لوکاس راهب به همراه شاگردش از دهی میگذشت . پیرمردی از او پرسید: ای قدیس، چگونه به خدا برسم؟
لوکاس پاسخ داد: خوش بگذران و با شادی ات خدا را نیایش کن . و به راه خود
ادامه دادند . کمی بعد به مرد جوانی برخوردند . مرد جوان پرسید: چه کنم تا
به خدا برسم؟
لوکاس گفت: زیاد خوش گذرانی نکن . وقتی جوان رفت، شاگرد از استاد پرسید: بالاخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه!
لوکاس پاسخ داد: سیر و سلوک روحانی مثل گذشتن از یک پل بدون نرده است که
روی یک دره کشیده شده باشد . اگر کسی بیش از حد به سمت
راست کشیده شده باشد می گویم به طرف چپ برود و اگر بیش از حد به طرف چپ گرایش داشته باشد، می گویم به سمت راست برود . این باعث
می شود از راه منحرف نشویم و در دره سقوط نکنیم.
سائلی بی دست و پایم....راه را گم کرده ام....عبد کوی شاه عشقم....شاه را
گم کرده ام....بس که دوری جستم از این بارگاه باصفا...صاحب
درگاه را گم کرده ام...
ماه من غصه چرا؟
دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند...
خدایا …!
گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیــرد ،
نگاهم را به سوی تو و آسمـان می گیرم ،
و آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم ،
تا کم کم چشـــــــــم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی می کنند
و قلبـــم سبک می شود آنــوقــت تو می آیی و تــــــمـــــــــام فضای دلـم را پر می کنی
و مـــــن دیـــــــگــــر آرام می شــــــوم
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند مرا از پای دربیـاورد !
چون تو را در قلبــــــــــــــم دارم …
به نام او که بهترین وکیل و داور است "
خدایا... آرامش می خواهم ... !!!
باز شعله افتاده بر جانم ... !!
می دانم آتش درونم را می بینی
پس چرا خاموشم نمی کنی ؟!!
خدایا .... چرا خاکسترم را
تا ریشه ام که می تواند سبز شود می سوزانی ؟؟؟
تلخ است خنده شیرینم به درک این پایان
خدایا خداوندا ... !!!
این روزها مرا تا پایان شب با خودتت ببر
این شبها برایم سخت در گذر است ...!!!
گاهی پیش از غروب خورشید
در خودم تاریک میشوم
خدایا آرامم کن... !!!
در این نا کجا آباد پر از تنهایی... !!!
سخت بیمار حسرتهای فرو خورده شده ام
دلم عشق میخواهد ... !!!
افسوس ، گرمای وجودم یخ بسته است
از سردی احساس آدمها ... !
ﺧﺪﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ
ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﻧﯿﺴﺖ!
.
ﺧﺪﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻨﺠﺸﮑﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ
ﺧﻮﺍﻧﺪ …
ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
ﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﭘﺴﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﻫﺮ
ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ!
ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ” ﻋﺠﺐ ﺷﺎﻧﺴﯽ ﺁﻭﺭﺩﻡ ” ﺍﺳﺖ !!
.
.
.
ﺧﺪﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﮐﺸﯽ ﮐﺮﺩﻩ
ﻭ
ﺁﻣﺪﻩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ . . .
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زده اند
و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند،
آمدنت که در انتظار
آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور»
و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می
خوانند،
ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را.
وقتی ظاهر می شوی،
همه
انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند
که تو را پیش از این هم دیده اند.
و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی،
جمعه که
از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست
می دهندوقرارازکف می نهند و قافله
دل های بی قرار روی به قبله می کنند
و آمدنت را به انتظار می نشینند...
و
اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»،
در آستانه آدینه ای دیگر با دلدادگان دیگری از
خیل منتظرانت ندبه خوان و چشم به راهت میمانیم.
اَلــلــّهــُم عــَجــِّل لــِوَلــیــِّک الــفــَرَج
کانال تلگرامی عشق فقط خدا جهت ورود بر روی لینک یا عکس زیر کلیک کنید