عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

باارزش‌ترین گوهر در دنیا چیست؟

روزی فرشته‌ای از فرمان خدا سرپیچی کرد و

برای پاسخ دادن به عمل اشتباهش

در مقابل تخت قضاوت احضار شد.


فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد.

خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت و فرمود:

”من تو را تنبیه نمی‌کنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی.


کاری را به تو محول می‌کنم، به زمین برو و باارزش‌ترین چیز دنیا را برای من بیاور“.

فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای بخشوده شدن دارد

به سرعت به سمت زمین رفت.


سال‌ها در روی زمین به دنبال باارزش‌ترین چیز دنیا گشت.


روزی به یک میدان جنگ رسید، سرباز جوانی را یافت که

به سختی زخمی شده بود مرد جوان در دفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود و

حالا در حال مردن بود

فرشته آخرین قطره از خون سرباز را برداشت و با سرعت به بهشت بازگشت.


خداوند فرمود: ”به راستی چیزی که تو آورده‌ای باارزش است.

سربازی که زندگی‌اش را برای کشورش می‌دهد،

برای من خیلی عزیز است، ولی برگرد و بیشتر بگرد“.


فرشته به زمین بازگشت و به جست‌وجوی خود ادامه داد.

سالیان دراز در شهرها، جنگل‌ها و دشت‌ها گردش کرد.

سرانجام روزی در بیمارستان بزرگ پرستاری را دید که

بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود.

پرستار از افرادی مراقبت کرده بود که این بیماری را داشتند و

آنقدر سخت کار کرده بود که مقاومتش را از دست داده بود.

پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود و نفس نفس می‌زد.

در حالی که پرستار نفس‌های آخرش را می‌کشید،

فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت و به سرعت به سمت بهشت رفت.


و به خداوند گفت: ”

خداوندا! مطمئناً آخرین نفس این پرستار فداکار باارزشمندترین چیز در دنیا است.


خدا پاسخ داد: این نفس چیز باارزشی است.

کسی که زندگی‌اش را برای دیگران می‌دهد.

یقیناً از نظر من باارزش است.

ولی برگرد و دوباره بِگرد

فرشته برای جست‌وجوی دوباره به زمین بازگشت و سالیان زیادی گردش کرد.


 شبی مرد شروری را که بر اسبی سوار بود در جنگل یافت.

مرد به شمشیر و نیزه مجهز بود.

او می‌خواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد.

مرد به کلبه کوچکی که جنگلبان و خانواده‌اش در آن زندگی می‌کردند، رسید.

نور از پنجره بیرون می‌زد.

مرد شرور از اسب پائین آمد و از پنجره، داخل کلبه را با دقت نگاه کرد.

زن جنگلبان را دید که پسرش را می‌خواباند،

و صدای او را که به فرزندش دعای شب را یاد می‌داد، شنید

چیزی درون قلب مرد، ذوب شد.

 دوران کودکی خودش را به یاد آورده بود.

چشمان مرد پر از اشک شده بود و

همانجا از رفتار و نیت زشت پشیمان شد و توبه کرد.


فرشته قطره‌ای اشک از چشم مرد برداشت و به سمت بهشت پرواز کرد.


خداوند فرمود: ”این قطره اشک باارزش‌ترین گوهر دنیاست

برای اینکه این اشک آدمی است که

توبه کرده و توبه درهای بهشت را باز می‌کند“.

دورتی. ف. زلیگس / مهدیه قادری


***************************************


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی