عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عابد» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

#داستانک_معنوی 

در بنى اسرئیل عابدى بود که دنبال کارهاى دنیا هیچ نمى رفت و


دائم در عبادت بود،


ابلیس صدایى از دماغ خود در آورد که ناگاه جنودش جمع شدند، به آنها گفت :

چه کسى از شما فلان عابد را براى من مى فریبد؟ یکى از آنها گفت : من او را مى فریبم .

ابلیس پرسید: از چه راه ؟ گفت : از راه زن ها.


شیطان گفت : تو اهل او نیستى و این ماءموریت از تو ساخته نیست ،


او زنها را تجربه نکرده است .


دیگرى گفت : من او را مى فریبم . پرسید: از چه راه بر او داخل مى شوى ؟


گفت : از راه شراب ، گفت : او اهل این کار نیست که با اینها فریفته شود.


سومى گفت : من او را فریب مى دهم ، پرسید: از چه راه ؟

 گفت : از راه عمل خیر و عبادت ! ، شیطان گفت :


برو که تو حریف اویى و مى توانى او را فریب دهى .


آن بچه شیطان به جایگاه عابد رفت و سجاده خود را پهن کرده ، مشغول نماز شد،

عابد استراحت مى کرد، شیطان استراحت نمى کرد.

عابد مى خوابید، شیطان نمى خوابید و مدام نماز مى خواند،

بطورى که عابد عمل خود را کوچک دانست و

خود را نسبت به او پست و حقیر به حساب آورد و نزد او آمده ، گفت :

اى بنده خدا به چه چیزى قوت پیدا کرده اى و اینقدر نماز مى خوانى ؟


او جواب نداد، سؤ ال سه مرتبه تکرار شد که در مرتبه سوم شیطان گفت :


اى بنده خدا من گناهى کرده ام و از آن نادم و پشیمان شده ام ؛

یعنى توبه کرده ام ، حال هرگاه یاد آن گناه مى افتم به نماز قوت و نیرو پیدا مى کنم .


عابد گفت : آن گناه را به من هم نشان بده تا من نیز آن را مرتکب شوم و

توبه کنم که هر گاه یاد آن افتادم بر نماز قوت پیدا کنم .

شیطان گفت : برو در شهر فلان زن فاحشه را پیدا کن و دو درهم به او بده و با او زنا کن .


عابد گفت : دو درهم از کجا بیاورم ؟

شیطان گفت : از زیر سجاده من بردار.

 عابد دو درهم را برداشت و راهى شهر شد.

عابد با همان لباس عبادت در کوچه هاى شهر سراغ خانه آن زن زناکار را مى گرفت .

مردم خیال مى کردند براى موعظه آن زن آمده است ،

خانه اش را نشان عابد دادند.

عابد به خانه زن که رسید، مطلب خود را اظهار نمود.

آن زن گفت : تو به هیئت و شکلى نزد من آمده اى که هیچ کس با این وضع نزد من نیامده است

جریان آمدنت را برایم بگو، من در اختیار تو هستم .

عابد جریان خود را تعریف نمود. آن زن گفت :


  اى بنده خدا! گناه نکردن از توبه کردن آسانتر است وانگهى از کجا معلوم که تو توفیق توبه را پیدا کنى ،

برو، آن که تو را به این کار راهنمایى کرده شیطان است .

عابد بدون آن که مرتکب گناهى شود برگشت و آن زن همان شب از دنیا رفت ،

صبح که شد مردم دیدند که بر در خانه زن فاحشه نوشته که

بر جنازه فلان زن حاضر شوید که اهل بهشت است !

مردم در شک بودند و سه روز از تشییع خوددارى کردند،

تا خدا وحى فرستاد به سوى پیامبرى از پیامبرانش  که

برو بر فلان زن نماز بگزار و امر کن مردم را که بر وى نماز گزارند.

 به درستى که من او را آمرزیده ام ،

و بهشت را بر او واجب گردانیدم ؛

زیرا که او فلان بنده مرا از گناه و معصیت بازداشت



***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



#داستانک_معنوی

عابد ترین مرد روز زمین


حضرت موسی علیه السلام در حالی که به بررسی اعمال بندگان الهی مشغول بود،


نزد عابدترین مردم رفت. شب که فرا رسید،


عابد درخت اناری را که در کنارش بود تکان داد و دو عدد انار افتاد. رو به موسی کرد و گفت:

ای بنده خدا تو کیستی؟ تو باید بنده صالح خدا باشی؟ زیرا که من مدتها در اینجا مشغول عبادت هستم و در این درخت تاکنون بیشتر از یک عدد انار ندیده ام و اگر تو بنده صالح نبودی، این انار دومی موجود نمی شد!

موسی علیه السلام گفت:

من مردی هستم که در سرزمین موسی بن عمران زندگی می کنم. چون صبح شد حضرت موسی علیه السلام پرسید:

آیا کسی را می شناسی که عبادت او از تو بیشتر باشد؟

عابد جواب داد: آری! فلان شخص.

نام و نشان او را گفت. موسی علیه السلام به نزد وی رفت و دید عبادت او خیلی زیاد است. شب که شد برای آن مرد دو گرده نان و ظرف آبی آوردند. عابد به موسی علیه السلام گفت:

بنده خدا تو کیستی؟ تو بنده صالح هستی! چون مدتهاست من در اینجا مشغول عبادت هستم و هر روز یک عدد نان برایم می آمد و اگر تو بنده صالحی نبودی این نان دومی نمی آمد و این، به خاطر شماست. معلوم می شود تو بنده صالح خدایی.

حضرت موسی علیه السلام باز فرمود:

من مردی هستم در سرزمین موسی بن عمران زندگی می کنم!

سپس از او پرسید:

آیا عابدتر از خود، کسی را سراغ داری؟

گفت:

آری! فلان آهنگر یا (دهقان) در فلان شهر است که عبادت او از من بیشتر است.

حضرت موسی با همان نشان پیش آن مرد رفت، دید وی عبادت معمولی دارد، ولی مرتب در ذکر خداست.

وقت نماز که فرا رسید، برخاست نمازش را خواند و چون شب شد، دید در آمدش دو برابر شده، روی به حضرت موسی نمود و گفت:

تو بنده صالحی هستی! زیرا من مدتها در اینجا هستم و درآمدم همیشه به یک اندازه معین بوده و امشب دو برابر است. بگو ببینم تو کیستی؟

حضرت موسی همان پاسخ را گفت: من مردی هستم که در سرزمین موسی بن عمران زندگی می کنم.

سپس آن مرد درآمدش را سه قسمت نمود. قسمتی را صدقه داد و قسمتی را به مولا و صاحبش داد و با قسمت سوم غذا خرید و با حضرت موسی علیه السلام با هم خوردند. در این هنگام موسی علیه السلام خندید.

مرد پرسید:

چرا خندیدی؟

موسی علیه السلام پاسخ داد:

مرا راهنمایی کردند عابدترین انسان را ببینم،

حقیقتا او را عابدترین انسان یافتم.

او نیز دیگری را به من نشان داد،

دیدم عبادت او بیشتر از اولی است. دومی نیز شما را معرفی کرد و

من فکر کردم عبادت تو بیشتر از آنان است ولی عبادت تو مانند آنان نیست!

مرد: بلی! درست است، من مثل آنان عبادت ندارم،


چون من بنده کسی هستم، آزاد نیستم،


مگر ندیدی من خدا را ذکر می گفتم.


وقت نماز که رسید تنها نمازم را خواندم،


اگر بخواهم بیشتر به عبادت مشغول شوم


به درآمد مولایم ضرر می زنم و به کارهای مردم نیز زیان می رسد.

سپس از موسی پرسید:

می خواهی به وطن خود بروی؟

موسی علیه السلام پاسخ داد: بلی!

مرد در این وقت قطعه ابری را که از بالای سرش می گذشت صدا زد، پایین بیا! ابر آمد و پرسید:

کجا می روی؟

ابر: به سرزمین موسی بن عمران.

مرد: این آقا را هم با احترام به سرزمین موسی بن عمران برسان.

هنگامی که حضرت موسی به وطن بازگشت عرض کرد:

بارخدایا!
این مرد چگونه به آن مقام والا نایل گشته است؟

خداوند فرمود:

(ان عبدی هذا یصبر علی بلائی و یرضی بقضایی و یشکر نعمائی):

این بنده ام بر بلای من شکیبا،

به مقدراتم راضی و

بر نعمتهایم سپاسگزار است.👏👏👌


***************************************


  • مرتضی زمانی