مهربانیت
همانند
امواج دریا
پے در پے
ساحل وجودم را در بر مےگیرد 🌸🌺
🍃و به دست قدرت تو
تمام تیرهاے بلا شکسته مے شود
تو هر زمان با من و در کنار من بوده ایے🌺🌸
🍃و من در "گهواره ے" محبتت چه آسوده آرام گرفته ام 🌺🌸
🍃پس ای "خداے "مهربانم
به ذکر نام زیبایت
و نیایش لحظه هایت
وجود زمینیم را ملکوتے گردان
تا آنچه تو میخواهے باشم 🌺🌸
🍃و از آنچه من هستم" رها" شوم
که تو بے نیاز و من" غرق" نیازم 🌺💝
آمین یا رب العالمین 🙏
💝کانال عشق فقط خدا💝
@eshgekhodayi
شعر_معنوی
شعری بسیار زیبا در مدح پیامبر اکرم
حضرت محمد مصطفی خاتم الانبیا رحمه للعالمین
ای لهجه ات ز نغمه ی باران فصیح تر
لبخندت از تبسم گلها ملیح تر
بر موی تو نسیم بهشتی دخیل بست
یعنی ندیده از خم زلفت ضریح تر
ای با خدای عرش ز موسی کلیم تر
با ساکنان فرش ز عیسی مسیح تر
وقتی سوال می شود از بهترین رسول
از نام تو چه پاسخی آیا صحیح تر؟
با دیدن تو عشق نمک گیر شد که دید
روی تو را ز چهره ی یوسف ملیح تر
تو حسن مطلع غزل سبز خلقتی
حسن ختام قصه ی ناب نبوتی
بر چهره ی تو نقش تبسم همیشگی
در بین سینه ات غم مردم همیشگی
دریایی و نمایش آرامشی ولی
در پهنه ی دل تو تلاطم همیشگی
در وسعتی که عطر سکوت تو می وزد
بارانی از ترانه، ترنم همیشگی
با حکمت ظریف تو ما بین عشق و عقل
سازش همیشگی و تفاهم همیشگی
خورشید جاودانه ی اشراق روی توست
سرچشمه ی «مکارم الاخلاق» خوی توست
تکرار نام تو شده آواز جبرئیل
آگاهی از مقام ، تو اعجاز جبرئیل
تا اوج عرش در شب معراج رفته ای
بالاتر از نهایت پرواز جبرئیل
مثل حریر روشنی از نور پهن شد
در مقدم «براق» پر باز جبرئیل
مداح آستان تو و دوستان توست
باید شنید وصف شما را ز جبرئیل
سرمست نام توست بزرگ فرشتگان
پیر غلام توست بزرگ فرشتگان
در آسمان عرش تمام ستاره ها
بر نور با شکوه تو دارند اشاره ها
چشم تو آینه ست؛ نه، آیینه چشم توست
باید عوض شود روش استعاره ها
شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو
داده ست آبرو به تمام هزاره ها
عیسی کشند و غم زده ناقوس ها ولی
نام تو زنده است بر اوج مناره ها
گلواژه ای برای همیشه است نام تو
«ثبت است بر جریده ی عالم دوام تو»
شاعر : سید محمد جواد شرافت
رحلت خاتم الانبیا رحمت عالمیان شفیع هر دو جهان
پیامبر رحمت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
بر عموم مسلمانان جهان تسلیت باد♣️♣️♣️♣️
💝کانال عشق فقط خدا💝
@eshgekhodayi
داستانک_معنوی
عارفی معروف به نانوایی رفت و
چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت،
به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه. گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت:
من از مریدان اویم،
دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم،
عابد قبول نکرد. نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را
طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند،
نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان
به بندۀ خدا ندادی ولی
برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی.
💝کانال عشق فقط خدا💝
@eshgekhodayi
تلنگر
آیت الله دستغیب:
🌸 اگر سگ گرسنه ای به شما روی بیاورد و همراه شما نان و گوشت باشد،
آیا با گفتن چخ ، سگ میرود؟!
