عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳۱ مطلب با موضوع «عشق فقط خدا :: کلام امیر مومنان علی ع» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰



این مطلب خیلی مهم در مورد کامنت یکی از کاربران وبلاگ بنام شهاب عزیز است


که در مورد عدم وجود خدا شبهاتی داشتند و


  اینطور سوال و یا ذهنیت خودر را در مورد خدا مطرح کرده بودند


و اما سوال یا ذهنیت ایشان


خدا زن یا مرد ؟ ایا ازدواج هم کرده ؟ میگن خدا نور است

اگه اینطور باشه که خیلی خیلی مسئله پیچیده میشه ایا درست ؟

و هزاران سئوال دیگر که هیچ کدام با ذیگری جور در نمی اید

ولی با یک تحقیق و مطالعه و بررسی جامع و کامل صدرصد به این نتیجه خواهید رسید که

اصلا خدا وجود ندارد

ولی اگر با احساسات و تعصبات افراطی بررسی کنید

ان موقع قضیه فرق میکند

پاسخ مدیر وبلاگ
شهاب عزیز سلام
در مورد وجود خدا تقریبا 95درصد آدمیان اتفاق نظر دارند
جنس خدا رو اگر میخواهید بدانید خودش در قرآن بهترین مدافع خود است و

بی نقص قانعتان میکند ولی بنده هم در این زمینه

جوابی قانع کننده را خدمتتان ارایه میکنم
موفق باشید

شما گفته اید تقریبا 95 مردم در مورد وجود خدا اتفاق نظر دارند

منظورتان اگر ایران عزیزمان باشد شاید ولی در

تمام دنیا اینطور نیست چون بنده 6کشور مختلف سفر کرده ام که

بیشترشان هم کشور اسلامی بودند ولی خیلی از انها در مورد

وجود خدا بطور کامل ایمان نداشتند و برای این حرف خود هم

دلایل محکم و علمی ثابت شده و معتبر داشتند باز هم میگویم

هر شخصی بنا بر تفکرات و عقاید و دلایل خاص خود وجود خدا را

قبول دارد ولی در کل اگر به دنبال دلایل وجود خدا باشید مسائل و

موارد و دلایل علمی و ثابت شده

که نشان از نبود خدا دارد خیلی خیلی بیشتر از دلایل وجود خدا است

چون من هم تقریبا با مطالعه کامل نشریات و مجلات و کانالها و

راههای رسمی و معتبر شناخته شده دیگر یقین صدرصد پیدا کرده ام

که خدایی وجود ندارد

مگر انکه بخواهید از منظر احساسات و عواطف و غیره به وجود خدا نگاه کنید

از پاسخ شما هم ممنون با اینکه قانع کننده نبود ولی بازهم تشکر 


پاسخ مدیر وبلاگ


شهاب عزیز پاسخ شما رو با دلایل قانع کننده میدهم

اولین موردش هم مناظره امام علی ع

ممکن است سوال یا ذهنیت ایشان سوال و ذهنیت خیلی ها باشد

پس مهم است که جوابی از زوایای گوناگون را داشته باشیم

و صد البته بنده با علم ناقصم تنها شاید یک درصد از

آنچه که میتواند جواب بهتر باشد را به این بزرگوار داشته باشم

و رجوع به علمای بزرگ اسلام در این زمینه بهتر از

منطق و جوابیه هایی باشد که با تحقیق شخصی بدست آوردم


******************

امام علی (ع) در مقابل سؤال کفار راجع به خداوند به


زیبایی جواب دادند وهم ضعف و عدم درک ما از وجود خداوند را شرح دادند.


سؤال کفاردر مورد خدا از امام علی(ع):


در چه سال و تاریخی خدایت به وجود آمد؟


امام فرمود ؛


خداوند وجود داشته قبل از بوجود آمدن زمان و تاریخ و هرچیزی که وجود داشته.


کفار گفتند چه طور میشود؟


هرچیزی که به وجود آمده یا قبلش چیزی بوده که از او به وجود آمده ویا تبدیل شده!


امام علی (ع) فرمود :


قبل از عدد ٣ چه عددی است ؟


گفتند ٢


امام پرسید قبل از عدد ٢ چه عددیست ؟


گفتند ١


امام پرسید و قبل از عدد ١ ؟


گفتند هیچ


امام فرمود چطورمیشود عدد یک که بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد


ولی قبل ازخداوند که خود احد و واحد حقیقی است نمیشود چیزی نباشد!


کفار گفتند خدایت کجاست وکدام جهت قرار گرفته؟!!


امام فرمود همه جا حضور دارد وبر همه چیز مشرف است .


گفتند چطور ممکن است که همه جا باشی و همه جهت اشراف داشته باشی؟!


امام فرمود:


اگر شما در مکانی تاریک خوابیده باشید صبح که بیدار شوید


روشنایی را از کدام طرف و کجا می بینید؟


کفار گفتند همه جا و از همه طرف


امام فرمود پس چگونه خدایی که خود نور سماوات و ارض است نمیشود همه جا باشد؟


کفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشید است خدایت از چیست!؟


چطور میشود از چیزی نباشی همه جا هم باشی قدرت هم داشته باشی !؟


امام فرمود خداوند خودش خالق خورشید و نور است


ایا شما قدرت طوفان و باد را ندیده أید؟


باد از چیست که نه دیده میشود نه از چیزی است،


در حالی که قدرتمند است؟


خداوند خود خالق باد است.


گفتند :خدایت را برایمان توصیف کن.از چه درست شده؟


ایا مثل آهن سخت است؟


یا مثل آب روان؟


ویا از گاز است و مثل دود و بخار است !؟


امام فرمود:


ایا تا به حال کنار مریضی در حال مرگ بوده اید و با او حرف زده اید؟


گفتند : آری بوده ایم وحرف زده ایم .


امام فرمود : آیا بعداز مردنش هم بااو حرف زدید ؟


گفتند نه چطور حرف بزنیم در حالی که او مرده ؟!


امام فرمود : فرق بین مردن و زنده بودن چه بود که قادر به تکلم وحرکت نبود؟


گفتند :روح،روح از بدنش خارج شد.


امام فرمود شما آنجا بودید و میگویید که روح از بدنش خارج شد و مُرد.


حال آن روح را که جلو چشم شما خارج شده برایم توصیف کنید از چه جنس و چگونه بود !؟


همه سکوت کردند.


امام علی (ع) فرمود: شما قدرت توصیف روحی که جلو چشمتان از


بدن مخلوق خدا بیرون آمده را ندارید؛ چطور قادر به فهم و


درک ذات أقدس احدیت و خدای خالق روح هستید؟



*****************************************


مناظره امام رضا با عمران صابی در مورد خدا


 امام به حاضران رو کرد و فرمود:


آیا در میان شما کسی هست که با اسلام مخالف باشد؟


اگر مایل است، بدون اضطراب و نگرانی سؤالاتش را مطرح نماید.


در این هنگام،«عمران صابی» که یکی از متکلمان معروف بود،

برخاست و نزد حضرت آمد و گفت: ای دانشمندا بزرگ!

 اگر خودت دعوت به سؤال نمی کردی، من سؤال مطرح نمی کرد؛ چرا که من به

کوفه، بصره، شام و الجزیره رفته ام و با علمای علم عقاید روبه رو شده ام،

 ولی کسی را نیافته ام که برای من ثابت کند خداوند یگانه

است و قائم به وحدانیت خویش است.

 آیا اجازه می دهی همین مسئله را با تو در میان بگذارم؟


امام علیه السلام که تا آن روز با عمران صابی روبه رو نشده بود،

 ولی نامش را از مردم شنیده بود، فرمود: اگر در میان این جماعت

عمران صابی باشد، تویی؟

گفت: آری، منم.

امام علیه السلام سؤال کن، امّا اعتدال را در بحث از

 دست مده و از کلمات ناموزون و انحراف از اصول انصاف بپرهیز.

عمران صابی: به خدا سوگند، من چیزی جز این نمی خواهم که واقعیت

 را برای من ثابت کنی تا به دامنش چنگ بزنم و از آن صرف نظر

نخواهم کرد.


امام علیه السلام هر چه می خواهی، بپرس.

در این هنگام، حاضران ازدحام کردند و به یکدیگر نزدیک شدند.

همگی گردن کشیدند و سپس سکوتی مطلق بر مجلس حکم فرما شد

تا ببینند این مناظرة حساس به کجا می انجامد.

عمران صابی: از نخستین وجود در جهان هستی و مخلوقاتش با من سخن بگوی.

از قرائن استفاده می شود که منظور عمران صابی پاسخ به دو سؤال مهم

 در مسئلة خداشناسی بود: نخست این که خداوند چه

هدفی از آفرینش داشت و چه کمبودی از او با آفرینش برطرف می شد؟

دیگر این که آیا آفرینش از عدم صورت گرفته و هیچ ماده ای قبل از

 آن نبوده؟ و چگونه این امر تصوّر است؟


امام علیه السلام اکنون که سؤال کردی، با دقت گوش کن.

ما معتقدیم خداوند همیشه بوده و یگانه و واحد بوده و چیزی با او نبوده است.

سپس مخلوقات مختلف را ابداع فرمود. جهان را نه در چیزی برپا داشت

و نه در چیزی محدود نمود و نه طرح و نقشه ای قبلاً در جهان بود تا مثل آن بیافریند.

سپس مخلوقات را به گروه های مختلف تقسیم کرد:

 برگزیده و غیر برگزیده، مؤخّر و مقدّم، رنگ و طعم (و غیر آن).

نه نیازی به آن ها داشت و نه به این وسیله ارتقای مقام می یافت

(چرا که او وجودی است بی نهایت و نامحدود از

 هر نظر و چنین وجودی منبع تمام کمالات است

و کمبودی ندارد تا با آفرینش موجودات برطرف گردد).

 آیا می فهمی چه می گویم ای عمران؟

عمران: بله مولای من.

امام علیه السلام بدان ای عمران، اگر خداوند برای نیازی جهان را آفریده بود،

باید با قدرتی که داشت، چندین برابر این ها را بیافریند؛

 چرا که هر قدر اعوان و یاوران (و عرصة حکومتش) بیشتر باشند،

بهتر است و لذا می گویم آفرینش او برای رفع نیازی نبود

 (بلکه او فیاض است و ذات پاکش مبدأ انواع فیوضات، و آفرینش فیض وجود اوست).

سپس عمران دربارة علم خداوند به ذات پاکش در ازل و قبل از

 آفرینش موجودات کرد و چگونگی علم خداوند به آن ها بعد از

وجودشان را جویا شد که اگر علم او از طریق «ضمیر» (و تصور و تصدیق درونی) باشد،

 ذاتش معرض حوادث می شود.


 پس پاسخ شنید که علم او

 علم حضوری است و موجودات نزد ذات پاکش حاضرند،

و گرنه تسلسل لازم می آید؛ چرا که باید به آن علم نیز علمی داشته باشد.

سپس عمران از انواع مخلوقات سؤال کرد. امام علیه السلام

آن ها را به شش گروه تقسیم فرمود: از محسوسات گرفته تا ماورای حس،

و از جواهر گرفته تا اعراض، و از ذوات گرفته تا اعمال و حرکات.

هر کدام آفرینش ویژة خود را دارند (و این تنوع خلقت دلیل بر عظمت قدرت اوست).

سپس پرسید: آیا این آفرینش گسترده در ذات او تغییری ایجاد نمی کند؟

گویا عمران گرفتار مسئله قیاس در فهم صفات خدا بود؛

چون می دید انسان هر کاری انجام می دهد؛

 نوعی دگرگونی و تغییر در خودش به وجود می آید و تکامل می یابد

یا مشکلی از مشکلاتش حل می شود.

 و خدا را به خود قیاس می کرد.


 امّا جواب شنید که یک وجود قدیم و ازلی که عین هستی مطلق است،

دگرگونی در او معنا ندارد.

 او جامع جمیع کمالات است و نقصی در او وجود ندارد که با آفرینش مخلوقات برطرف گردد.


بعد عمران سؤال کرد که ذات خدا چیست؟


امام علیه السلام فرمود: او نور است

 (امّا نه نور ظاهری و حسّی، بلکه)

نور به معنای هدایت کنندة همة مخلوقات و تمام اهل آسمان ها و زمین.


باز سؤالات دیگری در این باره که خدا کجاست و

 مانند آن مطرح کرد و


 جواب شنید که خداوند مکان ندارد.

چیزی نگذشت که وقت نماز فرا رسید.

 امام علیه السلام رو به مأمون کرد و فرمود:

 وقت نماز فرا رسیده است و باید به ادای فریضه بپردازیم.

عمران که از بادة روحانی سخن امام مست شده بود و

باقی قدح در دست داشت، عرض کرد: مولای من،

 جواب مرا قطع مکن که قلبم نرم و آمادة پذیرش شده است!



امام علیه السلام فرمود: عجله مکن!

نماز می خوانیم و باز می گردیم.

 امام علیه السلام وارد اندرون شدند و نماز را به جا آوردند،

 امّا مردم در بیرون پشت سر محمّد بن جعفر (عموی امام علیه السلام ) نماز خواندند.

بعد از ادای نماز، امام علیه السلام به مجلس بازگشت و

عمران را صدا زد و فرمود: سؤالاتت را ادامه بده.


عمران: آیا ممکن است به این سؤالم پاسخ فرمایی که

 آیا خداوند به ذاتش وجود دارد یا به اوصافش؟



امام علیه السلام ضمن توضیحی او را به این حقیقت توجه داد

که بسیاری از این اوصاف که می بینی،

 اوصافی است که بعد از آفرینش موجودات از ذات پاکش انتزاع می شود

 (مثلاً تا مخلوقی آفریده نشده بود، خالق، رازق، رئوف، رحیم، معبود و ...

 مفهومی نداشت. هر چند علم و قدرت بی پایان در او بود).

بنابراین، ذات مقدس او حتی قبل از اوصاف (منظور صفات فعل است،

 مانند مثال های قبل، نه صفات ذات، مانند علم و قدرت) وجود داشته است.

امام سپس به تشریح مفاهیم «ابداع» ، «مشیت» و «اراده»

که یک حقیقت با سه عنوان اند، پرداخت و از نخستین

 ابداع در عالم هستی سخن گفت و جالب این که امام علیه السلام نخستین

 ابداع الهی را مسئلة «حروف الفبا» شمرد که کلمات همگی از آن تشکیل می گردند

 و این حروف به طور جداگانه مفهومی ندارند.[1]  


عمران پیوسته توضیحات بیشتری از امام علیه السلام می خواست

و امام علیه السلام این سرچشمة فیاض علم، او را بهره مندتر می ساخت،


 تا رسید به آن جا که امام علیه السلام فرمود:

 آیا مطالب را خوب درک کردی ای عمران؟

عمران در میان تعجب حاضران عرض کرد:

 آری، به خوبی فهمیدم و شهادت می دهم خداوند همان گونه است که

 شما وصف کردید و وحدانیتش را ثابت نمودید،

 و نیز گواهی می دهم که محمّد صلی الله علیه و اله و سلّم،

 بندة اوست که به هدایت و دین حق فرستاده شده است.

سپس رو به قبله به سجده افتاد و مسلمان شد.


 این جا بود که شگفتی حضار به اوج رسید.

نوفلی می گوید: هنگامی که علمای کلام مشاهده کردند

عمران صابی که در استدلال بسیار نیرومند بود و

 هرگز کسی بر او بر او غلبه نکرده بود،

 در برابر امام علی بن موسی الرضا علیه السلام تسلیم شد،

 دیگر کسی از آنان نزدیک نیامد و از حضرت چیزی سؤال نکرد.



اینم لینک تصویری از فیلم امام رضا در مورد مناظره عمران صابی در مورد وجود خدا و

 جواب های بسیار زیبای امام رضا پیشنهاد میکنم حتما ویدئوهای مشاب را هم ببینید


http://www.aparat.com/v/X7mZ8/%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B8%D8%B1%D9%87_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D8%A7_%D8%B9%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D8%B5%D8%A7%D8%A8%DB%8C


و اما مناظره دیگری از امام رضا در مورد وجود خدا

اثبات خدا

مردى بر امام رضا (ع) وارد شده گفت: اى زادۀ رسول خدا، چه دلیلى بر حدوث عالَم است؟

فرمود: اینکه تو نبودى سپس به وجود آمدى، و خود این را نیک مى‌دانى که تو خودت را ایجاد نکردى و نه کسى که مانند خود

توست تو را به وجود آورده است.

تنزیه خدا از شباهت به آفریدگان

از محمّد بن عبد اللّٰه خراسانى خادم امام رضا (ع) نقل است که روزى مردى زندیق


بر آن حضرت وارد شد و گروهى نیز حضور داشتند، امام فرمود:


بگو ببینم، اگر حرف، حرف شما باشد-اگر چه این طور نیست-آیا ما و شما یکسانیم؟


و نماز و روزه و زکات و اعتقادات ما ضررى به ما نرسانده است؟


آن مرد زندیق چیزى نگفت.


پس آن حضرت فرمود: و اگر حرف، حرف ما باشد-که حقّ هم همین است-

در این صورت آیا شما به هلاکت نیفتاده و ما نجات نیافته‌ایم؟

زندیق گفت:


خداوند به تو لطف و رحمت فرماید،


برایم توضیح بده که خدا چگونه است؟ و کجاست؟


حضرت فرمود: واى بر تو! آنچه تو گمان کرده‌اى غلط است،

او جا و مکان را ایجاد کرده است، او بود ولى هیچ جا و مکانى وجود نداشت،

 کیفیّت را او ایجاد کرده است،

 او بود و هیچ چگونگى و کیفیّتى وجود نداشت؛

بنابراین با کیفیّت یا جا و مکان و حواسّ قابل درک نیست و به هیچ چیز شبیه نمى‌باشد.

مرد گفت: حال که با هیچ حواسّى از حواسّ پنج‌گانه قابل درک نیست پس، اصلاً نیست!


حضرت فرمود: واى بر تو!

چون حواسّت از درک او عاجز است،

 ربوبیّت او را انکار مى‌کنى؟

 و حال آنکه ما وقتى از اِدراکش عاجز مى‌شویم یقین مى‌کنیم که او ربّ ما است،

 و او چیزى است بر خلاف سایر اشیاء.

مرد گفت: پس بگو خدا چه زمانى، بوده است؟

حضرت فرمود: تو به من بگو، خداوند کى نبوده است تا بگویم کى بوده است؟

مرد پرسید: چه دلیلى بر وجود خدا هست؟

حضرت فرمودند: وقتى به جسدم مى‌نگرم و مى‌بینم نمى‌توانم

در طول و عرض چیزى از آن کم کنم یا بر آن بیفزایم و سختى‌ها

 را از آن دفع کنم و چیزى به سود آن انجام دهم، مى‌فهمم که

 این ساختمان بناکننده‌اى دارد و به او معتقد مى‌شوم،

 افزون بر اینکه چرخش فلک را به امر و قدرتش و ایجاد شدن

 ابرها و گردش بادها و حرکت ماه و خورشید و ستارگان و

سایر آیات عجیب و متقن الهى را مى‌بینیم،

 و لذا مى‌فهمم که اینها همه تقدیرکننده و ایجادکننده‌اى دارد.

زندیق پرسید: پس چرا چشم او را نمى‌بیند؟

فرمود: براى اینکه فرقى باشد بین او و بین آفریدگانش که قابل رؤیت مى‌باشند؛

 افزون بر اینکه شأن او والاتر از این است که چشم،

 او را ببیند و یا فکر او را درک کند یا عقل، او را دریابد.

مرد گفت: پس حدّ و وصفش را برایم بیان کن.

امام علیه السّلام فرمود: حدّ و وصفى ندارد.

زندیق پرسید: چرا؟

فرمود: زیرا هر چیزى که حدّى دارد،

وجودش تا همان حدّ امتداد دارد و چون حدّ و مرز پذیرفته،

 پس قابلیّت زیاد شدن را نیز دارد و وقتى قابلیّت زیاد شدن را داشته باشد

قابلیّت نقصان را نیز دارد،

 پس او نه حدّ دارد و نه زیادى مى‌پذیرد نه چیزى از او کم مى‌شود

 نه قابل تجزیه است و نه با فکر درک مى‌شود.

بیان نحوه توصیف الهی

زندیق پرسید: شما که مى‌گویید او لطیف، سمیع (شنوا)، حکیم، بصیر (بینا) و علیم است،


 یعنى چه؟


آیا کسى مى‌تواند بدون گوش، شنوا باشد، یا بدون چشم، بینا باشد یا ظریف و دقیق؛


ولى دست نداشته باشد، و یا حکیم باشد ولى صنعتگر و سازنده نباشد؟

حضرت فرمود: «لطیف» در بین آدمیان،

 موقعى به کار می‌رود که کسى بخواهد کارى یا صنعتى انجام دهد.

آیا ندیده‌اى وقتى کسى مى‌خواهد چیزى برگیرد یا کارى کند

 اگر با دقّت و ظرافت انجام دهد، مى‌گویند فلانى چقدر با ظرافت و دقیق است؟

پس چطور به خداوند بزرگى که مخلوقاتى ریز و درشت دارد و

 در جانوران روح‌هایى قرار داده و هر جنسى را از

 جنس دیگر متباین ساخته به طورى که هیچ شبیه یکدیگر نیستند،

لطیف (دقیق و با ظرافت) گفته نشود؟ پس هر کدام از این مخلوقات

در ترکیب ظاهرى خود لطفى از خالق لطیف و خبیر دارا است.

 سپس در درختان و میوه‌هاى خوراکى و غیر خوراکى آن دقّت کردیم و آن وقت گفتیم:
خالق ما، لطیف است ولى نه مانند لطیف بودن مخلوقات در کارهایشان، و گفتیم:

 او شنوایى است که صداى تمام خلایق از عرش تا فرش از

 مورچه‌هاى ریز گرفته تا بزرگتر از آن، در دریا و خشکى

بر او پوشیده نیست و زبان آنها را با هم اشتباه نمى‌کند و در این موقع گفتیم:

 او شنوا است ولى بدون گوش و گفتیم او بینا است ولى نه با چشم،

 زیرا او اثر دانۀ بسیار ریز و سیاه خردل را در شب ظلمانى بر روى سنگ سیاه مى‌بیند

و نیز حرکت مورچه را در شب تاریک مى‌بیند و

 از نفع و ضرر آن مطّلع است و آمیزش و بچّه‌ها و نسل آن را مى‌بیند

 و در نتیجه گفتیم: او بینا است امّا نه مانند بینا بودن مخلوقات.

راوى گوید: زمانى نگذشت که آن فرد مسلمان شد.



و اما خداشناسی از منظر امام علی ع در نهج البلاغه


خبرگزاری مهر ـ گروه دین و اندیشه: راه‌های اثبات وجود خدا دو نوع است:

راه آفاق آن است که از راه مشاهده مخلوقات و تدبر در

حدوث و امکان و نظم پدیده‌ها به وجود خالق و مدبری دانا و توانا،

پی برده شود و راه انفس که هنگامی که انسان در خود تأمل می‌کند،

می‌یابد که شناخت قبلی بی‌ واسطه نسبت به خدا دارد.


امام علی(ع) در خطبه 49 نهج البلاغه می فرماید:


«ستایش مخصوص خداوندى است که از اسرار پنهانی ها آگاه است و


نشانه‏ هاى واضح‏ و روشن، بر هستى او دلالت مى‏ کنند،


هرگز در برابر چشم بینایان آشکار نمى‏ شود،


ولى نه‏ چشم کسى که وى را ندیده انکارش تواند کرد و


نه قلب کسى که او را نشناخته مشاهده‏ اش‏ تواند نمود.


در علو رتبه بر همه پیشى گرفته،پس، از او برتر چیزى نتواند بود و


آن چنان نزدیک است که چیزى از او نزدیکتر نیست‏.


مرتبه بلندش او را از مخلوقاتش دور نکرده و نزدیکیش با خلق او


را با آنها مساوى‏ قرار نداده است. عقول را بر کنه صفات


خویش آگاه نساخته اما آنها را از معرفت و شناسائى خود بازنداشته است،


هم اوست که گواهى نشانه‏ هاى هستى، دلهاى منکران را


بر اقرار به وجودش‏ وا داشته و بسیار برتر است از


گفتار آنان که وى را به مخلوقات تشبیه کنند و یا انکارش نمایند.»


خداشناسی از دیدگاه امام علی(ع)

در نهج البلاغه وصف خداوند بسیار آمده است. جایی "ذعلب یمانی" از حضرت می‌پرسد:

«آیا پروردگارت را می‌بینی؟» و حضرت می‌فرماید: «آیا چیزی را که نمی‌بینم می‌پرستم؟»

و ده‌ها و صدها خطبه، نامه و سخن قصار از ایشان هست که بهترین راه‌های خداشناسی را به ما آموخته‌اند.


امیرمؤمنان علی(ع) در این باره می‌فرمایند:


«معرفة الله سبحانه، اعلی المعارف؛ شناختن خدای پاک و منزه، والاترین معرفت‌هاست».


ایشان در تعبیر دیگر می‌فرمایند: «العلم بالله، افضل العلمین: خداشناسی با فضلیت‌ترین علم است.»

حتی امام علی(ع) توحید و اعتقاد به خدای یگانه را حیات و جان نفس و روح می‌داند:


«التوحید حیاة النفس» همچنین در تعبیری دیگر می‌فرمایند:


«اول الدین معرفته؛ سرلوحه دین [از نظر اهمیت] شناختن خداست.»


