صف های نماز جماعت بسته شده بود
و همه آماده شنیدن اذان بودند.
ناگهان مردی با چهره ای نگران
در حالی که سرش را پایین انداخته بود،
در کنار پیامبر (ص) به زمین نشست،
اما خجالت می کشید به چهره او نگاه کند.
پیامبر (ص) با مهربانی نگاهی به او کرد و
آماده شنیدن حرف هایش شد.
مرد به آهستگی و با صدای لرزان گفت:
«ای رسول خدا! من گناهی کرده ام که...».
پیامبر (ص) دیگر به حرف های آن مرد گوش نداد و
برخاست تا نماز را شروع کند.
مرد فکر کرد که بی موقع مزاحم آن حضرت شده است.
به همین دلیل با شرمندگی بلند شد و
به صف های نمازگزاران پیوست.
همین که نماز تمام شد به سرعت و قبل از آن که کسی
به حضور پیامبر (ص) برسد، نزد او رفت و دو زانو نشست.
پیامبر (ص) به چهره آن مرد نگاهی کرد.
مرد که سرش پایین بود، گفت:
«یا رسول الله! عرض کردم گناهی کردم که...».
پیامبر (ص) با مهربانی پرسید:
«مگر اکنون با ما نماز نخواندی»؟
مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»!
پیامبر (ص) پرسید: «مگر به خوبی وضو نگرفتی»؟
مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»!
حضرت به آرامی گفت: «پس نمازی که خواندی کفاره گناه تو بود.»
📚به نقل از: تفسیر نمونه، ج 9، ص268
***************************************