معجزه ها پس از14قرن
پیامبراکرم بما امرکرده تا
(روزهای13و14و15)
هرماه را روزه بگیریم!
به تازگی"ناسا"درامریکا
تاکیدکرده که"ماه"قدرت
جذب آب مانده دربدن را
هم دارد.!
امادراین 3روز ماه قمری
قدرت جذب آبش کم میشود
آب راکد مانده دربدن آبی
که ازراه عرق و ادرار دفع
نمیشه!
محققان امریکایی به نتیجه
رسیده اندکه مردم دراین3
روزکمتر غذاوآب بخورند!
واین چیزیست که برپیامبر
وحی نازل شده بود تا ما
بهتربفکرسلامتیمان باشیم!
بدن دارای چندین انبار:
(شادی،درد وناراحتیه)
چشم مثل دوربین عکاسی
مثبت ومنفی راضبط کرده
درموقع خوابیدن شروع به
نمایش عملکرد فرددرطول
روزکه شامل دل نگرانی
واسترسش بوده مینماید.!
پیامبردستورفرمودند:
وقت خواب زیاداستغفارکنید
اخیرا علم پزشکی ثابت کرده
درهنگام استغفار شبانه:
زبان بسمت بالاوآخردندانهای
فوقانی که جایگاه غده نخاعی
سرانسان است برخوردمیکند
تاشروع به پاک کردن سلولها
ازافکارمنفی ووسوسه شود!
جانم خدااااااااااااااااااااااااا
حضرت موسی(ع) و مرد کشاورز
روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد:
دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد:
به صحرا برو. آنجا مردی کشاورزی می کند. او از خوبان درگاه ماست.
حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید.
حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است
که خداوند می فرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسش کرد.
جبرئیل عرض کرد: در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند،
عکس العمل او را مشاهده کن.
بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد.
نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت:
مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم.
حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیش از بینایی دوست می دارم.
حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است.
رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.
میخواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟
مرد گفت: خیر. حضرت فرمود: چرا؟ گفت:
آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست می دارم
تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.
کلامی از شیخ بهائی:
آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا :
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است!
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند!
اگر جمعگرا باشد، میگویند بخیل است!
اگر ساکت و خاموش باشد میگویند لال است!!!
اگر زبانآوری کند، میگویند ورّاج و پرگوست ..!
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند میگویند ریاکاراست!!!
و اگر نکند میگویند کافراست و بیدین .....!!!
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز ازخداوند نباید ازکسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید ؛
مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.
راهب و عابد
یک راهب و یک عابد که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند
و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند ،
سر راه خود دختری را دیدند
در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد.
وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد.
راهب بلا درنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند.
آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند.
در همین هنگام عابد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:
« دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم.
تماس با جنس لطیف بر خلاف عقاید و مقررات مکتب ماست.
در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.»
راهب با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:
« من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی
7پند مولانا
در بخشیدن خطای دیگران مانند شب باش
در فروتنی مانند زمین باش.
در مهر و دوستی مانند خورشید باش .
هنگام خشم و غضب مانند کوه باش .
در سخاوت و کمک به دیگران مانند رود باش
.
در هماهنگی و کنار امدن با دیگران مانند دریا باش .
خودت باش همانگونه که مینمایی .
پس از تعمق در این هفت پند به این کلمات یک بار دیگر دقت کن :
شب ، زمین ، خورشید ، کوه ، رود ، دریا و انسان
حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد
آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت
و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید.
گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است.
پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.
شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟
عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.
فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟
عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟
عرض کرد اول «بسمالله» میگویم و از پیش خود میخورم
و لقمه کوچک برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم
و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم
و هر لقمه که میخورم «بسمالله» میگویم و در اول و آخر دست میشویم..
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود
تو میخواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که
هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.
خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید
و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی؟
جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمیداند.
بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را میدانی؟ عرض کرد آری.
بهلول پرسید چگونه سخن میگویی؟ عرض کرد
سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم
و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم
و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند
و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم.
پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمیدانی..
پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند
یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟
جنید گفت مرا با او کار است، شما نمیدانید.
باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟
تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی،
آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟ عرض کرد آری.
بهلول فرمود چگونه میخوابی؟
عرض کرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم،
پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیهالسلام) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی.
خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت
و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز.
بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.
بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است
و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید
و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد
و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت جزاک الله خیراً!
و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد
و آن گفتن برای رضای خدای باشد
و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود..
هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد.
پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.
و در خواب کردن اینها که گفتی همه فرع است؛
اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.
الحــمــدلله
گـاهــی هـــم
نه برای اینکه، دنبال ازدیاد نعمتیـم
نـه از تــرس...
نـه از روی عـادت...
نـه بــرای دل خـودمـان...
تنها برای خاطـر خــــدا...
بـگـویــیــم :
الحــمــدلله
خـدایـا!
بـه که واگـذارم مـی کـنـی؟
به سـوی که مـی فرسـتـی ام؟
مـن به سـوی دیـگران دسـت دراز کـنـم؟
در حالـی که خـدای مـن تـویـی و تـویـی کـارسـاز و زمـامـدار مـن.
ای آنکه:
در بیماری خواندمش و شفایم داد؛
در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد؛
در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید؛
در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند؛
در فقر خواستمش و غنایم بخشید؛
من آنم که بدی کردم من آنم که گناه کردم
من آنم که به بدی همت گماشتم
من آنم که در جهالت غوطهور شدم
من آنم که غفلت کردم
من آنم که پیمان بستم و شکستم
من آنم که بدعهدی کردم ...
و ... اکنون بازگشته ام.
پس تو در گذر ای خدای من!
اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١٣﴾
خدا یکتاست که جز او خدایی نیست و اهل ایمان باید تنها به خدا توکل کنند. (۱۳)
قرآن کریم،سوره تغابن،آیه ۱۳
از حضرت علی ع روایت است که قرائت ده سوره مانعی برای ده حالت است :
1-قرائت سوره حمد مانع از خشم و غضب خداوند.....2
- قرائت سوره یس مانع عطش روز محشر....3
- سوره دخان مانع از هول روز قیامت...
4-سوره واقعه مانع از فقر و پریشانی....5
-سوره ملک مانع عذاب ....
6- قرائت سوره کوثر مانع از خصومت و تسلط دشمنان .....7
- کافرون مانع از کفر در حال مرگ ...8
- سوره اخلاص مانع نفاق است 9
- سوره فلق مانع از حسد حاسدین .....
10- سوره ناس مانع قروض و وسوسه شیطان میباشد.
سر تا پایم را خلاصه کنند
می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند :
برای" نهایت"
برای" شرافت"
برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
" نفس کشیدن "
" دیدن "
" شنیدن "
" فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام :
برای" قرب "
برای" رجعت "
برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به" انتخاب "
به" تغییر "
به" شوریدن "
به" محبت "
به " محبت "
به "محبت "
به " محبت"
وای بر من اگر قدر ندانم…
(شهوت پنهان)
یکی ازعلمای اهل بصره می گوید:
روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم
تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم
خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم
خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم.
درراه یکی از دوستانم به اسم
ابا نصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم
پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت :
برو و به خانواده ات بده .
به طرف خانه به راه افتادم
در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم
به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت :
این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند
چیزی به او بده خدا حفظت کند
آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم .
گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد .
بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند .
اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه بر
می گشتم .
روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم .
که ناگهان ابو نصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت :
ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای !
در خانه ات خیر و ثروت است !
گفتم
: سبحان الله !
از کجا ای ابانصر؟
گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد و همراهش ثروت فراونی است
گفتم : او کیست؟
گفت : تاجری از شهر بصره است
و پدرت قبل ازسی سال مالی را نزدش به امانت گذاشت
اما بی پول و ورشکست شد .
سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت
و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد
همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده
خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان رابی نیاز ساختم.
درثروتم سرمایه گذاری کردم ویکی از تاجران شدم
مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم
ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد
کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم
که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .
شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند
و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند
تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند .
به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند
گناهانم را در کفه ای و حسناتم
را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد
سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند
و دور انداختند چون در زیر هرحسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت .
از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ،
دوست داشتن تعریف و تمجید مردم
چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم .
آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
گفتند : این برایش باقی مانده !
و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم .
سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ،
در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت
تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت .
👈 .... خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد
کتاب (وحی القلم)
تالیف/مصطفی صادق الراف
پدری، دفتر مشق فرزندش رو که خیلی تمیز و مرتب بود نگاهی کرد و گفت:
فرزندم! چرا توی این دفتر، حرفای زشت ننوشتی؟
چرا کثیفش نکردی؟ چرا خط خطیش نمیکنی؟
پسر با تعجب گفت:
بابااااا ! چون معلم هر روز نگاه میکنه و نمره میده.
پدر گفت: آفرین! دفتر زندگیت رو مثل این دفتر،
پاک نگه دار، چون معلمی هست و هر لحظه داره نگاه میکنه و بهت نمره میده!
ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری؟ « آیا انسان نمیدونه که خدا داره می بینه؟ » علق/۱۴
✏ وضعیت دفتر ما چطوره؟
خدا وقتی نخواهد عمــــر دنیا سر نخواهـــد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهـد شد
و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی افتد
و باغی از هجوم داسها پرپر نخواهد شد
خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچکتر از باران
گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد
و کرم کوچکی پروانه ای زیبا و کوهی سخت
عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد میشود وقتی نخواهد هیچ
گلی بازیچه طوفان غارتگر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد غیر ممکن میشود ممکن
ولی وقتی نخواهد واقعا" دیگر نخواهد شد
"مریم سقلاطونی"
در عمق هر فاجعه یک نقطه ی ارامش نهفته ست..........و ان یاد خداست