عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

#شب_قدر

‌ باز امشب "لیله القدر" خداست
ذکر یارب یارب و ورد دعاست...
  🌾🌾🌾🌾

گاه استغفار و دل لرزیدن است...
گاه توبه گاه "آمرزیدن" است...
🕊🕊🕊🕊

گاه عجز و التماس و هم نیاز...
رو به درگاه کریم چاره ساز...
💚💚💚💚

گاه جوشن خوانی شب تا سحر...
بارش باران اشک از چشم تر...
🌧🌧🌧🌧

پس به وقت ابتهال و حال زار...
یاد کن از این "حقیر بیقرار"...



http://jokland.ir/upload/2sms/picture/post_picture/jokland-adiahdahdbajdad.jpg


حضرت علی ع در خطبه ۲۴۴ نهج البلاغه میفرماید:

🔸 شب هنگام کسى به دیدار ما آمد و


ظرفى سر پوشیده پر از حلوا داشت،


دانستم آن ظرف تنها ظرف حلوا نیست،


چنان از آن متنفّر شدم که


گویا آن را با آب دهان مار سمّى، یا قى کرده آن مخلوط کردند

به او گفتم: هدیه است یا زکات یا صدقه!!؟


گفت: این هدیه (رشوه) است.


گفتم: چونان زنان بچّه مرده بر تو بگریند،


آیا از راه دین وارد شدى که مرا بفریبى!!

به خدا قسم اگر تمام آسمانها و زمین آنچه در عالم وجود دارم


به من بدهند تا پوست دانه ی جوی را به ستم از موچه ای بگیرم


و به همین مقدار خدا را نافرمانی کنم، هرگز چنین نخواهم کرد..

همانا این دنیاى آلوده شما نزد من

از برگ جویده شده ملخ پست تر است

على را با نعمت هاى فنا پذیر، و

لذّتهاى ناپایدار چه کار!!!

و همچنین در نامه 45 نهج البلاغه

میفرمایند:
      
 ای دنیا!

ازمن دور شو ، مهارت را بر پشت تو نهاده و از چنگال تو رهایی یافتم،


واز دام هایت نجات یافته ام و از لغزش گاه هایت دوری گزیدم.

 کجایند بزرگانی که به بازیچه های خود فریبشان داده ای؟

 کجایند امت هایی که با زر و زیورت آنها را فریفتی


که اکنون در گورها گرفتار ودرون لحدها پنهان شده اند...


Image result for ‫علی ع‬‎


به علی شناختم من به خدا قسم خدا را


http://dl.funjoo.ir/wp-content/uploads/2015/07/20100815102218296_imam-ali.jpg


به فرقش کی اثر میکرد شمشیر

گمانم ابن ملجم (لعنت الله)  یاعلی گفت.....


Image result for ‫شهادت امام علی ع‬‎



بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر توست اکنون،به اسیر کن مدارا



http://morsali.kowsarblog.ir/media/blogs/morsali/zro_26mo2.jpg?mtime=1466797471


دیگر نمی اید صدای دلنشینت


سجاده ات رنگین شد از خون جبینت


امشب یتیمان بابا ندارند


امشب فقیران چشم انتظارند


***********************************


  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

آدمی به خودی خود نمی افتد

اگر بیفتد از همان سمتی می افتد

که به خدا تکیه نکرده است...


چقــــــــــــــدر زیبا گفته سهراب:

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ ...

ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ...

ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ ...

ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی ...

ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ ...

ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩی ...

یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ ...

ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ...

ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ ...

ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ...

ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ...

ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ...

ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ...

ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین ...

ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ ...

ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ ! ...


از آن زمان که متوجه عواقب نگرانی شده ام،

اگر همه ثروتم را نیز از دست بدهم

هرگز نگران نخواهم شد؛

آنچه را که می توانم انجام می دهم

و بقیه را به خدا می سپارم

 

جی.سی.بنی


به راستی وقتی توی این عالم

هرکس با همجنس خودش میپره و رفاقت می کنه!

یعنی مشابهت باعث دوستی میشه

پس فکرشو بکن دوستی با خدا چی میشه

بیخود نیست که دوستان خالص حق کراماتی دارند

بیچاره دوستان شیطان...


خدایا

مخم داره سوت میکشه...

الله تویی و ز دلم آگاه تویی  /

درمانده منم دلیل هرراه تویی

  گرمورچه ای دم زند اندر ته چاه  /

آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی 

 

اگر مردم در عظمت قدرت خدا، و بزرگی او می اندیشیدند،

به راه راست باز می گشتند  اما دلها بیمار و چشمها معیوب است.

آیا به مخلوقات کوچک خدا نمی نگرند؟ 

به مورچه و کوچکی جثه آن بنگرید،

که چگونه لطافت خلقت او با چشم و اندیشه انسان درک نمی شود،

نگاه کنید چگونه روی زمین راه می رود و برای به دست آوردن

روزی خود تلاش می کند؟ دانه ها را به لانه خود منتقل می سازد

و در جایگاه مخصوص نگه می دارد، در فصل گرما

برای زمستان تلاش کرده و به هنگام درون رفتن،

بیرون آمدن را فراموش نمی کند! 

روزی مورچه تضمین گردیده و غذاهای متناسب با طبعش

آفریده شده است.خداوند منان از او غفلت نمیکند،

و پروردگار پاداش دهنده محرومش نمی سازد،

گرچه در دل سنگی سخت وصاف یا در میان صخره ای خشک باشد.

اگر در مجاری خوراک و قسمتهای بالا و پائین دستگاه گوارش

و آنچه در درون شکم او از غضروفهای آویخته به دنده تا شکم

و آنچه در سر اوست از چشم و گوش، اندیشه نمایی،

از آفرینش مورچه دچار شگفتی شده و از وصف او به زحمت خواهی افتاد.

پس بزرگ است خدائی که

مورچه را بر روی دست و پایش بر پا داشت،

و پیکره وجودش را با استحکام نگاه داشت،

در آفرینش آن هیچ قدرتی او را یاری نداد

و هیچ آفریننده ای کمکش نکرد...

 

برگرفته از نهج البلاغه


از ما عمل چندانی نخواسته‌اند ،  مهم‌تر از عمل کردن،

"عمل نکردن" است! 

تقوا یعنی عمل گناه را مرتکب نشدن! 

همه می‌پرسند چه کار کنیم؟ 

من می‌گویم: بگویید چه کار نکنیم!؟ 

و پاسخ این است: 

** گناه نکنید ** 

شاه کلید اصلی رابطه با خدا "گناه نکردن" است...

 

آیت الله بهجت


من رقص دختران هندی را

بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم

چون آنها از روی عشـــــق می رقصند

و اینها از روی عــــــــادت نماز می خوانند


"دکتر شریعتی"


 آری تلاش کنیم نمازمان از روی بندگی و

عشق به خودش باشد یک فرصت باشد نه یک تکلیف




حاج محمد اسماعیل دولابی، می‌گویند


پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود

همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بودوقتی پدر وارد شد،

مادر شکایت او را به پدرش کرد

پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت،

شلاق را برداشت پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است،

همه‌ی درها هم بسته است،

وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟

راه فراری ندارد! خودش را به سینه‌ی پدر چسباند

شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد

شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است

به سوی خدا فرار کنید...

«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»(۱)

هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست...


عظمت و بزرگی خالق را ببین چه آفریده...

ماهی عجیبی شبیه به ژله

  ماهی شیشه ای سبحان الله !

   او هر چه بخواهد می آفریند ♥•٠·

 خدا بر هر چیزی توانا است...

 

منبع: و خدایی که در این نزدیکیست

http://saeideh-a.blogsky.com/


ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ،

ﺧــﺪﺍ به ﻓـﺮﺷﺘـﻪ ﻫﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﮕــﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻦ ﻫﺴﺘــﻢ !!!

ﺧﺪﺍﯾﺎ ؛ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻓﺘﻪ که ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ

مـن کـه فقط بـه تـو دلخوشـم

چـگونـه مـیشـه فـرامـوشت کنـم


خــــدا

یعنی سجود قطره بر خاک

خــــدا

یعنی رکوع برگ در باد

خــــدا

یعنی تشهد های باران

همان وقتی که گل را آب می داد

خــــدا

یعنی که یک گل با اجازه

کنار لانه ی پروانه رویید

خــــدا

یعنی برای خاطر گل 

دوباره از دل سنگ چشمه جوشید


زندگی زیباست ،

اما کو چشم زیبابین...

خدا پناه بی پناهانه

اما کی باور میکنه...

*************************************

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

لگدے خوردبہ در،،درڪہ نہ،،دیوارشڪست...

خانہ لرزیدوتمام تن تب دارشڪست...


سمت دیوارودرانقدرهجوم آوردند...

عاقبت پهلوے آن مادربیمارشڪست...


توے آتش نگران بود وبہ خودمیپیچید...

استخوانهاے ضعیف تنش انگارشڪست...


ڪاش درهاے مدینہ وسطش میخ نداشت...

سینہ ے زخمے اوبانوڪ مسمارشڪست...


فضہ دل خون شد وبابغض صدازد:ثانے...

پاے خودرابہ تن فاطمہ نگزار،،شڪست...


چہ ڪندباغم نامردے این شهرعلے...

سینہ اش پرشدہ ازغصہ تلمبار شڪست....

◾شهادت حضرت فاطمه(س)تسلیت باد


 

اگر چه هر شب و هر روز گریـه شـد کارم
خـدا گـواست علــی بـر تـو اشک میبارم

هــزار بــار اگــر بشکننــد دســت مـرا
دمــی ز یــاری تــو دســت بر نمیدارم

حدیث سینه و مسمار اگر چه مخفی ماند
هـزار زخــم نگفتــه بــه سینـ ـهام دارم

بـه ناله هــای شب و اشـک غربتم سوگند
مـن آن نیــم کــه علـی را غریب بگذارم

علی به چاه برَد درد خویش و من هر شب
کنــم نگـاه بــه مــاه و، سرشک میبارم

مــرا بــه جـای حمایت، جواب رد دادند
خــدا گــواست ز اهــل مدینــه بیزارم

حقیقتی است که چون میروم به نزد پدر
بــوَد نشانــۀ غــصب فـدک به رخسارم

مـرا نـه داغ پـسر، غصه هـای مولا کشت
اگــر چــه بــر در خانــه زدنـد بسیارم

میـان آن همـه دشمن کسی نشد «میثم»
بـه غیــر مـحسن ششماهـه ام دگر یارم...

سپری میشود این ظلم، عدو میبازد...

میرسد آنکه خداوند به او می نازد...

باشد آن روز ببینند همه عالمیان...

در بقیع "حضرت مهدی" حرمی می سازد...

اللهم عجل لولیک الفرج...

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


شرم میکنم از اینکه

خدایی به این بزرگی و بخشندگی دارم

اما!!! از غیر از او چیزی بخواهم

از اینکه خدایی شنوا دارم

اما حرف دلم را با غیر از او بگویم

از اینکه خدایم زیبایی ها و خوبی ها را برایم می خواهد

اما من صبور و قانع نیستم

از اینکه خدایم از رگ گردن به من نزدیکتر است

اما من او را دور می پندارم

از اینکه خدایم گفته از من بخواه

اما غیر از او را صدا می زنم...

 



فاصلۀ تو تا آرزوهایت

به اندازه ی فاصلۀ زانوهایت تا زمین است

در پیشگاه خدا هیچ چیز شگفت انگیز نیست



مواظب نقطه های سیاهی که

در قلبمون نقش می بنده باشیم

انسان اگر به بیماری قلبش اهمیت نده

به بیشتر شدن بیماری مجازات میشه

زیرا خداوند میفرمایند:

«فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا»

قلب بیمار نه تنها لذت زندگی را درک نمی کنه

و نه تنها حق خالق را ادا نمی کنه

بلکه دیگه زشتی گناه واسش معنا نداره

مجازات بیماری قلب از هر مجازاتی بزرگ تر است

خدا دل پاک تحویلمون داده اونو با گناه سیاه نکنیم


خدایا

سر به هوا نیستم!

در اتمسفر من ....

مغناطیسی جز تو نیست!!!

 

منبع متن:khoda-yaa

instagram


ای موسی به بندگانم دستور بده برای کارهای خود مرا بخوانند

ولی باید قبلا اقرار کنند که

من ارحم الراحمین و دادرس بیچارگان می باشم

که سختی ها و مشقات را از آنان برمی دارم

و زمان را عوض می کنم و به مردم آرامش می دهم

و در قبال هر عمل نیک آنها اگر چه خیلی هم کوچک باشد

راضی می شوم و ثواب زیادی بر آن اعمال می دهم ،

فقیران را غنی می کنم

چون من هستم که عزت و قدرتم جاودانه است...

حدیث قدسی

منبع:ترجمه کتاب الجواهرالسنیه

کلیات حدیث قدسی ص

به ما گفتند باید بازی کنید  

گفتیم با کی ؟؟  

گفتند با تیم دنیا  

تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟ 

سوت آغاز بازی رو زدن

فقط فهمیدیم خدا تو تیم ماست 

بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد  

ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم امتیاز ها برابر بود  

تو همین فکر بودم که خدا زد پشتم و خندید

و گفت :  نگران نباش تو وقت اضافه میبریم

حالا بازی کن  گفتم آخه چطوری ؟؟؟ 

بازم خندید و گفت : خیلی ساده

فقط پاس بده به من  

باقیش با من ... 

پس ،الهى به امید تو ...

 

منبع متن: gozideh.blog

گزیده و گلچین


***********************************

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

ای جـمـلـه بـیکـسـان عـالـم را کَـس

یـک جـو کرمـت تـمـام عـالـم را بـَس

من بـیکـَسَـم و کـسی نـدارم جُز تـو

یا رب بـه فریادِ مَـنِ بی کَس رس

 

"مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری"


http://uupload.ir/files/guec_aramesh.jpg

رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،  خدا هست 
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است 
زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،

دامان خدا را می جوید 
خورشید هنوز طلوع میکند

فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است 
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد 
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند 
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند 
نیستی نیست 
هستی هست 
پایان نیست 
راه هست
 
تولد هر کودک، نشان آن است که 
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است

رابیندرانات  تاگور




بالی نمی خواهم

همین پوتین های کهنه هم میتوانند

مرا به آسمانها ببرد...

 

شهید سید مرتضی آوینی


خدای خوب من

من آنگونه که سزاوار درگاه کبریایی توست

تو را بندگی نکردم...

اما تو با من آنگونه رفتار کن

که در مرام خدایی توست...

  پروردگـارا...

اینک، سُکانِ زندگیِ طوفان زده ام رابه تو می سپارم

می دانم که

نتیجه ی این اعتماد و توکل،

آرامـش است ...


من خدا را دارم

و همین به همه چیز جهان می ارزد

چون خدا را دارم

تو بمانی و نمانی مهم نیست 

من خدا را دارم

چون خدا را دارم همه دنیا را

با همه محتویاتش میدهم

سهم شما

چون خدا را دارم

فردا مال من است

چون خدا را دارم

لحظاتم همه بی تکرارند

من خدا را دارم

دلتان آب بسوزد

من خدا را دارم تو نمی دانی..!

نمی فهمی..!

حسم را... حالم را...

حس پرواز بسوی ابدیت را

حسِ داشتن...

حس این لحظه دور از تن بودن را...

یک ثانیه یک لحظه روی حرفم صبر کن

فکر کن من خدا را دارم

در میان هفت دریا ذره ای از لطف او

بی نیاز از منت هر ناخدایم می کند...



تو را میخوانم




خدایا، اگر گناهانم مرا نزد تو خوار گردانیده، تو به خاطر حُسن اعتمادم به تو از من درگذر.

مهربانا، اگر عصیانم مرا از لطف و کرمت دور داشته، یقینم به تو،

کَرَم و عطوفت تو را دریادم زنده می دارد.

لطیفا، اگر خواب غفلت مرا از دیدار تو با زمی دارد، ایمان به مهر و بخشش ات بیدارم می دارد.

خدایا، اگر عِقاب تو مرا به دوزخ می خوانَد، ثواب بی پایانت مرا به سوی بهشت دعوت می کند،

پس ای مهربانْ تو را می خوانم، از تو می خواهم، به درگاه تو ناله سر می دهم و رو به سوی تو می کنم.

خدایا، از آنانم قرار ده که همواره در یاد تواند،

هرگز عهد تو را نمی شکنند و شکر تو را لحظه ای از یاد نمی برند.


گاهی خدا را صدا کن
بی آنکه چیزی بخواهی
بی آنکه گله ای کنی
بی آنکه بگویی چرا...کاش...اگر...
بی آنکه تمام آنچه که نیست را به او نسبت دهی
بی آنکه حتی بخواهی توبه کنی
گاهی فقط خدا را صدا کن
او برای جنبیدن حروف نام اش روی زبان تو

انتظار میکشد..





چه هوایی!

چه طلوعی!

جانم باید امروز حواسم باشد

که اگر قاصدکی را دیدم

آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا

به خدایی که خودم میدانم

نه خدایی که برایم از خشم

نه خدایی که برایم از قهر

نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند

به خدایی که خودم میدانم

به خدایی که دلش پروانه است

و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید

و به باران گفته است باغها تشنه شدند

و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست

که مبادا که ترک بردارد

به خدایی که خودم میدانم چه خدایی جانم…

 

شاعر: سهراب سپهری


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


من و تو
خوشبختیم....
ما
خدا را داریم.....!

ما

غم چلچله را

وقت بوسیدن دستان بهار

مثل یک شعر قشنگ

از لبش میخوانیم....


ما

پر

لب پر هر فنچک بی مادر را

با دل روشن خورشید

به هم می بندیم....!!!


ما

به باران گفتیم

که کمی آهسته...!!

غنچه ء پاک دعا

در خواب است....


او قرار است


که روزی


روی اندیشه و ایمان


بین احساس و


شکوفایی آرامش عشق


تا

دم پنجرهء سبز خدا

سبز شود.......!!!

الهی...


دردهایی هست که نمی توان گفت


و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست!

الهی...


اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت


و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد....


و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند!

الهی...


پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست؛


درهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشایدو


قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود!

الهی...


تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد؛


تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست


و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود!

الهی...

قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی


و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و


مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.

الهی...

با این همه باکی نیست

زیرا من همچو تویی دارم!

تویی که همانندی نداری

رحمتت را هیچ مرزی نیست...

ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...


 صحیفه سجادیه


 خدا چگونه آفرید ؟؟ و علم خدا چگونه است ؟؟ 💠


🔵 عاشقان مولا لذت ببرن ! خدایی که امیر المومنین توصیف کرده چنین است


📢 امیر المومنین امیر کلام در حدیثی طولانی میفرمایند

🔷 .. هر کس چیزی می سازد آن را از ماده ای ساخته است ،


و خدا آنچه را که آفریده ، از ماده ای نساخته !


هر دانایی، اول نادان بوده و بعد آموزش دیده است در


حالی که خدا نه جاهل بوده و نه چیزی آموخته است

♦️ به چیز ها پیش از بودنشان چیرگی علمی دارد !


و بودنشان به دانش او چیزی نمی افزاید،


و علم او به چیز ها ، پیش از بوجود آمدن آنها،


همچون علم او بدان ها پس از به وجود آمدنشان است



➖➖➖➖➖➖

📚 توحید شیخ صدوق ، ص 43 ، ترجمه محمد علی سلطانی


زن فرعون تصمیم گرفت که عوض شود،


و پسر نوح تصمیمی برای عوض شدن نداشت...!

اولی همسر یک طغیانگر بود


و دومی پسر یک پیامبر...!!!

برای عوض شدن هیچ بهانه ای قابل قبول نیست


این خودت هستی که تصمیم می گیری تا عوض شوی...

بعضی از چیزها دیر که شد، بی‌فایده هستند مانند بوسیدن پیشانی یک مرده



🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷


✨ندبه های انتظار✨

🔴نتیجه عدم اعتماد به خدا و امید بستن به مردم!

🔷امام صادق فرمودند :


 خدای متعال فرموده است :


به عزت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر


جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و


لباس ذلت و خواری بر او خواهم پوشاند  و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می کنم .

❗️آیا در گرفتاری ها غیر من را می طلبد در صورتی که گرفتاری ها به دست من است ؟ !

❗️آیا به غیر من امید دارد و در خانه غیر مرا می کوبد


با آنکه کلید های همه درهای بسته نزد من است و


در خانه من به روی کسی که مرا بخواند باز است؟

❓کیست که در گرفتاری های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟

❗️چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به


من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده ام ؟


آیا کسی که به غیر من امیدوار است نمی داند که  اگر برای او


حادثه ای پیش آید چه کسی غیر از من می تواند بدون اذن من گرفتاری او را بر طرف سازد ؟

❗️پس چرا از من رویگردان است با اینکه از فضل و کرم خود چیزی


به او داده ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می گیرم.


و برگشت آن را از من نمی خواهد و از غیر من می طلبد ؟


❗️او درباره من چه اندیشه ای دارد ؟

❗️من که بدون تقاضا و سوال به او عطا می کنم


 آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی دهم ؟


❗️آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟ آیا هر جود و کرمی از من نیست ؟

❗️آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟


مگر من محل آرزوها نیستم ؟

❗️بنابر این چه کسی جز من می تواند آرزوها را قطع کند ؟

❗️ آیا آنها که به غیر من امید دارند نمی ترسند


( از عذاب من یا از اینکه نعمت هایم را از آنان قطع کنم ) ؟


🔴پس بدا به حال آنها که از رحمتم نا امیدند و


بدا به حال آنها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند...  
 
1
* اصول کافی ج 2 / ص 66  ;;  حدیث 7 -  بحاروالانوار- چاپ بیروت -  ج 71 / ص
منبع  : نقطه های آغاز در اخلاق عملی
تالیف : آیت الله محمد رضا مهدوی کنی
چاپ چهارم
منبع : کتاب مصباح الهدی


📖داستانک ‌↯

🌟 روزی حضرت علی (ع)با امام حسین (ع) به طواف خانه‌ی خدا رفته بودند


صدای ناله‌ای را شنیدند که فردی در درگاه خدا از گناهان گذشته‌ی خود در حال توبه کردن بود.


