#داستانک_معنوی
روزی امام علی(ع)با جمعی از یاران از کوچه ای عبور می کردند،
پیرزنی را دیدند که با چرخ نخ ریسی مشغول ریسندگی بود،
امام(ع)از پیرزن سؤالی پرسیدند:
ای پیرزن! خدای خود را به چه چیزی و چگونه شناختی؟
پیرزن به جای جواب ، دست از چرخه ی چرخ برداشت،
و طولی نکشید چرخ نخ ریسی، پس از چند مرتبه دور زدن از حرکت ایستاد.
پیرزن پس از توقف چرخ گفت:یا علی (ع) چرخ به این کوچکی
برای گردش و چرخیدن احتیاج به شخصی همچون من دارد،
آیا ممکن هست افلاک(جهان) با این عظمت،
بدون مدبری دانا و حکیم و آفریینده ای توانا و عظیم
با نظم معین به حرکت درآید و از گردش باز نایستد؟
امام علی(ع) رو به اصحاب کرد و فرمود:
مانند این پیرزن خدا را بشناسید
*********************************
https://telegram.me/eshgekhodayi