عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کانال تلگرامی عشق فقط خدا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


معجزه ها پس از14قرن

پیامبراکرم بما امرکرده تا


(روزهای13و14و15)


هرماه را روزه بگیریم!


به تازگی"ناسا"درامریکا


تاکیدکرده که"ماه"قدرت


جذب آب مانده دربدن را


هم دارد.!


امادراین 3روز ماه قمری


قدرت جذب آبش کم میشود


آب راکد مانده دربدن آبی


که ازراه عرق و ادرار دفع


نمیشه!

محققان امریکایی به نتیجه


رسیده اندکه مردم دراین3


روزکمتر غذاوآب بخورند!


واین چیزیست که برپیامبر


وحی نازل شده بود تا ما


بهتربفکرسلامتیمان باشیم!

بدن دارای چندین انبار:


(شادی،درد وناراحتیه)


چشم مثل دوربین عکاسی


مثبت ومنفی راضبط کرده

درموقع خوابیدن شروع به

نمایش عملکرد فرددرطول

روزکه شامل دل نگرانی

واسترسش بوده مینماید.!

پیامبردستورفرمودند:

وقت خواب زیاداستغفارکنید

اخیرا علم پزشکی ثابت کرده

درهنگام استغفار شبانه:

زبان بسمت بالاوآخردندانهای

فوقانی که جایگاه غده نخاعی

سرانسان است برخوردمیکند

تاشروع به پاک کردن سلولها

ازافکارمنفی ووسوسه شود!

جانم خدااااااااااااااااااااااااا💚🌹❤️

عشق فقط خدا

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 14


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


پیامبر اکرم ص


برترین درجه #ایمان آن است که

#یقین داشته باشی


خداوند هر کجا باشی با توست



عشق فقط خدا


‌.

✨ اشک گرم و

✨ آه سرد و

✨ روی زرد و

✨ سوز دل


✨ حاصل عشقند و

✨ من این نکته میدانم چو شمع 



✨ #علی_اطهری_کرمانی


عشق فقط خدا


✨از قول خدای دوست داشتنی👇

✨ با درد بساز
✨ چون دوای تو منم

✨ در کس منگر
✨ که آشنای تو منم


✨ گر کشته شوی
✨ مگو که من کشته شدم

✨ شکرانه بده
✨ که خونبهای تو منم


✨ #مولانا

عشق فقط خدا


✨🌹 قطره اے در دل یک تُنگم و
✨🌺 دل تنگ تو ام

✨🌹عاقبت می کُشدم
✨🌺 حسرت دریا شدنم...



✨🌺 #حسین_دهلوے


✨🌹خدایا
✨🌺ما را به عشقت واصل کن...


عشق فقط خدا


✨🌹 مستى هــــــر نگــــاه تــو

✨💞  به زِ شراب و

✨🌹 جـــــامِ مِی


✨💞  کی ز ســــرم بـــرون شـود

✨🌹 یک نفـــس

✨💞 آرزوی تـو



✨🌹 #مولانا

عشق فقط خدا


🍃 ﻣﯿﻨﻮیسم "ﺳﺮﺷﺎﺭﺍﺯ ﻋـﺸــﻖ"

ﺑﺮﺍی ﺗـﻮیی ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ

ﺗﻨﻬـﺎ ﻣﺨﺎﻃـب ﺧﺎﺹّ

ﻧـﻮﺷـته هـﺎی ﻣـنی

ﺑﺮﺍی ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍنی

که بدانی ﺩﻭﺳت ﺩاشتنت

در مـن"بی انتهـاست"


🍃 خدایا عاشقتم 🍃



***************************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی



پاسخ‌های متفاوت حضرت علی(ع)

به سوال #علم بهتر است یا #ثروت

در کتاب کشکول بحرانی اینگونه آمده است:

 جمعیت زیادی دور حضرت علی (ع) حلقه زده بودند.

مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:


«یا علی! سؤالی دارم، علم بهتر است یا ثروت؟»، علی(ع) در پاسخ گفت:


«علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و

مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.»

 مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد.

در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید: «اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟» امام در پاسخ آن مرد گفت: «بپرس!»، مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: «علم بهتر است یا ثروت؟»، علی ع فرمود:


«علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند

، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.»


نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.

در همین حال، سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!» هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. اودر حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟» حضرت ‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند:


«علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛

ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.»

نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند:


«علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند،

ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.»

 با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه کردند، یکی از میان جمعیت گفت: «حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت!»، کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟»، امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت:


«علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد،

اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.» مرد ساکت شد.

همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می‌پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌واردها دوخته می‌شد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت  وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید: «یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟» امام فرمودند:


«علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود،

اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.»

 در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.» سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت. همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌زده شده بودند که، نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟»، امام در حالی که تبسمی بر لب داشت،

فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند،

اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.»

 نگاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می‌کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه‌رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: «یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟»، نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی (ع) مردم به خود آمدند:


«علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند،

تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند،

اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند.»


فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود.

سؤال کنندگان، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند.

هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند. صدای امام را شنیدند که می‌گفت:

«اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند،

به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم.»


دنیا عالمی چون تو را نه به خود دیده بود و نه میبیند


منبع ؛ خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان

منبع: کشکول بحرانی، ج۱، ص۲۷. به نقل از امام علی‌بن‌ابی‌طالب، ص۱۴۲.

حکمت حضرت علی ع


حکمت ۵۴ نهج البلاغه نصب شده در خیابانهای لندن👌

هیچ ثروتی چون عقل،


هیچ فقری چون نادانی


،هیچ ارثی چون ادب و


هیچ پشتیبانی چون مشورت نیست.


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

#داستانک_معنوی



ابن عباس نقل می کند:

ما با پیامبر (صلی الله علیه و آله)

در آخرین حجی که در سال آخر عمر خود بجای آورد (حجة الوداع) بودیم.


رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حلقه در خانه کعبه را گرفت و رو به ما کرد و فرمود:

آیا حاضرید شما را از علامتهای آخرالزمان باخبر سازم؟

سلمان که در آن روز از همه به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزدیک بود، عرض کرد:

آری، یا رسول الله!

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

از علامت های آخرالزمان ضایع کردن نماز، پیروی از شهوات، تمایل به هواپرستی،

گرامی داشتن ثروتمندان و فروختن دین به دنیاست و

در آن وقت قلب مؤمن در درونش آب می شود مثل آب نمک در آب!

از این همه زشتیها که می بیند و قدرت بر جلوگیری آن را ندارد.

سلمان پرسید: آیا چنین چیزی واقع خواهد شد؟

حضرت فرمود: آری، سوگند به خداوند! ای سلمان!

در آن وقت زمامداران ظالم، وزیرانی فاسق،

کارشناسان ستمگر و امنایی خائن بر مردم حکومت کنند.

سلمان پرسید: آیا چنین امری واقع خواهد شد؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

آری، سوگند به خدا! ای سلمان! در آن وقت زشتی ها زیبا و زیبایی ها زشت می شود.

