حکمت درد و رنج زندگی
وما انسان را در رنج و سختی آفریدیم.سوره بلد آیه 4🍂«انسان گاه گاهی خود را فراموش میکند. 🍂فراموش میکند که بدن دارد، بدنی ضعیف و ناتوان، که در
مقابل عالم و زمان، کوچک و ناچیز و آسیب پذیر است.🍂فراموش میکند که همیشگی نیست و چند صباحی بیشتر نمیپاید.🍂فراموش میکند که جسم مادی او نمیتواند با روح او هم پرواز شود،
لذا این انسان احساس ابدیت و مطلقیت و قدرت میکند،سرمست
پیروزی و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود، بی خبر از
حقیقت تلخ و
واقعیتهای عینی وجود، به پیش میتازد و
از هیچ ظلم و ستمی روگردان نمیشود
.چه بسا اگر انسان با همین قدرت و جایگاه بعنوان اشرف مخلوقات و
جانشین با روح دمیده شده از خدا در وجودش وارد بهشت میشد
چه بسا ادعای
خدایی میکرد در بهشت اما...👈🍂اما "درد" و ضعف و رنج دنیوی آدمی را به خود میآورد،حقیقت وجود او را به آدمی می فهماند،
و ضعف و زوال و ذلت خود را درک میکند،و
دست از غرور کبریایی بر می دارد، و معنی خودخواهی و
مصلحت طلبی و غرور را
میفهمد و آن را توجیه نمیکند.
و یادش میاد چی بوده و از کجا آمده و چه
جایگاهی داشته است»✍شهید دکتر مصطفی چمرانزندگینامه شهید چمران
بِسْمِ الله الرََّّحْمنِ
الرََّّحیمِ
منالمؤمنینرجالصدقوا ما عاهدوا
الله علیه فمنهم من قضینحبه و منهم
من ینتظر و مابدلوا
تبدیلا.
«قرآن کریم- الاحزاب آیه23»
از میان مؤمنان مردانی اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند.
برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها
در [ همین ] انتظارند و [
هرگز عقیده خود را ] تبدیل نکردند.
سخن گفتن از
شهیدی با ابعاد گوناگون،
از اسوهای که جمع اضداد بود، از آهن
و اشک،
از شیر بیشة نبرد و عارف شبهای قیرگون، از پدر یتیمان
و
دشمن سرسخت کافران بسیار سخت بلکه محال است.
سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این
مرد عمل و نه مرد سخن،
این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این
شاگرد مکتب علی(ع)،
این مالک اشتر جنوب لبنان و حمزة کربلای
خوزستان سخت و دشوار است.
چرا که حتی نمیتوان یکی از ابعاد
وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و
نبایست انتظار داشت که
بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم،
که
مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را
با این کلمات مادی و
معیارهای خاکی نمیشود توصیف نمود و سنجید.
این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه
اما پرحادثه و سراسر تلاش،
ایثار،
عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.
تـولد:
دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران،
خیابان پانزده خرداد،
بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.
تحصیـلات:
وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه،
نزدیک پامنار،
آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه
را گذراند؛ در
دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در
سال 1336 در رشتة الکترومکانیک
فارغ التحصیل شد و یکسال به
تدریس در دانشکدة فنی پرداخت.
وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در
سال 1337 با استفاده از
بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا
اعزام شد و
پس از تحقیقاتعلمی در جمع معروفترین دانشمندان
جهان در دانشگاه کالیفرنیا و
معتبرترین دانشگاه امریکا
–برکلی-
با ممتازترین درجة علمی موفق به
اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.
فعـالیتهای اجتماعی:
از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم
آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد
شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت میکرد و از
اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در
مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن
صنعتنفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضتملی
ایران در کشمکشهای مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای
ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضت مقاومت ملی
ایران پیوست و سختترین مبارزهها و مسئولیتهای او علیه
استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون
خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و
خطرناکترین مأموریتها را در سختترین شرایط با پیروزی به
انجام رسانید.
در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش،
برای اولینبار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایهریزی
کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از
فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار میرفت که به
دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم
شاه قطع میشود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب
ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امامخمینی(ره) دست به
اقدامی جسورانه و سرنوشتساز میزند و همه پلها را پشتسر خود
خراب میکند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و همفکر، رهسپار
مصر میشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترین
دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی را میآموزد و به عنوان
بهترین شاگرد این دوره شناخته میشود و فوراً مسئولیت تعلیم
چریکی مبارزان ایرانی به عهدة او گذارده میشود.
به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از
ملیگرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که
جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقة مسلمین میشود، به جمال
عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که
جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمیتوان به راحتی با
آن مقابله کرد و با تأسف تأکید میکند که مات هنوز نمیدانیم
که بیشتر این تحریکات از ناحیة دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین
مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه میدهد که
در مصر نظرات خود را بیان کنند.
در لبنـان:
بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی
مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا میکند و لذا
دکتر چمران رهسپار لبنان میشود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.
او به کمک امام موسیصدر، رهبر شیعیان
لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را
براساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی نموده که در میان توطئهها
و دشمنیهای چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحة
شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده میکند و علیگونه در
معرکههای مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو میرود و در
طوفانهای سهمناک سرنوشت، حسینوار به استقبال شهادت میتازد و
پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستمگران روزگار،
صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان
«فالانژ»، به اهتزاز درمیآورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا
قلههای بلند کوههای جبلعامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده
از خود قهرمانیها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و
مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی
سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابانهای داغ و
بر دامنة کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.