آدمی نیز بالوجدان احساس می‌کند که شناخت خدا در درجه نخست اهمیت قرار دارد.

در سخنان مولا امیرمؤمنان علی(ع) استدلال بر وجود خدا را


به طور مستقل کمتر مشاهده می‌کنیم؛ یعنی عنوانی تحت براهین اثبات وجود خدا


مشاهده نمی‌شود و این امر، به دو دلیل زیر است:

1. امیرمؤمنان علی(ع) خداشناسی و خداجویی را امری فطری می‌داند چنان که می‌فرماید:


«اللهم خلقت القلوب علی ارادتک، و فطرت العقول علی معرفتک:


خداوند قلب‌ها را با ارادت و محبت خود و عقل‌ها را با معرفت خود سرشته است».


در تعبیری دیگر می‌فرماید: «عجبت لمن شک فی الله،


و هو یری خلق الله:


من تعجب می‌کنم از کسانی که مخلوقات الهی را می‌بینند و در وجود خدا تردید می‌کنند.»


این کلام حضرت(ع) برگرفته از این آیه قرآن است که می‌فرماید:


«افی الله شک فاطر السموات و الارض؛


مگر درباره خدا ـ‌ پدیدآورنده آسمان‌ها و زمین‌ ـ تردیدی هست؟ (ابراهیم/ آیه 10).»

2. دلیل دیگر آن است که مخاطبان امیرمؤمنان(ع)

اشخاصی بودند که به وجود خدا اعتقاد داشتند و

در وجود خدا کمتر شک و شبهه می‌کردند و تنها لازم بود که اعتقادات آنان تصحیح و تکمیل شود.

البته در لا‌به‌لای سخنان حضرت می‌توان دلایلی را بر اثبات وجود خدا مشاهده کرد.

کتاب حاضر، هشت دلیل بر اثبات وجود خدا در کلمات آن حضرت(ع) را یافته است،

هرچند که راه‌های به سوی خدا به عدد نفوس خلایق است؛


و اما آن دلایل عبارتند از:


برهان معقولیت، برهان فطرت، برهان صدیقین،


برهان نظم، برهان علی، برهان معجزه،


برهان حدوث و برهان فسخ عزائم.

برهان معقولیت یا احتیاط عقلی بر وجود خدا

از راه‌های شناخت وجود خدا، معقولیت اعتقاد به خداست. امام علی(ع) در سخنان خود به این راه اشاره فرموده‌اند. این برهان به طور خلاصه چنین است: اعتقاد داشتن به خدا و لوازم آن از معتقد نبودن به خدا و لوازم آن، معقول‌تر است. برای توضیح این برهان، یادآوری چند مقدمه ضروری است:

به طور کلی اعتقادات و جهان‌بینی‌های انسان بر اساس پذیرش ماورای طبیعت و انکار آن، به دو دسته تقسیم می‌شود: 1. جهان‌بینی الهی؛ 2. جهان بینی مادی. در جهان‌بینی مادی، فرقه‌ها و گرایش‌های مختلفی وجود دارد، ولی همه آنها در انکار وجود خدا و به تبع آن در انکار جهان آخرت مشترکند. همچنین در جهان‌بینی الهی نیز گرایش‌ها و نحله‌های مختلفی وجود دارد که همه آنها در اعتقاد به وجود خدا مشترکند. ادیان توحیدی (آسمانی) روشن‌ترین جلوه‌های جهان‌بینی الهی‌اند که همه آنها در سه اصل کلی مشترکند.


1. اعتقاد به خدای یگانه

2. اعتقاد به زندگی ابدی برای انسان‌ها در جهان آخرت و دریافت پاداش و کیفر اعمالی که در این جهان انجام می‌دهند

3. اعتقاد به بعثت پیامبران از سوی خدا برای هدایت بشر به سوی کمال نهایی و سعادت دنیا و آخرت.

البته براساس این اعتقاد که انسان با عقل تنها نمی‌تواند به قله فلاح و رستگاری برسد. چنان‌ که در قرآن کریم آمده است: «انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علمک ما لم تکن تعلم؛ خدا کتاب و حکمت بر تو نازل کرده و آن چه را نمی‌دانستی به تو آموخت (نساء، آیه 113).»

معنای آیه این است که ای پیامبر! تو که اشرف مخلوقات و سرآمد انسان‌ها هستی، خدا به تو کتاب و حکمت داد و آن چه را که نمی‌توانستی فرابگیری، به تو آموخت. بنابراین، عقل انسان به تنهایی و بدون استمداد از وحی الهی، نمی‌تواند به رستگاری دست یابد. لذا انسان با دو اعتقاد روبه‌روست: یکی اعتقاد به وجود خدا و دیگری اعتقاد به انکار خدا.

 

                                        

برهان فطرت بر وجود خدا

راه‌های اثبات وجود خدا دو نوع است: یکی از راه سیر آفاق و راه دیگر راه انفس است. چنان که در قرآن آمده است: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق: به زودی نشانه‌های خود را در افق‌ها[ی گوناگون] و در دل‌های‌شان بدیشان خواهیم نمود تا بر ایشان روشن شود که او خود حق است(فصلت/ آیه 53).»

راه آفاق آن است که از راه مشاهده مخلوقات و تدبر در حدوث و امکان و نظم پدیده‌ها به وجود خالق و مدبری دانا و توانا، پی برده شود. راه انفس این است که هنگامی که انسان در خود تأمل می‌کند، می‌یابد که شناخت قبلی بی‌واسطه نسبت به خدا دارد و در برابر چنین خدایی که کمال مطلق است سر به تعظیم فرود می‌آورد. راه انفس را راه فطرت می‌نامند. در قرآن و کلمات امام علی(ع) به این راه اشاره شده است.

از بیانات قرآن و امام علی(ع) به خوبی بر می‌آید که خداوند انسان را بر فطرت خداشناسی و خداجویی خلق کرده است. در این جا پیش از هرچیز باید معنای فطرت روشن شود.


معنای فطرت

ماده «فطر» در اصل به معنای آغاز و شروع است و به همین دلیل به معنای خلق نیز به کار می‌رود، چون خلق چیزی، به معنای ایجاد آن چیز و آغاز و شروع وجود و تحقق آن شیء است.

ابن‌ عباس می‌ گوید: در معنای آیه شریفه «الحمدلله فاطر السموات و الارض» حیران بودم و معنای فاطر را در نمی‌یافتم تا این که دو نفر که بر سر چاهی نزاع داشتند نزد من آمدند و یکی از آن دو گفت: «انا فطرتها» یعنی من پیش از همه و برای نخستین‌ بار حفر چاه را آغاز کردم... بنابراین، فطر به معنای آغاز و ابتداست و فطرت، به معنای حالت خاصی از شروع و آغاز است؛ یعنی نوعی از آفرینش است. اموری را می‌توان فطری دانست که آفرینش موجود، اقتضای آنها را دارد.


فطری بودن خداشناسی

برای فطری بودن خداشناسی هم دلیل نقلی ارائه شده و هم دلیل عقلی و فلسفی، که به نمونه‌هایی از آنها در این کتاب، اشاره می‌شود:

دلیل نقلی بر فطری بودن خداشناسی


از آیات و روایات به خوبی برمی‌آید که خداشناسی، فطری است؛ ما قبلا شناخت و معرفتی نسبت به خداوند داشته‌ایم ولی آن را فراموش کرده‌ایم و انبیای الهی آمده‌اند تا ما را به تامل در آفاق و انفس دعوت کنند که به این شناخت فطری آگاهی پیدا کنیم. به تعبیری انبیای الهی نیامده‌اند بگویند که ای مردم! بدانید که خدا وجود دارد، بلکه آمده‌اند تا بگویند ای مردم! بدانید که می‌دانید خدا وجود دارد. چنان چه قرآن می‌فرماید: «فذکر انما انت مذکر؛ پس تذکر ده که تو تنها تذکر دهنده‌ای (غاشیه، آیه21)». یا به تعبیر امام علی(ع) «لیستادوهم میثاق فطرته...».

هنگامی که از امیرمؤمنان علی(ع) سؤال می‌شود که آیا پروردگارت را هنگام پرستش دیده‌ای؟ می‌فرماید: «ما کنت اعبد ربا لم اره: من عبادت نمی‌کنم پروردگاری را که ندیده‌ام» و هنگامی که می‌پرسند: او را چگونه دیده‌ای؟ می‌فرماید: «لا تدرکه العیون فی مشاهدة الابصار و لکن راته القلوب بحقائق الایمان: چشم‌ها و دیدگان، هنگام نظر افکندن او را درک نکنند، بلکه دل‌ها و قلب‌ها با حقایق ایمان او را می‌بینند.»

از بیانات فوق به خوبی بر می‌آید که معرفت و شناخت خدا با سرشت انسان عجین شده است و امام علی(ع) در روایت فوق می‌فرماید: «من خدا را رویت قلبی می‌کنم، یعنی قلبم با حقیقت ایمان او را می‌بیند.»


 تقریر عقلی بر فطری بودن خداشناسی


در این جا به دو تقریر عقلی اشاره می‌کنیم:

1. انسان چنان آفریده شده است که در اعماق قلبش یک رابطه وجودی با خدا دارد. اگر قلب و دل خود را درست بکاود و به اعماق قلب خود راه پیدا کند، این رابطه را می‌یابد و به تعبیری، خدا را شهود می‌کند؛ زیرا در فلسفه به اثبات رسیده است که معلولی که دارای مرتبه‌ای از تجرد است، درجه‌ای از علم حضوری نسبت به علت هستی‌بخش خود را خواهد داشت.

2. می‌توان فطری بودن شناخت خدا را به این صورت دانست که گزاره «خدا وجود دارد» یک گزاره بدیهی است؛ یعنی صرف تصور موضوع و محمول موجب تصدیق به آن می‌شود. یکی از گزاره‌های بدیهی گزاره‌ای است که حمل اولی ذاتی باشد؛ یعنی محمول، همان موضوع و یا مندرج در موضوع باشد؛ مثلا گزاره «انسان ناطق است» یک گزاره بدیهی است؛ چون ناطق، مندرج در ذات انسان است.

فلاسفه اثبات کرده‌اند که هر ممکن‌الوجودی، مرکب از وجود و ماهیت است. ماهیت، حد وجود است. همه ممکنات دارای حد وجودی‌اند؛ یعنی اگر وجود ممکن را تحلیل کنیم، دو مفهوم در ذهن ما نقش می‌بندد: یکی ماهیت و دیگری وجود؛ اما در مورد خداوند، ذات و وجود یکی است؛ یعنی خدا عین وجودش می‌باشد.


فطری بودن خداجویی یا خداپرستی

خداجویی، از گرایش انسان به سمت و سوی خدا حکایت می‌کند؛ یعنی انسان به گونه‌ای آفریده شده است که خدا طلب است. ممکن است این خداجویی بر اثر تعلیم و تربیت غلط و تاثیرات محیطی و ژنتیکی کم فروغ شود، ولی نابود نمی‌شود و در اوضاع و شرایطی، بار دیگر نمایان خواهد شد.

در این اثر کوشش شده تا از میان کلمات امیرالمومنین(ع) هشت برهان، احصا و شرح شوند. این برهان‌ها عبارتند از: برهان معقولیت، برهان فطری، برهان صدیقین، برهان نظم، برهان علّی، برهان حدوث و برهان فسخ غرائم.*

 شرط شناخت خدا

برخی شرط شناخت خدا را ایمان می‌داند و اعتقاد دارد بدون ایمان به خدا، هرگز او را نخواهی شناخت.

اما به راستی آیا برای درک خدا ایمان لازم است نه؟!

آموختن بسیار مهم‌تر است. آموختن اعتقادی به اعتقاد ختم می‌شود


اما یک شرط دارد و آن اینکه ذهن قبل از آموختن از هر اعتقادی آزاد باشد.


این مهم‌ترین درسی است که امام علی(ع) در خطبه اول نهج‌البلاغه می‌خواهد به ما بدهد.


اگر ذهن از هر نوع تصویر از خدا آزاد شد


آنگاه است که می‌تواند ببیند این اعتقاد یا عدم اعتقاد است؛


که ما را اسیر کرده است.


اعتقاد و عدم اعتقاد در واقع همانند هم هستند. آنها فقط دو روی یک سکه هستند.


مثال بارز آن انسانهایی هستند که خود را لائیک بی‌اعتقاد می‌دانند


من دقیقاً می‌خواهم بگویم که اعتقاد به بی‌اعتقادی خود نوعی اعتقاد است!


بنابراین می‌توان ایمان و کفر را یکسره کنار نهاد.

خداشناسی

به راستی آیا خدایی هست؟ کیفیت وجودی او چیست؟

از اینجاست که وارد بحث خداشناسی امام علی(ع) می‌شویم.

آنجا که می‌گوید کمال اخلاص به زدودن صفت‌هاست

از وی چرا که هر صفت غیر از موصوف و هر موصوف غیر از صفت است.

اگر واژه مهربانی به خدا نسبت داده شد این به معنای این نیست که

گوهر وجودی خدا همان مهربانی است.

پس برای دیدن گوهر وجودی خدا باید ابتدا همه ذهن را از

همه صفت‌های او پاک کرد. واژه خدا با همه اشارات عقلانی و

احساسی‌اش همه و همه خدا نیست. واژه خود حقیقت نیست

پس ذهن باید از واژه آزاد شود. در مورد واژه و کلمه‌ای

مثل درخت جسمی فراروی ماست و ما بر اساس توافق همگانی

این جسم را درخت می‌نامیم. ولی در مورد خدا

این واژه به هیچ امر مشخصی دلالت نمی‌کند. بنابراین

هر کسی می‌تواند به اشتباه برای خود تصوری از خدا خلق کرده

در ذهن خویش بگذارد و به نوعی خدا را خلق کند! به نوعی بت‌پرستی کند!

بتی که قبلا از سنگ بود حالا از جنس خیال و اوهام شده است و

بتی که قبلا در مقابل بت‌پرست قرار داشت حالا در ذهن او جا دارد.

بت شکن دیدم که از اصنام رست از خود نرست/هر خلیلی بتگری در معبر پندار داشت


به همین علت مارکس می‌گفت قبل از آنکه خدا عارف را خلق کرده باشد

عارف خدا را خلق کرده! به غیر از خطبه اول که تأکید

امام بر این نکته مهم خداشناسی است،

در جمله ۴۷ کلمات قصار هم می‌فرماید:

«بالاترین درجه توحید رهایی از توهمات است.

وقتی پندار نباشد آنچه هست رخ می‌نماید.»

آنگاه می‌توان آنچه هست را خدا نامید یا به هر اسمی.

 اگر مردم در عظمت قدرت خدا، و بزرگی او می اندیشیدند،

به راه راست باز می گشتند و از آتش سوزان می ترسیدند،

اما دلها بیمار و چشمها معیوب است.

آیا به مخلوقات کوچک خدا نمی نگرند؟

که چگونه آفرینش آنرا استحکام بخشید؟

و ترکیب اندام آنرا بر قرار و گوش و چشم برای آن پدید آورد

و استخوان و پوست متناسب خلق کرد؟

به مورچه و کوچکی جثه آن بنگرید،

که چگونه لطافت خلقت او با چشم و اندیشه انسان درک نمی شود،

نگاه کنید چگونه روی زمین راه می رود و برای

به دست آوردن روزی خود تلاش می کند؟

دانه ها را به لانه خود منتقل می سازد و در جایگاه مخصوص نگه می دارد،

در فصل گرما برای زمستان تلاش کرده و

به هنگام درون رفتن، بیرون آمدن را فراموش نمی کند!

روزی مورچه تضمین گردیده و غذاهای متناسب با طبعش آفریده شده است.

خداوند منان از او غفلت نمیکند،

و پروردگار پاداش دهنده محرومش نمی سازد،

گرچه در دل سنگی سخت وصاف یا در میان صخره ای خشک باشد.

اگر در مجاری خوراک و قسمتهای بالا و پائین دستگاه گوارش و

آنچه در درون شکم او از غضروفهای آویخته به دنده تا شکم

و آنچه در سر اوست از چشم و گوش، اندیشه نمایی،

از آفرینش مورچه دچار شگفتی شده و از وصف او به زحمت خواهی افتاد.

پس بزرگ است خدائی که مورچه را بر روی دست و پایش بر پا داشت،

و پیکره وجودش را با استحکام نگاه داشت، در آفرینش آن

هیچ قدرتی او را یاری نداد و هیچ آفریننده ای کمکش نکرد.

اگر اندیشه ات را بکارگیری تا به راز آفرینش پی برده باشی،

دلائل روشنی به تو خواهند گفت که آفریننده مورچه کوچک همان

آفریدگار درخت بزرگ خرماست، به جهت دقتی که جدا جدا در

آفرینش هر چیزی به کار رفته و اختلافات و تفاوتهای پیچیده ای

که در خلقت هر پدیده حیاتی نهفته است. همه موجودات سنگین وسبک،

بزرگ وکوچک، نیرومند و ضعیف، در اصول حیات و هستی یکسانند

و خلقت آسمان و هوا، بادها و آب یکی است. پس اندیشه کن در

آفتاب و ماه و درخت وگیاه و آب و سنگ و اختلاف شب و روز و

جوشش دریاها و فراوانی کوه ها و بلندای قله ها و گوناگونی

لغتها و تفاوت زبانها که نشانه های روشن پروردگارند.


پس وای بر آن کس که تقدیر کننده را نپذیرد و تدبیرکننده را انکار کند!

گمان کردند که چون گیاهانند و زارعی ندارند و

اختلاف صورتهایشان را سازنده ای نیست،

بر آنچه ادعا می کنند حجت و دلیلی ندارند و بر آنچه در سر می پرورانند تحقیقی نمی کنند.


آیا ممکن است ساختمانی بدون سازنده، یا جنایتی بدون جنایتکار باشد؟!

 شناساندن صحیح خداوند سبحان

 کسی که کیفیتی برای خدا قائل شد یگانگی او را انکار کرده

و آن کس که همانندی برای او قرارداد به حقیقت خدا نرسیده است.

کسی که خدا را به چیزی تشبیه کرد به مقصد نرسید.

آن کس که به او اشاره کند یا در وهم آورد، خدا را بی نیاز ندانسته است.

هرچه که ذاتش شناخته شده باشد آفریده است و

آنچه در هستی به دیگری متکی باشد دارای آفریننده است.

سازنده ای غیر محتاج به ابزار، اندازه گیرنده ای بی نیاز از

فکر و اندیشه و بی نیاز از یاری دیگران است.

با زمانها همراه نبوده و از ابزار و وسائل کمک نگرفته است.

هستی او برتر از زمان و وجود او برنیستی مقدم است و از

ازلیت او را آغازی نیست. با پدید آوردن حواس، روشن می شود

که حواسی ندارد و با آفرینش اشیاء متضاد، ثابت می شود

که در آن ضدی نیست و با هماهنگ کردن اشیاء دانسته می شود

که همانندی ندارد. خدائی که روشنی را با تاریکی،

آشکار را با نهان، خشکی را با تری، گرمی را با سردی،

ضد هم قرار داد و عناصر متضاد را با هم ترکیب و هماهنگ کرد و

بین موجودات ضد هم، وحدت ایجاد کرد و بین آنها

که با هم نزدیک بودند فاصله انداخت.

خدائی که حدی ندارد و با شماره محاسبه نمی گردد

که همانا ابزار و آلات، دلیل محدود بودن خویشند و به همانند

خود اشاره می شوند. اینکه می گوئیم موجودات از فلان زمان

پدید آمده اند پس قدیم نمی توانند باشند و حادثند و اینکه می گوئیم

حتما پدید آمدند، ازلی بودن آنها رد می شود و اینکه می گوئیم

اگر چنین بودند کامل می شدند، پس در تمام جهات کامل نیستند.

خدا با خلق پدیده ها در برابر عقلها جلوه کرد و از مشاهده

چشم ها برتر و والاتر است و حرکت و سکون در او راه ندارد،

زیرا او خود حرکت و سکون را آفرید، چگونه ممکن است آنچه را

که خود آفریده در او اثر بگذارد؟یا خود از پدیده های خویش اثر پذیرد؟

اگر چنین شود، ذاتش چون دیگر پدیده ها تغییر می کند و

اصل وجودش تجزیه می پذیرد و دیگر ازلی نمی تواند باشد و

هنگامی که «بر فرض محال» آغازی برای او تصور شود پس

سر آمدی نیز خواهد داشت و این آغاز و انجام، دلیل روشن

نقص و نقصان و ضعف دلیل مخلوق بودن و نیاز به خالقی

دیگر داشتن است. پس نمی تواند آفریدگار همه هستی باشد

و از صفات پروردگار که «هیچ چیز در او مؤثر نیست، و نابودی و

تغییر و پنهان شدن در او راه ندارد.» خارج می شود.

 والاتر از صفات پدیده ها

 خدا فرزندی ندارد تا فرزند دیگری باشد و زاده نشده

تا محدود به حدودی گردد و برتر است از آن که پسرانی داشته باشد

و منزه است که با زنانی از دواج کند. اندیشه ها به او نمی رسند

تا اندازه ای برای خدا تصور کنند و فکرهای تیزبین نمی توانند

او را درک کند تا صورتی از او تصور نمایند،

حواس از احساس کردن او عاجز و دستها از لمس کردن او ناتوان است

و تغییر و دگرگونی در او راه ندارد و گذشت زمان تأثیری در او نمی گذارد،

گذران روز و شب او را سال خورده نسازد و

روشنایی و تاریکی در او اثر ندارد. خدا با هیچ یک از

اجزاء جوارح و اعضاء و اندام و نه با عُرضی از اعراض و

نه با دگرگونیها و تجزیه، وصف نمی گردد.

برای او اندازه و نهایتی وجود ندارد و نیستی و سرآمدی نخواهد داشت،

چیزی او را در خود نمی گنجاند که بالا و پائینش ببرد و

نه چیزی او را حمل می کند که کج یا راست نگهدارد،

نه در درون اشیاء قرار دارد و نه بیرون آن، حرف می زند

نه با زبان و کام و دهان، می شنود نه با سوراخهای گوش و عضو شنوائی،

سخن می گوید نه با به کار بردن الفاظ در بیان،

حفظ می کند نه با رنج به خاطر سپردن، می خواهد

نه با به کار گیری اندیشه، دوست دارد و خوشنود می شود

نه از راه دلسوزی، دشمن می دارد و به خشم می آید

نه از روی رنج و نگرانی، به هر چه اراده کند، می فرماید«باش» پدید می آید

نه با صوتی که در گوشها نشیند و نه فریادی که شنیده شود،

بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که ایجاد می کند.

 شناخت قدرت پروردگار

پیش از او چیزی وجود نداشته وگر نه خدای دیگری می بود.

نمی شود گفت «خدا نبود و پدید آمد»

که در آن صورت صفات پدیده ها را پیدا می کند

و نمی شود گفت «بین خدا و پدیده ها جدائی است»

و «خدا بر پدیده ها برتری دارد»

تا سازنده و ساخته شده همانند تصور شوند

و خالق و پدید آمده با یکدیگر تشبیه گردند.

مخلوقات را بدون استفاده از طرح و الگوی دیگران آفرید

و در آفرینش پدیده ها از هیچ کسی یاری نگرفت،

زمین را آفرید و آنرا برپا نگهداشت بدون آنکه مشغولش سازد و

در حرکت و بی قراری، آنرا نظم و اعتدال بخشید و

بدون ستونی آنرا به پا داشت و بدون استوانه ها

بالایش برد و از کجی و فرو ریختن نگهداشت و از

سقوط و در هم شکافتن حفظ کرد، میخهای زمین را

محکم و کوه های آنرا استوار و چشمه هایش را

جاری و دره ها را ایجاد کرد. آنچه بنا کرده به

سستی نگرائید و آنچه را که توانا کرد ناتوان نشد.

خدا با بزرگی و قدرت بر آفریده ها حاکم است و با علم و

آگاهی از باطن و درونشان با خبر است و با جلال و عزت خود

از همه برتر و بالاتر است، چیزی از فرمان او سر پیچی نمی کند

و چیزی قدرت مخالف با او را ندارد تا بر او پیروز گردد و شتابنده ای

از او توان گریختن ندارد که بر او پیشی گیرد و به سرمایه داری

نیاز ندارد تا او را روزی دهد. همه در برابر او فروتنند و

در برابر عظمت او ذلیل و خوارند. از قدرت و حکومت او به سوی

دیگری نمی توان گریخت که از سود و زیانش در امان ماند.

همتائی ندارد تا با او برابری کند و او را همانندی نیست که شبیه او باشد.

اوست نابود کننده پدیده ها پس از آفرینش که گویا موجودی نبود.



و اما خدا در قرآن


اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ


 (ترجمه: خدا نور آسمان‌ها و زمین است.


مَثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى،


و آن چراغ در شیشه‌اى است.


آن شیشه گویى اخترى درخشان است


که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى، افروخته مى‌شود.


نزدیک است که روغنش -هر چند بدان آتشى نرسیده باشد- روشنى بخشد.


روشنىِ بر روى روشنى است.


خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى‌کند،


و این مَثَل‌ها را خدا براى مردم مى‌زند و خدا به هر چیزى داناست.


(ترجمهٔ فولادوند))[۲۴–۳۵]


خدا نور آسمانها و زمین است


منظور آیه 35 سوره نور چیست؟

تفسیر آیه نور:


در تفسیر آیات فوق سخن بسیار گفته شده است ، و مفسران و فلاسفه و عرفای اسلامی هر کدام بحثهای فراوانی دارند، پیوند ارتباط این آیات با آیات گذشته از این نظر است که در آیات پیشین سخن از مساءله عفت و مبارزه با فحشاء با استفاده از طرق و وسائل گوناگون بود، و از آنجا که ضامن اجرای همه احکام الهی ، مخصوصا کنترل کردن غرائز سرکش ، بخصوص غریزه جنسی که نیرومندترین آنها است بدون استفاده از پشتوانه ایمان ممکن نیست ، سر انجام بحث را به ایمان و اثر نیرومند آن کشانیده و از آن سخن می گوید.
نخست می فرماید:

((خداوند نور آسمانها و زمین است )) ( الله نور السموات و الارض ).

چه جمله زیبا و جالب و پر ارزشی

آری خدا نور آسمانها و زمین است ،

روشنی و روشنی بخش همه آنها.

گروهی از مفسران کلمه ((نور)) را در اینجا به معنی ((هدایت کننده )).


و بعضی به معنی ((روشن کننده )). و بعضی به معنی زینت بخش تفسیر کرده اند.

همه این معانی صحیح است ولی مفهوم آیه باز هم از این گسترده تر می باشد.

توضیح اینکه : در قرآن مجید و روایات اسلامی از چند چیز به عنوان ((نور)) یاد شده است :

1 - قرآن مجید - چنانکه در آیه 15 سوره مائده می خوانیم :

قد جائکم من الله نور و کتاب مبین :

((از سوی خداوند نور و کتاب آشکاری برای شما آمد))

و در آیه 157 سوره اعراف نیز می خوانیم :

و اتبعوا النور الذی انزل معه اولئک هم المفلحون :


((کسانی که پیروی از نوری می کنند که با پیامبر نازل شده است آنها رستگارانند)).


2 - ((ایمان )) - چنانکه در آیه 257 بقره آمده است :

الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور:


((خداوند ولی کسانی است که ایمان آورده اند،

آنها را از ظلمتهای (شرک و کفر) به سوی نور (ایمان ) رهبری می کند)).


3 - ((هدایت الهی )) و روشن بینی - چنانکه در آیه 122 سوره انعام آمده :

او من کان میتا فاحیینا و جعلنا له نورا یمشی به

فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها:


((آیا کسی که مرده بوده است و ما او را زنده کردیم و

نور هدایتی برای او قرار دادیم که در پرتو آن بتواند در میان مردم

راه برود همانند کسی است که در تاریکی باشد و هرگز از آن خارج نگردد))؟!


4 - ((آئین اسلام )) - چنانکه در آیه 32 سوره توبه می خوانیم :

و یابی الله الا ان یتم نوره و لو کره الکافرون :


((خداوند ابا دارد جز از اینکه نور (اسلام ) را کامل کند هر چند کافران نخواهند)).


5 - شخص پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) -

در آیه 46 سوره احزاب درباره پیامبر می خوانیم :

و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا:

((ما تو را دعوت کننده به سوی خدا به اذن و فرمان او قرار دادیم و چراغی نور بخش )).



6 - امامان و پیشوایان معصوم - چنانکه در زیارت جامعه آمده :

خلقکم الله انوارا فجعلکم بعرشه محدقین :

((خداوند شما را نورهائی آفرید که گرد عرش او حلقه زده بودید و

نیز در همان زیارتنامه آمده است :

و انتم نور الاخیار و هداة الابرار:

((شما نور خوبان و هدایت کننده نیکوکاران هستید)).


7 - و بالاخره از ((علم و دانش )) نیز به عنوان نور یاد شده

چنانکه در حدیث مشهور است :

العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء:


((علم نوری است که خدا در قلب هر کس که بخواهد می افکند))...


اینها همه از یکسو.

و از سوی دیگر: باید در اینجا خواص و ویژگیهای نور را

دقیقا بررسی کنیم ، با مطالعه اجمالی روشن می شود که نور دارای خواص و ویژگیهای زیر است :


1 - نور زیباترین و لطیفترین موجودات

در جهان ماده است و سرچشمه همه زیبائیها و لطافتها است !


2 - نور بالاترین سرعت را طبق آنچه در میان دانشمندان معروف است

در جهان ماده دارد نور با سرعت

سیصد هزار کیلومتر در ثانیه می تواند کره زمین را

در یک چشم بر هم زدن (کمتر از یک ثانیه ) هفت بار دور بزند،

به همین دلیل مسافتهای فوق العاده عظیم و

سرسام آور نجومی را فقط با سرعت سیر نور می سنجند

و واحد سنجش در آنها سال نوری است ،

یعنی مسافتی را که نور در یکسال با آن سرعت سرسام آورش می پیماید.


3 - نور وسیله تبیین اجسام و مشاهده موجودات مختلف این جهان است ،

و بدون آن چیزی را نمی توان دید،

بنابراین هم ((ظاهر)) است و هم ((مظهر)) (ظاهر کننده غیر).


4 - نور آفتاب که مهمترین نور در دنیای ما است پرورش دهنده

گلها و گیاهان بلکه رمز بقای همه موجودات زنده است

و ممکن نیست موجودی بدون استفاده از نور

(به طور مستقیم یا غیر مستقیم ) زنده بماند.
5 - امروز ثابت شده که تمام رنگهائی را که ما می بینیم

نتیجه تابش نور آفتاب یا نورهای مشابه آن است و گر نه

موجودات در تاریکی مطلق رنگی ندارند!.


6 - تمام انرژیهای موجود در محیط ما (بجز انرژی اتمی )


همه از نور آفتاب سرچشمه می گیرید،


حرکت بادها، ریزش باران و حرکت نهرها و سیلها و آبشارها


و بالاخره حرکت همه موجودات زنده با کمی دقت به نور


آفتاب منتهی می شود. سر چشمه گرما و حرارت و


آنچه بستر موجودات را گرم نگه می دارد همان نور آفتاب است


حتی گرمی آتش که از چوب درختان و یا ذغال سنگ و یا


نفت و مشتقات آن به دست می آید نیز از گرمی آفتاب است


چرا که همه اینها طبق تحقیقات علمی به گیاهان و


حیواناتی باز می گردند که حرارت را از خورشید گرفته و


در خود ذخیره کرده اند، بنابراین حرکت موتورها نیز از برکت آن است .



7 - نور آفتاب نابود کننده انواع میکربها و موجودات موذی است


و اگر تابش اشعه این نور پر برکت نبود کره زمین ،


تبدیل به بیمارستان بزرگی می شد که همه ساکنانش با


مرگ دست به گریبان بودند!خلاصه هر چه در این پدیده


عجیب عالم خلقت (نور) بیشتر می نگریم و دقیقتر


می شویم آثار گرانبها و برکات عظیم آن آشکارتر می شود.


حال با در نظر گرفتن این دو مقدمه اگر بخواهیم برای ذات پاک خدا


تشبیه و تمثیلی از موجودات حسی این جهان انتخاب کنیم


(گر چه مقام با عظمت او از هر شبیه و نظیر برتر است )


آیا جز از واژه نور می توان استفاده کرد؟!


همان خدائی که پدید آورنده تمام جهان هستی است ،


روشنی بخش عالم آفرینش است ، همه موجودات زنده به


برکت فرمان او زنده اند، و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت


او هستند که اگر لحظه ای چشم لطف خود را از آنها باز گیرد


همگی در ظلمت فنا و نیستی فرو می روند.


و جالب اینکه هر موجودی به هر نسبت با او ارتباط دارد


به همان اندازه نورانیت و روشنائی کسب می کند:


قرآن نور است چون کلام اوست .


آئین اسلام نور است چون آئین او است .


پیامبران نورند چون فرستادگان اویند.


امامان معصوم انوار الهی هستند چون حافظان آئین او بعد از پیامبرانند.


((ایمان )) نور است چون رمز پیوند با او است .


علم نور است چون سبب آشنائی با او است .


بنابراین الله نور السموات و الارض .


بلکه اگر نور را به معنی وسیع کلمه به کار بریم یعنی


((هر چیزی که ذاتش ظاهر و آشکار باشد و ظاهر کننده غیر))


در اینصورت به کار بردن کلمه ((نور)) در ذات پاک او


جنبه تشبیه هم نخواهد داشت ،


چرا که چیزی در عالم خلقت از او آشکارتر نیست ،


و تمام آنچه غیر او است از برکت وجود او آشکار است .


در کتاب ((توحید)) از ((امام علی بن موسی الرضا)) (علیهماالسلام ) چنین آمده :


از آنحضرت تفسیر آیه الله نور السموات و الارض را خواستند فرمود:


هاد لاهل السموات و هاد لاهل الارض :


((او هدایت کننده اهل آسمانها و هدایت کننده اهل زمین است )).


در حقیقت این یکی از خواص نور الهی است ،


اما مسلما منحصر به آن نمی باشد، و به این ترتیب


تمام تفسیرهائی را که در زمینه این آیه گفته اند می توان


در آنچه ذکر کردیم جمع نمود که هر کدام اشاره به یکی


از ابعاد این نور بی نظیر و این روشنائی بی مانند است .


جالب اینکه در فراز چهل و هفتم از دعای ((جوشن کبیر))


که مجموعه ای از صفات خداوند متعال است می خوانیم :


یا نور النور، یا منور النور، یا خالق النور، یا مدبر النور، یا مقدر النور،


یا نور کل نور، نورا قبل کل نور، یا نورا بعد کل نور،


یا نورا فوق کل نور، یا نورا لیس کمثله نور!:


((ای نور نورها، و ای روشنی بخش روشنائیها،


ای آفریننده نور، ای تدبیر کننده نور، ای تقدیر کننده نور،


ای نور همه نورها، ای نور قبل از هر نور، ای نور بعد از هر نور،


ای نوری که برتر از هر نوری ، و ای نوری که همانندش نوری نیست ))!


و به این ترتیب همه انوار هستی از نور او مایه می گیرید، و به نور ذات پاک او منتهی می شود.


قرآن بعد از بیان حقیقت فوق با ذکر یک مثال زیبا و دقیق


چگونگی نور الهی را در اینجا مشخص می کند و می فرماید:


((مثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد


و آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان ))


(مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کانها کوکب دری ).


و ((این چراغ با روغنی افروخته می شود که از


درخت پر برکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی ))


(یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة ).


((آنچنان روغنش صاف و خالص است که گوئی


بدون تماس با آتش می خواهد شعله ور شود))!(یکاد زیتها یضی ء و لو لم 


تمسسه نار).


((نوری است بر فراز نور)) (نور علی نور). و ((خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت می کند))


(یهدی الله لنوره من یشاء). و


برای مردم مثلها می زند (و یضرب الله الامثال للناس ).


و خداوند به هر چیزی آگاه است (و الله بکل شی ء علیم )


.برای تشریح این مثال توجه به چند امر ضروری است :


مشکاة در اصل به معنی روزنه و محل کوچکی است که


در دیوار ایجاد می کردند و چراغهای معمول قدیم را


برای محفوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان در آن می نهادند،


و گاه از داخل اطاق طاقچه کوچکی درست می کردند و


طرفی را که در بیرون اطاق و مشرف به حیاط منزل بود


با شیشه ای می پوشاندند، تا هم داخل اطاق روشن شود و


هم صحن حیاط، و در ضمن از باد و طوفان نیز مصون بماند،


و نیز به محفظه های شیشه ای که به صورت مکعب


مستطیلی می ساختند و دری داشت و در بالای آن روزنه ای


برای خروج هوا، و چراغ را در آن می نهادند گفته شده است .


کوتاه سخن اینکه : مشکاة محفظه ای برای چراغ در مقابل


حمله باد و طوفان بود، و از آنجا که غالبا در دیوار ایجاد می شد


نور چراغ را نیز متمرکز ساخته و منعکس می نمود.


((زجاجه )) یعنی شیشه ، و در اصل به سنگهای شفاف می گویند،


و از آنجا که شیشه نیز از مواد سنگی ساخته می شود و شفاف است به آن ((زجاجه ))


گفته شده .


و در اینجا به معنی حبابی است که روی چراغ می گذاشتند


تا هم شعله را محافظت کند و هم گردش هوا را،


از طرف پائین به بالا، تنظیم کرده ، بر نور و روشنائی شعله بیفزاید.


((مصباح )) به معنی خود ((چراغ )) است که


معمولا با فتیله و یک ماده روغنی قابل اشتعال افروخته می شده است .


جمله یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة


اشاره به ماده انرژیزای فوق العاده مستعد برای این چراغ است ،


چرا که ((روغن زیتون )) که از درخت پر بار و پر برکتی گرفته شود


یکی از بهترین روغنها برای اشتعال است آنهم درختی که


تمام جوانب آن به طور مساوی در معرض تابش نور آفتاب باشد،


نه در جانب شرق باغ و کنار دیواری قرار گرفته باشد و


نه در جانب غرب که تنها یک سمت آن آفتاب ببیند،


و در نتیجه میوه آن نیمی رسیده و نیمی نارس و روغن آن ناصاف گردد.


و با این توضیح به اینجا می رسیم که برای استفاده از


نور کامل چنین چراغی با درخشش و تابش بیشتر نیاز به چهار عامل داریم :


چراغدانی که آن را از هر سو محافظت کند بی آنکه از نورش بکاهد،


بلکه نور آن را متمرکزتر سازد.


و حبابی که گردش هوا را بر گرد شعله تنظیم کند،


اما آن قدر شفاف باشد که به هیچوجه مانع تابش نور نگردد.


و چراغی که مرکز پیدایش نور بر فتیله آن است .


و بالاخره ماده انرژی زای صاف و خالص و زلالی که


آن قدر آماده اشتعال باشد که گوئی بدون تماس با شعله آتش می خواهد شعله ور گردد.


اینها همه از یکسو، در حقیقت بیانگر جسم و ظاهرشان است .


از سوی دیگر مفسران بزرگ اسلامی در اینکه


محتوای این تشبیه چیست و به اصطلاح ((مشبه ))


کدام نور الهی است تفسیرهای گوناگونی دارند:


بعضی گفته اند منظور همان نور هدایتی است که


خداوند در دلهای مؤ منان بر افروخته ،


و به تعبیر دیگر منظور ایمان است که در سراچه قلوب مؤ منان جایگزین شده است .


بعضی دیگر آن را به معنی قرآن که در درون قلب آدمی نورافکن می گردد دانسته اند.


بعضی دیگر تشبیه را اشاره به شخص پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ).


و بعضی اشاره به دلائل توحید و عدل پروردگار.


و بعضی به روح اطاعت و تقوا که مایه هر خیر و سعادت است تفسیر کرده اند.


در واقع تمام مصادیقی که برای نور معنوی در قرآن و


روایات اسلامی آمده در اینجا به عنوان تفسیر ذکر شده است ،


و روح همه آنها در واقع یک چیز است و آن همان نور هدایت است


که از قرآن و وحی و وجود پیامبران سرچشمه می گیرید،


و با دلائل توحید آبیاری می شود، و نتیجه آن تسلیم در برابر فرمان خدا و تقوا است .


توضیح اینکه : نور ایمان که در قلب مؤ منان است


دارای همان چهار عاملی است که در یک چراغ پر فروغ موجود است :


((مصباح )) همان شعله های ایمان است که در قلب مؤ من آشکار می گردد


و فروغ هدایت از آن منتشر می شود.


((زجاجه )) و حباب قلب مؤ من است که ایمان را در وجودش تنظیم می کند.


و ((مشکاة )) سینه مؤ من و یا به تعبیر دیگر مجموعه شخصیت و


آگاهی و علوم و افکار او است که ایمان وی را از گزند طوفان حوادث مصون می دارد.


و شجره مبارکه زیتونه همان وحی الهی است که عصاره آن


در نهایت صفا و پاکی می باشد و ایمان مؤ منان به وسیله آن شعله ور و پر بار می گردد.


در حقیقت این نور خدا است همان نوری است که آسمانها و


زمین را روشن ساخته و از کانون قلب مؤ منان سر بر آورده و


تمام وجود و هستی آنها را روشن و نورانی می کند.


دلائلی را که از عقل و خرد دریافته اند با نور وحی آمیخته می شود


و مصداق نور علی نور می گردد.


و هم در اینجا است که دلهای آماده و مستعد به این نور الهی هدایت می شوند


و مضمون یهدی الله لنوره من یشاء در مورد آنان پیاده می گردد.


بنابراین برای حفظ این نور الهی (نور هدایت و ایمان )


مجموعه ای از معارف و آگاهیها و خودسازیها و


اخلاق لازم است که همچون مشکاتی این مصباح را حفظ کند.


و نیز قلب مستعد و آماده ای می خواهد که همچون زجاجه برنامه آن را تنظیم نماید.


و امدادی از ناحیه وحی لازم دارد که همچون شجره مبارکه زیتونه به آن انرژی بخشد.


و این نور وحی باید از آلودگی به گرایشهای مادی و


انحرافی شرقی و غربی که موجب پوسیدگی و کدورت آن می شود بر کنار باشد.


آنچنان صاف و زلال و خالی از هر گونه التقاط و


انحراف که بدون نیاز به هیچ چیز دیگر تمام نیروهای وجود انسان را بسیج کند،


و مصداق ((یکاد زیتها یضی ء و لو لم تمسسه نار)) گردد.


هر گونه تفسیر به رای و پیشداوریهای نادرست و سلیقه های


شخصی و عقیده های تحمیلی و تمایل به چپ و راست و


هر گونه خرافات که محصول این شجره مبارکه را آلوده کند


از فروغ این چراغ می کاهد و گاه آن را خاموش ‍ می سازد. این است


مثالی که خداوند در این آیه برای نور خود بیان کرده و او از همه چیز آگاه است .


از آنچه در بالا گفتیم این نکته روشن می شود که


اگر در روایات ائمه معصومین (علیهمالسلام ) که در تفسیر این آیه رسیده


است مشکاة گاهی به قلب پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلّم )


و ((مصباح )) نور علم ، و ((زجاجة )) وصی او علی (علیه السلام ) و


((شجره مبارکه )) به ابراهیم خلیل که ریشه این خاندان از او است ،


و جمله ((لا شرقیه و لا غربیه )) به نفی گرایشهای یهود و نصارا تفسیر شده است ،


در حقیقت چهره دیگری از همان نور هدایت و ایمان ،


و بیان مصداق روشنی از آن است ، نه اینکه منحصر به همین مصداق باشد.


و نیز اگر بعضی از مفسران این نور الهی را به قرآن


یا دلائل عقلی یا شخص ‍ پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلّم )


تفسیر کرده اند آن نیز ریشه مشترکی با تفسیر فوق دارد........




و اینم لینک اثبات وجود خدا توسط انیشتین



*******************


این لینک هم خیلی کمک میکنه به اثبات خدا و سوالات مشابه


****************************

بنظرم بیشتر از این نیاز به ادامه این مطالب نباشد


چرا که اگر کسی با تامل و تدبر و تفکر با این دلایل و


تحلیل ها و جواب ها برخورد کند با تحقیق بیشتر از


این خود متوجه حقیقت فرمانروای مطلق عالم خواهد شد


 اما اگر با نگاه لجوجانه و عدم پذیرش بر این مبنا


بخواهد با این موضوع برخورد کند قطعا مشمول


 آیه خداوند در قرآن خواهد شد که


 چشم دارند ولی نمیبینند و گوش دارند ولی نمیشنوند و


 قلب دارند ولی درک نمیکنند


 چون خداوند بر چشم و گوش و قلب آنان مهر زده است


**************************

و در آخر سوره ای در قرآن که از اول تا آخر اختصاص به وصف خدا دارد

بنام خداوند بخشنده و مهربان

بگو خدا واحد است

خداوند بی نیاز است

نزائیده و زائیده نشده

و هیچ کس همتای او نیست

**********************************

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


"مولای مظلومان"


زهر شمشیر ابن ملجم کار خودش را کرده


تجویز پزشک شیر است


یتیمان بیرون خانه شیر به دست ایستاده اند


اهل بیت و یاران در خانه , نگرانند


و مولا در آخرین وصیتش به حسن و حسین , نگران مردم؛


به شما دو تن و همه فرزندان و خانواده ام


و هر کس که سخنم به او می رسد ,


جان شما و جان ایتام ...


جان شما و جان همسایگان ...


جان شما و جان قرآن ...


...جان شما و جان نماز ...


یتیمان بیرون خانه شیر به دست ایستاده اند


مولا نیمی از شیر را خود می خورد


و نیم دیگر را ... :


ـ به اسیرتان شیر داده اید ؟



جملاتی زیبا ازحضرت علی علیه السلام



1- گریه نکردن از سختی دل است.


2-سختی دل از گناه زیاد است.


3-گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.


4-آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.


5-فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.


6- محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست



ازامام علی (ع)پرسیدندواجب وواجبترچیست؟


نزدیک ونزدیکترکدامند؟


عجیب وعجیبترچیست؟


سخت وسخت ترچیست؟


فرمود:واجب اطاعت از الله و واجبتر ازآن ترک گناه  است.


نزدیک قیامت ونزدیکتر ازآن مرگ است.


عجیب دنیا وعجیبتر ازآن محبت دنیاست.


سخت قبراست وسخت تر ازآن دست خالی رفتن به قبر است.


میگن شبای قدر اگه کسی حق الناسی گردنش باشه صداش به عرش نمیرسه...


وقت بخشیدن و صاف ڪردن دلهاست


 پس اگر


نگاهی

صدایی

زبانی

ازمن

موجب ناراحتی شما شده

 و بر دلتان تَرَکی  انداخته..


بــبــخـــش

ببخش اگر ندانسته یا دانسته

در حضورت یا پشت سرت

حرفی زدم

شبهای قدر است

 حلالم کن

و این شب ها دعایم کن






کمترین لطف خدا وقتی است که دعا را مستجاب می کند


در روایات داریم در روز قیامت وقتی پرده ها کنار رود،


  مشخص می شود چرا دعا مستجاب نشده است


 خدای متعال از بنده عذر خواهی می کند.


 و به اندازه ای در روز قیامت در عوض


  دعاهای مستجاب نشده به بنده پاداش می دهند


 که او  می گوید ای کاش


 هیچ یک از دعاهایم در دنیا مستجاب نشده بود.



امشب را در کنار ثانیه ها آمین گوی آرزوهایتان هستم


آرزویم را دعا کنید



«واذکُر رّبّک فی نفسک تضرّعاً وّ خیفةً وَ دونَ الجَهرِ


مِن القَولِ بالغُدُوِّ وَالاصالِ و لا تکُن مِّنَ الغافلین.»


خدای خود را با تضرّع و پنهانی و بی آنکه آواز


برکشی در دل خود در صبح و شام یاد کن و از غافلان مباش.


خیال نکنید وقتی به خاطر ترسی از خدا و برای خدا


اشک می ریزید، این اشکهایتان بی ثمر است


و بدانید اگر از صمیم قلب اشک بریزید ،


این اشکها هرگز خشک نمی شوند. بلکه با تابش نور حق به آنها،


جلوه ای ملکوتی می یابند. خداوند دوست دارد بنده های


محبوبش را خاشع و متواضع ببیند. خداوند چشم های


جوانانی را که نیمه شب – زمانی که چشم های غافلان


در خواب است – در فراق او اشک می ریزند، دوست دارد.


طوری که خودش به بازار عشق می آید


و این مرواریدهای گرانبها را به گرانترین قیمت


از بندگان خاشع و متواضعش می خرد


خوشا به حال آنهایی که چنین فروشنده ای هستند


و چنین خریداری دارند.



و اما شب قدر


و شبی برتر از 82 سال


یعنی یک عمر



عمر یکساله ام را که برانداز میکنم،


هیییچ نقطة روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم


اما... مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم،


دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود



سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است...


من، یکسال را خراب کرده ام...


و تو....


سال بعد...


را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای...


چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت"...


که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...


سیاه دل تر از همیشه... و شکسته تر از هر سال...



چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام....


دلبرم....


دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست....


اما....


تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن...


تو... تنها ثروت قابل شمارش منی...


و من به انتظار سهم بیشتری از تو،


گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام




ای خواجه چه جویی ز شب قدر نشانی                  هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی


روشن به تو گویم که شب قدر کدام است                گر زانکه تو ادراک شب قدر توانی


آنست شب قدر که بر جان محمد                           قرآن عظیم آمده و سبع مثانی


آنست شب قدر که از نور جمالش                         وارست کلیم از شب تاریک و شبانی


آنست شب قدر که بر طلعت ماهی                         تا مطلع فجرش به تماشا گذرانی


ماهی که بود غایت حاجات و مقاصد                      ماهی که بود قبله آمال و امانی


جامی چو به این شب برسی از پی عمری               زنهار سلام من بیدل برسانی


*********************

 

بازامشب لیله القدرخداست


ذڪر یارب یارب وورددعاست


گاه استغفارودل لرزیدن است


گاه توبه گاه آمرزیدن است


گاه عجز و التماس و هم نیاز


روبه درگاه ڪریم چاره ساز


سحر سجاده ات را چون گشودی

وبا معبود خود خلوت نمودی

خواندی خالقت را عاشقانه

واشکی هدیه کردی دانه دانه

تو را جان علی ما را دعا کن


التماس دعا دارم از شما عزیزان وبلاگ


************************************

  • مرتضی زمانی
  • ۲
  • ۰



گفتی که گنه کنی تو را سوزانم

این را به کسی گو که تو را نشناسد


لطف بی کران خدا


در برخى روایات آمده است که

وقتى بندهاى از گناه پشیمان شد و به سوى خدا

بازگشت و گفت: «خداى من! من بد کردم»،

خدا مىفرماید: ؛ من آن را پوشاندم

و چون مىگوید: خداى من! من پشیمان شدم

خدا مىفرماید: ؛ من قبول کردم

؛اى جوان، اگر توبه کردى و شکستى، حیا نکن

که دیگر بار به سوى ما بر گردى!

و هر گاه دوباره توبه را شکستى، حیا نکن

آیا حیا تو را از اینکه سه باره به سوى ما

بیایى، منع مىکند؟ (: حیا نکن و بیا.)؛

و هر گاه براى سوّمین بار توبه را شکستى،

براى چهارمین بار به سوى ما بیا

؛من بخشندهاى هستم که بخل نمیورزم

؛ من بردبارى هستم که شتاب نمىکنم

من آنم که: بر معاصى پرده مىپوشم، و توبه کنندگان را قبول مىکنم

و از خطا کنندگان مىگذرم و به پشیمانان، رحم مىکنم

؛ «وَاَنَا اَرحَمُ الراحِمِین»و من رحم کنندهترین رحم کنندگانم

 ؛ کدام فردى به سوى درگاه ما آمد و او را رد کردیم؟

 ؛ چه کسى به سوى ما پناه برد و ما او را دور کردیم؟

؛ چه کسى به سوى ما بازگردید که او را نپذیرفتیم؟

 چه کسى از ما درخواستى کرد که به او عطا نکردیم؟

 ؛ چه کسى از ما آمرزش خواست و ما او را نیامرزیدیم؟

؛من آنم که گناهان را مىآمرزم و عیبها را مىپوشانم

و اندوهناکان را یارى مىکنم و به گریانِ ندبهکننده

رحم مىکنم ومن داناى امور نهان و پنهان هستم...

( گفتاری از حضرت آیت الله العظمی صافی)



 مــاه زیبــای خــدا ای رمضـان ماه قـرآن و دعـا ای رمضـان

هر کجـا پا بنهی یـاد خــداست ذکرحق در همه جا ای رمضـان

شبت آرام وسحر شیرین است روزهـا پــر ز صفـا ای رمضـان

صـوت قـرآن و منـاجـات و دعـــا همـه آهنـگ خــدا ای رمضـان

دل مـا را کـه گنـه کـرده سیـاه پرکن از نـور و صفـا ای رمضـان

همـه مهـمـان خـداونـد کریـــم سر این سفره سرا ای رمضـان

وقـت افـطـار و سحــر یـاد کنیـم از امــام و شهــدا ای رمضـان

تا خــدا عمــر دهــد با دل شــاد نشـوم از تو جــدا ای رمضـان




خدایا

فقط گیر یک نگاه تو مانده ام

تو که مرا

بپسندی ، دیگر چه باک

از پیله های روزگار...


گفتگوی ماهی با سلیمان نبی

روزى یکى از حیوانات دریائى سر از آب بیرون آورده

عرض ‍ کرد اى سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن،

سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند

تا آنکه مثل کوهى شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند،

تمام را بلعید و گفت: بقیه قوت من چه شد،

این مقدارى از غذاهاى هر روز من بود

سلیمان تعجب کرد، فرمود: آیا مثل تو دیگر

جانورى در دریا هست،

آن ماهى گفت: هزار گروه مثل من هستند

پس هر کسى که روى حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد،

خداوند از جایى که گمان ندارد

اسباب روزى او را فراهم مى کند...


ای فرزند آدم لحظه ای در صبح

مرا یاد کن

و لحضه ای در عصر ، هرچه خواهی

بتو می دهم ...

(حدیث قدسی 6 از کتاب یابن آدم)



آیا کسی را تا به حال دیده‌اید که هیچ گونه گرهی در کارهایش نیافتاده باشد!؟

Eight2l

ممکن نیست کسی را بیابید که در زندگی اش با گرفتاری یا

مشکلی روبه رو نشده باشد. چالش و مشکل،

سنت قطعی خداوند در زمین است. ما خاکیان در رنج و

سختی آفریده شده‏ایم.

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ؛

«ما انسان را در رنج آفریدیم [و زندگى او پر از رنج‌هاست]!»

(بلد، ۴). جوهره جان ما، باید جلای رنج را برای صیقل یافتن تحمل کند.

به قول استاد شهید مطهری:

شداید سازنده است. از موجودی موجود دیگر می‏سازد: از ضعیف،

قوی و از پست، عالی و از خام، پخته به وجود می‏آورد؛

خاصیت تصفیه و تخلیص دارد: کدورت‌ها و زنگارها را می‏زداید؛

خاصیت تهییج و تحریک دارد، هوشیاری و حساسیت به وجود می‏آورد؛

و ضعف و سستی را از بین می‏برد

(مرتضی مطهرى، مجموعه آثار، ج‏۲۳، ص۷۵۱).

حکمت سختی‌ها و مشکلات در زندگی:

چالش‌ها، سختی‌ها، مشکلات، گرفتاری‌ها، مصیبت‌ها،

، رنج‌ها و دردها، همه‌وهمه ورزش روحی و ابزار آزمایشی است

از الطاف الهی، تا ما انسان‌ها با انتخابگری خود به ره‌یافتگی و

رشد دست یابیم. «آزمایش الهی، صفات انسانى را

از نهانگاه قوه و استعداد به صفحه فعلیت و کمال بیرون مى‏آورد.

آزمایش خدا تعیین وزن نیست؛ افزایش دادن وزن است» (همان، ج‏۱، ص۲۰۶).


هنر زندگی در حل مسئله:

هنر زندگی در توانایی و مهارت کنار آمدن با مشکلات و حل آنهاست.

کسب توانایی لازم برای مشکل‌گشایی و برخورداری از

مهارت حل موفقیت‌آمیز مسائل ما را توانا می‌سازد

به‌طور سازنده با مشکلات زندگی برخورد کنیم.

حل مسئله، مهارتی است که رضامندی از

زندگی و پیشرفت و تکامل در گرو آن است.

درواقع هنگامی می‌توان طعم خوشبختی و لذت زندگی را چشید

که بتوان با مشکلات روبه‌رو شد و مسائل را حل کرد.

آن هنگام می‌توانیم این وعده الهی را تجربه کنیم که

پایان دشواری، آسانی است: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (انشراح (۹۴)، ۶). ‏

همه عمر تلخی کشیده است سعدی

  که نامـش برآمـد به شـیرین‌زبانی‏

منبع: نورعلیزاده میانجی، مسعود، این گره با دست باز می‌شود:
مهارت حل مسئله و چیرگی بر مشکلات زندگی،
 قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، چ دوم، ۱۳۹۴، ص ۹ و


هر گاه دیدی خدای سبحان پیاپی بر تو بلا نازل می کند

بدان که تو  را بیدارکرده است

و  چون دیدی با آنکه گناه می کنی،

پیاپی به تو  نعمت می دهد

بدان که این تدریجاً به سوی هلاکت بردن توست

امام علی (ع)



اعجاز قرآنی

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه:

چند سالی است که زمین شناسان نسبت دریا و خشکی کره زمین را بیان کرده اند؛

اما همین نسبت طی محاسبه عددی در آیات قرآن کریم آمده است.


به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از خبرگزاری اعجاز قرآن، سالهاست که


دانشمندان زمین شناس نسبت دریا و خشکی را


در کره زمین تعیین کرده اند و


این همان حقیقتی است که


قرآن کریم 14 قرن پیش عنوان کرده بود.


کلمه "بحر" به معنی دریا به صورت صیغه مفرد آن در 32 آیه از قرآن آمده است .

کلمه "بر" نیز به معنای خشکی به صورت صیغه مفرد آن در 12 آیه از قرآن آمده است.

در یک مورد نیز کلمه "یبسا" که آن هم معنای خشکی می دهد آمده است که

 در مجموع در 13 آیه از قرآن کلمه خشکی وارد شده است.
 
بنابراین در 32 آیه قرآن کلمه دریا و در 13 آیه کلمه خشکی آمده است.

 مجمع آیاتی که در آنها کلمات دریا و خشکی آمده است

(32+ 13) می شود 45 آیه.
 

حال اگر این اعداد را با نسبت ریاضی بیان کنیم ،

 نسبتهای زیربه دست می آید :

نسبت کلمه دریا در آیات قرآن 71 = 32:45 و

 نسبت کلمه خشکی در آیات قرآن  29 = 13:45                                               
 

پس می توان گفت که نسبت کلمات دریا و خشکی در

 قرآن به ترتیب 71 درصد و 29 درصد است.

 یعنی در 71% از مجموع 45 آیه از کلمه دریا و

در 29% از مجموع 45 آیه از کلمه خشکی استفاده شده است .
 

حال اگر به سایت سازمان فضانوردی آمریکا ( NASA)

مراجعه کنیم و نسبت دریاها و خشکی های زمین را مشاهده کنیم؛

 درمی یابیم که نسبت دریاهای زمین 71% و

 برای خشکیهای زمین 29% ثبت شده و

این همان حقیقتی است که
14
 قرن پیش قرآن کریم به آن اشاره کرده است.

فردی چند گردو به رهگذری داد

و گفت بشکن و بخور و برای من دعا کن!

رهگذر گردو ها را شکست ولی دعا نکرد

آن مرد گفت: گردو ها را می خوری نوش جان

ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!

رهگذر گفت:

" مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای

خدا خودش صدای  شکستن گردو ها را شنیده است"


اى کسانى که ایمان آورده ‏اید

خدا را یاد کنید یادى بسیار

و صبح و شام او را به پاکى بستایید

اوست کسى که با فرشتگان خود

بر شما درود میفرستد تا شما را

از تاریکی ها به سوى روشنایى برآورد

و به مؤمنان همواره مهربان است

" 41/42/43 احزاب"



ای کسی که لذت می بری از دنیا و رزق و برق آن

و چشمهایت به خاطر لذت ها خواب نمی رود

خودت را مشغول کردی به چیزی که تمام نمی شود

به خدا چه خواهی گفت وقتی او را ملاقات کردی

"بهلول"

 


 الهـی ای خالق بی مـدد
 
 وای واحـد بی عــدد، ای بخشنده بی منت،
 
ای داننده رازهـا،
 
ای شنونده آوازها،ای بیننده نمازها،
 
 ای شناسنده نامها،ای رساننده گامها،
 
ای مهربان بر خلایق،
 
عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر
 
و برعیب های مامگیر که تو قوی وما حقیر
 
از بنده خطاآید وذلت واز تو عطاآیدو رحمت

**********************************************

عشق فقط خدا
 
  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

آدمی به خودی خود نمی افتد

اگر بیفتد از همان سمتی می افتد

که به خدا تکیه نکرده است...


چقــــــــــــــدر زیبا گفته سهراب:

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ ...

ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ...

ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ ...

ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی ...

ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ ...

ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩی ...

یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ ...

ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ...

ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ ...

ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ...

ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ...

ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ...

ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ...

ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین ...

ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ ...

ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ ! ...


از آن زمان که متوجه عواقب نگرانی شده ام،

اگر همه ثروتم را نیز از دست بدهم

هرگز نگران نخواهم شد؛

آنچه را که می توانم انجام می دهم

و بقیه را به خدا می سپارم

 

جی.سی.بنی


به راستی وقتی توی این عالم

هرکس با همجنس خودش میپره و رفاقت می کنه!

یعنی مشابهت باعث دوستی میشه

پس فکرشو بکن دوستی با خدا چی میشه

بیخود نیست که دوستان خالص حق کراماتی دارند

بیچاره دوستان شیطان...


خدایا

مخم داره سوت میکشه...

الله تویی و ز دلم آگاه تویی  /

درمانده منم دلیل هرراه تویی

  گرمورچه ای دم زند اندر ته چاه  /

آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی 

 

اگر مردم در عظمت قدرت خدا، و بزرگی او می اندیشیدند،

به راه راست باز می گشتند  اما دلها بیمار و چشمها معیوب است.

آیا به مخلوقات کوچک خدا نمی نگرند؟ 

به مورچه و کوچکی جثه آن بنگرید،

که چگونه لطافت خلقت او با چشم و اندیشه انسان درک نمی شود،

نگاه کنید چگونه روی زمین راه می رود و برای به دست آوردن

روزی خود تلاش می کند؟ دانه ها را به لانه خود منتقل می سازد

و در جایگاه مخصوص نگه می دارد، در فصل گرما

برای زمستان تلاش کرده و به هنگام درون رفتن،

بیرون آمدن را فراموش نمی کند! 

روزی مورچه تضمین گردیده و غذاهای متناسب با طبعش

آفریده شده است.خداوند منان از او غفلت نمیکند،

و پروردگار پاداش دهنده محرومش نمی سازد،

گرچه در دل سنگی سخت وصاف یا در میان صخره ای خشک باشد.

اگر در مجاری خوراک و قسمتهای بالا و پائین دستگاه گوارش

و آنچه در درون شکم او از غضروفهای آویخته به دنده تا شکم

و آنچه در سر اوست از چشم و گوش، اندیشه نمایی،

از آفرینش مورچه دچار شگفتی شده و از وصف او به زحمت خواهی افتاد.

پس بزرگ است خدائی که

مورچه را بر روی دست و پایش بر پا داشت،

و پیکره وجودش را با استحکام نگاه داشت،

در آفرینش آن هیچ قدرتی او را یاری نداد

و هیچ آفریننده ای کمکش نکرد...

 

برگرفته از نهج البلاغه


از ما عمل چندانی نخواسته‌اند ،  مهم‌تر از عمل کردن،

"عمل نکردن" است! 

تقوا یعنی عمل گناه را مرتکب نشدن! 

همه می‌پرسند چه کار کنیم؟ 

من می‌گویم: بگویید چه کار نکنیم!؟ 

و پاسخ این است: 

** گناه نکنید ** 

شاه کلید اصلی رابطه با خدا "گناه نکردن" است...

 

آیت الله بهجت


من رقص دختران هندی را

بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم

چون آنها از روی عشـــــق می رقصند

و اینها از روی عــــــــادت نماز می خوانند


"دکتر شریعتی"


 آری تلاش کنیم نمازمان از روی بندگی و

عشق به خودش باشد یک فرصت باشد نه یک تکلیف




حاج محمد اسماعیل دولابی، می‌گویند


پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود

همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بودوقتی پدر وارد شد،

مادر شکایت او را به پدرش کرد

پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت،

شلاق را برداشت پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است،

همه‌ی درها هم بسته است،

وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟

راه فراری ندارد! خودش را به سینه‌ی پدر چسباند

شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد

شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است

به سوی خدا فرار کنید...

«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»(۱)

هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست...


عظمت و بزرگی خالق را ببین چه آفریده...

ماهی عجیبی شبیه به ژله

  ماهی شیشه ای سبحان الله !

   او هر چه بخواهد می آفریند ♥•٠·

 خدا بر هر چیزی توانا است...

 

منبع: و خدایی که در این نزدیکیست

http://saeideh-a.blogsky.com/


ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ،

ﺧــﺪﺍ به ﻓـﺮﺷﺘـﻪ ﻫﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﮕــﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻦ ﻫﺴﺘــﻢ !!!

ﺧﺪﺍﯾﺎ ؛ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻓﺘﻪ که ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ

مـن کـه فقط بـه تـو دلخوشـم

چـگونـه مـیشـه فـرامـوشت کنـم


خــــدا

یعنی سجود قطره بر خاک

خــــدا

یعنی رکوع برگ در باد

خــــدا

یعنی تشهد های باران

همان وقتی که گل را آب می داد

خــــدا

یعنی که یک گل با اجازه

کنار لانه ی پروانه رویید

خــــدا

یعنی برای خاطر گل 

دوباره از دل سنگ چشمه جوشید


زندگی زیباست ،

اما کو چشم زیبابین...

خدا پناه بی پناهانه

اما کی باور میکنه...

*************************************

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

لگدے خوردبہ در،،درڪہ نہ،،دیوارشڪست...

خانہ لرزیدوتمام تن تب دارشڪست...


سمت دیوارودرانقدرهجوم آوردند...

عاقبت پهلوے آن مادربیمارشڪست...


توے آتش نگران بود وبہ خودمیپیچید...

استخوانهاے ضعیف تنش انگارشڪست...


ڪاش درهاے مدینہ وسطش میخ نداشت...

سینہ ے زخمے اوبانوڪ مسمارشڪست...


فضہ دل خون شد وبابغض صدازد:ثانے...

پاے خودرابہ تن فاطمہ نگزار،،شڪست...


چہ ڪندباغم نامردے این شهرعلے...

سینہ اش پرشدہ ازغصہ تلمبار شڪست....

◾شهادت حضرت فاطمه(س)تسلیت باد


 

اگر چه هر شب و هر روز گریـه شـد کارم
خـدا گـواست علــی بـر تـو اشک میبارم

هــزار بــار اگــر بشکننــد دســت مـرا
دمــی ز یــاری تــو دســت بر نمیدارم

حدیث سینه و مسمار اگر چه مخفی ماند
هـزار زخــم نگفتــه بــه سینـ ـهام دارم

بـه ناله هــای شب و اشـک غربتم سوگند
مـن آن نیــم کــه علـی را غریب بگذارم

علی به چاه برَد درد خویش و من هر شب
کنــم نگـاه بــه مــاه و، سرشک میبارم

مــرا بــه جـای حمایت، جواب رد دادند
خــدا گــواست ز اهــل مدینــه بیزارم

حقیقتی است که چون میروم به نزد پدر
بــوَد نشانــۀ غــصب فـدک به رخسارم

مـرا نـه داغ پـسر، غصه هـای مولا کشت
اگــر چــه بــر در خانــه زدنـد بسیارم

میـان آن همـه دشمن کسی نشد «میثم»
بـه غیــر مـحسن ششماهـه ام دگر یارم...

سپری میشود این ظلم، عدو میبازد...

میرسد آنکه خداوند به او می نازد...

باشد آن روز ببینند همه عالمیان...

در بقیع "حضرت مهدی" حرمی می سازد...

اللهم عجل لولیک الفرج...

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰


بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی،

خمش می‌کنی

هر چه خم شود خالی تر می‌شود،

اگر کاملا رو به زمین گرفته شود،

سریع تر خالی می‌شود

دل آدم هم همین طور است،

گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه،

قرآن می‌گوید: هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛

خم شو و به خاک بیفت

" وَکُن مِّنَ السَّاجدِین"

سجده کن؛ ذکر خدا بگو ؛

این موجب می‌شود تو

خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی؛

 

شیخ رجبعلی خیاط





روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت

فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به

سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را

روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است.

به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد

را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از

روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : “اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی

از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم،

کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و

من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم،

ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند،

سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند

برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛

 اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم،

او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.




خدا را شناختم به گسستن اراده ها

و باز شدن گره ها

و شکستن همت ها

و گشودن سختی و بلا

برای کسی که نیت خود را

برای او خالص گرداند...

 

حضرت علی (ع)






پایان آدمیزاد بی خداییست!
نه از دست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی...
هیچکدام پایان آدمی نیست!

تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند...

"خدای مهربان من"
بـوی ناب بهشـت میدهد همـهٔ نام‌های قشـنگ تــو
میگذارمشان روی زخمهای دلم...


لذت نبردن از مناجات ,سنگینی در عبادت،

بی‌تفاوتی در برابر گناه ,سستی در ایمان

همه و همه بر اساس قرآن کریم 

به قساوت و سیاه شدن قلب باز می گردند

قلبی که معیوب است

از لذت زندگی کردن هم محروم است...

قلب قاصدکی است که اگر پرهایش را بچینی

دیگر به آسمان اوج نمی گیرد(1)

مراقب باشیم با غفلت های مکرر

آسمانی شدن

و لذت شیرین مناجات با قاضی الحاجات را

از خود سلب نکنیم...



تو را احساس میکنم 

در هر سنگ 

در هر برگ از درخت که شاید تو

یکی از آنها باشی 

تو را احساس میکنم 

در همه چیز 

در رودخانه ای که خروشان است 

در هر بذری که تو از آن روییده ای 

تو را احساس میکنم 

در رگهایم

  در هر یک از ضربان های قلبم 

در هر نفسی که میکشم 

تو را احساس میکنم  همه جا 

در هر اشکی که از گونه هایم جاریست 

در هر کلمه ای که هیچوقت به زبان نیاوردم 

تو را احساس میکنم...! ای خدا...!



هر گلی نو که در جهان آید

ما به عشقش هزار دستانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشا کنان بستانیم

تو به سیمای شخص می نگری

ما در آثار صنع ، حیرانیم

سعدیا بی وجود صحبت یار

همه عالم به هیچ نستانیم



الهی! تو پاک آفریده ای ،ما آلوده کرده ایم...

الهی اگر گلم یا خارم از آنِ بوستانِ یارم

چگونه دعوی بندگی کنم که پرندگان از من می رمند

و ددان رامم نیستند الهی ،

الهی ! گرگ و پلنگ را رام توان کرد،

با نفس سرکش چه باید کرد؟

انسان را قسطاس مستقیم آفریده ای،

افسوس که ما در میزان طغیان کرده ایم الهی،

به سوی تو آمده ام؛

به حقّ خودت مرا به من برمگردان الهی

 

گزیده ای از الهی نامه

"علامه حسن زاده آملی"

 

چو بفروختی؛ از که خواهی خرید؟

مـتاع جـوانی به بــازار نیست...!

بدون هیچ تردیدی سر تا پای وجود ما انسانها را

دریای بی منتهای رحمت الهی در بر گرفته است

اما در این میان کیمیای جوانی موهبتی است بی مثال 

که خداوند بی دریغ

و فقط از سر لطف در اختیار ما قرار داده است

در این بین روزگار دائما در کمین است 

تا عنان آن را از کف ما برباید

اختیار با خود ماست از یک طرف می توانیم

با غفلت های مکرر آن را تباه کنیم 

و بعد ها با سینه ای دردمند تنها

آه بکشیم و افسوس بخوریم 

و یا آن را با تقوای الهی زینت دهیم 

و پای در چشمه ی زلال عشق الهی نهیم

و در زمره ی سعادتمندان عالم جای گیریم

زود دیر می شود!

به خود آییم

قبل از آنکه...!

به خود آورندمان

 

شعر نقل شده از پروین اعتصامی



من آن بالا

خدایی را دارم که

با بودنش همه چیز خوب است...

 



زمونه قلب منو بیشتر از این تنها نزار 

برو ای باد صبا از گل رویش خبر بیار 

جمعه ها دستاتونو به دستِ همدیگه بدید 

شش روز اول هفته همتون جمعه بشید 

ضربان قلب من به احترامش بزنید 

سندِ زندگیمو یه جا به نامش بزنید 

ساعتها دقیقه بشید دقیقه ها یه ثانیه 

تا همون لحظه بیاد اونیکه اسمش باقیه



💠 خدا چگونه آفرید ؟؟


و علم خدا چگونه است ؟؟ 💠


🔵 عاشقان مولا لذت ببرن ! خدایی که امیر المومنین توصیف کرده چنین است


📢 امیر المومنین امیر کلام در حدیثی طولانی میفرمایند

🔷 .. هر کس چیزی می سازد آن را از ماده ای ساخته است ،

و خدا آنچه را که آفریده ، از ماده ای نساخته !
هر دانایی، اول نادان بوده و بعد آموزش دیده است در

حالی که خدا نه جاهل بوده و نه چیزی آموخته است

♦️ به چیز ها پیش از بودنشان چیرگی علمی دارد !

و بودنشان به دانش او چیزی نمی افزاید،
و علم او به چیز ها ، پیش از بوجود آمدن آنها،

همچون علم او بدان ها پس از به وجود آمدنشان است



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


عید بزرگ غدیر بر شما دوستان گلم مبارک

بسم الله الرّحمن الرّحیم

روز گشایش و درود
عن ابى عبد الله(علیه السلام) قال:والعمل فیه یعدل ثمانین شهرا، و ینبغى

ان یکثر فیه ذکر الله عزوجل، والصلوة على النبى(صلی الله علیه و آله و سلم) ،

ویوسع الرجل فیه على عیاله....وسائل الشیعه 7: 325، ح 6.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
ارزش عمل در آن روز (عید غدیر) برابر با هشتاد ماه است، و

شایسته است آن روز ذکر خدا و درود بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) زیاد شود، و مرد،

بر خانواده خود توسعه دهد.
وز تکبیر
عن على بن موسى الرضا(علیه السلام) :من زار فیه مؤمنا

ادخل‏الله قبره سبعین نورا و وسع فى قبره و یزور قبره کل یوم سبعون الف ملک ویبشرونه بالجنة....

.اقبال الاعمال: 778.

امام رضا(علیه السلام) فرمودند:
کسى که در روز (غدیر) مؤمنى را دیدار کند، خداوند هفتاد نور بر قبر او وارد مى کند و

قبرش را توسعه مى‏ دهد و هر روز هفتاد هزار فرشته قبر او

را زیارت مى‏ کنند و او را به بهشت بشارت مى‏ دهند.


