرا نمی پذیرد.

عمری برای مردم طنبور زدم و خواندم و محفل آنان را آراستم و اکنون به اینجا رسیدم.

امشب را می خواهم برای تو بنوازم و مطرب تو باشم.

تا دیرگاه می نواختم و مجلسی را که در آن خود و خدایم بود، گرم می کردم.

می خواندم و می گریستم تا این که خوابم برد.

دیگر تا خانه شیخ، راهی نمانده بود.
پیر، هم چنان در فکر بود و خود نمی دانست که چه شده است.
به خانه شیخ رسیدیم و وارد شدیم.
ابوسعید، گوشه ای نشسته بود.
پیر طنبور زن، بی درنگ به دست و پای شیخ افتاد و همان دم توبه کرد.


ابوسعید گفت ای جوانمرد، یک امشب را برای خدا زدی و خواندی،

خداوند رحمت تو را ضایع نکرد و

بندگانش را فرمان داد که تو را دریابند و پناه دهند.


طنبور زن، آرام گرفت.

ابوسعید، روی به من کرد و گفت بدان که هیچ کس در راه خدا زیان نمی کند.
حاجت تو نیز برآورده خواهد شد.

یک روز گذشت.

شیخ از منبر و مجلس فارغ شده بود.

در همان مجلس، کسی آمد و دویست دینار به من داد و گفت این را نزد ابوسعید ببر.
وقتی به خدمت شیخ رسیدم، گفت این دینارها را بردار و طلبکارانت را دریاب.

راوی این داستان، شخصی به نام حسن مؤدب از شاگردان ابوسعید است.

📚 منبع: اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، صفحه ۱۱۶



بنازم رحمت بینهایتت را خدااا


ای کریمی که از خزانه غیب

گبر و ترسا وظیفه خور داری


دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمن این نظر داری


خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 44

عاشقانه های من  خدا


عشق فقط خدا


✨💞آنکه به دل اسیرمش
✨💞در دل و جان پذیرمش


✨💞گرچه گذشت عمرِ من
✨💞باز ز سر بگیرمش

✨💞راه برم به سوی او
✨💞شب به چراغِ روی او

✨💞چون برسم به کوی او
✨💞حلقۀ در بگیرمش



مولانا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستانک معنوی


مرگ، مثل حمام رفتن است



🌸امام جواد(ع) به عیادت یکی از شاگردان خود که در بستر مرگ بود رفتند.

🌸وقتی امام بر بالین او نشستند،

بیمار با صدای بلند گریه کرد و در حالی که بی تابی می کرد، گفت:

🌸مرگ من نزدیک است! چه کنم؟

خیلی اضطراب و ترس دارم

🌸امام جواد(ع) فرمودند:

🌸تو از مرگ می ترسی زیرا نمی دانی مرگ چیست!


🌸برای تو مثالی میزنم:

🌸اگر بدنت آلوده به چرک و کثافت باشد و بدانی اگر به حمام بروی و شستشو کنی،

همه این آلودگیها از بین می رود، آیا میل داری که به حمام بروی، یا میل نداری؟»

🌸بیمار عرض کرد:

🌸«البته دوست دارم که هر چه زودتر، به حمام بروم و خود را از همه ناپاکیها پاک نمایم.

🌸امام جواد(ع) فرمودند:

🌸مرگ برای انسان، مثل #همان_حمام است و آن آخرین منزلگاه،

و مرحله شستشو و پاکسازی از آلودگیهای گناه می باشد.

🌸بیانات امام جواد(ع)، بیمار را آرام کرد.

📚معانی الاخبار ، ص ۲۹۰



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 43

عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا



تو به این خوبی و،
من با نفس خسته ی خود

چه سرایم ؟چه بگویم؟
که بود لایق تو


رودی از عشق تو
در من بخروش است انگار

تو بگو من چه کنم
تانشوم عاشق تو؟



حمیدرضا مشایخی


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستانک معنوی


چه کنم  خدا به من رحم‌ کند؟


کسی آمد خدمت نبی مکرم اسلام عرض کرد


یا رسول الله چه کنم خدا به من رحم بکند


فرمود سه کار بکن

1⃣ ارحَمْ نَفسَکَ ،

2⃣ و ارحَمْ خَلقَ اللّه ِ

3⃣یرحَمْکَ اللّه ُ

📚تفسیر معین، ص580

✅اول به خودت رحم بکن

ما گناه که می‌کنیم بدن جهنمی می‌شود

بی‌رحمی است زیادی که می‌خوریم بدن لطمه می‌خورد

به خود رحم کردن همه چیز را شامل می‌شود

به جسم به روح نگاه به نامحرم کردن

دروغ که می‌گویی حافظه ات ضعیف می‌شود

داری به خودت بی‌رحمی می‌کنی

دروغ حافظه ات را ضعیف می‌کند

فحاشی نمی‌گذارد دعایت مستجاب شود

پس اول به خودت رحم بکن

بعد فرمود دوم به  مردم رحم کن

حدیث هم داریم

 اِرْحَم تُرْحَم رحم کن تا بهت رحم کنند

📚بحاالانوار، ج 74، ص 394

✅سوم فرمود به  مخلوقات خدا

یعنی حیوانات درختان موجودات طبیعت محیط زیست

آب دریا کل خلقت در واقع یک کلمه

اگر می‌خواهیم در دایره‌ی رحمت الهی وارد شویم رحم کنیم


یعنی


آقای عزیز به خانواده ات


پدر عزیز به فرزندانت


راننده‌ی عزیز به مسافرانت


کاسب عزیز به مشتری هایت


کارمند گرامی به ارباب رجوع


اگر همه به هم رحم کنیم


خدا هم به ما ان شاء الله رحم می‌کند.


استاد رفیعی


  • مرتضی زمانی