پس از پیروزی انقلاب
اسلامی ایران
دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب
اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز میگردد. همه
تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد؛ خاموش
و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همة تلاش
خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد
میکند. سپس در شغل معاونت نخستوزیر در امور انقلاب شب و روز
خود را به خطر میاندازد تا سریعتر و قاطعانهتر مسئله
کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیة فراموش ناشدنی
«پاوه» قدرت ایمان و ارادة آهینن و شجاعت و فداکاری او بر
همگان ثابت میگردد.
در کردستـان:
در آن شب مخوف پاوه، همة امیدها قطع شده
بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دلشکسته در میان هزاران
دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتلعام
شده بودند و همة شهر و تمام پستی و بلندیها به دست دشمن
افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزدیکتر
میشد. باران گلوله میبارید و میرفت تا آخرین نقطه مقاومت
نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و
شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به
صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقیمانده را نجات دهد و
شهر مصیبتزده را از سقوط حتمی برهاند.
آنگاه فرمان انقلابی امامخمینی(ره) صادر
شد. فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در
24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهدة
دکتر چمران واگذار شد.
رزمندگان
از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و
همة تجارب
انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت،قدرت رهبری و برنامهریزی
دکتر چمران در اختیار نیروهای انقلاب قرار گرفت و عالیترین
مظاهر انقلابی و شکوهمندترین قهرمانیها به وقوع پیوست و در
عرض 15 روز شهرها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف
نیروهای انقلاب اسلامی درآمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت
و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند.
وزارت دفـاع:
دکتر چمران بعد از این پیروزی بینظیر به
تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امامخمینی(ره)،
به وزارت دفاع منصوب گردید.
در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک
نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامههای وسیع بنیادی دست زد که
پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامههای اصلاحی از این قبیل است
تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت، ارتشی به وجود آید که پاسدار
انقلاب و امنیت استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را
به سرمنزل مقصود برساند.
مجلـس:
دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات
مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و
تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در
ارتش، حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشتة ارتش
به نظامی انقلابی و شایسته ارتش اسلامی تبدیل شود. در یکی از
نیایشهای خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای
اسلامی، اینسان خدا را شکر میگوید: «خدایا، مردم آنقدر به من
محبت کردهاند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار
کردهاند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک میبینم که
نمیتوانم از عهده آن به درآیم. خدایا، تو به من فرصت ده،
توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایستة این همه مهر و
محبت باشم.»
وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقلاب
اسلامی در شورایعالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا بطور
مرتب گزارش کار ارتش را ارائه
کند.
در خوزستـان:
گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع
شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را
در اهواز تشکیل داد. این گروه کمکم قوت گرفت و منسجم شد و
خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای
تلخ و شیرین، پیروزیها و شکستها، شهامتها و شهادتها و
ایثارگریهای آنان بودند، به گوشهای از این خدمات که
دکترچمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی
دارند.
ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای
نامنظم یکی از این برنامهها بود که به کمک آن، جادههای نظامی
به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهای آب در کنار
رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک
متر در مدتی حدود یکماه، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن
روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقبنشینی
کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر
اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.
یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان
روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب
مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوة جنگ
مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید
جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرتها قبلاً فکر آن را نکرده بودند.
متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر بوجود نیامد و نیروهای مردمی
تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود، ولی به علت
عدم وجود فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق
نشد ولی چندینبار نیروهایی بین دویست تا یکهزار نفر را
سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک دیگر برادران
مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا
مدتها مقاومت کنند.
محرم ماه شهادت و پیروزی
سوسنگرد:
پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت
به فتح سوسنگرد دلبسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و
برای دومینبار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانکهای او
شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به
داخل شهر راه یابند.
دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و
رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با فشار و تلاش
فراوان خود و آیتالله خامنهای، ارتش را آماده ساخت که برای
اولینبار دست به یک حمله خطرناک و حماسهآفرین نابرابر بزند
و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش
سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوهای جدید از جانب جادة
اهواز- سوسنگرد به دشمن یورش بردند. شهیدچمران پیشاپیش
یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به
سوی این شهر میشتافت که در محاصرة تانکهای دشمن قرار گرفت.
او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود
را به حلقة محاصرة دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بیشتر بود و او
همیشه به دامان خطر فرو میرفت. در این هنگام بود که نبرد سختی
درگرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند
و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطهای
به نقطهای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر میرفت. کماندوهای
دشمن او را زیر رگبار گلولة خود گرفته بودند، تانکها به سوی
او تیراندازی میکردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و
آتش شدید آنها سریع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در
رکاب حسین(ع) و در راه حسین(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش
آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر میداد. در همین
اثناء، همرزم باوفایش به شهادت رسید و او یکتنه به نبرد
حسینگونه خود ادامه میداد و به سوی دشمن حمله میبرد. هرچه
تنور جنگ گرمتر کیشد و آتش حمله بیشتر زبانه میکشید، چهرة
ملکوتی او، این مرد راستین خدا و سرباز حسین(ع)، گلگونتر وشوق
به شهادتش افزونتر میشد تا آنکه در حین «رقص چنین میانه
میدان» از دو قسمت پای چپ زخمی شد. خون گرم او با خاک کربلای
خوزستان درهم آمیخت و نقشی زیبا از شجاعت و عشق به شهادت و
تلاش خالصانه در راه خدا آفرید و هنوز هم گرمی قطرات خون او
گرمیبخش رزمندگان باوفای اسلام و سرخی خونش الهامبخش پیروزی
نهایی و بزرگ آنان است.
با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد.
سربازان صدام از یورش این شیر میدان گریخته و او به کمک جوان
چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کامیون
نشست و با لبانی متبسم، دیگران را نوید پیروزی میداد.
خبر زخمی شدن سردار پرافتخار اسلام، در
نزدیکی دروازة سوسنگرد، شور و هیجانی آمیخته با خشم و اراده و
شجاعت در یاران او و سایر رزمندگان افکند که بیمحابا به پیش
تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمندة
مؤمن را از چنگال صدامیان نجات بخشیدند. دکتر چمران با همان
کامیونی که خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد،
اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد
جنگهای نامنظم و دوباره با پای زخمی و دردمند به ارشاد یاران
وفادار خود پرداخت. جالب اینجا بود که در همان شبی که در
بیمارستان بستری بود، جلسة مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار
شهیدفلاحی، فرماندة لشگر 92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و
سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و
نمایندة امام در سپاه پاسداران (شهیدمحلاتی) در کنار تخت او در
بیمارستان تشکیل شد و درهمان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به
ارتفاعات اللهکبر را مطرح کرد.
آغاز حرکت مجدد:
به رغم اصرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش،
حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهای نامنظم و حرکت به تهران برای
معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالی که در
کنار بسترش و در مقابلش نقشههای نظامی منطقه، مقدار پیشروی
دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به
جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مینگریست و مرتب طرحهای
جالب و پیشنهادات سازنده در زمینههای مختلف نظامی، مهندسی و
حتی فرهنگی ارائه میداد. کمکم زخمهای پای او التیام مییافت
و او دیگر نمیتوانست سکون را تحمل کند و با چوب زیربغل به پا
خاست و بازهم آمادة رفتن به جبهه شد.
به دنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم
دیماه 59) که منجر به شکست قسمتی از نیروهای ماشد و فاجعة
هویزه به بار آمد، دیگر تاب نشستن نیاورد، تعدادی از رزمندگان
شجاع و جان بر کف را از جبهه فرسیه انتخاب کرد و با چند
هلیکوپتر که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت، با همان چوب
زیربغل دست به عملی بیسابقه و انتحاری زد. او در حالی که از
درد جنگ به خود میپیچید و از ناراحتی میخروشید، آمادة حمله
به نیروهای پشت جبهه و تدارکاتی دشمن در جاده جفیر به طلایه شد
که به خاطر آتش شدید دشمن، هلیکوپترها نتوانستند از سد آتش
آنها از منطقه هویزه بگذرند و حملة هوایی دشمن هلیکوپترها را
مجبور به بازگشت ساخت که وی از این بازگشت سخت ناراحت و عصبانی
بود.
دیدار امام امت:
بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زیربغل را نیز
کنار گذاشت و با کمی ناراحتی راه میرفت و همراه با همرزمانش
از یکایک جبهههای نبرد در اهواز دیدن کرد.
پس از زخمی شدن، اولینبار، برای دیدار با
امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و
حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات
خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به
سخنانش گوش میداد، او و همة رزمندگان را دعا میکرد و
رهنمودهای لازم را ارائه میداد.
دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در
جبههها وجود داشت دائماً رنج میبرد و تلاش میکرد که با
ارائه پیشنهادات و برنامههای ابتکاری حرکتی بوجود آورد و اغلب
این حرکتها را توسط رزمندگان شجاع و جانبرکف ستاد نیز عملی
میساخت. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپههای اللهاکبر و
سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز
است، رسانده تا ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز
پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سیویکم اردیبهشت ماه سال
شصت، با یک حملة هماهنگ و برقآسا، ارتفاعات اللهاکبر فتح شد
که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود. شهید
چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرة اولین کسانی بود
که پای به ارتفاعات اللهاکبر گذاشت؛ درحالی که دشمن زبون هنوز
در نقاطی مقاومت میکرد. او و فرماندة شجاعش ایرج رستمی، دو
روز بعد، با تعدادی از جان برکفان و یاران خود توانستند با
فداکاری و قدرت تمام تپههای شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف
درآوردند، درحالی که دیگران در هالهای از ناباوری به این
اقدام جسورانه مینگریستند.
پس از پیروزی ارتفاعات اللهاکبر، اصرار
داشت نیروهای ما هرچه زودتر، قبل از اینکه دشمن بتواند
استحکاماتی برای خود ایجاد کند، به سوی بستان سرازیر شوند که
این کار عملی نشد و شهیدچمران خود طرح تسخیر دهلاویه را با
ایثار و گذشت و فداکاری جان بر کف ستاد جنگهای نامنظم و به
فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.
فتح دهلاویه، در نوع خود عملی جسورانه و
خطرناک و غرورآفرین بود. نیروهای مؤمن ستاد پلی بر روی رودخانة
کرخه زدند، پلی ابتکاری و چریکی که خود ساخته بودند. از
رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری
خدای برگ فتح کردند. این اولین پیروزی پس از عزل بنیصدر از
فرماندهی کل قوا بود که به عنوان طلیعة پیروزیهای دیگر به
حساب آمد.
در سیام خردادماه سال شصت، یعنی یکماه پس
از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، در جلسة فوق العاده شورایعالی
دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت الله اشراقی شرکت و از عدم
تحرک وسکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادات نظامی خود، از جمله
حمله به بستان را ارائه داد.