نماز روز غدیر
عن ابى عبد الله(علیه السلام) قال:و من صلى فیه رکعتین اى وقت‏شاء

و افضله قرب الزوال و هى الساعة التى اقیم فیها امیرالمؤمنین(علیه السلام)

بغدیر خم علما للناس و... کان کمن حضر ذلک الیوم...

وسائل الشیعه 5: 225، ح 2.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
کسى که در روز عید غدیر هر ساعتى که خواست، دو رکعت نماز بخواند و

بهتر اینست که نزدیک ظهر باشد که آن ساعتى است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن ساعت در

غدیر خم به امامت منصوب شد، (هر که چنین کند)

همانند کسى است که در آن روز حضور پیدا کرده است.
وزه غدیر
قال الصادق(علیه السلام):صیام یوم غدیر خم یعدل صیام عمر الدنیا لو عاش انسان ثم صام

ما عمرت الدنیا لکان له ثواب ذلک.... وسائل الشیعه 7: 324، ح 4.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
روزه روز غدیر خم با روزه تمام عمر جهان برابر است. یعنى اگر انسانى همیشه زنده باشد و

همه عمر را روزه بگیرد، ثواب او به اندازه ثواب روزه عید غدیر است.



مولا برای از تو سرودن غزل کم است

تلمیح و استعاره، مجاز و بدل کم است


قرآن ناب لایق وصف مقام توست

شعر و حدیث و قصه و ضرب المثل کم است


آن لحظه که حلاوت نام تو بر لب است
شیرینی شکر که چه گویم، عسل کم است


باید برای مدح تو از صبح بدر گفت
هیجان نهروان و شکوه جمل کم است


ای دست اقتدار خدا، فارس العرب
اصلا برای شأن تو تعبیر "یل" کم است


هر قدر هم که دم بزنم ای امیر عشق
از شوکت و جلالت تو، ما حَصَل کم است


شُهره شده میان عرب تک سواری ات
آوازه های صاعقه ذوالفقاری ات

🌻اعمال وآداب روز عید غدیر🌻
1-روزه داشتن

2-غسل کردن

3-افطاری دادن

4-اطعام کردن

5-زینت کردن وآراستن

6-پوشیدن لباس نو

7-دیدارومصاحفه بامومنان

8-ابرازشادمانی کردن ،تبریک گفتن،هدیه دادن

وذکرصلوات

9-خواندن نمازعیدغدیر(دورکعت ودرهررکعت حمدوده مرتبه سوره ی توحید،آیه الکرسی

وسوره ی قدر)

10-عقداخوت وبرادری

11-قرائت دعای شریف ندبه

12-زیارت امیرالمومنین علی(ع)ازدوریانزدیک


 🌻التماس دعا🌻


شعری زیبا از القاب امیر المومنین علی علیه السلام

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

شبی در خواب بودم خواب دیدم ،

 

میان خواب حرفی را شنیدم ،

 

کسی می گفت اعمالت سیاه است ،

 

تمام نامه ات بار گناه است ،

 

اگرخواهی ز مولایت بخوانی ،

 

غروب نیلی حیدر بمانی ،

 

اگر خواهی شود راضی پیمبر ،

 

بگو در شعر ها اوصاف حیدر ،

 

بگو که دشمن کفار بوده.

 

بگو که حیدر کرار بوده ،

 

بگفتم چشم از جان می نویسم،

 

کتابی همچو قرآن می نویسم،

 

شروع شد شعر من با نام ایزد ،

 

خدا هم دم ز حیدر نیز می زد.

 

علی صدیق اکبر بود والله.

 

علی فاتح به خیبربود والله.

 

علی چشم خدا،دست خدا بود ،

 

علی نور خدا ،مشکل گشا بود

 

 

علی فاروق اعظم بود مردم ،

 

ولی الله معظم بود مردم.

 

علی والی، علی مسجد، علی می،

 

صراط المستقیم بوده پیاپی،

 

ولی الله اعظم بود حیدر.

 

کریم الله معظم بود حیدر ،

 

علی چون ذوالفقارش دست دارد.

 

هزاران شیعه پا بست دارد ،

 

علی اذن خدا ، وجه خدا بود ،

 

علی شیر خدا ، محو خدا بود ،

 

علی را فاطمه معنا نموده ،

 

گدایان را علی آقا نموده.

 

علی مولود کعبه ، سر الله ،

 

امیرالمومنین بوده به والله ،

 

علی با دشمنان هم مهربان بود ،

 

امیرالمومنین شاه جهان بود.

 

ولایت را ز حیدر غصب کردند.

 

خلیفه جای حیدر نصب کردند.

 

ز بعد رحلت جان پیمبر ،

 

سلامش بی جواب گردید حیدر ،

 

چه تعبیری شده خواب پیمبر ،

 

که بوزینه نشیند روی منبر ،

 

تمام حرف من امشب همین است ،

 

فقط حیدر امیر المومنین است.


عَلی شاه

عَلی ماه

عَلی راه

عَلی نَصْرُمِن الله

عَلی زِمزِمه ى هَر دِلِ آگاه

عَلی عِینِ یَقینْ است

عَلی بَر هَمه ى خَلْقْ امیرالْمؤمِنینْ است

عَلی کاشِفِ هَر غَم

عَلی بَر هَمه مَرْحَمْ

عَلی ذِکْرِ لَبِ عیسى بن مَرْیَمْ

عَلی هَستى خاتَمْ

عَلی بَرگِ بَراتِ هَمه ى خَلْقْ ز آتَش و جَهَنَّمْ

عَلی اصلِ وجودْ است

عَلی روى سُجودْ است

عَلی مَعدَنِ جودْ است

عَلی رازونیازْ است

عَلی سوزو گُدازْاست

عَلی مَحْرَمِ راز است

عَلی مُهرِ قبولی نَماز است

عَلی بَرْگ و بَراتْ است

عَلی حَجُّ زَکاتْ است

عَلی تَجَلّی صفاتْ است

عَلی بابِ نِجاتْ است

عَلی حَیّ و مَماتْ است

عَلی رَمْز عُبور و مُرور از روى صراط است

عَلی ساقی کوثَر که هَمان آب حیات است

فَقَط حِیدَرِ کَرّار امیر الْمؤمِنینْ است...

یاعلی


ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻨﺎﻥ

ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺮﺍﻥ

ﺑﻪ ﺟﻼﻝ ﺍﺣﻤﺪ

ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺣﯿﺪﺭ

ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝ ﺯﻫﺮﺍ

ﺑﻪ ﻭﻗﺎﺭ ﺯﯾﻨﺐ

ﺑﻪ ﺷﺒﯿﺮ ﻭ ﺷﺒﺮ

ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﮐﻮﺛﺮ

ﺑﻪ ﻗﺘﺎﻝ ﺣﻤﺰﻩ

ﺑﻪ ﻧﺒﺮﺩ ﻣﺎﻟﮏ

ﺑﻪ ﺻﻔﺎﯼ ﺳﻠﻤﺎﻥ

ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺹ ﺑﻮﺫﺭ

ﺑﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﯾﻦ

ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻤﺎﻥ

ﺑﻪ ﺣﺒﯿﺐ ﻭ ﻣﯿﺜﻢ

ﺑﻪ ﺑﻼﻝ ﻭ ﻗﻨﺒﺮ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻭﺍﻻ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺍﻋﻼ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺍﻗﺎ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺑﺎﻻ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻣﻮﻻ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻫﺎﺩﯼ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺭﺣﻤﺖ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺳﺮﻭﺭ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺍﻭﻝ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺁﺧﺮ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻇﺎﻫﺮ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺑﺎﻃﻦ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺁﺩﻡ
ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺧﺎﺗﻢ

ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﺑﺒﺎﻟﻢ

ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﺑﻨﺎﺯﻡ

ﺯ ﻋﻠﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ

ﺯ ﻋﻠﯽ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ

ﺯ ﻋﻠﯽ ﺳﺘﺎﻧﻢ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻋﺸﻘﻢ



علیدور ملک عشقون پادشاهی/

علیدور بی نوالر دادخواهی.


علیدور سر دبیر دفتر عشق/

علیدور دلستان کشور عشق.


علینون وار آدوندا بس حلاوت/

گل اونان کسب ائدر رنگ و طراوت.


علینی سسله گر قلبین آلشسا/

سویر الله علیدن کیم دانشسا


.علینون عشقی کار دیگر ایلر/

مس قلبی آقام باخسا زر ایلر.


علی لنگروی عرش و کائناته/

علینی سویمین چاتماز نجاته


.یوز اون دوت سوریه معنا علیدور

/که معنای الف تا یا علیدور.


بولون دنیا و هم عقبا علیدور

/بولون لادن صورا الا علیدور.


غرض بو آفرینشدن علیدور/

اصول دین و بینشدن علیدور


.علی تک تاز هر جنگ و جدلدی

/علی هر جنگیده مرد عملدی


.علی اللهیلن هر دم ملازیم

/او دورکی وصفینه قرآندی لازیم.


علی انگشتر حقه نگیندی

/علی حیثیه قرآن و دیندی.


علیدن دردیوه درمان آلارسان/

صراط مستقیمه یول تاپارسان.


علی حیران ائدوب جمله عدونی/

فقط بیرجه علی سویلوب سلونی.


علینون هر تلی ولیله اطلاق

/علینون صورتی وشمس مصداق.


علینون آدیدور آب حیاتیم /

علیدور هم حیاتیم هم مماتیم


.بیوردی حضرت طاها مکرر/

سیزه من شهر علمم بو علی در.


علی رکن و حجر مشعر منادی

/علی کوثردی زمزم دی صفادی.


علیدور بیزلره باب کرامت/

علیدور مالک روز قیامت.



علی جان ...


ای عشق پاک ... ای راه راستین الهی ...

ای صراط مستقیم ....

از غدیر تو سال هاست که می گذرد

ولی هنوز ،

به جرم عشق تو ، هزاران سر ، بر روی زمین می افتد ...

رنجها برده اند تا این میراث ارزشمند به ما رسیده است ...

گوارایمان باد ، این عشق ...

گوارایمان باد ...

دست مان را بگیر ...

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی بن ابی طالب


مهرت ز ازل به بند بندم کردند

تا خوب به تو علاقه مندم کردند

من کودک نو پای زمین خور بودم

با جمله یا علی بلندم کردند


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


سبیح شیعه نام گهر بار حیدر(ع) است

خلقت همیشه مست و گرفتار حیدر (ع)است


صدیق اکبرى که شنیدى فقط علی ست (ع)

پس این لقب همیشه سزاوار حیدر(ع) است


فاروق اعظم است به نص صریح وحى

فرقان بین باطل و حق کار حیدر(ع) است

ما بى على(ع) بهشت خدا را نخواستیم

اصلا بهشت دیدن رخسار حیدر(ع) است

دنیاى بى ولاى على (ع)عین دوزخ است
معیار خلق ما همه معیار حیدر(ع) است



شیعه تمام عمر بدهکار حیدر (ع)است؛؛!!؛؛



ما را خدا به عشق على(ع) ٱفریده است


http://adyannews.com/files/fa/news/1393/7/26/3945_578.jpg


استاد میرباقری:


"آنهایی که عمرشان را استفاده کردند، در شب قدر درها به رویشان باز می شود.


آنهایی که قدم برنداشتند دو کار باید انجام بدهند؛


یکی این که سرمایه امشبتان امید به فضل خدا باشد.


درهای فضل خدا همه را می گیرد. فضل به این معناست که


وقتی سحره فرعون می رفتند با موسای کلیم بجنگند،


یک لحظه خدا دلشان را گرفت، آن گاه مؤمن شدند.


فرعون گفت: به دارتان می زنم. گفتند: بزن. در دعای عرفه هست؛


خدایا ما که قصد جنگ با تو نداریم، سحره آمدند با تو بجنگند گرفتیشان،


خدایا ما گناهمان جنگ با تو نبود، شیطنت نفس بود،


تو را قبول داشتیم. زمین خوردگی های ما جنگ با تو نیست.


به خدا امیدوار باشید. فرمود: «کُنْ‏ لِمَا لَاتَرْجُو أَرْجى‏ مِنْکَ لِمَا تَرْجُو»؛


آن جایی که امیدت قطع می شود امیدوار به خدا باش.


موسای کلیم می رفت آتش بیاورد، پیغمبر شد. به فضل خدا امیدوار باشیم.


فرمود: هیچ کسی به هیچ خیری نرسید الا با امید به فضل خدا.


دستگاه خدا و رحمتش بی نهایت وسیع است.


در دعای ابوحمزه چندین بار تکرار شده خدایا مرا ببخش.


درست است که گناهان من بزرگ است


(عظمت گناهان در دعای ابوحمزه توضیح داده می شود)


ولی«وَ مَا خَطَرِی هَبْنِی‏»؛ خودم و گناهم در دستگاه تو اصلا چیزی به حساب نمی آییم.


امید به فضل خدا داشته باشید؛ دلتان را بگیرد کار تمام است.


یک تصرف در دل انسان بکند، محبت دنیا بیرون رود،


محبت امیرالمومنین (ع) جایگزینش می شود و انسان عرشی می شود.


شب قدر شب این فیض های خداست، این که در این شب گفته اند بیدار باشید


حتی یک لحظه هم نخوابید چون شاید در همان یک لحظه یک خبری بود...


حضرت به مرحوم بافقی وعده داده بودند در راه کربلا که به ایران می آمدند


در قم و نیشابور من را می بینی. در قم حضرت را زیارت نکرد


نیشابور وقتی ایشان را دید گفت: آقا به ما وعده قم دادید فرمود:


آمدیم در حرم حضرت معصومه (س) یک کسی از شما مسئله پرسیده بود


مشغول بودید ما هم رفتیم.


شب قدر یعنی همه لحظاتش یک لحظه است؛ انسان را برق می گیرد،


اگر گرفت تمام است. عالمتان عوض می شود.


وقتی هواپیما راه می رود یک لحظه پرواز می کند؛ آن لحظه پرواز اگر خواب بودید


کار تمام است. شب قدر از این شب هاست یک لحظه اش انسان را بگیرد کار تمام است؛


«وَ بَرَقَ‏ لَهُ‏ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْق»،


یک جلوه از امیرالمومنین (ع) در شب قدر در دل کسی بیاید کارش تمام است،


بار عمرش بسته می شود، باب گناه به روی او بسته می شود،


لذت عبادت در ذائقه اش می آید. شب قدر چنین شبی است.


به فضل خدا امیدوار باشید؛ حتی اگر عمل ندارید.


در مسجدالنبی به حضرت عرض کرد یا رسول الله(ص) «مَتَى‏ تَقُومُ‏ السَّاعَةُ»؛


قیامت کی برپا می شود؟ حضرت بعد از اتمام نماز به جمعیت گفتند


چه کسی سؤال کرد قیامت کی بر پا می شود!


مرد اعرابی گفت: آقا من. حضرت به او گفتند چه آماده کرده ای؟


گفت: آقا من زیاد اهل نماز و روزه نیستم واجبات را می خوانم


، ناتوانم اما شما را دوست دارم. حضرت جمله ای گفتند


که انس می گوید مسلمان ها هیچ روز آنقدر خوشحال نشده بودند،


حضرت فرمود:«الْمَرْءُ مَعَ‏ مَنْ‏ أَحَب‏»؛ از من جدا نیستی،


اگر تو من را دوست داری من نیز تو را دوست دارم.


به محبت امیرالمومنین (ع) امیدوار باشیم


تا خدا به خاطر این محبت یک چیزی به ما بدهد.


شب قدر حسن ظن بالله داشته باشیم.


اگر کسی به ما بدی کرده باشد سراغمان بیاید او را می بخشیم.


گاهی انسان از او راضی هم می شود.


خدای متعال سریع الرضاست؛ یعنی زود راضی می شود،


نه این که می بخشد، سریع الرضاست.


پس حسن ظن به خدای متعال، سرمایه شب قدر است. آن هایی که کار نکردند،


امید بالله داشته باشند.


در روایت دارد روز قیامت به یک عده ای که زحمت کشیدند،


می دهند! یک عده ای هم کار نکردند مثل آنها را به ایشان می دهند!


می گویند: خدایا چرا به این ها مقاماتی مثل ما دادید؟


می فرماید اینها دعا کردند به آنها دادیم!


در شب قدر مردانه از خدا بخواهید."







بسم الله الرحمن الرحیم‌

از دانایی پرسیدم


نظر شما در مورد مولا علی (ع) چیه؟

ایشان پرسید : بهترین مکان کجاست ؟


گفتم : مسجد

پرسید : بهترین جای مسجد کجاست ؟


گفتم : محراب

پرسید : بهترین عمل چیه؟


گفتم : نماز

پرسید : بهترین نماز ؟


گفتم نماز صبح

پرسید : بهترین قسمت نماز؟


گفتم: سجده


پرسید : بهترین قسمت بدن ؟


گفتم : سر

پرسید : بهترین قسمت سر ؟


گفتم پیشانی


پرسید : بهترین ماه؟


گفتم رمضان

پرسید : بهترین شب؟


گفتم شب قدر

پرسید : بهترین نحوه مردن ؟


گفتم شهادت

آنوقت به من گفت :


مولا علی در ماه رمضان در شب قدر


در مسجد در محراب مسجد ،


در حال نماز ،


نماز صبح در سجده نماز فرق مبارکش شکافت !

یعنی هنوز مات و مبهوت این نتیجه گیری بسیار زیبا هستم‌





http://titre1.ir/files/fa/news/1393/3/3/136041_671.jpg









اما اعمالی که در هر سه شب (شبهای قدر) مشترک است وباید انجام داد :

اول : غسل است ( مقارن غروب آفتاب ، که بهتر است نماز شام را با غسل خواند )

دوم : دو رکعت نماز است


که در هر رکعت بعد از حمد هفتمرتبه توحید بخواند


وبعد از فراغ هفتاد مرتبه اَستَغفُرِاللهَ وَاَتوبُ اِلَیهِ


ودر روایتی است که از جای خود بر نخیزد تا حقتعالی او وپدر ومادرش را بیامرزد.

سوم : قرآن مجید را بگشاید وبگذارد در مقابل خود وبگوید :


اَللّهُمَّ اِنّی اَسئَلُِکَ بِکِتابِکَ المُنزَلِوَمافیهِاسمُکَالاَکبَرُو،اَسماؤُکَ


الحُسنی وَیُخافُ وَ یُرجی اَن تَجعَلَنی مِن عُتَقائِکَ مِنَ النّار پس هر حاجت که دارد بخواند

چهارم : مصحف شریف را بگیرد وبر سر بگذارد وبگوید :


اَللّهمَّ بِحَقِّ هذاالقُرآنِ وَ بِحَقِّ مَن اَرسَلتَه بِه وَبِحَقِ کُلِّ مومنٍ


مَدَحتَه ُ فیهِ وَبِحَقِّکَ عَلَیهِم فلا اَحَدَ اَعرَفُبِ بِحَقِّکَ مِنکَ

ده مرتبه بگوید : بِکَ یا الله

ده مرتبه : بِمُحَمَّدٍ

ده مرتبه : بِعلیٍّ

ده مرتبه : بِفاطِمَةَ

ده مرتبه : بِالحَسَنِ

ده مرتبه : بِالحُسَین ِ

ده مرتبه : بِعلیّ بنِ الحُسین

ده مرتبه : بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ

ده مرتبه : بِجَعفَر بنِ مُحَمَّدٍ

ده مرتبه : بِموُسی بنِ جَعفَر ٍ

ده مرتبه : بِعلیِّ بنِ عَلیٍّ

ده مرتبه : بِعَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ

ده مرتبه : بِالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ

ده مرتبه : بِالحُجَّةِ

پس هر حاجتی داری طلب کن .

پنجم : زیارت امام حسین (ع) است؛ که در خبر است


که چون شب قدر میشود منادی از آسمان هفتم ندا میکند


که حق تعالی آمرزید هر کسی را که به زیارت قبر امام حسین (ع) آمده .

ششم : احیا داشتن این شبها است


که در روایت امده هر کس احیا کند شب قدر را گناهان او آمرزیده شود


هر چند به عدد ستارگان آسمان وسنگینی کوهها وکیل دریاها باشد .

هفتم : صد رکعت نماز کند که فضیلت بسیار دارد ،


وافضل آنست که در هر رکعت بعد از حمد ده مزتبه توحید بخواند .

هشتم : بخواند :اَللّهُمَّ اِنّی اَمسَیتُ لَکَ عَبدًا داخِرًا لا اَملِکُ لِنَفسی وَ اَعتَرِفُ ....










پلک های نیمه بازش،آیه های درد بود
آخرین ساعات عمر حیدر شب گرد بود

چادر خاکی زهرا، بالش زیر سرش
عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش

زخم فرقش، ترجمان عمق زخم سینه بود
کوفه هم مثل مدینه دشمن آئینه بود

آتش آه حزینش بر جگر افتاده است
این دم آخر،به یاد میخ در افتاده است

در نگاه زینبِ دل خسته زخمش آشناست
زخم فرقش،شکل زخم پهلوی خیرالنساست

زخم های کهنه بر رفتن مجابش کرده اند
نا امیدانه طبیبان هم جوابش کرده اند

معنی "فزت و رب الکعبه"ی او روشن است
حیدر مظلوم،سی سال است فکر رفتن است

کوفه شبها آشنا با اشک فانوسش شده
ماجرای کوچه سی سال است کابوسش شده

غصه ی آن کوچه سی سال است پیرش کرده است
کم محلی های مردم گوشه گیرش کرده است

اضطراب زینب او را برده در هول و ولا
زیر لب با گریه می گوید که وای از کربلا

گریه های مرتضی دنیای رمز و راز بود
معجر زینب برایش روضه های باز بود

دانه های اشک او می گفت با صد شور و شین
کربلا،عباس من! جان تو و جان حسین



.http://yaaliasghar.loxblog.com/upload/y/yaaliasghar/image/76583368630613120257.jpg


جملاتی زیبا ازحضرت علی علیه السلام

1- گریه نکردن از سختی دل است.


2-سختی دل از گناه زیاد است.


3-گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.


4-آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.


5-فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.


6- محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست


ازامام علی (ع)پرسیدندواجب و واجبتر چیست؟


نزدیک ونزدیکترکدامند؟ عجیب وعجیبترچیست؟


سخت وسخت ترچیست؟


فرمود:واجب اطاعت از الله و واجبتر ازآن ترک گناه است.


نزدیک قیامت ونزدیکتر ازآن مرگ است.


عجیب دنیا وعجیبتر ازآن محبت دنیاست.


سخت قبراست وسخت تر ازآن دست خالی رفتن به قبر است.




.در پیش علی حقیر بودن عشق است

آهو به پناه شیر بودن عشق است

در محضر سلطان ولایت حیدر

افتاده و سر به زیر بودن عشق است

گر حیدر امیر کل عالم باشد

زیر نظر امیر بودن عشق است

بر تخت سلیمان نبی حک کردند

در ملک علی فقیر بودن عشق است

از سوی کمان ابروانش به خدا

مجروح یکی دو تیر بودن عشق است

در آتش چشمان سیاهش ولله

گرم دم یا مجیر بودن عشق است

در طی طریق عاشقی سوی نجف

آوارهء این مسیربودن عشق است

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

حکایت ا

در مورد ارث فرزندان

 

در زمان خلافت حضرت علی(ع) کودکی که دارای دو سر و

 

دو سینه بر یک کمر بود به دنیا

آمد، میراثش را از آن حضرت جویا شدند. حضرت علی(ع) فرمود:

 

هنگامی که خواب استبر او

فریاد زنند اگر هر دو سر با هم بیدار شدند یک نفر است و

 

یک میراث می برد و اگر یکی بیدار

ودیگری همچنان خواب ماند دو میراث می برد.

فروع کافی ج 7 ص 159 حدیث 1

 


حکایت ۲:

در مورد شناسایی مالکیت فرزند پسر


مردى داراى دو زن بود که هر دو نفر آنها باردار بودند.

 

هر یک از آنها آرزو مى کرد،فرزندى

که به دنیا مى آورد پسر باشد، تا بدین وسیله پیش ‍ شوهرش محبوبتر گردد.

 

در آنزمان - به دلیل

پایین بودن سطح فرهنگ و نقش مهمى که مردان در

 

تقویت بنیه نظامى داشتند -داشتن فرزندان

پسر، افتخار بوده و داشتن فرزندان دختر، موجب سرافکندگى محسوب مى شد.

از قضا هر دو زن در یک شب تاریک و

 

در یک اتاق ، زایمان مى کنند. یکى از آنها دختر،

ودیگرى پسر به دنیا مى آورد. زنى که دختر زاییده بود،

 

در یک زمان مناسب ، فرزندش را

بانوزاد پسر هوویش عوض مى کند و وانمود مى کند که او

 

پسر زاییده و هوویش دختر. این

کارباعث اختلاف و درگیرى بین دو هوو شده و

 

کسى نمى تواند در این مورد قضاوت کند.

طبقمعمول ، براى قضاوت در این مورد،

 

به دریاى علم و حکمت ، امیرمؤ منان ، حضرت على

(ع) مراجعه مى شود. آن حضرت دستور مى دهد،

 

هر دو مادر، مقدار معین و مساوى از

شیرخود بدوشند. آنگاه آن دو شیر را در

 

ترازوى دقیق وزن مى کنند. با کمال تعجب متوجهمى

شوند، وزن حجمى یکى از شیرها بیشتر از دیگرى است .

 

آنگاه آن حضرت حکم مى کندکه

فرزند پسر متعلق به همان زنى است که شیرش سنگین تر است.