💠 حضرت علی (ع)  جوانی زیبا و خوش اندام با لباسهای گرانبها را مشاهده کرد،

از او پرسید ناله و سوز و گدازت برای چیست؟

💠 گفت:نافرمانی و نفرین پدرم اساس زندگیم را از هم گسست و سلامتی را از من ربود.

💠 جوان ادامه داد:پدر پیرم خیلی مهربان بود ولی


من به کارهای زشت و بیهوده می‌گذشت و هر چه او مرا نصیحت می‌نمود


نمی‌پذیرفتم و گاهی او را آزار و اذیت می‌کردم و دشنام می‌دادم!

💠 روزی من به سراغ صندوق رفتم تا پولی که پدرم دارد بردارم،


او جلوگیری کرد،من دستش را فشردم و او را بر زمین انداختم،خواست


از جا برخیزد ولی از شدت کوفتگی و درد یا رای حرکت نداشت.


او گفت: من به خانه‌ی خدا می‌روم و تو را نفرین می‌کنم.


💠 پدرم چند روز روزه گرفت و نمازها خواند پس از آن به خانه‌ی خدا سفر کرد،


من مشاهده کردم پدرم پرده‌ی کعبه را گرفته است و با آهی سوزان مرا نفرین کرد.


💠  به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که بیچاره شدم و تندرستی از من سلب شد.


در این موقع پیراهن خود را بالا زد دیدم یک طرف بدنش خشک شده و حسی و حرکتی ندارد.


بعد از این پیشامد پشیمان شدم و نزد او رفته و عذرخواهی کردم.


اما او نپذیرفت. سه سال از او پوزش می‌طلبیدم اما او رد می‌کرد.


💠 سال سوم ایام حج که فرا رسید.گفتم پدر جان برو همانجایی که


مرا نفرین کردی دعا کن.شاید خدا بر برکت دعای تو سلامتی را بر من بازگرداند.


قبول کرد وقتی بر وادی اراک رسیدیم شب تاریکی بود


ناگاه مرغی از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و تیرزدن او شترِپدرم رمید.


و اوبر زمین افتاد پدرم میان دو سنگ قرار گرفت و فوت کرد


او را همانجا دفن کردم و من هنوز گرفتار نفرین اویم.

✳️ امیرالمؤمنین دعایی از پیامبر به او تعلیم داد که بیچارگی،


اندوه، درد و مرض فقر و تنگدستی از او برطرف شد و گناهانش آمرزیده می‌شود.

این دعا همان دعای مشلول معروف است که محدت قمی در مفاتیح الجنان آورده است.

                        📚مهج الدعوات و منهج العبادات، صفحه: 151





ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ...
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ...
ما اگر مانده ز راه...
در پس و پیشِ قدم...
پشت پرچین بلندِ غمِ تو...
ﺩﺭ پسِ ﭘﺮﺩﻩ‌ء ﺍشکِ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
مأﻣﻦ ﮔﺮﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ...
ﺍﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ...
ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
در پسِ هر نفسی...
که فرو میرود و می‌آید...
در پسِ ضربه‌ء نبضی ست...
که در گردن ماست...
ما اگرتنهاییم...
من و تو گمشده ایم...
او همینجاست کنار من و تو...
ﺳﺎﻟﻬﺎﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ...
ﺗﺎ ﺑﺴﻮﯾﺶ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ...
ﺗﺎ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﺠﺰ...
ﻭ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭ...
ﻣﻮنسِ ﻭﺍقعیِ ﺧﻠﻮتِ ﻣﺎﺳﺖ...



ای فرزند آدم دل به دنیا مبند و با دنیا انس مگیر
دنیا بسیار کوچکتر از آن است که پاداش و مزد حتی لحظه ای از خاطر تو باشد
و بهای حتی پاره ای از دل تو شمرده شود
جان آسمانی تو جز من قیمتی ندارد
و جز بهشت من هیچ چیز نمی تواند هزینه وجود تو را جبران کند


در خلوت خود به اندیشه بنشین و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو
نعمت های مرا بشمار و خطاهای خودت را به یاد آر
مرا دوست داشته باش و محبتم را در دل دیگران نیز بیانداز
مهربانی های مرا برایشان بازگو کن
و سایه سار لطف مرا بر فراز وجودشان نشان ده





الهی رحمتت را شاملم کن🍁
 
سراپاعیب ونقصم کاملم کن🍄

کمال آدمییت حق شناسیست🌸

به جمع حق شناسان واصلم کن🌴

هزاران مشکلم درکار باشد🌼

زلطف خویش حل مشکلم کن🌳

منم غافل خدایا آگهم ساز🌱

منم جاهل خدایا عاقلم کن🌻

نخستین منزل کوی توتقواست🌷

الهی ساکن این منزلم کن💐


💞19پله الهی بسوی آرامش 💞

دلا فرزانگی کردن مهم است

💞 خدا را بندگی کردن مهم است

💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

💞 چگونه زندگی کردن مهم است

💞 دلا این زندگی جز یک سفر نیست

💞 گذرگاه است و راهش بی خطر نیست

💞 چو خواهی با صفا باشی و صادق

💞 به جز راه خدا راهی دگر نیست

💞 غم بیچارگان خوردن مهم است

💞 دلی از خود نیازردن مهم است

💞چه مدت زندگی کردن مهم نیست

💞 چگونه زندگی کردن مهم است

💞دلا با نفس جنگیدن مهم است

💞 عیوب خویش را دیدن مهم است

💞 خطا باشد ز مردم عیب جویی

💞 خطای خلق بخشیدن مهم است

💞 دلا درد آشنا بودن مهم است

💞 به مردم عشق ورزیدن مهم است

💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

 💞چگونه زندگی کردن مهم است...


توبه نصوح :

نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و


اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد



و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و


برایش لذت بخش نیز بود.


گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.


روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ،


دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.


وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد.


وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند  به خداى تعالی رو آورد و


از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد


که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.

پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و

از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.

او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که

بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را

به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و

قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت.

هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و

از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود،

سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که

در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این

میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این

میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى

من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و

نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و

نصوح از شیر آن بهره مند مى شد

.
روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند

عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و

او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر

را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و

آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و

چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از

هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به

او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید

که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده،

دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،

نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و

از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را

به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و

اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.

پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید

به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح،

نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و

بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد.
روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل،

میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
 نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه  دارم از آن میش توست

می دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است

بلکه ما دو فرشته براى  آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬

اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر توحلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.


به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند.



مناجات

- ای صمیمیت،من نمیدانم تو چه هستی؟

تصویر و تصور من از تو بسیار ناقص است، ولی تو میدانی من که هستم و

چه هستم،آیا همین تفاوت کافی نیست،که عدم آگاهی و جهل،ضلالت و

تاریکی حاکم بر من را از میان برداری و بزدایی.

- ای گزیده ترین دوست،به من بیاموز شیوه تربیت نفسی که مرا

بسوی لذتهای کاذب و مقطعی سوق میدهد وچگونگی ممارست و

همزیستی با تو و آفریدگانت،که حاصلی به جزء بهزیستی در برندارد.

- خدایا با دستهای توانایت این وجود ملوس و آلوده را تطهیر و

پالایش و آرایش کن، این صدا و نوای نمایل سوزان من است،تنها تو

میتوانی که از من اسباب و وسیله ای بسازی،برای کمک و خدمت به خود و خلق تو.

- خدایا دست و زبان، فکرو استنباط،عمل و عکس العمل و شنیدار و

گفتارم باش، میخواهم که در درون تاریکم روشنائی تو باشد.من بر

آنچه تو میخواهی ناتوانم،پس آن چه تو میخواهی بساز و هدایت کن،

ای روشنی بخش تمام روشنائی ها،ای جان و جانان برای تمامیت جانها.

- میخواهم مهرورزی کنم و در کنار دیگران بمانم،در شادی و

غم،تمول و فقر،در سلامتی و مرض،نه راه آنرا میدانم و نه میتوانم،

میخواهم با تمام هستی و آفرینش،یکی و همدل باشم تا به تو برسم،

یاری میخواهم،تمنای استواری و خرسندی،آزادی

و اندیشه های سبز دارم،ازچه کسی غیر از تو بخواهم؟

- الهی تو خود میدانی که نمیخواهم ناپاک باشم و آلوده،نمیخواهم زخم بزنم و

آسیب برسانم،ولی نمیتوانم،مرا به خود وامگذار،که عین هلاکت است،

به من یاری رسان که عین محبت است.

- معبودا به کوچکی و هیچ بودن من منگر،فریاد میزنم

که گر چه پلیدم،اگر چه ناپاک و آلوده ام،توخود میدانی که

از آغاز اینگونه نبوده ام و نمیخواهم بدین گونه باشم،

خط تماس و ارتباط مرا با خود قطع نکن،اگر چه من خود

به دفعات به این کار دست زده ام،دعا میکنم و عمیق ترین نیازهای

درونی و بیرونی خود را ابراز میکنم،تو از مکنونات قلبی هر

کسی آگاهی،اجابت کن تا هیچگاه تمام درها را به روی خود بسته نبینم.

- دنیا و مردم و مسائلش مرا به بند کشیده اند،رهایم کن تا در عشق تو

و مهربانیت غوطه ور شده و بیاسایم،اجابت خواسته هایم از سوی تو،مرا

به بی نیازی و تسکین پریشانی سوق میدهد و راه را بسوی تو روشن میکند.

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

اگر خدا را شناختی رهایش نمیکنی!

خدا از راه های گوناگون و متفاوت قابل شناخت و اثبات است.

راه هایی که بعضی بسیار ساده و در خور فهم عموم است و

بعضی در حدّ متوسط و بعضی بسیار دشوار و پیچیده اند.

براهین خداشناسی به سه طریق برهان فطرت و برهان نظم و برهان علیت تقسیم شده اند.
در این مجال بر آن آمدیم که راه شناخت خدا از

طریق برهان نظم بر پایه نهج البلاغه را بیان کنیم:
باید گفت در برهان نظم از موارد جزیی نظم یی به ناظم حکیم برده می شود.

امروزه بعضی بر آنند که برهان نظم غیر از برهان غایی است تأکید

برهان نظم بر موارد جزیی نظم است، امّا تأکید غایی بر این است که

کل جهان یک مجموعه هماهنگ می باشد.

در بیانات امیرالموءمنین علی علیه السلام هر دو این تقریرها وجود دارد.

اینک به تقریر برهان نظم از دیدگاه آن حضرت می پردازیم.

امیرالموءمنین علی علیه السلام در بیانات خود بسیار به

موارد جزیی نظم نظیر نظم در آسمان ها و

زمین، طاووس، ملخ، خفاش، مورچه و خزندگان، و نظم موجود در

ساختار انسان اشاره می فرمایند که در اینجا به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
الف: ابتدعهم خلقاً عجیباً من حیوان وموات و

ساکن وذی حرکات فأقام من شواهد البینات علی لطیف صنعته وعظیم قدرته.


خداوند موجودات عجیب و شگفت را آفرید بعضی جاندار


(مانند انسان وحیوانات) و بعضی بی جان(مانند جمادات) و

بعضی ساکن و آرام (مانند کوهها) و بعضی دارای حرکات (مانند ستارگان) و

از دلیل های آشکار که گواهی می دهند بر زیبایی آفرینش او و بر بزرگی توانائیش.
...من أعجبها خلقاً الطّاووس الذی أقامَهُ فی أحکمِ تعدیل ونضّد ألوانه

فی أحسنِ تنضید بجناح أشرج قصبهُ وذَنَب أطال مسحبَهُ. إذا درج

إلی الانثی نشرَهُ من طَیه، وسَما به مُطِلاّ علی رأسه کأنّه قِلعُ داری

عَنَجَهُ نوتیه. یختال بألوانه، ویمسُ بزیفانه....
و شگفت انگیزتر آن پرندگان در آفرینش، طاووس است که آن را

در استوارترین هیئت پرداخت، و رنگ های آن رابه نیکوترین ترتیب مرتب ساخت.

با پری که نام استخوان های آن را به هم درآورد، و دُمی که کشش آن را

دراز کرد چون به سوی ماده پیش رود،

آن دم درهم پیچیده را وا سازد و بر سر خود برافرازد،

که گویی بادبانی است برافراشته و کشتیبان زمام آن را بداشته.

به رنگ های خود می نازد، و خرامان خرامان دُم خود را

بدین سو و آن سو می برد و سوی ماده می تازد...

اگر آن را همانند کنی بدانچه زمین رویانیده گویی: گل های بهاره است و

از این سوی و آن سوی چیده و اگر به پوشیدنی اش همانند سازی؛

همچون حله هاست نگارین، و فریبا یا چون برد یمانی زیبا واگر

به زیورش همانند کنی، نگینها است رنگارنگ، در سیمها نشانده خوشنما چون نقش ارژنک.

باید گفت در برهان نظم از موارد جزیی نظم یی به ناظم حکیم برده می شود.

امروزه بعضی بر آنند که برهان نظم غیر از برهان غایی است تأکید

برهان نظم بر موارد جزیی نظم است، امّا تأکید غایی بر این است

که کل جهان یک مجموعه هماهنگ می باشد. در

بیانات امیرالموءمنین علی علیه السلام هر دو این تقریرها وجود دارد

ب: وإن شئت قلت فی الجرادة إذ خلق لها عینین حمراوین وأسرج

لها حدقتین قمراوین، وجعل لها السمع الخفّی وفتح لها الفم السوی

وجعل لها الحسّ القوی، ونابین بهما نقرض، ومنجلین بهما تقبض

یرهبها الزرّاع فی زرعهم ولا یستطیعون ذبّها، ولو أجلبوا بجمعهم، حتّی

تَرِد الحرث فی نزواتها، وتقضی منه شهواتها.

وخلقُها کلّه لا یکوِّن أصبعاً مستدقة.
اگر خواهی از ملخ بگویم که دو دیده سرخ آفرید برای آن،

و دو حدقه برایش افروخت چون ماه تابان، و او را گوشی بداد پوشیده و پنهان،

و دهانی گشود به اعتدال و حسی نیرومند و به کمال. و دو دندان پیشین که بدانها ببُرد،

و دو پای داس مانند که بدانها چیزی را بگیرد.

کشاورزان در کشت خود از آن می ترسند و توانایی راندنش را ندارند،

هر چند همه کسان خود را فراهم آرند، تا گاهی که در جست و

خیزهایش روی به کشته آرد، و هر چه خواهش آن است روا دارد،

و همه اندام ملخ به اندازه یک انگشت باریک نیست و این حقیقتی است.
ج: ألا تنظرون إلی صغیر ما خلق کیف أحکم خلقه، وأتقن

ترکیبه، وخلق له السمع والبصر، وسوّی له العظم والبشر! انظروا

إلی النملة فی صِغر جُثّتها ولطافة هیئتها، لا تکاد تنال بلحظ البصر، ولا بمستدرک

الفکر، کیف دبّت علی أرضها، وصبّت علی رزقها، تنقل الحبّة إلی حُجرها، وتُعدُّها فی مستقرّها.
ولو فکرت فی مجاری أکلها فی علوها وسفلها، وما فی الجوف من شر

اسِف بطنها وما فی الرأس من عینها واُذنها لقضیت من خلقها عجباً ولقیتَ من وصفها تعباً!
آیا به خردترین چیزی که آفریده نمی نگرند، که چسان آفرینش او

را استوار داشته و ترکیب آن را برقرار؟ آن را شنوایی و بینایی بخشیده و

برایش استخوان و پوست آفریده. بنگرید به مورچه و خردی جثّه آن و

لطافتش در برون و نهان . چنان است که به گوشه چشمش نتوان دید، و

با اندیشیدن به چگونگی خلقتش نتوان رسید چگونه بر زمین جنبد و

به روزی خود خُنید، دانه را به لانه خود برد و

در قرارگاه خویش آماده اش کند....

امیرالموءمنین علی علیه السلام در کلامی دیگر راجع به انسان می فرماید:

سپس خدای با عظمت، از زمین گونه گون طبیعت خاکی فراهم کرد،

از زمین نرم و ناهموار و از شیرین آن و از نمکزار. بر آن خاک آب

ریخت تا پاک شود و با تری محبت اش بیامیخت تا چسبناک شد.

پس صورتی از آن پدید آورد، با اندامهای بایسته، و عضوهای جدا و

به یکدیگر پیوسته آن را بخشکانید تا یک لخت شد و

زمانی اش بداشت تا سخت شد، چنان که اگر بادی بدان می وزرید

بانگش به گوش می رسید پس از روح خود در آن دمید تا به صورت انسانی گردید

اگر بنگری در گذرگاه های خوراک او که چسان از بالا و

زیر پیوسته است به هم و آنچه درون اوست از

غضروف های آویخته به دنده تا شکم و آنچه در سر اوست

از چشم و گوش هم، از آفرینش او جز شگفتی نتوانی، و در وصف او به رنج درمانی.
د: فلَمّا مَهّد أرضهُ وأنفذ أمرَهُ اختارآدم حبرة من خلقه...
پس از آن که حق تعالی زمین را پهن کرد و امر خود را به آفرینش انسان جاری ساخت،

آدم را برگزید و او را افضل و برتر از سایر مخلوقاتش گردانید.
امیرالمومنین علی علیه السلام در کلامی دیگر راجع به انسان می فرماید:
سپس خدای با عظمت، از زمین گونه گون طبیعت خاکی فراهم کرد،

از زمین نرم و ناهموار و از شیرین آن و از نمکزار.

بر آن خاک آب ریخت تا پاک شود و با تری محبت اش بیامیخت تا چسبناک شد.

پس صورتی از آن پدید آورد، با اندامهای بایسته،

و عضوهای جدا و به یکدیگر پیوسته آن را بخشکانید

تا یک لخت شد و زمانی اش بداشت تا سخت شد، چنان که اگر بادی بدان می وزرید

بانگش به گوش می رسید پس از روح خود در آن دمید تا

به صورت انسانی گردید. خداوند ذهن ها که در آن ذهنها را به کار گیرد

و اندیشه ای که تصرف او را پذیرد، با دست و پایی در خدمت او و اعضایی در

اختیار و قدرت او، با دانشی که بدان حق را از باطل جدا کردن داند و

مزه ها و بویها و رنگها و دیگر چیزها را شناختن تواند. آمیخته با

طبیعت های متضاد و سرکش و آمیزهای با هم ناخوش، گرم با

سرد در آمیخته و تری بر خشکی ریخته و حیرت همه را بر انگیخته.


عشق فقط خدا



داستان ماهیگیر و پادشاه



حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.


همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،


شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.


مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور


را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.


قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش


را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.


او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.


او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از


دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟


همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد،


پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.


پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟


او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است،


پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل


هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.


او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.


پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و


جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است.


همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،


درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم


کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...


پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند،


پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو


را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.


پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.


وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس


آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...


پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او


به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.


پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.


بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با


لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.

پادشاه به او گفت:

-آیا مرا میشناسی...!؟


-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.


-میخواهم مرا حلال کنی.


-تو را حلال کردم.


-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی


که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟


گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :


پروردگارا...


او قدرتش را به من نشان داد،


تو هم قدرتت را به او نشان بده!

این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را


به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است...

ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ


ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...


ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !


ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... !


ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ!


ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ...


ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !


ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ! ...


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ!


ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ...


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ!


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ! ...


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،


ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴﺘﯽ! ...


مداد

عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم،

می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید!
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست.

سعی کن آن ها را بدست آوری
اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکنی دستی وجود دارد که

حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنج مداد می شود،

ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی

که می بری از تو انسان بهتری می سازد!
سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کنی ،

پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست ،مهم مغز مداد است که درون چوب است،

پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد،پس بدان هر کاری در زندگی ات میکنی ،

ردی از آن به جا میماند،پس در انتخاب اعمالت دقت کن!


عدد 7


. عددی که همه علما واهل دانش را متحیر کرد؟ عدد ۷ است !!!!

ایامیدانیدعدد۷ دارای چه معناهایی است!!!

درآن حکمت خدا هست,که


عدد۷ تعداد طبقات اآسمانها

تعداد ایام هفته ۷ است.

عجایب دنیا ۷تا است.


طواف دور کعبه ۷تا است

سعی ببن صفا ومروه ۷تا است

نقاط تماس بازمین در نماز ۷تا است


آیات سوره فاتحه ۷تا است

تعداد دریاها ۷ تا است
۷عدد سنگ به شیطان زده میشود


معدن های اصلی روی زمین ۷تا است


۷نوع ستاره اصلی وجود دارد تعداد مدارهای الکترونی ۷ تا است


نور مرئی ۷ رنگ است

اشعه نور غیر مرئی ۷ تا است


تکبیر دو عید ۷ تا
تعداد قاره خاکی ۷تا


" باخشوع بگوییم"
لااله الاالله محمد رسول الله
دقت کردید این اقرار از ۷ کلمه تشکیل شده

امیدوارم ... هفتمین ماه سال براتون پر از خیر و برکت باشه



ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ، ﻋﺬﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ

ﻣﻦ ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ، ﮐﻪ ﺩﺭﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟

ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺗﻮﯾﯽ ، ﻋﺬﺍﺏ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻧَﺒُﻮَﺩ

ﺁﻥﺟﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟

ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


عید بزرگ غدیر بر شما دوستان گلم مبارک

بسم الله الرّحمن الرّحیم

روز گشایش و درود
عن ابى عبد الله(علیه السلام) قال:والعمل فیه یعدل ثمانین شهرا، و ینبغى

ان یکثر فیه ذکر الله عزوجل، والصلوة على النبى(صلی الله علیه و آله و سلم) ،

ویوسع الرجل فیه على عیاله....وسائل الشیعه 7: 325، ح 6.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
ارزش عمل در آن روز (عید غدیر) برابر با هشتاد ماه است، و

شایسته است آن روز ذکر خدا و درود بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) زیاد شود، و مرد،

بر خانواده خود توسعه دهد.
وز تکبیر
عن على بن موسى الرضا(علیه السلام) :من زار فیه مؤمنا

ادخل‏الله قبره سبعین نورا و وسع فى قبره و یزور قبره کل یوم سبعون الف ملک ویبشرونه بالجنة....

.اقبال الاعمال: 778.

امام رضا(علیه السلام) فرمودند:
کسى که در روز (غدیر) مؤمنى را دیدار کند، خداوند هفتاد نور بر قبر او وارد مى کند و

قبرش را توسعه مى‏ دهد و هر روز هفتاد هزار فرشته قبر او

را زیارت مى‏ کنند و او را به بهشت بشارت مى‏ دهند.


نماز روز غدیر
عن ابى عبد الله(علیه السلام) قال:و من صلى فیه رکعتین اى وقت‏شاء

و افضله قرب الزوال و هى الساعة التى اقیم فیها امیرالمؤمنین(علیه السلام)

بغدیر خم علما للناس و... کان کمن حضر ذلک الیوم...

وسائل الشیعه 5: 225، ح 2.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
کسى که در روز عید غدیر هر ساعتى که خواست، دو رکعت نماز بخواند و

بهتر اینست که نزدیک ظهر باشد که آن ساعتى است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن ساعت در

غدیر خم به امامت منصوب شد، (هر که چنین کند)

همانند کسى است که در آن روز حضور پیدا کرده است.
وزه غدیر
قال الصادق(علیه السلام):صیام یوم غدیر خم یعدل صیام عمر الدنیا لو عاش انسان ثم صام

ما عمرت الدنیا لکان له ثواب ذلک.... وسائل الشیعه 7: 324، ح 4.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
روزه روز غدیر خم با روزه تمام عمر جهان برابر است. یعنى اگر انسانى همیشه زنده باشد و

همه عمر را روزه بگیرد، ثواب او به اندازه ثواب روزه عید غدیر است.



مولا برای از تو سرودن غزل کم است

تلمیح و استعاره، مجاز و بدل کم است


قرآن ناب لایق وصف مقام توست

شعر و حدیث و قصه و ضرب المثل کم است


آن لحظه که حلاوت نام تو بر لب است
شیرینی شکر که چه گویم، عسل کم است


باید برای مدح تو از صبح بدر گفت
هیجان نهروان و شکوه جمل کم است


ای دست اقتدار خدا، فارس العرب
اصلا برای شأن تو تعبیر "یل" کم است


هر قدر هم که دم بزنم ای امیر عشق
از شوکت و جلالت تو، ما حَصَل کم است


شُهره شده میان عرب تک سواری ات
آوازه های صاعقه ذوالفقاری ات

🌻اعمال وآداب روز عید غدیر🌻
1-روزه داشتن

2-غسل کردن

3-افطاری دادن

4-اطعام کردن

5-زینت کردن وآراستن

6-پوشیدن لباس نو

7-دیدارومصاحفه بامومنان

8-ابرازشادمانی کردن ،تبریک گفتن،هدیه دادن

وذکرصلوات

9-خواندن نمازعیدغدیر(دورکعت ودرهررکعت حمدوده مرتبه سوره ی توحید،آیه الکرسی

وسوره ی قدر)

10-عقداخوت وبرادری

11-قرائت دعای شریف ندبه

12-زیارت امیرالمومنین علی(ع)ازدوریانزدیک


 🌻التماس دعا🌻


شعری زیبا از القاب امیر المومنین علی علیه السلام

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

شبی در خواب بودم خواب دیدم ،

 

میان خواب حرفی را شنیدم ،

 

کسی می گفت اعمالت سیاه است ،

 

تمام نامه ات بار گناه است ،

 

اگرخواهی ز مولایت بخوانی ،

 

غروب نیلی حیدر بمانی ،

 

اگر خواهی شود راضی پیمبر ،

 

بگو در شعر ها اوصاف حیدر ،

 

بگو که دشمن کفار بوده.

 

بگو که حیدر کرار بوده ،

 

بگفتم چشم از جان می نویسم،

 

کتابی همچو قرآن می نویسم،

 

شروع شد شعر من با نام ایزد ،

 

خدا هم دم ز حیدر نیز می زد.

 

علی صدیق اکبر بود والله.

 

علی فاتح به خیبربود والله.

 

علی چشم خدا،دست خدا بود ،

 

علی نور خدا ،مشکل گشا بود

 

 

علی فاروق اعظم بود مردم ،

 

ولی الله معظم بود مردم.

 

علی والی، علی مسجد، علی می،

 

صراط المستقیم بوده پیاپی،

 

ولی الله اعظم بود حیدر.

 

کریم الله معظم بود حیدر ،

 

علی چون ذوالفقارش دست دارد.

 

هزاران شیعه پا بست دارد ،

 

علی اذن خدا ، وجه خدا بود ،

 

علی شیر خدا ، محو خدا بود ،

 

علی را فاطمه معنا نموده ،

 

گدایان را علی آقا نموده.

 

علی مولود کعبه ، سر الله ،

 

امیرالمومنین بوده به والله ،

 

علی با دشمنان هم مهربان بود ،

 

امیرالمومنین شاه جهان بود.

 

ولایت را ز حیدر غصب کردند.

 

خلیفه جای حیدر نصب کردند.

 

ز بعد رحلت جان پیمبر ،

 

سلامش بی جواب گردید حیدر ،

 

چه تعبیری شده خواب پیمبر ،

 

که بوزینه نشیند روی منبر ،

 

تمام حرف من امشب همین است ،

 

فقط حیدر امیر المومنین است.


عَلی شاه

عَلی ماه

عَلی راه

عَلی نَصْرُمِن الله

عَلی زِمزِمه ى هَر دِلِ آگاه

عَلی عِینِ یَقینْ است

عَلی بَر هَمه ى خَلْقْ امیرالْمؤمِنینْ است

عَلی کاشِفِ هَر غَم

عَلی بَر هَمه مَرْحَمْ

عَلی ذِکْرِ لَبِ عیسى بن مَرْیَمْ

عَلی هَستى خاتَمْ

عَلی بَرگِ بَراتِ هَمه ى خَلْقْ ز آتَش و جَهَنَّمْ

عَلی اصلِ وجودْ است

عَلی روى سُجودْ است

عَلی مَعدَنِ جودْ است

عَلی رازونیازْ است

عَلی سوزو گُدازْاست

عَلی مَحْرَمِ راز است

عَلی مُهرِ قبولی نَماز است

عَلی بَرْگ و بَراتْ است

عَلی حَجُّ زَکاتْ است

عَلی تَجَلّی صفاتْ است

عَلی بابِ نِجاتْ است

عَلی حَیّ و مَماتْ است

عَلی رَمْز عُبور و مُرور از روى صراط است

عَلی ساقی کوثَر که هَمان آب حیات است

فَقَط حِیدَرِ کَرّار امیر الْمؤمِنینْ است...

یاعلی


ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻨﺎﻥ

ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺮﺍﻥ

ﺑﻪ ﺟﻼﻝ ﺍﺣﻤﺪ

ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺣﯿﺪﺭ

ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝ ﺯﻫﺮﺍ

ﺑﻪ ﻭﻗﺎﺭ ﺯﯾﻨﺐ

ﺑﻪ ﺷﺒﯿﺮ ﻭ ﺷﺒﺮ

ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﮐﻮﺛﺮ

ﺑﻪ ﻗﺘﺎﻝ ﺣﻤﺰﻩ

ﺑﻪ ﻧﺒﺮﺩ ﻣﺎﻟﮏ

ﺑﻪ ﺻﻔﺎﯼ ﺳﻠﻤﺎﻥ

ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺹ ﺑﻮﺫﺭ

ﺑﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﯾﻦ

ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻤﺎﻥ

ﺑﻪ ﺣﺒﯿﺐ ﻭ ﻣﯿﺜﻢ

ﺑﻪ ﺑﻼﻝ ﻭ ﻗﻨﺒﺮ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻭﺍﻻ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺍﻋﻼ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺍﻗﺎ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺑﺎﻻ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻣﻮﻻ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻫﺎﺩﯼ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺭﺣﻤﺖ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺳﺮﻭﺭ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺍﻭﻝ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺁﺧﺮ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻇﺎﻫﺮ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺑﺎﻃﻦ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺁﺩﻡ
ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺧﺎﺗﻢ

ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﺑﺒﺎﻟﻢ

ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﺑﻨﺎﺯﻡ

ﺯ ﻋﻠﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ

ﺯ ﻋﻠﯽ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ

ﺯ ﻋﻠﯽ ﺳﺘﺎﻧﻢ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻋﺸﻘﻢ



علیدور ملک عشقون پادشاهی/

علیدور بی نوالر دادخواهی.


علیدور سر دبیر دفتر عشق/

علیدور دلستان کشور عشق.


علینون وار آدوندا بس حلاوت/

گل اونان کسب ائدر رنگ و طراوت.


علینی سسله گر قلبین آلشسا/

سویر الله علیدن کیم دانشسا


.علینون عشقی کار دیگر ایلر/

مس قلبی آقام باخسا زر ایلر.


علی لنگروی عرش و کائناته/

علینی سویمین چاتماز نجاته


.یوز اون دوت سوریه معنا علیدور

/که معنای الف تا یا علیدور.


بولون دنیا و هم عقبا علیدور

/بولون لادن صورا الا علیدور.


غرض بو آفرینشدن علیدور/

اصول دین و بینشدن علیدور


.علی تک تاز هر جنگ و جدلدی

/علی هر جنگیده مرد عملدی


.علی اللهیلن هر دم ملازیم

/او دورکی وصفینه قرآندی لازیم.


علی انگشتر حقه نگیندی

/علی حیثیه قرآن و دیندی.


علیدن دردیوه درمان آلارسان/

صراط مستقیمه یول تاپارسان.


علی حیران ائدوب جمله عدونی/

فقط بیرجه علی سویلوب سلونی.


علینون هر تلی ولیله اطلاق

/علینون صورتی وشمس مصداق.


علینون آدیدور آب حیاتیم /

علیدور هم حیاتیم هم مماتیم


.بیوردی حضرت طاها مکرر/

سیزه من شهر علمم بو علی در.


علی رکن و حجر مشعر منادی

/علی کوثردی زمزم دی صفادی.


علیدور بیزلره باب کرامت/

علیدور مالک روز قیامت.



علی جان ...


ای عشق پاک ... ای راه راستین الهی ...

ای صراط مستقیم ....

از غدیر تو سال هاست که می گذرد

ولی هنوز ،

به جرم عشق تو ، هزاران سر ، بر روی زمین می افتد ...

رنجها برده اند تا این میراث ارزشمند به ما رسیده است ...

گوارایمان باد ، این عشق ...

گوارایمان باد ...

دست مان را بگیر ...

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی بن ابی طالب


مهرت ز ازل به بند بندم کردند

تا خوب به تو علاقه مندم کردند

من کودک نو پای زمین خور بودم

با جمله یا علی بلندم کردند


  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

حدیث قدسی


ای فرزند آدم به اندازه ای که به من نیازمند هستید مرا اطاعت کنید .


و به اندازه ای صبر بر آتش دوزخ دارید ، مرا نافرمانی کنید


و به اندازه ای که در دنیا باقی هستید ، برای دنیا عمل کنید.


و به مقداری که در آخرت باقی هستید برای آن زاد و توشه فراهم کنید.


ای فرزند آدم در زراعت و معاملات خویش


( همچون معامله سَلَف که بهاء را از پیش می دهید )


مرا طرف معامله خویش قرار دهید تا به شما سودی دهم


که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده.


ای فرزند آدم دوستی دنیا را از دل خویش بیرون کن


زیرا دوستی دنیا و محبت من در یک دل جمع نمی شود.


ای فرزند آدم آنچه را به تو فرمان داده ام انجام بده و


از آنچه تو را بازداشته ام دست بردار تا تو را زنده ای قرار دهم که هرگز نمی میرد.


ای فرزند آدم هنگامی که در دلت سختی و جسمت بیماری و در مالت کمبود و


در روزیت محرومیت یافتی ، پس بدان ( علت آن )


سخن گفتن تو در اموری است که فایده ای برای تو ندارد.


ای فرزند آدم زاد و توشه بسیار فراهم کن زیرا راه بسی دور است ،


و بار خویش را سبک گردان زیرا ( پُلِ ) صراط بسیار باریک است ،


و عمل خویش را خالص گردان چونکه بازرس بی نهایت بینا می باشد ،


و خواب ( بسیار طولانی ) خود را برای قبر به تأخیر بینداز ،


و فخر و مباهات کردن را برای ترازوی ( سنجش اعمال ) قرار بده و


لذت بردن خویش را برای بهشت بگذار و ( خالص ) برای من باش ،


و با پست شمردن دنیا به من نزدیک شو


( تا در مقابل ) از آتش دوزخ دور گردی.


ای فرزند آدم کسی که در میان دریا کشتی او شکسته ،


و بر تخته پاره ای باقی مانده است مصیبت اش بزرگتر از تو نیست ،


زیرا تو به گناهانت یقین داری و از عملت نزدیک به هلاکتی.


خدا


. "خدا"درگل،خدا،درآب و رنگ ست

"خدا"نقاش این دشت قشنگست

"خدا"یعنی درختان حرف دارند،شقایق ها،درونی ژرف دارند

"خدا"درهرنظر آینه ماست

همین حالا،خدا،درسینه ماست

"خدا"شبنم"خدا"باد و"خدا"گل

"خدا"زیباترین باغ تکامل

گهی،گل میکند ماراخبردار،گهی،مرغی بما میگویداسرار

"خدا"دراوج گل،درعمق رنگست"خدا"درمعنی لفظ قشنگست

"خدا"رامیتوان ازنورفهمید

"خدا"رادرپرستش میتوان دید


مثل خدا باش …

خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !

مثل خدا باش ،

با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …

مثل خدا باش ،

عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …

مثل خدا باش ،

در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …

مثل خدا باش ،

بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …

مثل خدا باش ،

بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …

مثل خدا باش ،

با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …

مثل خدا باش ،

اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...

مثل خدا باش ،

برای اطرافیانت دلسوزی کن ...

مثل خدا باش ،

مهربان تر از همه ...




داستانک کوتاه


از کاسبی پرسیدند:


چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟


گفت:آن خدایی که فرشته مرگش


مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند


چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند



داستانک 2


پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود

پدر دختر گفت:

تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم


پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود


پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید:


انشاءالله خدا او را هدایت میکند


دختر گفت:


پدرجان


مگر خدایی که هدایت میکند


با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟


شعری از طرف خدا


ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی

خویش را در منجلابی از گنه انداختی


هرچه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام

این منم که دوستت دارم ولی نشناختی


آنقدر دلواپست بودم که دور از من شدی

بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی


تنگ یا رب گفتنت بود این دلم بی معرفت

کاش چشمی سوی من یک لحظه می انداختی


هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم ولی

پشت کردی بر من و بی وقفه هی می تاختی


من فقط خیر تو را میخواستم ای بی وفا

با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی...


یک بغل احسان برای تو مهیا کرده ام

گرچه بد بودی ولی باتو مدارا کرده ام


ما چه کردیم و چه شد


وای از آن روزی که ما، "دل" را به "دنیا" باختیم
خانه مان را، روی "تار عنکبوتی" ساختیم

یادمان رفت آن زمانی را، که "آدم" بوده ایم
چهره خود را درون آینه نشناختیم

وای از آن روزی که "خودخواهی"، گریبانگیر شد
بی محابا، سوی تخریب ِ "شرافت" تاختیم

حرمت "انسان"، شکستیم و بدون دلهره
پیکر بی جان او را، زیر پا انداختیم

گور خود را با دو دست خویش، کندیم و بر آن
نوحه خواندیم و به ترحیم و عزا پرداختیم

دیر فهمیدیم با "خود"، ما چه کردیم و چه شد
ما "شرافت" ، "آدمیت" ، ما "خدا" را باختیم

صد سال اگر زنده بمانی گذرانی


دیوانه ودلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش

یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش

دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش

پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت
منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش

صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش




"مواظب خودت باش"


معنی این جمله این نیست که از خودت مواظبت کن!!!!!


بلکه معنیش این است که هیچکس به اندازه خودت نمیتونه بهت صدمه بزنه !


تحقیقات نشان داده که بیشترین عامل بیماریها ، سختی ها، مشکلات،


و ناکامی های انسان ها خود آنها هستند......


اگر دوست دارید بعد از سالها زندگی ، زمانی که بر می گردید و


به منظره گذشته خود نگاه می کنید ، تصویری زیبا و خاطراتی


پر از خرسندی ببینید اینها را به هم پیوند بزنید:

 تصمیم را با تحقیق......

 هوس را با عقل.....

عصبانیت را با صبر.....

انتقام را با فراموشی.....

 عبادت را با بی توقعی....

 خدمت به خلق را با گمنامی......

 و در آخر قلبت را باکائنات پیوند بزن.......

مواظب خودتون باشید



عارف

ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ،

ﺷﻤﺎ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ،

ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺘﺎﻥ .

ﻣﻌـﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﻋـﺎﺷﻖ ﻧﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...

تغییر واقعی همیشه از درون آغاز میشود، پس هنگامی که در


خلوت خودت هستی تغییر کن نه در مقابل دیگران


هرکس که دیگران را بشناسد عاقل است و


هر کس خود را بشناسد عارف است ....

اولین های خاص


اولین کسی که بسم الله الرحمن الرحیم را نوشت حضرت سلیمان بود

اولین کسی که لاحول ولاقوه الا العلی العظیم فرمود حضرت رسول اکرم(ص)بود

اولین کسی که شعر را به عربی سرود حضرت آدم بود.

اولین کسی که برروی زمین شخم کاری کرد حضرت آدم بود.

اولین کسی که خانه کعبه را بنا نمود حضرت آدم بود.

اولین واضع علم حساب حضرت ادریس بود.

اولین کسی که خیاطی کرد حضرت ادریس بود.

اولین طفلی که شش ماهه بدنیا آمد وزنده ماند حضرت یحیی بود.

اولین کسی که قبا پوشید حضرت سلیمان بود.

اولین بشری که به آسمان صعود کرد حضرت عیسی بود.

اولین کسی که بر منبر رفت وخطبه خواند حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که درهم چهارگوش ساخت حضرت آدم بود.

اولین کسی که درراه خدا جهاد کرد حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که تیروکمان ساخت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که خط نوشت حضرت ادریس بود.

اولین کسی که برایش قبر کنده شد ولحد تهیه شد حضرت آدم بود.

اولین کسی که سگ را به نگهبانی واداشت حضرت نوح بود.

اولین کسی که کشتی ساخت وبه روی آب روانه کرد حضرت نوح بود.

اولین کسی که پرچم برافراشت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که الله اکبر گفت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که پیمانه وترازو ساخت حضرت شعیب بود.

اولین کسی که زره ساخت حضرت داود بود.

اولین کسی که شکرتهیه کرد حضرت سلیمان بود.

اولین پیامبر در بنی اسراییل حضرت موسی بود.

اولین کسی که گریه کرد حضرت آدم بود.

اولین کسی که وسایل جنگی ساخت حضرت ادریس بود.

اولین کسی که حج بجا آورد حضرت آدم بود.

اولین کسی که شهر بنا کرد حضرت ادریس بود.

اولین شخصی که دربرابربت پرستی قیام کردحضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که روزه گرفت حضرت آدم بود که در هرماه سه روز روزه می گرفت.

اولین کسی که ساعت های دوازده گانه را وضع کرد حضرت آدم بود

اولین کسی که به ربوبیت حق تعالی ایمان آورد حضرت رسول اکرم ص بود




حضرت علی (ع)

* زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است..

تا میتازی با تو میتازند.

زمین که خوردی، آنهایی که جلوتر بودند.. هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند.

و آنهایی که عقب بودند، به داغ روزهایی که میتاختی تورا لگد مال خواهند کرد!

* در عجبم از مردمی که بدنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر میشوند

و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر میشوند...



گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،

نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...


گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود ،

تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی...!


گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند،

تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...


گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،

باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...


گاهی ازچاه قرارست به زندان بروی،

"آخرقصه هم

آغوش زلیخا بشوی...



 " فروغ فرخزاد "





عشق فقط خدا




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


خدایا


به امید آمده ام ، خانه خرابم نکنی..

همه کردند جوابم، تو جوابم نکنی..


بارها آمده ام ، باز مرا بخشیدی..

با کلام " برو " ، این بار خطابم نکنی..


به گمان دگران ، بنده ی خوبی هستم..

پیش چشم همه عاری ز نقابم نکنی..



گر قرار است بسوزم، بزن آتش اما..

جلوی مردم این شهر عذابم نکنی..





الهی سپاس


الهی آرامش درونم راسپاس.


الهی سلامتی جسمم را سپاس.


الهی آگاهی روز افزونم راسپاس.


الهی دل شادم راسپاس.


الهی دل پر تپشم راسپاس.


الهی این لحظه راسپاس.


الهی مکان مقدس را سپاس.


الهی دوستان خوبم را سپاس.


الهی نفس پر انرژیم را سپاس.


الهی موفقیت امروزم راسپاس.


الهی شایستگیم را سپاس.


الهی لیاقتم راسپاس.


الهی باتو بودنم را سپاس.


الهی تورادر همه حالم سپاس.


ب لطف الهی من اشرف مخلوقاتم.


بلطف الهی من تجلی کائناتم.


بلطف الهی من عزیزدردانه ی آفرینشم.


بلطف الهی انسان بودنم راسپاس...
 




🐚کفاشی که کفش امام زمان(عج) را پینه نمی‌زد❗️🐚


سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان(عج) قرار داشت


و حضرت دائماً به او سر می زد.

روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود.

پس از دقایقی حضرت فرمودند:


«سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ؛ برایم پینه می زنی؟»

سید عرض کرد: آقاجان به صاحب این کفش که


مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم!


البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است ،


آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم!

حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد.

پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند:


«سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد ؛ برایم پینه می زنی؟!»

سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت.

بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت :


قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی؟!"


داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید ،


پیش من است ؛ بیایید زیارتش کنید!

حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا


معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی...!»

منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی
 
🌸 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸


تلنگر


اﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺁﺩﻡ؛ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ


ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﻌﺼﯿﺖ ﮐﺎﺭﯼ، بترس.


امام علی(ع)




گفتگوی این روزهای ما با امام عصر(عج) و پاسخ ایشان:


جهت دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد


نگهم خواب ندارد


قلمم گوشه ی دفتر


غزل ناب ندارد


همه گویند به انگشت اشاره


مگر این عاشق دیوانه دلسوخته ارباب ندارد؟


تو کجایی؟


شده ام باز هوایی


چه شود جمعه ی این هفته بیایی؟


به جمالت… به جلالت… دل ما را بربایی…



و اما جواب امام زمان (عج):


تو خودت!


مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،


ز هجران و غمم ناله سرایی، تو کجایی؟



تو که یک عمر سرودی


«تو کجایی؟» تو کجایی؟


چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟


چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟


چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد


چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...


و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...


تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!


هرزمان خواهش دل با نظر یار یکی بود،


تو بودی...


هر زمان بود تفاوت، تو رفتی، تو نماندی!


خواهش نفس شده یار و خدایت…


و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت...


و به آفاق نبردند صدایت…


و غریب است امامت!


من که هستم،


تو کجایی؟


تو خودت کاش بیایی


به خودت کاش بیایی...!


 اللهم عجل لولیک الفرج



خدایا؛


بزرگ شدن کار سختی است!


هر گاه مرا لایق بزرگ شدن دانستی، به من دانشی ببخش تا رویای هیچکس را نابود نکنم


و برای قلب تمامی انسان ها ارزش قایل شوم تا بزرگتر شدنم به انسان‌تر شدنم معنا دهد.....


خدایا حجم دلتنگی هایم وسیع است


و پر و بالم بسته...


اینگونه بگویم


اسیر وابستگی های دنیا شده ام...


دلم آرامش میخواهد


ذره ای... لحظه ای... آغوشی بی


دغدغه تر از آغوشت سراغ ندارم... مرا در حریم آغوشت جا کن ...


که بسیار محتاج تسکینم





و فقط دوست خداست


و کسی می گوید سر خود بالا کن ، به بلندا بنگر


به بلندای عظیم به افق های پر از نور امید


و خودت خواهی دید


و خودت خواهی یافت خانه ی دوست کجاست…


خانه ی دوست در آن عرش خداست ،


خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست


و فقط دوست ، خداست...



زمزمه های کیوان شاهبداغی



از آن زمان که دانستم


چیزی درون سینه ام درتب وتاب تپیدن است


و نام این تپنده ی بیقرار "دل" است


عطش بیکرانی در جانم جاری شد


و رگهای روحم را به تسخیر تشنگی کشید


از همان لحظه ، من ناآرام و ناآشنای خویش


در پی یافتن جرعه ای عطشنشان آواره شدم


هر چه آواره تر و جوینده تر ، تشنگیم افزونتر


و یافتمش ، نه یک جرعه بلکه رودی از مهر و نور


که از جانب خدا در همه ی هستی جاری بود


و در مسیر خود از دل من نیز می گذشت


و من پیشتر نه زلالی رود را دیده بودم


نه زمزمه ی جریان زندگی بخش او را می شنیدم


نام این رود روان و رام عشق است


بر کناره اش نشستم تا کوزه ی خواهشم را پرکنم


که عطش جانم را فرو نشاند اما نشد


نوشیدن یک جرعه آغاز طلب جرعه های پیاپی بود


از بیم خشک شدن رود و تشنه ماندن جانم


در مسیرش سد ساختم که سهم من افزون گردد


غافل از آنکه این رود را هیچ سدی مهار نمی کند


عشق در پس دیوار نمی ماند


طغیان می کند و دیوار فرو می ریزد


و حاصل این طغیان ویرانی ست


که نه عاشق از او درامان است و نه معشوق


و این خطای عشق نیست،خاصیت عشق است


که درجریان باشد و جان ببخشد


نه اینکه در سکون بماند و بیهوده جان ببازد


دستی اما از مسیر ویرانی کنارم کشید


کسی در گوش جانم زمزمه کرد


که خود را به جریان رود بسپارم


با او همراه شوم تا معجزه های بی شمار


در مسیر بی انتها و آبادش ببینم


و می دانم در دل این جریان است که


دیدار معشوق دُردانه میسر می گردد


و او کسی ست که عشق را


نه آنگونه که من می خواهم


آنگونه که عشق خواسته است می شناسد


و این شناخت مرا با عشق مانوس تر می کند


او کسی ست که من نمی سازمش


روحش را خداساخته و دلش را عشق پرداخته


و این روح و دل از ازل تا ابد آشنای جان من است


او را نه مطیع خویش ، که بنده ی عشق می خواهم


و عشق ، خود ، به بندگانش آیین عاشقی می آموزد


آری من دل خواهم سپرد به رود بیکران عشق


که جریانش از خدا آغاز شده و به خدا می رسد


و در بستر این جریان پاک وزلال


جرعه نوشِ حقیقت های بیشمار خواهم بود


حقیقت هایی که جزدر چشمِ دلِ عاشق نمایان نخواهندشد

کیوان شاهبداغی


به به چه نمازی


فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست

سجاده زردوز که محرابِ دعا نیست
 

گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟

اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!
 

از شدت اخلاص من عالَم شده حیران

تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!
 

از کمیتِ کار که هر روز سه وعده

از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
 

یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است

هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!

 

این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟

چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست
 

ای دلبر من! تا غم وام است و تورم

محراب به یاد خم ابروی شما نیست
 

بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد

تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست
 

هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند

گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست!
 
از بس‌که پی نیم‌وجب نان حلالیم

در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست
 

به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست




احمد شاملو:


چرک مرده


یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش


و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گلی شد .


و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شودولی نشد ...


بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛


حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!!


آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :


"این لباس چِرک مرده شده!"


گفت :


"بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛ باید تا زنده اند پاک شوند !"


چرک مُرده شد ...


و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !


بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !


حواست که نباشد لکه می شود ؛


لکه اش می کنند !!!


وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ...


به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ،


تا زنده است ، باید شست و پاک کرد ...!"


مواظب لکه های گناه در  قلبمان باشیم تا چرک مرده نشود


تو می‌مانی


نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید


و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کارد


نمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا


و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها


نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است

تو می‌مانی


در آواز پرستوهای آزاد و رها


آن سوی هر دیوار


تو می‌خوانی


بهاران با ترنم‌های هر باران

تو می‌بینی


گل زیبای باورهای نابت، غنچه خواهد کرد


نهال پاک ایمانت، دوباره سبز خواهد شد


نسیم صبح،


عطر آن سلام مهربانت هدیه خواهد داد


و با امواج دریا


بوسه بر دستان ساحل میزنی با عشق

تو را با مرگ کاری نیست


تو، خاموشی نخواهی یافت

الهی روح زیبا در بدن داری


تو نامیرای جاویدی

تو در هر شعله می‌مانی


تو در هر کوچه باغ عاشقی


با مهر می‌خوانی


و آواز تو را


حتی سکوتت را


لبان مردمان شهر، می‌بوسد

دوباره عشق می‌جوشد

تو چون نوری

سیاهی می‌رود،

اما تو می‌مانی..



نیایش زیبا


پروردگارا

روزگارانی است که حقیقت بر دوش و نشانی تو در دست، دل به راه زده ام.


ابلیس همسفرم شده است تا راهزن حقیقتِ بر دوش و در کوله بارم باشد.


گاهی کمک و مدد را بهانه میکند و سنگینی حقیقت را


از دوشم بر می دارد تا بقول خودش سبک تر و آسانتر سفر کنم؛


و گاهی نشان تو را ازدستم میگیرد تا راه کوتاه تری نشانم دهد.


و خلاصه آنکه آزاری شده و دردسری التفاتش!

و حالا در میانه و کمرکش مسیر،


خداوند! به همان دوراهی معروف حق و باطل رسیده ام


که نقشه و نشانی اش در کوله بار و نشانی ای که از تو دارم پیداست؛


و روشن تر از روشن.


و روشنی این راه، نعمتی شایسته شکر است که هدایت و سعادت در انتهای آنست.


و حالا که خداوند! منم و انتخاب راه حق و شکر نعمت هدایت تو و


بازپس گیری کوله بار و نشانی از همسفر ناشایست بداندیش که


می خواهد به نشانی باطل، نشان تو را گم کنم و نعمت هدایت و سعادت را کفران کنم.

و من که امیدوار به هدایت و حمایت چون تو مهربان خداوندی،


راه از بیراه این دوراهی باز خواهم شناخت و بسویت خواهم آمد.


خدایا، اگر اراده کنی که ما را بیامرزی. این آمرزش نتیجه‌ی فضل توست،


و اگر خواستِ تو کیفر دادنِ ما باشد، این کیفر هم از عدالت توست.


بر ما منّت گذار و در کار بخشش خود سخت مگیر.


از گناهمان درگذر و ما را از عذاب خود رهایی ده


که ما را طاقت عدل تو نیست،


و بی‌بخشایش تو هیچ یک از ما را امیدِ نجات نباشد.


ای بی‌نیاز بی‌نیازان، اینک ما بندگانِ تو در پیشگاه توایم،


و من از همه به تو محتاج‌تریم.


پس به توانگریِ خویش، تهی‌دستی ما را چاره‌ای ساز و


احسانِ خویش را از ما دریغ مدار آن گونه که نومید گردیم؛ که


اگر چنین کنی، آن کس که از تو نیک بختی خواسته، بدبخت شود،


و آن کس که از احسانِ تو چشم بخشش داشته، تهی دست مانَد.


با چنین حال نومیدی، پیش چه کسی رَویم و


روی نیاز به کدامین درگاه بریم؟


خدایا، تو منزّهی، و ما آن بیچارگانیم


که بر آوردن خواست ایشان را واجب کرده‌ای،


و آن رنج دیدگانیم که بر داشتن رنج ایشان را وعده فرموده‌ای.


خواستِ تو را سزاوارتر، و بزرگیِ تو را شایسته‌تر آن است که


بر خواستارِ رحمت خود، رحمت آوری، و آن کس را که از تو یاری طلبد،


فریادرس باشی. پس بر زاری و نیاز ما رحمت آور،


و اکنون که خویشتن را بر آستانِ تو افکنده‌ایم،


بی‌نیازمان فرما.


خدایا، آن دم که از شیطان فرمانبری کردیم و از تو نافرمانی،


شیطان به شادی پرداخت. پس بر محمد و خاندانش درود فرست،


و اینک که ما او را برای خاطر تو رها کرده‌ایم و


به سوی تو آمده‌ایم، دیگر به گناه کردن ما شاد مکن


خداوندا... نزدیک تر از...




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

حکایت ا

در مورد ارث فرزندان

 

در زمان خلافت حضرت علی(ع) کودکی که دارای دو سر و

 

دو سینه بر یک کمر بود به دنیا

آمد، میراثش را از آن حضرت جویا شدند. حضرت علی(ع) فرمود:

 

هنگامی که خواب استبر او

فریاد زنند اگر هر دو سر با هم بیدار شدند یک نفر است و

 

یک میراث می برد و اگر یکی بیدار

ودیگری همچنان خواب ماند دو میراث می برد.

فروع کافی ج 7 ص 159 حدیث 1

 


حکایت ۲:

در مورد شناسایی مالکیت فرزند پسر


مردى داراى دو زن بود که هر دو نفر آنها باردار بودند.

 

هر یک از آنها آرزو مى کرد،فرزندى

که به دنیا مى آورد پسر باشد، تا بدین وسیله پیش ‍ شوهرش محبوبتر گردد.

 

در آنزمان - به دلیل

پایین بودن سطح فرهنگ و نقش مهمى که مردان در

 

تقویت بنیه نظامى داشتند -داشتن فرزندان

پسر، افتخار بوده و داشتن فرزندان دختر، موجب سرافکندگى محسوب مى شد.

از قضا هر دو زن در یک شب تاریک و

 

در یک اتاق ، زایمان مى کنند. یکى از آنها دختر،

ودیگرى پسر به دنیا مى آورد. زنى که دختر زاییده بود،

 

در یک زمان مناسب ، فرزندش را

بانوزاد پسر هوویش عوض مى کند و وانمود مى کند که او

 

پسر زاییده و هوویش دختر. این

کارباعث اختلاف و درگیرى بین دو هوو شده و

 

کسى نمى تواند در این مورد قضاوت کند.

طبقمعمول ، براى قضاوت در این مورد،

 

به دریاى علم و حکمت ، امیرمؤ منان ، حضرت على

(ع) مراجعه مى شود. آن حضرت دستور مى دهد،

 

هر دو مادر، مقدار معین و مساوى از

شیرخود بدوشند. آنگاه آن دو شیر را در

 

ترازوى دقیق وزن مى کنند. با کمال تعجب متوجهمى

شوند، وزن حجمى یکى از شیرها بیشتر از دیگرى است .

 

آنگاه آن حضرت حکم مى کندکه

فرزند پسر متعلق به همان زنى است که شیرش سنگین تر است.

به دلیل اختلاف ساختمان جسمانى زن و مرد،

 

خداوند متعال حتى در تغذیه نوزادان نیزاختلاف

قایل شده است . شیرى که پسر از آن تغذیه مى کند،

 

باید از املاح و فلزات بیشترىبرخوردار

باشد، تا استخوان بندى و اسکلت و

 

همچنین عضلات محکم تر و نیرومندترى رابراى مردانى که

وظایف سنگین تر، خشن تر و خطرناکترى به عهده خواهند داشت ،فراهم سازد.

 

 

 

حکایت ۳:


در مورد دیه


در زمان خلافت امیرالمؤمنین حضرت علی (ع)،

 

مردی را نزد آن حضرت آوردند که ادعا می

کند کسی بر سرش ضربه ای زده و در

 

اثر این ضریه چشمانش نمی بیند و زبانش از کار افتاده

و حس بویائی خود را نیز از دست داده. حضرت فرمود:

 

« اگر راست بگوید سه دیه ی کامل بر

او واجب است.» عرض کردند که از کجا صحت و

 

سقم ادعاهای او را تشخیص دهیم.

امیرالمؤمنین فرمود: «برای اینکه درستی ادعای او

 

مبنی بر اینکه چشمش نمی بیند ثابت شود او

را در مقابل آفتاب قرار دهند بطوریکه آفتاب مستقیم به چشمانش بتابد.

 

اگر راست نگفته باشد نمی

تواند چشمانش را باز نگهدارد.

 

و در مورد ادعایش مبنی بر اینکه دیگر حس بویائی ندارد، پنبه

ای را بسوزانند و مقابل بینی اش بگیرند اگر از چشمانش

 

آب سرازیر شد و سرش را از دود

دور کرد صادق نیست و گرنه راست می گوید.

 

ولی در اینکه ادعا می کند زباش آسیب دیده به

طوریکه تکلمش را از دست داده، باید سوزنی در زباش بزنند،

 

اگر خون سرخ بیرون آید زبانش

سالم است ولی اگر خون سیاه بیرون آید در ادعایش صادق است.

 

 

 

حکایت ۴:


در مورد تقسیم شتران


سه نفر در تقسیم هفده شتر با هم نزاع می کردند،

 

اولی مدهی یک دوم و دومی یک سوم و سومی

یک نهم بودند و به هر ترتیب خواستند شترها را قسمت کنند

 

که کسری به عمل نیاید نتوانستند.

خصومت به نزد حضرت علی (ع) بردند. علی (ع) به آنان فرمود :

 

مایل نیستید من یک شتر از مال خودم

بر آنها افزوده و آنها را بین شما تقسیم نمایم؟

گفتند : بله

پس یک شتر بر آنها افزود و مجموعا هیجده شتر شدند و

 

آنگاه یک دوم آنها را که نه شتر باشد به اولی و

یک سوم را که شش شتر باشد به دومی و یک نهم را

 

که دو شتر باشد به سومی داد و یک شتر

باقیمانده خود را نیز برداشت *

* - نکته ریاضی این تقسیم این است که آن سه نفر سهامی را که

 

برای خود تعیین کرده بودند مقدام یک هیجدهم از واحد صحیح کمتر بود،

 

و در حقیقت آن یک هیجدهم به نسبت سهامشان بر سهم هر کدام زیادتر بود،

 

اولی 9 شتر از 17 شتر را مالک بود نه 8/5 از 17 و همچنین دومی و سومی،

 

و چون زیادیها دقیق بود و سائلین به نکات ریاضی آشنایی نداشتند

 

از این جهت حضرت بدون تفصیل و توضیح از

 

راه بسیار ساده ای مشکلشان را حل کرد.



**********************************

 


سه گام با امیر مومنان

 

علی (علیه السلام)

 

گام اول:

 

دنیا دو روز است....یک روز با تو و روز دیگر علیه تو ....

 

روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست ناامید مشو...

 

زیرا هر دو پایان پذیرند ...

 

 

گام دوم:

 

بگذارید و بگذرید ..... ببینید و دل نبندید ......

 

چشم بیاندازید و دل نبازید.... که دیر یا زود ......

 

باید گذاشت و گذشت...

 

Image result for ‫دلنوشته در مورد خدا‬‎



گام سوم:

 

اشکها خشک نمیشوند مگر بر اثر قساوت قلبها و قلبها سخت و

 

قسی نمیگردند مگر به سبب زیادی گناهان

 

ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺷﺐ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﭙﺎﺭ؛

 

ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺨﻮﺍﺏ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؛

 

 **السلام علیک یا امیرالمومنین**

 


 

 

 


اعــــــــــــــــــجاز قرآن


سایه جهان هستی در قرآن
_______________________

بدن آهو یک قسمتی به نام نافه دارد

کـــــــــــــــه:

وقتی خون وارد نافه آهو میشود، تبدیل به مشک می‌شود که عطر بسیار خوشبویی است

 چقدر قیمت پیدا می‌کند

 

و مردم آن را به سر و صورت و جامه خود می‌کشند.

 

دستگاه الهی هم درست مثل نافه‌ی آهوست


 یعنی هر کس هر قدر هم که آلوده باشد وقتی به آنجا می‌رود پاک و معطر می‌شود،

 گذشته‌ی او اصلاح می‌شود و تمام بدی‌هایش به خوبی بدل می‌شود.
 
 آنجا جایی است، که بدی‌ها و گناهان، به حسنه و زیبایی و خوبی بدل خواهد شد.



 ولَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیم🌱



درست مثل آب گل‌آلودی که به دریا برسد

آب آلوده، همین که به دریا رسید پاک و زلال خواهد شد.

آب بد را چیست درمان؟

باز در جیحون شدن

خوی بد را چیست درمان؟

 باز دیدن، روی یار

سوره نور آیه 10


ا___________________

 

دلـــــــی کـــز معــرفت نورو صفا دید

 

بـــه هــــرچــیزی که دید اول خدا دید

 


 

داستانک

 

 

سلیمان نبی (ع) کنار دریا نشسته بود که چشمش به موری افتاد. مور دانه گندمی با

 

خود به طرف دریا می برد. به محض اینکه به آب رسید قورباغه ای سرش را از آب

 

خارج کرد و دهان گشود و مور به داخل دهانش رفت و او هم به درون آب رفت!؛

 

سلیمان نبی مات و مبهوت از این ماجرا بود که به ناگاه مشاهده کرد قورباغه سرش

 

را از آب خارج کرد و مورچه از دهانش بیرون آمد اما این بار دانه گندمی همراه

 

نداشت. سلیمان نبی تحمل نکرد و مور را صدا و زد و از چون و چرای ماجرا پرسید.

 

مورچه گفت: ای نبی خدا، در اعماق این دریا، سنگی تو خال هست و درون آن کرمی

 

زندگی می کند که قدرت خروج از آنجا را ندارد.من از طرف خداوند مأمورم روزی او

 

را هر روز ببرم و این قورباغه نیز وظیفه حمل من را دارد. او مرا کنار سوراخ آن

 

سنگ می برد، دهانش را باز می کند و من داخل می روم و دانه را می گذارم و بازمی

 

گردم. سلیمان نبی گفت: وقتی دانه را به او می دهی چیزی هم می گوید؟

مور گفت: بله، می گوید:

ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمی کنی،

 

 

 

رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.

 


 

 

 

دوست خدا بودن سخت نیست !

 پیرمردی هر روز تو محله می دید پسرکی با

 

کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند…

 

روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…

 

پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!…

 

پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!

 

پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم…

 

(دوست خدا بودن سخت نیست…)

 

 

 

 

 

( داستانی از حضرت مولانا ))

چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد.

 

او می دانست پریدن این بز از جوی آب همان ،

 

و پریدن یک گله گوسفند و بز بدنبال آن همان.

عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون او نتواند از آن بگذرد...

 

نه چوبی که بر تن و بدنش می زد سودی بخشید و

 

نه فریادهای چوپان بخت برگشته.

پیرمرد دنیا دیده ای از آن جا می گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت :

 

من چاره کار را می دانم .

 

آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.

 

بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید.

چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تاثیری داشت؟

 

پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان می دید گفت :

 

تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب می دید ،حاضر نبود پا روی خویش بگذارد.

 

آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید.

چه سخت است خودشکستن و از خود گذشتن و پریدن تا رسیدن به معبود و معشوق...

رقص آنجا کن که "خود" را بشکنی

پنبه را از ریش شهوت برکنی

 

 

رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون "خود" مردان کنند.

 


 

 

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



با عشق...


از کفر من تا دین تو ، راهی به جز تردید نیست !

دلخوش به فانوسم مکن ، اینجا مگر خورشید نیست ؟...


با حس ویرانی بیا ... تا بشکند دیوار من

چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من


بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود


با عشق آنسوی خطر ، جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه ... دیگر مجال درس نیست


کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه ... با عشق ممکن می شود


عشق فقط خدا

       مولانا


********************


حرف دل


✳لپ تاپم رو روشن کردم و افتادم توی کوچه پس کوچه های اینترنت.


چندتاکوچه روکه دورزدم،یهو دیدم آژیرآنتی ویروس به صدادراومد،فهمیدم


ویروس گرفته.

سریع ویروس رواز بین بردم تابه سیستمم،آسیبی نرسونه ...

کارم که تموم شد به حال خودم خندیدم.

البته ازاون خنده ها


"خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است"!


باخودم گفتم: کاش اینقدر که هوای لپ تاپت رو داری،هوای خودتم داشتی..

کاش وقتی گناه میکردی و آژیر دلت داد میزدکه:خطر..خطر..!!


دلم به حال خودم سوخت...!!

تازه فهمیدم خیلی وقته گناهها، آنتی ویروس دلم رو هم خفه کردند..!