این آخرین جلسة شورایعالی دفاع بود که
شهیدچمران در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غمانگیز و
بسیار سخت و هولناکی بود.
به سوی قربانگاه:
در سحرگاه سیویکم خردادماه شصت، ایرج
رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکترچمران
به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه
رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته
بود. دستهای از دوستان صمیمی او میگریستند و گروهی دیگر
مبهوت فقط به هم مینگریستند. از در و دیوار، از جبهه و شهر،
بوی مرگ و نسیم شهادت میوزید و گویی همه در سکوتی مرگبار
منتظر حادثهای بزرگ و زلزلهای وحشتناک بودند. شهیدچمران، یکی
دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا
در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظة حرکت وی، یکی از
رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک
یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به
شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آمادة
حرکت به جبهه است.»
همة اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او
وداع میکردند و با نگاههای اندوهبار تا آنجا که چشم میدید
و گوش میشنید، او و همراهانش را دنبال میکردند و غمی مرموز
و تلخ بر دلشان سنگینی میکرد.
دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسة مشورتی
ستاد، یارانش را با وصایای بیسابقهای نصیحت کرده بود و خدا
میداند که در پس چهرة ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور
و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنجها، شنیدن دروغ و
تهمتها و دمبرنیاوردنها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار
یاران باوفای او به شهادت رسدیه بودند و اینک او خود به
قربانگاه میرفت. سالها یاران و تربیتشدگان عزیزش در مقابل
چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود
در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایشهای
سخت محک میزد و میآزمود، او را هر چه بیشتر میگداخت و روحش
را صیقل میداد تا
قربانی عالیتری از خاکیان را به ملائک معرفی
نماید و بگوید:
انی اعلم مالاتعلمون.
«من چیزهایی میدانم که
شما نمیدانید.»
به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه
مرحوم آیتالله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد.
برای آخرینبار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد
تا به قربانگاه رسید. همة رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه
جمع کرد، شهادت فرماندهشان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و
تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی
نگاهی عمیق و پرنور و چهرهای نورانی و دلی والامال از عشق به
شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و
برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، میبرد.»
خداوند ثابت کرد که او را دوست میدارد و
چه زود او را به سوی خود فراخواند.
شهـادت:
سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظی و
دیدهبوسی کرد، به همة سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در
نزدیکترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان
تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون
دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده میشد و مطمئناً دشمن هم
آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع
شده بود و علاوه بر رستمی قربانیهای دیگری نیز گرفته بود،
باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش
متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و
هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثهای جانکاه بودند
که خمپارهها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از
خمپارههای صدامیان، یکی از نمونههای کامل انسانی که مایة
مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)،
یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین
انسانهای علیگونه و یکی از یاران باوفای امامخمینی(ره) از
دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست.
ترکش خمپارة دشمن به پشت سر دکتر چمران
اصابت کرد و ترکشهای دیگر صورت و سینة دو یارش را که در کنارش
ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و
برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس
رساندند. خون از سرش جاری بود و چهرة ملکوتی و متبسم و در
عینحال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه
عمیقاً سخنها داشت، ولی ظاهراً دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی
نگان نکرد. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود،
حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از
این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت
اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان
را نداشت.
در بیمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهید
دکترچمران نامیده شد، کمکهای اولیه انجام شد و آمبولانس به
طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بیجانش به اهواز رسید
و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار
ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگار را
لبیک گفت که: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»
از شهادت انسانساز سردار پرافتخار اسلام،
این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها
مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم
لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و زاده دنیا غرق در حسرت
و ماتم گردیدند.
امواج خروشان مردم حقشناس ما، خشمگین از
این جنایت صدام و اندوهبار و اشکآلود، پیکر پاک او را در
اهواز و تهران تشییع کردند که «انالله و انّاالیه راجعون.»
بلی، اینچنین زندگی سراسر تلاش و مبارزة
خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و اینچنین در
کربلای خوزستان در جهاد و نبرد رویاروی علیه باطل، حسینگونه
به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلی عروج کرد و به آرزوی دیرین
خود که قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود، نایل گشت. خدایش
رحمت کند و او را با حسین(ع) و شهدای کربلا محشور گرداند.
ابراهیم حاتمی کیا نیز فیلمی را به نام چ
دربارهٔ مصطفی چمران ساخت که پیشنهاد آن را مهدی چمران ۱۵ سال پیش به وی
داده بود. این فیلم به مقطعی از زندگی چمران یعنی دو روز و دو شب حضورش در
پاوه در سال ۱۳۵۸ میپردازد. در این فیلم فریبرز عرب نیا نقش چمران و سعید راد نقش تیمسار فلاحی را بر عهده دارند. در فیلم سیمرغ نیز که سرگذشت دو تن از خلبانان هوانیروز یعنی احمد کشوری و علیاکبر شیرودی را به تصویر میکشد، به نقش چمران در واقعه پاوه اشاره شده است
کتابهای این بزرگوار
1
بینش و نیایش
2
انسان و خدا
3
خدا بود و دیگر هیچ نبود
4
کردستان
5
لبنان
6
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
7
زیباترین سروده هستی
خدایا ترا شکر می کنم که با فقر آشنایم کردی
متن نیایشی از شهید دکتر مصطفی چمران :
بسم الله الرحمن الرحیم
«
اینها را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند و بر من رحمت آورد ،
بلکه
نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم و آتشفشان درونم را آرام کنم .
