تا خدا فاصله ای نیست بیا
با هم از پیچ و خم سبز گیاه تا ته پنجره بالا برویم
و ببینیم خدا
پشت این پنجره
لحظه ای کاشته است
تا خدا فاصله ای نیست بیا با هم از غربت این نادانی
سوی اندیشه ادراک افق
مثل یک مرغ غریب
لحظه ای پَر بزنیم
کاش میشد همه ی سطحِ پُر از روزنِ دل
بستر سبزِ علف های مهاجر میشد
یا همان فهمِ عجیبِ گل سرخ
یا همین پنجره گرد غروب
تا مرا با تو از این سادگیِ مبهمِ ترس
ببرد تا خودِ آرامشِ احساسِ پُر از فهمِ وصال
تا خدا فاصله ای بود اگر ،
من چه می دانستم که اقاقی زیباست!
یا گلِ سرخ پر از سِر خداست!
یا اگر بود که من لای اوراقِ پُر از سجده ی برگ
رمز تسبیح نمی نوشیدم!
و از آن رویشِ مرطوبِ شعورِ من و تو
در دلِ گرم و پر از شور امید
خطی از عشق نمی فهمیدم!
من
به پرواز خدا ، در دل من ، در دل تو
مثل هر صبحِ پُر از آیه و نور ؛ بارها معتقدم
و قسم می خورم این بار به هر آیه ی نور
تا خدا
فاصله ای نیست بیا ...
نگاه خدا
برای
تمام آنچه دلم را شکست
آنچه ناگفتنی بود و درد شد
آنچه آشوبم کرد و بیقرار
سکوت می کنم ...
سکوتی
به رنگِ چشمانی غمگین
و قلبی شکسته ...
و آرامشم
نگاه خداییست
که می خواند سکوتم را
و پاسخ تمام ناگفته های من است
یک نفر هست که از پنجرهها
نرم و آهسته مرا میخواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم میماند
یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست
مثل دوران خوش کودکیم
پر ز عطر نفس شببوهاست
یک نفر هست که چون چلچلهها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم میروید
آسمان، باد، کبوتر، باران
قصهاش را به زمین میگوید
یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا میخواند
گاهگاهی ز خودم میپرسم
از کجا اسم مرا میداند ...
نمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام،
که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم!
چرا وقتی همه چیز خوب هست،
کمتر تو را صدا می کنم!
چرا وقتی سالم و شاداب هستم،
کمتر تو را شکر می گویم!
چرا تنها وقتی که درد و اندوه و غصه ای سراغم می آید، سراغت را میگیرم!
پروردگارا ...
درخواستم از تو روحی وسیع است
آنقدر که فراموش نکنم، در خوشی ها باید بیشتر تو را صدا کرد ...
چون این "تو" هستی که دلیل تمام لبخندها،
شادیها، خوشی ها و اتفاقات زیبای زندگیم هستی ...
خداوندا ...
احساس شیرین بودنت را، در تک تک لحظه های زندگی
به من هدیه فرما
ای مهربانـــترین مهربانان
پناه
میبرم به خدا
از عـیبی که «امروز» در خود می بینم،
و «دیروز»؛
دیگران را به خاطر هـمان عیـب؛ ملامت کرده ام ...
محتاط باشیم؛ در «سرزنش»؛
و «قضاوت کردن دیگران».
وقتی؛
نه از «دیروز او» خبر داریم؛
نه از «فردای خودمان» ...
روی نیمکت پارک نشسته بود و به لباسهای کهنه فرزندش و
تفاوت او با بچه های دیگر نگاه می کرد.
ماشین گران قیمتی جلو پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از آن پیاده شد و
با احترام در ماشین را برای همسرش که پسرکی در آغوش داشت باز کرد ...
با حسرت به آنها نگاه کرد و از ته دل آه کشید...
آنها کودک را روی تاب گذاشتند.
خدایا! چه میدید! پسرک نابینا بود.
با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت، او را یافت که
با شادی از پله های سرسره بالا می رفت.
چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد ...
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد،
عزیز میشود!
یک لحظه آفتاب در هوای سرد،
غنیمت میشود!
خدا در مواقع سختی ها،
تنها پناه میشود!
یک قطره نور در دریای تاریکی،
همهی دنیا میشود …
یک عزیز وقتی که از دست رفت،
همه کس میشود …
پاییز وقتی که تمام شد٬
به نظر قشنگ و قشنگتر میشود!
و ما همیشه دیر متوجه میشویم!
" قدر داشتههایمان را بدانیم…
چرا که خیلی زود ، دیر میشود ..."
ای نام توشیرین🌹
ای ذات تودیرین🌹
خوشم که معبودم تویی🌹
خرسندم که مقصودم تویی 🌹
الهی🌹
کینه راازسینه ام بزدای🌹
زبانم راازدروغ وتهمت نگه دار🌹
اگرنعمتم بخشیدی شاکرم کن🌹
اگربه بلاافکندی صابرم کن🌹
اگرآزمودی پیروزم کن.🌹
نجوای صبحگاهی
چه خوشبختم
تا تو با منى و در یادم
میان تنگناى راه
در تب تند زندگى
به وقت یأس
به گاه یادهاى خوب
در نبض لحظه هاى عشق
و معجزه هاى کوچک و
رؤیاهاى بزرگ
خدایا
رفیق تنهائیهاى من
با من که باشى
سیاهى پر نکند وجودمرا
و غبار نگیرد هواى دلم
و ترس نبندد راه امید
دستهاى تو تا امروز و از این پس
خانه ى من است
سراى عشق
و من با تو
نهایت قصه هاى کودکى ام
همان پایان هاى شاد
مرا از من گریزى نیست و هراسى
کسى با من در جنگ نیست
من پر هستم از تو
و پر هستم ازعشق خویش
و هر بار که بوى یأس مى آید
مى شنوم
سوت فاصله را
و باز به سوى تو مى آیم
و تو لبخند مى زنى در آغوشم
با تو بودن را اضطرابى نیست
تو امنیت طوفانى
مرا بى توآغازى نیست
چون همیشه شروعم باش
همه ى دلیل بودنم
خدا
افسانه سلیمی
سبحان الله و الحمدالله ولا اله الا الله و الله اکبر
براى هر تسبیح ده
درخت در بهشت امام باقر (ع ) گوید:
رسول خدا (ص ) به مردى گذر کرد که در باغستانى درخت مى کاشت .
نزد او ایستاد و فرمود: تو را دلالت نکنم بر کشت
درختانى که
ریشه هایشان برجاتر و رسیدن میوه هایشان زودتر
و میوه هایشان
بهتر و پاینده تر باشند؟ گفت :
چرا، مرا بدان راهنمائى کن یا رسول الله .
فرمود:
چون بامداد و پسین کنى ،
بگو سبحان الله والحمد لله و لا اله الا
الله والله اکبر
زیرا اگر آن را گویى به شماره هر تسبیح ده درخت در بهشت
دارى
از انواع میوه و آنها از باقیات صالحاتند. فرمود:
آن مرد گفت : پس به
راستى یا رسول الله ،
من شما را گواه گرفتم که این نخلستان من وقف است
و قبض شده است بر فقراى مسلمانان که مستحق صدقه باشند.
نه خواهش میکنم راحت باشین هرچی خواستین میتونید بردارید..
ممنون بابت تبادل لینک:)