خدا در بیابان های خالی از انسان نیست...
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست...
به دنبالش نگرد...
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست...
خدا در قلبی است که برای تو می تپد...
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد...
خدا آنجاست...
در جمع عزیزترینهایت... خدا در دستی است که به یاری می گیری...
در قلبی است که شاد می کنی... در لبخندی است که به لب می نشانی...
خدا در بتکده و مسجد نیست...
گشتنت زمان را هدر می دهد...
خدا در عطر خوش نان است...
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی...
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن...
خدا آنجا نیست...
او جایی است که همه شادند...
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده...
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش...
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش...
باید از فرصت هایکوتاه زندگی جاودانگی را جست...
زندگی چالشی بزرگ است...
مخاطره ای عظیم...
فرصت یکه و یکتای زندگی را...
نباید صرف چیزهای کم بها کرد...
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد... .
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد... .
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم...
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم...
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند...
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند...
همچون معرفت بر الله و به خود آیی...
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم...
و با بی پروایی از آن درگذریم...
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم...
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است...
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند...
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند...
نگاهی تیره و یأس آلود دارند...
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند...
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم...
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:
آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!