هنگامی
که شدت درد و رنج طاقت فرسا می شد ،
و آتشی سوزان از درونم زبانه می کشید و
دیگر نمی توانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم ،
آنگاه قلم به دست می گرفتم و
شراره های شکنجه و درد را ،
ذره ذره از وجودم می کندم و بر کاغذ سرازیر می
کردم ...
و آرام آرام به سکون و آرامش می رسیدم .
آنچه
در دل داشتم ، بر روی کاغذ می نوشتم و در مقابلم می گذاشتم ،
و در اوج
تنهایی ، خود با قلب خود راز و نیاز می کردم .
آنچه را داشتم به کاغذ می
دادم و انعکاس وجود خود را
از صفحۀ مقابلم دریافت می کردم و از تنهایی به
در می آمدم ...
اینها را ننوشته ام که بر کسی منت بگذارم ،
بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و
درد و شکنجۀ درونم را تقبل کرده اند ...
من اعتقاد دارم که خدای
بزرگ انسان را به اندازه درد ورنجی که
در راه خدا تحمل کرده است پاداش می
دهد،
وارزش هر انسانی به اندازه درد ورنجی است که در این راه تحمل کرده است
،
ومی بینیم که مردان خدا بیش از هر کس در زندگی خود گرفتار بلا ورنج ودرد
شده اند ،
علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است
که گویی بند بند وجودش با
درد ورنج جوش خورده است
حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه
فرو رفت
که نظیر آن در عالم دیده نشده است،
وزینب کبری را ببینید که با درد
ورنج انس گرفته است .
درد دل آدمی را بیدار میکند ، روح را صفا می
دهد ،
غرور وخود خواهی را نابود می کند .نخوت وفراموشی را از بین می برد ،
انسان را متوجه وجود خود می کند .
انسان گاهگاهی خود را فراموش می کند ،
فراموش
می کند که بدن دارد، بدنی ضعیف وناتوان که،
در مقابل عالم وزمان کوچک
وناچیز وآسیب پذیر است ،
فراموش می کند که همیشگی نیست ، وچند صباحی بیشتر
نمی پاید ،
فراموش می کند که جسم مادی او نمی تواند با روح او هم پرواز شود
،
لذا این انسان احساس ابدیت ومطلقیت وغرور وقدرت می کند،
سرمست پیروزی
واوج آمال و آرزوهای دور ودراز خود ،
بی خبر از حقیقت تلخ وواقعیتهای عینی
وجود ،
به پیش می تازد واز هیچ ظلم وستم رو گزدان نمی شود .
امام درد آدمی
را به خود می آورد ، حقیقت وجود او را به ادمی می فهماند
وضعف وزوال وذلت
خود را درک می کند ودست از غرور کبریایی برمی دارد ،
ومعنی خودخواهی ومصلحت
طلبی وغرور را می فهمد وآن را توجه نمی کند .
خدایا ! ما
را ببخش . گناهانی که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهی نداریم ،
گناهانی را که می کنیم و با هزار قدرت عقل توجیه می کنیم و خود از بدی آنها
آگاهی نداریم .
خدایا ! تو
آنقدر به من رحمت کرده ، و آنچنان مرا مورد عنایت خود قرار داده ای
که من
از وجود خود شرم می کنم . خجالت می کشم که در مقابل تو بایستم ،
و خود را
کوچکتر از آن می دانم که در جواب این همه بزرگواری و پروردگاری ،
تو را
تشکر کنم و تشکر را نیز ، تقصیری و اهانتی به ساحت مقدست می دانم .
خدایا ! تو
می دانی که تار و پود وجودم با مهر تو سرشته شده است .
از لحظه ای که
بدنیا آمده ام ، نام تو را در گوشم خوانده اند و یاد تو را بر قلبم گره زده
اند .
تو
می دانی که در سراسر عمرم ، هیچ گاه تو را فراموش نکرده ام .
در سرزمینهای
دوردست ، فقط تو در کنارم بودی . در شبهای تار ،
فقط تو انیس دردها و غم
هایم بودی . در صحنه های خطر ،
فقط تو مرا محافظت می کردی . اشکهای ریزانم
را فقط تو مشاهده می نمودی و
بر قلب مجروحم فقط یاد تو و ذکر تو مرحم می
گذاشت .
خدایا ! تو
می دانی که من در زندگی پر تلاطم خود ،
لحظه ای تو را فراموش نکردم . همه
جا به طرفداری حق قیام کردم ،
حق را گفتم ، از مکتب مقدس تو در هر شرایطی
دفاع کردم ،
کمال و جمال و جلال تو را بر همۀ مخالفان و منکران وجودت عرضه
کردم و
از تهمت و بد گوییها و ناسزاهای آنها ابا نکردم .
خدایا ! عذر
می خواهم از اینکه ، به خود اجازه می دهم که با تو راز و نیاز کنم .
عذر
می خواهم که ادعاهای زیاد دارم .
در مقابل تو اظهار وجود می کنم ،
در
حالیکه خوب می دانم که وجود من زاییدۀ ارادۀ من نیست و بدون خواستۀ تو هیچ و
پوچم .
عجیب آنکه از خود می گویم ، منم می زنم ، خواهش دارم و آرزو می کنم .
خدایا ! از
آنچه کرده ام اجر نمی خواهم ،
و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی
فروشم .
آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسر نموده ای . همۀ استعدادهای من ،
همه قدرتهای من و همۀ وجود من زادۀ ارادۀ توست .
من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم و از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم .
خدایا ! تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم .
تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم .
تو مرا آه کردی ، که از سینۀ بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم .
تو مرا فریاد کردی ، که کلمۀ حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم .
تو مرا حجت قرار دادی ، تا کسی نتواند خود را فریب دهد .
تو مرا مقیاس سنجش قرار دادی ، تا مظهر ارزشهای خدایی باشم ،
تا صدق و اخلاص و عشق و فداکاری را بنمایانم .
تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی ، تو مرا به آتش عشق سوختی ،
تو مرا در طوفان حوادث پرداختی ، در کورۀ غم و درد گداختی ،
تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی .
خدایا ! تو به من ، پوچی لذات زود گذر را نمودی ،
ناپایداری روزگار را نشان دادی ، لذت مبارزه را چشاندی و ارزش شهادت را آموختی .
خدایا ! تو
را شکر می کنم که از پوچیها و ناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم
نمودی ،
و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها کردی و
در غوغای حیات ، در
مبارزه با ظلم و کفر ،
غرقم نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی .
فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ،
بلکه در درد و رنج و
مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم ، و بالاخره شهادت است .
خدایا ! تو
را شکر می کنم که اشک را آفریدی ،
که عصارۀ حیات انسان است . آنگاه که در
آتش عشق می سوزم ،
یا در شدت درد می گدازم ، یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی
آب می شوم و
سراپای وجودم روح می شود ، لطف می شود ، عشق می شود ،
سوز می
شود و عصارۀ وجود به صورت اشک آب می شود و
به عنوان زیباترین محصول حیات که
وجهی به عشق و ذوق دارد ،
و وجهی دیگر به غم و درد ، بر دامان وجود فرو می
چکد .
اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد ، قلبم را ارائه خواهم کرد و اگر محصول عمرم را بطلبد ،
اشک را تقدیم خواهم کرد .
خدایا ! تو مرا اشک کردی که همچون باران بر نمکزار انسان ببارم .
تو مرا فریاد کردی که همچون رعد ، در میان طوفان حوادث بغرم .
تو مرا درد و غم کردی ، تا همنشین محرومین و دلشکستگان باشم .
تو مرا عشق کردی تا در قلبهای عشاق بسوزم .
تو مرا برق کردی تا در آسمان ظلمت زده بتابم و سیاهی این شب ظلمانی را بدرم .
تو
مرا زاهد کردی که هنگام درد و غم و شکست و فشار و ناراحتی ، وجود داشته
باشم و
هنگام پیروزی و جشن و تقسیم غنائم ، دامن خود بر گیرم و
در کویر
تنهایی با خدای خود تنها بمانم .
خدایا ! تو را شکر می کنم که غم و دردهای شخصی مرا که کثیف و کشنده بود
از من گرفتی و غمها و دردهای خدایی دادی ، که زیبا و متعال بود .
خدایا ! تو
را شکر می کنم که مرا سنگ زیرین آسیا کردی و
به من قدرت تحمل دادی که این
همه درد و فشار را که در تصورم نمی گنجید ،
بر قلب و روحم حمل کنم . از
مجالس جشن و شادی بگریزم و
به مراکز خطر و بلا و درد و رنج پناه برم .
خدایا ! تو را شکر می کنم که غم را آفریدی و بندگان مخلص خود را
به آتش آن گداختی و مرا از این نعمت بزرگ توانگر کردی .
خدایا ! در
غم و درد شخصی می سوختم ، تو آنچنان در دردها و
غمهای زجردیدگان و محرومان
و دلشکستگان غرقم کردی ،
که دردها و غم های شخصی را فراموش کردم . تو مرا
با زجر و
شکنجۀ همۀ محرومین و مظلومین تاریخ آشنا کردی .
از این راه ، تو
علی را به من شناساندی . تو مرا با حسین آشنا کردی .
تو دردها و غمهای زینب
را بر دلم گذاشتی .
تو مرا با تاریخ درآمیختی و من خود را در تاریخ فراموش
کردم ،
با ازلیت و ابدیت یکی شدم و از این نعمت بزرگ ، تو را شکر می کنم .
خدایا ! همه
چیز بر من ارزانی داشتی و بر همه اش شکر کردم .
جسمی سالم و زیبا دادی ،
پای قوی و تند و چالاک عطا کردی ،
بازوانی توانا و پنجه ای هنرمند بخشیدی ،
فکری عمیق و ذهنی شدید دادی ،
از تمام موهبت های علمی به اعلا درجه
برخوردارم کردی ، موفقیت های فراوان به من دادی .
از همه چیز و از همۀ
زیباییها و از همۀ کمالت به حد نهایت به من عطا کردی و بر همه اش شکر می
گذارم .
اما ای خدای بزرگ ! یک چیز بیش از همه چیز به من ارزانی داشتی که نمی توانم شکرش کنم ، و آن درد و غم بود .
درد و غم ، از وجودم اکسیری ساخت که جز حقیقت چیزی نجوید ،
جز فداکاری راهی برنگزیند و جز عشق ، چیزی از آن ترشح نکند .
خدایا ! نمی توانم بر این نعمت تو را شکر کنم ،
ولی به خود جرأت می دهم از تو بخواهم که این اکسیر مقدس را تباه نکنی .
خدایا ! عذر
می خواهم ، از اینکه در مقابل تو می ایستم و
از خود سخن می گویم و خود را
چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و
در مقابل تو بایستد و خود را طرف
مقابل به حساب آورد !
خدایا ! دل
شکسته ام ، زجر کشیده ام ، ظلم زده ام ، از همه چیز ناامید و از بازی
سرنوشت مأیوسم .
