فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
تو مسجود ملائک بودی
همسخن خدا بودی
خدا تو را گرامی داشت
و از روح خود در تو دمید
تو را خلیفه ی خود معرفی کرد
تمامی نامها را خدا به تو آموخته بود
تو را که ساخت به خود مرحبا گفت
تمامی فرشتگانش را، در پای تو افکند،
اما تو با خویش کاری می کنی که گاهی
از نگاه کردن خودت در آینه هم
شرمسار می شوی...
خدا در روستای ماست
خدا در روستای ما کشاورز است
خدا را دیده ام با کارگر ها
مهر را می کاشت
ایمان را درو می کرد
خدا روی چمن ها می دمید
و می دوید از روی شالیزار
خدا با باد و گندمزار می رقصید
گهی با ابرها می رفت
گهی با باد می آمد
و اشکش را تهی می کرد
روی کشتزار روستای ما
خدا در روستای ماست
خدا در روستای ما کشاورز است
ولی با کدخدای روستای ما برادر نیست
خدا از آبشارِ کوههای روستا جاریست
خدا در روستای ما کشاورز است
کنارِ چشمه یِ پاکی
من او را دیده ام با دستهای ساده و خاکی
خدا هم همچو دیگر مردمان روستا
از کدخدا شاکی
من از این روستای سبز
و از این بوی شالی گشته ام سرمست
میان روستای ما خدا هر جا که
بوی گندم و آبُ علف باشد در آنجا هست
خدا در روستای ماست
خدا در روستای ما کشاورز است
تصنیف گروه مستان و همای
از یکی از معصومین پرسیدند:
چرا دعاهای ما مستجاب نمی شود؟
فرمودند: زیرا کسی را که می خوانید ،نمی شناسید...
«استاد فاطمی نیا»
علامه طباطبائی:
برگی که از درخت ، بر زمین می افتد ،
در عالم تاثیر گذار است ؛
چطور فکر می کنید ،
گناه کردن در عالم ،
بی اثر باشد...
منبع متن: Tezkar
نزدیک شدن به افراد
موجب دریافت انرژی مثبت و منفی از آنهاست
وقتی کسی به ما توجه می کند
گاهی از فاصله های زیاد روی ما تاثیر دارد
حالا ببینید تقرب به خدا و نظر لطف او
چقدر انرژی بخش خواهد بود
و ما چقدر به این انرژی احتیاج داریم
کمی توجه کنیم
لطف خدا را هنگام تقرب درک خواهیم کرد...
استاد پناهیان
مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى
مى فرمودند : در خواب دیدم دشمنى به من حمله کرد
من با آن دشمن درگیر و گلاویز شدم
این دشمن مرا رها نمى کرد من براى اینکه
از شرّ او رها شوم دست او را به شدت گاز گرفتم
که بلکه مرا رها کند و در این حال از خواب بیدار شدم
دیدم دستم در دهان خود من است
و به شدّت دست خودم را گاز گرفته ام؛
در همان عالم خواب به من فهمانیدند
که دشمن تو کسى نیست جز خودت
پس از خودت نجات پیدا کن
این گونه خوابهاى خوب را هم خدا
نصیب هر کسى نمى کند...
نفس اژدرهاست او کی مرده است
از غم بی آلتی افسرده است
مولانا
گاهی خدا را صدا کن
بی آنکه چیزی بخواهی
بی آنکه گله ای کنی
بی آنکه بگویی چرا... کاش... اگر؛
بی آنکه تمام آنچه که نیست را به او نسبت دهی
بی آنکه حتی بخواهی توبه کنی
گاهی فقط خدا را صدا کن
او برای جنبیدن حروف نامش روی زبان تو
انتظار می کشد...
منبع: instagram
mehr.bano.1354@
وی نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم
چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم
با یاد تو شادست دل در به در من
چون تشنه ی گرمازده ی خسته دویدم
بسیار از این شاخه به آن شاخه پریدم
آخر به طربخانه ی عشق تو رسیدم
اما به طلب سوخت همه بال و پر من
غم نیست کسی را که دلش سوی خدا بود
هر جا نگرم یار تویی جز تو کسی نیست
از غم نفسم سوخت ولی همنفسی نیست
بی نغمه ی تو باغ جهان جز قفسی نیست
غیر از تو به فریاد کسان دادرسی نیست
ای دوست تویی دادرس و دادگر من
محروم کسی کز تو جدا بود و ندانست
در گوش دلش از تو صدا بود و ندانست
آثار تو در ارض و سما بود و ندانست
عالم همه آیات خدا بود و ندانست
ای وای اگر نفس شود راهبر من
هر پل که مرا از تو جدا کرد شکستم
یاد تو مرا از غم بیهوده رها کرد
عشق تو مرا شاعر انگشت نما کرد
گفتم به همه خلق که این طرفه خدا کرد
بی لطف توکاری نرود از هنر من
من بی کسم و جز تو خدایی که ندارم
گر از سر کویت بروم رو به که آرم
بر خاک درت گریه کنان سر بگذارم
خواهم که به آمرزش تو جان بسپارم
اینست دعای شب و ذکر سحر من
ابیاتی از شعر ناله ای در شب
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد...
سیدحمیدرضا برقعی
واژه ی بینهــــایتــ زندگیتــــ
مفهوم جـاری شده در رگــ هستی...
هـــر آنچه هستـــ در اختیار خداستــــــ
از خـــدا بخواه
آنقــــدر بی نهایتــــــ است که
می توانی با خیال آســوده
نشدنی هایتــــ را به او بسپــاری
و بدانی تنهــــا
وجــود او تـــمام غیر ممکـن های زندگیت را
ممکـن می کند...
محبین واقعی خدا
به غیر خدا پناه نمی برند
و اگر به موجودی توجه دارند
به این جهت است:
که آن آیه ای از وجود خداست
استاد شیخ محمد باقر تحریری
دلم می خواهد دفتر مشقم را باز کنم
و دوباره تمرین کنم!
الفبای زندگی را...
من چیزی شبیه زندگی کردن را
فراموش کرده ام...
می خواهم خط خطی کنم
تمام آن روزهایی را که دلم شکست
دلم می خواهد اگر معلم گفت
در دفتر نقاشیاتان
هر چه می خواهید بکشید
این بار... تنها و تنها
نردبانی بکشم به سوی تو
خدای من
آدم آورد در این دیر خراب آبادم