به دلیل اختلاف ساختمان جسمانى زن و مرد،

 

خداوند متعال حتى در تغذیه نوزادان نیزاختلاف

قایل شده است . شیرى که پسر از آن تغذیه مى کند،

 

باید از املاح و فلزات بیشترىبرخوردار

باشد، تا استخوان بندى و اسکلت و

 

همچنین عضلات محکم تر و نیرومندترى رابراى مردانى که

وظایف سنگین تر، خشن تر و خطرناکترى به عهده خواهند داشت ،فراهم سازد.

 

 

 

حکایت ۳:


در مورد دیه


در زمان خلافت امیرالمؤمنین حضرت علی (ع)،

 

مردی را نزد آن حضرت آوردند که ادعا می

کند کسی بر سرش ضربه ای زده و در

 

اثر این ضریه چشمانش نمی بیند و زبانش از کار افتاده

و حس بویائی خود را نیز از دست داده. حضرت فرمود:

 

« اگر راست بگوید سه دیه ی کامل بر

او واجب است.» عرض کردند که از کجا صحت و

 

سقم ادعاهای او را تشخیص دهیم.

امیرالمؤمنین فرمود: «برای اینکه درستی ادعای او

 

مبنی بر اینکه چشمش نمی بیند ثابت شود او

را در مقابل آفتاب قرار دهند بطوریکه آفتاب مستقیم به چشمانش بتابد.

 

اگر راست نگفته باشد نمی

تواند چشمانش را باز نگهدارد.

 

و در مورد ادعایش مبنی بر اینکه دیگر حس بویائی ندارد، پنبه

ای را بسوزانند و مقابل بینی اش بگیرند اگر از چشمانش

 

آب سرازیر شد و سرش را از دود

دور کرد صادق نیست و گرنه راست می گوید.

 

ولی در اینکه ادعا می کند زباش آسیب دیده به

طوریکه تکلمش را از دست داده، باید سوزنی در زباش بزنند،

 

اگر خون سرخ بیرون آید زبانش

سالم است ولی اگر خون سیاه بیرون آید در ادعایش صادق است.

 

 

 

حکایت ۴:


در مورد تقسیم شتران


سه نفر در تقسیم هفده شتر با هم نزاع می کردند،

 

اولی مدهی یک دوم و دومی یک سوم و سومی

یک نهم بودند و به هر ترتیب خواستند شترها را قسمت کنند

 

که کسری به عمل نیاید نتوانستند.

خصومت به نزد حضرت علی (ع) بردند. علی (ع) به آنان فرمود :

 

مایل نیستید من یک شتر از مال خودم

بر آنها افزوده و آنها را بین شما تقسیم نمایم؟

گفتند : بله

پس یک شتر بر آنها افزود و مجموعا هیجده شتر شدند و

 

آنگاه یک دوم آنها را که نه شتر باشد به اولی و

یک سوم را که شش شتر باشد به دومی و یک نهم را

 

که دو شتر باشد به سومی داد و یک شتر

باقیمانده خود را نیز برداشت *

* - نکته ریاضی این تقسیم این است که آن سه نفر سهامی را که

 

برای خود تعیین کرده بودند مقدام یک هیجدهم از واحد صحیح کمتر بود،

 

و در حقیقت آن یک هیجدهم به نسبت سهامشان بر سهم هر کدام زیادتر بود،

 

اولی 9 شتر از 17 شتر را مالک بود نه 8/5 از 17 و همچنین دومی و سومی،

 

و چون زیادیها دقیق بود و سائلین به نکات ریاضی آشنایی نداشتند

 

از این جهت حضرت بدون تفصیل و توضیح از

 

راه بسیار ساده ای مشکلشان را حل کرد.



**********************************

 


سه گام با امیر مومنان

 

علی (علیه السلام)

 

گام اول:

 

دنیا دو روز است....یک روز با تو و روز دیگر علیه تو ....

 

روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست ناامید مشو...

 

زیرا هر دو پایان پذیرند ...

 

 

گام دوم:

 

بگذارید و بگذرید ..... ببینید و دل نبندید ......

 

چشم بیاندازید و دل نبازید.... که دیر یا زود ......

 

باید گذاشت و گذشت...

 

Image result for ‫دلنوشته در مورد خدا‬‎



گام سوم:

 

اشکها خشک نمیشوند مگر بر اثر قساوت قلبها و قلبها سخت و

 

قسی نمیگردند مگر به سبب زیادی گناهان

 

ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺷﺐ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﭙﺎﺭ؛

 

ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺨﻮﺍﺏ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؛

 

 **السلام علیک یا امیرالمومنین**

 


 

 

 


اعــــــــــــــــــجاز قرآن


سایه جهان هستی در قرآن
_______________________

بدن آهو یک قسمتی به نام نافه دارد

کـــــــــــــــه:

وقتی خون وارد نافه آهو میشود، تبدیل به مشک می‌شود که عطر بسیار خوشبویی است

 چقدر قیمت پیدا می‌کند

 

و مردم آن را به سر و صورت و جامه خود می‌کشند.

 

دستگاه الهی هم درست مثل نافه‌ی آهوست


 یعنی هر کس هر قدر هم که آلوده باشد وقتی به آنجا می‌رود پاک و معطر می‌شود،

 گذشته‌ی او اصلاح می‌شود و تمام بدی‌هایش به خوبی بدل می‌شود.
 
 آنجا جایی است، که بدی‌ها و گناهان، به حسنه و زیبایی و خوبی بدل خواهد شد.



 ولَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیم🌱



درست مثل آب گل‌آلودی که به دریا برسد

آب آلوده، همین که به دریا رسید پاک و زلال خواهد شد.

آب بد را چیست درمان؟

باز در جیحون شدن

خوی بد را چیست درمان؟

 باز دیدن، روی یار

سوره نور آیه 10


ا___________________

 

دلـــــــی کـــز معــرفت نورو صفا دید

 

بـــه هــــرچــیزی که دید اول خدا دید

 


 

داستانک

 

 

سلیمان نبی (ع) کنار دریا نشسته بود که چشمش به موری افتاد. مور دانه گندمی با

 

خود به طرف دریا می برد. به محض اینکه به آب رسید قورباغه ای سرش را از آب

 

خارج کرد و دهان گشود و مور به داخل دهانش رفت و او هم به درون آب رفت!؛

 

سلیمان نبی مات و مبهوت از این ماجرا بود که به ناگاه مشاهده کرد قورباغه سرش

 

را از آب خارج کرد و مورچه از دهانش بیرون آمد اما این بار دانه گندمی همراه

 

نداشت. سلیمان نبی تحمل نکرد و مور را صدا و زد و از چون و چرای ماجرا پرسید.

 

مورچه گفت: ای نبی خدا، در اعماق این دریا، سنگی تو خال هست و درون آن کرمی

 

زندگی می کند که قدرت خروج از آنجا را ندارد.من از طرف خداوند مأمورم روزی او

 

را هر روز ببرم و این قورباغه نیز وظیفه حمل من را دارد. او مرا کنار سوراخ آن

 

سنگ می برد، دهانش را باز می کند و من داخل می روم و دانه را می گذارم و بازمی

 

گردم. سلیمان نبی گفت: وقتی دانه را به او می دهی چیزی هم می گوید؟

مور گفت: بله، می گوید:

ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمی کنی،

 

 

 

رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.

 


 

 

 

دوست خدا بودن سخت نیست !

 پیرمردی هر روز تو محله می دید پسرکی با

 

کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند…

 

روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…

 

پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!…

 

پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!

 

پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم…

 

(دوست خدا بودن سخت نیست…)

 

 

 

 

 

( داستانی از حضرت مولانا ))

چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد.

 

او می دانست پریدن این بز از جوی آب همان ،

 

و پریدن یک گله گوسفند و بز بدنبال آن همان.

عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون او نتواند از آن بگذرد...

 

نه چوبی که بر تن و بدنش می زد سودی بخشید و

 

نه فریادهای چوپان بخت برگشته.

پیرمرد دنیا دیده ای از آن جا می گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت :

 

من چاره کار را می دانم .

 

آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.

 

بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید.

چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تاثیری داشت؟

 

پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان می دید گفت :

 

تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب می دید ،حاضر نبود پا روی خویش بگذارد.

 

آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید.

چه سخت است خودشکستن و از خود گذشتن و پریدن تا رسیدن به معبود و معشوق...

رقص آنجا کن که "خود" را بشکنی

پنبه را از ریش شهوت برکنی

 

 

رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون "خود" مردان کنند.

 


 

 

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

نامه ی ۳۱ نهج البلاغه


از وصیت آن حضرت (ع ) به حسن بن على (علیهما السلام


در آن هنگام که از صفین بازمى گشت در((حاضرین )) نوشته است

:

از پدرى در آستانه فنا و معترف به گذشت زمان ، که عمرش روى در رفتن


دارد و تسلیم گردش روزگار شده ، نکوهش کننده جهان

،

جاى گیرنده در سراى مردگان ، که فردا از آنجا رخت برمى بندد

،

به فرزند خود که آرزومند چیزى است که به دست نیاید

،

راهرو راه کسانى است که به هلاکت رسیده اند و آماج بیماریهاست


و گروگان گذشت روزگار. پسرى که تیرهاى مصائب به سوى او روان است

،

بنده دنیاست و سوداگر فریب

،

و وامدارمرگ و اسیر نیستى است و هم پیمان اندوه ها و همسر غمهاست

،

آماج آفات و زمین خورده شهوات و جانشین مردگان است


اما بعد

.

من از پشت کردن دنیا به خود و سرکشى روزگار بر خود و


روى آوردن آخرت به سوى خود

،

دریافتم که باید در اندیشه خویش باشم و از یاد دیگران منصرف گردم


و از توجه به آنچه پشت سر مى گذارم باز ایستم و هر چند، غمخوار مردم هستم

،

غم خود نیز بخورم و این غمخوارى خود، مرا از خواهشهاى نفس بازداشت


و حقیقت کار مرا بر من آشکار ساخت


و به کوشش و تلاشم برانگیخت کوششى که در آن بازیچه اى نبود و


با حقیقتى آشنا ساخت


که در آن نشانى از دروغ دیده نمى شد. تو را جزئى از خود

،

بلکه همه وجود خود یافتم ، به گونه اى که اگر به تو آسیبى رسد،


چنان است که به من رسیده و اگر مرگ به سراغ تو آید، گویى به سراغ من آمده است

.

کار تو را چون کار خود دانستم و این وصیت به تو نوشتم تا تو را پشتیبانى بود

،

خواه من زنده بمانم و در کنار تو باشم ، یا بمیرم .


تو را به ترس از خدا وصیت مى کنم ، اى فرزندم ،


و به ملازمت امر او و آباد ساختن دل خود به یاد او و دست زدن در ریسمان او

.

کدام ریسمان از ریسمانى که میان تو و خداى توست ، محکمتر است

،

هرگاه در آن دست زنى ؟


دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران


و به یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن


و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند.


چشمش را به فجایع این دنیا بگشاى و از حمله و هجوم روزگار و


کژتابیهاى شب و روز برحذر دار

.

اخبار گذشتگان را بر او عرضه دار و از آنچه بر سر پیشینیان تو رفته است آگاهش ساز

.

بر خانه ها و آثارشان بگذر و در آنچه کرده اند و آن جایها، که رفته اند


و آن جایها، که فرود آمده اند


نظر کن . خواهى دید که از جمع دوستان بریده اند و به دیار غربت رخت کشیده اند


و تو نیز، یکى از آنها خواهى بود.


پس منزلگاه خود را نیکودار و آخرتت را به دنیا مفروش


و از سخن گفتن در آنچه نمى شناسى یا در آنچه بر عهده تو نیست،بپرهیز


و در راهى که مى ترسى به ضلالت کشد، قدم منه

.

زیرا باز ایستادن از کارهایى که موجب ضلالت است ، بهتر است از


افتادن در ورطه اى هولناک

.

به نیکوکارى امر کن تا خود در زمره نیکوکاران در آیى

.

از کارهاى زشت نهى بنماى ، به دست و زبان

،

و آن را که مرتکب منکر مى شود، بکوش تا از ارتکاب آن دوردارى و


در راه خدا مجاهدت نماى ،


آنسان ، که شایسته چنین مجاهدتى است

.

در کارهاى خدایى ملامت ملامتگران در تو نگیرد

.

و در هر جا که باشد، براى خدا، به هر دشوارى تن در ده و دین را نیکو بیاموز


و خود را به تحمل ناپسندها عادت ده و در همه کارهایت به خدا پناه ببر

.

زیرا اگر خود را در پناه پروردگارت در آورى

،

به پناهگاهى استوار و در پناه نگهبانى پیروزمند در آمده اى .


اگر چیزى خواهى فقط از پروردگارت بخواه ، زیرا بخشیدن و


محروم داشتن به دست اوست

.

و فراوان طلب خیر کن و وصیت را نیکو دریاب و از آن رخ بر متاب

.

زیرا بهترین سخنان سخنى است که سودمند افتد و


بدان که در دانشى که در آن فایدتى نباشد

،

خیرى نباشد و علمى که از آن سودى حاصل نیاید، آموختنش شایسته نبود.


اى فرزند، هنگامى که دیدم به سن پیرى رسیده ام و


سستى و ناتوانیم روى در فزونى دارد

،

به نوشتن این اندرز مبادرت ورزیدم و در آن خصلتهایى را آوردم

،

پیش از آنکه مرگ بر من شتاب آورد و نتوانم آنچه در دل دارم با تو بگویم .


یا همانگونه که در جسم فتور و نقصان پدید مى آید،


در اندیشه ام نیز فتور و نقصان پدید آید

.

یا پیش از آنکه تو را اندرز دهم ، هواى نفس بر تو غالب آید


و این جهان تو را مفتون خویش گرداند

.

و تو چون اشترى رمنده شوى که سر به فرمان نمى آورد و اندرز من در تو کارگر نیفتد

.

دل جوانان نوخاسته ، چونان زمین ناکشته است که هر تخم در آن افکنند

،

بپذیردش و بپروردش . من نیز پیش از آنکه دلت سخت و اندرزناپذیر شود


و خردت به دیگر چیزها گراید، چیزى از ادب به تو مى آموزم

.

تا به جدّ تمام ، به کارپردازى و بهره خویش از آنچه اهل تجربت خواستار آن بوده اند


و به محک خویش آزموده اند، حاصل کنى و دیگر نیازمند آن نشوى که خود

،

آزمون از سرگیرى . در این رهگذر،


از ادب به تو آن رسد که ما با تحمل رنج به دست آورده ایم


و آن حقایق که براى ما تاریک بوده براى تو روشن گردد.


اى فرزند، اگر چه من به اندازه پیشینیان عمر نکرده ام ،


ولى در کارهاشان نگریسته ام و در سرگذشتشان اندیشیده ام


و در آثارشان سیر کرده ام ، تا آنجا که ، گویى خود یکى از آنان شده ام .


و به پایمردى آنچه از آنان به من رسیده ، 


چنان است که پندارى از آغاز تا انجام با آنان زیسته ام و دریافته ام 


که در کارها آنچه صافى و عارى از شایبه است کدام است و آنچه کدر و شایبه آمیز است ، 


کدام . چه کارى سودمند است و چه کارى زیان آور.


پس براى تو از هر عمل ، پاکیزه تر آن را برگزیدم


و جمیل و پسندیده اش را اختیار کردم و آنچه را که مجهول و سبب سرگردانى تو شود،


به یک سو نهادم . و چونان پدرى شفیق که در کار فرزند خود مى نگرد،


در کار تو نگریستم و براى تو از ادب چیزها اندوختم که بیاموزى و به کار بندى .


و تو هنوز در روزهاى آغازین جوانى هستى و در عنفوان آن . 


هنوز نیتى پاک دارى و نفسى دور از آلودگى .


مصمم شدم که نخست کتاب خدا را به تو بیاموزم


و از تاءویل آن آگاهت سازم و بیش از پیش به آیین اسلامت آشنا گردانم


تا احکام حلال و حرام آن را فراگیرى و از این امور به دیگر چیزها نپرداختم .


سپس ، ترسیدم که مباد آنچه سبب اختلاف عقاید و آراء مردم شده


و کار را بر آنان مشتبه ساخته ، تو را نیز به اشتباه اندازد.


در آغاز نمى خواستم تو را به این راه کشانم ، ولى با خود اندیشیدم


که اگر در استحکام عقاید تو بکوشم


به از این است که تو را تسلیم جریانى سازم که در آن از هلاکت ایمنى نیست .


بدان امید بستم که خداوند تو را به رستگارى توفیق دهد


و تو را راه راست نماید. پس به کار بستن این وصیتم را به تو سفارش مى کنم .


و بدان ، اى فرزند، که بهترین و محبوبترین چیزى که از این اندرز فرا مى گیرى ،


ترس از خداست و اکتفا به آنچه بر تو واجب ساخته و گرفتن شیوه اى که پیشینیانت ،


یعنى نیاکانت و نیکان خاندانت ، بدان کار کرده اند.


زیرا، آنان همواره در کار خود نظر مى کردند، همانگونه که تو باید نظر کنى


و به حال خود مى اندیشیدند، همان گونه که تو باید بیندیشى


تا سرانجام ، به جایى رسیدند که آنچه نیکى بود، بدان عمل کردند


و از انجام آنچه بدان مکلف نبودند، باز ایستادند.


پس اگر نفس تو از به کار بردن شیوه آنان سرباز مى زند


و مى خواهد خود حقایق را دریابد، چنانکه آنان دریافته بودند،


پس بکوش تا هر چه طلب مى کنى از روى فهم و علم باشد،


نه به ورطه شبهات افتادن و به بحث و جدل بیهوده پرداختن .


پیش از آنکه در این طریق نظر کنى


و قدم در آن نهى از خداى خود یارى بخواه


و براى توفیق یافتنت به او روى آور و از هر چه تو را به شبهه مى کشاند


یا به گمراهیت منجر مى شود،


احتراز کن و چون یقین کردى که دلت صفا یافت و خاشع شد


و اندیشه ات از پراکندگى برست و همه سعى تو منحصر در آن گردید،


آنگاه به آنچه در این وصیت براى تو، بوضوح ، بیان داشته ام ،


بنگر و اگر نتوانستى به آنچه دوست دارى ،


دست یابى و براى تو آسودگى نظر و اندیشه حاصل نیامد،


بدان که مانند شترى هستى که پیش پاى خود را نمى بیند


و در تاریکى گام برمى دارد.


کسى که به خطا مى رود و حق و باطل را به هم مى آمیزد،


طالب دین نیست و بهتر آن است که از رفتن باز ایستد.


اى فرزند، وصیت مرا نیکو دریاب


و بدان که مرگ در دست همان کسى است که زندگى در دست اوست


و آنکه مى آفریند، همان است که مى میراند و آنکه فناکننده است ،


همان است که باز مى گرداند و آنکه مبتلا کننده است همان است که شفا مى بخشد


و دنیا استقرار نیافته مگر بر آن حال که خداوند براى آن مقرر داشته ،


از نعمتها و آزمایشها و پاداش روز جزا یا امور دیگرى که


خواسته و ما را از آنها آگاهى نیست .


اگر درک بعضى از این امور بر تو دشوار آمد،


آن را به حساب نادانى خود گذار، زیرا تو در آغاز نادان آفریده شده اى ،


سپس ، دانا گردیده اى و چه بسیارند چیزهایى که تو نمى دانى و


اندیشه ات در آن حیران است و بصیرتت بدان راه نمى جوید،


ولى بعدها مى بینى و مى شناسى . پس چنگ در کسى زن که تو را آفریده است


و روزى داده و اندامى نیکو بخشیده و باید که پرستش تو خاص او باشد


و گرایش تو به او و ترس تو از او. و بدان اى فرزند،


که هیچکس از خدا خبر نداده ، آنسان ، که پیامبر ما (صلى الله علیه و آله ) خبر داده است .


پس بدان راضى شو، که او را پیشواى خود سازى و راه نجات را به رهبرى او پویى .


من در نصیحت تو قصور نکردم و آنسان ، که من در اندیشه تو هستم ،


تو خود در اندیشه خویش نیستى .


بدان ، اى فرزند، اگر پروردگارت را شریکى بود،


پیامبران او هم نزد تو مى آمدند و آثار پادشاهى و قدرت او را مى دیدى


و افعال و صفات او را مى شناختى .


ولى خداى تو آنگونه که خود خویشتن را وصف کرده ، خدایى است یکتا.


کسى در ملکش با او مخالفتى نکند، هرگز زوال نیابد و همواره خواهد بود.


پیش از هر چیز بوده است ، که او را آغازى نیست و بعد از هر چیز خواهد بود،


که او را نهایتى نیست .


فراتر از این است که پروردگاریش ثابت شود به دانستن و شناختن به دل یا به چشم .


چون این را دانستى ،


اکنون چنان کن که از چون تویى شایسته است با وجود خردى قدر و منزلتش


و اندک بودن تواناییش و فراوانى ناتوانیش و بسیارى نیازش به پروردگارش ،


در فرمانبردارى از او و ترس از عقوبت او و بیم از خشم او.


او تو را جز به نیکى فرمان ندهد و جز از زشتى باز ندارد.


اى فرزند، تو را آگاه کردم از دنیا و دگرگونیهایش و دست به دست گشتنهایش .


و تو را از آخرت خبر دادم و آنچه براى اهل آخرت در آنجا مهیا شده


و براى هر دو مثلهایى آوردم ، تا به آنها عبرت گیرى


و از آنها پیروى کنى . مثل کسانى که دنیا را به آزمون شناخته اند،


مثل جماعتى است از مسافران که در منزلگاهى قحطى زده و بى آب و گیاه منزل دارند


و از آنجا آهنگ جایى سبز و خرم و پر آب و گیاه نمایند.


اینان سختى راه و جدایى از دوستان و مشقت سفر


و ناگوارى غذا را به جان بخرند تا به آن سراى گشاده ،


که قرارگاه آنهاست ، برسند. پس ، آن همه رنجها را که در راه کشیده اند،


آسان شمارند و آن هزینه که کرده اند زیان نپندارند.


و برایشان چیزى خوشتر از آن نیست که به منزلگاهشان نزدیک کند


و به محل موعودشان درآورد. و مثل کسانى که فریب دنیا را خورده اند،


مثل جماعتى است که در منزلگاهى سبز و خرم و با نعمت بسیار بوده اند


و از آنجا به منزلگاهى خشک و بى آب و گیاه رخت افکنده اند.


پس براى آنان چیزى ناخوشایندتر و دشوارتر از جدایى از جایى که در آن بوده اند


و رسیدن به جایى که بدان رخت کشیده اند، نباشد.


اى فرزند، خود را در آنچه میان تو و دیگران است ،


ترازویى پندار. پس براى دیگران دوست بدار آنچه براى خود دوست مى دارى


و براى دیگران مخواه آنچه براى خود نمى خواهى و به کس ستم مکن


همانگونه که نخواهى که بر تو ستم کنند.


به دیگران نیکى کن ، همانگونه که خواهى که به تو نیکى کنند.


آنچه از دیگران زشت مى دارى از خود نیز زشت بدار. آنچه از مردم به تو مى رسد


و خشنودت مى سازد، سزاوار است که از تو نیز به مردم همان رسد.


آنچه نمى دانى مگوى ،


هر چند، آنچه مى دانى اندک باشد و آنچه نمى پسندى که به تو گویند،


تو نیز بر زبان میاور و بدان که خودپسندى ،


خلاف راه صواب است و آفت خرد آدمى . سخت بکوش ، ولى گنجور دیگران مباش .


و چون راه خویش یافتى ، به پیشگاه پروردگارت بیشتر خاشع باش .


و بدان ، که در برابر تو راهى است ، بس دراز و با مشقت بسیار.


پیمودن این راه را نیاز به طلب است ، به وجهى نیکو.


توشه برگیر بدان مقدار که تو را برساند، در عین سبک بودن پشتت از بار گران .


پس بیش از توان خویش بار بر پشت منه که سنگینى آن تو را بیازارد.


هرگاه مستمند بینوایى را یافتى که توشه ات را تا روز قیامت ببرد و


در آن روز که روز نیازمندى توست همه آن را به تو باز پس دهد،


چنین کسى را غنیمت بشمار و بار خود بر او نه و فراوانش مدد رسان ،


اکنون که بر او دست یافته اى ، بسا، روزى او را بطلبى و نیابى .


و نیز غنیمت بشمر کسى را که در زمان توانگریت از


تو وام مى طلبد تا در روز سختى به تو ادا کند.


و بدان ، که در برابر تو گردنه اى است بس دشوار.


کسى که بارش سبکتر باشد درگذر از آن ، نیکو حال تر از


کسى باشد که بارى گران بر دوش دارد.


و آنکه آهسته مى رود، از آنکه شتاب مى ورزد، بدحال تر بود.


جاى فرود آمدن از آن گردنه یا بهشت است یا دوزخ . پس ، پیش از فرود آمدنت ،


براى خود پیشروى فرست و منزلى مهیا کن . زیرا پس از مرگ ،


خشنود ساختن خداوند را وسیلتى نیست و راه بازگشت به دنیا بسته است .