در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک قرار گرفته ام
.
تنها تو را می شناسم ، تنها به سوی تو می آیم و تنها با تو راز و نیاز می
کنم .
خدایا ! دل
شکسته ای با تو راز و نیاز می کند ،
زجر کشیده ای که وارث هزاران سال
مصیبت و شکنجه است .
ظلم زده ای که تا اعماق استخوانهایش از شدت درد و رنج
می سوزد ،
ناامیدی که در افق سرنوشت جز ظلم و حرمان و تاریکی نمی بیند و جز
آینده ای مبهم و تاریک سراغ ندارد .
خدایا ! غرش
رعد آسای من در بحبوحۀ حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید ،
هنگامیکه
فریاد استغاثۀ من در میان فحشها و دروغها و تهمتها ناپدید می شد ، تو ! ای
خدای من ! ،
نالۀ ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب سوخته ام نور می
تافتی و به استغاثه ام جواب می گفتی .
تو
در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی . تو در کویر تنهایی انیس شبهای تار من شدی
.
تو در ظلمت ناامیدی دست مرا گرفتی و کمک کردی .
در ایامی که هیچ عقل و
منطقی قادر به محاسبه و پیش بینی نبود ،
تو بر دلم الهام کردی و به رضا و
توکل مرا مسلح نمودی و در میان ابرهای ابهام ،
در مسیر تاریک و مجهول و
وحشتناک ، مرا هدایت کردی .
خدایا ! خسته
و دل شکسته ام . مظلوم از ظلم تاریخ ، پژمرده از
جهل اجتماع ، ناتوان در
مقابل طوفان حوادث ، ناامید در برابر افق مبهم و مجهول ،
تنها و بی کس ،
فقیر در کویر سوزان زندگی و محبوس در زندان آهنین حیات .
دل
غم زده و دردمندم آرزوی آزادی می کند و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد ،
تا از این غربتکدۀ سیاه ، ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی
برهد و
در عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد .
ای
خدای بزرگ ! تو را شکر می کنم که راه شهادت را بر من گشودی ،
دریچه ای پر
افتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمانها باز کردی و
لذت بخش ترین امید
حیاتم را در اختیارم گذاشتی و به امید استخلاص ،
تحمل همۀ دردها و غمها و
شکنجه ها را میسر کردی .
خدایا ! تو را شکر می کنم که با فقر آشنایم کردی
تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم .
خدایا ! تو
را شکر می کنم که مرا با درد آشنا کردی تا
درد دردمندان را لمس کنم و به
ارزش کیمیایی درد پی برم و ناخالصی های وجودم را
در آتش درد بسوزم و خواسته
های نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم و
هنگام راه رفتن بر روی زمین و
نفس کشیدن هوا ، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد ،
تا به وجود خود پی ببرم
و موجودیت خود را حس کنم .
خدایا ! تو
را شکر می کنم که مرا در آتش عشق گداختی و
همۀ موجودات و خواستنی ها را ،
بجز عشق و معشوق ، در نظرم خوار و بی مقدار کردی ،
تا از کنار هر حادثۀ
وحشتناک به سادگی و آرامی بگذرم و دردها ،
تهمتها ، ظلم ها ، فشارها و
شکنجه ها را با سهولت تحمل کنم .
خدایا ! تو
را شکر می کنم که لذت معراج را بر روحم ارزانی داشتی تا
گاه گاهی از دنیای
ماده در گذرم ، و آنجا جز وجود تو را نبینم و جز بقای تو چیزی نخواهم ،
و
بازگشت از ملکوت اعلی برای من شکنجه ای آسمانی باشد که دیگر به چیزی دل
نبندم و چیزی دلم را نرباید .
خدایا ! اکنون
احساس می کنم که در دریایی از درد غوطه می خورم .
در دنیایی از غم و حسرت
غرق شده ام .
به حدی که اگر آسمانها و زمین را و همۀ ثروت وجود را به من
ارزانی داری ،
به سهولت رد می کنم و اگر همۀ عالم را علیه من اتش کنی ،
و
آسمانی از عذاب بر سرم بریزی و زیر کوههای غم و درد مرا شکنجه کنی ،
حتی آخ
نگویم . کوچکترین گله ای نکنم . کمترین ناله ای به خود راه ندهم ،
فقط به
شرط آنکه ذکر خود را و یاد خود را و زیبایی خود را از من نگیری و
مرا در
همان حال به دست بلا بسپاری .
به شرط آنکه بدانم این بلا از محبوب بهمن
رسیده است تا احساس لذت کنم ،
و همۀ دردها و شکنجه ها را به جان و دل بخرم و
اثبات کنم که
عزت و ذلت دنیا برای من یکسان است .
لذت و درد دنیا مرا تکان
نمی دهد و شکست و پیروزی مادی در من تأثیری ندارد .
خوش
نداشتم و ندارم که دوستانم و بزرگان به خاطر دوستی و محبت از من دفاع کنند
،
و مرا از میان طوفان بلایای حوادث نجات دهند .
خوش نداشتم که رحمت و
شفقت دوستان و مخلصین را بر انگیزم و
از قدرت معنوی و مادی آنان در راه هدف
مقدس خویش استفاده کنم .
اما
همیشه می خواستم که شمع باشم و بسوزم و نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و
کلمۀ حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم ؛ می خواستم همیشه مظهر فداکاری و
شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم .
می
خواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم ،
می
خواستم فریاد شوم و زمین و آسمان را با فداکاری و ایمان و پایداری خود
بلرزانم .