چوب هم بلند کنی فایده ندارد، او گرسنه است وچشمش به غذاست و دست بردار نیست،
اما اگر هیچ همراه نداشته باشی، می فهمد چیزی نداری و میرود…
🌸 شیطان هم در کمین انسان است؛
نگاهی به دل می کند اگر آذوقه اش که همان :
🔴 حب مال
🔴 زر و زیور
🔴 شهوت
🔴بخل
🔴حسادت و…
درآن بود، همانجا متمرکز میشود و می ماند.
و اگر صدبارهم بگویی: اعوذبالله من الشیطان الرجیم فایده ندارد.
🌸 اما اگر طعمه و آذوقه اش، را دور کنی آنگاه می بینی با یک استغفار فرار میکند...
تا وقتی گناه رو قلبا دوست داریم و خودمون رو در موقعیت گناه قرار میدیم :
نمیشه بشینیم صحنه های مستهجن ببینیم و بگیم پناه میبریم بخدا!
تو مجلس گناه بشینیم و بگیم پناه میبریم به خدا!,
مثل اینکه خودتو بندازی جلو ماشین و بگی پناه میبرم به خدا!!!
باید از موقعیت گناه فرار کنیم و به خدا پناهنده بشیم.
💝کانال عشق فقط خدا💝
@eshgekhodayi
یک_لحظه_سکوت_قدری_تامل
داستانی_زیبا_و_آموزنده_و_معنوی
💎آنجالی همراه عده ای از دوستانش زیر سقفی از ستارگان چشمک زن نشسته بود و
با آنان درباره ی عشق خداوند و رحمت های بیکرانش گفت و گو می کرد.
او میگفت: در همه ی وقایع اراده ی خدا را مشاهده کنید که
مادر همیشه پرشفقت و مهربان همهی ماست.
هنگام رنج و شکست همانند لحظات لذت و پیروزی شما را متکبر نخواهد ساخت.
درهمین هنگام زنی از آنجا می گذشت که اندوهی عمیق بر قلب او سنگینی می کرد.
وی سخنان آنجالی را شنید و به او گفت: گفتن این حرفها برای تو آسان است.
زخم رنج، تنها برای عده ای همچون من که هر روز رنج می برند آشناست.
تو از خدا و نور رحمت خدا حرف میزنی، ولی افسوس دنیایی که
ما در آن زندگی می کنیم تیره و تار است، دنیایی که در آنپلیدی رشد می کند و
پاکی دردهای جهنمی را تحمل می کند.
آنجالی، به زن که کودکی در آغوش داشت نگریست و به او گفت:
همین حالا کودکت را به زمین انداز.
زن که متحیر شده بود گفت: تو چه مرد عجیبی هستی!
چطور می توانم کودکم را به زمین بیندازم؟ او می میرد!
آنجالی پرسید: آیا در ازای هزار سکه این کار را خواهی کرد؟
زن پاسخ داد: حتی اگز به اندازه ی ستاره های آسمان
به من سکه طلا بدهی حاضر نیستم این کار را انجام بدهم.
آنجالی پرسید:آیا مطمئن هستی که اگر فرمانروایی سرزمینی را هم به تو بدهند،
حاضر نیستی کودکت را به زمین اندازی؟
زن گفت: مثل روز روشن است که او را به هیچ قیمتی نخواهم انداخت،
کودکم برای من از هر ثروتی در دنیا ارزشمدتر است.
و سپس کودکش را به سینه فشرد.
آنگاه آنجالی گفت: مادر! آیا تصور می کنی که
تو فرزندت را بیش از خدا که به فرزندانش عشق می ورزد دوست داری؟
زن منظور او را دریافت و این آگاهی چون اشراق تازه ای در درون او بود،پرسید:
اگر خدا واقعا به ما عشق می ورزد،
پس این همه رنج و اندوه در دنیا برای چیست؟
آنجالی گفت:رنج و اندوه در برنامه ی الهی ، جای خود را داراست.
وقتی که کودک تو بیمار می شود، او را مجبور می کنی که
داروهای تلخ بخورد و توجهی به فریادها و اشکش نمی کنی.
روح ما نیز بیمار است، خداوند چون مادری مهربان ،
داروهای تلخ رنج و درد را بر ما نازل می کند.از رنج فرار نکن،
سعی نکن از آن بگریزی بلکه با روحیه ای درست آن را بپذیر.
رنج در واقع تجربه ای است که زندگی تو را غنی و روحت را تقویت می کند.
رنج آیینه ی قلبت را صیقل می دهد و تو هنگامی که
در آن بنگری چهره ی زیبای خداوند را مشاهده خواهی کرد.
آنگاه خواهی دانست که در همه ی این حوادث،
لطف و رحمت نهفته است.همه چیز خیر است،
چه امروز و چه هزار سال بعد.
از خداوند تقاضا نکن که رنج هایت را بر طرف کند،
بلکه از او درخواست کن تو را فرزند حقیقی خویش سازد
💝کانال عشق فقط خدا💝
@eshgekhodayi
داستانک_معنوی
ﺩﻫﻘﺎﻧﯽ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ
ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻣﻦ ﺭﺍ ﮔﺮﻩ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ!
ﺩﺭﺭﺍﻩ ﺑﺎ ﭘﺮﻭﺩﺭﮔﺎﺭ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ :
( ﺍﯼ ﮔﺸﺎﯾﻨﺪﻩ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﮔﺸﻮﺩﻩ، ﻋﻨﺎﯾﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎ ﻭ ﮔﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺑﮕﺸﺎﯼ )
ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮔﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻨﺪﻣﻬﺎ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ!
ﺍﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﻔﺖ:
🍃ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯼ ﯾﺎﺭ ﻋﺰﯾﺰ
ﮐﺎﯾﻦ ﮔﺮﻩ ﺑﮕﺸﺎﯼ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺰ!
🍃ﺁﻥ ﮔﺮﻩ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﻧﯿﺎﺭﺳﺘﯽ ﮔﺸﻮﺩ
ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻩ ﺑﮕﺸﻮﺩﻧﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟
ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ ﮔﻨﺪﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﺪ ,
ﺩﺭﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﯾﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﻇﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﻃﻼ
ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﻧﺪ!
ﻧﺪﺍ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ:
🍃ﺗﻮ ﻣﺒﯿﻦ ﺍﻧﺪﺭ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﯾﺎ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ🌺
🍃ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﻣﻔﺘﺎﺡ ﺭﺍﻩ🌺
( ﻣﻮﻻﻧﺎ )
💝کانال عشق فقط خدا💝
@eshgekhodayi
عاشقانه
🍃دل ز جام عشق او شد می پرست🌸
☘مست مست از عشق او شد مست مست🌺
🍃ما به سوی روشنایی میرویم🌸
☘سوی آن عشق خدایی میرویم🌺
💝کانال عشق فقط خدا💝
@eshgekhodayi
⚜⚜🔅⚜⚜🔅⚜⚜🔅⚜⚜
پادشاه_و_جمجمه
✍...پادشاهی از راهی می گذشت، چشمش به مردی افتاد،
که جمجمه انسانی را پیش روی خود گذاشته بود و به آن نگاه می کرد.
پادشاه به سوی او رفت و پرسید: با این جمجمه استخوانی چه کار داری؟
آن مرد در پاسخ گفت: ای پادشاه ! من هر چه به این جمجمه نگاه می کنم ،
نمی فهمم که این کله، متعلق به آدم فقیر و بیچاره ای مثل من است یا
تعلق به بزرگی چون تو دارد.
پادشاه، انگشت حیرت به دهان گرفت و گفت ما هم نمی دانیم.
💖کانال عشق فقط خدا💖
@eshgekhodayi
شنیدم مصرعی شیوا
که شیرین بودمضمونش
منم مجنون آن لیلا
که صدلیلاست مجنونش
غم عشق تورا نازم
چنان درسینه رخت افکند
که غم های دگر راکرد
از این خانه بیرونش
#فریدون_مشیرى
💝 کانال عشق فقط خدا💝