نمی دونم چی بگم...!!؟


اما خوش به حال اونایی که آنتی ویروس دلشون اورجیناله و


هر روز با وصل شدن به خدا آپدیتش میکنن.

خوش به حال اونایی که هر شب خودشون روچک می کنن واگر گناهی


ناخواسته وارددلشون شده با آنتی ویروس استغفار نابودش میکنن...


امروز،آنتی ویروس لپ تاپم بهم درس بزرگی داد:


یه آنتی ویروس جدید خریدم به نام " استغفار "


ازته دل گفتم:

"استغفرالله ربی و اتوب الیه..


***************************


حدیث قدسی


یه حدیث قدسی هست که آدمو ازخجالت آب میکنه...

الله تعالی عزوجل:


"یا مطلقا فی وصالنا،ارجع. و یا محلفا علی هجرنا،کفر.


انما ابعدنا ابلیس لانه لم یسجد لک،فواعجبا،کیف صالحته و هجرتنا"

میدونی یعنی چی؟


فرض کن یه رفیقی داری که عاشقشی و خیلی دوستش داری.


براش همه کار میکنی.


مثلا یه روز تو خیابون راه میری و میبینی یه نفر داره با رفیقت دعوا میکنه،


و شما میری جلو و برای دفاع از دوستت،ب


ا اون طرف دعوا میکنی کتک کاری میکنی و


دیگه باهاش قهر میکنی.چون دوستت رو زده.


اما بعداز چندروز میبینی دوست و رفیقت داره با اون آدم راه میره و


میگه و میخنده.چه حالی پیدامیکنی؟


به دوستت میگی بابا من بخاطر تو با اون دعوا کردم و حالا تو رفتی



با اون رفیق شدی و خوش میگذرونی؟!!


آره.قضیه ما و خدا هم همینطوره.معنی حدیث بالا همینه.


خدا میگه من شیطان رو بخاطر اینکه بر تو سجده نکرد


از خودم روندم.اما تو حالا رفتی با


اون دوست شدی و منو ترک کردی؟!


"ای کسی که وصال ما را ترک کرده ای،برگرد.


و ای کسی که بر جدایی از ما سوگند خورده ای، سوگند خود را بشکن.


ما ابلیس را برای این از خود راندیم که بر تو سجده نکرد...😔

**********************************

دنیا برای مومن


بودن کشتی درآب خطرناک نیست..


اما بودن آب درکشتی خطر داره..!


بودن موءمن دردنیا خطرناک نیست..


اما بودن دنیا درقلب موءمن خطرداره. !


***************************

دفتر مشق زندگی


 پدری، دفتر مشق فرزندش رو که 


خیلی تمیز و مرتب بود نگاهی کرد و گفت:


فرزندم! چرا توی این دفتر، حرفای زشت ننوشتی؟


چرا کثیفش نکردی؟


چرا خط خطیش نمیکنی؟


پسر با تعجب گفت!!


بابااااا ! چون معلم هر روز نگاه میکنه و نمره میده.


پدر گفت: آفرین! دفتر زندگیت رو مثل این دفتر، پاک نگه دار،


چون معلمی هست و هر لحظه داره نگاه میکنه و بهت نمره میده!


ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری؟ « آیا انسان نمیدونه که خدا داره می بینه؟ » علق/۱۴


 وضعیت دفتر ما چطوره؟؟

*****************************

پادشاهی درویشی را به زندان انداخت

نیمه شب خواب دید که بیگناه است

پس او را آزاد کرد،

پادشاه گفت حاجتی بخواه

درویش گفت :

وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار میکند تا مرا از بند رها کنی،

نامردیست که از دیگری حاجت بخواهم



*********************************************

مراقب امیدمان باشیم


حراج وسایل شیطان !!!

روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و


وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد!

همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل : غرور، خودبینی، شهوت، مال اندوزی،


خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد...

در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت!


کسی پرسید : این عتیقه چیست !؟


شیطان گفت : این نا امیدی است...


شخص گفت : چرا اینقدر گران است !؟


شیطان با لحنی مرموز گفت :


این موثرترین وسیله من است !


شخص گفت : چرا اینگونه است !؟


شیطان گفت : هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان


رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم...


این وسیله را برای تمام انسانها بکار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است


،مراقب "امیدمان"باشیم



********************************************************************




اعجاز قرآن


دانشمند مسلمان مصری دکتر عبد الباسط محمد توانست با


ساختن قطره ی چشم برای درمان آب مروارید با الهام گرفتن از


سوره یوسف به دو مجوز اختراع بین المللی یکی از آمریکا و دیگری از اروپا دست یابد.

دانشمند مسلمان مصری دکتر عبد الباسط محمد سید پژوهشگر


مرکز ملی تحقیقات وابسته به وزارت پژوهش علمی و فناوری مصر یک


روز صبح هنگامی که در حال تلاوت سوره ی یوسف علیه السلام بود


آن قصه ی عجیب وی را به تأمل واداشت و شروع به تدبر در آیات قرآن کریم کرد


که داستان توطئه ی برادران یوسف علیه السلام و سرنوشت پدر آن حضرت را


بیان میکرد و اینکه چگونه چشمان حضرت یعقوب کور شد و دچار آب مروارید گردید


و سپس چگونه خداوند متعال به واسطه ی پیراهن یوسف (ع) آن حضرت را شفا داد .

دکتر عبدالباسط با خود می اندیشید که پیراهن یوسف علیه السلام


چه می تواند داشته باشد که باعث شفای چشمان پدرش شد؟


وی ایمان داشت که داستان یوسف معجزه ایست که خداوند متعال به وسیله ی یکی از


پیامبران خود آن را به اجرا گذاشته است.


ولی دکتر معتقد بود که در کنار محتوای روحی داستان ،


محتوای مادی دیگری نیز دارد که از طریق تحقیق و مطالعه می توان به آن دست یافت


تا دلیلی باشد بر راستگویی قرآن کریم. وی همچنان در حال تحقیق و


جستجو بود تا اینکه با یاری خداوند به رابطه ی بین غم و غصه و دچار شدن


به آب مروارید پی برد. چرا که غم و غصه باعث افزایش هرمون ادرینالین می شود


که این ماده، ماده ای ضد هرمون انسولین به شمار می رود.


بنابراین اندوه و یا شادی شدید باعث افزایش مستمر هرمون ادرینالین می شود که


به نوبه ی خود باعث افزایش قندخون می گردد که این یکی از دلایل تار و کدر شدن


دید چشم می باشد. و این بر هم زمان بودن گریه و اندوه می باشد


که نخستین بارقه ی امید در سوره ی یوسف برای وی زده می شود آنجا که


خداوند در مورد حضرت یعقوب علیه السلام می فرماید :


﴿ وتولى عنهم وقال یا أسفی على یوسف وابیضّت عیناه من الحزن فهو کظیم ﴾ (یوسف 84)


حضرت یوسف علیه السلام با وحی پروردگار از برادرانش خواست که


پیراهنش را برای پدرش ببرند


﴿ اذهبوا بقمیصی هذا فألقوه على وجه أبی یأت بصیرا وأتونی بأهلکم أجمعین﴾ (یوسف 93)

خداوند متعال می فرماید :

﴿ ولما فصلت العیر قال أبوهم إنی لأجد ریح یوسف لولا أن تفندون،


قالوا تالله إنک لفی ضلالک القدیم، فلما أن جاء البشیر ألقاه على وجهه فارتد


بصیرا قال ألم أقل لکم إنی أعلم من الله ما لا تعلمون﴾(یوسف 96)

آغاز پژوهش از اینجا بود که چه چیزی در


حضرت یوسف علیه السلام بود که باعث شفا شده است ؟

بعد از فکر و تأمل دکتر عبد الباسط به جوابی جز عرق (بدن) نرسید؛


بنابراین شروع به جستجو در مورد عناصر عرق کرد و لنزهای خارج شده از


چشم را در عرق فرو می برد که باعث شفافیت تدریجی این لنزهای کدر شده می گردید.

*****************************


ماهی ها چقدر ساده اند


قلاب علامت سؤال کدامین سؤال است که بدان پاسخ میدهند؟


آزمون زندگی ما پر از قلابهایی است که وقتی اسیر طعمه اش


میشویم تازه میفهمیم که ماهی ها بی تقصیرند...


حسد...کینه...خشم...لذت....غرور...انزجار...انتقام...ترس...شهوت...


من اسیر کدام طعمه خواهم شد؟...


پروردگارا...!


دانشی عطا فرما تا از کنار این قلابها بگذرم شاید دیگر


فرصتی برای برگشت به پاکی دریا نباشد.....

*********************************


زبان تنها عضویست که


  هم رنج بی پایان به همراه دارد


  وهم گنج بی پایان


 بیایید حواسمان باشد که: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ "ﺯباﻥ "ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ و


ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ و با ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸوداز جدایی ها جلوگیری کرد و


با همین زبان میشود  جدایی انداخت .


با همین زبان میشود آتش زد


و با همین زبان میشود آتش را خاموش کرد


*************************



Image result for ‫خدا‬‎


*****************************************************************

استاد پناهیان:


باز هم میگویی دلم پاک است؟؟!!


هر روز شالهایتان عقب ‌تر


مانتوهایتان چسبان ‌تر


 ساپورتتان تنگ‌ تر


رژ لبتان پررنگ‌تر میشود


❓بنده‌ی کدام خداییید؟


❓دل چند نفر را لرزانده‌اید؟


❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کرده‌اید؟


❓چند پسربچه را به سمت پنهانی دیدن عکس و


فیلم مستهجن سوق داده‌اید؟


❓چند جوان را به سمت خودارضایی و زنا سوق داده اید؟


❓اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآوردید؟


❓چند دختر بچه را تشویق کرده‌اید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟


❓چند زن را به فکرانداخته‌اید که از قافله مد عقب نمانند؟


❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کرده‌اید؟


❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟


❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟


❓چند زوج را بهم بی اعتماد کرده‌اید؟


❓ نگاه‌های یواشکی چند مردی که


همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟


نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...


چطور؟


بازهم میگویی، دلم پاک است!


چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟


بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟


جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

نامه ی ۳۱ نهج البلاغه


از وصیت آن حضرت (ع ) به حسن بن على (علیهما السلام


در آن هنگام که از صفین بازمى گشت در((حاضرین )) نوشته است

:

از پدرى در آستانه فنا و معترف به گذشت زمان ، که عمرش روى در رفتن


دارد و تسلیم گردش روزگار شده ، نکوهش کننده جهان

،

جاى گیرنده در سراى مردگان ، که فردا از آنجا رخت برمى بندد

،

به فرزند خود که آرزومند چیزى است که به دست نیاید

،

راهرو راه کسانى است که به هلاکت رسیده اند و آماج بیماریهاست


و گروگان گذشت روزگار. پسرى که تیرهاى مصائب به سوى او روان است

،

بنده دنیاست و سوداگر فریب

،

و وامدارمرگ و اسیر نیستى است و هم پیمان اندوه ها و همسر غمهاست

،

آماج آفات و زمین خورده شهوات و جانشین مردگان است


اما بعد

.

من از پشت کردن دنیا به خود و سرکشى روزگار بر خود و


روى آوردن آخرت به سوى خود

،

دریافتم که باید در اندیشه خویش باشم و از یاد دیگران منصرف گردم


و از توجه به آنچه پشت سر مى گذارم باز ایستم و هر چند، غمخوار مردم هستم

،

غم خود نیز بخورم و این غمخوارى خود، مرا از خواهشهاى نفس بازداشت


و حقیقت کار مرا بر من آشکار ساخت


و به کوشش و تلاشم برانگیخت کوششى که در آن بازیچه اى نبود و


با حقیقتى آشنا ساخت


که در آن نشانى از دروغ دیده نمى شد. تو را جزئى از خود

،

بلکه همه وجود خود یافتم ، به گونه اى که اگر به تو آسیبى رسد،


چنان است که به من رسیده و اگر مرگ به سراغ تو آید، گویى به سراغ من آمده است

.

کار تو را چون کار خود دانستم و این وصیت به تو نوشتم تا تو را پشتیبانى بود

،

خواه من زنده بمانم و در کنار تو باشم ، یا بمیرم .


تو را به ترس از خدا وصیت مى کنم ، اى فرزندم ،


و به ملازمت امر او و آباد ساختن دل خود به یاد او و دست زدن در ریسمان او

.

کدام ریسمان از ریسمانى که میان تو و خداى توست ، محکمتر است

،

هرگاه در آن دست زنى ؟


دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران


و به یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن


و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند.


چشمش را به فجایع این دنیا بگشاى و از حمله و هجوم روزگار و


کژتابیهاى شب و روز برحذر دار

.

اخبار گذشتگان را بر او عرضه دار و از آنچه بر سر پیشینیان تو رفته است آگاهش ساز

.

بر خانه ها و آثارشان بگذر و در آنچه کرده اند و آن جایها، که رفته اند


و آن جایها، که فرود آمده اند


نظر کن . خواهى دید که از جمع دوستان بریده اند و به دیار غربت رخت کشیده اند


و تو نیز، یکى از آنها خواهى بود.


پس منزلگاه خود را نیکودار و آخرتت را به دنیا مفروش


و از سخن گفتن در آنچه نمى شناسى یا در آنچه بر عهده تو نیست،بپرهیز


و در راهى که مى ترسى به ضلالت کشد، قدم منه

.

زیرا باز ایستادن از کارهایى که موجب ضلالت است ، بهتر است از


افتادن در ورطه اى هولناک

.

به نیکوکارى امر کن تا خود در زمره نیکوکاران در آیى

.

از کارهاى زشت نهى بنماى ، به دست و زبان

،

و آن را که مرتکب منکر مى شود، بکوش تا از ارتکاب آن دوردارى و


در راه خدا مجاهدت نماى ،


آنسان ، که شایسته چنین مجاهدتى است

.

در کارهاى خدایى ملامت ملامتگران در تو نگیرد

.

و در هر جا که باشد، براى خدا، به هر دشوارى تن در ده و دین را نیکو بیاموز


و خود را به تحمل ناپسندها عادت ده و در همه کارهایت به خدا پناه ببر

.

زیرا اگر خود را در پناه پروردگارت در آورى

،

به پناهگاهى استوار و در پناه نگهبانى پیروزمند در آمده اى .


اگر چیزى خواهى فقط از پروردگارت بخواه ، زیرا بخشیدن و


محروم داشتن به دست اوست

.

و فراوان طلب خیر کن و وصیت را نیکو دریاب و از آن رخ بر متاب

.

زیرا بهترین سخنان سخنى است که سودمند افتد و


بدان که در دانشى که در آن فایدتى نباشد

،

خیرى نباشد و علمى که از آن سودى حاصل نیاید، آموختنش شایسته نبود.


اى فرزند، هنگامى که دیدم به سن پیرى رسیده ام و


سستى و ناتوانیم روى در فزونى دارد

،

به نوشتن این اندرز مبادرت ورزیدم و در آن خصلتهایى را آوردم

،

پیش از آنکه مرگ بر من شتاب آورد و نتوانم آنچه در دل دارم با تو بگویم .


یا همانگونه که در جسم فتور و نقصان پدید مى آید،


در اندیشه ام نیز فتور و نقصان پدید آید

.

یا پیش از آنکه تو را اندرز دهم ، هواى نفس بر تو غالب آید


و این جهان تو را مفتون خویش گرداند

.

و تو چون اشترى رمنده شوى که سر به فرمان نمى آورد و اندرز من در تو کارگر نیفتد

.

دل جوانان نوخاسته ، چونان زمین ناکشته است که هر تخم در آن افکنند

،

بپذیردش و بپروردش . من نیز پیش از آنکه دلت سخت و اندرزناپذیر شود


و خردت به دیگر چیزها گراید، چیزى از ادب به تو مى آموزم

.

تا به جدّ تمام ، به کارپردازى و بهره خویش از آنچه اهل تجربت خواستار آن بوده اند


و به محک خویش آزموده اند، حاصل کنى و دیگر نیازمند آن نشوى که خود

،

آزمون از سرگیرى . در این رهگذر،


از ادب به تو آن رسد که ما با تحمل رنج به دست آورده ایم


و آن حقایق که براى ما تاریک بوده براى تو روشن گردد.


اى فرزند، اگر چه من به اندازه پیشینیان عمر نکرده ام ،


ولى در کارهاشان نگریسته ام و در سرگذشتشان اندیشیده ام


و در آثارشان سیر کرده ام ، تا آنجا که ، گویى خود یکى از آنان شده ام .


و به پایمردى آنچه از آنان به من رسیده ، 


چنان است که پندارى از آغاز تا انجام با آنان زیسته ام و دریافته ام 


که در کارها آنچه صافى و عارى از شایبه است کدام است و آنچه کدر و شایبه آمیز است ، 


کدام . چه کارى سودمند است و چه کارى زیان آور.


پس براى تو از هر عمل ، پاکیزه تر آن را برگزیدم


و جمیل و پسندیده اش را اختیار کردم و آنچه را که مجهول و سبب سرگردانى تو شود،


به یک سو نهادم . و چونان پدرى شفیق که در کار فرزند خود مى نگرد،


در کار تو نگریستم و براى تو از ادب چیزها اندوختم که بیاموزى و به کار بندى .


و تو هنوز در روزهاى آغازین جوانى هستى و در عنفوان آن . 


هنوز نیتى پاک دارى و نفسى دور از آلودگى .


مصمم شدم که نخست کتاب خدا را به تو بیاموزم


و از تاءویل آن آگاهت سازم و بیش از پیش به آیین اسلامت آشنا گردانم


تا احکام حلال و حرام آن را فراگیرى و از این امور به دیگر چیزها نپرداختم .


سپس ، ترسیدم که مباد آنچه سبب اختلاف عقاید و آراء مردم شده


و کار را بر آنان مشتبه ساخته ، تو را نیز به اشتباه اندازد.


در آغاز نمى خواستم تو را به این راه کشانم ، ولى با خود اندیشیدم


که اگر در استحکام عقاید تو بکوشم


به از این است که تو را تسلیم جریانى سازم که در آن از هلاکت ایمنى نیست .


بدان امید بستم که خداوند تو را به رستگارى توفیق دهد


و تو را راه راست نماید. پس به کار بستن این وصیتم را به تو سفارش مى کنم .


و بدان ، اى فرزند، که بهترین و محبوبترین چیزى که از این اندرز فرا مى گیرى ،


ترس از خداست و اکتفا به آنچه بر تو واجب ساخته و گرفتن شیوه اى که پیشینیانت ،


یعنى نیاکانت و نیکان خاندانت ، بدان کار کرده اند.


زیرا، آنان همواره در کار خود نظر مى کردند، همانگونه که تو باید نظر کنى


و به حال خود مى اندیشیدند، همان گونه که تو باید بیندیشى


تا سرانجام ، به جایى رسیدند که آنچه نیکى بود، بدان عمل کردند


و از انجام آنچه بدان مکلف نبودند، باز ایستادند.


پس اگر نفس تو از به کار بردن شیوه آنان سرباز مى زند


و مى خواهد خود حقایق را دریابد، چنانکه آنان دریافته بودند،


پس بکوش تا هر چه طلب مى کنى از روى فهم و علم باشد،


نه به ورطه شبهات افتادن و به بحث و جدل بیهوده پرداختن .


پیش از آنکه در این طریق نظر کنى


و قدم در آن نهى از خداى خود یارى بخواه


و براى توفیق یافتنت به او روى آور و از هر چه تو را به شبهه مى کشاند


یا به گمراهیت منجر مى شود،


احتراز کن و چون یقین کردى که دلت صفا یافت و خاشع شد


و اندیشه ات از پراکندگى برست و همه سعى تو منحصر در آن گردید،


آنگاه به آنچه در این وصیت براى تو، بوضوح ، بیان داشته ام ،


بنگر و اگر نتوانستى به آنچه دوست دارى ،


دست یابى و براى تو آسودگى نظر و اندیشه حاصل نیامد،


بدان که مانند شترى هستى که پیش پاى خود را نمى بیند


و در تاریکى گام برمى دارد.


کسى که به خطا مى رود و حق و باطل را به هم مى آمیزد،


طالب دین نیست و بهتر آن است که از رفتن باز ایستد.


اى فرزند، وصیت مرا نیکو دریاب


و بدان که مرگ در دست همان کسى است که زندگى در دست اوست


و آنکه مى آفریند، همان است که مى میراند و آنکه فناکننده است ،


همان است که باز مى گرداند و آنکه مبتلا کننده است همان است که شفا مى بخشد


و دنیا استقرار نیافته مگر بر آن حال که خداوند براى آن مقرر داشته ،


از نعمتها و آزمایشها و پاداش روز جزا یا امور دیگرى که


خواسته و ما را از آنها آگاهى نیست .


اگر درک بعضى از این امور بر تو دشوار آمد،


آن را به حساب نادانى خود گذار، زیرا تو در آغاز نادان آفریده شده اى ،


سپس ، دانا گردیده اى و چه بسیارند چیزهایى که تو نمى دانى و


اندیشه ات در آن حیران است و بصیرتت بدان راه نمى جوید،


ولى بعدها مى بینى و مى شناسى . پس چنگ در کسى زن که تو را آفریده است


و روزى داده و اندامى نیکو بخشیده و باید که پرستش تو خاص او باشد


و گرایش تو به او و ترس تو از او. و بدان اى فرزند،


که هیچکس از خدا خبر نداده ، آنسان ، که پیامبر ما (صلى الله علیه و آله ) خبر داده است .


پس بدان راضى شو، که او را پیشواى خود سازى و راه نجات را به رهبرى او پویى .


من در نصیحت تو قصور نکردم و آنسان ، که من در اندیشه تو هستم ،


تو خود در اندیشه خویش نیستى .


بدان ، اى فرزند، اگر پروردگارت را شریکى بود،


پیامبران او هم نزد تو مى آمدند و آثار پادشاهى و قدرت او را مى دیدى


و افعال و صفات او را مى شناختى .


ولى خداى تو آنگونه که خود خویشتن را وصف کرده ، خدایى است یکتا.


کسى در ملکش با او مخالفتى نکند، هرگز زوال نیابد و همواره خواهد بود.


پیش از هر چیز بوده است ، که او را آغازى نیست و بعد از هر چیز خواهد بود،


که او را نهایتى نیست .


