تـنها تـوئـی تـنها تـوئی در خـلوت تنهائیم
تنها تو می خواهی مرا با این همه رسوائیم
جان گشته سرتا پا تنم از ظلمت تن ایمنم
شــو آفـتاب روشنـم پـیدا بــه نـاپـیدائیم
مـن از هـوسها رسته ام از آرزوها جسته ام
مـرغ قفس بشکسته ام شادم ز بـی پروائیم
دانـی کـه دلدارم تـوئی دانم خریدارم توئی
یـارم توئی یارم توئی شادی از این شیدائیم
خدای عز وجل میفرمایند:
محبوبترین بندگان نزد من آنهایند که
به خاطر من یکدیگر را دوست دارند،
دلبسته مساجدند و سحرگاهان لب به استغفار گشایند
اینانند که هرگاه بخواهم زمینیان را کیفر دهم
به یاد ایشان افتم و از مجازات آنان صرف نظر کنم
ای فرزند آدم ،
من بی نیازی هستم که نیازمند نمی شوم
مرا در آن چه به تو امر کرده ام اطاعت کن
تا تو را آن چنان بی نیاز کنم که نیازمند نشوی.
ای فرزند آدم ،
من زنده ای هستم که نمی میرم
مرا در آن چه به تو امر کرده ام اطاعت کن
تا تو را زندگی ای بخشم که نمیری.
ای فرزند آدم ،
من به هر چیز می گویم باش ، می شود
مرا در آن چه به تو امر کرده ام اطاعت کن
تا تو را چنان قرار دهم
که به هر چیز بگویی باش ، بشود.
هر گاه عبدی گناه می کند قطعه ای از زمین که در آن محل این گناه
را انجام داده است از خدا اجازه می خواهد بنده را در کام خود فرو ببرد
و آن سقفی که روی سر آنهاست از سقف بناها یا آسمان
از خدا اذن می طلبد که بر سر آنان خراب شود اما
خدا میگوید:
دست از بنده من بردارید و به او مهلت بدهید شما او را خلق نکرده اید
اگر او را خلق کرده بودید به او رحم میکردید.
پیامبر اکرم میفرمایند:
وقتی که یتیم گریه کند، عرش خدا به لرزه در می آید
پس خداوند می فرماید:
چه کسی این بنده ی مرا به گریه انداخته؟
من پدر و مادرش را از او گرفتم. قسم به عزّت و جلالم،
هر کس این یتیم را ساکت و آرام کند،
من بهشت را برایش واجب می کنم
روزی حضرت موسی به کوه طور میرفت در راه مردی او را دید و گفت
ای موسی به کجا میروی؟ گفت برای مناجات با خدا به کوه طورمیروم
آن مرد با گستاخی گفت :
ای موسی از طرف من هم به خدا بگو: من از تو روزی نمیخواهم
و عارم میشود که تو خدای منی و نمیخوام گناهانم را هم ببخشی
حضرت موسی ناراحت شد ولی چیزی نگفت وبه راه خود ادامه داد
و به مناجات با خدا پرداخت وقتی میخواست برگردد
ندا داده شد ای موسی چیزی فراموش نکرده ای؟
حضرت موسی گفت بارخدایا تو داناتری و من نمیدانم
ای موسی چرا پیغام آن مرد را به من نرساندی؟ بار الها او مردی نادان بود
خدای تبارک به حضرت موسی چنین گفت که: ای موسی
به بنده ام بگو تو روزی از من بخواهی یا نخواهی من روزی تو را میدهم
چون من خلقت کرده ام و تو را روزی دهنده جز من نیست
به بنده ام بگو اگرتو عارت میشود که من خدای تو ام من عارم
نمیشود که تو بنده منی به بنده ام بگو اگر تو نخواهی گناهانت را ببخشم
من بخشنده مهربانم و خواهم بخشید چون دوست ندارم بنده ام را
درحالی ببینم که گناه کرده است.
حضرت موسی در راه بازگشت
آنمرد را دیدآنمرد چون جواب بشنیدگفت ای موسی واقعا خدا اینها را گفته؟
در همین حال آنمرد از ته دل آهی کشید و جانش از تن بیرون شد
شاید از شرم بود یا شوق دیدار چنین خدایی
**************************************