ای جـمـلـه بـیکـسـان عـالـم را کَـس
یـک جـو کرمـت تـمـام عـالـم را بـَس
من بـیکـَسَـم و کـسی نـدارم جُز تـو
یا رب بـه فریادِ مَـنِ بی کَس رس
"مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری"
رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست، خدا هست
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است
زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،
دامان خدا را می جوید
خورشید هنوز طلوع میکند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر
زمین می کشد
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند
نیستی نیست
هستی هست
پایان نیست
راه هست
تولد هر کودک، نشان آن است که
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است
رابیندرانات تاگور
بالی نمی خواهم
همین پوتین های کهنه هم میتوانند
مرا به آسمانها ببرد...
من آنگونه که سزاوار درگاه کبریایی توست
تو را بندگی نکردم...
اما تو با من آنگونه رفتار کن
که در مرام خدایی توست...
پروردگـارا...
اینک، سُکانِ زندگیِ طوفان زده ام رابه تو می سپارم
می دانم که
نتیجه ی این اعتماد و توکل،
آرامـش است ...
من خدا را دارم
و همین به همه چیز جهان می ارزد
چون خدا را دارم
تو بمانی و نمانی مهم نیست
من خدا را دارم
چون خدا را دارم همه دنیا را
با همه محتویاتش میدهم
سهم شما
چون خدا را دارم
فردا مال من است
چون خدا را دارم
لحظاتم همه بی تکرارند
من خدا را دارم
دلتان آب بسوزد
من خدا را دارم تو نمی دانی..!
نمی فهمی..!
حسم را... حالم را...
حس پرواز بسوی ابدیت را
حسِ داشتن...
حس این لحظه دور از تن بودن را...
یک ثانیه یک لحظه روی حرفم صبر کن
فکر کن من خدا را دارم
در میان هفت دریا ذره ای از لطف او
بی نیاز از منت هر ناخدایم می کند...
تو را میخوانم
خدایا، اگر گناهانم مرا نزد تو خوار گردانیده، تو به خاطر حُسن اعتمادم به
تو از من درگذر.
مهربانا، اگر عصیانم مرا از لطف و کرمت دور داشته، یقینم به تو،
کَرَم و عطوفت تو را دریادم زنده می دارد.
لطیفا، اگر خواب غفلت مرا از دیدار تو با زمی دارد، ایمان به مهر و بخشش ات بیدارم می دارد.
خدایا، اگر عِقاب تو مرا به دوزخ می خوانَد، ثواب بی پایانت مرا به سوی بهشت دعوت می کند،
پس ای مهربانْ تو را می خوانم، از تو می خواهم، به درگاه تو ناله سر می دهم و رو به سوی تو می کنم.
خدایا، از آنانم قرار ده که همواره در
یاد تواند،
هرگز عهد تو را نمی شکنند و شکر تو را لحظه ای از یاد نمی برند.
گاهی خدا را صدا کن
بی آنکه چیزی بخواهی
بی آنکه گله ای کنی
بی آنکه بگویی چرا...کاش...اگر...
بی آنکه تمام آنچه که نیست را به او نسبت دهی
بی آنکه حتی بخواهی توبه کنی
گاهی فقط خدا را صدا کن
او برای جنبیدن حروف نام اش روی زبان تو
انتظار میکشد..
چه هوایی!
چه طلوعی!
جانم باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا
به خدایی که خودم میدانم
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند
به خدایی که خودم میدانم
به خدایی که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید
و به باران گفته است باغها تشنه شدند
و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد
به خدایی که خودم میدانم چه خدایی جانم…