به کجا دارم می روم!!!
روزی انیشتین در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که
مامور قطار برای دیدن بلیت سر می رسد،
اما انیشتین هر چه که می گردد بلیت را پیدا نمی کند.
مامور که این وضع را می بیند، می گوید:
"حضرت استاد! کیست که شما را نشناسد و یا شک کند شما بلیت نگرفته اید.
نیازی به نشان دادن بلیت نیست".
و از کوپه او دور می شود.
انیشتین سری به نشانه تشکر تکان می دهد.
مامور بعد از تمام کردن کوپه های دیگر این واگن،
نگاهی به عقب می اندازد و متوجه می شود انیشتین همچنان در حال گشتن است.
برمی گردد و می گوید:
"پروفسور انیشتین! گفتم که شما را می شناسم و
نیازی به بلیت نیست، چرا باز هم نگرانید؟"
انیشتین جواب می دهد:
"این هایی که گفتی خودم هم می دانم، دنبال بلیت هستم ببینم به کجا دارم می روم!!!
پی نوشت خادم وبلاگ:
همه ما میدانیم که انیشتین علیرغم هوش علمی بالایی که داشت
خیلی حواس پرت هم بود و حتی روزی وقتی میخواست نیمرو درست کند
بعد از مدتی متوجه شده بود که ساعتش را بجای تخم مرغ در تابه انداخته بود
اما اگر بخواهیم متفکرانه به این داستان نگاه کنیم
یک روی نتیجه گیری از این داستان هم این میتواند باشد
نکند در باد مقام و جایگاه فعلی مان مسیراصلی مان را گم کنیم و
ندانیم از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت...
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا