#داستانک_قابل_تامل
#تلنگر
این داستان را همه متاهلین بخونن حتما
در روزگاران قدیم دختری که تازه ازدواج کرده بود
با شوهرش سر موضوعی بحث شان شد ؛
دختر هم قهر کرد آمد خانه پدرش
واز شوهر خود شروع کرد به بد گفتن
که پدر جان شوهر من چنینه وچنانه .
پدر بعد از اینکه به حرفهای دخترش گوش داد
گفت باشه عزیز دل بابا با شوهرت صحبت می کنم .
پدر دختر تمام مردهای فامیل که به دختر محرم بودند را
به خانه اش دعوت کرد و به هر یک عبایی داد
بعد به زنش گفت دختر را نیمه عریان کرده داخل اتاق بفرستد
مادر دختر دستور شوهرش را اطاعت کرده
دخترش را نیمه عریان به اتاق فرستاد.
دختر تا وارد اتاق شد از خجالت سرخ شد وداشت نگاه می کرد ،
پدرش عبایش را کنار زد گفت : بیا زیر عبای من
دختر نرفت ،برادرانش گفتند بیا زیر عبای ما اما نرفت
خلاصه در آن جمع سریع رفت زیر عبای شوهرش پناه گرفت .
بعد پدر دختر گفت دیدی دخترم محرمتر از شوهرت کسی نیست
پس بهتر است بروی زندگی کنی او عیبهای تو را بپوشاند
تو نیز عیبهای شوهرت را بپوشان .
او از خطای تو بگذرد تو از اشتباهات شوهرت چشم پوشی کن.
آری دونفری که با هم ازدواج میکنند
کامل کامل نیستند ولی می توانند همدیگر را کامل کنند
امیدوارم عزیزانی که ازدواج کردند
در این شلوغی دنیای مجازی از یاد همسر و
همراه واقعی زندگیشون غافل نشن ..
باز هم تکرار میکنم
هیچکس برایت همسرت نمیشود
***************************************