#داستانک_معنوی
عشق وافر حضرت ابراهیم علیه السلام به پروردگار
ابراهیم علیهالسلام در عین آن که عابد، پارسا و شیفته حق بود،
مرد کار و تلاش بود، هرگز براى خود روا نمىدانست که بى کار باشد،
بخشى از زندگى او به کشاورزى و دامدارى گذشت، و
در این راستا پیشرفت وسیعى کرد، و صاحب چند گله گوسفند شد.
بعضى از فرشتگان به خدا عرض کردند:
دوستى ابراهیم با تو به خاطر آن همه نعمتهاى فراوانى است که به او عطا کرده اى؟
خداوند خواست به آنها نشان دهد که چنین نیست،
بلکه ابراهیم خدا را به حق شناخته است، به جبرئیل فرمود:
در کنار ابراهیم برو و مرا یاد کن
جبرئیل کنار ابراهیم آمد دید او در کنار گوسفندان خود است،
روى تلى ایستاد و با صداى بلند گفت:
سبُّوح قُدُّوس ربُّ الملائِکةِ و الرُّوحِ؛
پاک و منزه است خداى فرشتگان و روح!
ابراهیم تا نام خدا را شنید، آن چنان شور و حالى پیدا کرد و
هیجان زده شد که زبان حالش این بود:
این مطرب از کجاست که بر گفت نام دوست تا جان و جامه نثار دهم در هواى دوست
دل زنده مىشود به امید وفاى یار جان رقص مىکند به سماع کلام دوست
ابراهیم به اطراف نگریست و شخصى را روى تلى دید نزدش آمد و گفت:
آیا تو بودى که نام دوستم را به زبان آوردى؟
او گفت: آرى.
ابراهیم گفت: بار دیگر از نام دوستم یاد کن،
یک سوم گوسفندانم را به تو خواهم بخشید.
او گفت: سبُّوح قُدُّوس ربُّ الملائِکةِ و الرُّوحِ
ابراهیم علیه السلام با شنیدن این واژه ها که یاد آور خداى یکتا و بى همتا بود،
چنان لذت مىبرد که قابل توصیف نیست، نزد آن شخص رفت و گفت:
یک بار دیگر نام دوستم را یاد کن
، نصف گوسفندانم را به تو خواهم بخشید.
آن شخص براى بار سوم، واژه هاى فوق را تکرار کرد،
ابراهیم نزد او رفت و گفت: یک بار دیگر از نام دوستم یاد کن،
همه گوسفندانم را به تو خواهم بخشید.
آن شخص، آن واژه ها را تکرار کرد.
ابراهیم گفت: دیگر چیزى ندارم، خودم را به عنوان برده بگیر،
و یک بار دیگر نام دوستم را به زبان آور!
آن شخص نام خدا را به زبان آورد، ابراهیم نزد او رفت و گفت:
اینک من و گوسفندانم را ضبط کن که از آن تو هستم.
در این هنگام جبرئیل خود را معرفى کرد و گفت: من جبرئیلم،
نیازى به دوستى تو ندارم،
به راستى که مراحل دوستى خدا را به آخر رسانده اى،
سزاوار است که خداوند تو را به عنوان خلیل (دوست خالص) خود برگزیند.
اقتباس از معراج السعادة،ص 491
***************************************