و بدان ، که خداوندى که خزاین آسمانها و زمین به دست اوست ،


تو را رخصت دعا داده و خود اجابت آن را بر عهده گرفته است


و از تو خواسته که از او بخواهى تا عطایت کند و از او آمرزش طلبى


تا بیامرزدت و میان تو و خود، هیچکس را حجاب قرار نداده و


تو را به کسى وانگذاشت که در نزد او شفاعتت کند و


اگر مرتکب گناهى شدى از توبه ات باز نداشت و در کیفرت شتاب نکرد.


و چون بازگشتى سرزنشت ننمود و در آن زمان ، که در خور رسوایى بودى ،


رسوایت نساخت و در قبول توبه بر تو سخت نگرفت و


به سبب گناهى که از تو سرزده به تنگنایت نیفکند و از رحمت خود نومیدت نساخت .


بلکه روى گردانیدن تو را از گناه ، حسنه شمرد. و گناه تو را یک بار کیفر دهد و


کار نیکت را ده بار جزا دهد. و باب توبه را به رویت بگشود.


چون ندایش دهى ، آوازت را مى شنود و اگر براز سخن گویى ،


آن را مى داند. پس حاجت به نزد او ببر و راز دل در نزد او بگشاى و


غم خود به نزد او شکوه نماى و از او چاره غمهایت را بخواه و


در کارهایت از او یارى بجوى و از خزاین رحمت او چیزى بطلب که


جز او را توان عطاى آن نباشد، چون افزونى در عمر و


سلامت در جسم و گشایش در روزى .


خداوند کلیدهاى خزاین خود را در دستان تو نهاده است ،


زیرا تو را رخصت داده که از او بخواهى و


هر زمان که بخواهى درهاى نعمتش را به دعا بگشایى و


ریزش باران رحمتش را طلب کنى . اگر تو را دیر اجابت فرمود، نومید مشو.


زیرا عطاى او بسته به قدر نیت باشد.


چه بسا در اجابت تاءخیر روا دارد تا پاداش سؤ ال کننده بزرگتر و


عطاى آرزومند، افزونتر گردد.


چه بسا چیزى را خواسته اى و تو را نداده اند،


ولى بهتر از آن را در این جهان یا در آن جهان به تو دهند.


یا صلاح تو در آن بوده که آن را از تو دریغ دارند.


چه بسا چیزى از خداوند طلبى که اگر ارزانیت دارد تباهى دین تو را سبب شود.


پس همواره از خداوند چیزى بخواه که نیکى آن برایت برجاى ماند و


رنج و مشقت آن از تو دور باشد. نه مال براى تو باقى ماند و نه ، تو براى مال باقى مانى .


و بدان ، که تو را براى آخرت آفریده اند، نه براى دنیا.


براى فنا آفریده اند، نه براى بقا و براى مرگ آفریده اند، نه براى زندگى .


در سرایى هستى ناپایدار که باید از آن رخت بربندى .


تنها روزى چند در آن خواهى زیست . راه تو راه آخرت است و تو شکار مرگ هستى .


مرگى که نه تو را از آن گریز است و نه گزیر.


در پى هر که باشد از دستش نهلد و خواه و ناخواه او را خواهد یافت .


از آن ترس ، که گرفتارت سازد و تو سرگرم گناه بوده باشى ،


به این امید که زان سپس ، توبه خواهى کرد. ولى مرگ میان تو و توبه ات حایل شود


و تو خود را تباه ساخته باشى .


اى فرزند، فراوان مرگ را یاد کن و هجوم ناگهانى آن را به خاطر داشته باش و


در اندیشه پیشامدهاى پس از مرگ باش . تا چون مرگ به سراغت آید، مهیاى آن شده ،


کمر خود را بسته باشى ، به گونه اى که فرا رسیدنش بناگهان مغلوبت نسازد.


زنهار، که فریب نخورى از دلبستگى دنیاداران به دنیا و کشاکش آنها بر سر دنیا.


زیرا خداوند تو را از آن خبر داده است و دنیا خود،


خویشتن را براى تو توصیف کرده است و


از بدیهاى خود پرده برگرفته است . دنیاطلبان چون سگانى هستند که بانگ مى کنند و


چون درندگانى هستند که بر سر طعمه از روى


خشم زوزه مى کشند و آنکه نیرومندتر است ،


آن را که ناتوان تر است ، مى خورد و آنکه بزرگتر است ، آن را که خردتر است ،


مغلوب مى سازد، ستورانى هستند برخى پاى بسته و


برخى رها شده که عقل خود را از دست داده اند و


رهسپار بیراهه اند. آنان را در بیابانى درشتناک و صعب رها کرده اند تا


گیاه آفت و زیان بچرند. شبانى ندارند که نگهداریشان کند و نه چراننده اى که بچراندشان .


دنیا به کوره راهشان مى راند و دیدگانشان را از فروغ چراغ هدایت محروم داشته .


سرگردان در بیراهه اند ولى غرق در نعمت . دنیا را پروردگار خویش گرفته اند.


دنیا آنها را به بازى گرفته و آنها نیز سرگرم بازى با دنیا شده اند و


آن سوى این جهان را به فراموشى سپرده اند.


اندکى بپاى تا پرده تاریکى به کنارى رود. گویى کجاوه ها رسیده اند و


آنکه مى شتابد به کاروان گذشتگان مى رسد. بدان ،


اى فرزند، کسى که مرکبش شب و روز باشد،


او را مى برند، هر چند به ظاهر ایستاده باشد و مسافت را طى مى کند،


هر چند، در امن و راحت غنوده باشد.


وبه یقین بدان تو به همه آرزوهای خود نخواهی رسید و


تا زمان مرگ بیشتر زنده نخواهی ماند


تو به همان راهى مى روى که پیشینیان تو مى رفتند.


پس ‍ در طلب دنیا، لختى مدارا کن و سهل گیر و در طلب معاش نیکو تلاش کن ،


زیرا چه بسا طلب که به نابودى سرمایه کشد.


زیرا چنان نیست که هر کس به طلب خیزد، روزیش دهند و


چنان نیست که هر کس در طلب نشتابد، محروم ماند.


نفس خود را گرامى دار از آلودگى به فرومایگى ،


هر چند تو را به آروزیت برساند.


زیرا آنچه از وجود خویش مایه مى گذارى دیگر به دستت نخواهد آمد.


بنده دیگرى مباش ، خداوندت آزاد آفریده است .


خیرى که جز به شر حاصل نشود، در آن چه فایدت؟


و آسایشى که جز به مشقت به دست نیاید، چگونه آسایشى است ؟


بپرهیز از اینکه مرکبهاى آزمندى تو را به آبشخور هلاکت برند.


اگر توانى صاحب نعمتى را میان خود و خداى خود قرار ندهى ،چنان کن .


زیرا تو بهره خویش خواهى یافت و سهم خود بر خواهى گرفت .


آن اندک که از سوى خداى سبحان به تو رسد بزرگتر و گرامیتر است از


بسیارى که از آفریدگانش رسد، هر چند، هر چه هست ، از اوست .


جبران آنچه به سبب خاموش ماندنت به دست نیاورده اى ،


آسانتر است از به دست آوردن آنچه به گفتن از دست داده اى .


نگهدارى آنچه در ظرف است ، بسته به محکمى بند آن است .


نگهدارى آنچه در دست دارى ،


براى من دوست داشتنى تر است از طلب آنچه در دست دیگرى است .


تلخى نومیدى بهتر است از دست طلب پیش مردمان دراز کردن .


پیشه ورى با پارسایى به از توانگرى آلوده به گناه .


آدمى بهتر از هر کس دیگر نگهبان راز خویش ‍ است .


بسا کسان که بکوشند و ندانند به سوى چه زیانى پیش مى تازند.


پرگو همواره یاوه سراست .


آنکه مى اندیشد، چشم بصیرتش ‍ بینا شود.


با نیکان بیامیز تا از آنان شمرده شوى . از بدان بپرهیز تا در شمار آنان نیایى .


بدترین خوردنیها چیزى است ، که حرام باشد. ستم بر ناتوان نکوهیده ترین ستم است .


جایى که مدارا، درشتى به حساب آید، درشتى ، مدارا شمرده شود.


بسا که دارو سبب مرگ شود و بسا دردا که خود دارو بود.


بسا کسا که در او امید نصیحتى نرود و نصیحتى نیکو کند و


کسى که از او نصیحت خواهند و خیانت کند.


زنهار از تکیه کردن به دیدار آروزها، که آرزو سرمایه کم خردان است .


عقل ، به یاد سپردن تجربه هاست .


بهترین تجربه تو تجربه اى است که تو را اندرزى باشد.


فرصت را غنیمت بشمار، پیش از آنکه غصه اى گلوگیر شود.


چنان نیست که هر که به طلب برخیزد به مقصود تواند رسید و


چنان نیست که هر چه از دست شود، دوباره ، بازگردد. از تبهکارى است ،


از دست نهادن زاد راه و تباه کردن آخرت .


هر کارى را عاقبتى است . آنچه تو را مقدر شده خواهد آمد.


بازرگان دستخوش خطر است .


بسا اندک که از بسیار بارورتر بود. در دوست فرومایه و یار بخیل فایدتى نیست .


سخت مکوش با زمانه چندانکه ، مرکب آن رام و مطیع توست و


تا سود بیشتر حاصل کنى ،


خطر را به جان مخر. زنهار از اینکه مرکب ستیزه جویى تو را از جاى برکند.


اگر دوستت پیوند از تو گسست ، پیوستن او را بر خود هموار سازد و


چون از تو رخ برتافت تو به لطف پیوند روى آور و چون بخل ورزید،


تو دست بخشش بگشاى و چون دورى گزید، تو نزدیک شو و چون درشتى نمود،


تو نرمى پیش آر و چون مرتکب خطایى شد، عذرش را بپذیر،


آنسان ، که گویى تو بنده او هستى و او ولى نعمت تو.


ولى مباد که اینها نه به جاى خود کنى یا با نااهلان نیکى کنى .


دشمن دوست را دوست خود مشمار که سبب دشمنى تو با دوست گردد.


وقتى که برادرت را اندرز مى دهى چه نیک و چه ناهنجار،


سخن از سر اخلاص گوى و خشم خود اندک اندک فرو خور که


من به شیرینى آن شربتى ننوشیده ام و پایانى گواراتر از آن ندیده ام .


با آنکه ، با تو درشتى کند، نرمى نماى تا او نیز با تو نرمى کند.


با دشمن خود احسان کن که آن شیرینترین دو پیروزى است ، انتقام و گذشت .


اگر از دوست خود گسستن خواهى ، جایى براى آشتى بگذار که


اگر روزى بازگشتن خواهد، تواند.


اگر کسى درباره تو گمان نیک برد،


تو نیز با کارهاى نیک خود گمانش را به حقیقت پیوند.


به اعتمادى که میان شماست ، حق دوستت را ضایع مکن ،


زیرا کسى که حق او را ضایع کنى ، دیگر دوست تو نخواهد بود.


با کسانت چنان کن که بى بهره ترین مردم از تو نباشند.


با کسى که از تو دورى مى جوید، دوستى مکن .


و نباید دوست تو در گسستن پیوند دوستى ،


دلیلى استوارتر از تو در پیوند دوستى داشته باشد.


و نباید انگیزه اش در بدى کردن به تو


از نیکى کردن به تو بیشتر باشد.


ستم آنکه بر تو ستم روا مى دارد در چشمت بزرگ نیاید،


زیرا در زیان تو و سود خود مى کوشد.


پاداش کسى که تو را شادمان مى سازد، بدى کردن به او نیست .


و بدان ، اى فرزند، که روزى بر دو گونه است


یکى آنکه تو آن را بطلبى و یکى آنکه او در طلب تو باشد


و اگر تو نزد او نروى او نزد تو آید.


چه زشت است فروتنى هنگام نیازمندى و درشتى به هنگام بى نیازى .


از دنیایت همان اندازه بهره توست که در آبادانى خانه آخرتت صرف مى کنى .


اگر آنچه از دست مى دهى ، سبب زارى کردن توست پس


به هر چه به دستت نیامده ، نیز، زارى کن . دلالت جوى از آنچه بوده بر آنچه نبوده ،


زیرا کارها به یکدیگر همانندند.


از آن کسان مباش که اندرز سودشان نکند، مگر آنگاه که در آزارشان مبالغت رود،


زیرا عاقلان به ادب بهره گیرند و به راه آیند و ستوران به زدن .


هر غم و اندوه را که بر تو روى آرد، به افسون شکیبایى و یقین نیکو، از خود دور ساز.


هر که عدالت را رها کرد به جور و ستم گرایید. دوست به منزله خویشاوند است .


و دوست حقیقى کسى است که در غیبت هم در دوستیش صادق باشد.


هوا و هوس شریک رنج و الم است . چه بسا بیگانه اى که خویشاوندتر از خویشاوند است ،


و چه بسا خویشاوندى که از بیگانه ، بیگانه تر است .


غریب کسى است که او را دوستى نباشد. هر که از حق تجاوز کند به تنگنا افتد.


هر کس به مقدار خویش بسنده کند قدر و منزلتش برایش باقى بماند.


استوارترین رشته پیوند، رشته پیوند میان تو و خداست . هر که در اندیشه تو نیست ،


دشمن توست . گاه نومید ماندن به منزله یافتن است هنگامى که طمع سبب هلاکت باشد.


نه هر خللى را به آشکارا توان دید و نه هر فرصتى به دست آید.


چه بسا بینا در راه ، به خطا رود و نابینا به مقصد رسد.


انجام دادن کارهاى بد را به تاءخیر انداز،


زیرا هر زمان که خواهى توانى بشتابى و به آن دست یابى .


بریدن از نادان ، همانند پیوستن به داناست . هر که از روزگار ایمن نشیند،


هم روزگار به او خیانت کند. هر که زمانه را ارج نهد، زمانه خوارش دارد.


نه چنان است که هر که تیرى افکند به هدف رسد. چون راءى سلطان دگرگون شود،


روزگار دگرگون گردد. پیش از قدم نهادن در راه بپرس که همراهت کیست و


پیش از گرفتن خانه بنگر که همسایه ات کیست . زنهار از گفتن سخن خنده آور،


هر چند، آن را از دیگرى حکایت کنى .


از راءى زدن با زنان بپرهیز،


زیرا ایشان را راءیى سست و عزمى ناتوان است .


زنان را روى پوشیده دار تا چشمشان به مردان نیفتد،


زیرا حجاب ، زنان را بیش از هر چیز از گزند نگه دارد.


خارج شدنشان از خانه بدتر نیست از اینکه کسى را که


به او اطمینان ندارى به خانه در آورى .


اگر توانى کارى کنى که جز تو را نشناسد چنان کن و کارى را که برون از توان اوست ،


به او مسپار، زیرا زن چون گل ظریف است ، نه پهلوان خشن .


گرامى داشتنش را از حد مگذران و او را به طمع مینداز،


چندان که دیگرى را شفاعت کند. زنهار از رشک بردن و غیرت نمودن نابجا،


زیرا سبب مى شود که زن درستکار به نادرستى افتد و


زنى را که به عفت آراسته است به تردید کشاند.


براى هر یک از خادمانت وظیفه اى معین کن که به انجام آن پردازد


و هر یک ، کار تو را به عهده آن دیگر نیندازد. عشیره خود را گرامى دار،


که ایشان بالهاى تو هستند که به آن مى پرى و اصل و ریشه تواند که بدان بازمى گردى


و دست تو هستند که به آن حمله مى آورى .


دین و دنیایت را به خدا مى سپارم و از او بهترین سرنوشت را براى تو مى طلبم ،


هم اکنون و هم در آینده ، هم در دنیا و هم در آخرت . والسلام...


************************************************************


**************************************************************


نگاهی تفسیری به وصیت نامه امام و تربیت در کلام امیر مومنان



تأمل در اهتمام دین اسلام به همه ابعاد وجودی انسان از جمله روح و جسم ،


فطرت و عقل، توجه ویژه آن به بلوغ فکری و رشد انسان و 


تربیت و تزکیه او، و ارائه برنامه‌ای فراگیرتر از مکاتب بشری،


به غنای واقعی آن می‌توان پی‌برد؛ چنان که خداوند تزکیه را 


جزء اهداف اصلی بعثت پیغمبر خود و انسان را موجودی توانا و مسئول می‌داند.


تربیت باید مایه دینی بیابد تا ناقص و صوری و بی‌دوام نماند و 


بتواند خُلق و سیرت افراد و اعتماد و ایمان و باور آنها را اصلاح و تکمیل کند.


کار عمده تربیت اسلامی این است که آدمی را به ماهیت وجودی و 


هدف خلقت خود آگاه سازد تا با تکیه بر عقل و مقتضای فطرتش بر


اساس راه و روشی حرکت کند که برای او تبیین شده است. در


روش الگویی که بیشتر صورت رفتاری مطرح است و غالباً بر


اساس فطرت انسان تدوین یافته، نقش مؤثر الگویی رسول اعظم(ص) و


ائمه اطهار(ع) برای خانواده‌‌ها به عنوان الگوهای مجسّم و


علمای عامل بر مبنای همان ویژگی‌ها، درخور توجه است. 



از آن جا که اسلام، دین آگاهی بخش و هدایت است و در


تمام راه کارهایش پیشگیری را بر درمان مقدم می‌شمرد، 


روش کنترل و پیشگیری به ویژه در بعد تربیتی از دوران کودکی در


اجتماع انسانی و خانواده را بسیار مهم دانسته، بر آن تأکید می‌ورزد.


پس از آن، روش موعظه و تذکر به عنوان غذای روح و لازمه فطری بشر و


سپس محبت و مدارا که به مثابه اکسیر جان انسان‌ها و


با طبع بشر سازگار است و روش‌های عبرت آمیز، 


بصیرت آفرینی و تشویق و تنبیه (عفو و تغافل) مورد اهتمام قرار گرفته است


روش الگوبرداری



بررسی شیوه‌های تربیتی از منظر اسلامی اهمیت ویژه‌ای دارد.


تربیت آن گاه به بار می‌نشیند که اصول تربیتی آن در


قالب شیوه‌های درستی به اجرا در اید. یکی از آن روش‌ها،


الگوبرداری برحسب نیاز فطری انسان و همانند سازی و الگوپذیری از


همان زمان کودکی است، ولی هرم این الگو هر چه مناسب‌تر و


کامل‌تر باشد، آدمی را در راه رسیدن به کمال مطلوب بیشتر یاری می‌رساند


. از دیدگاه امام علی(ع) تأسّی به اسوه‌های حسنه،


نقش مهمی در رشد و تعالی انسان‌ها ایفا می‌کند:



«و اقتدوا بهدی نبیکم أفضل الهدی و استنّوا بسنّتهِ فإنّها أهْدَی السنن ؛ 


به سیرت پیامبرتان اقتدا کنید که برترین سیرت است و


به سنّت او باشید که هدایت کننده‌ترین سنّت‌هاست».

آن حضرت در جای دیگر،


از تأسّی و اقتدای خویش به حضرت رسول اعظم(ص) سخن می‌گوید: 



«و لقد کنت اتبعُهُُ اتباع الفصیل أثر أمّه یرفع لی فی کلّ یوم 


من أخلاقه علماً یأمرنی بالاقتداء بِهِ؛


و من در پی او بودم، چنان که بچه شتر در پی مادر است.


هر روز برای من از اخلاق خود نشانه‌ای بر پا می‌داشت


و مرا به پیروی آن می‌گماشت».

امیر علم و بیان مولا علی(ع) در سخنی دیگر


نقش الگوپردازی و الگوپذیری از معصومان(ع) و لزوم پیروی از


ایشان را در ابعاد والای تربیتی چنین بیان می‌فرمایند:



«به خاندان پیامبرتان بنگرید، بدان سو که می‌روند،


بروید و پی آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگاری بیرون نخواهند کرد


و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. 


اگر ایستادند، بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. 


بر ایشان پیشی مگیرید که گمراه می‌شوید و از آنان پس نمانید که تباه گردید».



اسلام چون به نقش مهم و سازنده الگوها و اسوه‌های حسنه در


تربیت افراد، واقف بوده است، به افراد ممتاز که


دارای موقعیت خاص اجتماعی هستند و می‌توانند برای


سایرین الگو و سرمشق باشند، سفارش می‌کند که قبلاً سیره و رفتار خودشان را 


اصلاح کنند؛ زیرا نقش الگودهی در تربیت در


زمان غیبت بر عهده آنان است. از این رو،


آنان باید متخلّق به اخلاق معصومان(ع) باشند و با ارائه صحیح مسیر تربیتی،


انسان‌ها را در پرورش روح و جان خود یاری رسانند و


به مقابله با لغزش‌های فکری و علمی و ناهمسویی در قول و عمل خود برخیزند.



مولا علی(ع) می‌فرماید: 



«هر کس که خودش را در منصب پیشوایی و رهبری مردم قرار داد،


لازم است قبل از تعلیم دیگران، نفس خودش را اصلاح کند و 


باید تأدیب او به وسیله رفتارش، قبل از تأدیب با زبانش باشد.


کسی که معلم و تأدیب‌کننده نفس خویش باشد، 


شایسته‌تر به احترام است از معلم و تأدیب‌کننده دیگران».



در جای دیگری آن حضرت می‌فرماید:



«ای مردم! به خدا قسم من شما را به طاعتی بر نمی‌انگیزم، 


جز اینکه خود پیش از شما به گزاردن آن برمی‌خیزم و


شما را از معصیتی باز نمی‌دارم، جز اینکه پیش از شما آن را فرو می‌گذارم».



روش پیشگیری و کنترل


رفتار و کردار انسان، متأثر از اوضاع محیطی مثل زمان و مکان و 


عوامل اجتماعی مثل دوستان و نزدیکان در معرض تغییر و تحوّل است.


بنابراین در تربیت افراد، باید نهاد آنها را نیز به دست گرفت تا در


معرض آسیب‌های گوناگون اجتماعی قرار نگیرند. کودکی که در


دامان پر مهر خانواده‌ای پرورش یافته که خود متخلّق به مبانی دینی و


آشنا به فنون تربیت اسلامی بوده، در سنین بالاتر که غالباً به دور از


چشم والدین و معلم به انتخاب دوست و همنشین می‌پردازد، کمتر در


معرض آسیب‌ها و انحرافات اجتماعی قرار می‌گیرد و


نقش نظارتی خانواده را نیز بر خود می‌پذیرد.


پس اسلام، پیشگیری در تربیت را به عنوان سازنده‌ترین شیوه کنترل افراد،


بر درمان آن مقدم می‌داند و امام علی(ع) از آن به عنوان


امری لازم در مسیر تربیت و رشد انسان‌ها یاد می‌کند و


خطاب به فرزندش امام حسن مجتبی(ع) درباره فلسفه تربیتش در نوجوانی می‌فرماید:



«قلب نوجوان، چون زمین کاشته نشده، آماده پذیرش هر


بذری است که در آن پاشیده شود. پس در تربیت تو شتاب کردم،


پیش از اینکه دل تو سخت شود و عقل تو به چیز دیگری مشغول شود تا 


به استقبال کارهایی بروی که صاحبان تجربه زحمت آزمون آن را 


کشیده و تو را از تلاش و یافتن بی‌نیاز ساخته‌اند».


صد هزاران دام و دانه است ای خدا

ما چو مرغان حریص بینوا

دم به دم ما بسته دام توایم

هر یکی گر باز و سیمرغی شویم

چشم باز و گوش باز و دام پیش

سوی دامی می‌پرد با پر خویش



روش موعظه و تذکر

یکی از شیوه‌های تربیت و هدایت، موعظه حسنه و تذکّر بجاست که


نیاز فطری انسان است و بدون آن، دل به شرار غفلت و


ضلالت دچار می‌شود و می‌میرد. به فرموده امام علی(ع):

«الموعظةُ جلاءُ القلوبِ و صقالُ النفوس؛ موعظه، جلا دهنده قلب‌ها


و روشنی بخش جان‌‌هاست».

روش نیکوی موعظه و تذکّر در قرآن کریم نیز بعد از


حکمت مورد تأکید قرار گرفته است؛ چنان که خداوند خطاب به


پیامبر خود در راه ابلاغ رسالت فرمود: )


ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ... (


  ؛ «ای پیامبر! مردم را به راه خدا با کلام حکمت‌بار و


موعظه حسنه دعوت کن و با آنها به بهترین شیوه، سخن بگو».

تذکّر و یادآوری نعمت‌ها و تکالیف ابتدا در حق خود و


آن گاه در حق دیگران، از آن رو لازم است که در طریق معرفت و


رشد یا درمان باشد و غفلت‌ها را از دلمان در مسیر نورانی تربیت بزداید.

امیرمؤمنان(ع) ندای وعظ آمیز پیامبران را چنین می‌داند:


« پس خدای تعالی پیامبران خود ر برانگیخت و ایشان را


پی در پی فرستاد تا عهد و پیمان خداوند را که فطری آنان بود،


بطلبند و نعمت‌های فراموش شده را یادآوری و از


راه تبلیغ با ایشان گفتگو کنند و عقل‌ها را از زیر غبار ضلالت و


غفلت بیرون آورند و به کار اندازند».


شیوه امام علی(ع) در سفر و حضر، و در دوران زمامداری و


خانه‌نشینی‌اش، همین بود که جاهلان را از راه وعظ و نصیحت و تذکّر،


هدایت و تربیت می‌کرد و طاغیان سرکش را از راه مبارزه و



تهدید و تنبیه بیدار می‌ساخت و تأکید می‌فرمود:


«إن للقلوب شهوة و اقبالاً و ادباراً فأتوها من قبل شهوتها و


اقبالها فانّ القلوب إذا أکره عمی؛


دل‌ها را روی کردن و پشت کردنی است؛ پس دل‌ها را


آن گاه به کار وادارید که بخواهند؛


زیرا اگر دل را به اجبار به کاری واداری، کور می‌گردد».