فراتر از این است که پروردگاریش ثابت شود به دانستن و شناختن به دل یا به چشم .


چون این را دانستى ،


اکنون چنان کن که از چون تویى شایسته است با وجود خردى قدر و منزلتش


و اندک بودن تواناییش و فراوانى ناتوانیش و بسیارى نیازش به پروردگارش ،


در فرمانبردارى از او و ترس از عقوبت او و بیم از خشم او.


او تو را جز به نیکى فرمان ندهد و جز از زشتى باز ندارد.


اى فرزند، تو را آگاه کردم از دنیا و دگرگونیهایش و دست به دست گشتنهایش .


و تو را از آخرت خبر دادم و آنچه براى اهل آخرت در آنجا مهیا شده


و براى هر دو مثلهایى آوردم ، تا به آنها عبرت گیرى


و از آنها پیروى کنى . مثل کسانى که دنیا را به آزمون شناخته اند،


مثل جماعتى است از مسافران که در منزلگاهى قحطى زده و بى آب و گیاه منزل دارند


و از آنجا آهنگ جایى سبز و خرم و پر آب و گیاه نمایند.


اینان سختى راه و جدایى از دوستان و مشقت سفر


و ناگوارى غذا را به جان بخرند تا به آن سراى گشاده ،


که قرارگاه آنهاست ، برسند. پس ، آن همه رنجها را که در راه کشیده اند،


آسان شمارند و آن هزینه که کرده اند زیان نپندارند.


و برایشان چیزى خوشتر از آن نیست که به منزلگاهشان نزدیک کند


و به محل موعودشان درآورد. و مثل کسانى که فریب دنیا را خورده اند،


مثل جماعتى است که در منزلگاهى سبز و خرم و با نعمت بسیار بوده اند


و از آنجا به منزلگاهى خشک و بى آب و گیاه رخت افکنده اند.


پس براى آنان چیزى ناخوشایندتر و دشوارتر از جدایى از جایى که در آن بوده اند


و رسیدن به جایى که بدان رخت کشیده اند، نباشد.


اى فرزند، خود را در آنچه میان تو و دیگران است ،


ترازویى پندار. پس براى دیگران دوست بدار آنچه براى خود دوست مى دارى


و براى دیگران مخواه آنچه براى خود نمى خواهى و به کس ستم مکن


همانگونه که نخواهى که بر تو ستم کنند.


به دیگران نیکى کن ، همانگونه که خواهى که به تو نیکى کنند.


آنچه از دیگران زشت مى دارى از خود نیز زشت بدار. آنچه از مردم به تو مى رسد


و خشنودت مى سازد، سزاوار است که از تو نیز به مردم همان رسد.


آنچه نمى دانى مگوى ،


هر چند، آنچه مى دانى اندک باشد و آنچه نمى پسندى که به تو گویند،


تو نیز بر زبان میاور و بدان که خودپسندى ،


خلاف راه صواب است و آفت خرد آدمى . سخت بکوش ، ولى گنجور دیگران مباش .


و چون راه خویش یافتى ، به پیشگاه پروردگارت بیشتر خاشع باش .


و بدان ، که در برابر تو راهى است ، بس دراز و با مشقت بسیار.


پیمودن این راه را نیاز به طلب است ، به وجهى نیکو.


توشه برگیر بدان مقدار که تو را برساند، در عین سبک بودن پشتت از بار گران .


پس بیش از توان خویش بار بر پشت منه که سنگینى آن تو را بیازارد.


هرگاه مستمند بینوایى را یافتى که توشه ات را تا روز قیامت ببرد و


در آن روز که روز نیازمندى توست همه آن را به تو باز پس دهد،


چنین کسى را غنیمت بشمار و بار خود بر او نه و فراوانش مدد رسان ،


اکنون که بر او دست یافته اى ، بسا، روزى او را بطلبى و نیابى .


و نیز غنیمت بشمر کسى را که در زمان توانگریت از


تو وام مى طلبد تا در روز سختى به تو ادا کند.


و بدان ، که در برابر تو گردنه اى است بس دشوار.


کسى که بارش سبکتر باشد درگذر از آن ، نیکو حال تر از


کسى باشد که بارى گران بر دوش دارد.


و آنکه آهسته مى رود، از آنکه شتاب مى ورزد، بدحال تر بود.


جاى فرود آمدن از آن گردنه یا بهشت است یا دوزخ . پس ، پیش از فرود آمدنت ،


براى خود پیشروى فرست و منزلى مهیا کن . زیرا پس از مرگ ،


خشنود ساختن خداوند را وسیلتى نیست و راه بازگشت به دنیا بسته است .


و بدان ، که خداوندى که خزاین آسمانها و زمین به دست اوست ،


تو را رخصت دعا داده و خود اجابت آن را بر عهده گرفته است


و از تو خواسته که از او بخواهى تا عطایت کند و از او آمرزش طلبى


تا بیامرزدت و میان تو و خود، هیچکس را حجاب قرار نداده و


تو را به کسى وانگذاشت که در نزد او شفاعتت کند و


اگر مرتکب گناهى شدى از توبه ات باز نداشت و در کیفرت شتاب نکرد.


و چون بازگشتى سرزنشت ننمود و در آن زمان ، که در خور رسوایى بودى ،


رسوایت نساخت و در قبول توبه بر تو سخت نگرفت و


به سبب گناهى که از تو سرزده به تنگنایت نیفکند و از رحمت خود نومیدت نساخت .


بلکه روى گردانیدن تو را از گناه ، حسنه شمرد. و گناه تو را یک بار کیفر دهد و


کار نیکت را ده بار جزا دهد. و باب توبه را به رویت بگشود.


چون ندایش دهى ، آوازت را مى شنود و اگر براز سخن گویى ،


آن را مى داند. پس حاجت به نزد او ببر و راز دل در نزد او بگشاى و


غم خود به نزد او شکوه نماى و از او چاره غمهایت را بخواه و


در کارهایت از او یارى بجوى و از خزاین رحمت او چیزى بطلب که


جز او را توان عطاى آن نباشد، چون افزونى در عمر و


سلامت در جسم و گشایش در روزى .


خداوند کلیدهاى خزاین خود را در دستان تو نهاده است ،


زیرا تو را رخصت داده که از او بخواهى و


هر زمان که بخواهى درهاى نعمتش را به دعا بگشایى و


ریزش باران رحمتش را طلب کنى . اگر تو را دیر اجابت فرمود، نومید مشو.


زیرا عطاى او بسته به قدر نیت باشد.


چه بسا در اجابت تاءخیر روا دارد تا پاداش سؤ ال کننده بزرگتر و


عطاى آرزومند، افزونتر گردد.


چه بسا چیزى را خواسته اى و تو را نداده اند،


ولى بهتر از آن را در این جهان یا در آن جهان به تو دهند.


یا صلاح تو در آن بوده که آن را از تو دریغ دارند.


چه بسا چیزى از خداوند طلبى که اگر ارزانیت دارد تباهى دین تو را سبب شود.


پس همواره از خداوند چیزى بخواه که نیکى آن برایت برجاى ماند و


رنج و مشقت آن از تو دور باشد. نه مال براى تو باقى ماند و نه ، تو براى مال باقى مانى .


و بدان ، که تو را براى آخرت آفریده اند، نه براى دنیا.


براى فنا آفریده اند، نه براى بقا و براى مرگ آفریده اند، نه براى زندگى .


در سرایى هستى ناپایدار که باید از آن رخت بربندى .


تنها روزى چند در آن خواهى زیست . راه تو راه آخرت است و تو شکار مرگ هستى .


مرگى که نه تو را از آن گریز است و نه گزیر.


در پى هر که باشد از دستش نهلد و خواه و ناخواه او را خواهد یافت .


از آن ترس ، که گرفتارت سازد و تو سرگرم گناه بوده باشى ،


به این امید که زان سپس ، توبه خواهى کرد. ولى مرگ میان تو و توبه ات حایل شود


و تو خود را تباه ساخته باشى .


اى فرزند، فراوان مرگ را یاد کن و هجوم ناگهانى آن را به خاطر داشته باش و


در اندیشه پیشامدهاى پس از مرگ باش . تا چون مرگ به سراغت آید، مهیاى آن شده ،


کمر خود را بسته باشى ، به گونه اى که فرا رسیدنش بناگهان مغلوبت نسازد.


زنهار، که فریب نخورى از دلبستگى دنیاداران به دنیا و کشاکش آنها بر سر دنیا.


زیرا خداوند تو را از آن خبر داده است و دنیا خود،


خویشتن را براى تو توصیف کرده است و


از بدیهاى خود پرده برگرفته است . دنیاطلبان چون سگانى هستند که بانگ مى کنند و


چون درندگانى هستند که بر سر طعمه از روى


خشم زوزه مى کشند و آنکه نیرومندتر است ،


آن را که ناتوان تر است ، مى خورد و آنکه بزرگتر است ، آن را که خردتر است ،


مغلوب مى سازد، ستورانى هستند برخى پاى بسته و


برخى رها شده که عقل خود را از دست داده اند و


رهسپار بیراهه اند. آنان را در بیابانى درشتناک و صعب رها کرده اند تا


گیاه آفت و زیان بچرند. شبانى ندارند که نگهداریشان کند و نه چراننده اى که بچراندشان .


دنیا به کوره راهشان مى راند و دیدگانشان را از فروغ چراغ هدایت محروم داشته .


سرگردان در بیراهه اند ولى غرق در نعمت . دنیا را پروردگار خویش گرفته اند.


دنیا آنها را به بازى گرفته و آنها نیز سرگرم بازى با دنیا شده اند و


آن سوى این جهان را به فراموشى سپرده اند.


اندکى بپاى تا پرده تاریکى به کنارى رود. گویى کجاوه ها رسیده اند و


آنکه مى شتابد به کاروان گذشتگان مى رسد. بدان ،


اى فرزند، کسى که مرکبش شب و روز باشد،


او را مى برند، هر چند به ظاهر ایستاده باشد و مسافت را طى مى کند،


هر چند، در امن و راحت غنوده باشد.


وبه یقین بدان تو به همه آرزوهای خود نخواهی رسید و


تا زمان مرگ بیشتر زنده نخواهی ماند


تو به همان راهى مى روى که پیشینیان تو مى رفتند.


پس ‍ در طلب دنیا، لختى مدارا کن و سهل گیر و در طلب معاش نیکو تلاش کن ،


زیرا چه بسا طلب که به نابودى سرمایه کشد.


زیرا چنان نیست که هر کس به طلب خیزد، روزیش دهند و


چنان نیست که هر کس در طلب نشتابد، محروم ماند.


نفس خود را گرامى دار از آلودگى به فرومایگى ،


هر چند تو را به آروزیت برساند.


زیرا آنچه از وجود خویش مایه مى گذارى دیگر به دستت نخواهد آمد.


بنده دیگرى مباش ، خداوندت آزاد آفریده است .


خیرى که جز به شر حاصل نشود، در آن چه فایدت؟


و آسایشى که جز به مشقت به دست نیاید، چگونه آسایشى است ؟


بپرهیز از اینکه مرکبهاى آزمندى تو را به آبشخور هلاکت برند.


اگر توانى صاحب نعمتى را میان خود و خداى خود قرار ندهى ،چنان کن .


زیرا تو بهره خویش خواهى یافت و سهم خود بر خواهى گرفت .


آن اندک که از سوى خداى سبحان به تو رسد بزرگتر و گرامیتر است از


بسیارى که از آفریدگانش رسد، هر چند، هر چه هست ، از اوست .


جبران آنچه به سبب خاموش ماندنت به دست نیاورده اى ،


آسانتر است از به دست آوردن آنچه به گفتن از دست داده اى .


نگهدارى آنچه در ظرف است ، بسته به محکمى بند آن است .


نگهدارى آنچه در دست دارى ،


براى من دوست داشتنى تر است از طلب آنچه در دست دیگرى است .


تلخى نومیدى بهتر است از دست طلب پیش مردمان دراز کردن .


پیشه ورى با پارسایى به از توانگرى آلوده به گناه .


آدمى بهتر از هر کس دیگر نگهبان راز خویش ‍ است .


بسا کسان که بکوشند و ندانند به سوى چه زیانى پیش مى تازند.


پرگو همواره یاوه سراست .


آنکه مى اندیشد، چشم بصیرتش ‍ بینا شود.


با نیکان بیامیز تا از آنان شمرده شوى . از بدان بپرهیز تا در شمار آنان نیایى .


بدترین خوردنیها چیزى است ، که حرام باشد. ستم بر ناتوان نکوهیده ترین ستم است .


جایى که مدارا، درشتى به حساب آید، درشتى ، مدارا شمرده شود.


بسا که دارو سبب مرگ شود و بسا دردا که خود دارو بود.


بسا کسا که در او امید نصیحتى نرود و نصیحتى نیکو کند و


کسى که از او نصیحت خواهند و خیانت کند.


زنهار از تکیه کردن به دیدار آروزها، که آرزو سرمایه کم خردان است .


عقل ، به یاد سپردن تجربه هاست .


بهترین تجربه تو تجربه اى است که تو را اندرزى باشد.


فرصت را غنیمت بشمار، پیش از آنکه غصه اى گلوگیر شود.


چنان نیست که هر که به طلب برخیزد به مقصود تواند رسید و


چنان نیست که هر چه از دست شود، دوباره ، بازگردد. از تبهکارى است ،


از دست نهادن زاد راه و تباه کردن آخرت .


هر کارى را عاقبتى است . آنچه تو را مقدر شده خواهد آمد.


بازرگان دستخوش خطر است .


بسا اندک که از بسیار بارورتر بود. در دوست فرومایه و یار بخیل فایدتى نیست .


سخت مکوش با زمانه چندانکه ، مرکب آن رام و مطیع توست و


تا سود بیشتر حاصل کنى ،


خطر را به جان مخر. زنهار از اینکه مرکب ستیزه جویى تو را از جاى برکند.


اگر دوستت پیوند از تو گسست ، پیوستن او را بر خود هموار سازد و


چون از تو رخ برتافت تو به لطف پیوند روى آور و چون بخل ورزید،


تو دست بخشش بگشاى و چون دورى گزید، تو نزدیک شو و چون درشتى نمود،


تو نرمى پیش آر و چون مرتکب خطایى شد، عذرش را بپذیر،


آنسان ، که گویى تو بنده او هستى و او ولى نعمت تو.


ولى مباد که اینها نه به جاى خود کنى یا با نااهلان نیکى کنى .


دشمن دوست را دوست خود مشمار که سبب دشمنى تو با دوست گردد.


وقتى که برادرت را اندرز مى دهى چه نیک و چه ناهنجار،


سخن از سر اخلاص گوى و خشم خود اندک اندک فرو خور که


من به شیرینى آن شربتى ننوشیده ام و پایانى گواراتر از آن ندیده ام .


با آنکه ، با تو درشتى کند، نرمى نماى تا او نیز با تو نرمى کند.


با دشمن خود احسان کن که آن شیرینترین دو پیروزى است ، انتقام و گذشت .


اگر از دوست خود گسستن خواهى ، جایى براى آشتى بگذار که


اگر روزى بازگشتن خواهد، تواند.


اگر کسى درباره تو گمان نیک برد،


تو نیز با کارهاى نیک خود گمانش را به حقیقت پیوند.


به اعتمادى که میان شماست ، حق دوستت را ضایع مکن ،


زیرا کسى که حق او را ضایع کنى ، دیگر دوست تو نخواهد بود.


با کسانت چنان کن که بى بهره ترین مردم از تو نباشند.


با کسى که از تو دورى مى جوید، دوستى مکن .


و نباید دوست تو در گسستن پیوند دوستى ،


دلیلى استوارتر از تو در پیوند دوستى داشته باشد.


و نباید انگیزه اش در بدى کردن به تو


از نیکى کردن به تو بیشتر باشد.


ستم آنکه بر تو ستم روا مى دارد در چشمت بزرگ نیاید،


زیرا در زیان تو و سود خود مى کوشد.


پاداش کسى که تو را شادمان مى سازد، بدى کردن به او نیست .


و بدان ، اى فرزند، که روزى بر دو گونه است


یکى آنکه تو آن را بطلبى و یکى آنکه او در طلب تو باشد


و اگر تو نزد او نروى او نزد تو آید.


چه زشت است فروتنى هنگام نیازمندى و درشتى به هنگام بى نیازى .


از دنیایت همان اندازه بهره توست که در آبادانى خانه آخرتت صرف مى کنى .


اگر آنچه از دست مى دهى ، سبب زارى کردن توست پس


به هر چه به دستت نیامده ، نیز، زارى کن . دلالت جوى از آنچه بوده بر آنچه نبوده ،


زیرا کارها به یکدیگر همانندند.


از آن کسان مباش که اندرز سودشان نکند، مگر آنگاه که در آزارشان مبالغت رود،


زیرا عاقلان به ادب بهره گیرند و به راه آیند و ستوران به زدن .


هر غم و اندوه را که بر تو روى آرد، به افسون شکیبایى و یقین نیکو، از خود دور ساز.


هر که عدالت را رها کرد به جور و ستم گرایید. دوست به منزله خویشاوند است .


و دوست حقیقى کسى است که در غیبت هم در دوستیش صادق باشد.


هوا و هوس شریک رنج و الم است . چه بسا بیگانه اى که خویشاوندتر از خویشاوند است ،


و چه بسا خویشاوندى که از بیگانه ، بیگانه تر است .


غریب کسى است که او را دوستى نباشد. هر که از حق تجاوز کند به تنگنا افتد.


هر کس به مقدار خویش بسنده کند قدر و منزلتش برایش باقى بماند.


استوارترین رشته پیوند، رشته پیوند میان تو و خداست . هر که در اندیشه تو نیست ،


دشمن توست . گاه نومید ماندن به منزله یافتن است هنگامى که طمع سبب هلاکت باشد.


نه هر خللى را به آشکارا توان دید و نه هر فرصتى به دست آید.


چه بسا بینا در راه ، به خطا رود و نابینا به مقصد رسد.


انجام دادن کارهاى بد را به تاءخیر انداز،


زیرا هر زمان که خواهى توانى بشتابى و به آن دست یابى .


بریدن از نادان ، همانند پیوستن به داناست . هر که از روزگار ایمن نشیند،


هم روزگار به او خیانت کند. هر که زمانه را ارج نهد، زمانه خوارش دارد.


نه چنان است که هر که تیرى افکند به هدف رسد. چون راءى سلطان دگرگون شود،


روزگار دگرگون گردد. پیش از قدم نهادن در راه بپرس که همراهت کیست و


پیش از گرفتن خانه بنگر که همسایه ات کیست . زنهار از گفتن سخن خنده آور،


هر چند، آن را از دیگرى حکایت کنى .


از راءى زدن با زنان بپرهیز،


زیرا ایشان را راءیى سست و عزمى ناتوان است .


زنان را روى پوشیده دار تا چشمشان به مردان نیفتد،


زیرا حجاب ، زنان را بیش از هر چیز از گزند نگه دارد.


خارج شدنشان از خانه بدتر نیست از اینکه کسى را که


به او اطمینان ندارى به خانه در آورى .


اگر توانى کارى کنى که جز تو را نشناسد چنان کن و کارى را که برون از توان اوست ،


به او مسپار، زیرا زن چون گل ظریف است ، نه پهلوان خشن .


گرامى داشتنش را از حد مگذران و او را به طمع مینداز،


چندان که دیگرى را شفاعت کند. زنهار از رشک بردن و غیرت نمودن نابجا،


زیرا سبب مى شود که زن درستکار به نادرستى افتد و


زنى را که به عفت آراسته است به تردید کشاند.


براى هر یک از خادمانت وظیفه اى معین کن که به انجام آن پردازد


و هر یک ، کار تو را به عهده آن دیگر نیندازد. عشیره خود را گرامى دار،


که ایشان بالهاى تو هستند که به آن مى پرى و اصل و ریشه تواند که بدان بازمى گردى


و دست تو هستند که به آن حمله مى آورى .


دین و دنیایت را به خدا مى سپارم و از او بهترین سرنوشت را براى تو مى طلبم ،


هم اکنون و هم در آینده ، هم در دنیا و هم در آخرت . والسلام...


************************************************************


**************************************************************


نگاهی تفسیری به وصیت نامه امام و تربیت در کلام امیر مومنان



تأمل در اهتمام دین اسلام به همه ابعاد وجودی انسان از جمله روح و جسم ،


فطرت و عقل، توجه ویژه آن به بلوغ فکری و رشد انسان و 


تربیت و تزکیه او، و ارائه برنامه‌ای فراگیرتر از مکاتب بشری،


به غنای واقعی آن می‌توان پی‌برد؛ چنان که خداوند تزکیه را 


جزء اهداف اصلی بعثت پیغمبر خود و انسان را موجودی توانا و مسئول می‌داند.


تربیت باید مایه دینی بیابد تا ناقص و صوری و بی‌دوام نماند و 


بتواند خُلق و سیرت افراد و اعتماد و ایمان و باور آنها را اصلاح و تکمیل کند.


کار عمده تربیت اسلامی این است که آدمی را به ماهیت وجودی و 


هدف خلقت خود آگاه سازد تا با تکیه بر عقل و مقتضای فطرتش بر


اساس راه و روشی حرکت کند که برای او تبیین شده است. در


روش الگویی که بیشتر صورت رفتاری مطرح است و غالباً بر


اساس فطرت انسان تدوین یافته، نقش مؤثر الگویی رسول اعظم(ص) و


ائمه اطهار(ع) برای خانواده‌‌ها به عنوان الگوهای مجسّم و


علمای عامل بر مبنای همان ویژگی‌ها، درخور توجه است. 



از آن جا که اسلام، دین آگاهی بخش و هدایت است و در


تمام راه کارهایش پیشگیری را بر درمان مقدم می‌شمرد، 


روش کنترل و پیشگیری به ویژه در بعد تربیتی از دوران کودکی در


اجتماع انسانی و خانواده را بسیار مهم دانسته، بر آن تأکید می‌ورزد.


پس از آن، روش موعظه و تذکر به عنوان غذای روح و لازمه فطری بشر و


سپس محبت و مدارا که به مثابه اکسیر جان انسان‌ها و


با طبع بشر سازگار است و روش‌های عبرت آمیز، 


بصیرت آفرینی و تشویق و تنبیه (عفو و تغافل) مورد اهتمام قرار گرفته است


روش الگوبرداری



بررسی شیوه‌های تربیتی از منظر اسلامی اهمیت ویژه‌ای دارد.


