#داستانک_معنوی
روزى شخصى به محضر مبارک
حضرت محمّد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله وارد شد،
در حالى که حضرت روى حصیرى دراز کشیده بود و
سر مبارک خود را بر بالشى از لیف خرما نهاده بود و
استراحت مى کرد.
همین که پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله ،
متوجّه ورود آن شخص گردید،
از جاى خویش بلند شد و نشست و خواست
دستى بر صورت و بدن خود بکشد که آن شخص مشاهده کرد که
حصیر بر بدن مبارک حضرت و نخ هاى لیف بر
صورت نورانیش اءثر گذاشته است .
با خود گفت :
قیصر و کسرى روى پارچه هاى ابریشمى و مخمل مى خوابند و
هنوز به این زندگى تشریفاتى که دارند راضى و قانع نیستند،
ولى شما با این مقام والا و عظیم
بر روى حصیر مى نشینى و بر لیف خرما مى خوابى ؟!
و چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، متوجّه افکار آن شخص شد،
او را مخاطب قرار داد و فرمود:
توجّه داشته باش که ما از آن ها بهتر و برتریم .
به خدا قسم ! ما با دنیا و اءشیاء آن رابطه اى نداریم ؛
چون مَثَل ما در این دنیا همانند سواره اى است که
بر درختى سایه دار عبور کند،
سپس جهت استراحت کنار آن درخت فرود آید و
زیر سایه اش بنشیند؛
و چون به مقدار کافى استراحت کرد
آن را رها کند و به دنبال مقصد خویش به راه افتد.👌👏👏
***************************************