امانت به خیانتکار سپرده می شود و امانتدار خیانت می کند،

دروغگو تصدیق می شود و راستگو تکذیب!

سلمان پرسید:

آیا این امر واقع خواهد شد؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

آری، سوگند به خداوند! در آن وقت حکومت به دست زنان و

مشورت با بردگان خواهد بود، کودکان بر منبر می نشینند،


دروغ خوشایند و زرنگی، زکات ضرر و بیت المال غنیمت محسوب می شود!

اولاد در حق پدر و مادر جفا می کنند و به دوستانشان نیکی می نمایند و


ستاره دنباله دار طلوع می کند!

سلمان پرسید:

آیا چنین چیزی واقع خواهد شد، یا رسول الله؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

آری، ای سلمان! در آن زمان زنان در تجارت با شوهران خود شریک می شوند،

باران رحمت کم، جوانمردان بخیل، تهی دستان حقیر می شوند،

بازارها به هم نزدیک می گردد و همه از خدا شکایت می کنند.

یکی می گوید سودی نبردم و دیگری می گوید چیزی نفروختم.

سلمان پرسید: این امر واقع خواهد شد؟

حضرت فرمود:

آری، در آن وقت گروهی به حکومت می رسند،

اگر مردم حرف بزنند آنها را می کشند و اگر سکوت کنند

اموالشان را غارت، حقشان را پایمال می کنند و

خونشان را می ریزند و دلها را پر از کینه و وحشت می کنند و...

در آن زمان اشیا و قوانین را از شرق و غرب می آورند و

امت من رنگارنگ می شوند، نه، بر کوچک رحم می کنند و نه، بر بزرگ احترام می گذارند

و نه، گناه کاری را می بخشند،

هیکل هایشان مانند آدمیان و قلب هایشان همچو شیاطین است.

در آن زمان لواط زیاد می شود، مردان خود را شبیه زنان می کنند و

زنان خود را شبیه مردان، لعنت خدا بر آنها باد!

در آن زمان مساجد را زینت می کنند، قرآن ها را آرایش می دهند و

مناره های مساجد را بلند می نمایند و صفهای نمازگزاران زیاد،

اما دلهایشان به یکدیگر کینه توز و زبانهایشان مختلف است!

مردان و پسران، خود را با طلا زینت می کنند و لباس حریر و دیباج می پوشند،

پوست پلنگ را برای اظهار بزرگی در بر می کنند.

ربا در بین مردم شایع می شود و معاملات با غیبت و رشوه انجام می گیرد،

دین را می گذارند و دنیا را برمی دارند!

طلاق زیاد می شود، حدود اجرا نمی گردد، زنان خواننده و

آلات نوازندگی آشکار می گردد و اشرار امت به دنبال آنها می روند،

ثروتمندان برای تفریح و طبقه متوسط برای تجارت و

فقرا برای ریا و خودنمایی به حج می روند!

عده ای قرآن را برای غیر خدا و عده ای برای خوانندگی یاد می گیرند و

گروهی نیز علم را برای غیر خدا می آموزند، زنازاده فراوان می شود و

برای دنیا با یکدیگر عداوت می کنند!

پرده های حرمت پاره می گردد، گناه زیاد می شود،

بدان بر خوبان مسلط می شوند دروغ فراوان، لجاجت شایع و فقر فزونی می یابد،

با انواع لباسها بر یکدیگر فخر می فروشند، قمار و آلات موسیقی را تعریف می کنند و

امر به معروف و نهی از منکر را زشت می شمرند.

مؤمن واقعی در آن زمان خوار است، قاریان قرآن و

عبادت کنندگان پیوسته از یکدیگر بدگویی می کنند و

در ملکوت آسمانها آنان را افراد پلید می دانند.

ثروتمندان از فقر می ترسند و بر فقرا رحم نمی کنند و

آدمهای نالایق درباره جامعه سخن می گویند که حقیقت ندارند،

حرفهایشان فقط شعار است!

در آن زمان صدای توأم با لرزش از زمین برمی خیزد که همه می شنوند،

گنجهای طلا و نقره بیرون می ریزند


ولی برای انسان دیگر سودی نخواهند داشت و دنیا به آخر می رسد...


عشق فقط خدا

عشق فقط خدا



***************************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی


روزی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نماز صبح را با مردم در مسجد خواند.

در این میان چشمش به جوانی افتاد که از بی خوابی چرت می زد و سرش پایین می آمد.

رنگش زرد شده بود و اندامش باریک و لاغر گشته، چشمانش در کاسه سر فرو رفته بود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود:

- حالت چطور است و چگونه صبح کرده ای؟

عرض کرد:

- با یقین و ایمان کامل به جهان پس از مرگ، شب را به صبح آوردم و حالتم چنین بود.

حضرت با تعجب پرسید:

- هر یقینی علامتی دارد. علامت یقین تو چیست؟

پاسخ داد:

- یا رسول الله! این یقین است که مرا افسرده ساخته و

شبها خواب را از چشمم ربوده و

در روزهای گرم تابستان (به خاطر روزه)

مرا به دنیا و آنچه در اوست، بی رغبت کرده است.

هم اکنون با چشم بصیرت قیامت را می بینم که

برای رسیدگی به حساب مردم برپا شده و

مردم برای حساب گرد من آمده اند و من در میان آنان هستم.

گویا بهشتیان را می بینم که از نعمتهای بهشتی برخوردارند و

بر تخت های بهشتی تکیه کرده اند و

با یکدیگر مشغول تعارف و صحبتند و

اهل جهنم را می بینم که در میان شعله های آتش ناله می زنند وکمک می خواهند.

هم اکنون غرش آتش جهنم در گوشم طنین انداز است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحاب فرمود:

این جوان بنده ایست که خداوند قلب او را به نور روشن ساخته است.

سپس روی به جوان نموده، فرمود:

بر همین حال که نیک داری، ثابت باش و آن را از دست مده.

عرض کرد:

- یا رسول الله! از خدا بخواه در راه حق به شهادت برسم.

پیامبر صلی الله علیه و آله او را دعا کرد و طولی نکشید،

همراه پیغمبر در یکی از جنگها شرکت کرد و

دهمین نفری بود که در آن جنگ شهید شد.


عشق فقط خدا


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی




امام صادق علیه السلام و مرد گدا

مسمع نقل می کند:

ما در سرزمین منی محضر امام صادق بودیم،

مقداری انگور که در اختیار ما بود، می خوردیم،

گدایی آمد و از امام کمک خواست.

امام دستور داد یک خوشه انگور به او بدهند!

گدا گفت:

احتیاج به انگور ندارم اگر پول هست بدهید!

امام فرمود:

خداوند به تو وسعت دهد. گدا رفت و امام چیزی به او نداد.

گدا پس از چند قدم که رفته بود پشیمان شد و برگشت و گفت:

پس همان خوشه انگور را بدهید! امام دیگر آن خوشه را هم به او نداد.

گدای دیگری آمد. امام سه دانه انگور به ایشان داد. گدا گرفت و گفت:

سپاس آفریدگار جهانیان را که به من روزی مرحمت کرد!


خواست برود، امام فرمود:

بایست! (برای تشویق وی) دو دست را پر از انگور نمود و به او داد.

گدا گرفت و گفت:

شکر خدای جهانیان را که به من روزی عطا فرمود.

امام باز خوشش آمد، فرمود:

بایست و نرو!

آنگاه از غلام پرسید:

چقدر پول داری؟

غلام: تقریبا بیست درهم.

فرمود:

آنها را نیز به این فقیر بده!

سائل گرفت. باز زبان به سپاسگزاری گشود و گفت:

خدایا! تو را شکر گزارم، پروردگارا این نعمت از تو است و تو یکتا و بی همتایی.


خواست برود، امام فرمود: نرو! سپس پیراهن خود را از تن بیرون آورد و به فقیر داد و فرمود: بپوش!

گدا پوشید و گفت:

خدا را سپاسگزارم که به من لباس داد و پوشانید.

سپس روی به امام کرد و گفت:

خداوند به شما جزای خیر بدهد. جز این دعا چیزی نگفت و برگشت و رفت.

راوی می گوید:

ما گمان کردیم که اگر این دفعه نیز به شکر و سپاسگزاری خدا می پرداخت و

امام را دعا نمی کرد، حضرت چیزی به او عنایت می کرد و همچنان کمک ادامه می یافت.

ولی چون گدا لحن خود را عوض کرد بجای شکر خدا،

امام را دعا نمود به این جهت کمک ادامه پیدا نکرد و حضرت احسانش را قطع نمود.

عشق فقط خدا


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#مناظره امام رضا و جاثلیق خداناباور

جاثلیق می گفت :

عیسی خــــــــــداست.

و بر عقیده اش پافشاری میڪرد.

امام رضاع فرمود:

ما به عیسی ایمان داریم،او فقط یڪ

 عیب داشت!

ڪاهل نماز و ڪم روزه بود!


جاثلیق برآشفت:

چه میگویی؟!

او حتی یڪ روز افطار نڪرد وشبها تا

 صبح در نماز بود!!

امام با آرامش فرمود :

عیسی برای چه ڪسی نماز

میخواند و روزه می گرفت؟!

 مگر او خــــــــــدا نبود؟

جاثلیق ڪه جا خورده بود سرش را

 انداخت پایین.

گنگ شده بود انگار...☘


منبع : 14 خورشید و یک آفتاب

عشق فقط خدا


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی


معجزه های پیامبران الهی

متوکل عباسی خلیفه وقت از هر راه ممکنی امام هادی را اذیت می کرد،

گاهی به بعضی از اطرافیان خود دستور می داد که پرسشهای دشوار بکنند تا شاید او را مغلوب سازند.

روزی به ابن سکیت گفت:

در حضور من، سؤالهای دشواری از ابن الرضا (حضرت هادی) بکن!

ابن سکیت هم از حضرت پرسید:

چرا خداوند موسی علیه السلام را با عصا و عیسی علیه السلام با شفا دادن کر، کور، پیس و

زنده کردن مردگان و حضرت محمد صلی الله علیه و آله را با قرآن و شمشیر به رسالت برانگیخت؟

امام فرمود:

خداوند موسی علیه السلام را در زمانی با عصا و ید بیضا فرستاد که

علم سحر در میان مردم رونق داشت، موسی نیز معجزاتی از همان نوع برایشان آورد تا بر سحرشان پیروز گردد.

و عیسی علیه السلام را با شفا دادن کره، کورها، پیسها و زنده کردن مردگان

به رسالت برانگیخت که در آن زمان مردم از لحاظ علم و طب نیرومند بودند و

حضرت عیسی با این معجزات بر آنها به اذن خدا غالب شد.

و محمد صلی الله علیه و آله را در زمانی به قرآن و شمشیر به پیامبری مبعوث کرد که

عصر شعر و شمشیر بود و پیامبر گرامی با قرآن تابناک و شمشیر بران بر شعر و شمشیر آنها پیروز گردید.

سپس ابن سکیت پرسید:

اکنون بر مردم حجت چیست؟

امام فرمود:

عقل انسان، که به وسیله آن، کسی را که به خدا دورغ می بندد، می توان شناخت و تکذیبش نمود.
همچنان که راستگو را نیز به وسیله عقل می توان شناخت.


عشق فقط خدا



***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

نعمتی بنام امید و آرزو

روزی حضرت عیسی در جایی نشسته بود، پیر مردی را دید که

زمین را با بیل برای زراعت زیر و رو می کند.

حضرت عیسی به پیشگاه خدا عرضه داشت:

خدایا #آرزو و #امید را از دل او ببر!


ناگهان پیرمرد بیل را به یک طرف انداخت و روی زمین دراز کشید و خوابید،

کمی گذشت حضرت عیسی علیه السلام عرض کرد:

خداوند #امید و #آرزو را به او بر گردان!

ناگاه مشاهده کرد که پیرمرد از جانب بر خاست و دوباره شروع به کار کرد!

حضرت عیسی از او پرسید و گفت:

پیرمرد چطور شد بیل را به کنار انداختی و خوابیدی و کمی بعد ناگهان بر خاستی و مشغول کار شدی؟

پیرمرد در پاسخ گفت:

در مرتبه اول با خود گفتم من پیر و ناتوانم ممکن است امروز بمیرم و یا همچنین فردا،

چرا این همه زحمت دهم با این اندیشه بیل را به یک طرف انداختم و خوابیدم!

ولی کمی که گذشت با خود گفتم:

از کجا معلوم که من سالها بمانم و اکنون که زنده هستم و انسان تا زنده است وسایل زندگی برایش لازم است،


باید برای خود زندگی آبرومندی تهیه نماید، این بود که برخاستم و بیل را برداشتم و مشغول کار شدم.



***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


🕸 #اسیر_شیطان

🌞حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود،

ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد حضرت موسی (ع) آمد.

وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد حضرت موسی (ع) ایستاد.

💞حضرت موسی (ع) گفت تو کیستی؟

🌚ابلیس گفت من ابلیس هستم.

💞حضرت موسی (ع) گفت آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند.

🌚ابلیس گفت من آمده ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم.

💞حضرت موسی (ع) گفت این کلاه چیست که بر سر داری؟

🌚ابلیس گفت با رنگ ها و زرق و برق های این کلاه، دل انسان ها را می ربایم.

💞حضرت موسی (ع) گفت به من از گناهی خبر ده که

اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می شوی و هر جا که بخواهی، او را به می کشی.

🌚ابلیس گفت سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می گردم:

1⃣. هنگامی که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید.

2⃣. هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمارد.

3⃣. هنگامی که گناهش در نظرش کوچک گردد.


📗منبع: داستان های اصول کافی، جلد 2، صفحه
262



***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#عاقبت_بخیران_عالم

💠حتما با تنها قومی که عذاب از آنها برطرف شد آشنا شوید💠

🌱یونس پیامبر ع  پس از آن که سی سال قوم خود را به ایمان دعوت نمود هیچ کدام ایمان نیاوردند مگر دو نفر یکی عابدی بود به نام ملیخا یا تنوخا و دیگری عالمی بود به نام روبیل .

💚حضرت صادق علیه السلام فرمود : خداوند عذاب وعده داده شده را از هیچ امتی بر طرف نکرد مگر قوم یونس ، هر چه آنها را به ایمان و خدا خواند ، نپذیرفتند .
با خود اندیشید که نفرینشان کند ، عابد نیز او را بر این کار ترغیب و تشویق می نمود ، ولی روبیل می گفت : نفرین مکن ؛ زیرا خداوند دعای تو را مستجاب می کند و از طرفی دوست ندارد بندگانش را هلاک نماید .

🌱بالاخره یونس (ع ) گفتار عابد را پذیرفت و قوم خود را نفرین کرد . به او وحی شد در فلان روز و فلان ساعت عذاب نازل می شود .
نزدیک تاریخ عذاب یونس به همراه عابد از شهر خارج شد ولی روبیل در شهر ماند . وقت نزول عذاب فرا رسید ، آثار کیفر ظاهر شد و قوم یونس ناراحت و آشفته شدند ، به دنبال یونس رفته و او را نیافتند .

🌱روبیل به آنان گفت : اینک که یونس نیست به خدا پناه ببرید ، زاری و تضرع کنید شاید بر شما ترحمی فرماید .

پرسیدند : چگونه پناه ببریم ؟ روبیل فکری کرد و گفت :


فرزندان شیر خواره را از مادرانشان جدا کنید ،


حتی بین شتران و بچه هایشان ، گوسفندان و بره هایشان ، گاوها و گوساله هایشان جدایی بیندازید و


در وسط بیابان جمع شوید .

🌱آنگاه اشک ریزان از خدای یونس ،


خدای آسمانها و زمینها و دریاهای پهناور ، طلب عفو و بخشش کنید .


به دستور روبیل عمل کردند .

🌱پیران کهنسال صورت بر خاک گذاشته و اشک ریختند ،


آوای حیوانات و اشک و آه قوم یونس باهم آمیخته ، فریاد ناله و ضجه کودکان در قنداقه و . . .


طولی نکشید رحمت بی انتهای پروردگار بر سر آنها سایه افکند ،


عذاب وعده داده شده برطرف گردید و روی به کوهها نهاد .❤️

🌱پس از سپری شدن موعد عذاب ، یونس به طرف قوم خود بازگشت تا ببیند آنها چگونه هلاک شده اند .


🌱با کمال تعجب مشاهده کرد مردم به طریق عادت زندگی می کنند و مشغول زراعتند .


از یک نفر پرسید قوم یونس چه شدند ؟

🌱آن مرد که یونس را نمی شناخت ، پاسخ داد : او بر قوم خود نفرین کرد ، خداوند نیز تقاضایش را پذیرفت ، عذاب آمد ولی مردم گریه و زاری و تضرع و التماس از خدا کردند او هم بر آنها رحم کرد و عذاب را نازل نفرمود و اینک در جستجوی یونسند تا به خدای او ایمان آورند .

🌱یونس خشمگین شد ، باز از آن محیط دور شد و به طرف دریا رفت . کنار دریا که رسید ، سوار یک کشتی شد که به آن طرف دریا برود ، کشتی حرکت کرد ، به وسط دریا که رسید خداوند یک ماهی بزرگ را ماءمور کرد به طرف کشتی رود ، یونس ابتدا جلو نشسته بود ولی هیکل درشت و غرش ماهی را که دید از ترس به ته کشتی رفت ماهی باز به طرف یونس آمد ، مسافرین گفتند :


در میان ما یک نفر نافرمان است ،


باید قرعه بیندازیم ، به نام هر کس که در آمد او را طعمه همین ماهی قرار دهیم .

🌱قرعه کشیدند و قرعه به نام یونس افتاد و او را در میان دریا انداختند .

ماهی یونس را فرو برد و او خویشتن را سرزنش می کرد .

🌱سه شبانه روز در شکم ماهی بود ، در دل دریاهای تاریک دست به دعا برداشت و خدا را خواند :


پروردگارا ! به جز تو خدایی نیست ، تو منزهی و من از ستمکارانم ،


دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه نجات دادیم ، این چنین نیز مؤمنین را نجات می دهیم .

🌱ماهی یونس را به ساحل انداخت و چون موهای بدن او ریخته و پوستش نازک شده بود ،


خداوند درخت کدویی برایش در همانجا رویانید تا در سایه آن از حرارت آفتاب محفوظ بماند .


یونس در آن هنگام پیوسته به تسبیح و ذکر خدا مشغول بود

تا آن ناراحتی و نازکی پوستش برطرف شد .

خداوند کرمی را ماءمور کرد ریشه درخت کدو را خورد و آن درخت خشک شد .

🌱یونس از این پیش آمد اندوهگین گردید ، خطاب رسید : برای چه محزونی ، مگر چه شده ؟ عرض کرد :


در سایه این درخت آسوده بودم ، کرمی را ماءمور کردی تا او را بخشکاند !


خداوند فرمود : یونس اندوهگین می شوی برای خشک شدن یک درخت که

آن را خود نکاشته ای و نه آبش داده ای و به آن اهمیت نمی دادی ؛

هنگامی که از سایه اش بی نیاز می شدی .

💚اما تو را اندوه و غم فرا نمی گیرد برای صد هزار مردم بینوا که می خواستی عذاب بر آنها نازل شود ؟


اکنون آنها توبه کرده اند و به سوی آنها برگرد ،


یونس پیش قوم خود بازگشت ، همه او را چون نگین انگشتر در میان گرفته ، ایمان آوردند .

بنازم رحمت بینهایتت را خدای رحمان و رحیم


خدا



✨💚ای که گفتی

      ✨❤️از تو میجویم

            ✨💚نشان عاشقی


✨❤️عاشقی

        ✨💚دلداده داری

             ✨💚جان جانان

                   ✨❤️غم مخور



#یوسف_حمزه


عشق فقط خدا


***************************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی


وقتی #ادیسون به وجود #خدا و

کارگردانی برای این جهان،اعتراف می کند

ادیسون خیلی آدم کندذهنی بود،

یک دفعه برق قطار را دست او داده بودند که نظام بدهد، اشتباه کرد!

لوکوموتیوران وقتی حرکت قطار آهسته شد، آمد و

زیر بغل ادیسون را گرفت و بلند کرد، از پنجرهٔ قطار در بیابان پرت کرد و گفت:

برو گم‌شو احمق! قطار هم رفت، اما ناامید نشد،

نشست و خواند، تجربه کرد، آزمایش کرد و

فکرش را به‌کار انداخت، صدتا اختراع به نامش ثبت شد.

کسی برای ادیسون نوشت که حالا با این علمت، با این دانش،

با این صد‌تا اختراع، خدا را قبول داری؟ آیا واقعاً عالَم خدا دارد؟

گفت از این بپرسیم، بالاخره اگر این گفت عالَم خدا ندارد،

ما هم بی‌خدا بشویم، چون این خیلی می‌فهمد.

ادیسون نامه را خواند و خندید، جواب نوشت: یکبار داشتم در

کارگاهم کار می‌کردم و یک چرخی داشت در دستگاهم می‌گشت که

انگشت شَستم گیر کرد و در جا ناخنم را کَند،
بدحال شدم. همه ریختند و پانسمان کردند، دوا گذاشتند.

دوماهی گذشت، مدام عوض کردند، تمیز کردند،

بَدَل کردند و بعد دیگر گفتند به پانسمان نیازی نیست،

باز که کردند، دیدم یک ناخن نو عین ناخن زمان تولدم و

عین ناخن قبلی درآمده که کَنده شده بود.

 نشستم و حساب کردم کلّ کارخانه‌های شرق و غرب عالم را به هم ببندیم که

یک ناخن درست کند که به بدن وصل شود و

از بدن انرژی بگیرد که مدام بالا بیاید و ما با ناخن‌گیر بگیریم و صافش بکنیم،

نمی‌توانند یک ناخن بسازند.

صد درصد برایم روشن است که عالَم کارگردان دارد که اگر نداشت،

چطوری دوباره این ناخن من درآمد؟

چطور درآمد؟ درست است که خدا قابل‌ دیدن نیست

ولی با چشمِ جان همه‌جا از آثارش پیداست.


عشق فقط خدا

🌾مشرق و مغرب ار روم💞

     ور سوی💞

              آسمان💞

                       شوم💞

               نیست💞
 
             نشان💞

     زندگی💞

🌾تا نــرســـد نشان تـــو💞


عشق فقط خدا


✨💞وصال توستــــ اگر دل را

✨💞مرادی هستـــ و مَطلوبے



✨💞کنار توستـــ اگر غم را

✨💞کنارے هستـــ و پایانے...


 ✨💞 #سعدی




***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی


 نمرود با دخترش (رعضه) نشسته بودند و


 منظره آتش انداختن حضرت ابراهیم(علیه السلام) را نگاه می‌کردند.

دختر نمرود بالای بلندی ایستاد تا ماجرا را به خوبی ببیند،


دید که ابراهیم(علیه السلام) در میان آتش است اما در محوطه آتش، گلستانی ایجاد شده است.

دختر نمرود گفت: ای ابراهیم این چه حالی است که آتش تو را نمی‌سوزاند؟

حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود: زبانی که به ذکر خداوند گویا باشد و


قلبی که معرفت خدا در او باشد آتش در او اثر ندارد.

دختر نمرود گفت: من هم مایل هستم با تو همراه باشم.

حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود:


بگو لا اله الا الله، ابراهیم خلیل الله و داخل آتش بشو .

دختر نمرود این جملات را گفت و پا در آتش نهاد و


خود را نزد حضرت ابراهیم(علیه السلام) رساند و


در حضورش ایمان آورد و به سلامت به جانب پدرش برگشت.

نمرود با دیدن این منظره تعجب کرد و


در عین حال به خاطر ترس از مملکتش دختر را از راه موعظه و نصیحت نزد خود خواند


ولی حرف نمرود در دختر اثر نکرد و دستور داد او را در میان آفتاب سوزان به چهار میخ بکشند.

خداوند مهربان به جبرییل فرمود: بگیر بنده مرا .

جبرییل رعضه را از آن مهلکه رهانید و نزد حضرت ابراهیم(علیه السلام) آورد.

رعضه در تمام مشقت‌ها با حضرت ابراهیم(علیه السلام) همراه بود تا


آن که حضرت او را به همسری یکی از فرزندانش درآورد و


خدای تعالی فرزندانی به آنها عنایت فرمود که همه بر مسند نبوت و پیامبری قرار گرفتند.


عشق فقط خدا


✨💞 میان سجده ام هرشب

✨ فقط یک ذکر می خوانم

✨💞 تویی روحم تویی جانم

✨ تویی پیدا و پنهانم


✨💞 چنانم کرده ای عاشق❤️
✨ که بی عشق تو ویرانم

✨💞 تویی سرچشمه ی امید
✨ و یأس و درد و درمانم



***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا

✨ هشیار سری بود
✨ ز ســـودای تو مست

✨ خوش آنکه ز روی تو
✨ دلش رفت ز دست


✨ بی‌تو همه هیـــچ نیست
✨ در ملک وجود

✨ ور هیچ نباشد
✨چو تــو هستی همه هست



✨ #سعدی

عشق فقط خدا


سـوگند
    بــدین
        یڪـــ
           جــــان
                ڪـــز
                    غیــرِ
                        تـــو
#بیـــــــــــــــــــــــــــــــــــزارم


#مولانا

عشق فقط خدا


✨🌺کشان کِشان به بهشتم برند و

✨🌹من نروم

✨🌺 که دل نمیکشد ای دوست

✨🌹 جز بسوی توام


#منصور_حلاج


🌹عشق فقط خدا🌹

عشق فقط خدا


🌹گر هزاران دام باشد در قدم

🌹چون تو

🌹با مایی


🌹نباشد هیچ غم


#مولانا


عشق فقط خدا


✨🌺به خدا عشق

✨💚به رسوا شدنش می ارزد

✨🌺و به مجنون و

✨💚به لیلا شدنش می ارزد

✨🌺دل من در سبدی

✨💚عشق به نیل تو سپرد


✨🌺نگهش دار

✨💚به موسی شدنش می ارزد



#علی_اصغر_داوری


***************************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰





#تلنگر خدا به حضرت ابراهیم بهترین دوست زمینی اش

ابراهیم دیگر #نفرین مکن

در تفسیر آیه شریفه :‏ ‏« وَکَذلِکَ نُرِى إِبرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکونَ مِنَ المُوقِنِینَ:

و اینگونه ملکوت آسمان‏ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم و براى این که از زمره اهل یقین گردد » .‏

نوشته‏ اند که : خدا وقتى چشم‏ انداز ابراهیم را همه آسمان‏ها و زمین قرار داد ، و


همه ‏#حجاب‏ها را از دیده او برداشت ، و زمین و آنچه در او بود را مشاهده کرد ،


مرد و زنى را ‏در حال #زنا دید ، همان لحظه نفرین کرد ، پس هر دو هلاک شدند ،


سپس دو نفر دیگر را در ‏آن حال دید ، باز نفرین کرد هر دو نابود شدند ،


چون دو نفر دیگر را در آن حال دید و ‏خواست نفرین کند به او #وحى شد :

 # ابراهیم نفرین خود را از بندگان و کنیزان من بردار ،

یقینا من ‏#آمرزنده_و_مهربان، بردبار و جبّارم ،

گناهان بندگانم به من زیان و ضرر نمى‏ رساند ، چنان ‏که طاعتشان به من سود نمى‏ دهد .‏

من با بندگانم یکى از سه کار را انجام مى‏ دهم :


یا #توبه مى‏ کنند و من توبه آنان را مى‏ پذیرم و

‏گناهانشان را مى‏ آمرزم و عیوبشان را مى‏ پوشانم .


یا عذاب را از ایشان باز مى‏ دارم ،

چون ‏مى‏ دانم از #صلب ایشان فرزندانى #مؤمن به وجود مى‏ آید ،

پس با پدران ناسپاسشان مدارا ‏مى‏ کنم تا

مؤمنان از صلب آنان به دنیا آیند ،


وقتى مؤمنان به دنیا آمدند در صورتى که ‏پدرانشان توبه نکرده باشند عذاب

را بر آنان مقرر مى‏ دارم .


و اگر نه این بود و نه آن ، آنچه ‏از عذاب در آخرت براى آنان آماده کرده‏ ام

بزرگ‏تر است از آنچه تو براى آنان مى‏ خواهى .‏

اى ابراهیم ! مرا با بندگان خود واگذار که منم بردبار، دانا، حکیم و جبار ،

به دانایى خود ‏زندگى آنان را تدبیر مى‏ کنم و قضا و قدرم را بر آنان جارى مى‏ سازم .

 (تفسیر برهان : ذیل آیه شریفه ‏‏75 انعام ،

برگرفته از کتاب عبرت آموز / استاد حسین انصاریان

ا........................................................................................ا


ﺧﺪﺍیـا !!!

ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﺁﺩﻣیزﺍﺩﻡ؛

ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺮ ﮔﻨﺎﻫﯽ میکنم،
 
طغیاﻥ ﻣﭙﻨﺪﺍﺭﺵ
!
💖ﮐﺮیما!!

ﻣﻦ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭﻡ ، ﺗﻮ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ !

ﺑﮕﻮ ﺁیا ﺍمید ﺑﺨﺸﺸﻢ بیجاﺳﺖ ؟

ﺧﻮﺩﺕ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﺨﻮﺍﻥ ،

ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻤﺖ ﺍینک ﻣﺮﺍ ﺩﺭیاب .....

ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺟﻮید ﺗﻮ ﺭﺍ؛ ﻧﻮﺭﯼ ﻋﻨﺎیت ﮐﻦ ...

ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺭﺣﻤﺘﯽ ﺩیگر ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﺎ ....




عشق فقط خدا


✨پروردگارٺ باٺومےگوید:


✨بساط روزےخودرابمن بسپار💕

✨رهاڪن

✨غصہ‌ے یڪ لقمہ‌نان و آبِ فردا را

✨ٺو راه بندگےطےڪن❤️

✨ٺورا دربیڪران دنیاے ٺنهایان

✨رهایٺ من نخواهم ڪرد


✨عاشقتم خداا❤️



***************************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

نماز عشق


❤️نحوه خواندن #نماز_شب:❤️

#نماز_عشق
.
نماز شب یازده‌ رکعت است:


چهار تا دو رکعت (مثل نماز صبح) به نیت نماز شب 💕


و یک نماز دو رکعت به نیت نماز شَفْعْ 💕


و یک نماز یک رکعتی به نیت نماز وَتْر 💕
.
#نماز_شب:


💚نیت: دو رکعت نماز شب می‌خوانم قُربة اِلی الله 😊 و مثل نماز صبح خودمون خونده میشه!

(نماز شبی که گفته شد را چهار بار تکرار کنید که مجموعا هشت رکعت نماز شب می شود).

💚در ادامه نماز شَفع است:  نیت: دو رکعت نماز شَفْعْ می خوانم قُربة اِلی الله 😊

در رکعت اول: یکبار سوره حمد + یکبار سوره توحید + یکبار سوره ناس + رکوع + سجده.

در رکعت دوم: یکبار سوره حمد + یکبار سوره توحید + یکبار سوره فلق + قنوت + رکوع + سجده + تشهد + سلام.

💚در آخر، نماز وتر است:

نیت: یک رکعت نماز وَتْر می‌خوانم قُربة اِلی الله 😊

در رکعت اول: یکبار سوره حمد + سه بار سوره توحید + یکبار سوره فلق + یکبار سوره ناس.

در قنوت: خواندن کامل قنوت + در حالیکه دستهایتان در حالت قنوت است، (با انگشتان دست راست یا با تسبیح)

🔸چهل بار بگویید:

(اَللّهُمَّ اغْفِر لِلْمومِنینَ وَ اَلْمومِناتْ وَ اَلْمُسلِمینَ وَ اَلْمُسلِماتْ)


یعنی: «خدایا ببخش جمیع مؤمنین مرد و مؤمنین زن را».

🔸و بعد از آن، هفتاد بار بگویید:

(اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبی وَ اَتُوبُ اِلَیه)

یعنی: «آمرزش می‌طلبم از خدایی که پروردگارم است و بسویش باز می‌گردم».

🔸سپس سیصد مرتبه بگویید (اَلْعَفو) «ببخش».

بعد، رکوع + سجده + تشهد + سلام + (پایان نماز) + تسبیحات فاطمة زهرا (س)


التماس دعا دارم ازتون تو این نمازهای عاشقی

💚وبلاگ و کانال عشق فقط خدا💚


عشق فقط خدا


#عشق_آسمانی

وحی آمد که ای داوود

خانه ای را برای آمدنم پاکیزه ساز!

داوود گفت:

خدایا کدام خانه گنجایش عظمتت را دارد؟

ندا آمد:

خانه ی دلت‼️

گفت:

چگونه آنرا پاک سازم؟

پاسخ شنید:


با عشق به من...
💕
عشق فقط خدا


امام صادق (ع):

#نماز_شب

انسان را خوش سیما😍

خوش اخلاق وخوشبو میکند

و روزى را زیاد💎

بدهى را پرداخت مى نماید🌟

غم و اندوه را از بین میبرد

وچشم را نورانى مى کند💖

(📗ثواب الأعمال)

***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی


 

حضرت عیسی در جستجوی گنج


عیسی علیه السلام با یارانش به سیاحت می رفتند، گذرشان به شهری افتاد.

هنگامی که نزدیک شهر رسیدند گنجی را پیدا کردند. یاران حضرت عیسی گفتند:

یا عیسی! اجازه فرمایید این را جمع آوری کنیم تا از بین نرود.

عیسی فرمود:

شما اینجا بمانید من گنجی را در این شهر سراغ دارم در پی اش می روم.


هنگامی که وارد شهر شد قدم زنان به خانه خرابی رسید، وارد آن خانه شد.


پیرزنی در آن زندگی می کرد.

فرمود:

من امشب میهمان شما هستم، سپس از پیرزن پرسید:

غیر از شما کسی در این خانه هست.

پیرزن پاسخ داد:

آری، پسری دارم که روزها از صحرا خار می کند و در بازار می فروشد و با پول آن زندگی می کنیم.

شب شد. پسر آمد، پیرزن گفت:

امشب میهمان نورانی داریم که آثار بزرگواری از سیمایش نمایان است،

اینک وقت را غنیمت دان و در خدمت او باش و از صحبتهای او استفاده کن!

جوان نزد عیسی آمد، در خدمت حضرت تا پاسی از شب بود.

عیسی از وضع زندگی او پرسید. جوان چگونگی زندگی خویش را به حضرت توضیح داد.

عیسی علیه السلام احساس کرد او جوانی عاقل، هوشیار و دانا است،

می تواند مراحل تکامل را طی کند و به درجه عالی کمال برسد. اما پیداست فکر او به چیز مهمی مشغول است.

حضرت فرمود:

جوان! من می بینم فکر تو به چیزی مشغول است که تو را همواره پریشان ساخته است،

اگر مشکلی داری به من بگو! شاید علاجش کنم. جوان گفت:

آری مشکلی دارم که تنها خداوند می تواند حلش نماید. عیسی اصرار کرد که او گرفتاریش را توضیح دهد.

جوان گفت:

مشکلم این است، روزی از صحرا خار به شهر می آوردم

از کنار کاخ دختر پادشاه رد می شدم ناگاه چشمم بر چهره دختر شاه افتاد.

چنان عاشق او شدم که می دانم چاره ای جز مرگ ندارم.

عیسی فرمود:

جوان! میل داری من وسایل ازدواج تو را تهیه کنم.

جوان نزد مادرش آمد و سخنان مهمان را برایش نقل کرد.

پیرزن گفت:

فرزندم! ظاهر این مرد نشان می دهد آدم دروغگو نیست وعده بدهد و عمل نکند.

برو به دستورش عمل کن حضرت برگشت.

چون صبح شد حضرت فرمود:

برو پیش پادشاه و دخترش را خواستگاری کن هر مطلبی شد به من اطلاع بده!

جوان پیش وزرا و نزدیکان شاه آمد و گفت

من برای خواستگاری دختر شاه آمده ام،

تقاضا دارم عرایض مرا به پیشگاه پادشاه برسانید.

اطرافیان شاه از سخنان جوان خندیدند و از این پیش آمد تعجب کردند

ولی برای این که تفریح بیشتری داشته باشند او را به حضور شاه بردند

جوان در محضر شاه از دخترش خواستگاری کرد پادشاه با تمسخر گفت:

من دخترم را هنگامی به ازدواج تو در می آورم که

برایم فلان مقدار یاقوت و جواهرات بیاوری!

اوصافی را بیان کرد که در خزانه هیچ پادشاهی پیدا نمی شد.

جوان برگشت و ماجرا را برای حضرت عیسی نقل کرد.

عیسی علیه السلام او را به خرابه ای برد که سنگ ریزه و ریگهای فراوان داشت

دعا نمود و نیایش به درگاه خداوندی کرد،

ریزه سنگها به صورت جواهراتی در آمدند که شاه از جوان خواسته بود.

جوان مقداری از آن را برای پادشاه برد هنگامی که شاه و اطرافیان دیدند،

همه از قضیه جوان در حیرت فرو رفتند و گفتند:

جوان خار کن از کجا این جواهر را به دست آورده است و سپس گفتند: این اندازه کافی نیست.

جوان بار دیگر خدمت عیسی رسید و

آنچه را در مجلس شاه گذشته بود خبر داد حضرت فرمود:

برو خرابه به مقدار لازم از آن جواهرات بردار، ببر.

جوان وقتی جواهرات را نزد پادشاه برد شاه متوجه شد این قضیه عادی نیست

جوان را به خلوت خواست و حقیقت ماجرا را از او پرسید.

جوان هم از آغاز ماجرای عشق تا ورود میهمان و گفتگوی او را به شاه عرضه داشت.

شاه فهمید میهمان حضرت عیسی است، گفت:

برو به میهمانت بگو بیاید و دخترم را به ازدواج تو در آورد.

حضرت عیسی تشریف آورد و مراسم ازدواج را انجام داد.

پادشاه یک دست لباس عالی بر تن جوان پوشاند و

دخترش را نیز همراه او به حجله عروسی فرستاد. شب به پایان رسید.

شاه صبحگاه داماد را به حضور خواست و

با او به گفتگو پرداخت متوجه شد او جوان فهمیده و هوشیار و لایقی است و

چون شاه جز دختر فرزند دیگری نداشت،

از این رو جوان را ولیعهد خود نمود

از قضا در شب دوم شاه ناگهان از دنیا رفت و جوان وارث تخت و تاج شاه شد.

روز سوم حضرت عیسی برای خداحافظی پیش جوان رفت.

شاه تازه، از او پذیرایی نمود و گفت:

ای حکیم تو حقی بر گردن من داری که هرگز قابل جبران نیست

ولی برایم پرسشی پیش آمده که اگر جوابم را ندهی این همه نعمت برایم لذت بخش نخواهد بود.

عیسی گفت:

هر چه می خواهی بپرس!

جوان گفت:

شب گذشته این فکر در من شکل گرفت که

تو چنین قدرتی را داری که خارکنی را در مدت دو روز به پادشاهی برسانی.

چرا نسبت به خود کاری را انجام نمی دهی و با این وضع محدود روزگار را می گذرانی؟

فرمود:


کسی که عارف به خدا و نعمت جاوید او است و آگاه به فنا و پستی دنیا است،

هرگز میل به این گونه امورات پست و فانی نخواهد داشت.

و ما را در نزد خداوند و در شناخت و محبت او،

لذتهای روحی است که لذتهای دنیا با آن قابل مقایسه نیست.

سپس عیسی علیه السلام از فنا دنیا و مشکلات آن و

همین طور از نعمتهای آخرت و زندگی جاویدان آن دنیا برای جوان شرح داد.

جوان گفت:

اکنون پرسش دیگری برایم مطرح شد.

چرا آنچه را که ارزشمند است برای خود خواستی و مرا به این گرفتاری بزرگ مبتلا نمودی؟

فرمود:

خواستم میزان عقل و فهم تو را آزمایش کنم،

گذشته از این، مقام برای تو مهیا است اگر آن را واگذاری به درجات بزرگتری نایل خواهی شد و

برای دیگران مایه عبرت و پند خواهی شد.

جوان همان لحظه از تخت به زیر آمد،

لباس شاهان را از تن کند و لباس خارکنی خود را پوشید و

با حضرت عیسی از شهر بیرون آمد.

هنگامی که نزد حواریون آمدند، حضرت فرمود:

این همان گنجی است که در این شهر سراغ داشتم که به خواست خداوند پیدایش کردم.


عشق فقط خدا



***************************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#دعاهای_کوتاه_و_ذکرهای_قرآنی

از چیزی نگرانی؟ بگو:

🎀حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت وهو رب العرش العظیم🎀

🎀اندوه و غصه داری بگو

لااله الا الله ولا حول ولا قوه الا بالله🎀

🎀ناراحتی؟ همیشه بگو:

إنما أشکو بثی وحزنی لله🎀

🎀درزندگیت موفق نیستی؟ بگو:

و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت وإلیه أُنیب🎀

🎀خوشحال نیستی؟ همیشه بگو:

حسبی الله ونعم الوکیل🎀

🎀ازدنیاخسته ای؟ بگو:

اللهم اجعل همی الاخره🎀

🎀نمازهایت را به موقع ومداوم نمیخوانی؟ همیشه بگو:

اللهم اجعلنی مقیم الصلاه ومن ذریتی🎀

🎀میخواهی ازدواج کنی؟ بگو:

ربی لاتذرنی فردا وانت خیرالوارثین🎀

🎀تنهایی؟ همیشه بگو:

ربی هب لی من لدنک سلطانا نصیرا🎀

🎀خوشحالی؟ همیشه بگو:

الحمدلله حمدا کثیرا🎀

🎀درکارهایت سختی میبینی؟ بگو:

اللهم یسرلی اموری واشرح لی صدری🎀

🎀دوست داری آرزویت برآورده شود؟همیشه بگو:

استغفرالله واتوب الیه🎀

🎀تودلت ازدست کسی ناراحتی؟بگو:

اللهم اجعلنی من کاظمین الغیظ والعافین عن الناس🎀

🎀میخواهی دایم قرآن بخونی؟بگو:

اللهم اجعل القران ربیع قلبی🎀

🎀خونه ای دربهشت میخواهی؟ بگو:

قل هوالله احد.  الله صمد. لم یلدولم یولد. ولم یکن له کفوا🎀

🎀میخواهی غیبت نکنی؟بگو:

اللهم اجعل کتابی فی علیین واحفظ  لسانی عن العالمین🎀

🎀میخواهی به خوبی واطمینان خاطر زندگیت سپری شود؟بگو:

اللهم إنی أستودعک حیاتی🎀

همیشه باخودتون زمزمه کنید وبرای دوستانتون بفرستید و

ما را هم از #دعای_خیرتون محروم نکنید🙏

💚کانال عشق فقط خدا💚
eshgekhodayi@


عشق فقط خدا


***************************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


تلنگر


‼️‼️گاهی در توجیه کارها میگیم

#اکثر_مردم همین کار را میکنند...

خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو

ولی نطر خداوند متعال این نیست😳

🔷🔹ولی اگر به کلمه ی "اکثرالناس" در قرآن نگاه بکنیم میبینیم:

❌ اکثر الناس لایعلمون (نمیدانند)
❌ اکثر الناس لایشکرون (شکرگذاری نمیکنند)
❌ اکثر الناس لایومنون (ایمان نمی آورند)


🔷🔹و اگر کلمه ی"أکثرهم" را بنگریم:

❎ أکثرهم فاسقون (فاسق هستند)
❎ أکثرهم یجهلون (جهل می ورزند)
❎ أکثرهم معرضون (روی برگردانند)
❎ أکثرهم لایعقلون (اندیشه نمیکنند)
❎ أکثرهم لایسمعون (نمیشنوند)


🌹🌹"بندگان صالح" از افراد "قلیل و اندک" میباشند که خدای بلند مرتبه فرمود:

✅ دو قلیل من عبادی الشکور
(اندکی از بندگانم سپاسگزارند)
✅ و ما آمن معه الا قلیل
(و همراه او جز عده ای قلیل ایمان نیاوردند)
✅ ثلة من الاولین و قلیل من الآخرین)
(گروه کثیری از امت های نخستین هستند و گروه اندکی از امت آخرین)

❌ "زیاد بودن" معیار حق بودن نیست


حواسمان باشد

♦️یادمان باشد،بر طبق روایات آخرالزمان

عده قلیلی بر دین حق ثابت قدم می مانند و گمراه نمی شوند...

همین دیشب در سریال #مختار_نامه از


۷هزار نفر فقط ۷ نفر با مختار از قصر بیرون اومدن و شهید شدند

عشق فقط خدا


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

8 درس خوب بندگی


#داستانک_معنوی

#هشت درس خوب بندگی

روزی شیخی از شاگردش پرسید:

چند وقت است که در ملازمت من هستی؟

شاگرد جواب داد: حدودا سی و سه سال.

شیخ گفت: در این مدت از من چه آموختی؟

شاگرد: هشت مسئله.

شیخ گفت:  مدت زیادی از عمر من با تو گذشت و فقط هشت چیز از من آموختی‌!؟

شاگرد: ای استاد، نمی خواهم دروغ بگویم و فقط همین هشت مسئله را آموخته ام.

استاد: پس بگو تا بشنوم.

شاگرد:

اول


به خلق نگریستم دیدم هر کس محبوبی را دوست دارد و هنگامی که به قبر رفت محبوبش او را ترک نمود.

پس نیکی ها را محبوب خود قرار دادم تا در هنگام ورودم به قبر همراه من باشد.

دوم

به کلام خدا اندیشیدم؛
" وأما من خاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى/ فإن الجنة هی المأوى":

 و اما کسى که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید و نفس خود را از هوس باز داشت، بی گمان بهشت جایگاه اوست.  نازعات: ۴۰

پس با نفس خویش به پیکار برخاستم تا این که بر طاعت خدا ثابت گشتم.

سوم

به این مردم نگاه کردم و دیدم هر کس شئ گران بهایی همراه خویش دارد و با جانش از آن محافظت می کند پس قول خداوند را به یاد آوردم :

" ما عندکم ینفذ و ما عند الله باق ".

 نحل: ۹۶

آنچه پیش شماست، تمام می شود و آنچه پیش خداست، پایدار است.

پس هر گاه شیء گران بهایی به دست آودم، آن را به پیشگاه خدا تقدیم کردم تا خدا حافظ آن باشد.

چهارم

خلق را مشاهده کردم و دیدم هر کس به مال و نسب و مقامش افتخار می کند. سپس این آیه را خواندم :

" إن أکرمکم عند الله أتقاکم ". حجرات: ۱۳
در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.

پس به تقوای خویش افزودم تا این که نزد خدا ارجمند باشم.

پنجم

خلق را دیدم که هر کس طعنه به دیگری می زند و همدیگر را لعن و نفرین می کنند. و ریشه ی همه ی این ها حسد است سپس قول خداوند را تلاوت کردم:

" نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا ". زخرف: ۳۲
ما [وسایل] معاش آنان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کرده ایم.

پس حسادت را ترک کردم و از مردم پرهیز کردم و دانستم روزی و فضل به دست خداست و بدان راضی گشتم.

ششم

خلق را دیدم که با یکدیگر دشمنی دارند و بر همدیگر ظلم روا می دارند و به جنگ با یکدیگر می پردازند. آن گاه این فرمایش خدا را خواندم :
" إن الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا ". فاطر: ۶
همانا شیطان دشمن شماست پس او را دشمن گیرید.
پس دشمنی با مردم را کنار گذاشتم و به دشمنی با شیطان پرداختم

هفتم

۷به مخلوقات نگریستم پس دیدم هر کدام در طلب روزی به هر دری می زند و گاه دست به مال حرام نیز می زند و خود را ذلیل نموده است.
و خداوند فرموده :
" وما من دابة فی الأرض إلا على الله رزقها ". هود: ۶
و هیچ جنبنده اى در زمین نیست مگر [این که] روزی اش بر عهده ی خداست.

پس دانستم من نیز یکی از این جنبنده هایم و بدانچه که خداوند برای من مقرر کرده است، راضی گشتم.

هشتم

خلق را دیدم که هر کدام بر مخلوقی مانند خودشان توکل می کنند؛ این به مال و دیگری نان و دگران به صحت و مقام.
و باز این قول خداوند را خواندم:
" ومن یتوکل على الله فهو حسبه ". طلاق: ۳
و هر کس بر خدا توکل کند، او براى وى بس است.

پس توکل بر مخلوقات را کنار گذاشتم و بر توکل به خدا همت گماشتم.


عشق فقط خدا



***************************************



  • مرتضی زمانی