تربیت آن گاه به بار می‌نشیند که اصول تربیتی آن در


قالب شیوه‌های درستی به اجرا در اید. یکی از آن روش‌ها،


الگوبرداری برحسب نیاز فطری انسان و همانند سازی و الگوپذیری از


همان زمان کودکی است، ولی هرم این الگو هر چه مناسب‌تر و


کامل‌تر باشد، آدمی را در راه رسیدن به کمال مطلوب بیشتر یاری می‌رساند


. از دیدگاه امام علی(ع) تأسّی به اسوه‌های حسنه،


نقش مهمی در رشد و تعالی انسان‌ها ایفا می‌کند:



«و اقتدوا بهدی نبیکم أفضل الهدی و استنّوا بسنّتهِ فإنّها أهْدَی السنن ؛ 


به سیرت پیامبرتان اقتدا کنید که برترین سیرت است و


به سنّت او باشید که هدایت کننده‌ترین سنّت‌هاست».

آن حضرت در جای دیگر،


از تأسّی و اقتدای خویش به حضرت رسول اعظم(ص) سخن می‌گوید: 



«و لقد کنت اتبعُهُُ اتباع الفصیل أثر أمّه یرفع لی فی کلّ یوم 


من أخلاقه علماً یأمرنی بالاقتداء بِهِ؛


و من در پی او بودم، چنان که بچه شتر در پی مادر است.


هر روز برای من از اخلاق خود نشانه‌ای بر پا می‌داشت


و مرا به پیروی آن می‌گماشت».

امیر علم و بیان مولا علی(ع) در سخنی دیگر


نقش الگوپردازی و الگوپذیری از معصومان(ع) و لزوم پیروی از


ایشان را در ابعاد والای تربیتی چنین بیان می‌فرمایند:



«به خاندان پیامبرتان بنگرید، بدان سو که می‌روند،


بروید و پی آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگاری بیرون نخواهند کرد


و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. 


اگر ایستادند، بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. 


بر ایشان پیشی مگیرید که گمراه می‌شوید و از آنان پس نمانید که تباه گردید».



اسلام چون به نقش مهم و سازنده الگوها و اسوه‌های حسنه در


تربیت افراد، واقف بوده است، به افراد ممتاز که


دارای موقعیت خاص اجتماعی هستند و می‌توانند برای


سایرین الگو و سرمشق باشند، سفارش می‌کند که قبلاً سیره و رفتار خودشان را 


اصلاح کنند؛ زیرا نقش الگودهی در تربیت در


زمان غیبت بر عهده آنان است. از این رو،


آنان باید متخلّق به اخلاق معصومان(ع) باشند و با ارائه صحیح مسیر تربیتی،


انسان‌ها را در پرورش روح و جان خود یاری رسانند و


به مقابله با لغزش‌های فکری و علمی و ناهمسویی در قول و عمل خود برخیزند.



مولا علی(ع) می‌فرماید: 



«هر کس که خودش را در منصب پیشوایی و رهبری مردم قرار داد،


لازم است قبل از تعلیم دیگران، نفس خودش را اصلاح کند و 


باید تأدیب او به وسیله رفتارش، قبل از تأدیب با زبانش باشد.


کسی که معلم و تأدیب‌کننده نفس خویش باشد، 


شایسته‌تر به احترام است از معلم و تأدیب‌کننده دیگران».



در جای دیگری آن حضرت می‌فرماید:



«ای مردم! به خدا قسم من شما را به طاعتی بر نمی‌انگیزم، 


جز اینکه خود پیش از شما به گزاردن آن برمی‌خیزم و


شما را از معصیتی باز نمی‌دارم، جز اینکه پیش از شما آن را فرو می‌گذارم».



روش پیشگیری و کنترل


رفتار و کردار انسان، متأثر از اوضاع محیطی مثل زمان و مکان و 


عوامل اجتماعی مثل دوستان و نزدیکان در معرض تغییر و تحوّل است.


بنابراین در تربیت افراد، باید نهاد آنها را نیز به دست گرفت تا در


معرض آسیب‌های گوناگون اجتماعی قرار نگیرند. کودکی که در


دامان پر مهر خانواده‌ای پرورش یافته که خود متخلّق به مبانی دینی و


آشنا به فنون تربیت اسلامی بوده، در سنین بالاتر که غالباً به دور از


چشم والدین و معلم به انتخاب دوست و همنشین می‌پردازد، کمتر در


معرض آسیب‌ها و انحرافات اجتماعی قرار می‌گیرد و


نقش نظارتی خانواده را نیز بر خود می‌پذیرد.


پس اسلام، پیشگیری در تربیت را به عنوان سازنده‌ترین شیوه کنترل افراد،


بر درمان آن مقدم می‌داند و امام علی(ع) از آن به عنوان


امری لازم در مسیر تربیت و رشد انسان‌ها یاد می‌کند و


خطاب به فرزندش امام حسن مجتبی(ع) درباره فلسفه تربیتش در نوجوانی می‌فرماید:



«قلب نوجوان، چون زمین کاشته نشده، آماده پذیرش هر


بذری است که در آن پاشیده شود. پس در تربیت تو شتاب کردم،


پیش از اینکه دل تو سخت شود و عقل تو به چیز دیگری مشغول شود تا 


به استقبال کارهایی بروی که صاحبان تجربه زحمت آزمون آن را 


کشیده و تو را از تلاش و یافتن بی‌نیاز ساخته‌اند».


صد هزاران دام و دانه است ای خدا

ما چو مرغان حریص بینوا

دم به دم ما بسته دام توایم

هر یکی گر باز و سیمرغی شویم

چشم باز و گوش باز و دام پیش

سوی دامی می‌پرد با پر خویش



روش موعظه و تذکر

یکی از شیوه‌های تربیت و هدایت، موعظه حسنه و تذکّر بجاست که


نیاز فطری انسان است و بدون آن، دل به شرار غفلت و


ضلالت دچار می‌شود و می‌میرد. به فرموده امام علی(ع):

«الموعظةُ جلاءُ القلوبِ و صقالُ النفوس؛ موعظه، جلا دهنده قلب‌ها


و روشنی بخش جان‌‌هاست».

روش نیکوی موعظه و تذکّر در قرآن کریم نیز بعد از


حکمت مورد تأکید قرار گرفته است؛ چنان که خداوند خطاب به


پیامبر خود در راه ابلاغ رسالت فرمود: )


ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ... (


  ؛ «ای پیامبر! مردم را به راه خدا با کلام حکمت‌بار و


موعظه حسنه دعوت کن و با آنها به بهترین شیوه، سخن بگو».

تذکّر و یادآوری نعمت‌ها و تکالیف ابتدا در حق خود و


آن گاه در حق دیگران، از آن رو لازم است که در طریق معرفت و


رشد یا درمان باشد و غفلت‌ها را از دلمان در مسیر نورانی تربیت بزداید.

امیرمؤمنان(ع) ندای وعظ آمیز پیامبران را چنین می‌داند:


« پس خدای تعالی پیامبران خود ر برانگیخت و ایشان را


پی در پی فرستاد تا عهد و پیمان خداوند را که فطری آنان بود،


بطلبند و نعمت‌های فراموش شده را یادآوری و از


راه تبلیغ با ایشان گفتگو کنند و عقل‌ها را از زیر غبار ضلالت و


غفلت بیرون آورند و به کار اندازند».


شیوه امام علی(ع) در سفر و حضر، و در دوران زمامداری و


خانه‌نشینی‌اش، همین بود که جاهلان را از راه وعظ و نصیحت و تذکّر،


هدایت و تربیت می‌کرد و طاغیان سرکش را از راه مبارزه و



تهدید و تنبیه بیدار می‌ساخت و تأکید می‌فرمود:


«إن للقلوب شهوة و اقبالاً و ادباراً فأتوها من قبل شهوتها و


اقبالها فانّ القلوب إذا أکره عمی؛


دل‌ها را روی کردن و پشت کردنی است؛ پس دل‌ها را


آن گاه به کار وادارید که بخواهند؛


زیرا اگر دل را به اجبار به کاری واداری، کور می‌گردد».

یکی از راه‌های موعظه و تذکّر، عبرت است.


عبرت، حالتی است که در اثر برخورد با اموری به انسان دست می‌دهد و


به خودی خود یک روش نیست، بلکه یک پیامد شیرین تربیتی است.


لکن با توجه به عامل ایجاد کننده این حالت، می‌توان آن را


روش نامید و اظهار داشت که حالت تربیتی عبرت به دو طریق پدید می‌اید:

1. گاهی خود فرد با خواندن جریانات تاریخی یا دیدن طبیعت و


آثار به جای مانده از گذشتگان به این حالت می‌رسد.

2. گاهی دیگران زمینه‌ها و مقدمات به وجود آمدن چنان حالتی را


برای فرد فراهم می‌کنند؛ مثلا مربی با هدف عبرت آموزی،


تربیت آموزان خود را به دیدن برج و بارو‌ها،


کاخ‌های سلطنتی، مقابر و زیارتگاه‌ها می‌برد که در


این صورت کار او «روش تربیتی» است.

به عامل و طریق اول، «عبرت گیری یا عبرت پذیری»


و به عامل دوم، «عبرت‌دهی یا عبرت‌آموزی» می‌گوییم.

امیرمؤمنان حضرت علی(ع) در تربیت فرزند خویش امام حسن مجتبی(ع)،


از روش و عامل دوم استفاده برد و در نامه‌ای خطاب به ایشان فرمود:

«ای پسرم! من تو را از دنیا و تحولات گوناگونش و


نابودی و دست به دست گردیدنش، آگاه کردم و از آخرت و


آنچه برای انسان‌ها در آنجا فراهم است، آگاه ساختم و برای تو از


هر دو مثال زدم تا به آن پندپذیری و بر اساس آن در زندگی گام برداری».


در این سخن،حضرت علی(ع) متذکّر می‌شوند که


ای فرزندم! من، اخبار را برای تو گفتم و نشانه‌ها را نیز بیان کردم و


راه را نشان دادم. حال تو باید خود پندگیری و مسیر زندگی را


بر اساس آن بپیمایی.

تأکید بر عبرت در مسیر موعظه و تذکّر به مثابه یک روش


ایده‌آل تربیتی، به دلیل پیامد‌های مطلوب و شایسته‌ای است که در تربیت دارد.


این پیامد‌ها از دیدگاه امام علی(ع) در نهج‌البلاغه بدین قرارند:

1. عبرت، کلید بصیرت است؛


زیرا «مَنْ اعتبر أبصر و مَنْ أبصر فَهِمَ و مَنْ فَهِمَ عَلِمَ؛


کسی که عبرت آموزد آگاهی یابد و کسی که آگاهی یابد،


می‌فهمد و آنکه بفهمد، دانش آموخته است».



سخن اصلی در این کلام، آن است که تفکر زمینه‌ساز عبرت است و

عبرت، زمینه بصیرت را فراهم می‌آورد.


در حقیقت، در مسیر تربیت، زمانی انسانی به بینش و بصیرت می‌رسد که


به شنیدن اکتفا نکند، بلکه در شنیده‌ها، اندیشه کند و با دقت به امور بنگرد.


نتیجه این اندیشه و دقت نظر، همان عبرتی است که در


تصمیم‌گیری‌ها و رفتار انسان مؤثر خواهد بود.

2. عبرت، عامل انتقال تجارب است.


انسان‌ها در طول زندگی سعی می‌کنند هر امری را


حداقل یک بار تجربه کنند و یک خطا را چند بار مرتکب نشوند.


خردمندان در تلاش هستند که آن یک خطا را هم که دیگران تجربه کرده‌اند،


اصلاً مرتکب نشوند و در واقع سعی در بهره‌مندی از تجارب دیگران دارند:


«إنّما العاقل مَنْ وَعَظته التّجاربُ؛ همانا عاقل، کسی است که تجربه‌ها او را پند دهند».


همچنین امیرمؤمنان(ع) در وصیتی به فرزند خویش امام حسن مجتبی(ع) می‌فرمایند:


«ای بُنی إنّی و إنْ لم أکُنْ عُمِّرتُ عُمُرَ مَنْ کانَ قَبْلی فَقَدْ نَظَرْتُ فی أعمالِهِمْ ...؛


ای پسرم! اگر چه من به اندازه همه کسانی که پیش از من می‌زیسته‌اند،


عمر نکردم، اما در کردار آنها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و


در آثارشان سیر کردم؛ تا بدان جا که همانند یکی از آنها شدم؛


بلکه گویا در اثر آنچه از تاریخ آنان به من رسید،


با همه آنها از اول تا آخر بوده‌‌ام.


پس من قسمت زلال و مصفّای زندگی آنان را از بخش کدر و


تاریک آن بازشناختم و سود و زیانش را دانستم.


از میان تمام آنها، قسمت‌های مهم و برگزیده را برایت خلاصه کردم و


از بین همه آنها زیبایش را برایت برگزیدم و ناشناخته‌های آن را از تو دور کردم».

بر اساس این کلام گهر بار امام علی(ع)، تجربه اندوزی از


سرگذشت دیگران، بهره‌مندی از حاصل عمر آنهاست.


گویا انسان، عمری به درازای همه آنها داشته است،


با این تفاوت که خطاهای آنان را مرتکب نشده است.


نکته دیگری که در سخن امام علی(ع) مشهود است،


وظیفه‌ای است که ایشان برای مربی ترسیم می‌کند و آن،


این است که وی باید تجربیات خود و دیگران را جمع آوری،


تلخیص و تنقیح کند و آن را به طور صریح و


دسته‌بندی شده، در اختیار تربیت آموز قرار دهد.

3. عبرت، عامل بازداری از خطاست؛


زیرا همواره انسان در سایه عبرت به رشد و کمال می‌‌رسد


و به راه درست هدایت می‌شود.


عبرت به منزله چراغ‌هایی است که راه صحیح زندگی را نشان می‌دهد:

«الاعتبارُ یقودُ إلی الرُّشد؛

عبرت گرفتن، انسان را به سوی راه صواب و درست می‌کشاند».

ثمره این هدایتگری نیز دوری از خطاست:

«الاعتبارُ یثْمَرُ العصمة؛ میوه عبرت گرفتن، نگاهداری است».

4. عبرت چراغ راه اینده است؛ زیرا


«و لو اعتبرتَ بما مَضی حفظت ما بَقی؛


اگر از آنچه گذشته است عبرت بگیری،


آنچه را که باقی است، حفظ خواهی کرد»؛


زیرا تاریخ تکرار پذیر است:


همواره قومی می‌رود و قومی دیگر جایگزین می‌شود.


اختلاف حوادث و رویدادهای تاریخی، در جزئیات آنهاست.


انسان‌های عاقل و عبرت‌گیر، می‌توانند با موازنه و مقایسه این پدیده‌ها و


بررسی اسباب و عوامل آنها، پیامد‌ها و نتایج آنها را پیش‌بینی و


تصمیم درست و متناسب را در هر مورد اتخاذ کنند.


امام علی(ع) در نامه خویش به حارث هَمْدانی به این نکته اشاره فرموده است:

«از حوادث گذشته دنیا برای باقی مانده آن عبرت‌گیر؛


چرا که بعضی از آنها شبیه بعضی دیگر است و


پایانش به ابتدای آن می‌پیوندد و در هر حال، تمام آن گذرا و ناپایدار است».

ب توجه به تاریخ نیز می‌توان بصیرتی راهگشا در


مسیر تربیت افراد فراهم کرد؛ بصیرتی که به تحولات عمیق در


زندگی و رفتار فرد منجر می‌شود و از غفلت به آگاهی و


از غرور به شعور برساند؛


چنان که علی(ع) برای ادامه مسیر تربیت، امام حسن(ع) را


به عبرت‌آموزی از سرنوشت دیگران در طول تاریخ توصیه می‌کند و می‌فرماید:

«و سر فی دیارهم و آثارهم فانظر فیما فعلوا و


عما انتقلوا و این حلوا و نزلوا؛


در دل تاریخ گذر کن و از میان راه‌های رفته و نرفته‌اش بگذر


و آثار به جای مانده‌اش را بنگر و ببین که مردمان آن،


چه کردند و چه با خود بردند و ...».


روش محبّت و مدارا

محبّت، اساس و رکن دین است و دین بر پایه آن به


دل‌ها رسوخ کرده و راسخ مانده است.


شیوه محبّت و مدارا در سراسر زندگی انسان‌ها، درس آموز و


روشی مطلوب و ایده‌آل در مسیر تربیت اسلامی است که


هم جاذبه در افراد می‌آفریند و هم انگیزه؛ تا از تلاطم و


پراکندگی، انسان‌ها را به اتفاق و اجتماع بر


محور دین سوق دهد و فرهنگ دینی رواج یابد.

از آنجا که محبّت با سرشت و فطرت آدمی سازگار است و


پذیرش آن از ناحیه درون و به دور از هیچ تحمیلی است،


باید مربیان تربیتی به ویژه خانواده‌ها برای جذب فرزندان و


جلوگیری از انحراف آنان بدان متوسل شوند و آگاه باشند که


اگر جام محبّت در خانواده‌ها لبریز باشد، فرزندان کمتر به


ناهنجاری‌های جامعه تن می‌دهند. در


شیوه تربیتی امام علی(ع) به نهایت بعد عاطفی آن حضرت در


برابر فرزندانش برمی‌خوریم؛ از جمله آنگاه که به


امام حسن مجتبی(ع) در بیان وصایای خود چنین خطاب می‌کند:

«فرزندم! تو را دیدم که پاره تن من بلکه همه جان منی؛


آن گونه که اگر آسیبی به تو رسد، به من رسیده است و


اگر مرگ به سراغ تو اید، زندگی مرا گرفته است.


پس کار تو را کار خود شمردم و نامه‌ای برای تو نوشتم تا تو را


در سختی‌های زندگی رهنمون باشد، من زنده باشم یا نباشم».


بنابراین طبق فرمایش و سیره امام علی(ع)، برای


تربیت فرزند لازم است که با مدارا، ابتدا شفقت و


دلسوزی و مهربانی خود را به اثبات رسانیم و این شیوه را در


سطح گسترده برای همه در پیش بگیریم.


آن امام همام در تربیت افراد جامعه نیز به اصل تألیف قلوب و


محبّت و مدارا بسیار توجه می‌کرد و بر اشاعه آن تآکید می‌فرمود:

«قلوب الرجال حشیة فمن تألفها اقبلت علیه؛ دل‌های مردم وحشی (پراکنده) است.


به کسی روی می‌آورند که با آنها خوش‌رویی (محبت و مدارا) کند».


عفو و تغافل، تنبیه و تشویق

یکی از روش‌های تربیتی دین اسلام، تمسّک به

عفو و تغافل و تنبیه و تشویق افراد است که در

 باب برتری هر یک از ملاک‌ها، بحث‌ها و گفتار‌های بسیار وجود دارد.

 چون انسان جایز الخطاست و مصون از اشتباه و خطا نیست،

 اگر در مسیر دچار سهوی شود، نباید چنان مورد عتاب و

خطاب قرار گیرد که از ادامه راه بازماند و از خود باوری و

 اعتماد به نفس فاصله بگیرد. اما باید در مسیر تربیت فرزندان در

 خانواده‌ها و افراد در جامعه، معیار و میزان تنبیه و

 تشویق به خوبی شناخته و مراعات شود؛

چنان که ائمه اطهار(ع) با شناختی که از نهاد افراد و

 قابلیت‌هایشان داشتند، به این مهم یعنی تقدم عفو و تشویق بر تنبیه و

 مجازات مبادرت می‌ورزیدند.

امام علی(ع) در دستگاه عدالت خود هر دوی آنها یعنی مهر و قهر،

و شمشیر تیز عدالت و زبان رأفتش را نیز در جای مناسب به کار می‌بست.

 در عین حال در مسیر تربیت و پرورش فکری و اخلاقی افراد،

به سان پیامبر اعظم(ص) از حقوق خود و جسارت‌های افراد در

 اوج قدرت می‌گذشت و ناسزای معاندان جاهل را به

 جای اینکه به محکمه قضاوت بکشاند، با خود به مسجد می‌برد و

 صمیمانه از خدا برای چنین افرادی طلب مغفرت، و

 برای هدایت ایشان دعا می‌کرد. آن حضرت برای بیداری و

 هوشیاری مربیان در مسیر تربیت افراد، خطاب به امام حسن مجتبی(ع) می‌فرماید:

« پس اگر یکی از شما مرتکب خطایی شد، عفو و تغافل همراه با

توازن و به تناسب خطا، از تنبیه و زدن فرد ـ

البته برای کسی که عاقل است ـ بهتر و برتر است».

البته آن حضرت برای تعدیل در برخوردها با این اعتقاد که

 گاهی، بخشیدن یک فرد تبهکار برای فرد و جامعه مضر و فساد آور است،

 به تعیین حدود و مرزهای تشویق و تنبیه متربّیان پرداخته، فرمودند:

«نباید نیکوکار و بدکار نزد تو به یک پایه باشند که آن،

نیکوکاران را در نیکویی بی‌رغبت سازد و بدکاران را به

 بدی کردن وا می‌دارد. پس هر یک از ایشان را به آنچه عمل کرده است، جزا بده».

نکته شایان توجه دیگر در این روش آن است که حضرت علی(ع) بر

 اساس کرامتی که برای انسان‌ها قائل بودند،

 همواره تأکید می‌کردند که با انسان خطاکار در مرحله اول از

 روی رأفت و کرامت رفتار کنید و به منظور بیداری و

 تحرّک انسان‌ها بر اساس همان غیرت و روح کرامتش وارد عمل شوید؛

 چنان که خود در خطاب به تمام وجدان‌های خفته می‌فرماید:

«بزرگوارتر از آن باش که به پستی دنیا تن دهی؛

 هر چند تو را به مقصود برساند؛

 زیرا نمی‌توانی در برابر آنچه از شخصیت خود که در این

 راه از دست می‌دهی، جایگزینی به دست آوری.

 بنده دیگری مباش؛ در حالی که خدایت آزاد آفریده است».