یکی از راه‌های موعظه و تذکّر، عبرت است.


عبرت، حالتی است که در اثر برخورد با اموری به انسان دست می‌دهد و


به خودی خود یک روش نیست، بلکه یک پیامد شیرین تربیتی است.


لکن با توجه به عامل ایجاد کننده این حالت، می‌توان آن را


روش نامید و اظهار داشت که حالت تربیتی عبرت به دو طریق پدید می‌اید:

1. گاهی خود فرد با خواندن جریانات تاریخی یا دیدن طبیعت و


آثار به جای مانده از گذشتگان به این حالت می‌رسد.

2. گاهی دیگران زمینه‌ها و مقدمات به وجود آمدن چنان حالتی را


برای فرد فراهم می‌کنند؛ مثلا مربی با هدف عبرت آموزی،


تربیت آموزان خود را به دیدن برج و بارو‌ها،


کاخ‌های سلطنتی، مقابر و زیارتگاه‌ها می‌برد که در


این صورت کار او «روش تربیتی» است.

به عامل و طریق اول، «عبرت گیری یا عبرت پذیری»


و به عامل دوم، «عبرت‌دهی یا عبرت‌آموزی» می‌گوییم.

امیرمؤمنان حضرت علی(ع) در تربیت فرزند خویش امام حسن مجتبی(ع)،


از روش و عامل دوم استفاده برد و در نامه‌ای خطاب به ایشان فرمود:

«ای پسرم! من تو را از دنیا و تحولات گوناگونش و


نابودی و دست به دست گردیدنش، آگاه کردم و از آخرت و


آنچه برای انسان‌ها در آنجا فراهم است، آگاه ساختم و برای تو از


هر دو مثال زدم تا به آن پندپذیری و بر اساس آن در زندگی گام برداری».


در این سخن،حضرت علی(ع) متذکّر می‌شوند که


ای فرزندم! من، اخبار را برای تو گفتم و نشانه‌ها را نیز بیان کردم و


راه را نشان دادم. حال تو باید خود پندگیری و مسیر زندگی را


بر اساس آن بپیمایی.

تأکید بر عبرت در مسیر موعظه و تذکّر به مثابه یک روش


ایده‌آل تربیتی، به دلیل پیامد‌های مطلوب و شایسته‌ای است که در تربیت دارد.


این پیامد‌ها از دیدگاه امام علی(ع) در نهج‌البلاغه بدین قرارند:

1. عبرت، کلید بصیرت است؛


زیرا «مَنْ اعتبر أبصر و مَنْ أبصر فَهِمَ و مَنْ فَهِمَ عَلِمَ؛


کسی که عبرت آموزد آگاهی یابد و کسی که آگاهی یابد،


می‌فهمد و آنکه بفهمد، دانش آموخته است».



سخن اصلی در این کلام، آن است که تفکر زمینه‌ساز عبرت است و

عبرت، زمینه بصیرت را فراهم می‌آورد.


در حقیقت، در مسیر تربیت، زمانی انسانی به بینش و بصیرت می‌رسد که


به شنیدن اکتفا نکند، بلکه در شنیده‌ها، اندیشه کند و با دقت به امور بنگرد.


نتیجه این اندیشه و دقت نظر، همان عبرتی است که در


تصمیم‌گیری‌ها و رفتار انسان مؤثر خواهد بود.

2. عبرت، عامل انتقال تجارب است.


انسان‌ها در طول زندگی سعی می‌کنند هر امری را


حداقل یک بار تجربه کنند و یک خطا را چند بار مرتکب نشوند.


خردمندان در تلاش هستند که آن یک خطا را هم که دیگران تجربه کرده‌اند،


اصلاً مرتکب نشوند و در واقع سعی در بهره‌مندی از تجارب دیگران دارند:


«إنّما العاقل مَنْ وَعَظته التّجاربُ؛ همانا عاقل، کسی است که تجربه‌ها او را پند دهند».


همچنین امیرمؤمنان(ع) در وصیتی به فرزند خویش امام حسن مجتبی(ع) می‌فرمایند:


«ای بُنی إنّی و إنْ لم أکُنْ عُمِّرتُ عُمُرَ مَنْ کانَ قَبْلی فَقَدْ نَظَرْتُ فی أعمالِهِمْ ...؛


ای پسرم! اگر چه من به اندازه همه کسانی که پیش از من می‌زیسته‌اند،


عمر نکردم، اما در کردار آنها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و


در آثارشان سیر کردم؛ تا بدان جا که همانند یکی از آنها شدم؛


بلکه گویا در اثر آنچه از تاریخ آنان به من رسید،


با همه آنها از اول تا آخر بوده‌‌ام.


پس من قسمت زلال و مصفّای زندگی آنان را از بخش کدر و


تاریک آن بازشناختم و سود و زیانش را دانستم.


از میان تمام آنها، قسمت‌های مهم و برگزیده را برایت خلاصه کردم و


از بین همه آنها زیبایش را برایت برگزیدم و ناشناخته‌های آن را از تو دور کردم».

بر اساس این کلام گهر بار امام علی(ع)، تجربه اندوزی از


سرگذشت دیگران، بهره‌مندی از حاصل عمر آنهاست.


گویا انسان، عمری به درازای همه آنها داشته است،


با این تفاوت که خطاهای آنان را مرتکب نشده است.


نکته دیگری که در سخن امام علی(ع) مشهود است،


وظیفه‌ای است که ایشان برای مربی ترسیم می‌کند و آن،


این است که وی باید تجربیات خود و دیگران را جمع آوری،


تلخیص و تنقیح کند و آن را به طور صریح و


دسته‌بندی شده، در اختیار تربیت آموز قرار دهد.

3. عبرت، عامل بازداری از خطاست؛


زیرا همواره انسان در سایه عبرت به رشد و کمال می‌‌رسد


و به راه درست هدایت می‌شود.


عبرت به منزله چراغ‌هایی است که راه صحیح زندگی را نشان می‌دهد:

«الاعتبارُ یقودُ إلی الرُّشد؛

عبرت گرفتن، انسان را به سوی راه صواب و درست می‌کشاند».

ثمره این هدایتگری نیز دوری از خطاست:

«الاعتبارُ یثْمَرُ العصمة؛ میوه عبرت گرفتن، نگاهداری است».

4. عبرت چراغ راه اینده است؛ زیرا


«و لو اعتبرتَ بما مَضی حفظت ما بَقی؛


اگر از آنچه گذشته است عبرت بگیری،


آنچه را که باقی است، حفظ خواهی کرد»؛


زیرا تاریخ تکرار پذیر است:


همواره قومی می‌رود و قومی دیگر جایگزین می‌شود.


اختلاف حوادث و رویدادهای تاریخی، در جزئیات آنهاست.


انسان‌های عاقل و عبرت‌گیر، می‌توانند با موازنه و مقایسه این پدیده‌ها و


بررسی اسباب و عوامل آنها، پیامد‌ها و نتایج آنها را پیش‌بینی و


تصمیم درست و متناسب را در هر مورد اتخاذ کنند.


امام علی(ع) در نامه خویش به حارث هَمْدانی به این نکته اشاره فرموده است:

«از حوادث گذشته دنیا برای باقی مانده آن عبرت‌گیر؛


چرا که بعضی از آنها شبیه بعضی دیگر است و


پایانش به ابتدای آن می‌پیوندد و در هر حال، تمام آن گذرا و ناپایدار است».

ب توجه به تاریخ نیز می‌توان بصیرتی راهگشا در


مسیر تربیت افراد فراهم کرد؛ بصیرتی که به تحولات عمیق در


زندگی و رفتار فرد منجر می‌شود و از غفلت به آگاهی و


از غرور به شعور برساند؛


چنان که علی(ع) برای ادامه مسیر تربیت، امام حسن(ع) را


به عبرت‌آموزی از سرنوشت دیگران در طول تاریخ توصیه می‌کند و می‌فرماید:

«و سر فی دیارهم و آثارهم فانظر فیما فعلوا و


عما انتقلوا و این حلوا و نزلوا؛


در دل تاریخ گذر کن و از میان راه‌های رفته و نرفته‌اش بگذر


و آثار به جای مانده‌اش را بنگر و ببین که مردمان آن،


چه کردند و چه با خود بردند و ...».


روش محبّت و مدارا

محبّت، اساس و رکن دین است و دین بر پایه آن به


دل‌ها رسوخ کرده و راسخ مانده است.


شیوه محبّت و مدارا در سراسر زندگی انسان‌ها، درس آموز و


روشی مطلوب و ایده‌آل در مسیر تربیت اسلامی است که


هم جاذبه در افراد می‌آفریند و هم انگیزه؛ تا از تلاطم و


پراکندگی، انسان‌ها را به اتفاق و اجتماع بر


محور دین سوق دهد و فرهنگ دینی رواج یابد.

از آنجا که محبّت با سرشت و فطرت آدمی سازگار است و


پذیرش آن از ناحیه درون و به دور از هیچ تحمیلی است،


باید مربیان تربیتی به ویژه خانواده‌ها برای جذب فرزندان و


جلوگیری از انحراف آنان بدان متوسل شوند و آگاه باشند که


اگر جام محبّت در خانواده‌ها لبریز باشد، فرزندان کمتر به


ناهنجاری‌های جامعه تن می‌دهند. در


شیوه تربیتی امام علی(ع) به نهایت بعد عاطفی آن حضرت در


برابر فرزندانش برمی‌خوریم؛ از جمله آنگاه که به


امام حسن مجتبی(ع) در بیان وصایای خود چنین خطاب می‌کند:

«فرزندم! تو را دیدم که پاره تن من بلکه همه جان منی؛


آن گونه که اگر آسیبی به تو رسد، به من رسیده است و


اگر مرگ به سراغ تو اید، زندگی مرا گرفته است.


پس کار تو را کار خود شمردم و نامه‌ای برای تو نوشتم تا تو را


در سختی‌های زندگی رهنمون باشد، من زنده باشم یا نباشم».


بنابراین طبق فرمایش و سیره امام علی(ع)، برای


تربیت فرزند لازم است که با مدارا، ابتدا شفقت و


دلسوزی و مهربانی خود را به اثبات رسانیم و این شیوه را در


سطح گسترده برای همه در پیش بگیریم.


آن امام همام در تربیت افراد جامعه نیز به اصل تألیف قلوب و


محبّت و مدارا بسیار توجه می‌کرد و بر اشاعه آن تآکید می‌فرمود:

«قلوب الرجال حشیة فمن تألفها اقبلت علیه؛ دل‌های مردم وحشی (پراکنده) است.


به کسی روی می‌آورند که با آنها خوش‌رویی (محبت و مدارا) کند».


عفو و تغافل، تنبیه و تشویق

یکی از روش‌های تربیتی دین اسلام، تمسّک به

عفو و تغافل و تنبیه و تشویق افراد است که در

 باب برتری هر یک از ملاک‌ها، بحث‌ها و گفتار‌های بسیار وجود دارد.

 چون انسان جایز الخطاست و مصون از اشتباه و خطا نیست،

 اگر در مسیر دچار سهوی شود، نباید چنان مورد عتاب و

خطاب قرار گیرد که از ادامه راه بازماند و از خود باوری و

 اعتماد به نفس فاصله بگیرد. اما باید در مسیر تربیت فرزندان در

 خانواده‌ها و افراد در جامعه، معیار و میزان تنبیه و

 تشویق به خوبی شناخته و مراعات شود؛

چنان که ائمه اطهار(ع) با شناختی که از نهاد افراد و

 قابلیت‌هایشان داشتند، به این مهم یعنی تقدم عفو و تشویق بر تنبیه و

 مجازات مبادرت می‌ورزیدند.

امام علی(ع) در دستگاه عدالت خود هر دوی آنها یعنی مهر و قهر،

و شمشیر تیز عدالت و زبان رأفتش را نیز در جای مناسب به کار می‌بست.

 در عین حال در مسیر تربیت و پرورش فکری و اخلاقی افراد،

به سان پیامبر اعظم(ص) از حقوق خود و جسارت‌های افراد در

 اوج قدرت می‌گذشت و ناسزای معاندان جاهل را به

 جای اینکه به محکمه قضاوت بکشاند، با خود به مسجد می‌برد و

 صمیمانه از خدا برای چنین افرادی طلب مغفرت، و

 برای هدایت ایشان دعا می‌کرد. آن حضرت برای بیداری و

 هوشیاری مربیان در مسیر تربیت افراد، خطاب به امام حسن مجتبی(ع) می‌فرماید:

« پس اگر یکی از شما مرتکب خطایی شد، عفو و تغافل همراه با

توازن و به تناسب خطا، از تنبیه و زدن فرد ـ

البته برای کسی که عاقل است ـ بهتر و برتر است».

البته آن حضرت برای تعدیل در برخوردها با این اعتقاد که

 گاهی، بخشیدن یک فرد تبهکار برای فرد و جامعه مضر و فساد آور است،

 به تعیین حدود و مرزهای تشویق و تنبیه متربّیان پرداخته، فرمودند:

«نباید نیکوکار و بدکار نزد تو به یک پایه باشند که آن،

نیکوکاران را در نیکویی بی‌رغبت سازد و بدکاران را به

 بدی کردن وا می‌دارد. پس هر یک از ایشان را به آنچه عمل کرده است، جزا بده».

نکته شایان توجه دیگر در این روش آن است که حضرت علی(ع) بر

 اساس کرامتی که برای انسان‌ها قائل بودند،

 همواره تأکید می‌کردند که با انسان خطاکار در مرحله اول از

 روی رأفت و کرامت رفتار کنید و به منظور بیداری و

 تحرّک انسان‌ها بر اساس همان غیرت و روح کرامتش وارد عمل شوید؛

 چنان که خود در خطاب به تمام وجدان‌های خفته می‌فرماید:

«بزرگوارتر از آن باش که به پستی دنیا تن دهی؛

 هر چند تو را به مقصود برساند؛

 زیرا نمی‌توانی در برابر آنچه از شخصیت خود که در این

 راه از دست می‌دهی، جایگزینی به دست آوری.

 بنده دیگری مباش؛ در حالی که خدایت آزاد آفریده است».

به راستی، خداوند برای حفظ کرامت انسان‌ها،

آنان را از هر گونه هدف و روشی که به کرامتش لطمه بخورد،

 بازداشته و از این رو، می‌بینیم که حضرت علی(ع)

 بدین طریق به افراد منزلت می‌بخشید و آنها را با اعتماد به نفس و

مسئولیت پذیری به تربیت خودشان وامی‌داشت تا

ضمن حفظ عزّت و کرامت خود، به سراغ تخلّفی نروند و

 به عجز کشیده نشوند؛ بلکه متوجه شخصیت کریمانه خویش باشند و در

 سایه‌سار آن از پستی‌های گناه به بلندای قلّه تقوا پناه آورند.


نتیجه


1. هر یک از روش‌های مذکور در تعلیم و تربیت اسلامی برای هر

 فردی تعریف و جایگاه خاصی می‌یابد که

خداوند متعال و پیامبر اعظم(ص) و ائمه هدی(ع) همه این روش‌ها

و راه‌ها را در مقام بیان و عمل به ما نشان داده‌اند.

2. چگونگی تطبیق شرایط و مقتضیات افراد به تناسب شاخصه‌های مذکور

 و نیازمند درک ظرفیت‌ها در افراد است و فهم این امر بر

 عهده مربیان از جمله پدر، مادر و معلم است که

 بر اساس توانایی و درایت خاص، با شناخت توانایی‌های افراد و

 متناسب با محور‌های عملی راه کارهای بیان شده، وارد عرصه عمل می‌شوند.

3. در کاربرد روش‌ها در مسیر تربیت اسلامی، حتماً باید به

 مسئله کرامت و شخصیت انسان‌ها توجه و تعدیل در برخوردها اعمال شود.



************************************************************

پی نوشت:

این نامه کامل و واقعا توصیف ناپذیر را با یک بار مطالعه نمیشه کاملا درک کرد و

باید چند بار و در بهترین زمان حال روحی و معنوی و فراغت خواند ...

صد البته که تربیت امام حسن قبل از این نامه به شکلی بود که

اگر این نامه را هم امام برای ایشان نمی نوشت باز هم در

رفتار و کردار ایشان بعنوان امام معصوم خطایی دیده نمیشد

پس با کمی تامل میتوان فهمید که این نامه را امام علی برای ایشان نوشته اند تا

دیگران در مقام گوش کننده از این وصیت گرانبها استفاده کنند

بدون شک تامل و رعایت توصیه های این امام همام میتواند راهگشای

کامل حل مشکلات مادی و معنوی هر کسی باشد که راه را گم کرده است....


در پناه حق باشید...مدیر وبلاگ


سائلی بی دست و پایم ...راه را گم کرده ام

عبد کوی شاه عشقم...شاه را گم کرده ام

بس که دوری جستم از این بارگاه باصفا...

صاحب در گاه را گم کرده ام...

*********************************

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




یکی از یاران پرهیزکار امام (ع) به نام همام گفت:

 ای امیرمومنان پرهیزکاران را برای من آن چنان توصیف کن گویا آنان را با چشم می‏نگرم.

 امام (ع) در پاسخ او درنگی کرد و فرمود:

 (ای همام! از خدا بترس و نیکوکار باش که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است)

 اما همام دست بردار نبود و اصرار ورزید، تا آنکه امام (ع) تصمیم گرفت

 صفات پرهیزکاران را بیان فرماید.

پس خدا را سپاس و ثنا گفت، و بر پیامبرش درود فرستاد، و فرمود)

سیمای پرهیزکاران

پس از ستایش پروردگار! همانا خداوند سبحان پدیده‏ ها را در حالی آفرید

که از اطاعتشان بی‏ نیاز، و از نافرمانی آنان در امان بود،

 زیرا نه معصیت گناهکاران به خدا زیانی می‏رسانند و نه اطاعت مومنان برای او سودی دارد،

روزی بندگان را تقسیم، و هر کدام را در جایگاه خویش قرار داد،

 اما پرهیزکاران! در دنیا دارای فضیلت‏های برترند، سخنانشان راست،

پوشش آنان میانه ‏روی، و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است،

 چشمان خود را بر آنچه خدا حرام کرده می‏پوشانند،

و گوشهای خود را وقف دانش سودمند کرده ‏اند،

 و در روزگار سختی و گشایش حالشان یکسان است،

و اگر نبود مرگی که خدا بر آنان مقدر فرمود، روح آنان حتی به اندازه

برهم زدن چشم، در بدنها قرار نمی‏گرفت، از شوق دیدار بهشت، و از ترس عذاب جهنم،


 خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند.

بهشت برای آنان چنان است که گویی آن را دیده و در نعمتهای آن بسر می‏برند،

 و جهنم را چنان باور دارند که گویی آن را دیده و در عذابش گرفتارند


دلهای پرهیزکاران اندوهگین، و مردم از آزارشان در امان، تنهایشان فربه نبوده،

 و درخواستهایشان اندک، و عفیف و پاکدامنند.

در روزگار کوتاه دنیا صبر کرده تا آسایش جاودانه قیامت را به دست آورند،

 تجارتی پرسود که پروردگارشان فراهم فرمود
، دنیا می‏خواست آنها را بفریبد اما عزم دنیا نکردند،

 می‏خواست آنها را اسیر خود گرداند که با فدا کردن جان، خود را آزاد ساختند.


 شب پرهیزکاران
 
پرهیزکاران در شب بر پا ایستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می‏خوانند،

 با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می‏یابند،

 وقتی به آیه‏ ای برسند که تشویقی در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روی آورند،

و با جان پرشوق در آن خیره شوند، و گمان می‏برند که نعمتهای بهشت در برابر دیدگانشان قرار داد

 و هرگاه به آیه‏ای می‏رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می‏سپارند، و گویا صدای

برهم خوردن شعله‏ های آتش، در گوششان طنین ‏افکن است،


 پس قامت به شکل رکوع خم کرده، پیشانی و دست و پا بر خاک مالیده،

 و از خدا آزادی خود از آتش جهنم را می‏طلبند.

روز پرهیزکاران پرهیزکاران در روز، دانشمندانی بردبار، و نیکوکارانی باتقوا هستند

 که ترس الهی آنان را چونان تیر تراشیده لاغر کرده است،

کسی که به آنها می‏نگرد می‏پندارد که بیمارند اما آنان را بیماری نیست،

و می‏گوید، مردم در اشتباهند!

 در صورتیکه آشفتگی ظاهرشان از امری بزرگ است.

از اعمال اندک خود خشنود نیستند، و اعمال زیاد خود را بسیار نمی‏شمارند،

 نفس خود را متهم می‏کنند،

 و از کردار خود ترسناکند، هرگاه یکی از آنان را بستایند،

 از آنچه در تعریف او گفته شد در هراس افتاده می‏گوید: (من خود را از دیگران بهتر می‏شناسم

 و خدای من، مرا بهتر از من می‏شناسد، بار خدایا، مرا بر آنچه می‏گویند محاکمه نفرما،

 و بهتر از آن قرارم ده که می‏گویند، و گناهانی که نمی‏دانند بیامرز.)

نشانه‏ های پرهیزکاران
 
و از نشانه‏های یکی از پرهیزکاران این است که او را اینگونه می‏بینی، در دینداری نیرومند،

نرمخو و دوراندیش، دارای ایمانی پر از یقین، حریص در کسب دانش، و با داشتن علم بردبار،

 و در توانگری میانه‏ رو، در عبادت فروتن، و آراسته در تهیدستی، در سختی‏ها بردبار،

در جستجوی کسب حلال، در راه هدایت شادمان، پرهیزکننده از طمع ‏ورزی، می‏باشد،

اعمال نیکو انجام می‏دهد و ترسان است،

 روز را به شب می‏رساند با سپاسگزاری، و شب را به روز می‏ آورد با یاد خدا،

شب می‏خوابد اما ترسان، و برمی‏خیزد شادمان، ترس برای اینکه دچار غفلت نشود،

 و شادمانی برای فضل و رحمتی که به او رسیده است.

 اگر نفس او در آنچه دشوار است فرمان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومش می‏کند،

 روشنی چشم پرهیزکار در چیزی قرار دارد که جاودانه است،

 و آنچه را ترک می‏کند که پایدار نیست،

 بردباری را با علم، و سخن را با عمل، درمی‏ آمیزد پرهیزگار را می‏بینی که:

 آرزویش نزدیک، لغزشهایش اندک، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراکش کم،

 کارش آسان، دینش حفظ شده، شهوتش مرده، خشمش فرو خورده است. مردم

به خیرش امیدوار،

 و از آزارش در امانند، اگر در بیخبران باشد نامش در گروه یادآو
ران

 خدا ثبت می‏گردد، و اگر در یادآوران باشد نامش در گروه بیخبران نوشته نمی‏شود،

 ستمکار خود را عفو می‏کند، به آنکه محرومش ساخته می‏بخشد،

 آن کس که با او بریده می‏پیوندد، از سخن زشت دور، و گفتارش نرم،

 بدیهای او پنهان و کار نیکش آشکار است. نیکی‏های او به همه رسیده،

و آزار او به کسی نمی‏رسد.

در سختی‏ها آرام، و در ناگواریها بردبار و در خوشیها سپاسگزار است،

 به آنکه دشمن دارد ستم نکند، و نسبت به آنکه دوست دارد به گناه آلوده نشود،

 پیش از آن که بر ضد او گواهی دهند به حق اعتراف می‏کند،

و آنچه را به او سپرده ‏اند ضایع نمی‏سازد،

و آنچه را به او تذکر دادند فراموش نمی‏کند. مردم را با لقبهای زشت نمی‏خواند،

 همسایگان را آزار نمی‏رساند، در مصیبتهای دیگران شاد نمی‏شود،

و در کار ناروا دخالت نمی‏کند، و از محدوده حق خارج نمی‏شود،

 اگر خاموش است سکوت او اندوهگینش نمی‏کند، و اگر بخندد آواز خنده او بلند نمی‏شود،

 و اگر به او ستمی روا دارند صبر می‏کند تا خدا انتقام او را بگیرد.

نفس او از دستش در زحمت، ولی مردم در آسایشند،

برای قیامت خود را به زحمت می‏افکند،

 ولی مردم را به رفاه و آسایش می‏رساند، دوری او از برخی مردم، از روی زهد و پارسایی،

و نزدیک شدنش با بعضی دیگر از روی مهربانی و نرمی است، دوری او از تکبر و خودپسندی،

 و نزدیکی او از روی حیله و نیرنگ نیست، (سخن امام که به اینجا رسید،

ناگهان همام ناله ای زد و جان داد. امام (ع) فرمود:)

 سوگند بخدا من از این پیش ‏آمد بر همام می‏ترسیدم،

سپس گفت: آیا پندهای رسا با آنان که پذیرنده آنند چنین می‏کند؟

شخصی رسید و گفت: چرا با تو چنین نکرد؟ امام (ع) پاسخ داد:

 وای بر تو، هر اجلی وقت معینی دارد که از آن پیش نیافتد

 و سبب مشخصی دارد که از آن تجاوز نکند،

 آرام باش و دیگر چنین سخنانی مگو، که شیطان آن را بر زبانت رانده است.



  • مرتضی زمانی