فقط کافیست هنگام گرفتاری بگویید
" الهــــی رضــــاً برضــــاک "
" خدایا راضیم به رضایت "
تا محال ِ عـالـم بشود ممکن ِ تـو ...
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
فقط کافیست هنگام گرفتاری بگویید
" الهــــی رضــــاً برضــــاک "
" خدایا راضیم به رضایت "
تا محال ِ عـالـم بشود ممکن ِ تـو ...
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
خداوند بینهایت است و لامکان وبیزمان
اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و به قدر نیاز تو فرود میآید
و به قدر آرزوی تو گسترده میشود
و به قدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیرزنان دوزنده باریک میشود...
پدر میشود یتیمان را و مادر
برادر میشود محتاجان برادری را
همسر میشود بیهمسرماندگان را
طفل میشود عقیمان را
امید میشود ناامیدان را
راه میشود گمگشتگان را
نور میشود در تاریکی ماندگان را
شمشیر میشود رزمندگان را
عصا میشود پیران را
عشق میشود محتاجان به عشق را
...
خداوند همه چیز میشود همه کس را...
به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک
و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار...
و بپرهیزید از ناجوانمردیها،ناراستیها، نامردمیها!
چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه
بر سفره شما با کاسهای خوراک و تکهای نان مینشیند
در دکان شما کفههای ترازویتان را میزان میکند
و در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند...
مگر از زندگی چه میخواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود ...؟
تمام غصه های دنیا را میتوان با یک جمله تحمل کرد...
خدایا...
میدانم که میبینی...
لوکاس راهب به همراه شاگردش از دهی میگذشت . پیرمردی از او پرسید: ای قدیس، چگونه به خدا برسم؟
لوکاس پاسخ داد: خوش بگذران و با شادی ات خدا را نیایش کن . و به راه خود
ادامه دادند . کمی بعد به مرد جوانی برخوردند . مرد جوان پرسید: چه کنم تا
به خدا برسم؟
لوکاس گفت: زیاد خوش گذرانی نکن . وقتی جوان رفت، شاگرد از استاد پرسید: بالاخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه!
لوکاس پاسخ داد: سیر و سلوک روحانی مثل گذشتن از یک پل بدون نرده است که
روی یک دره کشیده شده باشد . اگر کسی بیش از حد به سمت
راست کشیده شده باشد می گویم به طرف چپ برود و اگر بیش از حد به طرف چپ گرایش داشته باشد، می گویم به سمت راست برود . این باعث
می شود از راه منحرف نشویم و در دره سقوط نکنیم.
سائلی بی دست و پایم....راه را گم کرده ام....عبد کوی شاه عشقم....شاه را
گم کرده ام....بس که دوری جستم از این بارگاه باصفا...صاحب
درگاه را گم کرده ام...
نامهربانی..
مشکلات..
درد..
دوری..
بیماری..
نداری..
شکست..
عشق..
فقر..
تنهایی..
ناامیدی..
سکوت و...
و من خدایی دارم که هیچگاه مرا فراموش نمیکند،
او که مرا دوست دارد وبهترین ها را برایم میخواهد،
خدایی که لحظه ای مرا بحال خود وا نمیگذارد وهمیشه در کنار من است حتی لحظاتی که سرشار
از معصیتم وگناه وجودم را فراگرفته است.
خدایی که میبخشد بی منت، به منتهایی بزرگیش و نعمت میدهد بی اندازه، به بی کرانگی
مهربانیش.
آری این زبان من است که رسوا شده ی این
خدای بزرگ است.
بارالها، تو تنها دارایی من هستی و براستی که ثروتمندم وبی نیاز از غیر تو.
هرگز از رحمت تو ناامید نخواهم شد،چون به یقین میدانم هوایم را داری...
ماه من غصه چرا؟
دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند...
خدایا …!
گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیــرد ،
نگاهم را به سوی تو و آسمـان می گیرم ،
و آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم ،
تا کم کم چشـــــــــم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی می کنند
و قلبـــم سبک می شود آنــوقــت تو می آیی و تــــــمـــــــــام فضای دلـم را پر می کنی
و مـــــن دیـــــــگــــر آرام می شــــــوم
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند مرا از پای دربیـاورد !
چون تو را در قلبــــــــــــــم دارم …
به نام او که بهترین وکیل و داور است "
خدایا... آرامش می خواهم ... !!!
باز شعله افتاده بر جانم ... !!
می دانم آتش درونم را می بینی
پس چرا خاموشم نمی کنی ؟!!
خدایا .... چرا خاکسترم را
تا ریشه ام که می تواند سبز شود می سوزانی ؟؟؟
تلخ است خنده شیرینم به درک این پایان
خدایا خداوندا ... !!!
این روزها مرا تا پایان شب با خودتت ببر
این شبها برایم سخت در گذر است ...!!!
گاهی پیش از غروب خورشید
در خودم تاریک میشوم
خدایا آرامم کن... !!!
در این نا کجا آباد پر از تنهایی... !!!
سخت بیمار حسرتهای فرو خورده شده ام
دلم عشق میخواهد ... !!!
افسوس ، گرمای وجودم یخ بسته است
از سردی احساس آدمها ... !
ﺧﺪﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ
ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﻧﯿﺴﺖ!
.
ﺧﺪﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻨﺠﺸﮑﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ
ﺧﻮﺍﻧﺪ …
ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
ﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﭘﺴﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﻫﺮ
ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ!
ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ” ﻋﺠﺐ ﺷﺎﻧﺴﯽ ﺁﻭﺭﺩﻡ ” ﺍﺳﺖ !!
.
.
.
ﺧﺪﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﮐﺸﯽ ﮐﺮﺩﻩ
ﻭ
ﺁﻣﺪﻩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ . . .
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زده اند
و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند،
آمدنت که در انتظار
آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور»
و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می
خوانند،
ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را.
وقتی ظاهر می شوی،
همه
انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند
که تو را پیش از این هم دیده اند.
و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی،
جمعه که
از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست
می دهندوقرارازکف می نهند و قافله
دل های بی قرار روی به قبله می کنند
و آمدنت را به انتظار می نشینند...
و
اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»،
در آستانه آدینه ای دیگر با دلدادگان دیگری از
خیل منتظرانت ندبه خوان و چشم به راهت میمانیم.
اَلــلــّهــُم عــَجــِّل لــِوَلــیــِّک الــفــَرَج
کانال تلگرامی عشق فقط خدا جهت ورود بر روی لینک یا عکس زیر کلیک کنید
منم مهدی دوباره باز خواهم گشت....
نمیدانم چه هنگام از کدامین راه ولی یکبار دیگر باز
خواهم گشت وچشمان تو را با نور
خواهم شست..................
واز عرش خداوندی شما را هدیه های تازه خواهم داد......
به دستان برادر دست خواهم داد........
به زلف کودکان گیلاس خواهم زد..........
نوازشهای مادر رادوباره زنده خواهم کرد زن همسایه را
نور و هوای تازه خواهم داد...
به ننوی یتیمان من تکان از عرش خواهم داد ......
به لبهای فرو بسته امید خنده خواهم داد.....
به دیوار حریم عشق یکبار دیگر من تکیه خواهم کرد.
به گندم من حدیث نو شکفتن یاد خواهم داد ..
به شمع روشن محفل من رموز همنشینی با پروانه را یاد
خواهم داد....
گل نرگس به دشت مهربانی هدیه خواهم برد......
کمرهای خمیده از شقاوت راست خواهم کرد...
برای فهم زیبایی دوباره واژه خواهم ساخت.............
دوباره مزه لبخند را من بر لبان خشک خواهم راند ......
نگاه مهربانانه..
امید گرمی خانه..
رسوم عشق ورزی را دوباره زنده خواهم کرد...
برای قفل لبهاتان برای فتح دلهاتان کلید تازه خواهم ساخت...
برای سر نهادن تا سحر بگریستن اینک هزاران شانه خواهم داد.....
زرخسار پدر من شرمساری را....
زچشم مادران من اشک وزاری را.....
تباهی را تباهی را تباهی را دوایی تازه خواهم داد.......
برادر با برادر صلح خواهم داد به خواهر مهربانی یاد خواهم داد....
به مردم بانک خواهم زد: هلا ای عاشقان خسته ونومید...
به پیش آرید دفترهای مشق زندگانی را که من
سرمشق های تازه خواهم داد.....
برای صبح فردا مشقتان این است:
هزاران بار بنویسید: آزادی * محبت* عشق و یکصد بار
بنویسید انسان بنده حق است وبنویسید رنگ آسمان
آبی ست من بعد سیاهی ها زدفتر های قلب خویش برگیرید.....
کنون با خط خوش زیبا در اوراق سفید قلبتان این جمله
صد باره بنویسید:خدا نور است، زیبایی است خدا
آزادگی را دوست میدارد...
ومیخواهد که بند هر اسارت را زفکروروح ودست وپای
برگیرید ومشق عشق خواهم داد.......
و آغوش محبت باز خواهم کرد......
و مادر را دوباره از سرای سالمندان به سوی خانه
خواهم برد..وپیران را دوباره گوهر هرخانه خواهم
کرد....
پدر ها را نوازش های کودک یاد خواهم داد ....
به دست کودکان نان و پنیر عشق خواهم داد......
دوباره با سعادت بندگی کردن خدایی زندگی کردن
سروشی تازه خواهم داد
به نام عشق و زیبایی دوباره خطبه خواهم خواند ....
و عزت را دوباره زنده خواهم کرد ....
به انسان یاد خواهم داد بهایش را، قرار با خدایش را ........
به باران بارش رحمت به دریا زایش گوهر به تنها شوق
آزادی به اندیشه رهایی یاد خواهم داد ......
به باغ خشک و بی ریشه وبی حاصل هزاران بوته بابونه
خواهم داد.....
به نجوای شبانگاهان دو صد لبیک به باغ زرد پائیزی قبای
سبز به رود ساکت و خاموش خروشی تازه خواهم داد....
وهر چه رسم بد عهدی ز پهنای زمین بر چیده خواهم کرد.....
نمی گویم چه هنگام از کدامین راه ولیکن باز خواهم گشت .......
به ابر آسمان باران،به باران شور باریدن، به بارش شوق
رویاندن، به رویش باور گندم، به گندم حسرت سفره، به
سفره شرم نان آور،به نان آور طلوع صبح صادق را خدا را
یاد خواهم داد،به حکام زمان عشق به مردم را......
به مردم باورخود را .....
به عالم شمع دینداری .....به دینداران سلوک عشق ورزی یاد خواهم داد................
برای هفت سین سفره تان آری:سحرگاهان سروش
سبز سیمای سعادت ساز ساقی هدیه خواهم کرد.....
به محنت پیشه گان امید
به پربشکستگان پرواز
به ره گم کردگان مشعل
به حق گم کردگان میزان
به تنها ماندگان یاران
به غرقه گشتگان یزدان
به یلدا روزگاران
من بهاران هدیه خواهم داد..........
نمیدانم کدامین روز اآدینه ......
ولی با تو صبور منتظر آهسته میگویم:سرای عشق را
یکباردیگر آب و جارو کن ........
منم مهدی دوباره باز خواهم گشت...
*نویسنده متن: مرتضی زمانی.....
*شعر از:کیوان شاهبداغی
*منبع:ماهنامه موفقیت...
به تاریخ ...۹/۸۴