به راستی، خداوند برای حفظ کرامت انسان‌ها،

آنان را از هر گونه هدف و روشی که به کرامتش لطمه بخورد،

 بازداشته و از این رو، می‌بینیم که حضرت علی(ع)

 بدین طریق به افراد منزلت می‌بخشید و آنها را با اعتماد به نفس و

مسئولیت پذیری به تربیت خودشان وامی‌داشت تا

ضمن حفظ عزّت و کرامت خود، به سراغ تخلّفی نروند و

 به عجز کشیده نشوند؛ بلکه متوجه شخصیت کریمانه خویش باشند و در

 سایه‌سار آن از پستی‌های گناه به بلندای قلّه تقوا پناه آورند.


نتیجه


1. هر یک از روش‌های مذکور در تعلیم و تربیت اسلامی برای هر

 فردی تعریف و جایگاه خاصی می‌یابد که

خداوند متعال و پیامبر اعظم(ص) و ائمه هدی(ع) همه این روش‌ها

و راه‌ها را در مقام بیان و عمل به ما نشان داده‌اند.

2. چگونگی تطبیق شرایط و مقتضیات افراد به تناسب شاخصه‌های مذکور

 و نیازمند درک ظرفیت‌ها در افراد است و فهم این امر بر

 عهده مربیان از جمله پدر، مادر و معلم است که

 بر اساس توانایی و درایت خاص، با شناخت توانایی‌های افراد و

 متناسب با محور‌های عملی راه کارهای بیان شده، وارد عرصه عمل می‌شوند.

3. در کاربرد روش‌ها در مسیر تربیت اسلامی، حتماً باید به

 مسئله کرامت و شخصیت انسان‌ها توجه و تعدیل در برخوردها اعمال شود.



************************************************************

پی نوشت:

این نامه کامل و واقعا توصیف ناپذیر را با یک بار مطالعه نمیشه کاملا درک کرد و

باید چند بار و در بهترین زمان حال روحی و معنوی و فراغت خواند ...

صد البته که تربیت امام حسن قبل از این نامه به شکلی بود که

اگر این نامه را هم امام برای ایشان نمی نوشت باز هم در

رفتار و کردار ایشان بعنوان امام معصوم خطایی دیده نمیشد

پس با کمی تامل میتوان فهمید که این نامه را امام علی برای ایشان نوشته اند تا

دیگران در مقام گوش کننده از این وصیت گرانبها استفاده کنند

بدون شک تامل و رعایت توصیه های این امام همام میتواند راهگشای

کامل حل مشکلات مادی و معنوی هر کسی باشد که راه را گم کرده است....


در پناه حق باشید...مدیر وبلاگ


سائلی بی دست و پایم ...راه را گم کرده ام

عبد کوی شاه عشقم...شاه را گم کرده ام

بس که دوری جستم از این بارگاه باصفا...

صاحب در گاه را گم کرده ام...

*********************************

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



معجزه ها پس از14قرن

پیامبراکرم بما امرکرده تا


(روزهای13و14و15)


هرماه را روزه بگیریم!


به تازگی"ناسا"درامریکا


تاکیدکرده که"ماه"قدرت


جذب آب مانده دربدن را


هم دارد.!


امادراین 3روز ماه قمری


قدرت جذب آبش کم میشود


آب راکد مانده دربدن آبی


که ازراه عرق و ادرار دفع


نمیشه!

محققان امریکایی به نتیجه


رسیده اندکه مردم دراین3


روزکمتر غذاوآب بخورند!


واین چیزیست که برپیامبر


وحی نازل شده بود تا ما


بهتربفکرسلامتیمان باشیم!

بدن دارای چندین انبار:


(شادی،درد وناراحتیه)


چشم مثل دوربین عکاسی


مثبت ومنفی راضبط کرده

درموقع خوابیدن شروع به

نمایش عملکرد فرددرطول

روزکه شامل دل نگرانی

واسترسش بوده مینماید.!

پیامبردستورفرمودند:

وقت خواب زیاداستغفارکنید

اخیرا علم پزشکی ثابت کرده

درهنگام استغفار شبانه:

زبان بسمت بالاوآخردندانهای

فوقانی که جایگاه غده نخاعی

سرانسان است برخوردمیکند

تاشروع به پاک کردن سلولها

ازافکارمنفی ووسوسه شود!

جانم خدااااااااااااااااااااااااا



حضرت موسی(ع) و مرد کشاورز

روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد:

دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد:

به صحرا برو. آنجا مردی کشاورزی می کند. او از خوبان درگاه ماست.

حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید.

حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است

که خداوند می فرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسش کرد.

جبرئیل عرض کرد: در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند،

عکس العمل او را مشاهده کن.

بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد.

نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت:

مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم.

حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیش از بینایی دوست می دارم.

حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است.

رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.

میخواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟

مرد گفت: خیر. حضرت فرمود: چرا؟ گفت:

آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست می دارم

تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.





کلامی از شیخ بهائی:





آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا :

اگر بسیار کار کند، می‌گویند احمق است !

اگر کم کار کند، می‌گویند تنبل است!

اگر بخشش کند، می‌گویند افراط می‌کند!

اگر جمعگرا باشد، می‌گویند بخیل است!

اگر ساکت و خاموش باشد می‌گویند لال است!!!

اگر زبان‌آوری کند، می‌گویند ورّاج و پرگوست ..!

اگر روزه برآرد و شب‌ها نماز بخواند می‌گویند ریاکاراست!!!

و اگر نکند میگویند کافراست و بی‌دین .....!!!

لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد

و جز ازخداوند نباید ازکسی ترسید.

پس آنچه باشید که دوست دارید.

شاد باشید ؛

مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.



راهب و عابد


یک راهب و یک عابد که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند


 و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند ،


 سر راه خود دختری را دیدند


 در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. 


وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد.


 راهب بلا درنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند.


آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند.


 در همین هنگام عابد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:


 « دوست عزیز! ما  نباید به جنس لطیف نزدیک شویم.


 تماس با جنس لطیف بر خلاف عقاید و مقررات مکتب ماست.


 در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.»


راهب  با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:


« من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی




 

روزی چند دقیقه؟؟؟



7پند مولانا


در بخشیدن خطای ‏دیگران مانند شب باش


در فروتنی مانند زمین ‏باش.


در مهر و دوستی مانند ‏خورشید باش .


هنگام خشم و غضب مانند ‏کوه باش .


در سخاوت و کمک به ‏دیگران مانند رود باش

.
در هماهنگی و کنار ‏امدن با دیگران مانند دریا باش .


خودت باش همانگونه که ‏مینمایی .


پس از تعمق در این هفت ‏پند به این کلمات یک بار دیگر دقت کن :


شب ، زمین ، خورشید ، ‏کوه ، رود ، دریا و انسان




حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد

 
آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت

 و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید.

گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است.

 پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.

 شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد.

بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟

 عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.

 فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟

عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟

عرض کرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم

 و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم

 و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم

و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم..
 
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود

 تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که

 هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت.

 مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.

 خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید

و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی؟

 جواب داد شیخ بغدادی که طعام  خوردن خود را نمی‌داند.

 بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری.

 بهلول پرسید چگونه سخن می‌گویی؟ عرض کرد

 سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم

 و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم

 و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند

 و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم.

 پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
 
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی..

 پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند

 یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟

 جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی‌دانید.

 باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟

 تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی،

 آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری.

 بهلول فرمود چگونه می‌خوابی؟

 عرض کرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم،

 پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد.
 
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی.

 خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت

 و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.
 
 بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.


بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است

 و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید

 و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد

 و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت جزاک الله خیراً!

و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد

 و آن گفتن برای رضای خدای باشد

 و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود..

هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد.

 پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.

 و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛

اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.








الحــمــدلله

گـاهــی هـــم

نه برای اینکه، دنبال ازدیاد نعمتیـم

نـه از تــرس...

نـه از روی عـادت...

نـه بــرای دل خـودمـان...

تنها برای خاطـر خــــدا...

بـگـویــیــم :

الحــمــدلله



خـدایـا!

بـه که واگـذارم مـی کـنـی؟

به سـوی که مـی فرسـتـی ام؟

مـن به سـوی دیـگران دسـت دراز کـنـم؟

در حالـی که خـدای مـن تـویـی و تـویـی کـارسـاز و زمـامـدار مـن.

ای آنکه:

در بیماری خواندمش و شفایم داد؛

در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد؛

در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید؛

در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند؛

در فقر خواستمش و غنایم بخشید؛

من آنم که بدی کردم من آنم که گناه کردم

من آنم که به بدی همت گماشتم

من آنم که در جهالت غوطهور شدم

من آنم که غفلت کردم

من آنم که پیمان بستم و شکستم

من آنم که بدعهدی کردم ...

و ... اکنون بازگشته ام.

پس تو در گذر ای خدای من!



توکل



اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١٣﴾



خدا یکتاست که جز او خدایی نیست و اهل ایمان باید تنها به خدا توکل کنند. (۱۳)

قرآن کریم،سوره تغابن،آیه ۱۳



کلام ناب مولا علی ع


از حضرت علی ع روایت است که قرائت ده سوره مانعی برای ده حالت است :

1-قرائت سوره حمد مانع از خشم و غضب خداوند.....2

- قرائت سوره یس مانع عطش روز محشر....3

- سوره دخان مانع از هول روز قیامت...

4-سوره واقعه مانع از فقر و پریشانی....5

-سوره ملک مانع عذاب ....

6- قرائت سوره کوثر مانع از خصومت و تسلط دشمنان .....7

- کافرون مانع از کفر در حال مرگ ...8

- سوره اخلاص مانع نفاق است 9

- سوره فلق مانع از حسد حاسدین .....

10- سوره ناس مانع قروض و وسوسه شیطان میباشد.



 

وای بر من اگر قدر ندانم


سر تا پایم را خلاصه کنند

         می شوم "مشتی خاک"

که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه


یا "سنگی" در دامان یک کوه


یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس


شاید "خاکی" از گلدان‌


یا حتی "غباری" بر پنجره

اما مرا از این میان برگزیدند :

                  برای" نهایت"
                  برای" شرافت"
                  برای" انسانیت"

و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :

                  " نفس کشیدن "
                  " دیدن "
                  " شنیدن "
                  " فهمیدن "

و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید

من منتخب گشته ام :
                  برای" قرب "
                  برای" رجعت "
                  برای" سعادت "

من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
                  به" انتخاب "
                  به" تغییر "
                  به" شوریدن "
                  به" محبت "
                  به " محبت "
                  به "محبت "
                  به " محبت"

وای بر من اگر قدر  ندانم…






(شهوت پنهان)

یکی ازعلمای اهل بصره می گوید:


روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم


تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم

خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم


خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم.

درراه یکی از دوستانم به اسم


ابا نصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم


پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت :


برو و به خانواده ات بده .


به طرف خانه به راه افتادم

در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم


به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت :


این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند


چیزی به او بده خدا حفظت کند


آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم .

گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد .


بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند .


اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه بر


می گشتم .

روی دیواری نشستم  و به فروختن خانه فکر می کردم .


که ناگهان ابو  نصر را دیدم که ازخوشحالی  پرواز می کرد و به من گفت :


ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای !


در خانه ات خیر و ثروت است !


گفتم


: سبحان الله !


از کجا ای ابانصر؟

گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد و همراهش ثروت فراونی است


گفتم : او کیست؟


گفت : تاجری از شهر بصره است


و پدرت قبل ازسی سال مالی را نزدش به امانت گذاشت


اما بی پول و ورشکست شد .


سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت


و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد


همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده


خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان رابی نیاز ساختم.


درثروتم سرمایه گذاری کردم ویکی از تاجران شدم


مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم


ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد


کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم


که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .


شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند


و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند


تا جایی که شخص فاسق ،  شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند .


به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند


گناهانم را در کفه ای و حسناتم


را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد


سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند


و دور انداختند چون در زیر هرحسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت .


از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ،


دوست داشتن تعریف و تمجید مردم


چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم .


آیا چیزی برایش باقی نمانده؟


گفتند : این برایش باقی مانده !


و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم .


سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ،


در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت


تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت .


👈 ....  خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد

کتاب (وحی القلم)
تالیف/مصطفی صادق الراف



وضعیت دفتر ما چطوره؟؟

 پدری، دفتر مشق فرزندش رو که خیلی تمیز و مرتب بود نگاهی کرد و گفت:


فرزندم! چرا توی این دفتر، حرفای زشت ننوشتی؟


چرا کثیفش نکردی؟ چرا خط خطیش نمیکنی؟


پسر با تعجب گفت:

بابااااا ! چون معلم هر روز نگاه میکنه و نمره میده.


پدر گفت: آفرین! دفتر زندگیت رو مثل این دفتر،


پاک نگه دار، چون معلمی هست و هر لحظه داره نگاه میکنه و بهت نمره میده!

ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری؟ « آیا انسان نمیدونه که خدا داره می بینه؟ » علق/۱۴

✏ وضعیت دفتر ما چطوره؟



خدا وقتی نخواهد عمــــر دنیا سر نخواهـــد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهـد شد
و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی افتد
و باغی از هجوم داسها پرپر نخواهد شد
خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچکتر از باران
گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد
و کرم کوچکی پروانه ای زیبا و کوهی سخت
عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد میشود وقتی نخواهد هیچ
گلی بازیچه طوفان غارتگر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد غیر ممکن میشود ممکن
ولی وقتی نخواهد واقعا" دیگر نخواهد شد
"مریم سقلاطونی"





در عمق هر فاجعه یک نقطه ی ارامش نهفته ست..........و ان یاد خداست


عشق فقط خدا



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




یکی از یاران پرهیزکار امام (ع) به نام همام گفت:

 ای امیرمومنان پرهیزکاران را برای من آن چنان توصیف کن گویا آنان را با چشم می‏نگرم.

 امام (ع) در پاسخ او درنگی کرد و فرمود:

 (ای همام! از خدا بترس و نیکوکار باش که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است)

 اما همام دست بردار نبود و اصرار ورزید، تا آنکه امام (ع) تصمیم گرفت

 صفات پرهیزکاران را بیان فرماید.

پس خدا را سپاس و ثنا گفت، و بر پیامبرش درود فرستاد، و فرمود)

سیمای پرهیزکاران

پس از ستایش پروردگار! همانا خداوند سبحان پدیده‏ ها را در حالی آفرید

که از اطاعتشان بی‏ نیاز، و از نافرمانی آنان در امان بود،

 زیرا نه معصیت گناهکاران به خدا زیانی می‏رسانند و نه اطاعت مومنان برای او سودی دارد،

روزی بندگان را تقسیم، و هر کدام را در جایگاه خویش قرار داد،

 اما پرهیزکاران! در دنیا دارای فضیلت‏های برترند، سخنانشان راست،

پوشش آنان میانه ‏روی، و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است،

 چشمان خود را بر آنچه خدا حرام کرده می‏پوشانند،

و گوشهای خود را وقف دانش سودمند کرده ‏اند،

 و در روزگار سختی و گشایش حالشان یکسان است،

و اگر نبود مرگی که خدا بر آنان مقدر فرمود، روح آنان حتی به اندازه

برهم زدن چشم، در بدنها قرار نمی‏گرفت، از شوق دیدار بهشت، و از ترس عذاب جهنم،


 خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند.

بهشت برای آنان چنان است که گویی آن را دیده و در نعمتهای آن بسر می‏برند،

 و جهنم را چنان باور دارند که گویی آن را دیده و در عذابش گرفتارند


دلهای پرهیزکاران اندوهگین، و مردم از آزارشان در امان، تنهایشان فربه نبوده،

 و درخواستهایشان اندک، و عفیف و پاکدامنند.

در روزگار کوتاه دنیا صبر کرده تا آسایش جاودانه قیامت را به دست آورند،

 تجارتی پرسود که پروردگارشان فراهم فرمود
، دنیا می‏خواست آنها را بفریبد اما عزم دنیا نکردند،

 می‏خواست آنها را اسیر خود گرداند که با فدا کردن جان، خود را آزاد ساختند.


 شب پرهیزکاران
 
پرهیزکاران در شب بر پا ایستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می‏خوانند،

 با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می‏یابند،

 وقتی به آیه‏ ای برسند که تشویقی در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روی آورند،

و با جان پرشوق در آن خیره شوند، و گمان می‏برند که نعمتهای بهشت در برابر دیدگانشان قرار داد

 و هرگاه به آیه‏ای می‏رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می‏سپارند، و گویا صدای

برهم خوردن شعله‏ های آتش، در گوششان طنین ‏افکن است،


 پس قامت به شکل رکوع خم کرده، پیشانی و دست و پا بر خاک مالیده،

 و از خدا آزادی خود از آتش جهنم را می‏طلبند.

روز پرهیزکاران پرهیزکاران در روز، دانشمندانی بردبار، و نیکوکارانی باتقوا هستند

 که ترس الهی آنان را چونان تیر تراشیده لاغر کرده است،

کسی که به آنها می‏نگرد می‏پندارد که بیمارند اما آنان را بیماری نیست،

و می‏گوید، مردم در اشتباهند!

 در صورتیکه آشفتگی ظاهرشان از امری بزرگ است.

از اعمال اندک خود خشنود نیستند، و اعمال زیاد خود را بسیار نمی‏شمارند،

 نفس خود را متهم می‏کنند،

 و از کردار خود ترسناکند، هرگاه یکی از آنان را بستایند،

 از آنچه در تعریف او گفته شد در هراس افتاده می‏گوید: (من خود را از دیگران بهتر می‏شناسم

 و خدای من، مرا بهتر از من می‏شناسد، بار خدایا، مرا بر آنچه می‏گویند محاکمه نفرما،

 و بهتر از آن قرارم ده که می‏گویند، و گناهانی که نمی‏دانند بیامرز.)

نشانه‏ های پرهیزکاران
 
و از نشانه‏های یکی از پرهیزکاران این است که او را اینگونه می‏بینی، در دینداری نیرومند،

نرمخو و دوراندیش، دارای ایمانی پر از یقین، حریص در کسب دانش، و با داشتن علم بردبار،

 و در توانگری میانه‏ رو، در عبادت فروتن، و آراسته در تهیدستی، در سختی‏ها بردبار،

در جستجوی کسب حلال، در راه هدایت شادمان، پرهیزکننده از طمع ‏ورزی، می‏باشد،

اعمال نیکو انجام می‏دهد و ترسان است،

 روز را به شب می‏رساند با سپاسگزاری، و شب را به روز می‏ آورد با یاد خدا،

شب می‏خوابد اما ترسان، و برمی‏خیزد شادمان، ترس برای اینکه دچار غفلت نشود،

 و شادمانی برای فضل و رحمتی که به او رسیده است.

 اگر نفس او در آنچه دشوار است فرمان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومش می‏کند،

 روشنی چشم پرهیزکار در چیزی قرار دارد که جاودانه است،

 و آنچه را ترک می‏کند که پایدار نیست،

 بردباری را با علم، و سخن را با عمل، درمی‏ آمیزد پرهیزگار را می‏بینی که:

 آرزویش نزدیک، لغزشهایش اندک، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراکش کم،

 کارش آسان، دینش حفظ شده، شهوتش مرده، خشمش فرو خورده است. مردم

به خیرش امیدوار،

 و از آزارش در امانند، اگر در بیخبران باشد نامش در گروه یادآو
ران

 خدا ثبت می‏گردد، و اگر در یادآوران باشد نامش در گروه بیخبران نوشته نمی‏شود،

 ستمکار خود را عفو می‏کند، به آنکه محرومش ساخته می‏بخشد،

 آن کس که با او بریده می‏پیوندد، از سخن زشت دور، و گفتارش نرم،

 بدیهای او پنهان و کار نیکش آشکار است. نیکی‏های او به همه رسیده،

و آزار او به کسی نمی‏رسد.

در سختی‏ها آرام، و در ناگواریها بردبار و در خوشیها سپاسگزار است،

 به آنکه دشمن دارد ستم نکند، و نسبت به آنکه دوست دارد به گناه آلوده نشود،

 پیش از آن که بر ضد او گواهی دهند به حق اعتراف می‏کند،

و آنچه را به او سپرده ‏اند ضایع نمی‏سازد،

و آنچه را به او تذکر دادند فراموش نمی‏کند. مردم را با لقبهای زشت نمی‏خواند،

 همسایگان را آزار نمی‏رساند، در مصیبتهای دیگران شاد نمی‏شود،

و در کار ناروا دخالت نمی‏کند، و از محدوده حق خارج نمی‏شود،

 اگر خاموش است سکوت او اندوهگینش نمی‏کند، و اگر بخندد آواز خنده او بلند نمی‏شود،

 و اگر به او ستمی روا دارند صبر می‏کند تا خدا انتقام او را بگیرد.

نفس او از دستش در زحمت، ولی مردم در آسایشند،

برای قیامت خود را به زحمت می‏افکند،

 ولی مردم را به رفاه و آسایش می‏رساند، دوری او از برخی مردم، از روی زهد و پارسایی،

و نزدیک شدنش با بعضی دیگر از روی مهربانی و نرمی است، دوری او از تکبر و خودپسندی،

 و نزدیکی او از روی حیله و نیرنگ نیست، (سخن امام که به اینجا رسید،

ناگهان همام ناله ای زد و جان داد. امام (ع) فرمود:)

 سوگند بخدا من از این پیش ‏آمد بر همام می‏ترسیدم،

سپس گفت: آیا پندهای رسا با آنان که پذیرنده آنند چنین می‏کند؟

شخصی رسید و گفت: چرا با تو چنین نکرد؟ امام (ع) پاسخ داد:

 وای بر تو، هر اجلی وقت معینی دارد که از آن پیش نیافتد

 و سبب مشخصی دارد که از آن تجاوز نکند،

 آرام باش و دیگر چنین سخنانی مگو، که شیطان آن را بر زبانت رانده است.



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

پخش زنده حرم حضرت امیر المومنین علی ع نجف اشرف

 

 

با لینک زیر بصورت جالب از همه نقاط حرم با کیفیت اچ دی بازدید فرمایید

 

فیلم سه بعدی حرم

  • مرتضی زمانی