می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان و مصلحت طلبان و غرض
ورزان را رسوا کنم .
می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم بوجود آورم
که
هیچ حجتی برای چپ و راست نماند و طریق مستقیم ، روشن و صریح و معلوم
باشد و
هرکس در معرکۀ سرنوشت ، مورد امتحان سخت قرار نگیرد و راه فراری
برای کسی نماند .
اما
همیشه آرزو داشتم اگر دوستانم می خواهند از من دفاع کنند ،
به خاطر حق
دفاع کنند نه به خاطر محبت و دوستی . اگر به هدف من علاقه مندند ،
به خاطر
طرفداری از حق باشد نه رحم و شفقت به دوستی دلسوخته و
رنجیده که احیاناً
کسب قلب او ثواب داشته باشد .
خدایا ! هدایتم کن ! زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است .
هدایتم کن ! که ظلم نکنم ، زیرا می دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است .
خدایا ! نگذار دروغ بگویم ، زیرا دروغ ظلم کثیفی است .
خدایا ! محتاجم مکن که تهمت به کسی بزنم ،
زیرا تهمت ، خیانت ظالمانه ای است .
خدایا ! ارشادم
کن که بی انصافی نکنم ، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد .
راهنمایم باش
تا حق کسی را ضایع نکنم ،
که بی احترامی به یک انسان ، همانا کفر خدای
بزرگ است .
خدایا ! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده ،
تا حقایق وجود خود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم .
خدایا ! پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز ،
تا فریب زرق و برق عالم خاکی ، مرا از یاد تو دور نکند .
خدایا ! من
ک.چکم، ضعیفم ، ناچیزم . پر کاهی در مقابل طوفانها هستم .
به من دیده ای
عبرت بین ده ،
تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و
بدرستی تسبیح کنم .
خدایا ! می خواهم فقیری بی نیاز باشم ، که جاذبه های مادی زندگی ،
مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند .
خدایا ! خوش دارم گمنام و تنها باشم ، تا در غوغای کشکمش های پوچ مدفون نشوم .
خدایا ! دردمندم
، روحم از شدت درد می سوزد ، قلبم می جوشد ،
احساسم شعله می کشد ، و بند
بند وجودم از شدت درد صیحه می زند .
تو مرا در بستر آسایش بخش .
خسته
شده ام ، پیر شده ام ، دل شکسته ام ، ناامیدم ، دیگر آرزویی ندارم .
احساس
می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست .
با همه وداع می کنم و می خواهم فقط
با خدای خود تنها باشم
خدایا به سوی تو می آیم ، از عالم و عالمیان می گریزم . تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده .
خدایا من کوچکم ، ضعیفم ، ناچیزم ، پر کاهی
در مقابل طوفانها هستم .
به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم
وعظمت و
جلال ترا براستی بفهمم وبدرستی تسبیح کنم .
ای حیات با تو وداع می کنم
با همه زیبائیهایت ، با همه مظاهر جلال
وجبروت ،
با همه کوهها وآسمانها ودریاها وصحراها ، با همه وجود وداع می کنم
.
با قلبی سوزان وغم آلود به سوی خدای خود می روم واز همه چیز چشم می پوشم
.
ای پاهای من ، میدانم شما چابکید، می دانم که در همه مسابقه ها گوی سبقت
از رقیبان ربوده اید ،
می دانم فداکارید ، می دانم که به فرمان من به سوی
شهادت صاعنقه وار به حرکت درمی آئید ،
اما من آرزوئی بزرگتر دارم ، من می
خواهم که شما به بلندی طبع بلندم ،
به حرکت در آئید ، بقدرت اراده اهنینم
محکم باشید ،
بسرعت تصمیمات وطرحهایم سریع باشید .
این پیکر کوچک ولی سنگین
آرزوها ونقشه ها وامیدها ومسئولیتها را
به سرعت به هر نقطه دلخواه برسانید
.
در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید .
شما سالهای دراز به من خدمت
کرده اید ،
از شما می خواهم که این آخرین لحظه درا به بهترین وجه ادا کنید .
ای پاهای من سریع وتوانا باسید ،
ای دستهای من قوی ودقیق باشید ، ای چشمان
من تیزبین وهوشیار باشید ،
ای قلب من ، این لحظات آخرین را تحمل کن ، ای
نفس ، مرا ضعیف وذلیل مگذار ،
تا چند لحظه بیشتر با قدرت واراده صبور
وتوانا باش به شما قول می دهم که
پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق
وابدی
آرامش خود را برای همیشه بیابید وتلافی این عمر خسته کننده و
این
لحظات سنگین وسخت را دریافت کنید. من ، چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم
….
خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می
جوشد ،
می لرزد ، می سوزد وخاکستر می شود.
اشک شده ام ودیگر هیچ ، به من
اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم
وبر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه ای
بشکفد که
نسیم عشق وعرفان وفداکاری از آن سرچشمه بگیرد .
خدایا ترا شکر میکنم که باب شهادت را به روی
بندگان خالصت گشوده ای
تا هنگامی که همه راهها بسته است وهیچ راهی
جز ذلت
وخفت ونکبت باقی نمانده است
می توان دست به این باب شهادت زد و
پیروزمند وپر
افتخار به وصل خدایی رسید ...
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم
خدایا اینچنین عشقیست آرزویم
************************************
❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️
کانال تلگرام در مورد خدا
کانال تلگرام خدا
صوت و کلیپ معنوی در
https://telegram.me/eshgekhodayi