خانم حمیدی ، برای
دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت ! اونجا بود که متوجه شد یه
دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه ! مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی
مشکوک شد ، اما
مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان ! ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه ! یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت : از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !
یعنی مامانت اونو برداشته ؟ مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم ! تو ایمیل خودش نوشت : مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ، و درضمن نمیگم که
برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده ! با عشق … مسعود ! روز بعد ایمیل مادرِ مسعود : پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری، و در ضمن نمیگم که
رابطه نداری ! اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود ! با عشق … مامان
مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان ! ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه ! یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت : از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !
یعنی مامانت اونو برداشته ؟ مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم ! تو ایمیل خودش نوشت : مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ، و درضمن نمیگم که
برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده ! با عشق … مسعود ! روز بعد ایمیل مادرِ مسعود : پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری، و در ضمن نمیگم که
رابطه نداری ! اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود ! با عشق … مامان