این همه غربت تلخ
این همه تنهایی
این همه دلتنگی
این همه فاصله تا رویاها
این همه غم ز کجاست ؟؟؟
من امیدم به خداست …
من امیدم به همین ذره نور اینجاست
من امیدم به همین خلوت سرد
به همین یاد نگاه
به همین دغدغه ها
به همین رویاهاست
من امیدم به خداست
عجب موجوداتی هستیم ما...
نافرمانی خدا رو میکنیم،با اینکه بهش نیاز داریم..
و خدا چه عاشقانه دوستمون داره با اینکه هیچ نیازی بهمون نداره.
در قلبت و به دستان خالی ات نگاه نکن
تو فقط خانه ی دلت را برایش نگهدار
اسباب پذیرایی با اوست .
به چشمان خود دروغ نگوییم خدا دیدنیست
چشمهایی که خدارا نبینند
دو گودال مخوفندکه بر صورت
انسان دهن باز کرده اند
وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد
که خدا همین نزدیکیست
یادتان باشد که خدا هیچ وقت شمارا از یاد نبرده است .
یادتان باشد که خدا اینجاست
نمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام،که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم؟
چرا وقتی همه چیز هست، کمتر تو را صدا می کنم؟
چرا وقتی سالم و شاداب هستم، کمتر تو را شکر می گویم؟
پروردگارا! تنها درخواستم از تو روحی وسیع است، آنقدر که فراموش نکنم،در خوشی ها باید بیشتر تو را صدا کرد!
خدا را دیده ای آیا؟
به هنگامی که می فهمی دگر تنهای تنهایی!
رفیقی، همدمی، یاری کنارت نیست و می ترسی که راز بی کسی را با کسی گویی
یکی بی آنکه حتی لب تو بگشایی، به آغوشی تو را گرم محبت می کند با عشق…
گمانم دیده ای او را
که من هم آرزو دارم ببینم باز هم او را
که او خود می گشاید دیده های روشن دل را…
خداوندا
سرنوشت مرا خیر بنویس
تقدیری مبارک
که آنچه را که تو زود میخواهی
دیر نخواهم
و چیزی را که تو
دیر میخواهی
زود نخواهم
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
گاهی حرفت گیر می کند درون حجمی از آه که در شش
هایت جمع شده ... یا کمی بالاتر می آید و در ابعاد تنگ و کوچک و زخمی قلبت
گیر می کند ، گاهی وقت ها هم خودش را از این همه فیلتر و سد های محکم عبور
می دهد و تا نوک زبانت می رسد اما بین دندان های قفل شده گیر می کند ...
آنوقت حرارتش زبان را می سوزاند و دودش دنیا را باخبر می کند که این زبان
سوخته...این دل تنگ و بیچاره حرفی سوزان در گلو دارد...اما از دود حرفی که
بر زبان نیامده فقط تو می فهمی حرف دلم را ...
دلم می خواهد باران شوم و ببارم تا جبران تمام بغض های نشکسته شوم ، یا
کبوتر شوم و تا آسمان هفتم پرواز کنم و تلافی یک عمر زمینگیر شدن شوم ! دلم
می خواهد کوهی استوار بشوم تا خورشید خودش را پشت من پنهان کند....یا
آسمانی بشوم تا ماه در دل صاف و صادقم نفس بکشد....خلاصه بگویم...دلم می
خواهد به تـــــــــــــو نزدیک و نزدیک تر شوم تا رها شوم...
داشتم آرزوی این نزدیکی و رهایی را می کردم که زیر گلویم همان شاهرگ زندگی ام نبضی زد و گفت....نحن اقرب الیه من حبل الورید...
حالا هم نزدیکم...هم رها....هم بارانم...هم کوه....هم کبوتر در حال اوج....اگر حواسم باشد !