دلم کمی خدا می خواهد…
کمی سکوت…
کمی آخرت…
دلم دل بریدن می خواهد…
کمی اشک …
کمی بهت…
کمی آغوش آسمانی…
دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!! و یک خدا!!
تا کمی با هم قدم بزنیم ..
فقط همین!
روزگارم این است :
دلخوشم با غزلی
تکه نانی ، آبی
جمله ی کوتاهی
یا به شعر نابی
و اگر باز بپرسی گویم :
دلخوشم با نفسی
حبه قندی ، چائی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی ...
گاهی که میرسم به تَهِ تَه ِخط گرفتاریهام
همونجا که حرفی نمی مونه جز شکایت کردن
چشمامـو میبندم و به بعضی آدمـهـای دیگر فکــر میکنم ...
به آدماے گرفـــتار تر، مـــریض تر، تنـــهاتر ...
خدایا شکــــرت ...
زندگی دفتری از خاطره هاست
یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد
ما همه همسفریم .............
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن وبخور و برای من دعا کن.
بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.
آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ولی من صدای دعای تورا
نشنیدم! بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش
صدای شکستن گردوها را شنیده است!!
همیشه یادت باشه که :
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد . . .
شیطان برای پدر و مادرمان (آدم و حوا) سوگند خورد که خیر خواه آنان
هست ،دیدی با آنها چه کرد !!؟؟؟
حال که به گمراه کردن ما قسم خورده ، معلوم است چه خواهد کرد!!!