خدای خوبم
اسـمــت ، حـــِسـَـــت،
عـــشقـت ،
دردت ، درمـانـت،
داده ات، نـداده ات
وصلت ، هــجـرانـت
همــه زیـبــاسـت...
مــرا مجـنــون وصــالت کــن.
خدایاعاشقتم
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
خدای خوبم
اسـمــت ، حـــِسـَـــت،
عـــشقـت ،
دردت ، درمـانـت،
داده ات، نـداده ات
وصلت ، هــجـرانـت
همــه زیـبــاسـت...
مــرا مجـنــون وصــالت کــن.
خدایاعاشقتم
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
🌸مسپار دل به هر کس
🌸که رخِ چو ماه دارد
🌸به کسی
🌸سپار دل را،
🌸که دلت
🌸نگاه دارد...
سلمان_ساوجی
وبلاگ و کانال عشق فقط خدا
❤️نحوه خواندن #نماز_شب:❤️
#نماز_عشق
.
نماز شب یازده رکعت است:
چهار تا دو رکعت (مثل نماز صبح) به نیت نماز شب 💕
و یک نماز دو رکعت به نیت نماز شَفْعْ 💕
و یک نماز یک رکعتی به نیت نماز وَتْر 💕
.
#نماز_شب:
💚نیت: دو رکعت نماز شب میخوانم قُربة اِلی الله 😊 و مثل نماز صبح خودمون خونده میشه!
(نماز شبی که گفته شد را چهار بار تکرار کنید که مجموعا هشت رکعت نماز شب می شود).
💚در ادامه نماز شَفع است: نیت: دو رکعت نماز شَفْعْ می خوانم قُربة اِلی الله 😊
در رکعت اول: یکبار سوره حمد + یکبار سوره توحید + یکبار سوره ناس + رکوع + سجده.
در رکعت دوم: یکبار سوره حمد + یکبار سوره توحید + یکبار سوره فلق + قنوت + رکوع + سجده + تشهد + سلام.
💚در آخر، نماز وتر است:
نیت: یک رکعت نماز وَتْر میخوانم قُربة اِلی الله 😊
در رکعت اول: یکبار سوره حمد + سه بار سوره توحید + یکبار سوره فلق + یکبار سوره ناس.
در قنوت: خواندن کامل قنوت + در حالیکه دستهایتان در حالت قنوت است، (با انگشتان دست راست یا با تسبیح)
🔸چهل بار بگویید:
(اَللّهُمَّ اغْفِر لِلْمومِنینَ وَ اَلْمومِناتْ وَ اَلْمُسلِمینَ وَ اَلْمُسلِماتْ)
یعنی: «خدایا ببخش جمیع مؤمنین مرد و مؤمنین زن را».
🔸و بعد از آن، هفتاد بار بگویید:
(اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبی وَ اَتُوبُ اِلَیه)
یعنی: «آمرزش میطلبم از خدایی که پروردگارم است و بسویش باز میگردم».
🔸سپس سیصد مرتبه بگویید (اَلْعَفو) «ببخش».
بعد، رکوع + سجده + تشهد + سلام + (پایان نماز) + تسبیحات فاطمة زهرا (س)
التماس دعا دارم ازتون تو این نمازهای عاشقی
💚وبلاگ و کانال عشق فقط خدا💚
وحی آمد که ای داوود
خانه ای را برای آمدنم پاکیزه ساز!
داوود گفت:
خدایا کدام خانه گنجایش عظمتت را دارد؟
ندا آمد:
خانه ی دلت‼️
گفت:
چگونه آنرا پاک سازم؟
پاسخ شنید:
امام صادق (ع):
#نماز_شب
انسان را خوش سیما😍
خوش اخلاق وخوشبو میکند
و روزى را زیاد💎
بدهى را پرداخت مى نماید🌟
غم و اندوه را از بین میبرد
وچشم را نورانى مى کند💖
(📗ثواب الأعمال)
***************************************
من و تو
خوشبختیم....
ما
خدا را داریم.....!
ما
غم چلچله را
وقت بوسیدن دستان بهار
مثل یک شعر قشنگ
از لبش میخوانیم....
ما
پر
لب پر هر فنچک بی مادر را
با دل روشن خورشید
به هم می بندیم....!!!
ما
به باران گفتیم
که کمی آهسته...!!
غنچه ء پاک دعا
در خواب است....
او قرار است
که روزی
روی اندیشه و ایمان
بین احساس و
شکوفایی آرامش عشق
تا
دم پنجرهء سبز خدا
سبز شود.......!!!
دردهایی هست که نمی توان گفت
و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست!
الهی...
اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت
و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد....
و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند!
الهی...
پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست؛
درهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشایدو
قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود!
الهی...
تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد؛
تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست
و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود!
الهی...
قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی
و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و
مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.
الهی...
با این همه باکی نیست
زیرا من همچو تویی دارم!
تویی که همانندی نداری
رحمتت را هیچ مرزی نیست...
ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...
خدا چگونه آفرید ؟؟ و علم خدا چگونه است ؟؟ 💠
🔵 عاشقان مولا لذت ببرن ! خدایی که امیر المومنین توصیف کرده چنین است
📢 امیر المومنین امیر کلام در حدیثی طولانی میفرمایند
🔷 .. هر کس چیزی می سازد آن را از ماده ای ساخته است ،
و خدا آنچه را که آفریده ، از ماده ای نساخته !
هر دانایی، اول نادان بوده و بعد آموزش دیده است در
حالی که خدا نه جاهل بوده و نه چیزی آموخته است
♦️ به چیز ها پیش از بودنشان چیرگی علمی دارد !
و بودنشان به دانش او چیزی نمی افزاید،
و علم او به چیز ها ، پیش از بوجود آمدن آنها،
همچون علم او بدان ها پس از به وجود آمدنشان است
➖➖➖➖➖➖
📚 توحید شیخ صدوق ، ص 43 ، ترجمه محمد علی سلطانی
زن فرعون تصمیم گرفت که عوض شود،
و پسر نوح تصمیمی برای عوض شدن نداشت...!
اولی همسر یک طغیانگر بود
و دومی پسر یک پیامبر...!!!
برای عوض شدن هیچ بهانه ای قابل قبول نیست
این خودت هستی که تصمیم می گیری تا عوض شوی...
بعضی از چیزها دیر که شد، بیفایده هستند مانند بوسیدن پیشانی یک مرده
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
✨ندبه های انتظار✨
🔴نتیجه عدم اعتماد به خدا و امید بستن به مردم!
🔷امام صادق فرمودند :
خدای متعال فرموده است :
به عزت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر
جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و
لباس ذلت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می کنم .
❗️آیا در گرفتاری ها غیر من را می طلبد در صورتی که گرفتاری ها به دست من است ؟ !
❗️آیا به غیر من امید دارد و در خانه غیر مرا می کوبد
با آنکه کلید های همه درهای بسته نزد من است و
در خانه من به روی کسی که مرا بخواند باز است؟
❓کیست که در گرفتاری های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟
❗️چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به
من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده ام ؟
آیا کسی که به غیر من امیدوار است نمی داند که اگر برای او
حادثه ای پیش آید چه کسی غیر از من می تواند بدون اذن من گرفتاری او را بر طرف سازد ؟
❗️پس چرا از من رویگردان است با اینکه از فضل و کرم خود چیزی
به او داده ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می گیرم.
و برگشت آن را از من نمی خواهد و از غیر من می طلبد ؟
❗️او درباره من چه اندیشه ای دارد ؟
❗️من که بدون تقاضا و سوال به او عطا می کنم
آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی دهم ؟
❗️آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟ آیا هر جود و کرمی از من نیست ؟
❗️آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟
مگر من محل آرزوها نیستم ؟
❗️بنابر این چه کسی جز من می تواند آرزوها را قطع کند ؟
❗️ آیا آنها که به غیر من امید دارند نمی ترسند
( از عذاب من یا از اینکه نعمت هایم را از آنان قطع کنم ) ؟
🔴پس بدا به حال آنها که از رحمتم نا امیدند و
بدا به حال آنها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند...
1
* اصول کافی ج 2 / ص 66 ;; حدیث 7 - بحاروالانوار- چاپ بیروت - ج 71 / ص
منبع : نقطه های آغاز در اخلاق عملی
تالیف : آیت الله محمد رضا مهدوی کنی
چاپ چهارم
منبع : کتاب مصباح الهدی
📖داستانک ↯
🌟 روزی حضرت علی (ع)با امام حسین (ع) به طواف خانهی خدا رفته بودند
صدای نالهای را شنیدند که فردی در درگاه خدا از گناهان گذشتهی خود در حال توبه کردن بود.
💠 حضرت علی (ع) جوانی زیبا و خوش اندام با لباسهای گرانبها را مشاهده کرد،
از او پرسید ناله و سوز و گدازت برای چیست؟
💠 گفت:نافرمانی و نفرین پدرم اساس زندگیم را از هم گسست و سلامتی را از من ربود.
💠 جوان ادامه داد:پدر پیرم خیلی مهربان بود ولی
من به کارهای زشت و بیهوده میگذشت و هر چه او مرا نصیحت مینمود
نمیپذیرفتم و گاهی او را آزار و اذیت میکردم و دشنام میدادم!
💠 روزی من به سراغ صندوق رفتم تا پولی که پدرم دارد بردارم،
او جلوگیری کرد،من دستش را فشردم و او را بر زمین انداختم،خواست
از جا برخیزد ولی از شدت کوفتگی و درد یا رای حرکت نداشت.
او گفت: من به خانهی خدا میروم و تو را نفرین میکنم.
💠 پدرم چند روز روزه گرفت و نمازها خواند پس از آن به خانهی خدا سفر کرد،
من مشاهده کردم پدرم پردهی کعبه را گرفته است و با آهی سوزان مرا نفرین کرد.
💠 به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که بیچاره شدم و تندرستی از من سلب شد.
در این موقع پیراهن خود را بالا زد دیدم یک طرف بدنش خشک شده و حسی و حرکتی ندارد.
بعد از این پیشامد پشیمان شدم و نزد او رفته و عذرخواهی کردم.
اما او نپذیرفت. سه سال از او پوزش میطلبیدم اما او رد میکرد.
💠 سال سوم ایام حج که فرا رسید.گفتم پدر جان برو همانجایی که
مرا نفرین کردی دعا کن.شاید خدا بر برکت دعای تو سلامتی را بر من بازگرداند.
قبول کرد وقتی بر وادی اراک رسیدیم شب تاریکی بود
ناگاه مرغی از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و تیرزدن او شترِپدرم رمید.
و اوبر زمین افتاد پدرم میان دو سنگ قرار گرفت و فوت کرد
او را همانجا دفن کردم و من هنوز گرفتار نفرین اویم.
✳️ امیرالمؤمنین دعایی از پیامبر به او تعلیم داد که بیچارگی،
اندوه، درد و مرض فقر و تنگدستی از او برطرف شد و گناهانش آمرزیده میشود.
این دعا همان دعای مشلول معروف است که محدت قمی در مفاتیح الجنان آورده است.
📚مهج الدعوات و منهج العبادات، صفحه: 151
ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ...
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ...
ما اگر مانده ز راه...
در پس و پیشِ قدم...
پشت پرچین بلندِ غمِ تو...
ﺩﺭ پسِ ﭘﺮﺩﻩء ﺍشکِ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
مأﻣﻦ ﮔﺮﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ...
ﺍﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ...
ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
در پسِ هر نفسی...
که فرو میرود و میآید...
در پسِ ضربهء نبضی ست...
که در گردن ماست...
ما اگرتنهاییم...
من و تو گمشده ایم...
او همینجاست کنار من و تو...
ﺳﺎﻟﻬﺎﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ...
ﺗﺎ ﺑﺴﻮﯾﺶ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ...
ﺗﺎ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﺠﺰ...
ﻭ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭ...
ﻣﻮنسِ ﻭﺍقعیِ ﺧﻠﻮتِ ﻣﺎﺳﺖ...
ای فرزند آدم دل به دنیا مبند و با دنیا انس مگیر
دنیا بسیار کوچکتر از آن است که پاداش و مزد حتی لحظه ای از خاطر تو باشد
و بهای حتی پاره ای از دل تو شمرده شود
جان آسمانی تو جز من قیمتی ندارد
و جز بهشت من هیچ چیز نمی تواند هزینه وجود تو را جبران کند
در خلوت خود به اندیشه بنشین و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو
نعمت های مرا بشمار و خطاهای خودت را به یاد آر
مرا دوست داشته باش و محبتم را در دل دیگران نیز بیانداز
مهربانی های مرا برایشان بازگو کن
و سایه سار لطف مرا بر فراز وجودشان نشان ده
الهی رحمتت را شاملم کن🍁
سراپاعیب ونقصم کاملم کن🍄
کمال آدمییت حق شناسیست🌸
به جمع حق شناسان واصلم کن🌴
هزاران مشکلم درکار باشد🌼
زلطف خویش حل مشکلم کن🌳
منم غافل خدایا آگهم ساز🌱
منم جاهل خدایا عاقلم کن🌻
نخستین منزل کوی توتقواست🌷
الهی ساکن این منزلم کن💐
💞19پله الهی بسوی آرامش 💞
دلا فرزانگی کردن مهم است
💞 خدا را بندگی کردن مهم است
💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست
💞 چگونه زندگی کردن مهم است
💞 دلا این زندگی جز یک سفر نیست
💞 گذرگاه است و راهش بی خطر نیست
💞 چو خواهی با صفا باشی و صادق
💞 به جز راه خدا راهی دگر نیست
💞 غم بیچارگان خوردن مهم است
💞 دلی از خود نیازردن مهم است
💞چه مدت زندگی کردن مهم نیست
💞 چگونه زندگی کردن مهم است
💞دلا با نفس جنگیدن مهم است
💞 عیوب خویش را دیدن مهم است
💞 خطا باشد ز مردم عیب جویی
💞 خطای خلق بخشیدن مهم است
💞 دلا درد آشنا بودن مهم است
💞 به مردم عشق ورزیدن مهم است
💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست
💞چگونه زندگی کردن مهم است...
توبه نصوح :
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و
اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد
و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و
برایش لذت بخش نیز بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ،
دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند به خداى تعالی رو آورد و
از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد
که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و
از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که
بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را
به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و
قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت.
هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و
از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود،
سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که
در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این
میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این
میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى
من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و
نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و
نصوح از شیر آن بهره مند مى شد
.
روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند
عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و
او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر
را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و
آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و
چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از
هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به
او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید
که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده،
دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،
نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و
از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را
به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و
اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.
پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید
به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح،
نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و
بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد.
روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل،
میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه دارم از آن میش توست
می دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است
بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬
اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر توحلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.
به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند.
مناجات
- ای صمیمیت،من نمیدانم تو چه هستی؟
تصویر و تصور من از تو بسیار ناقص است، ولی تو میدانی من که هستم و
چه هستم،آیا همین تفاوت کافی نیست،که عدم آگاهی و جهل،ضلالت و
تاریکی حاکم بر من را از میان برداری و بزدایی.
- ای گزیده ترین دوست،به من بیاموز شیوه تربیت نفسی که مرا
بسوی لذتهای کاذب و مقطعی سوق میدهد وچگونگی ممارست و
همزیستی با تو و آفریدگانت،که حاصلی به جزء بهزیستی در برندارد.
- خدایا با دستهای توانایت این وجود ملوس و آلوده را تطهیر و
پالایش و آرایش کن، این صدا و نوای نمایل سوزان من است،تنها تو
میتوانی که از من اسباب و وسیله ای بسازی،برای کمک و خدمت به خود و خلق تو.
- خدایا دست و زبان، فکرو استنباط،عمل و عکس العمل و شنیدار و
گفتارم باش، میخواهم که در درون تاریکم روشنائی تو باشد.من بر
آنچه تو میخواهی ناتوانم،پس آن چه تو میخواهی بساز و هدایت کن،
ای روشنی بخش تمام روشنائی ها،ای جان و جانان برای تمامیت جانها.
- میخواهم مهرورزی کنم و در کنار دیگران بمانم،در شادی و
غم،تمول و فقر،در سلامتی و مرض،نه راه آنرا میدانم و نه میتوانم،
میخواهم با تمام هستی و آفرینش،یکی و همدل باشم تا به تو برسم،
یاری میخواهم،تمنای استواری و خرسندی،آزادی
و اندیشه های سبز دارم،ازچه کسی غیر از تو بخواهم؟
- الهی تو خود میدانی که نمیخواهم ناپاک باشم و آلوده،نمیخواهم زخم بزنم و
آسیب برسانم،ولی نمیتوانم،مرا به خود وامگذار،که عین هلاکت است،
به من یاری رسان که عین محبت است.
- معبودا به کوچکی و هیچ بودن من منگر،فریاد میزنم
که گر چه پلیدم،اگر چه ناپاک و آلوده ام،توخود میدانی که
از آغاز اینگونه نبوده ام و نمیخواهم بدین گونه باشم،
خط تماس و ارتباط مرا با خود قطع نکن،اگر چه من خود
به دفعات به این کار دست زده ام،دعا میکنم و عمیق ترین نیازهای
درونی و بیرونی خود را ابراز میکنم،تو از مکنونات قلبی هر
کسی آگاهی،اجابت کن تا هیچگاه تمام درها را به روی خود بسته نبینم.
- دنیا و مردم و مسائلش مرا به بند کشیده اند،رهایم کن تا در عشق تو
و مهربانیت غوطه ور شده و بیاسایم،اجابت خواسته هایم از سوی تو،مرا
به بی نیازی و تسکین پریشانی سوق میدهد و راه را بسوی تو روشن میکند.
ﺑﻌﻀﯽ ﺍشک ها ﻫﺴﺘﻨﺪ...
بی ﺩﻟﯿﻞ ، بی ﺑﻬﺎﻧﻪ ، یک ﺩﻓﻌﻪ ای ، ﻧﺼﻒ ﺷﺒﯽ ﻋﺠﯿﺐ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ می ﮐﻨﻨﺪ
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ، ﺳﻨﺪﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ !!!
خــدایــــــــــا . . . .
می دانم این روزها از دستم خسته ای
کمی صبر کن خوب می شوم...
بگذار باران بزند
دلم بگیرد
میروم زیر آسمانت
دستهایم را می سپارم به دستت
سرم را می گیرم به سمتت
قلبم مالِ تو
اشک هایم که جاری شود
می شوم همانی که دوست داری
پاک ...
استوار ...
امیدوار ...
بگذار باران بزند...
صــــداى خـــــنـده هـــاى خـــــدا را مـــیـشـنـوى ؟
دعـــــایـت را شـــنـیـده
و بـــه آنـــــچـه مــــحـال مـــیـپنـدارى ، مـــیـخـندد . .
خدایا
هیچ شباهتی به یوسف ندارم
نه رسولم
نه زیبایم
نه عزیزم
نه چشم به راهی دارم
فقط در چاه افتاده ام
خدایا کاروانی بفرست ...
الهی
الهی من تو را یاری نکردم
به غیر از معصیت کاری نکردم
جوانی ام را امانت داده بودی
امانت را نگه داری نکردم
ذلیلم, مسکینم, خوار و پستم
کنار سفره ی خوبان نشستم
به جای شکر تو دیدی چه کردم
نمک خوردم نمکدان را شکستم
گذشتم من ز مرز بی حیایی
نبردی آبرویم را خدایی ...
میان معصیت بودم شنیدم
صدایم میکنی بنده کجایی...
خــــــــدایا . . .
دلم میخواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم
شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند...
ازعظمت مهربانیت در حیرتم...
چگونه به من محبت میکنی
درحالی که درسرزمین وجودم فصل سرد
شیطانی حاکم است...
خـــــــــدایا . . .
سجده میکنم
در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری
خدای من....
سرم به سوی آسمانت تو را طلب می کنم
و بی تابم بی تاب تر از همیشه
سنگین و بی رمق دلم پر می زند و
این چهار چوب تنگ را نمی خواهد
و بالا را بهانه می گیرد
گله دارم از بندگانت ....
براستی بنده تو می تواند فراموش کند از کجا آمده و
در نهایت به کجا خواهد رفت..
می تواند هر چه دلش خواست بگوید
هر چه دلش خواست انجام دهد کجای این بندگی است؟
من کوچکم و خود بنده ...
بنده ای شرمنده و حق قضاوت ندارم
اما دلم سخت گرفته و جز تو کسی را نمی شناسم
برای گفتن.....
تنها کسی که قلبت را نخواهد شکست،
همان کسی است که آن را ساخته است.
پس همیشه فقط به خدا تکیه کن...
خدایا چگونه نخوانمت در حالی که از لابلای مشکلاتم هوایم را داری
از شخصی پرسیدند : روزگارت چگونه است؟
اندوهگین نگاهی کرد و پاسخ داد: چه بگویم امروز از زور گرسنگی مجبور شدم
کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله ای اجدادم بود بفروشم و نانی تهیه کنم
حکیمی در پاسخ مرد گفت :
خدا روزیت را
سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه نا سپاسی میکنی !!
خدایا دلم زنگ تفریح میخواهد
باور کن خسته شدم از این کلاس
رقصیدن به ساز دنیا
خدای من آرامشی می خواهم که
ندارم ....
کاسه ای می خواهم برای صبرم ، نو باشد ،خالی باشد و بزررررررگ
....
این یکی زیادی کوچک بود انگار لبریز شده ....
خدایا بیا یک روز بنشینیم من و تو .... بی مزاحم .. بپرسم پرسش های هر روزم
را ....
بپرسم چرا ... آن وقت بگو ... همه چیز را بگو ...
این که چه شد که تصمیمت برای سرنوشتم این شد ....
از حکمتت بگو همان که همه برایم از آن دم
میزنند .... از تقدیر بگو ....
بگو برایم چه نوشتی ... اما نه ... نگو ... میترسم ...
میترسم بفهمم آینده ای که ملتمسانه به آن چشم دوختم سیاه است
....
میترسم زبانم لال بیاید بر سرم از هر آنچه که میترسم ... خدایا ...
بیا فقط یک دلیل بیاور که بدانم دوستم داشتی وقتی اینها را برایم رقم زدی .. ی
ک دلیل برای ادامه دادن .... میدانی خسته ام ... خوب میدانی .....
خدایا نگاهم به دستان توست .. عطا کن آرامشت را ...
عطا کن سعادت را ... دلم نگاه پر مهرت را می خواهد ...
من همچنان چشم به راهم ... چشم به راهه معجزه ات .....
می خواهمت با تمام وجود ... دوستت دارم .. میدانم که میدانی ...
بی تو من هیچم .... حتی اگر سر سختانه اقرارش نکنم ...
میدانی که جز تو پناهی ندارم ... میدانی .... جز
تو به چه کسی التماس کنم که بشنود ...
که سرزنش نکند ... که قضاوت کند .... که بفهمد چه می گویم ...
مگر میشود از تو روگرداند ... من نفس نفس
توام ... اگر نمب آیم ...
اگر بی صدا شدم .. اگر دور شدم ... از خودم خسته ام .. از زندگی .. ...
دلگیرم اما نه از تو ... از خودم ... که چرا لایق
سرنوشتی بهتر از این نبودم ...
که چرا آنقدر خوب نبودم که برایم غم نخواهی
... چرا ؟؟؟؟!!!
ببخش اگر گاهی ندانسته حرفی میزنم .. گله ای میکنم که میرنجی ...
مرا ببخش ... من هیچ گاه آن که تو می خواستی نبودم ...
میدانم خیلی وقت ها نا امیدت
کردم ... اما .... درکم می کنی نه ؟؟؟ ...
خودت میدانی من مرد این میدان نیستم ...
امتحانت بیش از حد برایم دشوار است ... به دادم برس ....
راز بندگی
درویشی که بسیار فقیر بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز
در شهر هرات غلامان حاکم شهر را می دید که جامه های زیبا و گران قیمت بر تن دارند و
کمربندهای ابریشمین بر کمر می بندند.
روزی با جسارت رو به آسمان کرد و گفت خدایا!
بنده نوازی را از رئیس بخشنده شهر ما یاد بگیر. ما هم بنده تو هستیم.
زمان گذشت و روزی شاه خواجه را دستگیر کرد و دست و پایش را بست.
می خواست
ببیند طلاها را چه کرده است؟
هرچه از غلامان می پرسید آنها چیزی نمی گفتند.
یک ماه غلامان را شکنجه کرد و می گفت بگویید خزانه طلا و پول حاکم کجاست؟
اگر نگویید گلویتان را می برم و زبانتان را از گلویتان بیرون می کشم.
اما غلامان شب و روز شکنجه را تحمل می کردند و هیچ نمی گفتند.
شاه آنها را پاره
پاره کرد ولی هیچ یک لب به سخن باز نکردند و راز خواجه را فاش نکردند.
شبی
درویش در خواب صدایی شنید که می گفت:
ای مرد! بندگی و اطاعت را از این غلامان یاد بگیر.
منبع:مثنوی معنوی
الهی...
پرنده ی کوچک وجودم، چگونه شکر وسعت آسمان تو گوید
و پاهای خرد و خسته ام، چگونه جاده ی بی انتهای ثنای تو گوید
چگونه شکر تو گویم که سراپای وجودم غرق در نعمت های توست
تویی که مرا به زینت ایمان آراسته ای
و در خیمه ی لطفت منزل داده ای
تویی که گردنبند ناگسستی منت هایم را بر گردنم آویخته ای
الهی...
الهی و ربی من لی غیرک
کاش می شد...
کاش می شد در نیازم عشق را دعوت کنم ...
کاش می شد بهتر از آن با خدا صحبت کنم....
کاش می شد یک شب از شبهای عمرم با خدا
بی خیال از آب و نان در گوشه ای خلوت کنم....
کو مرادی، مرشدی یا خضرِ دانایی که من
همچو موسی مدتی در محضرش خدمت کنم...
تشنه ام من تشنه ی آبی که اسکندر نخورد
می رسم روزی به آن اما اگر همت کنم...
ترسم آخر مثل دل هایی که دورند از خدا
من به این دل مردگی های خودم عادت کنم...
باید امشب شوق رفتن در سرم پیدا شود
کوله بارم کو؟ که از "من " تا " خدا " هجرت کنم...
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺮﺩ .....
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﺟﺎ ﺩﺍﺩ،
ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭﺍﻳﻤﺎﻥ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺑﺎﺷﺪ !....
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻮﻳﻴﺪ !!.......
ﻭﺍﻳﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﻴﺮﻳﻨﻰ ﺍﺳﺖ،
ﻛﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﻴﻜﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻴﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ،
ﺧﺪﺍﻳﻰ ﻻ ﻣﻜﺎﻥ ﻭﺑﻰ ﻧﺸﺎﻥ ﺳﺎﺯﻳﻢ !!..........
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻭﺁﺳﻤﺎﻥ ﺟﺴﺘﻦ ،
ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺳﻮﺩﻯ ﺍﻯ ﺁﺩﻡ !!...........
ﺗﻮ !!
ﺑﺎﻳﺪ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﺎﺷﻰ!......
ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻮﺵ ﺑﺴﭙﺎﺭﻯ،
ﺑﻪ ﺑﺎﻧﮓ ﻫﺴﺘﻰ ﻭﻋﺎﻟﻢ ........
ﺧﺪﺍ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﺳﺖ !!..........
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﻫﻤﺰﺍﺩﻯ ...........
ﻛﻪ ﺍﻭ ﻳﻜﺘﺎﺗﺮﻳﻦ .......
ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﻳﻦ ........
ﻣﻌﺒﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﺳﺖ
خداوندا ! مرا درآنچه تورا ازمن خشنود می سازد و یاد مرا در
میان مردمان نیک می گرداند ، کامیاب نما.
خداوندا! بار الهی!آگاهی ام باش! خدایا! مرا از شر ناآگاهی ها نجات ده!
خدایا! چراغ ایمان را در دلم روشن کن!
مگر تو نمی گفتی: مثَل تو مثَل نور است در دل مومن؟!
نور حضور را به من غایب عطا کن!
الهی ! مرا در شمار کسانی قرار ده که چون نیکی می کنند
شاد می شوند و چون بدی می کنند آمرزش می خواهند.
خداوندا ! سرانجام ما را در همه ی کارها نیک بگردان و
از خواری در این جهان و رنج آن جهان در پناهمان گیر.
بار خدایا ! مرا به آن چه آموخته ای ، بهره مند گردان و
آن چه برای من مفید است به من بیاموز و همواره بر دانشم بیفزا.
خداوندا ! گوش های دلم را برای شنیدن آیه های قرآنت باز کن و
فرمانبرداری از خود و فرستاده ات را روزی ام گردان ،
چنان کن که مطابق کتاب تو رفتار کنم.
ای زنده ! ای پاینده ! از مهربانی ات ، فریادرسی می خواهم .
مرا چشم بر هم زدنی ، به خودم وامگذار و کارهایم را همه به سامان آر.
ای خدا کیست که مزه شیرینی دوستیت را
چشیده باشدوغیر تو را بجای تو اختیار کند.
و آن کیست که به مقام قرب تو انس یافته و
لحظه ای از تو روی گردانیده باشد ؟
راه گم کردم
راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی واندر پناه آری مرا؟
مینهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه
خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا
راه باریک است و شب تاریک، پیش خود مگر
با فروغ نور آن روی چوماه آری مرا
رحمتی داری که بر ذرّات عالم تافتهاست
با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا
شد جهان در چشم من چون چاه تاریک از فزع
چشم آن دارم که بر بالای چاه آری مرا
دفتر کردارم آن ساعت که گویی: باز کن
از خجالت پیش خود در آه آه آری مرا
اسب خیرم لاغر است و خنجر کردار کُند
آن نمیارزم که در قلب سپاه آری مرا
لاف یکتایی زدم چندان که زیر بار عُجب
بیم آنستم که با پشت دو تا آری مرا
هر زمان از شرم تقصیری که کردم در عمل
همچو کشتی زآب چشم اندر شناه آری مرا
خاطرم تیره است و تدبیرم کژ و کارم تباه
با چنین سرمایه کی در پیشگاه آری مرا
گر حدیث من به قدر جرم من خواهی نوشت
همچو روی نامه با روی سیاه آری مرا
بندگی گر زین نمط باشد که کردم «اوحدی»
آه از آن ساعت که پیش تخت شاه آری مرا
دیوان مراغهای
مناجات نامه
الهی! خواندی تأخیر کردم. فرمودی تقصیر کردم.
الهی! عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.
الهی! اگر کار به گفتار است بر سر همه تاجم و
اگر به کردار است به پشه و مور محتاجم.
الهی! بیزارم از طاعتی که مرا به عجب آرد.
مبارک معصیتی که مرا به عذر آرد.
الهی! اگر بر دار کنی رواست، مهجور مکن و
اگر به دوزخ فرستی رضاست، از خود دور مکن.
الهی! گناه در جنب کرم تو زبون است،
زیرا که کرم تو قدیم و گناه اکنون است.
الهی! اگر عبدالله را بخواهی سوخت، دوزخی دیگر باید آلایش او را و
اگر بخواهی نواخت، بهشتی دیگر باید آسایش او را
الهی! اگر یکبار گویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من.
الهی! همه از تو ترسند و عبدالله از خود زیرا که از تو همه نیک آید و از عبدالله بد.
الهی! گفتی کریمم امید برآن تمام است. چون کرم تو در میان است نا امیدی حرام است.
الهی! اگر امانت را نه امینم، آن روز که امانت می نهادی می دانستی که چنینم.
الهی! همچو بید می لرزم که مبادا به هیچ نیرزم. فریاد از
معرفت رسمی و عبارت عاریتی و عبادت عادتی و
حکمت تجربتی و حقیقت حکایتی.
الهی! اقرار کردم به مفلسی و هیچکسی. ای یگانه ای که از همه چیز مقدسی.
چه شود اگر مفلسی را به فریاد رسی.
الهی! اگر با تو نمی گویم افکار می شوم. چون با تو می گویم سبکبار می شوم.
الهی! ترسانم از بدی خود بیامرز مرا به خوبی خود.
الهی! بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن.
پادشاها گریخته بودیم تو خواندی،
ترسان بودیم بر خوان "لاتقنطوا ..." تو نشاندی.
الهی! بر سر از خجالت گرد داریم و رخ از شرم گناه زرد داریم.
الهی! اگر دوستی نکردیم، دشمنی هم نکردیم.
اگر چه بر گناه مصریم بر یگانگی حضرت تو مقریم.
الهی! در سر خمار تو داریم و در دل اسرار تو داریم و به زبان استغفار تو داریم.
الهی! اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.
الهی! بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما را بی آب مکن
و به گناه روی ما را سیاه مکن.
الهی! تقوایی ده که از دنیا ببریم، روحی ده که از عقبی برخوریم.
یقینی ده که در آز بر ما باز نشود و قناعتی ده تا صعوه حرص ما باز نشود.
الهی! دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده تا در چاه نیفتیم.
دست گیر که دستاویزی نداریم، بپذیر که پای گریزی نداریم.
الهی! درگذر که بد کرده ایم و آزرم دار که آزرده ایم.
الهی! مگوی که چه کرده ایم که دردا شویم و مگوی که چه آورده یی که رسوا شویم.
الهی! توفیق ده تا در دین استوار شویم.
عقبی ده تا از دنیا بیزار شویم. بر راه دار تا سرگردان نشویم.
الهی! بیاموز تا سر دین بدانیم. برفروز تا در تاریکی نمانیم
. تلقین کن تا آداب شرع بدانیم. توفیق ده تا خنگ طمع نرانیم.
تو نواز که دیگران ندانند، تو ساز که دیگران نتوانند.
همه را از خودپرستی رهایی ده. مه را به خود آشنایی ده.
همه را از مکر شیطان نگاهدار. همه را از کید نفس آگاه دار.
الهی! فرمایی که بجوی و می ترسانی که بگریز.
می نمایی که بخواه و می گویی که بپرهیز.
الهی! گریخته بودم تو خواندی. ترسیده بودم بر خوان تو نشاندی.
ابتدا می ترسیدم که مرا بگیری به بلای خویش،
اکنون می ترسم که مرا بفریبی به عطای خویش.
الهی! عمر بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.
گفتی و فرمان نکردم. درماندم و درمان نکردم.
الهی! تو ساز که ازین معلولان شفا نیاید،
تو گشای که از این ملولان کاری نگشاید.
الهی! به صلاح آر که نیک بی سامانیم جمع دار که بد پریشانیم.
الهی! ظاهری داریم شوریده. باطنی داریم در خواب. سینه ای داریم پر آتش.
دیده ای داریم پر آب. گاه در آتش سینه می سوزیم و گاه از آب چشم غرقاب.
الهی! اگر نه با دوستان تو در رهم، آخر نه چون سگ اصحاب کهف بر درگهم.
انتظار را طاقت باید و ما را نیست. صبر را فراغت باید و ما را نیست.
الهی! مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را و مران این بنده آموخته را ...
ساده می گویم : خـدایــا دوسـتـت دارم ...
به تو من خیره می گردم ؛
به این جنگل ...
به این برکه ...
به خط نور ...
به این دریا ...
به رقص آب ...
به این افسون بی همتا ...
چه باید گفت؟
کمک کن واژه ها را بر زبان آرم ؛
بگویم لحظه ای از تو ...
از این زیبائی روشن ،
از این مهتاب ...
بریزم با نسیم و گم شوم در شب ؛
بخندم با تو لختی در کنار آب ...
زبانم گنگ و ذهنم کور ،
تنم خسته ، دلم رنجور ...
تمام واژه ها قامت خمیده ،
ناتوان ...
بی نور ....
پر از پیچیده گیست این ذهن ناهموار ؛
سکوت واژه ها درهم تنیده ،
مثل یک آوار ...
من از پیچیده گی ها سخت بیزارم ؛
تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم :
" خـدایــا دوسـتـت دارم "
ترجمه دعای دوازدهم صحیفه سجادیه
به نام خداوند بخشاینده مهربان
1. بارالها ! سه خصلت است که مرا از درخواست از تو باز میدارد،
ولی یک خصلت است که مرا بر آن ترغیب میکند: ( آن سه این است )
امری که به ان فرمان دادهای، اما من در انجامش درنگ کردم،
و کاری که مرا از آن نهی نمودی اما بسویش شتافتم، و
نعمتی که به من بخشیدی اما در سپاسگزاری اش کوتاهی نمودم.
2. تفضل و احسانت به کسی که رو به سوی تو آورد و
با گمان نیک به بارگاهت آید، مرا به درخواست از تو وا میدارد،
زیرا تمام احسان هایت از روی تفضل است و
همه ی نعمت هایت بی سبب و ابتدایی میباشد.
3. پس اینک ای خدای من، این منم که به پیشگاه عزّتت همچون بنده تسلیم و
خوار ایستاده و با شرم بسان یک نیازمند عیالوار از تو در خواست مینمایم.
اقرار میکنم که هنگام لطف و احسانت جز خودداری از گناه ؛ طاعتی نکرده ام،
و هیچگاه از نعمت و احسانت بی بهره نبوده ام.
4. خدای من ! آیا اقرارم به گناه در پیشگاه مقدست سودی برایم خواهد داشت؟
و آیا اعترافم به زشتیهایی که در برابرت مرتکب شدم نجاتم خواهد داد؟
یا آن که در این حالی که هستم، خشمت را بر من واجب کردهای؟
و یا در این هنگام که تو را میخوانم، دشمنی تو همراه من است؟
5. پاک و منزهی تو، هرگز از تو نا امید نمیشوم
در حالی که در توبه و بازگشت بسویت را برویم گشودهای ؛
بلکه سخن بنده ذلیلی را به زبان میآورم که به خود ظلم و ستم کرده و
حرمت پروردگارش را سبک شمرده است، کسی که گناهانش بزرگ و
رو به زیادی است، و روزگارش به او پشت کرده و عمرش سپری شده است،
چون بنگرد وقت عمل گذشته است و به پایان عمر رسیده و
یقین حاصل کند که پناهگاه و گریزگاهی از( عذاب و انتقام ) تو
برایش نیست، به سوی تو روی میآورد و توبه اش را برایت خالص نماید.
پس با دلی پاک و پاکیزه بسویت برخیزد، سپس تو را با صدایی سوزناک و آهسته بخواند.
6. در حالی که برای تو فروتنی نموده و خم گشته، و سر به زیر انداخته، و
دوتا (کج) شده، و ترس او پاهایش را به لرزه انداخته، و
سیل اشکهای چشمانش گونههای صورتش را غرق نموده،
تو را میخواند:ای مهربانترین مهربانان، و
ای مهربان تر از کسی که طالبان مهربانی قصد او میکنند،
و ای مهربان تر از کسی که آمرزش جویان گرد او گردند، و
ای کسی که عفو او بیشتر از انتقام او،
و خشنودیش بسیار تر از خشم و غضب اوست.
7. و ای کسی که با گذشت نیک خود بر آفریدگانت منت نهادهای،
وای کسی که بندگانش را به بازگشت نمودن عادت دادی،
و ای کسی که اصلاح مفاسد ایشان را به وسیله توبه خواسته، و
ای کسی که از کارهای نیک بندگانش به اندک راضی گشته، و
بر اعمال اندکشان پاداش بسیاری عطا فرموده، و
ای کسی که اجابت دعا را بر ایشان ضمانت کرده، و
ای آن که از روی تفضل، بندگانش را وعده پاداش نیک داده است.
8. من از آن که نافرمانی تو را کرد و او را آمرزیدی، گناهکارتر نیستم.
و از کسی که در پیشگاه تو عذر تقصیر آورده و
عذرش را پذیرفتی، نکوهیده تر نمیباشم. و از آن که به سویت توبه کرد
و به او احسان نمودی، ستمکارتر نیستم.
( حال این منم که) در این مقام بسویت توبه میکنم،
توبه ی کسی که از گناهانی که پیش از این مرتکب شده پشیمان،
از اعمالی که اندوخته ترسان، و از آنچه در آن افتاده شرمسار واقعی است.
9. دانا است به این که گذشت از گناه بزرگ، برایت بزرگ نمینماید، و
در گذشتن از معصیت بر تو دشوار نمیباشد.
و این که برداشتن ( بار) جنایات از حد گذشته، بر تو گران و مشکل نیست،
و در نزد تو محبوب ترین بندگانت کسی است که به تو سرکشی ننماید،
و از اصرار بر گناه دوری گزیده، و پیوسته استغفار کند.
10. و من به پیشگاه تو از این سرکشی بیزاری میجویم،
از اصرار و پافشاری ( بر گناه) به تو پناه میبرم، و
از کوتاهیهایی که در حق تو روا داشتم آمرزش میطلبم، و
بر آنچه از انجامش ناتوانم از تو یاری میجویم.
11. بار الها ! بر محمد و آل او درود فرست، و
آن(حقوقی) که از تو بر من واجب است به من ببخش،
و مرا از آن (کیفری) که سزاوارم، رهایی بخش، و
از آنچه بدکاران از آن میترسند، پناهم ده، زیرا تو، به عفو و گذشت توانگری،
و به آمرزش موضع امیدی، و به درگذشتن ( از خطا ) معروفی،
حاجتم را جز (بارگاه) تو محل طلب نیست، و آمرزندهای جز تو برای گناهم نمیباشد،
هرگز ( آمرزندهای جز تو نیست ).
12. و من بر خود جز از تو نمیترسم، چرا که شایسته آنی که از تو بترسند،
و سزاواری که بیامرزی.
بر محمّد و آل او درود فرست و حاجتم را رواکن، و خواستم را برآور،
و گناهم را ببخش، و دلم را از ترس ایمنی ده، زیرا تو به هر چیز توانایی و
( اجابت ) اینها بر تو آسان است ؛ای پروردگار جهانیان دعایم را اجابت کن.
الهی!
ای بیننده نمازها ،ای پذیرنده نیازها...ای داننده رازها و ای شنونده آوازها...
ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق...
عذرهای ما بپذیر که تو غنیّ و ما فقیر...
عیبهای ما مگیر که تو قویّ و ما حقیر...
اگر بگیری بر ما،حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم...
از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت...
الهی!
تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش...تو توانگری و ما درویش...
الهی!
چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر...و
چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر...
الهی!
در سر خمار تو داریم و در دل اسرار تو داریم و به زبا ن اشعار تو داریم...
اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم
من دست خالی آمدم...
من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو
من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام
یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو
پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو
گفتم منم در می زنم ،گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرر می زنم ،کو عهد و کو پیمان تو؟
سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟
حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین
جز سایه ی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو
من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو
شعر فوق العاده زیبا از کیوان شاهبداغی،
بفهمی زندگی ، بی عشق نازیباست
دعایت می کنم ،
با این نگاه خسته ، گاهی مهربان باشی
به لبخندی ، تبسم را به لب های عزیزی ، هدیه فرمایی
بیابی ، کهکشانی را ، درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم ، در آسمان سینه ات
خورشید مهری ، رخ بتاباند
دعایت می کنم ، روزی زلال قطره اشکی
بیابد راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات ، جاری شود با مهر
دعایت می کنم ، یک شب تو راه خانه خود ، گم کنی
با دل بکوبی ، کوبه مهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم ، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن ، و حتی کمتر از آن
فاصله داری
و هنگامی که ابری ، آسمان را با زمین ، پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را ، از نوازش های بارانی
دعایت می کنم
روزی بفهمی ، گرچه دوری از خدا
اما خدایت با تو نزدیک است
دعایت می کنم ، روزی دلت بی کینه باشد ، بی حسد
با عشق
بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی ، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی ، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را
دعایت می کنم ، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پر کنی از حاجت و
با او بگویی :
بی تو این معنای بودن ، سخت بی معناست
دعایت می کنم روزی
نسیمی ، خوشه اندیشه ات را
گرد و خاک غم ، بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
دعایت می کنم وقتی به دریا می رسی
با موج ها ی آبی دریا ، برقص آیی
و از جنگل ، تو درس سبزی و رویش ، بیاموزی
بسان قاصدک ها ، با پیامی ، نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی ، بر تن عریان مسکینی ، بپوشانی
به کام پر عطش ، یک جرعه آبی ، بنوشانی
دعایت می کنم روزی بفهمی ،
در میان هستی بی انتها ، باید تو می بودی
بیابی جای خود را ، در میان نقشه دنیا
برایت آرزو دارم
که یک شب ، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب ، دیدار فردا را ، به یاد آرد
دعایت می کنم عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی ، آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامیکه می پرسد ز تو ، نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوق عاشق ؟
عاشق معشوق ؟
آری ، بگویی هیچکس
دعایت می کنم روزی بفمهمی ای مسافر ، رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را
تو را در لحظه های روشن با او
دعایت می کنم ای مهربان همراه
تو هم ، ای خوب من
گاهی دعایم کن ...
وجود هیچکس غمها را از بین نمی برد
اما کمک میکند با وجود غمها
محکم بایستیم،درست مثل چتر خوب
که باران را متوقف نمیکند،
اما کمک میکندآسوده زیر باران بایستیم...
ابرها به آسمان تکیه میکنند، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر...
گاهی دلگرمی یکی چنان معجزه میکند که انگار خدا در زمین کنار توست.
جاودان باد سایه ی کسانی که شادی را علتند نه شریک...
و غم را شریکند نه دلیل...
ﻳﻪ ﻗﺴﻤﺘﻲ ﺍﺯﺳﻮﺭﻩ ﯾﺲ ﺗﻮ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ :
•°•(( ﻛــُﻞِ ﻓــﻲ ﻓَﻠَــﻚَ• °)) َ •
ﻛــﻪ ﻣﻌﻨﻴﺶ ﻣﻴــﺸﻪ ﻫﻤــﻪ ﭼﻴـﺰ ﺩﺭ ﮔـﺮﺩﺵ ﺍﺳﺖ ↺
ﺟﺎﻟﺒﻴـﺶ ﺍﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛـﻪ ﺍﮔـﺮ ﻫﻤﻴﻨـﻮ ﺑـﺮ ﻋــﻜﺲ ﺑﺨــﻮﻧﻲ ﺑــﺎﺯﻡ
ﻣﻴــﺸﻪ :
↺
ﻛُــﻞِ ﻓــﻲ ﻓَﻠــﮏ
↻
ﯾﻌﻨـــﯽ ﺧـﻮﺩ ﺁﻳـﻪ ﻫــﻢ ﺩﺭ ﮔــﺮﺩﺷـﻪ
ﻋـﺎﺷﻖ ﺍﯾـﻦ ﺍﻋﺠﺎﺯﺍﯼ ﻗــــﺮﺁﻧﻢ
گاهی چه دلگیر میشوی از خدا و گاهی چه بی اندازه دلت برایش تنگ میشود؛
گاهی از حکمتش شاکی و گاهی راضی؛
گاهی مشکوک و گاهی مجذوب عدالتش میشوی؛
گاهی از رگ گردن به تو نزدیکتر و گاهی دور میشود از تو؛
گاهی قدرتش در لبخند تو جاری میشود و گاهی در گریه ات؛
خدا همان خداست،
کاش اینقدر ما گاهی به گاهی نمیشدیم!
شیخ اسماعیل دولابی :
خیلی نگو من گناهکارم.
هی نگو من گنهکارم.
این را ادامه نده تا خودت هم به این یقین برسی.
روی صفات خوب و کارهای خوبت کار کن تا روی اونها به یقین برسی.
معصیت را به یقین نرسان. ایمان را به شک تبدیل نکن.
تاثیر زبان اینه اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره ام و عادت کنی،
اوضاع خیلی بی ریخت می شود..همیشه بگویید شکر خدا.
بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همراه کنی.
اگر پکر هستی دو مرتبه همراه با دلت بگو شکر خدا .
آن وقت غمت را از بین می برد...
*******************************************
به یقین، فلسفه خلقت دنیا عشق است
آن چه نقش است در این گنبد مینا، عشق است
اهرمن، سیب، هوس، وسوسه، غفلت ... بس کن
علت معجزه آدم و حوا، عشق است
بیدلی گفت به من حضرت دل آیینه ست
آن چه نقش است در این آیینه، تنها عشق است
در شب قدر که برتر ز هزاران ماه است
حاجت آیینه از حضرت یکتا، عشق است
آنچه لبخند نشانده ست به لب ها، مهر است
آنچه امید نهاده ست به دل ها، عشق است
(( از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر ))
بهترین زمزمه در گوش دل ما، عشق است
هر چه حسن است، تعلق به جمالش دارد
ان چه دل می برد از عقل، به مولا عشق است
قصه مولوی و شمس اگر شیرین است
علت آنست که معشوقه آن ها، عشق است
راز شوریدگی " فائز " و "باباطاهر"
علت بیدلی "حافظ"و "نیما"، عشق است
نفس عشق شفا بخش دل "مجنون" است
تسلیت گوی دل خسته "لیلا" عشق است
روح فرهاد گرفتار، تب شیرین است
علت سوختن وامق و عذرا، عشق است
به گل سرخ قسم، یوسف دل معصوم است
ای ندامت نفسان، درد زلیخا عشق است
باز هم حادثه سیب که می افتد سرخ
جای شک نیست که تقدیر دل ما، عشق است
توبه کردم دیر،اما باامید
بلکه عفو آیدمرا از تونوید
خودزحال خویش می دانم کِیَم
دانم آن عبدی که می خواهی نِیَم
بنده ای درفسق وعصیانم خدا
لیکن از کرده پشیمانم خدا
آمدم بر دَرگَهَت،یارب مران
نوبهارم دِه پس از عمری خزان
لایقم بنما به عشق و بندگی
دور کن از خِفَّت و شرمندگی
یاالهی،ای خداوند حکیم
راهی ام کن بر صراط مستقیم
طاعتی چندان نکردم، از کَرَم
ناجی ام باش از مکافات عَدَم
فرصتی دیگر فراهم کن مرا
دور از این دنیای ماتم کن مرا
بنگراین دیده که خونباراست،خدا
ور نَه کاربنده ات زار است،خدا
رحم بر"فاروق" بنما ای "رحیم"
دور از او گردان شیطان رجیم
خدای من !
تنهایی چه تلخ بود ، اگر حضور شیرین تو نبود ؟
و بی کسی چه دشوار ، اگر تو جای همه را پر نمی کردی ؟
تنها، کسی است که از داشتن تو محروم است !
خودت را از خلوت ما دریغ مکن !
خدای من !
نمی دانم با کدام واژه بگویم :
دوستت دارم
خدایا!
تو اگر نباشی ، به که می توان گفت حرفهایی را که به هیچ کس
نمی توان گفت ؟
خدایا!
سبک آمده ام با دست تهی .
سنگین ، بازم گردان !
سنگین آمده ام ، با کوله باری از گناه !
سبک ، بازم گردان !
خدای من ! نا امید بازم مگردان از درگاهت !
آمین یا رب العالمین..
پروردگارا ;
همه دلها به نام تو آغاز می شود و
عشقها از نگاه تو سرچشمه می گیرد!
ای خدایی که واژه ها را آفریدی و به درختان توفیق دادی
که مداد بشوند و به کاغذها همنشینی با شعرها را عطا فرمودی!
ای خدایی که برای خوشبختی دریاها باران را دمادم فرو فرستادی و
به خاطر گل روی خورشید ، به کوه ها گفتی هرگز راه نروند!
یک روز دروازه های ابدیت را به روی من باز کن .
بگذار دمی در کوچه های بهشت بیاسایم
ای خدایی که سراغت را از شمعها می توان گرفت و
ستاره ها به شوق تو می درخشند!
ای خدایی که همه آلاله ها تو را می خوانند و
همه جاده ها دوست دارند به تو ختم شوند!
روح مرا مثل پر پروانه ها زیبا کن و مرا در میان گرگهای نفس و گناه تنها مگذار
ای خدایی که از تمام باغها زیباتری و
زیبایی آفرین ها را دوست داری!
ای خدایی که گلها را همسایه دائمی من قرار دادی
تا روزهای خوشبوی ازل را فراموش نکنم!
ای خدایی که هر روز و هر شب پشت پلکهایم می آیی و
چشمهایم را با خود به ملکوت می بری!
دلم را مالامال از عشق آینه ها کن و ابرهای مسافر
را به سوی باغچه ام بفرست آمـیــــــــــن...
با دلخوری به خدا گفتم...
درب آرزوهایم را قفل کردی...
کلید را هم پیش خودت نگه داشتی...
لبخندی زد و جواب داد...
.
.
.
.
همه عشقم این است که به هوای این کلید هم شده...
گاهی...
به من سر می زنی...
شب سردى بود... پیرزن بیرون میوهفروشى زُل زده بود به
مردمى که میوه مىخریدند. شاگرد میوهفروش، تُند تُند پاکتهاى میوه
را داخل ماشین مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت.
پیرزن با خودش فکر مىکرد چه مىشد او هم مىتوانست میوه بخرد و ببرد خانه...
رفت نزدیکتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بیرون مغازه که
میوههاى خراب و گندیده داخلش بود. با خودش گفت:
«چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه.» مىتوانست قسمتهاى خراب
میوهها را جدا کند و بقیه را به بچههایش بدهد... هم اسراف نمىشد و
هم بچههایش شاد مىشدند. برق خوشحالى در چشمانش دوید... دیگر سردش نبود!
پیرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه میوه. تا دستش را برد داخل جعبه،
شاگرد میوهفروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال کارت!»
پیرزن زود بلند شد، خجالت کشید. چند تا از مشترىها نگاهش کردند.
صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...
راهش را کشید و رفت.
چند قدم بیشتر دور نشده بود که خانمى صدایش زد : «مادرجان، مادرجان!»
پیرزن ایستاد، برگشت و به آن زن نگاه کرد. زن لبخندى زد و به او گفت:
«اینارو براى شما گرفتم.» سه تا پلاستیک دستش بود،
پُر از میوه؛ موز، پرتقال و انار.
پیرزن گفت: «دستت درد نکنه، اما من مستحق نیستم.»
زن گفت: «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و
به همنوع توجه کردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن
به همه آنها بىهیچ توقعى. اگه اینارو نگیرى، دلمو شکستى. جون بچههات بگیر.»
زن منتظر جواب پیرزن نماند، میوهها را داد دست پیرزن و سریع دور شد...
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن را نگاه مىکرد. قطره اشکى که در
چشمش جمع شده بود، غلتید روى صورتش. دوباره گرمش شده بود...
با صدایى لرزان گفت: «پیرشى ننه، پیرشى!... خیر ببینى...»
هیچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست.
-جان هولمز-
بیسکویت های سوخته
زمانی که من بچه بودم. مادرم علاقه داشت گاهی غذای ساده صبحانه را
برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از
گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند
صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب
شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی
پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی
بیسکویت ها شده است! در آن وقت همه ی کاری که پدرم انجام داد
این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد. لبخندی به مادرم زد
و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود.خاطرم نیست
آن شب چه جوابی به پدرم دادم. اما کاملا یادم هست که او را تماشا می کردم که
داشت کره و ژله روی آن بیسکویت های سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.
یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم،
شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کرد و
هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد
که گفت:” اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت های خیلی برشته هستم.”
همان شب، وقتی رفتم تا به پدرم شب بخیر بگویم،
از او پرسیدم که آیا واقعا دوست داشت که بیسکویت هایش سوخته باشد؟
او مرا در آغوش کشید و گفت:” مامان امروز رو
ز سختی را در سر کار گذرانده و خیلی خسته است.
به علاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!
زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان هایی است که پر از کاستی هستند.
خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم. مثلا مانند خیلی از مردم،
روز تولد و سالگردها را فراموش می کنم.اما در طول این سالها فهمیده ام
که یکی از مهم ترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و
پایدار، درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از
داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو
این است که یاد بگیری قسمت های خوب، بد و ناخوشایند
زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن،
بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد.”
: آیا می دانید فایده گفتن
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در آغاز هر کاری چیست؟
اگر شما عادت کنید که در ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم بگویید ،
فردا در روز قیامت وقتی نامه اعمالتان بدستتان داده می شود
قبل از آنکه آن را بخوانید
بسم الله الرحمن الرحیم می گویید
و ناگهان می بینید که همه گناهانتان
از نامه اعمالتان پاک شده است
می پرسید چه شد ؟
در این زمان ازطرف خداوند
ندایی می آید
که ای بنده ، تو ما را
با نام رحمن و رحیم فراخوانده ای
پس ماهم باتو مقابله به مثل کرده ایم
و گنا هانت را بخشیده ایم
فضای مجازی هم محضر خداست...
در روز حساب تمام این
سایت ها...تمام این کلیک ها...یاهو مسنجر...آیدی ها...
چت روم ها ... به حرف می آیند
و گواهی می دهند بر کارهایمان...نکند که شرمنده شویم.
امان از لحظه غفلت که او شاهد است ما بی خبر....!
گاهی باید روی مانیتور بچسبانیم "ورود شیطان ممنوع...!
مراقب دست راستمان که کلیک می کند
و چشمانمان که نظاره می کند باشیم
"کل اولئک کان عنه مسئولا"
و بدانیم و آگاه باشیم که
خدا هم یک کاربر همیشه"آنلاین" اینجاست...
بی نمازی یعنی ، دین داری اما ستون ندارد
بی نمازی یعنی عشق داری اما معشوق نداری
بی نمازی یعنی بهشت جلوی رویت باشد اما کلیدش را گم کرده باشی
بی نمازی یعنی پرهیزکار باشی اما چیزی قربانی ات نباشد
بی نمازی یعنی کار خیر کنی اما بی فایده باشد
بی نمازی یعنی در همان سوال اولِ روز قیامت بمانی
بی نمازی یعنی آب پاکی جلویت باشد اما بدنت هنوز کثیف باشد
بی نمازی یعنی تیر به قلبت بخورد اما شهید نشوی
بی نمازی یعنی خدا را بپرستی اما قرآنش را قبول نداشته باشی
بی نمازی یعنی حتی اگر مؤمن باشی چشم هایت بی نور باشد
بی نمازی یعنی دلت برای معشوقت تنگ شود اما راه مناجات با او را بلد نباشی
بی نمازی یعنی خدا با تو باشد اما تو با او نباشی
آری
بی نمازی یعنی گناه و ثواب برایت فرق نداشته باشد
بی نمازی یعنی گستاخی دربرابر پیشگاه الله متعال
بی نمازی یعنی خسیس بودن در برابر شکر نعمت های خداوند
بی نمازی یعنی در حسرت آرامش بودن
بی نمازی یعنی برگی جدا افتاده از شاخه ی هستی
عشق فقط خدا
عشق آسمانی
همدم یار شدن دیده تر می خواهد
پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد
عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این راه جگر می خواهد
بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت
بشنود هر که ز معشوق خبر می خواهد
هر که عاشق شده خاکستر او بر باد است
عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد
هنر آن نیست نسوزی به میان آتش
پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد...!!!
١۵ توصیه حاج میرزا اسماعیل دولابی برای زندگی مومنانه:
١. هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛
زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟
هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
٢. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد،
نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛
کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان.
اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛
دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.
٣. اگر غلام خانهزادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن،
روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و
با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن،
جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.
۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست.
غصه ها مال گذشته و آینده است.
حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟
تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.
۵. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود.
وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی،
غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است،
نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود.
ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و
آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:
یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.
۶. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛
مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.
٧. تربت، دفع بلا میکند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود.
مؤمن سرانجام تربت میشود.
اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور میکند.
٨. هر وقت غصه دار شدید،
برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات
از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد،
استغفار کنید.
غصهدار که میشوید، گویا بدنتان چین میخورد
و استغفار که میکنید، این چین ها باز می شود.
٩. تا می گویم شما آدم خوبی هستید،
شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است.
تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…
خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.
١٠. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود.
بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند.
بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.
١١. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم،
در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.
١٢. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو.
حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود
که به راستی خدا خوب خدایی است
و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی،
فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.
١٣. ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست.
نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی
که ظلمی بزرگ تر از این نیست.
اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری.
هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن.
بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او.
هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن،
همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دههی اول ذیحجه می فرماید:
به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله
١۴. دل های مؤمنین که به هم وصل میشود، آب کُر است.
وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل اااا است...
شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ،
ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند."
١۵. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن.
در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده،
از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند.
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم🌹
☺️ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ،
ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﭼﺸﻢ ﮔﺸﻮﺩﻥ،
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ
☺️ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،
ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ
☺️ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،
ﭼﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭﺕ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪ
ﺯﯾﺮﺍ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ،ﺣﺎﺻﻞ ﺗﺠﺴﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﺮ ﻣﺤﺾ،ﺛﺮﻭﺗﯽ ﻻﯾﺰﺍﻝ،ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻃﺎﻟﺒﻢ،
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺘﺮﺳﻢ ....
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﺮﮐﺖ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺘﻢ .....
ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﺑﺎﺷﯿﻢ ....
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺳﭙﺎﺱ ....
ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻮﺍﺯﺷﻢ ﮐﺮﺩ
ﺳﭙﺎﺱ ﻛﻪ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻮﺩﻧﺪ ..
اجازه ندهید کسی زمانی را با شما سپری کند و بدون حس خوشحالی از کنار شما برود،
تجلی زنده خداوند در روی زمین باشید🌻
💐در زندگی اختیار بادهای ناموافق دست ما نیست،اما اختیار بادبانها دست خود ماست💥
💐دانا کسی است که هیچگاه فارغ المطالعه نمی شود🎈
💐آرامش رهایی از طوفان نیست،بلکه آرام زندگی کردن در میان طوفان است🌟
💐انتقاد باید مانند باران نرم باشد تا بدون خراب کردن ریشه های فرد،موجب رشد و نمو او شود🌹
💐تولد انسان روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن...
بنگر در این فاصله چه کردی؟...گرمابخشیدی یا سوزاندی؟!🌺
💐گاهی جمله ای از تو حمله ای می شود به او....واژگانت را سازگار کن...🌻
💐امروز با خدای خود گام بردار و فردا به او اعتماد کن🌸
💐در زندگی یکدیگر را دور نزنیم...دور همدیگر بگردیم❤️
💐عطرهای گران قیمت را واگذار،آدمی باید بوی اعتماد بدهد🌷
💐نمی توان جلوی وزیدن باد را گرفت ولی می توان آسیاب بادی ساخت🍃
💐رحمت خداوند ممکن است تأخیر داشته باشد،اما حتمی است.💧
💐همیشه راهی برای به ثمر رسیدن آرزوها هست...
قدرت دعا،ایمان وعشق را دست کم نگیرید⚡️
💐ما موجودات خاکی نیستیم،ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر در آورده ایم🔥
💐بیچاره گل فروش تنها کسی است که وقتی باگل به خانه برمی گردد،همه غمگین می شوند💔
💐یادمان باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانی مان بزنیم تا بعد با مشت بر فرق سرمان نکوبیم👊
💐فاصله تابش خود با دیگران را تنظیم کن،خداوند خورشید را در جایی نهاد که گرم کند،نه اینکه بسوزاند🌞
💐از سنجاب بیاموزیم که هنگام پرش شاخه بالایی را هدف می گیرد تا براحتی روی شاخه پایینی فرود بیاید🌰
💐وقتی تنهایید مراقب افکارتان ووقتی با دیگرانید،مراقب گفتارتان باشید🍀
💐زندگی را از دریا بیاموز که همیشه برای در آغوش گرفتن ساحلش آرام وقرار
ندارد💦
💐وقتی چترت خداست بگذار ابر سرنوشت هرچه می خواهد ببارد☔️
قرآن میفرماید:
بعضی آدمها «کَانَّهُم خُشُبٌ»...
انگار چوباند...
تا عصبانی می شوند، آتش میگیرند،
و همه جا را دودآلود میکنند،
همه جا را تیره و تار میکنند،
اشک آدم را جاری می کنند.
ولی بعضیها این طور نیستند؛
مثل عودند.
وقتی یک حرف میزنی که ناراحت میشوند، و آتش میگیرند،
بوی جوانمردی و انصاف میدهند ،
و هرگز نامردی نمیکنند.
این است که وجود نازنین امام صادق سلام الله علیه فرمود:
«هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.»
لطفا" روی هر جمله 1 دقیقه فکر کنید، می ارزه
1. Prayer is not a "spare wheel" that you pull out when in trouble,
but it is a "steering wheel", that directs the right path throughout.
دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی
بلکه فرمان است که تو را به راه درست هدایت می کند.
2. Know why a Car's WINDSHIELD is so large
& the Rear view Mirror is so small?
Because our PAST is not as important as our FUTURE.
So, Look Ahead and Move on.
می دونی چرا شیشیه جلوی ماشین اونقدر بزرگه ولی آینه عقب اونقدر کوچیکه؟!
چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده.
3. Friendship is like a BOOK.
It takes few seconds to burn, but it takes years to write.
دوستی مثل یک کتابه.
چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه
4. All things in life are temporary.
If going well enjoy it, they will not last forever.
If going wrong don't worry, they can't last long either.
تمام چیزها در زندگی موقتی هستند.
اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت.
اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت
5. Old Friends are Gold!
New Friends are Diamond! If you get a Diamond, don't forget the Gold!
Because to hold a Diamond, you always need a Base of Gold!
دوستهای قدیمی طلا هستند!
دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن
چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.
6. Often when we lose hope and think this is the end,
GOD smiles from above and says,
"Relax, sweetheart, it's just a bend, not the end!
اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه،
خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه:
آرام باش عزیزم، این فقط یک پیچه نه پایان...
7. When GOD solves your problems, you have Faith in HIS abilities;
when GOD doesn't solve your problems HE has Faith in your abilities.
وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری.
وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره...
8. A blind person asked St. Anthony:
"Can there be anything worse than losing eye sight?"
He replied: "Yes, losing your vision!"
شخص نابینایی از سنت آنتونی پرسید:
ممکنه چیزی بدتر از از دست دادن بینایی باشه؟
او جواب داد: بله، از دست دادن بصیرت.
9. When you pray for others, God listens to you and blesses them, and sometimes,
when you are safe and happy, remember that someone has prayed for you.
وقتی شما برای دیگران دعا می کنید، خدا می شنود و انها را اجابت می کند و
بعضی و قتها که شما شاد و خوشحال هستید یادتان باشد که کسی برای شما دعا کرده است
10. WORRYING does not take away tomorrow's Trouble,
it takes away today's PEACE.
نگرانی مشکلات فردا را دور نمی کند
بلکه تنها آرامش امروز را دور می کند
حسادت
- یک وقت هزارپایی بود که به خوبی می توانست با هزارتا پای خود برقصد.
وقتی به رقص می پرداخت تمام جانوران جنگل از هر سو به گرد او جمع می شدند
تا رقص او را تحسین کنند؛ همه،
به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت: یک لاک پشت...
- خوب، لاک پشت حسود بوده است.
- از خود می پرسید چکار کند تا هزارپا دیگر به رقص نپردازد.
کافی نبود که همه جا اعلام کند که رقص هزارپا را دوست ندارد.
و از طرفی نمی توانست ادعا کند که بهتر از هزارپا می رقصد،
چنین ادعایی خنده آور بود. بنابراین به طرح یک نقشه شیطانی پرداخت.
- یک نامه به هزارپا نوشت به این مضمون:
آه، ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم.
و می خواهم ازشما بپرسم چگونه به این رقص می پردازید و چه روشی بکار می برید.
آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟
یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟
بی صبرانه در انتظار پاسخ شما هستم. با احترام تمام، لاک پشت.
- خوب بعد!
- هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت
که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟
و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟
و بعد از آن کدام پا را؟ به عقیده تو چه اتفاقی روی داد؟
- من گمان می کنم که هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد.
- آری، ماجرا به همین ترتیب پایان یافت.
این مثال نشان می دهد که سخنان بیهوده دیگران که
ازروی بدخواهی وحسادت بیان میشود می توانند
بر نیروی تخیل ماغلبه کرده ومانع پیشرفت وبلند پروازی ما شوند .
برگرفته ازکتاب دنیای سوفی/ یوستین گاردر
دوستانی که فرزند کوچک دارن میتونن ذکر ایام هفته رو با این شعر یادشون بدن...
.
.
.
.
شنبه شروع هفته خدا یادم نرفته
خالق این جهانه خدای آسمانه
ذکر لبم همینه یارب العالمینه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یکشنبه یادت باشه خدابا بنده هاشه
بازم دلت رو شادکن بخشندگی شو یادکن
بگوهمین رو والسلام یاذالجلال والاکرام
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بعداز روز یکشنبه رسید روز دوشنبه
از ته دل میخونم خدای مهربونم
توقلبای ما جاته یا قاضی الحاجاته
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سه شنبه هم یه روزه نذار دلت بسوزه
بازم خداخدا کن نعمتاشو نگاه کن
بگو فقط تو همین یا ارحم الراحمین
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
توی تموم روزا مثل چهارشنبه ها
خدارو میشه یادکرد شادی هارو زیاد کرد
ذکر خدا معلومه یاحی ویاقیومه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هست ذکرپنج شنبه ها شکوه ولطف خدا
لااله الاالله خدایی نیست جز خدا
ملک الحق المبین لطفهای او را ببین
🌹🌹🌹🌹🌹
جمعه ها باصلوات تو میرسی به حاجات
دعا دعا دعاکن خدارو توصداکن
خدا ظهور آقا نزدیکتر بفرما
آمین
⚽️به جای یه توپ دارم قلقلیه این شعر و به بچه ها یاد بدید⚽️⚽️
یه دل دارم حیدریه⚽️
عاشقه مولا علیه ⚽️
من این دل ونداشتم ⚽️
از تو بهشت برداشتم⚽️
خدا بهم عیدی داد. ⚽️
عشق مولا علی داد. ⚽️
علی وجود و هستیه ⚽️
دشمن ظلمو پستیه. ⚽️
علی ندای بینواس⚽️⚽️
علی تجلی خداس ⚽️⚽️
علی قرآن ناطقه ⚽️⚽️
جد امام صادقه ⚽️⚽️
علی که شمشیر خداس ⚽️
دست علی همراه ماس. ⚽️
رو دلامون نوشته ⚽️⚽️
مولا علیو عشقه⚽️⚽️⚽️
☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️
💜ﺷﻌﺮ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﺮاى ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ💚
کوچولو بچرخ می چرخم
دور علی می چرخم 💕
قبله ی من همینه
امام اولینه💕
کوچولو بشین می شینم
عشق علیه دینم 💕
دشمنی با دشمنات
حک شده رویه سینم 💕
کوچولو پاشو پامی شم
فدای مولا می شم💕
نوکر عاشقای
حضرت زهرا می شم💕
کوچولو بایست می ایستم
بدون که تنها نیستم 💕
دست علی یارمه
خودش نگه دارمه💖💕
💗💗💗💗💗💗💗💗💗
برای کودکان خود از این شعر برای تشویق به نماز استفاده کنید.👇
اتل متل پروانه💕
نشسته روی شانه💕
صدا میاد چه نازه 💕
میگه وقت نمازه💕
به این صدا چی میگن💕
میگن اذان اقامه💕
شیطونه ناراحته 💕
دنبال یه فرصته💕
میگه آهای مسلمون 💕
نماز رو بعدا بخون💕
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺
✏️ ترجمه سوره حمد با شعر کودکانه:
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس برای خداست / خدایی که بی همتاست /
بخشنده و مهربان / خالق هر دو جهان /
ما او را می پرستیم / از او یاری می گیریم /
به ما عنایت نما / ما را هدایت فرما /
راهی که راه خوبهاست / نه بد راه گمراهان /
ما بنده ی او هستیم / وقتی تو غم اسیریم /
نشون بده راه راست / نه راه زشت شیطان
💝🌺💝🌺💝🌺💝
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺
ترجمه سوره مسد بصورت شعر کودکان:
بسم الله الرحمن الرحیم
تبت یدا ابی لهب / جهنمیست ابی لهب /
دشمن پیغمبر ماست / بد جنس و پست و بی حیاست /
لنگه ی او همسرشه / اون زنی که بار می کشه /
خار بیابون بار اوست / آزار خوبا کار اوست /
طنابی داره از مسد / سینه ی او پر از حسد.
🌺💝🌺💝🌺💝🌺
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺
✏️ سوره فیل:
کی بود کی بود ابرهه - چیکار می کرد تو مکه -
اون آدم خیلی بد - سوی مکه حمله کرد -
یک لشگر فیل داشت - یک سپاه عظیم داشت -
می رفت به سوی مکه - تا که بکوبه کعبه -
چی شد چی شد یکباره - بارون سنگ می باره -
یه عالمه ابابیل - اومد رو لشگر فیل -
تو پاهاشون سنگ داره - با دشمنا می جنگه -
چی شد چی شد نتیجه - دشمنا نابود شدن -
خاکستر و دود شدن - سوره ی فیل نازل شد -
قصه ی ما کامل شد.
🌺💝🌺💝🌺💝🌺?
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺
✏️ سوره کوثر:
بسم الله الرحمن الرحیم؛
یک روزی روزگاری /
آدم های خیلی بد
/ رسول را اذیت کردن
/ گفتن که ای محمد
/ بی پسر و بی یاور
/ تویی تنها و ابتر
/ خدا جوابشون داد
/ این آیه را نشان داد
/ هر کس که گفته ابتر
/ خودش شده بی یاور
/ ما به تو هدیه دادیم
/ زهرا رو بخشیده ایم /
جایزه ی تو باشه /
زهرا که بهترینه
🌺💝🌺💝🌺💝🌺
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺
✏️سوره عصر:
بسم الله الرحمن الرحیم؛
به عصر قسم خورد خدا / تو این سوره ، بچه ها /
می کنه آدم زیان / اگه نباشه ایمان /
کارهای خوب که باشه / خدا هم راضی می شه /
توکل کن بر خدا / صبور باشید تو کارها /
همیشه و هر کجا / باشید یه یاد خدا
🌺💝🌺💝🌺💝🌺
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺
✏️ سوره ناس:
بسم الله الرحمن الرحیم؛
بگو که ای خدایا /
پناه من تو هستی /
تویی که راه خود را /
به روی من نبستی /
پروردگار انسان /
ای خدای مهربان /
پناه می آرم به تو /
از حمله های شیطان
🌺💝🌺💝🌺💝🌺
💝✏️💝✏️برای کوچولو دار ها لطفا کپی کنید.مخصوصا نوه های عزیزتون.
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ...
به ﺭﺳﻢ ﺁﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﯼ ﺗﺎ بیکران در کوچ
مرا هم مست باران کن ...
ﻣﺮﺍ هم روشنایی بخش ...
الهی چون اقاقیهای بی تاب شب باران ...
مرا بی تاب خود گردان ...
خدایا ...
ﭼﻮﻥ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻫﺎ که از ﺷﺒﻨﻢ , ﻫﻮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ...
ﻭ ﭼﻮﻥ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ که ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ...
به ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺁﻣﻮﺯ ...
ﺍﻟﻬﯽ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ که ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ را ...
ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ...
ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻩ،، , از پندار ،،,از گفتار،،از کردار ،، تمام آنچه نازیباست ...
استاد پناهیان:
بعضیا میگن: خب حاج آقا به ما بگید چطور به رفیقای بی نمازمون بگیم که نماز بخونن؟
چطور قانعشون کنیم؟!
عزیز من، شما اصلا لازم نیست به اون ها بگی بیان نماز بخونن!
اول ببین خودت بانماز خوندنت چه گُلی به سرخودت زدی.؟.
خود نمازخونت رو نشون بده،
لذتی که از نماز خوندن بردی رو نشون بده به اهل عالم؛
" همه نمازخون میشن.."
اصلا "هرچی بی نماز تو عالم هست تقصیر نماز خوناست "
اینکه بی نمازا نماز نمی خونن مال اینه که به ما نمازخونا نگاه میکنن میگن:
تومثلا نماز خوندی چیکارکردی؟!
چه فایده ای برات داشته؟
صورتت گل انداخته از مناجات با خدا که بگی چه کِیفی کردی که دیگری هم بیاد؟
خب این جوری میگن دیگه!
اگه نگن هم اینجوری می بینن.
پیش خودشون میگن: بندگان خدا دارن خودشون رو اذیت میکنن!
تازه نمازنمی خونه کسی... کِیف هم میکنه...
و وقتی ما میریم نماز میخونیم برای ما تاسف میخوره!
میگه نگاه کن چه خودشو گرفتارکرده اینم جزو نماز خوناست...
در حالی که واقعا وقتی ما رو میبینه باید احساس حقارت کنه!
اگه نماز وجودتو آباد کرده باشه، "بقیه جذب میشن"
یه قاعده ی کلی هست اونم این که:
"تا خوب ها خوبتر نشوند، بدها خوب نمی شوند"
چیکار کنیم همه نمازخون بشن؟
یه کاری کنید اونایی که نمازخون هستند بهتر بشن. همین!
اونوقت میان بهت میگن:
تو چرا اینقدر بانشاطی؟
تو چرا کینه به دل نمی گیری؟
تو چرا حسرت نمی خوری؟
تو چرا عصبی نمی شی؟
تو هم میگی:
والا فکرکنم مال نمازه...😊
خدایا لذت نماز واقعی رانصیبمان بگردان.....آمین
خدایا !!
تنها نگذار دلی را که هیچ کس دردش را نمیفهمد !!!
پرسش و پاسخ کفار با امام علی ع
خدا چه شکلیه
سوألی که برای اکثر مردم ، مسلمون و غیر مسلمون ،
کوچیک و بزرگ حتما پیش اومده !؟اینه که خدا از کجا اومده ، الان کجاست ؟
از چی درست شده و قبل از خدا چی بوده !؟؟
اگر شما هم دوست دارید جواب این سؤالها رو بگیرید باید بدونید عقل و درک و
فهم ما قادر نیست به اون مرحله برسه
ولی امام علی (ع) در مقابل سؤال کفار راجع به خداوند به زیبایی جواب دادند
وهم ضعف و عدم درک ما از وجود خداوند را شرح دادند .
سؤال کفار از امام علی(ع)
در چه سال و تاریخی خدایت به وجود امد ؟
امام فرمود ؛ خداوند وجود داشته قبل از وجودامدن زمان و تاریخ و هرچیزی که وجود داشته .
کفار گفتند
چه طور میشود؟ !
هرچیزی که به وجود أمده یا قبلش چیزی بوده که از او به وجود أمده ویا تبدیل شده !؟
امام علی (ع) فرمود :
قبل از عدد ٣ چه عددی است ؟
گفتند ٢
امام پرسید قبل از عدد ٢ چه عددیست ؟
گفتند ١
امام پرسید و قبل از عدد ١ ؟
گفتند هیچ
امام فرمود چطورمیشود عدد یک که بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد
ولی قبل ازخداوند که خود احد و واحد حقیقی است نمیشود چیزی نباشد ؟؟
کفار گفتند خدایت کجاست وکدام جهت قرار گرفته !؟ ❗️
امام فرمود همه جا حضور دارد
وبر همه چیز مشرف است .
گفتند چطور ممکن است که همه جا باشی و همه جهت اشراف داشته باشی !
امام فرمود :
اگر شما در مکانی تاریک خوابیده باشید صبح که بیدار شوید
روشنایی را از کدام طرف و کجا می بینید ؟
کفار گفتند همه جا و از همه طرف
امام فرمود پس چگونه خدایی که خود نور سماوات و ارض است نمیشود همه جا باشد؟؟
کفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشید است خدایت از چیست !؟
چطور میشود از چیزی نباشی همه جا هم باشی قدرت هم داشته باشی !
امام فرمود خداوند خودش خالق خورشید و نور است
ایا شما قدرت طوفان و باد را ندیده أید؟
باد از چیست که نه دیده میشود نه از چیزی است در حالی که قدرت مند است
خداوند خود خالق باد است.
گفتند :خدایت را برایمان توصیف کن
از چی درست شده ؟ ایا مثل آهن سخت است ؟
یا مثل آب روان ؟ ویا از گاز است و مثل دود و بخار است !
امام فرمود :
ایا تا به حال کنار مریضی در حال مرگ بوده أید و با او حرف زده أید ؟
گفتند : آری بوده ایم و حرف زده ایم .
امام فرمود : آیا بعداز مردنش هم بااو حرف زدید ؟
گفتند نه چطور حرف بزنیم در حالی که او مرده ؟!
امام فرمود : فرق بین مردن و زنده بودن چه بود که قادر به تکلم وحرکت نبود؟؟
گفتند :روح ، روح از بدنش خارج شد .
امام فرمود شما اًنجا بودید و میگویید که روح از بدنش خارج شد و مُرد؛
حال آن روح را که جلو چشم شما خارج شده برایم توصیف کنید از چه جنس و چگونه بود !؟
همه سکوت کردند .
امام علی (ع) فرمود:
شما قدرت توصیف روحی که جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا بیرون أمده را ندارید؛
چطور قادر به فهم و درک ذات أقدس احدیت و خدای خالق روح هستید
(((نیازمندیها)))
عشق فقط خدا
خدایا چشمی ده که فقط تو را ببینم
خدایا گوشی ده که فقط کلام تو را بشنوم
خدایا حضوری ده که فقط در محضر تو باشم
خدایا قلبی ده که فقط جای تو باشد
خدایا زبانی ده که فقط حق را بگوید
خدایا دستی ده که فقط دستگیر بندگان تو باشد
خدایا پایی ده که فقط در راه تو قدم بردارد
خدایا ذائقهای ده که فقط حلاوت بندگی تو را بچشد
خدایا عمری ده که فقط در راه تو صرف شود
خدایا علمی ده که معرفت به تو را
خدایا علمی عطا کن که در آن گمراهی نباشد
خدایا حافظهای عطا کن که در آن نسیان نباشد
خدایا زبانی عطا کن که در آن لغو نباشد
خدایا همنشینی عطا کن که در آن ملامت نباشد
خدایا حضوری عطا کن که در آن غفلت نباشد
خدایا عزتی عطا کن که در آن ذلت نباشد
خدایا دلی عطا کن که در آن غیر نباشد
خدایا چشمی عطا کن که در آن کوری نباشد
خدایا نوری عطا کن که در آن ظلمت نباشد
خدایا رحمتی عطا کن که در آن نقمت نباشد
خدایا قلبی ده که فقط جای تو باشد
خدایا زبانی ده که فقط حق را بگوید
خدایا دستی ده که فقط دستگیر بندگان تو باشد
خدایا حلالی عطا کن که در آن حرام نباشد
خدایا قُربی عطا کن که در آن بُعد نباشد
خدایا حلاوتی عطا
ﮔﻔﺘﻢ: ﻋﺒﺎﺱ ﺁﻗﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ ،ﮐﻢ ﻭﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ
ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ ؟!
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ
ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ ،ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ
ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ. ﺧﺪﺍ
ﺭﺯﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ...
ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
ﺩﯾﮕﻪ!
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮﻓﮑﺮﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ
ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻫﺎﻥ. ﻧﺎﻗﻼ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ.
ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ
ﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ
ﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ
ﻧﺪﺍﺭﻩ .. ؟ !
ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﻤﺎ ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ
ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ ..
ﺗﺎﺍﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﻻ
ﺧﺪﺍ ...
صد نشان از حق بدیدی و یکی نشناختی
ﺯﺍﻫﺪﯼ ﺑﻬﺮ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺷﺪ ﺑﻪ ﮐﻮﻫﯽ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺯ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺧﻠﻖ ﺑﺎ ﺣﻖ ﺑﺎﺷﺪﺵ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ
ﺩﯾﺪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﺳﺘﺎﺩﻩ ﻣﺴﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻤﺎﺯ
ﺷﻌﺮ میخوﺍﻧﺪ ﺯ ﻫﺠﺮﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﺻﻮﺗﯽ ﺩﻟﻨﻮﺍﺯ
ﺩﺭ ﻗﻨﻮﺗﺶ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻧﺎﻡ " ﻟﯿﻠﯽ" ﻣﯽﺑﺮﺩ
ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ " ﺗﺴﻠﯽ" ﻣﯽ ﺑﺮﺩ
ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺶ میبرﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﻧﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺖ
ﭼﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ
میدﻫﻢ ﻓﺘﻮﺍ ﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﺗﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ
ﮔﻔﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ: ﺷﯿﺦ ﺯﺍﻫﺪ ﺗﻮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ؟!
ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﺩﻣﯽ ﺁﺳﻮﺩﻩﺍﯼ ... ؟
ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮﺷﺖ ﭘﺎﮎ ﻟﯿﻼ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ،
ﮔﻮﺵ ﮐﻦ ﺯﺍﻫﺪ ﺑﺒﯿﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ
ﻗﺎﻣﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺳﺮﻭ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ
چهرهای ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺳﻮﺧﺘﻪ
ﺩﯾﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﭼﻪ ﮔﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻋﺴﻞ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺗﺮ
ﻏﻨﭽﻪﯼ لبها ﺑﺴﯽ ﺍﺯ ﻏﻨﭽﻪﯼ ﮔﻞ تنگتر
ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻻﻝ ﺁﺏ ﺟﺎﺭﯼ ﺻﺎﻓﺘﺮ
ﺳﯿﻨﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺷﻔﺎفتر
ﺁﻥ ﺻﻨﻢ ﺭﻭﺷﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﻣﺎﻫﺶ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺍﯾﻤﺎ ﺑﺮ ﻟﻌﻞ لبهاﯾﺶ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﺠﺎﻭﺭ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ
ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﮐﻔﺮ میگوﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﺮ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ
ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺣﻖ ﺩﻡ میزﻧﯽ
ﺩﻡ ﺯ ﻋﺸﻖ ﺫﺍﺕ ﺣﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﻣﺒﻬﻢ میزنی
ﺑﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺧﺎﮐﯽ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ میرسی
ﮐﯽ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺫﺍﺕ ﭘﺎﮎ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ میرسی
ﺳﺎﻟﯿﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﺑﺮ " ﺯﻫﺪ " ﻭ " ﺭﯾﺎ " ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﯽ
ﺻﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﻖ ﺑﺪﯾﺪﯼ ﻭ ﯾﮑﯽ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯽ !
اگر پروردگار برای لحظهای فراموش میکرد که
من عروسکی کهنهام و به من تکهای زندگی میبخشید
احتمالاً هر فکری را بر زبان نمیآوردم،
اما به هر چه بر زبان میآوردم فکر میکردم.
به هر چیز نه به دلیل قیمت مادیاش که به خاطر مفهومی که دارد بها میدادم.
کمتر میخوابیدم و بیشتر خیالپردازی میکردم،
زیرا میدانم هر دقیقه که چشم برهم میگذاریم
شصت ثانیه روشنایی از دست میدهیم.
هنگامیکه دیگران میایستادند راه میرفتم و
وقتی آنها میخوابیدند بیدار میماندم.
هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میکردم و
چه لذتی از خوردن یک بستنی شکلاتی میبردم.
اگر خداوند فرصت کوتاه دیگری به من
ارزانی میداشت، سادهتر لباس میپوشیدم،
در آفتاب غوطه میخوردم و نه تنها جسم،
بلکه روحم را در برابر رحمتش آشکار میکردم.
خدای من، اگر قلبی در سینه داشتم، نفرتهایم را
بر روی یخ می نوشتم و تا هنگام طلوع خورشید صبر میکردم.
با رویایی از «ون گوگ» روی ستارگان شعری از «بندتی» را نقاشی میکردم و
ترانهای از «سرات» را تا ماه میخواندم.
با اشکانم گلهای رز را آبیاری میکردم، تا درد خوارها و
بوسه های سرخ گلبرگهایشان را حس کنم.
خدای من، اگر من تنها تکهای از زندگی داشتم…
هر زن یا مردی را متقاعد میکردم که محبوب من است و
با عشق و در عشق زندگی میکردم.
به آدمها نشان میدادم چقدر در اشتباهند که گمان میکنند
وقتی پیر شدند دیگر نمیتوانند عاشق باشند،
نمیدانند وقتی پیر میشوند که دیگر عاشق نباشند!
به هر کودک بالهایی میدادم، اما رهایش میکردم تا خود پرواز را فرا گیرد.
به سالمندان میآموختم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی فرا میرسد.
چه چیزها که از شما آدمها یاد نگرفتهام..
فهمیدم هر کس میخواهد بر فراز قلهها زندگی کند،
بدون اینکه بداند خوشبختی حقیقی در نحوه رسیدن به بالای کوه است!
دانستم وقتی نوزادی با دست کوچکش انگشت پدر را میگیرد،
او را تا ابد اسیر عشق خود میکند.
یاد گرفتم انسان فقط زمانی حق دارد به دیگری از بالا به پایین نگاه کند
که بخواهد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.
چیزهای بسیاری از شما یاد گرفتم، اما در نهایت برایم فایدهای ندارد،
زیرا وقتی آنها را در چمدان میگذارم که متأسفانه در بستر مرگ خواهم بود.
اثری از جانی ولچ
منبع / برگردان به فارسی: شاهین ساداتناصری
مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند
برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد.
مرد گفت: “من همیشه سعی کردهام در زندگی به خداوند معتقد باشم.
همسرم هم همین طور،
اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بیاعتنا هستند
و آبروی ما را در دهکده بردهاند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم،
دچار این مشکل شدهایم؟”
شیوانا به آنها گفت: “ساختمان خانه خود را برایم تشریح کنید.”
مرد با تعجب جواب داد: “این چه ربطی به موضوع دارد؟
حیاط بزرگ است و دیوارهای کوتاهی دارد.
یک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل آن اتاقهای بزرگ با پنجرههای بزرگ،
اثاثیه درون ساختمان هم بسیار کامل است.
در گوشه حیاط هم انبار بزرگی داریم،
آن سوی حیاط هم آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است.”
شیوانا پرسید : “درون این خانه بزرگ چه قدر خدا دارید؟”
زن با تعجب پرسید :”منظورتان چیست!
مگر میتوان درون خانه خدا داشت؟”
شیوانا گفت: “بله ! فقط اعتقاد داشتن کافی نیست!
باید خدا را در کل زندگی پخش کرد و در هر بخش از زندگی و
فکر و کارمان سهم خدا را هم در نظر بگیریم.
برایم بگویید در هر اتاق چه قدر جا برای کارهای خدایی کنار گذاشتهاید؟
آیا تا به حال در آن منزل برای فقیران مراسمی برگزار کردهاید؟
آیا از آن آشپزخانه برای پختن غذا برای در راه ماندهها و تهیدستان استفادهای شدهاست؟
آیا پردهای که به پنجرهها آویختهاید نقشی خدایی بر آنها وجود دارد؟
بروید و ببینید چه قدر در زندگی خودتان خدا را پخش کردهاید
و رد پای خدا را در کجاهای منزلتان میتوانید پیدا کنید.
اگر چهار فرزند شما به بیراهه کشانده شدهاند،
این نشان آن است که در آن منزل، حضور خدا را کم دارید.
اعتقادی را که مدعی آن هستید به صورت عملی در زندگیتان پخش کنید،
خواهید دید که نه تنها فرزندانتان بلکه بسیاری از جوانان و
پیروان اطراف شما هم به راه راست کشانده خواهند شد.”
خدایا ای بزرگ ترین، مهربان ترین، بخشنده ترین
ای امید نا امیدان، ای شفا دهنده ی دردمندان، ای پناه بی پناهان
ای که خدایی جز تو نیست، ای یگانه معبود جهانیان
یا الله ...
کمکمون کن این روز ها رو پشت سر بذاریم.
کمکمون کن به عواقب کارهامون بیشتر فکر کنیم.
خدایا کمکمون کن مگه ما جز تو کی رو داریم.
خدایا می گن وقتی غمگین شدیم استغفار کنیم:
خدایا ما رو ببخش، ای آمرزنده ی گناهان، استغفر الله ربی و اتوب الیه ...
خدایا دوست داریم، تنهامون نذار.
بهمون آرامش قلبی عطا کن، یادت رو تو دلامون پررنگ تر کن ...
خدایا توکل بر تو ...
ده فرمان از خورشیدطوس آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
💚 فرمان اول:
در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان کند.
💛فرمان دوم:
تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است.
💙فرمان سوم:
در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و آخرت درآن گرد آمده است.
❤️فرمان چهارم:
به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.
💜فرمان پنجم:
در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که
بهترین نوع آن خودداری از آزار خویشاوندان است.
💛 فرمان ششم:
به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم.
💙فرمان هفتم:
بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند.
💜فرمان هشتم:
حق الناس را رعایت کنید که دوستی محمدوآل محمد بدون آن پذیرفته نیست.
❤️ فرمان نهم:
ازبخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران میرسد، حذر کن.
💚 فرمان دهم:
بسیارمراقب کردار خودباشید تا مورد تهمت واتهام قرار نگیرید،
که در آن صورت حق ملامت ندارید.
❤️السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا (ع)❤️
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ
ﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﺮﻣﺖ ﻧﯿﺴﺖ....
ﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﻫﺎﯼ
ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ.....
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻫﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ
ﺑﮕﻮﯾﯽ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ,
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﻏﺮﻭﺭﺕ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﺮﺯ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺑﺒﺮﯼ ,
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻨﻬﺎ
ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ ....
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺪﺍﻧﯽ , ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﺪ ﻭ
ﺷﺮﻃﯽ " ﺧﺪﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ .....
ﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﺪﺍ
گویند ز پیمانه ننوشید ، حرام است
هر کس که بنوشد به سر دار مقام است
ما دوش به میخانه ی عشّاق برفتیم
دیدیم که مستی همه را کیش و مرام است
گفتیم به پیمانه چه دارید که مستید ؟
گفتند شراب است که از یار به کام است
گفتیم چرا یار بشد ساغر مستان ؟
گفتند که مستی سبب عشق مدام است
گفتیم که ازعشق چه آید به سرانجام ؟
گفتند که عشق بردل عشاق طعام است
گفتیم که دوزخ شود آن خانه ی عشاق
گفتند که میخانه همان جای سلام است
ما نیز شدیم از پی آن جام و شرابش
زیرا که خدا مقصد پیمانه و جام است
خدایا؛
بزرگ شدن کار سختی است!
هر گاه مرا لایق بزرگ شدن دانستی، به من دانشی ببخش
تا رویای هیچکس را نابود نکنم
و برای قلب تمامی انسان ها ارزش قایل شوم تا بزرگتر شدنم به انسانتر شدنم معنا دهد.....
خدایا حجم دلتنگی هایم وسیع است
و پر و بالم بسته...
اینگونه بگویم
اسیر وابستگی های دنیا شده ام...
دلم آرامش میخواهد
ذره ای... لحظه ای... آغوشی بی دغدغه تر از آغوشت سراغ ندارم...
مرا در حریم آغوشت جا کن ...
که بسیار محتاج تسکینم 🍀
ازعالمی ..پرسیدند..
بالاترین وزنه چند کیلو است.
که یه نفر بزنه وبهش بگن پهلوان؟...
عالم در جواب گفتن بالاترین
وزنه یه پتوی نیم یا 1کیلویی است.که یه نفر بتواند هنگام نمازصبح از روی خود بلند کند.
هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کند. باید بهش گفت پهلوان.
» - رسول الله فرموده اند ترک
نماز صبح : نور صورت
ظهر : برکت رزق
عصر : طاقت بدن
مغرب : فایده فرزند
عشاء : آرامش خواب را از بین میبرد.
ای فرزند آدم به اندازه ای که به من نیازمند هستید مرا اطاعت کنید .
و به اندازه ای صبر بر آتش دوزخ دارید ، مرا نافرمانی کنید
و به اندازه ای که در دنیا باقی هستید ، برای دنیا عمل کنید.
و به مقداری که در آخرت باقی هستید برای آن زاد و توشه فراهم کنید.
ای فرزند آدم در زراعت و معاملات خویش
( همچون معامله سَلَف که بهاء را از پیش می دهید )
مرا طرف معامله خویش قرار دهید تا به شما سودی دهم
که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده.
ای فرزند آدم دوستی دنیا را از دل خویش بیرون کن
زیرا دوستی دنیا و محبت من در یک دل جمع نمی شود.
ای فرزند آدم آنچه را به تو فرمان داده ام انجام بده و
از آنچه تو را بازداشته ام دست بردار تا تو را زنده ای قرار دهم که هرگز نمی میرد.
ای فرزند آدم هنگامی که در دلت سختی و جسمت بیماری و در مالت کمبود و
در روزیت محرومیت یافتی ، پس بدان ( علت آن )
سخن گفتن تو در اموری است که فایده ای برای تو ندارد.
ای فرزند آدم زاد و توشه بسیار فراهم کن زیرا راه بسی دور است ،
و بار خویش را سبک گردان زیرا ( پُلِ ) صراط بسیار باریک است ،
و عمل خویش را خالص گردان چونکه بازرس بی نهایت بینا می باشد ،
و خواب ( بسیار طولانی ) خود را برای قبر به تأخیر بینداز ،
و فخر و مباهات کردن را برای ترازوی ( سنجش اعمال ) قرار بده و
لذت بردن خویش را برای بهشت بگذار و ( خالص ) برای من باش ،
و با پست شمردن دنیا به من نزدیک شو
( تا در مقابل ) از آتش دوزخ دور گردی.
ای فرزند آدم کسی که در میان دریا کشتی او شکسته ،
و بر تخته پاره ای باقی مانده است مصیبت اش بزرگتر از تو نیست ،
. "خدا"درگل،خدا،درآب و رنگ ست
"خدا"نقاش این دشت قشنگست
"خدا"یعنی درختان حرف دارند،شقایق ها،درونی ژرف دارند
"خدا"درهرنظر آینه ماست
همین حالا،خدا،درسینه ماست
"خدا"شبنم"خدا"باد و"خدا"گل
"خدا"زیباترین باغ تکامل
گهی،گل میکند ماراخبردار،گهی،مرغی بما میگویداسرار
"خدا"دراوج گل،درعمق رنگست"خدا"درمعنی لفظ قشنگست
"خدا"رامیتوان ازنورفهمید
"خدا"رادرپرستش میتوان دید
خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !
مثل خدا باش ،
با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …
مثل خدا باش ،
عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …
مثل خدا باش ،
در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …
مثل خدا باش ،
بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …
مثل خدا باش ،
بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …
مثل خدا باش ،
با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …
مثل خدا باش ،
اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...
مثل خدا باش ،
برای اطرافیانت دلسوزی کن ...
مثل خدا باش ،
مهربان تر از همه ...
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت:آن خدایی که فرشته مرگش
مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند
چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند
پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود
پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند
دختر گفت:
پدرجان
مگر خدایی که هدایت میکند
با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟
ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی
خویش را در منجلابی از گنه انداختی
هرچه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام
این منم که دوستت دارم ولی نشناختی
آنقدر دلواپست بودم که دور از من شدی
بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی
تنگ یا رب گفتنت بود این دلم بی معرفت
کاش چشمی سوی من یک لحظه می انداختی
هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم ولی
پشت کردی بر من و بی وقفه هی می تاختی
من فقط خیر تو را میخواستم ای بی وفا
با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی...
یک بغل احسان برای تو مهیا کرده ام
گرچه بد بودی ولی باتو مدارا کرده ام
وای از آن روزی که ما، "دل" را به "دنیا" باختیم
خانه مان را، روی "تار عنکبوتی" ساختیم
یادمان رفت آن زمانی را، که "آدم" بوده ایم
چهره خود را درون آینه نشناختیم
وای از آن روزی که "خودخواهی"، گریبانگیر شد
بی محابا، سوی تخریب ِ "شرافت" تاختیم
حرمت "انسان"، شکستیم و بدون دلهره
پیکر بی جان او را، زیر پا انداختیم
گور خود را با دو دست خویش، کندیم و بر آن
نوحه خواندیم و به ترحیم و عزا پرداختیم
دیر فهمیدیم با "خود"، ما چه کردیم و چه شد
ما "شرافت" ، "آدمیت" ، ما "خدا" را باختیم
دیوانه ودلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت
منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش
صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش
معنی این جمله این نیست که از خودت مواظبت کن!!!!!
بلکه معنیش این است که هیچکس به اندازه خودت نمیتونه بهت صدمه بزنه !
تحقیقات نشان داده که بیشترین عامل بیماریها ، سختی ها، مشکلات،
و ناکامی های انسان ها خود آنها هستند......
اگر دوست دارید بعد از سالها زندگی ، زمانی که بر می گردید و
به منظره گذشته خود نگاه می کنید ، تصویری زیبا و خاطراتی
پر از خرسندی ببینید اینها را به هم پیوند بزنید:
تصمیم را با تحقیق......
هوس را با عقل.....
عصبانیت را با صبر.....
انتقام را با فراموشی.....
عبادت را با بی توقعی....
خدمت به خلق را با گمنامی......
و در آخر قلبت را باکائنات پیوند بزن.......
مواظب خودتون باشید
ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ،
ﺷﻤﺎ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ،
ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺘﺎﻥ .
ﻣﻌـﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﻋـﺎﺷﻖ ﻧﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...
تغییر واقعی همیشه از درون آغاز میشود، پس هنگامی که در
خلوت خودت هستی تغییر کن نه در مقابل دیگران
هرکس که دیگران را بشناسد عاقل است و
هر کس خود را بشناسد عارف است ....
اولین کسی که بسم الله الرحمن الرحیم را نوشت حضرت سلیمان بود
اولین کسی که لاحول ولاقوه الا العلی العظیم فرمود حضرت رسول اکرم(ص)بود
اولین کسی که شعر را به عربی سرود حضرت آدم بود.
اولین کسی که برروی زمین شخم کاری کرد حضرت آدم بود.
اولین کسی که خانه کعبه را بنا نمود حضرت آدم بود.
اولین واضع علم حساب حضرت ادریس بود.
اولین کسی که خیاطی کرد حضرت ادریس بود.
اولین طفلی که شش ماهه بدنیا آمد وزنده ماند حضرت یحیی بود.
اولین کسی که قبا پوشید حضرت سلیمان بود.
اولین بشری که به آسمان صعود کرد حضرت عیسی بود.
اولین کسی که بر منبر رفت وخطبه خواند حضرت ابراهیم بود.
اولین کسی که درهم چهارگوش ساخت حضرت آدم بود.
اولین کسی که درراه خدا جهاد کرد حضرت ابراهیم بود.
اولین کسی که تیروکمان ساخت حضرت ابراهیم بود.
اولین کسی که خط نوشت حضرت ادریس بود.
اولین کسی که برایش قبر کنده شد ولحد تهیه شد حضرت آدم بود.
اولین کسی که سگ را به نگهبانی واداشت حضرت نوح بود.
اولین کسی که کشتی ساخت وبه روی آب روانه کرد حضرت نوح بود.
اولین کسی که پرچم برافراشت حضرت ابراهیم بود.
اولین کسی که الله اکبر گفت حضرت ابراهیم بود.
اولین کسی که پیمانه وترازو ساخت حضرت شعیب بود.
اولین کسی که زره ساخت حضرت داود بود.
اولین کسی که شکرتهیه کرد حضرت سلیمان بود.
اولین پیامبر در بنی اسراییل حضرت موسی بود.
اولین کسی که گریه کرد حضرت آدم بود.
اولین کسی که وسایل جنگی ساخت حضرت ادریس بود.
اولین کسی که حج بجا آورد حضرت آدم بود.
اولین کسی که شهر بنا کرد حضرت ادریس بود.
اولین شخصی که دربرابربت پرستی قیام کردحضرت ابراهیم بود.
اولین کسی که روزه گرفت حضرت آدم بود که در هرماه سه روز روزه می گرفت.
اولین کسی که ساعت های دوازده گانه را وضع کرد حضرت آدم بود
اولین کسی که به ربوبیت حق تعالی ایمان آورد حضرت رسول اکرم ص بود
حضرت علی (ع)
* زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است..
تا میتازی با تو میتازند.
زمین که خوردی، آنهایی که جلوتر بودند.. هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند.
و آنهایی که عقب بودند، به داغ روزهایی که میتاختی تورا لگد مال خواهند کرد!
* در عجبم از مردمی که بدنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر میشوند
و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر میشوند...
گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،
نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...
گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود ،
تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی...!
گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند،
تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...
گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...
گاهی ازچاه قرارست به زندان بروی،
"آخرقصه هم
آغوش زلیخا بشوی...
دو شرط برای بهشت و یک شرط برای جهنم
برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و آن گناه است.
ولی برای بهشت رفتن، یک وصف کافی نیست
بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی،
یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.
«الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ»
(سوره فاط ،آیه 7) ؛
ذات اقدس الهی فرمود: برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و
آن گناه است ولی برای بهشت رفتن یک وصف کافی نیست
بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی،
یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.
لذا فرمود: «أَفَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً....» (سوره فاطر آیه 8) ؛
آنها که فریب دنیا را خوردند یا شیطان با ابزار دنیا آنها را فریب داد
و زشت را زیبا و حق را باطل نشان داد آیا این مثل کسی است که حق را میبیند و بهشتی است؟!
هر جاندارى براى خود دلبستگىهایى دارد.
انسان نیز غیر از دلبستگىهاى مادى به پارهاى از معنویات مانند، معرفت و زیبایى و...
دلبستگى دارد. ایمان نیز نوعى حالت دلبستگى واپسین است
که تمام دعاوى دیگر را تحت شعاع قرار مىدهد.
قلمرو ایمان براى هر انسان حریم مقدسى است؛
یعنى دلبستگى واپسین انسان در نهایت به امر قدسى تبدیل مىگردد و
آن گاه است که عنصر شجاعت و جسارت و عشق از آن زاییده مىشود.
متعلق ایمان همیشه امر معینى است.
لذا شخص مومن باید به آن معرفت داشته باشد.(پل تیلیخ، پویایى ایمان،
ترجمه، حسین نوروزى، ص 16، 17)
آنچه که انسان را در مسیر «قرب الى الله» به پیش مىبرد
و روح او را به خدا نزدیک مىگرداند «عمل صالح» است.
عمل صالح عملى است که «رضایت خداوند» در آن است.
«عمل صالح» در اصطلاح قرآن به عملى گفته مىشود که
هم نفسِ عملْ خوب و شایسته است
و هم این که فرد آن را به قصد تقرب به خدا و جلب رضایت الهى انجام مىدهد.
این عمل در فرهنگ اسلامى و قرآنى «عبادت» نام دارد.
در این اصطلاح، عبادت فقط به نماز و روزه و حج و نظایر آنها گفته نمىشود،
بلکه هر عملى که ذاتاً کارى نیک و شایسته باشد و
علاوه بر آن، به قصد جلب رضایت الهى انجام گیرد،
عبادت خواهد بود.
از جمله چیزهایى هستند که خداى متعال آنها را از ما مطالبه کرده و
شرط رسیدن به کمال و سعادت بشر دانسته است. این دو مفهوم در
قرآن کریم در بسیارى از موارد در کنار هم ذکر شدهاند و
بر تلازم آنها با یکدیگر تأکید گردیده است.
نمونهاى از این آیات را با هم مرور مىکنیم:
ـ «وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» ؛
(سوره بقره ،آیه 25)
و کسانى را که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته انجام دادهاند،
مژده ده که ایشان را باغهایى خواهد بود که از زیر[درختان] آنها جوىها روان است.
ـ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب» ؛
(سوره رعد آیه 29)
کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند،
خوشا به حالشان، و خوش سرانجامى دارند.
ـ «فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِه»
؛(سوره انبیاءآیه 94)
پس هر که کارهاى شایسته انجام دهد و مومن [هم ]باشد،
براى تلاش او نا سپاسى نخواهد شد.
ایمان و عمل صالح ارتباط متقابلی با یکدیگر دارند.
در آیات بسیاری از قرآن کریم به عمل صالح نیز بعد از ایمان اشاره شده است.
مقارنت ایمان و عمل صالح بیانگرارتباط بین آنهاست.
این دو درحقیقت مانند دو کفه ترازویی
هستند که
سنجش بدون یکی از آن دو ممکن نیست و
ایمان بدون عمل صالح، سودی نخواهد داشت.
اگر کسی بدون آنکه به برنامه های اسلام عمل کند، ادعای ایمان داشته باشد،
ایمانش صوری و ادعایی است و هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.
پس اگر کسی بهشت می خواهد باید یادش باشد که هم نیّتش را باید درست کند هم عملش را ،
و آنهایی که طبق یک فتوای من درآوردی می گویند
همین که دل پاک باشد کافی است حواسشان باشد ،
که خداوند متعال می فرماید :«... إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...»
(سوره عصر آیه 3) ؛
..مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند.
اگر قرار بود هر کدام به تنهایی کافی باشد خود خداوند حکیم بنا را بر آن می نهاد
ولی صریحا می فرماید بندگی کردن و بهشت رفتن و به کمال رسیدن شرط دارد ،
قانون دارد اگر کسی طالب است باید هم تفکر و عقیده اش را درست بکند هم عملش را.
خدایا هر وقت که با اندیشه های خیسم خلوت میکنم
عرق شرم از لطفت همه افکار خراب گذشته ام را در خود آب می کند
خدایا از تو می خواهم که آنچه را به نفع من نیست
هر چقدر که من آرزوی آنرا داشته باشم به من عطا نکن و
هر آنچه را که به ضرر من است حتی اگر هم خودم بخواهم از من دور بفرما
خدواندا آنقدر از درون سیاهم که سراسر دنیای هستی ام را سیاه می بینم
ولی هرگاه به تو فکر میکنم هستی ام آسمانی می شود
خدایا نمی دانم که آیا من کم گناه می کنم
یا اینکه رحمت بی پایان تو آنقدر زیاد است که گناهان را
مانند برگ از وجود پاییزیم می زدایی؟!
نمی دانم چرا گاهی وقتها خود را از خود نمی دانم
نمیدانم نیمه گم شده ام را در خود پیدا کنم یا در تو ؟
گاهی وقت ها با شیطان هم سفره می شوم
و انقدر از کارهای زشتم به خود می بالم
که شیطان از سجده ای که بر پدر من در پیشگاه تو نکرد
راضی و امیداور می شود و گناه بزرگ خود را به هیچ می انگارد
خدایا ما آدم ها راه را زبیراهه نمی شناسیم
و مدام به بیراهه می رویم دست و شمع راهی نیست که دستم بگیرد
تا به دستان تو برساند چقدر زیبا در کتابت سروده ای
وَمَا أَصَابَکُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَن کَثِیر؛
هر مصیبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است که انجام دادهاید و بسیارى را نیز عفو مىکند.
هر وقت ناامید می شوم این حرفت در گوشم نجوا میکند
قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمت الله»
(ای بندگان من که بر نفس خویش اسراف کرده اید از رحمت خدا نا امید نباشید)
بعد دوباره با خوشحالی ادامه می دهی ولسوف یعطیک ربک فترضی»
(و پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی)
ما آدم در زمان شادی و خوش گذارانی و فراوانی نعمت گوشه چشمی هم به تو نداریم
و کفرانت می کنیم برای همین است که منو همیشه در منگنه غم و غصه قرا داده ای
تا همیشه به فکرت باشم منو با درد و رنج آفریده ای
خدایا دارم از تو می نویسم نمی دانم، یک مدتی فقط دوست دارم
از تو و برای تو بنویسم شبه وجودم دارد خدایی میشود و با تو پیوند میخورد
خدایا من بنده ای نا لایقم و مرا در پناه عظمت و دریای مهربانیت لایق بخش
خدایا گاه و بیگاه چشمهایم،دستهایم،پاهایم،زب انم و گوشم شیطنت می کنند
ولی خدایا این شیطنت های بچه گانه را به حق جدم ،آدم چشم پوشی کن
خدایا همیشه به پیامبرانت حسادت کرده ام که آنها نزد خود طلبیده ای
و لطفت شامل حالشان شده است خوشا به سعادتشان و این بزرگترین پاداش انهاست
چه می شد که من فرشته ات می شدم تا روزی هزار بار در آتش وصالت میسوختم
خاک بر سر شیطان کنم که قدر خودش و تو را ندانست و اطاعتت نکرد
ای کاش جای او بودم تا هزار هزار هزار هزار بار سجده به قدمگاهت کنم
خدایا همیشه دست مهربانت را بر سرم احساس کرده ام
این احساس زیبا را هیچ وقت از من مگیر
خدایا اعتراف می کنم که گناه کارم اعتراف می کنم بنده ای نالایقم اعتراف می کنم
استاد شیطانم اعتراف می کنم پسر بدی برای خانواده ام بوده ام
توبه اعتراف های جاهلانه ام را از من بپذیر
خدایا چقدر کریمی و بزرگی که قلبم را سراسر در خود محاصره کرده ای
دوستت دارم خدایا دوستت دارم خدایا و باز هم دوستت دارم
،مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:
بطری وقتی پر است و میخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی.
هر چه خم شود خالی تر میشود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی میشود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه، ...
قرآن میگوید:
هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت.
" وَکُن مِّنَ السَّاجِدِین."
سجده کن؛ ذکر خدا بگو ; این موجب میشود تو خالی شوی تخلیه شوی،
ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ .
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ.
ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣن راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم...
."از پاهایی که نمی توانند تورا به سمت ادای نماز ببرند انتظآر نداشته باش تورا به بهشت ببرند"
ازاین عبارت زیبا خیلی لذت بردم:بودن کشتی درآب خطرناک نیست..
اما بودن آب درکشتی خطر داره..! بودن مؤمن دردنیا خطرناک نیست..
اما بودن دنیا درقلب مؤمن خطرداره.
خیلی جالبه...با تمام حروف الفبا یه مصرع شعر خطاب به خدا گفته.
شعر هم خیلی قشنگ و پر معناست
(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم
____________________________
(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم
____________________________
(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم
____________________________
(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم
____________________________
(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم
____________________________
(ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم
____________________________
(چ) چرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم
____________________________
(ح) حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم
____________________________
(خ) خداوندا تو میدانی سر غفلت چه ها کردم
____________________________
(د) دلم پر مهر تو اما چه بی پروا گناه کردم
____________________________
(ذ) ذلالم داده ای اکنون که بر تو اقتدا کردم
____________________________
(ر) رهت گم کرده بودم من که گفتم اشتباه کردم
____________________________
(ز) زبانم قاصر از مدح و کمی با حق صفاکردم
____________________________
(س) سرم شوریده میخواهی سرم از تن جدا کردم
____________________________
(ش) شدی شافی برای دل تقاضای شفا کردم
____________________________
(ص) صدا کردی که ادعونی خدایا من صدا
کردم
____________________________
(ض) ضعیف و ناتوانم من به در گاهت ندا کردم
____________________________
(ط) طلسم از دل شکستم من که جادو بی بها کردم
____________________________
(ظ) ظلمت نفس اماره که شکوه بر صبا کردم
____________________________
(ع) علیمی عالمی بر من ببخشا که خطا کردم
____________________________
(غ) غمی غمگین به دل دارم که نجوا با خدا کردم
____________________________
(ف) فقیرم بر سر کویت غنی را من صدا کردم
____________________________
(ق) قلم را من به قرآن کریمت مقتدا کردم
____________________________
(ک) کتابت ساقی دلها قرائت والضحی کردم
____________________________
(گ) گرم از درگهت رانی نمی رنجم خطا کردم
____________________________
(ل) لبم خاموش و دل را با تکاثر آشنا کردم
____________________________
(م) مرا سوی خود آوردی از این رو من صفا کردم
____________________________
(ن) نرانی از درمیخانه ات یا رب که ساقی راصدا کردم
____________________________
(و) ولی را من علی دانم علی را مقتدا کردم
____________________________
(ه) همین شعرم به درگاهت قبول افتد دلم را مبتلا کردم
____________________________
(ی) یکی عبد گنهکارم اگرعفوم کنی یارب غزل را انتها کردم
___
مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد پاسخ داد: من چیزی ندارم که ببخشم...
خدا پاسخ داد: چرا!!!! محدود چیزهایی داری!
یک صورت که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان که می توانی از دیگران تمجید کنی وحرف خوب بزنی!
یک قلب که می توانی بروی دیگران بگشایی!
چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!
فقر واقعی فقر روحــــی ست.
دل آدم ها خیلی ساده گرم میشود:
به یک دلخوشی کوچک،
به یک احوالپرسی ساده،
به یک دلداری کوتاه،
به یک تکان دادن سر، یعنی تو را می فهمم...
به یک گوش دادن خالی، بدون داوری و نظر دادن،
به یک همراه شدن کوچک،
به یک پرسش: روزگارت چگونه است؟
به یک دعوت کوچک، به صرف یک فنجان قهوه!
به یک وقت گذاشتن برای تو،
به شنیدن یک کلمه؛ من کنارت هستم،
به یک هدیه ی بی مناسبت،
به یک دوستت دارم بی دلیل،
به یک غافلگیری،
به یک خوشحال کردن کوچک،
به یک نگاه،
به یک شاخه گل،
فقط همین...
سخت نیست...
ببخشید تا خداوند عالم ببخشد.
یادمان باشد طبق فرموده خودش در قرآن
خداوند هر کس را بر حسب توانش تکلیف کرده است
پس از هر چه که داری و در توانت است میتونی انفاق کنی
روایتی بسیار زیبا از حضرت امیر علیه السلام :
ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ " فرمودند :
در حضور هفت گروه، هفت کار را مخفی کن تا سعادتمند گردی:
.1 ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﻘﯿﺮ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻣﻨﺎﻟﺖ ﻧﺰﻥ .
.2 ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ،ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﺶ ﻧﮑﺶ .
.3 ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ، ﻗﺪﺭﺕ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ
.4 ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻧﮑﻦ.
.5 ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ، ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻩ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ .
.6 ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯽ ﺑﭽﻪ، ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ .
.7 ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﯾﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻧﮕﻮ.
(ﭼﻮﻥ ﺳﻮﺯ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺩﯼ ﺳﺮﺩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ...)
انسان شناسی اسلامی بر این باور است که آنان که دچار هراس نمی شوند،
دستخوش اضطراب نیز نمی گردند و
کسانی که دل به خدا داده اند دچار هراس نمی شوند.
یکی از چیزهایی که همه ی انسان ها در هر زمان و برهه ای به دنبال آن بوده و هستند،
گوهر گران سنگ و حیات بخشی به نام "آرامش" است
که هر کسی در هر شرایطی در پی آن است.
آرامش، از خواسته های اساسی قلبی همه ما انسان ها از هر مرام و آیینی است.
امروزه به خاطر مشغله ها و تزاحمات زندگی حالت مقابل آرامش خاطر
و اطمینان
نفسانی، یعنی "نگرانی و اضطراب"
دامنگیر زندگی خیلی از مردم شده است.
یادمان باشد که اضطراب و دغدغه خاطر، گاهی اوقات منفی نبوده و می تواند مثبت باشند.
تفاوت میان دو گونه اضطراب مثبت و منفی، این است که اضطراب از نوع اول،
انگیزه
روی آوردن به کار و تلاش است و این نگرانی، نیرو بخش و کار آمد می باشد،
اما نوع دوم عامل اختلال در توانمندی های روحی، جسمی و باعث کاهش
توانایی های فکری و جسمی است.
اضطراب از نوع اول، تنظیم کننده عوامل موفقیت آدمی است،
ولی اضطراب از نوع دوم، بر هم زننده هماهنگی و نظم حاکم میان عوامل پیش برنده است.
خیلی اوقات هم ما آدم ها آسایش را جایگزین آرامش در زندگی کرده ایم و
این در حالی است که خداوند در آیه 21 سوره روم فرمودهاند:
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ
أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا
وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً
وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ:
و از
نشانههاى او اینکه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا
بدانها آرام گیرید و میانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در
این [نعمت] براى مردمى که
مىاندیشند قطعا نشانه هایى است»
لذا هدف از ازدواج، تشکیل خانواده قرآنی بوده است.
یادمان نرود که برای زندگی سالم هم به آسایش نیاز داریم و
هم به آرامش که البته داشتن آرامش بر آسایش می تواند غلبه داشته باشد.
راهکار ایجاد آرامش، استفاده از قرآن و سبک زندگی اسلامی است.
به بیانی دیگر قرآن کریم،
اوّلین قدم و اوّلین راهکار برای رسیدن به آرامش داشتن یک خانواده خوب و همسر می داند.
در فرهنگ قرآن، هدف اصلی از ازدواج رسیدن به آرامش روان و
آسایش خاطر، پیمودن طریق رشد، نیل به کمال انسانی و تقرب به ذات حقّ است.
(افروز، غلامعلی، همسران برتر، ص 24)
و این بدست نمی آید مگر از طریق انتخاب درست و در دامن همسران برتر.
نه با ازدواج گریزی می توان به آسایش و آرامش دست یافت و
نه با ازدواج های نابرابر و طلاق های متعدد و متنوع. (حقوق نظام خانواده، اثر علی قائمی)
قرآن شریف می فرماید:
هوَ الّذی خَلقکم مِن نفسٍ واحدةٍ جَعَلَ مِنها زوجها لِیَسکُن اِلیها...(اعراف/189)
یعنی «او خدایی است که (همه و) شما را از یک فرد آفرید. و
همسرش را نیز از جنس او قرار داد، تا در کنا او بیاساید.»
قرآن شریف، آرامش و آسایش را در گرو نام و یاد خداوند مهر گستر قرار داده است.
می فرماید: اَلا بذکرِ الله تَطمَئِنُّ القلوب(رعد/28)
یعنی «آگاه باشید، تنها با یاد خدا دل ها آرامش می یابد.»
این
نکته بر سراسر زندگی سایه افکنده است. فرد، خانواده و
جامعه در صورتی می توانند به آرامش و آسایش دسترسی پیدا کنند که نام و یاد خدا بر آن حاکم باشد.
آرامش روان از بزرگترین موهبت های الهی است.
(افروز، غلامعلی، همسران برتر، همان) که فقط در سایه نام و یاد الهی باید آن را جستجو کرد.
اضطراب، استرس، عصبانیّت،
لاابالی گری، شهوت پرستی،
پایمال کردن حقوق انسان ها و بسیاری از نباید های اخلاقی، چیزی نیست که با دارو درمان یابد.
تنها در پرتو ایمان، باید از آن ها پیشگیری و یا درمان کرد.
قرآن شریف می فرماید: «و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت) و تنگی خواهد داشت.
و روز قیامت، او را نابینا محشور می کنیم.» (طه/124)
ناامیدی، پدید آورنده غم و اضطراب است
امام علی (علیه السلام) می فرماید: آنگاه که ناامیدی بر دل غالب شود،
تاسف، همراه نگرانی آدمی را از پا در می آورد.
وسوسه های شیطانی
ابلیس دشمن آدمی است و همواره با شیوه های مختلف،
درصدد اذیت و آزار انسان هاست. یکی از جلوه های زیان رسانی ابلیس،
ایجاد اضطراب در دل مومنان است.
خداوند متعال در قرآن کریم به این موضوع اشاره نموده است:
ابلیس همواره می کوشد تا مومنان را افسرده خاطر و دچار اضطراب کند و
از یاد خدا غافل نماید. (سوره مجادله، آیه 10)
اری....خدایا هر کس که تو را دارد...چه کم دارد؟؟
و هر کس که تو را ندارد...چه دارد؟؟
آرامش، اسم مصدر از آرمیدن است،
و در برابر اضطراب و دلهره به کار میرود و
به حالت و صفت روانی و قلبی خاص
(آسودگی خاطر، ثبات و طمأنینه) گفته میشود.
1. ازدیاد ایمان
1. اعطای آرامش و اطمینان از سوی خدا به مؤمنان، زمینه فزونی ایمان آنان:
هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا إیمنا مع إیمنهم.... فتح (48) 4
2. اقرار به توحید
2. اعتراف صریح اصحاب کهف به توحید ربوبی در برابر دقیانوس،
به دنبال آرامش بخشیدن خدا بهآنان:
و ربطنا علی قلوبهم إذ قاموا فقالوا ربّنا ربّ السموت و الأرض.... کهف (18) 4
3. حفظ اسرار
3. اعطای آرامش قلب به مادر موسی (علیه السلام) عامل حفظ اسرار ازسوی او:
و أصبح فؤاد أمّ موسی فرغا إن کادت لتبدی به لو لا أن ربطنا علی قلبها.... قصص (28)10
4. رضایت از خدا
4. قلبهای آرام یافته با یاد و وعدههای خدا، خشنود از او:
یأیّتها النفس المطمئنّة *
ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة * فادخلی فی عبدی * وادخلی جنّتی. فجر (89) 7-30
5. رضایت خدا
5. قلبهای آرام گرفته با یاد و وعدههای خدا، برخوردار از رضایت او:
یأیّتها النفس المطمئنّة * ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة *
فادخلی فی عبدی * وادخلی جنّتی. فجر (89) 7-30
6. عنایت خدا
6. قلبهای آرام یافته با یاد و وعدههای خدا،
برخوردار از عنایتهای ویژه الهی:
یأیّتها النفس المطمئنّة * ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة *
فادخلی فی عبدی * و ادخلی جنّتی. فجر (89) 7-30
7. مصونیّت از غضب خدا
7. مصون بودن قلبهای آرام یافته به ایمان،
از غضب الهی حتّی در صورت تظاهر به کفر بر اثر اکراه:
من کفر بالله من بعد إیمنه إلاّ من أُکره و قلبه مطمئن بالایمن
و لکن من شرح بالکفر صدراً فعلیهم غضبٌ من الله....
[شأن
نزول این آیه، آورده شده است: گروهی از مؤمنان، در مکّه تحت فشار شدید
قرار گرفتند
تا از اسلام دست بردارند.
آنها در ظاهر و از روی اکراه کلمات
کفرآمیز بر زبان جاری کردند؛
ولی به ایمان و اسلام خویش وفادار بودند. (مجمعالبیان، ذیل آیه)] نحل (16) 60
آرامش یافتن آدم (علیه السلام) به وسیله همسر خود حوّا:
هو الذی خلقکم من نفس وحدة و جعل منها زوجها لیسکن إلیها....
[منظور از «نفس واحدة» آدم (علیه السلام)
و مقصود از «زوجها» حوّا میباشد. (مجمعالبیان، ذیل آیه)] اعراف (7) 89
آرامش یافتن قلب ابراهیم (علیه السلام)
درباره کیفیّت زنده کردن مردهها در قیامت با مشاهده زنده شدن پرندههای مرده:
و إذ قال إبرهیم ربّ أرنی کیف تحی الموتی قال أولم تؤمن قال بلی
و لکن
لیطمئنّ قلبی قال فخذ أربعة من الطیر فصرهنّ إلیک
ثمّ اجعل علی کلّ جبل منهنّ جزءا ثمّ ادعهنّ یأتینک سعیا.... بقره (2) 60
آرامش به وسیله همسر، از آیات خدا:
و من ءایته أن خلق لکم من أنفسکم أزوجا لتسکنوا إلیها انّ فی ذلک لایات.... روم (30) 1
برخورداری اصحابکهف، از آرامش الهی:
و ربطنا علی قلوبهم إذ قاموافقالوا ربّنا ربّ السموت و الأرض.... کهف (18) 4
انفاق پنهان و آشکار، سبب آرامش انفاقگران در قیامت:
الّذین ینفقون أمولهم بالّیل والنّهار سرًّا وعلانیة فلهم أجرهم عند ربّهم ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون. بقره (2) 74
اطمینان و آرامش اولیاءالله، در سایه ایمان و تقوا:
ألا إنّ أولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون * الّذین ءامنوا و کانوا یتّقون.
[ترس و اندوه، دو حالت روانی و بر هم زننده آرامشند.
نفی آن دو از اولیای خدا، مساوی با حصول آرامش و برطرف شدن اضطراب از آنها است.]
یونس (10) 62 و 63
و
لقد جاءَت رسلنا ابرهیم بالبشری قالوا سلماً قال سلم فمَا لَبث
أَن جاءَ بعجل حنیذ * فلمّا رءا أیدیهم لاتصل إلیه نکرهم و
أوجس منهم خیفة قالوا
لاتخف... * فلمّا ذهب عن إبرهیم الروع وجاءتهالبشری....
هود (11) 69 و 70 و 74و نبّئهم
عن ضیف إبرهیم *
إذ دخلوا علیه فقالوا سلـما قال إنّا منکم وجلون * قالوا
لاتوجل إنّا نبشّرک بغلـم علیم *
قال أبشّرتمونی علی أن مّسّنی الکبر فبم تبشّرون *
قالوا بشّرنـک بالحقّ فلاتکن مّن القـنطین. حجر(15)51-55
هل أتیک حدیث ضیف إبرهیم... * إذ دخلوا علیه فقالوا سلما... *
فأوجس منهم خیفة قالوا لاتخف.... ذاریات (51) 24 و 25 و 28
دلداری پیامبر (صلی الله علیه وآله) به ابوبکر در غار ثور جهت برطرف ساختن دلهره وی:
إلاّ
تنصروه فقد نصره اللَّه إذ أخرجه الَّذین کفروا ثانی اثنین
إذ هما فی الغار إذ یقول لصـحبه لاتحزن إنّ اللّه معنا فأنزل اللّه سکینته علیه.... توبه (9) 40
آرامش دادن ملائکه به داود (علیه السلام) با حضور نزد وی هنگام داوری:
و هل أتیک نبؤا الخصم إذ تسوّروا المحراب *
إذ دخلوا علی داود ففزع منهم قالوا لاتخف...فاحکم بیننا بالحق....
[از امام رضا (علیه السلام) روایت شده که شاکیان دو فرشته بودند.
(عیوناخبارالرضا، ج 1، ص 194، ح 1)] ص (38) 21 و 22
آرامش دادن ملائکه به لوط (علیه السلام) در زمان انجام مأموریت خود برای نابودی قوم او:
و لمّا أن جاءت رسلنا لوطا سیء بهم و ضاق بهم ذرعا و
قالوا لاتخف و لاتحزن إنّا منجّوک و أهلک.... عنکبوت (29) 3
خداوند، بازگرداننده موسی (علیه السلام) به مادرش برای خشنودی و رفع اندوه از وی:
...فرجعنک إلی أمّک کی تقرّ عینها و لاتحزن.... طه (20)
و أوحینا إلی أمّ موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیمّ و
لاتخافی و
لاتحزنی إنّا رادّوه إلیک و جاعلوه من المرسلین *
و أصبح فؤاد أمّ موسی فرغا إن کادت لتبدی به لو لا أن ربطنا علی قلبها... *
فرددنه إلی أمّه کی تقرّ عینها و لاتحزن.... قصص (28) 7 و 10 و 13
آرامش دادن خداوند به بندگان متّقی و خالص خود در قیامت:
تو کنار منی نمیترسه دلم
دل آشوبه گرفته بودم ... اصلاً حالم دست خودم نبود ..
. نمی دونستم چم شده ....
دنبال یه بهانه ای بودم برای اینکه از این وضعیت خارج بشم ...
تا اینکه تلفن را برداشتم و ناخود آگاه شماره ی یکی از دوستان قدیمی را
از دفترچه تلفن دیدم و شماره را گرفتم...
یادم میاد از همان قدیم ها، در دوران دبیرستان هر کدوم از
بچه ها که به مشکلی می خوردند، اضطرابی داشتند سراغ او می رفتند و
با او درد دل می کردند و بعد با نسخه ای که گویا به آنها می داد حالشان خوب می شد ...
اما من
هیچ وقت ازش خوشم نمی آمد ...
همیشه فکر می کردم برای خودش دکان باز کرده و
از این راه می خواهد خود شیرینی کند و محبوبیت به دست بیاورد ...
آن
دوران ها گذشته و من امروز حالم خراب خراب است ...
دنبال یک نسخه ای می گردم ... نسخه ای که معجزه کند ...
از این آشفتگی خارجم کند... به من آرامش بدهد ...
و شاید علی رغم میل باطنی ام باید با او صحبت کنم ...
خدا خدا می کردم گوشی را بر دارد ...
الو ... الو ...
گوشی را برداشت ولی من نتوانستم با او صحبت کنم ...
زبانم بند آمده بود ... آخه
در اون سال ها من با او خوب رفتار نکرده بودم ...
کم پشت سرش حرف نزده بودم ...
حالا با چه رویی از او بخواهم نسخه ای برای درد من داشته باشد ...
احتمالاً اسم من را در گوشی اش ذخیره کرده است ...
اسم من را گفت ... فلانی تو هستی
...
با لکنت زبانی که گرفته بودم و لرزشی که در صدایم بود،
در حالی که قلبم داشت از جایش در می آمد سلام کردم ....
با هوش و ذکاوتی که داشت، گویا حس من را پشت تلفن فهمید ...
خیلی زیبا و دوستانه شر
وع به صحبت با من و احوالپرسی کرد ...
من فقط می توانستم گوش کنم ... فقط گوش کنم ...
شروع کرد از دوران قدیم گفتن ... از دوستان قدیم یاد کرد ...
کمی حالم بهتر شده بود ... از کلامش آرامش می بارید ...
همین که حرف معمولی می زد آدم را آروم می کرد ...
بعد از اتمام دوران دبیرستان،
دوران پر تلاطم و آشفتگی ها توانستم رمز کلام معجزه گر او را بفهمم ...
رمزش این بود: قلب خود را خیلی مطمئن کرده بود ...
تکیه گاه محکمی برای خودش
پیدا کرده بود...
در برابر مشکلاتی که بعدها فهمیدیم بسیار با آنها درگیر
بوده؛
بیماری، مشکلات خانوادگی، مشکلات اقتصادی و...
اطمینان قلب او را قوی کرده بود ...
رمز این اطمینان را از زبان خودش بشنوید:
او می گفت در این دنیای سرگردان پرتلاطم همه ی ما مردم این دوره
به دنبال یک گمشده ای هستیم به نام... آرامش ...
گمشده ای که قدیمی ترها؛ پدر بزرگ و مادر بزرگ هایمان آن را
به شکل پر رنگ در زندگی هایشان داشتند ...
رمزش را می دانی چه بود؟!!
گفتم: نه
گفت رمزش در این بود که وابسته به خدا بودند
گفتم چه جوری؟
گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟
گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم، زیاد میرم و میام .
گفت : آفرین .
زیاد با خدا حرف بزن ...
زیاد با خدا رفت و آمد کن ...!
یواش یواش دلبسته اش می شوی، وقتی وابسته اش شدی،
وقتی دلت با او گره خورد، اگر کسی دلت را شکست، غصه نمی خوری ...
وقتی توکلت با خدا باشد، بی انصافی دیگران را در
برابر خودت بت نمی کنی برای بد و بی راه گفتن به زمین و زمانه ...
وقتی امیدت با خدا شد، نا امیدی از دیگران برایت لذت بخش می شود ...
وقتی یار و رفیقت خدا شد، نامهربانی نارفیقانی مثل من ناراحتت نمی کند...
وقتی قلبت با او گره بخورد، تمام فضای دلت از او پر می شود و
آن وقت است که آرامش تمام وجودت را لبریز می کند ،
اطمینانی پیدا می کنی که مثل کوه به آن تکیه می کنی و احساس می کنی
هیچ چیزی نمی تونه تو را از پا در بیاره ...
بله رمز موفقیت او این بود که خدا را با تمام وجود در
کنارش باور داشت و این بود رمز اطمینان قلب و آرامشش:
الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللَّهِ أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ"
( آنها کسانى هستند که ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرامش مى گیرد،
آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها
آرام می گیرد)
او یقین داشت که تنها یاد خداست که سختی ها را برایش آسان می کند ...
نزدیک بودنش را با تمام وجود حس کرده بود: ...
نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16، ق)
برای زندگی اش یک چتر انتخاب کرده بود و آن هم چتر خدا بود ...
ای کاش ما هم چتر خدا را همیشه با خود همراه داشته باشیم،
چتر او بزرگ ترین چتر ها است و با داشتن آن هیچ اضطرابی به ما راه نخواهد داشت...
و چه زیبا مولایمان علی علیه السلام می فرمایند: یاد خدا، عقل را آرامش مى دهد،
دل را روشن مى کند و رحمت او را فرود مى آورد. (غررالحکم، ح1858)
زهرا اجلال
کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث
بخش قرآن تبیان
مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید:
چه می کنید؟ گفتند: مسجد می سازیم.
گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.
بهلول خواست میزان اخلاص بانیان
خیر را به خودشان بفهماند،
محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن
نوشتند «مسجد بهلول»
و شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در
مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول».
ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که
زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟
بهلول
گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟
فرضاً مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام،
مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت.
هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد .
بعد
از غذا، نوبت نماز خواندن رسید. مرد زاهد به نماز ایستاد،
اما بر خلاف همیشگی، نماز را طولانی به جا آورد.
پس از آنکه به خانه رسید، از همسرش
طعام خواست.
پسر او که همراهش بود، با تعجب پرسید:
مگر در مهمانی به اندازه کافی غذا نخوردی؟
پدر گفت: کم خوردم تا آدم پرخوری جلوه نکنم و
برای روزهای آینده برای خود موقعیتی کسب کنم !
پسر با شنیدن شرح ریا کاری پدر به او گفت: پدر جان!
نمازت را نیز قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید !
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
شب هجران نکند قصد دل آزاری من
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خریداری من
برگ پاییزیم و خسته دل از باد خزان
باغبان نیز نیامد پیِ دلداری من
اشک گرم و غم عشق آمد و جانا چه کنم
گر به فردا نرسد این شب بیداری من
من و دیوانگی و مهر و وفا یار شدیم
تا تو باشی و من و عشق و وفاداری من
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصه ی عشق شود قصه ی بیماری من
.
ﺧﺪﺍﯾﺎ ...
ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺭﺍ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟
ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ، ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ !
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﻢ ، ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ :
ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ
ﺑﻐﺾ
ﮐﻨﯽ ...
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﯿﺎﯾﯽ ؟ ﺗﻤﻨﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ..
ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﻡ .. ﺍﺯ ﮐﯽ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ... ﺍﺯ ﭼﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ !...
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﺭﺩﯼ ﺑﺮﻣﻦ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﭼﯿﺴﺖ ، ﮐﯿﺴﺖ !
ﺑﯽ ﺣﺲ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻬﺎﺕ !...
ﺩﻟﻢ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ، ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ
گاهگاهی که دلم میگیرد
میگویم: به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟
به دیاری که پر از دیوار است؟
حس تنهای درونم گوید: بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو " خدا را داری "
و خدا اول و آخر با توست
خدایا؛
بزرگ شدن کار سختی است!
هر گاه مرا لایق بزرگ شدن دانستی، به من دانشی ببخش تا رویای هیچکس را نابود نکنم
و برای قلب تمامی انسان ها ارزش قایل شوم تا بزرگتر شدنم به انسانتر شدنم معنا دهد.....
خدایا حجم دلتنگی هایم وسیع است
و پر و بالم بسته...
اینگونه بگویم
اسیر وابستگی های دنیا شده ام...
دلم آرامش میخواهد
ذره ای... لحظه ای... آغوشی بی دغدغه تر از آغوشت سراغ ندارم...
مرا در حریم آغوشت جا کن ...
که بسیار محتاج تسکینم
صداقت
پادشاهی تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند،
اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد
دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را
در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها «بذر کوچکی» داد و گفت:
طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را
پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند
و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد.
او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت،
اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند
که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت:
«نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو!».
روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند،
سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید.
آنگاه رو به همه گفت "عروس من این دختر روستایی است!
قصد من این بود که صادق ترین دختر بیابم!
تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود،
اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید،
جز این دختر که حقیقت را آورد"
.......
زیباترین منش انسان راستگویی است.
عارف بزرگ حاج اسماعیل دولابی: هر وقت کسی شما را اذیت کرد و
یا از کسی ناراحت شدید،نمیخواهد به کسی بگویید.
بلکه استغفار کنید، هم برای خودتان، هم برای کسی که شما را
اذیت کرده است. ر بگو بیچاره کار بدی کرده است، اگر فهم داشت نمیکرد.
وقتی استغفار میکنی اگر قلبت حاضر نیست استغفار کند با زبان استغفار کن،
آن وقت یکدفعه دلت نرم میشود. اگر دو سه مرتبه این کار را کردی،
دیگر غم نمیتواند شما را بگیرد. چون راهش را بلد هستی.
استغفار "امان گاه" انسان است ،یعنی پناهگاه، وقتی گفتی استغفرالله
در پناه خدا هستی.و کجا امن تر و آرامش بخش تر از آغوش خدا.....
شیخ رجبعلی خیاط : جوانی را در برزخ دیدم که میگفت :
نمیدانید در اینجا چه خبر است .هنگامی که به برزخ بیائید
خواهید فهمید هر نَفَسی که به غیر یاد خدا کشیده اید به ضرر شما تمام شده است !
آیت الله علی آقای قاضی : اگر کسی نماز را اول وقتش بخواند
و به مراتب عالی نرسد مرا نفرین کند .
اگر به جائی رسیده ام از دو چیز است : قرآن و زیارت حضرت سید الشهدا .
اما نماز شب ؛ پس هیچگاه چاره و گریزی برای مؤمنین از آن نیست و
تعجب از کسی است که میخواهد به کمال دست یابد در حالی که
برای نماز شب قیام نمیکند و ما نشنیدیم
که احدی بتواند به آن مقامات دست یابد مگر بوسیله نماز شب .
عبدالکریم کشمیری رضوی : نسبت به خدا حالت توجه داشته باشید تا
با خدا رفیق شوید نه تنها رفیق که او شفیق نیز هست .
خیلی مهم است که به نفس بها داده نشود .
اگر یکی از استوانه های تقوی بمیرد بعد آن مصیبت خواهد آمد. دائم الذکر باشید و
شیخ جعفر مجتهدی : کوتاه ترین و مطمئن ترین راه کمال ،
محبت اهل بیت و خدمت خالصانه به خلق است . گناه حجاب بین مخلوق و خالق است .
این آلودگی را با آب توبه بشویید .
آیت الله کوهستانی : من حرف بیهوده زدن را کمتر از غذای حرام نمیدانم .
سید رضا بهاء الدینی : لذات روحانی نصیب زبان هرزه و چشم هرزه نمیشود .
باید خود را اصلاح کرد . همه جا رفق و مدارا میتواند دگرگونی بوجود بیاورد .
نقل شده است: هنگامی که شیطان به خداوند گفت
من از چهار طرف جلو، پشت، راست و چپ انسان را گرفتار و گمراه میکنم:
"لَأقْعُدَنَّ لَهُم صِراطک المستقیم٭ ثم لاتینَّهم مِنْ بَینِ أیدیهم ومِنْ خَلْفِهِم وعَن أیمانِهِم وعَن شمائلهم"
فرشتگان پرسیدند: شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است،
پس چگونه انسان نجات مییابد؟
خداوند فرمود: راه بالا و پایین باز است؛ راه بالا نیایش
و راه پایین سجده و بر خاک افتادن است.
بنابراین، کسی که دستی به سوی خدا بلند کند یا سری بر آستان او بساید،
میتواند شیطان را طرد کند.
ای فرزند آدم
من سخنانت را می شنوم وقتی که با من حرف می زنی
و درد دل باز می گویی
تو نیز سخنان مرا در کتاب من بخوان که فرشتگانم بر تو فرود آورده اند
و من بدان وسیله با تو سخن می گویم
ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ،
ﺷﺶ ﻧﻔﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ، ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﻃﺮﻑ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﻃﺮﻑ ﭼﭗ،
ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺘﯽﻫﺎ ﮔﻔﺖ:
« ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟»
ﮔﻔﺖ: « ﻋﻘﻞ. »
ﭘﺮﺳﯿﺪ: « ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟»
ﮔﻔﺖ: « ﻣﻐﺰ. »
ﺍﺯ ﺩﻭﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: « ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟»
ﮔﻔﺖ: « ﻣﻬﺮ. »
ﭘﺮﺳﯿﺪ: « ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟»
ﮔﻔﺖ: « ﺩﻝ. »
ﺍﺯ ﺳﻮﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: « ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟ »
ﮔﻔﺖ: « ﺣﯿﺎ. »
ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﺟﺎﯾﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟»
ﮔﻔﺖ: « ﭼﺸﻢ. »
ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺐ ﭼﭗ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ ﻭﺍﺯ ﯾﮑﯽ
ﺳﺆﺍﻝ ﮐﺮﺩ: « ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟»
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: « ﺗﮑﺒﺮ.»
ﭘﺮﺳﯿﺪ: « ﻣﺤﻠﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ »
ﮔﻔﺖ: « ﻣﻐﺰ. »
ﮔﻔﺖ: « ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯿﺪ؟»
ﮔﻔﺖ: « ﻣﻦ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﻋﻘﻞ
ﻣﯽﺭﻭﺩ.»
ﺍﺯ ﺩﻭﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: « ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟»
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: « ﺣﺴﺪ.»
ﻣﺤﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ.
ﮔﻔﺖ: « ﺩﻝ. »
ﭘﺮﺳﯿﺪ: « ﺑﺎ ﻣﻬﺮ ﯾﮏ ﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ؟ »
ﮔﻔﺖ: « ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﻢ، ﻣﻬﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ.»
ﺍﺯ ﺳﻮﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: « ﮐﯿﺴﺘﯽ؟ »
ﮔﻔﺖ: « ﻃﻤﻊ. »
ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﻣﺮﮐﺰﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟»
ﮔﻔﺖ: « ﭼﺸﻢ. »
ﮔﻔﺖ: « ﺑﺎ ﺣﯿﺎ ﯾﮏ ﺟﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ؟ »
ﮔﻔﺖ: « ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﻡ، ﺣﯿﺎ
ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
شما عزیزان را به سه نفر سمت راست مى سپارم موفق وپیروز سر بلند باشید
یک روز چنگیز و درباریانش برای شکار به جنگل رفتند.
هوا خیلی گرم بود وتشنگی داشت چنگیز و یارانش را از پا در می آورد.
بعد ازساعتها جستجو جویبار کوچکی دیدند.
چنگیز شاهین شکاریش را به زمین گذاشت،
و جام طلایی را در جویبار زد و خواست آب بنوشد ،
اما شاهین به جام زد و آب بر روی زمین ریخت.
برای بار دوم هم همین اتفاق افتاد،
چنگیز خیلی عصبانی شد و فکر کرد ،
اگر جلوی شاهین را نگیرم ،
درباریان خواهند گفت:
چنگیز جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهین برآید ؛
پس این بار با شمشیر به شاهین ضربه ای زد.
پس از مرگ شاهین چنگیز مسیر آب را دنبال کرد و دید که
ماری بسیار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
او از کشتن شاهین بسیار متاثر گشت.
مجسمه ای طلایی از شاهین ساخت ،
بر یکی از بالهایش نوشتند :
یک دوست همیشه دوست شماست ؛
حتی اگر کارهایش شما را برنجاند.
روی بال دیگرش نوشتند :
هر عملی که از روی خشم باشد محکوم به شکست است...
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ ...
ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﺮﻧﺠﯿﻢ ،
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﻢ ،
ﮐﻤﺘﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﯿﻢ ،
ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺪﻫﯿﻢ ...
"لوییز هی" در کتاب شفای درون میگه:
تمام بیماریها از افکار سرچشمه میگیرند،
یعنی افکار ما هستند که بیماریها را تولید میکنند،
مثلأ:
سرطان؛ ناشی از نبخشیدن است،
بیماری قند؛ بخاطر افسوس گذشته ها را خوردن است،
سردرد؛ انتقاد از خود و ترس،
زکام؛ آشفتگی ذهنی،
درد؛ نیاز به محبت و آغوش گرم ،
فشار خون؛ مشکل عاطفی دراز مدتیست که حل نشده؛
پس باید ذهنمان را بشوییم،
دیگران را ببخشیم،
خودمان را ببخشیم بدانیم هر کسی در سطح آگاهیش عمل کرده حتی خودمان،
گذشته را رها کنیم و لباس شادی به تن کنیم،
وکارهایی را که از عهده انجام آن بر نمی آییم به خدا بسپریم،
تا از بیماریها رهایی پیدا کنیم
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ مراکز درمان روانی ﺭﻓﺘﻢ !
ﺑﻴﺮﻭﻥ مرکز ﻏُﻠﻐﻠﻪ ﺑﻮﺩ .
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﭘﺎﺭﮎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﻘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
ﭼﻨﺪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺴﺎﻓﺮﮐﺶ ﺳﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ
ﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻄﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ .
دو نفر بدون ملاحظه جوکی زشت ﺭﺍ از موبایلشان
برای هم میخواندند و نعره زنان میخندیدند .
تعدادی دیگر مشغول چشم چرانی نوامیس هم بودند .
ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ، ﺩﯾﺪﻡ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﭘﺮﺩﺭﺧﺖ .
ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻼﻗﺎﺕﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﻭﮔﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ .
ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﻣﯽﺭﻭﻡ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﺪ با هم ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﺪ .
ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻟﻪ ﺷﻮﺩ .
ﺁﻣﺪ و ﺁﻫﺴﺘﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭﺩ !
ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ...
" ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ "
ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺁﻧﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ... !؟
(حسین پناهی)
ﻋﮑﺎﺱ: ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟
ﭘﺴﺮ: ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﺸﻪ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ
ﺳﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻮﻟﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ
ﭘﺴﺮ: ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻬﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﭼﻪ ﮐﻤﮑﯽ؟
ﭘﺴﺮ: ﮐﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ . ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻦ
ﺑﺮﺍﺩﺭﻣﻮ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ ﮐﻨﯽ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻋﺠﻠـــــــــﻪ ﺩﺍﺭﻡ ...
همه میتونن آدمیت و دوست داشته باشن ولی هر کسی نمیتونه آدم باشه
چه رابطه عجیبی...
دوستی داشتم که چای را آن قدر کم رنگ مینوشید که
به سختی میتوانستیم بفهمیم که آب جوش نیست!
چربی و نمک هم اصلا نمیخورد! ورزش میکرد و
وقتی از او علت این کارهایش را میپرسیدیم،میگفت
که اینها برای سلامتی بد است و سکته میآورد.
او در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت!
چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت.
به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود.
در واگن به صورت خودکار بسته می شود و
قطار به راه می افتد.او متوجه می شود
که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد
که این مجازات رفتار های بد من است,
که باید منجمد شوم.وقتی قطار به ایستگاه می رسد,
مامورین با جسد او روبرو می شوند.در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.
منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش میآید. منتظر شادی باشیم،شادی پیش میآید.
منتظر غم باشیم،غم پیش میآید.
هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ میدهد.
پول را برای عروسی ،برای خرید خانه،اتومبیل،مسافرت
و نظایر آن پس انداز کنیم.
وقتی میگوئیم این پول برای خرید اتومبیل است،
دیگر به تصادف فکر نکن.
خداوند در قرآن کریم میفرماید :
بندگان خاص خداوند رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه می روند
و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب می سازند و سخنان نا بخردانه می گویند،
به آنها سلام می گویند و با بی اعتنایی میگذرند.
کسانی که شبانگاه برای پروردگارشان سجده و قیام میکنند . سوره فرقان / آیه 63
بخوان مرا، منم پروردگارت، خالقت از ذره ای ناچیز؛
بخوان مرا؛ منم معشوق زیبایت. منم نزدیک تر از تو به تو، اینک صدایم کن.
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید:
تو را در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد.
بساط روزی خود را به من بسپار.
رها کن غصه یک لقمه آب و نان فردا را، تو راه بندگی طی کن.
عزیزا، من خدایی خوب می دانم. تو دعوت کن مرا بر خود، به اشکی،
یا خدایی میهمانم کن، که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم.
طلب کن خالق خود را، بجو ما را، تو خواهی یافت... که عاشق می شوی
بر ما و عاشق می شوم بر تو...
که وصل عاشق و معشوق هم آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد.
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من. قسم بر روز،
هنگامی که عالم را بگیرد نور،
قسم بر اختران روشن، اما دور... رهایت من نخواهم کرد.
بخوان ما را، که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟!
تو بگشا لب، تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را، آشتی کن با خدای خود، تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هرکس، به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟ هیچ! بگو با من چه کم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را، و خورشید و گیاه و نور و هستی را،
برای جلوه خود آفریدم من...
ولی وقتی تو را من آفریدم بر خود احسنت می گفتم.
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین میهمان دنیایم،
که دنیا بی تو، چیزی چون تو را ، کم داشت...
تو ای محبوب ترین میهمان دنیایم، نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی ، ببینم ، من تو را از درگهم راندم؟
یک قدم با تو، تمام گام های مانده اش با من...
شاعر : کیوان شاهبداغی
خدایا ...
در آوای سنگین سکوت امشب ،
در دست افشانی رویا در ظرافت یک متن ،
در راز ناشناختهی زیستن ؛
تو را عاشقانه میخواهم ...
در پوچی یک توهم در اوج وصال ،
در سودای محکومانهی عشقی ،
در رویای مشکوکانهی وصلی ؛
تو را مجنونوار میکاوم ....
در پژواک اندیشههایم ،
در سایهی آرزوهایم ،
و در اوج فاصلهای میان کام و دل ؛
تو را میخواهم ...
در سادگی یک غزل ،
در شور یک عشق ،
در وجد عارفانهی یک نیایش ،
در تبلور یک رویا ؛
تو را میخواهم ...
مرا در بیکسی امشب ،
در غربت لحظه لحظه ی تنهاییم ،
دریاب ...
مرا در دریای بیکران زندگی ،
و در ویرانههای وجودی خسته ،
دریاب ...
در بیصدا گریستنهایم ،
در عجزم از این غربت ،
مرا درک کن ...
بار خدایا !
با وجود مهربان و گرمت ،
تار و پود فرسودهی وجودم را از بین ببر ؛
با وجود نورانی خویش ،
پرده پردهی تاریکیام را نابود کن ؛
از تو میخواهم برفراز دریای وجودت ،
افکار شناور مرا به اهتزاز درآوری ؛
از تو میخواهم در حجم تاریکی و هجوم غربت امشب ،
در سردی وجودم ،
مرا حامی باشی ...
آمین یا رب العالمین ...
ای آنکه رحم میکنی بر کسانی که بندگانت به آنها ترحم نمی کنند ،
و ای آنکه می پذیری بنده ای را که هیچ شهری او را نمی پذیرد ؛
و حاجتمندان به درگاهت را خوار نمی سازی ،
و اصرار کنندگان را نا امید نمی کنی ،
و گستاخان را از آستانت نمی رانی ؛
و تحفه های ناچیز بندگان و کارهای نیک ولی کوچک آنها را رد نکرده و جزای آن را می پردازی ،
و ای آنکه نه تنها از عمل کم تشکر می کنی بلکه پاداش بزرگی بر آن در نظرمی گیری ؛
ای آنکه به هرکه به تو نزدیک شود نزدیک گردی ،
و هرکه را به تو پشت کند به سوی خود می خوانی ...
و ای خدائی که نعمتت را تغییر نمی دهی و در عذاب ما شتاب نمی نمایی ،
و درخت نیکی را به ثمر می رسانی تا در ثواب بیفزایی ،
و از گناهان میگذری تا محو شود .
آرزوها هنوز به انتهای کرمت نرسیده،برآورده شده برگشتند ،
و ظرف های درخواست ها از منبع بخششِ تو لبریز شدند ،
و صفت ها به حقیقت تو نرسیده،از هم گسیخته اند ؛
پس بالاترینِ برتری ها و با شکوه ترین همه ی عظمت ها بی تردید از آن توست ...
خداوند همه ی ما را دوست دارد و درک می کند ،
منظورم از ما ، من و توست ...
مهربانی او همه را کفایت می کند ،
از پیر و جوان گرفته ،
تا افراد تنها و ناتوان ،
از تند خویان تا متکبران ...
عشق او حد و مرزی نمی شناسد ،
پس هرگز گمان مکن که مورد رحمت او واقع نمی شوی ؛
مهم نیست که چه کسی هستی یا چه شغلی داری ،
نام تو نیز در فهرست خداست ...
مهم نیست که چه گذشته ای داشته ای ،
به خدا اعتماد کن تا حقیقت این کلمات را دریابی ؛
به سختی کارت فکر نکن فقط آنرا در دست خدا بگذار ،
زیرا آن زمان که همه رهایت می کنند هنوز در آغوش او هستی ؛
خدا هنوز هم دوستمان دارد ،
از آغاز جهان شیفته مان بوده ،
و همیشه هم خواهد بود ...!
خداوند هیچکس را جز به اندازه توانایی اش تکلیف نمیکند
بدان ، خدایی که گنج های آسمان و زمین در دست اوست ،
به تو اجازه ی درخواست داده ، و اجابت آن را بر عهده گرفته است .
تو را فرمان داده که از او بخواهی تا عطا کند ، درخواست رحمت کنی تا ببخشاید ،
و خداوند بین تو و خودش کسی را قرار نداده تا حجاب و فاصله ایجاد کند ،
و تو را مجبور نساخته که به شفیع و واسطه ای پناه ببری ،
و در صورت ارتکاب گناه دَرِ توبه را مسدود نکرده است ،
در کیفر تو شتاب نداشته ، و در توبه و بازگشت ، بر تو عیب نگرفته است ،
در آنجا که رسوایی سزاوار توست ، رسوا نساخته ،
و برای بازگشت به خویش شرایط سنگینی مطرح نکرده است ،
در گناهان تو را به محاکمه نکشیده ، و از رحمت خویش نا امیدت نکرده ،
بلکه بازگشت تو را از گناهان نیکی شمرده است .
هر گناه تو را یکی ، و هر نیکی تو را ده به حساب آورده ،
و راه بازگشت و توبه را به روی تو گشوده است .
هرگاه او را بخوانی ، ندایت را میشنود ، و چون با او راز دل گویی ، راز تو را میداند ،
پس حاجت خود را با او بگوی ، و آنچه در دل داری نزد او بازگوی ،
غم و اندوه خود را در پیشگاه او مطرح کن ،
تا غم های تو را برطرف کند و در مشکلات تو را یاری رساند ...
(انسان) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده ؛
و هر کار (بدی) کند، به زیان خود کرده است .
الهی ...
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛
آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...
و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است ...
همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...
" دعای 12 صحیفه ی سجادیه - بخش 1 تا 3 "
خدایا ممنونم ؛
من میتونم تمام زیباییهای پیرامونم را ببینم ،
کسانی هستند که دنیایشان همیشه تاریک و سیاه هست …
خدایا ؛
من میتونم راه برم ،
کسانی هستند که هیچوقت نتونستهاند حتی یک قدم بردارند …
خدایا از تو ممنونم ؛
که دل رئوف و شکنندهای دارم ،
کسانی هستند که این قدر دلشون سنگ شده که
هیچ محبت و احساسی رو درک نمیکنن …
خدایا سپاسگزارم ؛
که به من این شانس رو دادی که بتونم به دیگران کمک کنم ،
کسانی هستند که از این نعمت و برکت وافری که به من دادهای بیبهرهاند …
خدای عزیزم ؛
من میتونم کار کنم ،
کسانی هستند که برای رفع کوچکترین نیازهای روزمرهشون هم به دیگران محتاجند ،
برای این نعمت بزرگ از تو سپاسگزارم …
خدای دوستداشتنی من، از تو ممنونم ؛
که کسی هست که منو دوست داره ،
کسانی هستند که بود و نبودشون واسه هیچکس مهم نیست …
و بیش از همهی اینها ؛
برای هدیهای که هر روز با هزار عشق و امید به من میدهی از تو سپاسگزارم …
هدیهای که نامش زندگیست…
ای فرزند آدم ،
من بی نیازی هستم که نیازمند نمیشوم ،
مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن ، تا تو را آنچنان بی نیاز کنم که نیازمند نشوی ؛
ای فرزند آدم ،
من زنده ای هستم که نمیمیرم ،
مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن ، تا تو را زندگی بخشم که نمیری ؛
ای فرزند آدم ،
من به هرچه میگویم "باش" میشود ،
مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن ،
تا تو را چنان قرار دهم که به هر چیزی بگویی "باش" بشود...
قلب من قالی خداست
تار و پودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب
برق می زند قالی قشنگ و نو نوار من از تلاش آفتاب
شب که می شود خدا روی قالی دلم
راه می رود؛ ذوق می کنم گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه می رود...
یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی دلم شیشه ای مرکب سیاه
سالهاست مانده جای آن
جای لکه های اشتباه
ای خدا به من بگو
لکه های چرکمرده را کجا خاک می کنند؟
آه؛ آه از اینهمه گناه و اشتباه
آه نام دیگر تو است
آه بال می زند به سوی تو؛ کبوتر تو است
قلب من دوباره تند تند می زند
مثل اینکه بازهم خداست
روی قالی دلم قدم گذاشت
در میان رشته های نازک دلم
نقش یک درخت و یک پرنده کاشته
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دستباف اوست
این پرنده ای که لای تار و پودش است هدهد است
می پرد به سوی قله های قاف دوست!
"عرفان نظرآهاری"
وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود ،
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشکند ،
وقتی احساس میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهممان است
و رنجها بیشتر از صبرمان ؛
وقتی امیدها ته میکشد
و انتظارها به سر نمیرسد ...
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحملمان هیچ ...*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو ،
فقط تویی که کمکمان میکنی ...
آن وقت است که تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم ...
آن وقت است که تو را آه میکشیم
تو را گریه میکنیم
و تو را نفس میکشیم ...
وقتی تو جواب میدهی ،
دانهدانه اشکهایمان را پاک میکنی
و یکی یکی غصهها را از دلمان برمیداری
گره تکتک بغضهایمان را باز میکنی
و دل شکستهمان را بند میزنی
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی ؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لبهایمان ، لبخند
خوابهایمان را تعبیر میکنی
و دعاهایمان را مستجاب
آرزوهایمان را برآورده می کنی ؛
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
تلخها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشود
و سیاهیها سفید سفید ...*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
خداوندا !
تنها تو را صدا میکنیم
و فقط تو را می خوانیم ...
در لحظه سختی , فقط از خداوند کمک بخواه.
او بهترین فریادرس است و همیشه با تو و در کنار توست.
همانگونه
که وقتی موسی(ع) را برای رهایی مردم از بردگی فرستاد ,
یا هنگامی که اسحاق , سرزمین موعود را به خاطر گرسنگی و
قحطی ترک کرد به ایشان فرمود : من با
شما هستم.
در لحظه گمراهی و حیرانی , فقط خدا را جست و جو کن.
او هدایت گر به سوی نعمت هاست. راه درست را
از او بخواه چراکه تنها او از نهان و پیدا باخبر است.
در لحظه آرامش , معبود را مناجات کن.
او تنها اجابت کننده دعاهاست. برا همه دعا کن به
خصوص برای کسانی که با تو مشکل دارند.
و در آخر , مثل من برای خواسته های خودت دعا کن , او همه را گوش می کند.
در لحظه ناامیدی , امیدت به خدا باشد.
او امید ناامیدان است و همیشه به یاد داشته باش که این نیز بگذرد.
در لحظه تنهایی , پروردگار را صدا بزن.
او هیچ وقت بنده اش را تنها نمی گذارد.
همین الان می توانی حضورش را در کنارت حس کنی.
فقط کافی است صدایش بزنی. او تنها یار تنهایــیــهــاست.
در لحظه نیاز , حاجت خود را از درگاه خالق هستی طلب کن.
زیرا
, نتیجه طلب از خلق اگر روا شود منت است و اگر نه ذلت ,
در حالی که طلب ار خالق برآورده شود نعمت است و اگر نه حکمت.
و به خاطر داشته باش که او بی
نیاز مطلق است.
در لحظه های دردناک، به خدا اعتماد کن.
او هرگز پشت تو را خالی نمی کند. برای هر دردی درمانی اندیشیده است.
در لحظه موفــقیت ، از خدا فزونی ایمان بخواه.
و بدان که این مرحله پایان راه نیست بلکه آغازیست برای برداشتن گامهای بعدی.
در هر قدم او را به یاد داشته باش و در هر مرحله بر ایمان خود بیفزا.
در لحظه دلشکستگی , دلت را به خدا بده.
او بهترین مونس است , همیشه برای تو وقت دارد و هیچگاه دل تو را نمی شکند.
در لحظه عاشقی , خالق عشق را در نظر داشته باش.
باید از عشق زمینی به عشق آسمانی رسید.
در لحظه نگرانی و دلواپسی , از ذکرش غافل نشو.
یاد خدا آرام بخش دلـهاست. همه چیز در حیطه قدرت و کنترل اوست.
پس توکلت فقط به خدا باشد. کارها را به او بسپار تا زمان انتظار به آخر رسد.
در لحظه پیروزی , از معبود , تواضع و فروتنی طلب کن.
از غرور بپرهیز که بزرگترین اشتباه است.
در لحظه شکست , مطمئن باش که خدا دست تو را گرفته.
و نمی گذارد که زمین بخوری مگر آنکه خودت دست او را رها کنی.
هر شکستی باید مقدمه ای برای پیروزی باشد.
در لحظه ضعف وناتوانی , از خالق مطلق توانایی بخواه.
هیچ چیز برای او غیر ممکن نیست.
در لحظه کار، به خدا تکیه کن.
او محکم ترین تکیه گاه و پشتیان است. هرکاری را با نام او شروع کن.
بکوش , پشتکار داشته باش , سپس همه چیز را به او واگذار کن.
خداوند فرمود : حرکت از تو برکت از من.
در لحظه تاریکی , با نور کلامش دلت را روشن کن.
و آن را مایه برکت و روشنایی زندگی خود قرار بده.
در لحظه پریشانی , به خدا پناه ببر .
که او امن ترین پناهگاه است.
در لحظه دلتنگی , با معبود خود راز و نیاز کن.
او دانای اسرار نهان و محرم رازهاست.
==========
عشق فقط خدا
همیشه و در هرحال پروردگار را با صدای آرام و با احترام بخوان.
او قدرت و ظرفیت انجام هرکاری رو داره.
توجه ات رو از خود و خلق برداشته و به وی معطوف کن.
خداوند تو رو عاشقانه و بدون هیچ قید و بندی دوست داره.
و هیچ چیز نمی تونه از شدت این عشق بکاهد.
او در لحظه های خواب و بیداری , اضطراب و آرامش , کار و تفریح و خلاصه در
هر موقعیت و شرایطی مراقب تو و لطفش شامل حال توست.
به معبود بیندیش , ایمانت رو محکم کن و از او آمرزش بخواه.
همه چیز درست میشه.... همه چیز... همه چیز...
قلبت رو خالی نگه دار،
اگر هم روزی خواستی کسی رو در قلبت جا بدی
سعی کن فقط یک نفرباشه بهش بگو که:
تو رو بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم ! چون...
به خدا" ایمان و اعتقاد" دارم و به تو "احتیاج و نیاز"
گل آفتابگردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا...
ما همه آفتابگردانیم.
اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست.
آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.
اینها
را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش می کردم که
خورشید کوچکی بود در
زمین که هر گلبرگش شعله ای بود
و دایره ای داغ در دلش می سوخت.
آفتابگردان به من گفت:
وقتی دهقان بذر آفتابگردان را می کارد، مطمئن است که
او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمی گیرد.
اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه می گیرد. . .
آفتابگردان راهش را
بلد است و کارش را می داند.
او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید کار
دیگری ندارد.
او همه زندگیش را وقف نور می کند. در نور به دنیا می آید
و در نور می میرد. نور می خورد و نور می زاید.
دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است.
آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا.
بدون آفتاب، آفتابگردان می میرد و بدون خدا، انسان.
جلو رفتم بوییدمش، بوی خورشید می داد. تب داشت و عاشق بود.
خداحافظی کردم داشتم می رفتم که نسیمی رد شد
و گفت:
نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب می اندازد.
نام انسان آیا کسی را به یاد خدا می اندازد؟!
آنوقت بود که شرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم ...
***************************************
آرامشم را میان پیچ و خم زندگی ای که خود رقم زده ام،
گم کرده ام، آرامم کن...
همان گونه که دریا را پس از هر طوفانی آرام می کنی...
راهنمایم باش و ایمانم را قوی کن
که لحظه ای تو را در خلوت خویش، گم نکنم...
خداوندا...
اگر همه ی مردم دنیا هم مرا، احساسم را،
مهربانی هایم را فراموش و دستانم را رها کردند،
تو مثل همیشه کنارم باش و دستانم را به خودم نسپار...
خدایا: آنچه از احساسم مانده به تو میسپارم
تا از تنها دارایی ام محافظت کنی...
خداوندا... دنیایت بیش از حد توان من سرد است،...
به تو، به آغوشت، به رحمت بی کرانت نیازمندم...
ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺩﺭ ﻗﺪﯾﻢ ﺩﺯﺩ ﺳﺮ ﮔﺮﺩﻧﻪ ﻫﻢ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺩﺍﺷﺖ ....
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺯﺩﯼ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﭘﺮ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺑﺎ ﺯﯾﺮﮐﯽ ﮐﯿﺴﻪﯼ
ﺳﮑﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﻏﺎﻓﻞ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﺯﺩﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ
ﺭﺳﯿﺪ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﮐﺎﻏﺬﯾﺴﺖ
ﮐﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ :
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﺑﺮﮐﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎ ﺳﮑﻪﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺑﻔﺮﻣﺎ ..
ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﮐﺮﺩ ﺳﭙﺲ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺑﺎﺯ
ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ .
ﺩﺯﺩﮐﯿﺴﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﮔﻔﺖ :
ﺻﺎﺣﺐ ﮐﯿﺴﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﻋﺎ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ
ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻣﻦ ﺩﺯﺩ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﻪ ﺩﺯﺩ ﺩﯾﻦ ﺍﻭ.
ﺍﮔﺮ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ، ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﺮ ﺩﻋﺎ ﻭ ﺧﺪﺍ
ﺳﺴﺖ ﻣﯿﺸﺪ. ﺍﻥ ﮔﺎﻩ ﻣﻦ ﺩﺯﺩ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻡ .
ﻭﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺍﺳﺖ !...
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻋﺪﻩﺍﯼ ﻫﻢ ﺩﺯﺩ ﺧﺰﺍﻧﻪ
ﻣﺮﺩﻣﻨﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺩﺯﺩ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺷﺎﻥ .... ﭼﻮﻧﮑﻪ ﺑﻨﺎﻡ ﺩﯾﻦ
ﺩﺯﺩﯼ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ .... ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯﺩﯾﻦ ﺯﺩﻩ
ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﺗﻌﺎﻟﯿﻢ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺑﺮﯼ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮ ﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ ﺭﺍ
خدای مهربانیهای بیبهانه،
همیشه جایی در حوالی دلتنگیهای من،
جاری میشوی...
جاری میشوی در ابریِ چشمانم،
و میباری آنقدر تا زُلال شَوَم،
میباری آنقدر که آسمانی شَوَد هوای دلم،
آنقدر که با همه روحم حس کنم
داشتنِ تــــو
میارزد به همهی نداشتنهای دنیا،
میارزد...
می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که
وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:
آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند،
چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی
چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم،
نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد،
شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و
به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد
اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به
تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد
و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از
مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد
تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و
مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:
"ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید
به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید.
چشم مردم به شیشه افتاد
. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید،
اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و
طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را
در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که
مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و
درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا!
شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،
این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از
جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که
درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت،
دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و
مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،
تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی،
در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و
آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در
یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که
با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
کتاب ملاصدرا.تالیف هانری کوربن.ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه باقی ماند
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ .
بزرگی گفت : وابسته به خدا شوید .
پرسیدم : چه جوری ؟
گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟
گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم
زیاد میرم و میام .
گفت : آفرین .
زیاد با خدا حرف بزن
زیاد با خدا رفت و آمد کن ...!
بزرگی میگفت:
وقتی دلت با خداست،
بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند...
وقتی توکلت با خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند...
وقتی امیدت با خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند...
وقتی یارت خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند نارفیق شوند...
همیشه با خدا بمان.
چترِ پروردگار، بزرگترین چترِ دنیاست...
دلم ﻣــﮯ ﺧــﻮﺁﻫَــﺪ ﺁﺭاﻡ ﺻـِـﺪﺍﻳَﺖ ﮐُــﻨَــﻢ:
" ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ ﯾـﺎ ﺷـﺎﻫـِﺪَ ﮐُـﻞِّ ﻧـَﺠْـﻮﻯ "
ﻭ ﺑـِـﮕـــــــــﻮﯾَــﻢ ﺗــﻮ ﺧــﻮﺩ ِ ﺁﺭاﻣـِـــــــــﺸــﮯ
ﻭ ﻣـَـﻦ ﺧــﻮﺩ ِ ﺧــﻮﺩ ِ ﺑــﯿــﻘَــﺮﺁﺭ...
ﺧﺪﺍﯾــــــﺎ !
ﺧــــﺮﺍﺑﺖ ﻣﯽ ﺷــــﻮﻡ
ﻣﺮﺍ ﻫﺮ ﮔــــﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧـــــﻮﺍﻫﯽ ﺑﺴـــــﺎﺯ ...
" ﺍِﻟﻬـــــﯽ ﻭَ ﺭَﺑـّــــﯽ ﻣَﻦْ ﻟـــــﯽ ﻏَﯿْﺮُﮐـْـــ "
عابدی را گفتم ای دست من و دامان تو
کن دعایی ، تا نهم پایی در این میدان تو
گفت از طاعت چه داری ، کوفتم بر سر که آه
گفت آهت را بمن ده ، هر چه دارم زان تو
بسم الله الرحمن الرحیم
بارالها...
نمی دانم روحم اکنون در کدامین قطعه از الحمد تو گیر کرده
و نمی دانم که آیا نفسم به مالک یوم الدینــی تو ایمان دارد یا نه ، نمی دانم
خدای من ،
من نمی دانم که آیا ایاک نعبدهایم به ایاک نستعینــهای نمازم می رسند یا نه
و نمی دانم تاکیدهای ایاک ایاک هایم ،
آخر به نعبد و نستعین ختم خواهند شد یا نه
و نمی دانم که مرا در بحبوحه ی راه های پر پیچ و خم دنیا ،
به صراط مستقیمـت هدایتم خواهی کرد یا نه
زیبای من ،
من نمی دانم این روزها پایم در رکاب الذین انعمت علیهمِ تو ،
سوار بر اسب توحیدم ، می تازد یا نه
و نمی دانم که مرا از مغضوبان و ضالین درگاهت سوا کرده ای یا نه ...
و زندگی ام ،
و زندگی ام پر است ، از نمی دانم هایی که در گوشه اتاقمان ،
گاهی هم در باغچه ی مادرم،
کنار گل های محمدی ،
منتظرند تا شاید معشوقشان ،
بویِ عطرِ نشاطِ جنت المأوی را برایشان به ارمغان آورند.
خدای زیبای رحمان و رحیمم ،
نمی دانم هایم را هدایت کن به مستقیم ترین صراط خودت...
آمین یا رب العالمین...
***تقوا چیست؟***
شاگردی از عابدی پرسید :تقوا را برایم توصیف کن!
عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود
مجبور به گذر شدی چه میکنی؟
شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و
با احتیاط راه میروم تا خود را حفظ کنم.
عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن! تقوا همین است.
از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را
کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.
...سعدى در کتاب گلستان ،
خاطرات زیبایى از دوران جوانى و کودکى خود نقل مى کند که
گاه بسیار نکته آموز و دل انگیز است . در یکى از این خاطرات مى گوید:
یاد دارم که در ایام کودکى ،
اهل عبادت بودم و شب ها بر مى خاستم و نماز مى گزاردم و
به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم .
شبى در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و
تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامى را
بر کنار گرفته ، مى خواندم .
در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند،
خوابیده اند . پدر را گفتم :
از اینان کسى سر بر نمى دارد که نمازى بخواند.
خواب غفلت ، چنان اینان را برده است که گویى نخفته اند،
بلکه مرده اند .
پدر گفت : تو نیز اگر مى خفتى ،
بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتى و عیب آنان گویى و بر خود ببالی!
وقتی ردپای خدا را در زندگی پیدا کردم..
فهمیدم میتوانم پاهایم را از گلیمم درازتر کنم!!
و خواسته هایم از قد خودم بزرگتر باشند!!
و حتی آرزوهایم محال!!
وقتی لبخند خدا را درمیان دعاهایم دیدم..
"ترس" برایم معنایش را از دست داد..
و جایش را "ایمان" پر کرد...
هنوز از یاد نبرده ام...
چه گله هایی کردم برای سختی راه...
و خدا چگونه مرا به بالای کوه هدایت کرد...
و فراموش نکرده ام که چه ناامیدانه...
درپی جرعه ای آب بودم...
و خداوند چگونه سیرابم کرد...
وعده ی خدا این است:
دستانت را به من بده..
تا فتح کنی دنیا را...
و ممکن کنی،ناممکن ها را...
و بدست بیاوری...
دست نیافتنیهارا...
پس خود را به خدا بسپار....
تا بیداری ات آرام شود،همچون خواب...
خوابت شیرین شود،چون رویا...
رویاهایت قابل لمس شوند،چون واقعیت..
و واقیعتهای زندگی ات زیبا شوند،چون آرامش...
و آرامشت از جنس عشق شود،چون خدا...
و خدا همراهت. شود،مثل همیشه...
از همیشه...
تا همیشه...
خداوندا انتهای این قصه دیدنیست..
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
صبر کن خدا در را باز میکند. تنها، نشستن و مودب بودن کار شماست,
اما باز کردن یا باز نکردن در با اوست . اختیاری نیست!
هر وقت دیدی تاخیر افتاد پشت در بایست .
مبادا بروی و بگویی چیزی نمیدهند . با هنر و فهمت تا پشت در برو .
در را محکم نزنی یا اصلا در نزن .صاحبخانه خودش میداند،انجا بنشین .
شبی که حضرت زهرا را میخواستند دفن کنند
اصحاب حضرت امیر پشت در آمدند تا کمک کنند .
حضرت امیر امام حسن را فرستاد که پشت در صدای گریه می آید،
ببین کیست ؟ امام حسن گفت اصحابند،
گریه میکنند که در را باز کنید داخل بیاییم .
حضرت فرمود بگو بروند اول اذان بیایند تشییع جنازه کنند .
اینها رفتند اما یکی ماند و نرفت. همانجا نشست .
نتوانست برود .
یک دقیقه بعد حضرت امیر دیدند هنوز صدای گریه می آید
فرمودند پسرم مگر نگفتی بروند؟! عرض کرد چرا ،
دو مرتبه دم در رفت و فرمود چرا نرفتی ؟
گفت : پای رفتن نداشتم ... حضرت امیر گفتند : بگو بیاید داخل.
ببین که کمی پشت در ایستادن خوب است .
به اشاره ملتفت باش.
از یکسال، پنج سال پشت در ایستادن نترس. پشت در بهترین جاست.
سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.
اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم
اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…!
جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!
نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!
اما خبری از پول نبود…
به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از
طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!
گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!
گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!!
یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت
و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … .
خدای من!
من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم
اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام …
فقط یک آه و افسوس که عمرم رایگان از دست رفت …
خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟
الهی و ربی من لی غیرک ..
ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻡ ﻭﻟﯽ، ﺩﻝ ﺯ ﻫﻮﺱ ﺭﻫﺎ ﻧﺸﺪ
ﺷﻮﻕ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﻢ ﻧﮕﺸﺖ، ﻧﯿﺖﻣﺎﻥ، ﺧﺪﺍ ﻧﺸﺪ
ﺗﺸﻨﮕﯽ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ، ﺣﺎﺻﻞ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺲ
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﺞ ﻣﺎﯾﻪﯼ ، ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺻﻔﺎ ﻧﺸﺪ
ﻫﺮﻃﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﺑﻨﮕﺮﯼ، ﻣﺠﻠﺲ ﻭ ﻣﺤﻔﻞ ﺩﻋﺎﺳﺖ
ﺗﯿﺮﻩﺩﻟﯽ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ، ﮐﺎﺳﺘﻪ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻧﺸﺪ؟
ﻣﺎﻝ ﺣﺮﺍﻡ ﻣﯽﺧﻮﺭﯾﻢ، ﻇﻠﻢ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ
ﺷﮑﻮﻩﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﺧﺪﺍ، ﺣﺎﺟﺘﻤﺎﻥ ﺭﻭﺍ ﻧﺸﺪ
ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﯿﺦ ﺑﺎ، ﻧﺎﻥِ ﺟﻮ ﻭ ﻧﻤﮏ، ﻭﻟﯽ
ﺑﺎ ﻋﻤﻞ ﺭﯾﺎ ﮐﺴﯽ، ﭘﯿﺮﻭ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﻧﺸﺪ
ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪﯼ ﺳﺤﺮ، ﺫﮐﺮ ﻭ، ﻧﻤﺎﺯِ ﺷﻔﻊ ﻭ ﻭﺗﺮ
ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪﯼ ﻧﺒﺮﺩ، ﻣﻨﺠﯽ ﻭ ﺭﻫﻨﻤﺎ ﻧﺸﺪ
ﺩﺭ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﭼﻪ ﺳﻔﺮﻩﻫﺎ، ﭘﻬﻦ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﺎ، ﮐﺰ ﺁﻥ
ﺳﻬﻢ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﺑﯿﻨﻮﺍ، ﻟﻘﻤﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻧﺸﺪ
ﺑﺮﺳﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯽﻧﻬﻢ، ﺩﺭ ﺷﺐ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﮐﺘﺎﺏ
ﮐﺎﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﻣﻌﻨﯽﺍﺵ، ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﺁﺷﻨﺎ ﻧﺸﺪ
ﻣﻌﺼﯿﺖ ﻭ ﮔﻨﺎﻩﻣﺎﻥ، ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﯽﺯﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﺑﺎ ، ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ، ﺩﻭﺍ ﻧﺸﺪ
التماس دعا
به یکی گفتند:
چطوری تنهایی راتحمل میکنی؟
گفت:
"من همنشین خدایم هستم،
هروقت خواستم اوبامن سخن بگویدپس قرآن میخوانم و
جوانی به خواستگاری دختری رفت،پدر دخترگفت
فقط به یک پرسش من پاسخ بده، دخترم مال تو..!
-ساعت چند برای نمازصبح اذان گفته میشه؟
جوان جوابی نداد!
سپس پدر دخترگفت:
کالای من گرانقیمت هست، ومهریه اش پیش شمانیست!..
(تربیت صحیح)
گفت:
بشوخی به یکی ازدوستانم گفتم من 22ساعت متوالی خوابیده ام..!
گفت: بدون غذا ؟؟!!
وهمین سخن رابه دوست دیگری گفتم،
گفت: بدون نماز؟!..
(عکس العمل آنهاطریقه زندگی هردوتاراشرح میدهد)
یکی ازبزرگان میگوید:
"به فرزندت قرآن بیاموز، قرآن همه چیزبه او خواهدآموخت"
کلمه (عیب است) برای مااز (حرام است) سنگین تره،
ماتوجامعه ای هستیم که از خلق بیشترازخالق می ترسیم..!
(واقعیت)
وقتی میگی نصف جامعه بدهستندهمه برتوخشم میگیرند،
ولی اگربگی نصف جامعه خوب وموفق هستندهمه خوششون میاد..
(بااینکه هردوجمله یک مفهوم دارد)
انسانهای خوش بین وبدبین هردو نیاز یک جامعه هستند:
اولی هواپیمارا اختراع کرد..
دومی چترنجات..!
اگربعدازمرگ صدقه جاریه ای برای خودت جانذاشته ای،
پس کوشش کن که گناه جاری بعدازمرگ هم نداشته باشی..!
(خوب به این جمله فکرکنید)
جه بسا کسانی هستند مرده اند ولی خوبیهایشان هنوزپابرجاست،
چه بساکسانی دارندزندگی میکنند ولی انگار که مرده اند..!
قوی ترین روش تاثیرگذاشتن..اخلاق نیکوست..
وسریعترینش ...لبخند است
همیشه نقطه پایانی هست که درآخرهرجمله ای میاد،
پس برای گذاشتنش عجله نکن وتوهنوزجای خالی زیاد داری...!
آیا می دانید فایده گفتن
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در آغاز هر کاری چیست؟
اگر شما عادت کنید که در ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم بگویید ،
فردا در روز قیامت وقتی نامه اعمالتان بدستتان داده می شود
قبل از آنکه آن را بخوانید
بسم الله الرحمن الرحیم می گویید
و ناگهان می بینید که همه گناهانتان
از نامه اعمالتان پاک شده است
می پرسید چه شد ؟در این هنگام ندایی آمد
که ای بنده ، تو ما را
با نام رحمن و رحیم فراخوانده ای
پس ماهم باتو مقابله به مثل کرده ایم
و گناهانت را بخشیده ایم
پای سفره افطار
خدا می گوید
"خب ،روزه دارها
حالا وقتش شده
بخواهید از من؟
درخواست کنید"
یکی می گوید "آن خرما را بده"
دیگری شیر و
ان دیگری ظرف آش را...
کسی اصلا حواسش به خدا نیست!!
🌺 داستان های کوتاه و آموزنده
مردی دیروقت خسته از کار به خانه برگشت.
دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.
سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم ؟
- بله حتماً ، چه سئوالی؟
- بابا ! شما برای هرساعت کار چقدر پول میگیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد:این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میکنی؟
- فقط میخواهم بدانم.
- اگر باید بدانی ، بسیار خوب می گویم : 20 دلار
پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید.
بعد به مرد نگاه کرد و گفت : میشود 10 دلار به من قرض بدهید ؟
مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ،
فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف
از من بگیری کاملآ در اشتباهی
سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی
من هر روز سخت کار میکنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.
پسر کوچک ، آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد:چطور به خودش اجازه می دهد
فقط برای گرفتن پول ازمن چنین سئوالاتی کند؟
بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید
با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است.
شاید واقعآ چیزی بوده که او برای خریدنش به 10 دلار نیاز داشته است.
به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
- خوابی پسرم ؟
- نه پدر ، بیدارم.
- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام.
امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم.
بیا این 10 دلاری که خواسته بودی
پسر کوچولو نشست ، خندید و فریاد زد : متشکرم بابا !
بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚
دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت :
با این که خودت پول داشتی ، چرا دوباره درخواست پول کردی؟
پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود ، ولی من حالا 20 دلار دارم.
آیامی توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟
من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ...
زیباترین کلام:بسم الله...
/ زیباترین تکیه گاه:خدا
زیباترین دین:اسلام
زیباترین خانه:کعبه
زیباترین بانگ:تکبیر
زیباترین آواز:اذان
زیباترین ستون:نماز
زیباترین معجزه:قرآن
زیباترین سوره:حمد
زیباترین قلب:یاسین
زیباترین عروس:الرحمن
زیباترین محافظ:آیةالکرسی
زیباترین عمل:عبادت
زیباترین زیارت:خانه خدا
زیباترین منزل:بهشت
زیباترین مهاجر:هاجر
زیباترین صابر:ایوب(ع)
زیباترین معمار:ابراهیم(ع)
زیباترین قربانی:اسماعیل(ع)
زیباترین مولود:عیسی(ع)
زیباترین جوان:یوسف(ع)
زیباترین انسان:پیامبراسلام
زیباترین پارسا:علی(ع)
زیباترین مادر:زهرا(س)
زیباترین مظلوم:امام حسن مجتبی(ع)
زیباترین شهید:امام حسین(ع)
زیباترین ساجد:امام سجاد(ع)
زیباترین عالم:امام محمدباقر(ع)
زیباترین استاد:امام صادق(ع)
زیباترین زندانی:امام کاظم(ع)
زیباترین غریب:امام رضا(ع)
زیباترین فرزند:امام جواد(ع)
زیباترین راهنما:امام هادی(ع)
زیباترین اسیر:امام حسن عسکری(ع)
زیباترین منتقم:امام زمان(عج)
زیباترین عمو:حضرت عباس(ع)
زیباترین عمه:حضرت زینب(ع)
زیباترین سرباز:علی اکبر(ع)
زیباترین غنچه:علی اصغر(ع)
زیباترین شب سال:شب قدر
زیباترین سفر: حج
زیباترین محل تولد:کعبه
زیباترین لباس: احرام
زیباترین ندا: فطرت
زیباترین سرانجام: شهادت
زیباترین جنگ: نفس عماره
زیباترین ناله: نیایش
زیباترین اشک: اشک از توبه
زیباترین حرف: حق
زیباترین حق: گذشت
زیباترین نیکی: به پدرومادر
زیباترین آغوش: آغوش مادر
زیباترین رحمت: باران
زیباترین سرمایه: زمان
زیباترین لحظه: پیروزی
زیباترین کلمه: محبت
زیباترین یادگاری: نیکی
زیباترین عهد: وفا
زیباترین دوست: کتاب
زیباترین کتاب: قرآن
زیباترین روزهفته: جمعه
زیباترین خاک: تربت کربلا
زیباترین ابزار: قلم
زیباترین روزسال: مبعث
زیباترین بیابان: عرفات
زیباترین مزار: شش گوشه
زیباترین شعار: صلوات
زیباترین قبرستان: بقیع
زیباترین زمین: کربلا
زیباترین آرزو: فرج مهدی
زیباترین پایان: التماس دعا
رضا سگ باز(!)
یه لات بود تو مشهد...
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!)
و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و
انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن.
(فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:
”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که
هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه،
بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی
ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و
منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
..... رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که
هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.
..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر
صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......!
(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
خدای زیبای من،
به گمانم دارم عاشقت می شوم!
آخر امروز بی هیچ بهانه ای دلم برایت تنگ شد...
پیش خودمان بماند؛
فقط دل من که نه،
فکر کنم دل چشمهایم بیشتر برایت تنگ شده بود!
خودم دیدم که پنهانی برایت
گریه می کرد...
!خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ است
وقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است
چون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ است
خود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی ؟! بهر طلبت از دوست
خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد ،او را ز درون بنگر
ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻥ ...
ﮐﺴﯽ ﭺ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ...
ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ
ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...
ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ !!!
ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺷﺪﻥ ﺭﺍﻩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻣﺎ ﺑﯽ ﺳﻠﯿﻘﻪ ﺍﯾﻢ، ﻃﻠﺐ ﺁﺏ ﻭ ﻧﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﺍﯼ ﺧﺰﺍﻧﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺨﺸﺸﻬﺎ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﻘﺪﺭ ﮐﻦ....
صد دانه یاقوت با دست بسته
در بین تابوت با جسم خسته
خیلی غریب است یاقوت در خاک
او آسمانی است فرزند افلاک
یاقوتها را در خاک و خاشاک
دستی نهان کرد از قوم ضحاک
یاقوتها را در خاک می کاشت
افسوس یاقوت جان در بدن داشت
او خاک می ریخت او دست و پا زد
نه دست و پا نه ! انگشت و پا زد
حیف است رحمی رویش چه زیباست
اهل زمین نیست غواص دریاست
سرخ است و گلگون نامش شهید است
با استخوانی از ره رسیده است
از زبان مادر غوّاص شهید :
نوجوانم شاد ، امّا سرکش و عاصی نبود
این لباس "تنگ و چسبان" مال رقّاصی نبود
داغ من را مادر عباس میفهمد فقط
دست و پا بسته قرار و رسم غوّاصی نبود
نمی دانم امروز هواشناسی ها هوای تهران را چگونه گزارش خواهند کرد...
شاید خبرنگار واحد مرکزی در حالی که
بغض گلویش را فشرده روی انتن برود و
گزارش کند که توده ای هوای بهشتی در حال عبور از شهر است...
شاید ان یکی امد و گفت امروز شهر تهران به علت
عبور۱۷۵ فرشته ی دست بسته استثنایا فاقد هر گونه الاینده ای ایست...
شاید آن یکی...
نمی دانم ...فقط تنها چیزی که می دانم این است
که امروز شهر تهران به حرمت عبور قهرمانانم پاک ترین شهر دنیاست...
مادرها همیشه دسته گل به آب می دهند...
مادر موسی به نیل
ام البنین به علقمه
۱۷۵ مادر به اروند
غواص ها دیدند ما داریم غرق میشویم خودشان را رساندند ...
شعری زیبا برای ۱۷۵ رزمنده غواص شهید ایرانی...
مثل ماهی به آب جان دادند
جان خود مثل پهلوان دادند
صد وهفتاد و پنج شمس و قمر
دست بسته به آسمان دادند
صد و هفتاد و پنج مرد دلیر
درس غیرت به دیگران دادند
راه عزت نه راه تسلیم است
این چنین راه را نشان دادند
در ازای زیاده خواهی ها
چه جوابی به قلدران دادند
تا بفهمند عده ای بی غیرت
پای هر کوچه صد جوان دادند
صد و هفتاد و پنج مادر را
گل گرفتند و استخوان دادند
صد و هفتاد و پنج مادر پیر
روی پا استخوان تکان دادند
مادری که همیشه می پرسد
"زنده زنده چگونه جان دادند؟؟"
"ای به قربان دست بسته ی تو
دم آخر تو را امان دادند؟"
نگذاریم که پامال شود
خون سرخی که آن زمان دادند....
کاش می شد در نمازم عشق را دعوت کنم ...
کاش می شد بهتر ازآن با خدا صحبت کنم....
کاش می شد یک شب از شبهای عمرم با خدا
بی خیال از آب و نان در گوشه ای خلوت کنم....
کو مرادی، مرشدی یا خضرِ دانایی که من
همچو موسی مدتی در محضرش خدمت کنم...
تشنه ام من تشنه ی آبی که اسکندر نخورد
می رسم روزی به آن اما اگر همت کنم...
ترسم آخر مثل دل هایی که دورند از خدا
من به این دل مردگی های خودم عادت کنم...
باید امشب شوق رفتن در سرم پیدا شود
کوله بارم کو؟ که از "من " تا " خدا " هجرت کنم...
گفتم بیا گفتی کجا؟
گفتی بیا،گفتم کجا؟ گفتی میان جان ما
گفتی مرو.گفتم چرا؟ گفتی که میخواهم تورا
گفتی که وصلت میدهم.جام الستت میدهم
گفتم مرا درمان بده. گفتی چو رستی میدهم
گفتی پیاله نوش کن. غم در دلت خاموش کن
گفتم مرامستی دهی،با باده ای هستی دهی
گفتی که مستت میکنم،پر زانچه هستت میکنم
گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ
گفتی که درمانت دهم. بر هجر پایانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟گفتی صبوری باید این
گفتی تویی دردانه ام. تنها میان خانه ام
مارا ببین،خود را مبین درعاشقی یکدانه ام
گفتی بیا. گفتم کجا. گفتی در آغوش بقا
مولانا
پرودگاراااااا...
چه ارامشی دارد راز ونیازباتو!
چه شکوهمنداست لحظه ای که غرورانسانی رازیرپامی گذاریم
وبه درگاهت زانومی زنیم وازاین همه عظمت تواحساس فخرمی کنیم
ودلمان رابه نورمهرت روشن...
مهربانا,,به شکوه طلوع وغروب سوگند,که هرلحظه دیدارت رامی طلبیم,
وبه وعده گاهت مشتاقانه می شتابیم...
پروردگارا,,به دستهایمان که خالیست ازمحبت,نظری بیانداز,,
بنگرکه چگونه درناتوانی مانده ایم...
ای دانای بی نیاز!!هرجاکه باشیم نام تورابرلب داریم و
یادتودردلمان غوغا می کند.الهی توراسپاس....
خدایا، اگر اراده کنی که ما را بیامرزی. این آمرزش نتیجهی فضل توست،
و اگر خواستِ تو کیفر دادنِ ما باشد، این کیفر هم از عدالت توست.
بر ما منّت گذار و در کار بخشش خود سخت مگیر.
از گناهمان درگذر و ما را از عذاب خود رهایی ده که ما را طاقت عدل تو نیست،
و بیبخشایش تو هیچ یک از ما را امیدِ نجات نباشد.
ای بینیاز بینیازان، اینک ما بندگانِ تو در پیشگاه توایم،
و من از همه به تو محتاجتریم. پس به توانگریِ خویش،
تهیدستی ما را چارهای ساز و احسانِ خویش را از ما دریغ مدار
آن گونه که نومید گردیم؛ که اگر چنین کنی،
آن کس که از تو نیک بختی خواسته، بدبخت شود،
و آن کس که از احسانِ تو چشم بخشش داشته، تهی دست مانَد.
با چنین حال نومیدی، پیش چه کسی رَویم و روی نیاز به کدامین درگاه بریم؟
خدایا، تو منزّهی، و ما آن بیچارگانیم که بر آوردن خواست ایشان را واجب کردهای،
و آن رنج دیدگانیم که بر داشتن رنج ایشان را وعده فرمودهای.
خواستِ تو را سزاوارتر، و بزرگیِ تو را شایستهتر آن است که
بر خواستارِ رحمت خود، رحمت آوری، و آن کس را که از تو یاری طلبد،
فریادرس باشی. پس بر زاری و نیاز ما رحمت آور،
و اکنون که خویشتن را بر آستانِ تو افکندهایم، بینیازمان فرما.
خدایا، آن دم که از شیطان فرمانبری کردیم و از تو نافرمانی،
شیطان به شادی پرداخت. پس بر محمد و خاندانش درود فرست،
و اینک که ما او را برای خاطر تو رها کردهایم و به سوی تو آمدهایم،
دیگر به گناه کردن ما شاد مکن
خدا بهم میگه: من سرشت تورو زیبا کردم.
به زندگی امیدوار باش و تلاش کن برای ترویج خوبیها.
بهم میگه اگه کسایی مث منم نخوان تو این دنیا باشن اونوقته که
همه جا تاریک و سیاه میشه. بدی ها فراوونه ولی تو خوب باش.
خدا بهم میگه تو باید باشی پس باش و زندگی کن
من میدونم دارم چیکار می کنم، بهم اعتماد کن.
خدا بهم میگه از قرآن فاصله نگیر و گهگاهی با خودت که همون منم خلوت کن.
خدا بهم میگه محیطتتو درست کن و خودتو توی هر شرایطی قرار نده.
محیط بد آدمو بد می کنه.
خدا بهم میگه از خودت یعنی همون خودخواهی فاصله بگیر و
به چیزی که داری قانع باش ولی برا رسیدن به اهداف بالاتر
همیشه در تلاش باش.
خدا بهم میگه توی این دنیا هیشکی سیر نمیشه
اگه دنیارو بخوای هیچ وقت سیر نمی شی.
خدا بهم میگه عقیده و علمتو یکی کن و یک رنگ باش.
خدا میگه تردید و ترس و دو دلی به خودت راه نده من همیشه هستم.
خدا میگه "زمان" هدیه من به توه. درست ازش استفاده کن چون اگه
از دست بره دیگه هیچ کس حتی بشر با اینهمه ادعاش و
با تمام ابتکاراتو تکنولوژیاش (که همش خواست منه)
نمی تونه تورو به عقب برگردونه.
خدا گفت راه درست همینه مبادا گذشت زمان و
مشغله های زندگی اینارو از یادت ببره. مبادا تکه ابری تیره روشنایی عظمت
خورشید رو ازت بگیره.
خدا گفت. فقط بمن نگفت!
صدای خدا در اعماق دلهای بشر طنین اندازه.
فقط باید از مشغله ها خالی بشی تا بشنوی.
با توام ای من!!! منو نکش؛ من ندای نورانی درون توام.
چه هوایی
چه طلوعی
جانم
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا
به خدایی که خودم میدانم
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند
به خدایی که خودم میدانم
به خدایی که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید
و به باران گفته است باغها تشنه شدند
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد
به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی
جانم...خدا
ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ میفرﻣﺎﯾﻨﺪ:
ﯾﮏ ﻣﺆﻣﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ:
1
. ﺧﺎﻧﻪ ﻭﺳﯿﻊ
2
. ﺳﻮﺍﺭﯼ ﺧﻮﺏ
3
. ﻟﺒﺎﺱ ﺯﯾﺒﺎ
4
. ﭼﺮﺍﻍ ﭘﺮ ﻧﻮﺭ
ﺷﺨﺼﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﭼﻪ ﮐﻨﯿﻢ؟
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ این حدیث ﺑﺎﻃﻦ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ:
1. ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺧﺎنه ﻭﺳﯿﻊ؛ ﺻﺒﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺎن گر ﺭﻭﺡ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ.
2. ﻣﺮﮐﺐ ﺧﻮﺏ، عقل ﺍﺳﺖ.
3. ﻟﺒﺎﺱ ﺯﯾﺒﺎ، ﺣﯿﺎ ﺍﺳﺖ.
4. ﻭ چراغ پر نور، ﻋﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺛﻤﺮﻩی ﺁﻥ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ.
خدا را لمس باید کرد.....
خدا را مى توان در باورى جا داد،
که در احساس وایمان غوطه ور باشد....!
خدا را مى توان بویید.......!!
واین احساس شیرینى است،
که ما از بیکران مهربانیها براى خود،
خدایى لا مکان وبى نشان سازیم..........!!
خدا را در زمین وآسمان جستن ،
ندارد سودى اى آدم...........!!
تو !!
باید عاشقش باشى......!
باید گوش بسپارى،
به بانگ هستى وعالم........
خدا زیباترین معشوق انسان هاست..........!!
خدا را نیست همزادى...........
که او یکتاترین .......
عاشق ترین ........
معبود انسان هاست...........!!
عاشق نشدی زاهد،
دیوانه چه میدانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه میدانی؟
لبریز می غمها،
شد ساغر جان من
خندیدی و بگذشتی، پیمانه چه میدانی؟
یک سلسله دیوانه،
افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو، افسانه چه میدانی؟
من مست می عشقم،
بس توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد، میخانه چه میدانی؟
عاشق شو و مستی کن، ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده،
بتخانه چه میدانی؟
تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد،
بیگانه چه میدانی؟
دستار گروگان ده،
در پای بتی جان ده
اما تو ز جان غافل، جانانه چه میدانی؟
ضایع چه کنی شب را،
لب ذاکر و دل غافل
تو ره به خدا بردن، مستانه چه میدانی؟
ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...
ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... !
ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ!
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ...
ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ!
ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ!
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،
ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴﺘﯽ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺫﻫﻦ ﺯﯾﺒﺎﺁﻓﺮﯾﻦ
ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﻛﺮﺩﻥ ِ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ! ...
ﻋﺸﻖ ﮔﻮﯾﺪ ﻣﺴﺖ ﺷﻮ ﮔﺮ ﻋﺎﻗﻠﯽ
ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﻏﯿﺮ ﺍﻧﮕﻮﺭﯼ ﻭﻟﯽ ... !
ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ ، ﻣﺴﺖ ﺷﺪ!
ﻭﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺑﯽ ﺑﻦﺑﺴﺖ ﺷﺪ ! ...
ﻛﺎﺵ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻢ ﺷﺮﺍﺏ ِ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺩ
ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺟﺎﻧﻢ ﺧﺮﺍﺏ ِ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺩ ! ...
ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺳﺎﻛﻦ ﺷﻮﺩ ،
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﺑﻮَﺩ ، ﻣﻤﻜﻦ ﺷﻮﺩ ! ...
ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺮ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽﺳﺖ ،
ﺭﺩّﭘﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺩﯾﺪﻧﯽﺳﺖ! ...
ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ِ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺟﻬﺎﻥ ،
ﺳِﺮّ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﺮﻭﺩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ! ...
« ﺳﺎﻟﮏ !« ﺁﺭﯼ ... ؛ ﻋﺸﻖ ﺭﻣﺰﯼ ﺩﺭ ﺩﻝﺳﺖ
ﺷﺮﺡ ﻭ ﻭﺻﻒ ِ ﻋﺸﻖ ﻛﺎﺭﯼ ﻣﺸﻜﻞ ﺍﺳﺖ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻮﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻛﻼﻡ !
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻌﺮ ، ﻣﺴﺘﯽ ، ﻭﺍﻟﺴﻼﻡ ...!
"" مولانا ""
کسانی را می شناسم ؛
که با صدای بلند دعا می خوانند !
اما .... دستشان به ستاره ای نمی رسد ...
و کسانی هستند ؛
که بی دعا با خدا دست می دهند ... !!
استادم گفت : وابسته به خدا شوید .
پرسیدم : چه جوری ؟
گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟
گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم
زیاد میرم و میام .
گفت : آفرین .
زیاد با خدا حرف بزن
زیاد با خدا رفت و آمد کن ...!
تنها دمی نشستن بر سر سجاده ی عشقت...
آرامشی است بی انتها...
لذتی است بی منتها
نگاهت خط بطلانیست بر همه ی دلواپسی هایم....
خوشا به حال آنان که ثانیه به ثانیه در قلب و روح و جانشان آمیخته ای....
پناهگاهی به وسعت خدای بزرگ دارم....
از کفر من تا دین تو ، راهی به جز تردید نیست !
دلخوش به فانوسم مکن ، اینجا مگر خورشید نیست ؟...
با حس ویرانی بیا ... تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من
بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود
با عشق آنسوی خطر ، جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه ... دیگر مجال درس نیست
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه ... با عشق ممکن می شود
عشق فقط خدا
مولانا
********************
✳لپ تاپم رو روشن کردم و افتادم توی کوچه پس کوچه های اینترنت.
چندتاکوچه روکه دورزدم،یهو دیدم آژیرآنتی ویروس به صدادراومد،فهمیدم
ویروس گرفته.
سریع ویروس رواز بین بردم تابه سیستمم،آسیبی نرسونه ...
کارم که تموم شد به حال خودم خندیدم.
البته ازاون خنده ها
"خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است"!
باخودم گفتم: کاش اینقدر که هوای لپ تاپت رو داری،هوای خودتم داشتی..
کاش وقتی گناه میکردی و آژیر دلت داد میزدکه:خطر..خطر..!!
دلم به حال خودم سوخت...!!
تازه فهمیدم خیلی وقته گناهها، آنتی ویروس دلم رو هم خفه کردند..!
نمی دونم چی بگم...!!؟
اما خوش به حال اونایی که آنتی ویروس دلشون اورجیناله و
هر روز با وصل شدن به خدا آپدیتش میکنن.
خوش به حال اونایی که هر شب خودشون روچک می کنن واگر گناهی
ناخواسته وارددلشون شده با آنتی ویروس استغفار نابودش میکنن...
امروز،آنتی ویروس لپ تاپم بهم درس بزرگی داد:
یه آنتی ویروس جدید خریدم به نام " استغفار "
ازته دل گفتم:
"استغفرالله ربی و اتوب الیه..
***************************
یه حدیث قدسی هست که آدمو ازخجالت آب میکنه...
الله تعالی عزوجل:
"یا مطلقا فی وصالنا،ارجع. و یا محلفا علی هجرنا،کفر.
انما ابعدنا ابلیس لانه لم یسجد لک،فواعجبا،کیف صالحته و هجرتنا"
میدونی یعنی چی؟
فرض کن یه رفیقی داری که عاشقشی و خیلی دوستش داری.
براش همه کار میکنی.
مثلا یه روز تو خیابون راه میری و میبینی یه نفر داره با رفیقت دعوا میکنه،
و شما میری جلو و برای دفاع از دوستت،ب
ا اون طرف دعوا میکنی کتک کاری میکنی و
دیگه باهاش قهر میکنی.چون دوستت رو زده.
اما بعداز چندروز میبینی دوست و رفیقت داره با اون آدم راه میره و
میگه و میخنده.چه حالی پیدامیکنی؟
به دوستت میگی بابا من بخاطر تو با اون دعوا کردم و حالا تو رفتی
با اون رفیق شدی و خوش میگذرونی؟!!
آره.قضیه ما و خدا هم همینطوره.معنی حدیث بالا همینه.
خدا میگه من شیطان رو بخاطر اینکه بر تو سجده نکرد
از خودم روندم.اما تو حالا رفتی با
اون دوست شدی و منو ترک کردی؟!
"ای کسی که وصال ما را ترک کرده ای،برگرد.
و ای کسی که بر جدایی از ما سوگند خورده ای، سوگند خود را بشکن.
ما ابلیس را برای این از خود راندیم که بر تو سجده نکرد...😔
**********************************
دنیا برای مومن
بودن کشتی درآب خطرناک نیست..
اما بودن آب درکشتی خطر داره..!
بودن موءمن دردنیا خطرناک نیست..
اما بودن دنیا درقلب موءمن خطرداره. !
***************************
پدری، دفتر مشق فرزندش رو که
خیلی تمیز و مرتب بود نگاهی کرد و گفت:
فرزندم! چرا توی این دفتر، حرفای زشت ننوشتی؟
چرا کثیفش نکردی؟
چرا خط خطیش نمیکنی؟
پسر با تعجب گفت!!
بابااااا ! چون معلم هر روز نگاه میکنه و نمره میده.
پدر گفت: آفرین! دفتر زندگیت رو مثل این دفتر، پاک نگه دار،
چون معلمی هست و هر لحظه داره نگاه میکنه و بهت نمره میده!
ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری؟ « آیا انسان نمیدونه که خدا داره می بینه؟ » علق/۱۴
وضعیت دفتر ما چطوره؟؟
*****************************
*********************************************
حراج وسایل شیطان !!!
روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و
وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد!
همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل : غرور، خودبینی، شهوت، مال اندوزی،
خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد...
در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت!
کسی پرسید : این عتیقه چیست !؟
شیطان گفت : این نا امیدی است...
شخص گفت : چرا اینقدر گران است !؟
شیطان با لحنی مرموز گفت :
این موثرترین وسیله من است !
شخص گفت : چرا اینگونه است !؟
شیطان گفت : هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان
رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم...
این وسیله را برای تمام انسانها بکار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است
،مراقب "امیدمان"باشیم
********************************************************************
دانشمند مسلمان مصری دکتر عبد الباسط محمد توانست با
ساختن قطره ی چشم برای درمان آب مروارید با الهام گرفتن از
سوره یوسف به دو مجوز اختراع بین المللی یکی از آمریکا و دیگری از اروپا دست یابد.
دانشمند مسلمان مصری دکتر عبد الباسط محمد سید پژوهشگر
مرکز ملی تحقیقات وابسته به وزارت پژوهش علمی و فناوری مصر یک
روز صبح هنگامی که در حال تلاوت سوره ی یوسف علیه السلام بود
آن قصه ی عجیب وی را به تأمل واداشت و شروع به تدبر در آیات قرآن کریم کرد
که داستان توطئه ی برادران یوسف علیه السلام و سرنوشت پدر آن حضرت را
بیان میکرد و اینکه چگونه چشمان حضرت یعقوب کور شد و دچار آب مروارید گردید
و سپس چگونه خداوند متعال به واسطه ی پیراهن یوسف (ع) آن حضرت را شفا داد .
دکتر عبدالباسط با خود می اندیشید که پیراهن یوسف علیه السلام
چه می تواند داشته باشد که باعث شفای چشمان پدرش شد؟
وی ایمان داشت که داستان یوسف معجزه ایست که خداوند متعال به وسیله ی یکی از
پیامبران خود آن را به اجرا گذاشته است.
ولی دکتر معتقد بود که در کنار محتوای روحی داستان ،
محتوای مادی دیگری نیز دارد که از طریق تحقیق و مطالعه می توان به آن دست یافت
تا دلیلی باشد بر راستگویی قرآن کریم. وی همچنان در حال تحقیق و
جستجو بود تا اینکه با یاری خداوند به رابطه ی بین غم و غصه و دچار شدن
به آب مروارید پی برد. چرا که غم و غصه باعث افزایش هرمون ادرینالین می شود
که این ماده، ماده ای ضد هرمون انسولین به شمار می رود.
بنابراین اندوه و یا شادی شدید باعث افزایش مستمر هرمون ادرینالین می شود که
به نوبه ی خود باعث افزایش قندخون می گردد که این یکی از دلایل تار و کدر شدن
دید چشم می باشد. و این بر هم زمان بودن گریه و اندوه می باشد
که نخستین بارقه ی امید در سوره ی یوسف برای وی زده می شود آنجا که
خداوند در مورد حضرت یعقوب علیه السلام می فرماید :
﴿ وتولى عنهم وقال یا أسفی على یوسف وابیضّت عیناه من الحزن فهو کظیم ﴾ (یوسف 84)
حضرت یوسف علیه السلام با وحی پروردگار از برادرانش خواست که
پیراهنش را برای پدرش ببرند
﴿ اذهبوا بقمیصی هذا فألقوه على وجه أبی یأت بصیرا وأتونی بأهلکم أجمعین﴾ (یوسف 93)
خداوند متعال می فرماید :
﴿ ولما فصلت العیر قال أبوهم إنی لأجد ریح یوسف لولا أن تفندون،
قالوا تالله إنک لفی ضلالک القدیم، فلما أن جاء البشیر ألقاه على وجهه فارتد
بصیرا قال ألم أقل لکم إنی أعلم من الله ما لا تعلمون﴾(یوسف 96)
آغاز پژوهش از اینجا بود که چه چیزی در
حضرت یوسف علیه السلام بود که باعث شفا شده است ؟
بعد از فکر و تأمل دکتر عبد الباسط به جوابی جز عرق (بدن) نرسید؛
بنابراین شروع به جستجو در مورد عناصر عرق کرد و لنزهای خارج شده از
چشم را در عرق فرو می برد که باعث شفافیت تدریجی این لنزهای کدر شده می گردید.
*****************************
قلاب علامت سؤال کدامین سؤال است که بدان پاسخ میدهند؟
آزمون زندگی ما پر از قلابهایی است که وقتی اسیر طعمه اش
میشویم تازه میفهمیم که ماهی ها بی تقصیرند...
حسد...کینه...خشم...لذت....غرور...انزجار...انتقام...ترس...شهوت...
من اسیر کدام طعمه خواهم شد؟...
پروردگارا...!
دانشی عطا فرما تا از کنار این قلابها بگذرم شاید دیگر
فرصتی برای برگشت به پاکی دریا نباشد.....
*********************************
زبان تنها عضویست که
هم رنج بی پایان به همراه دارد
وهم گنج بی پایان
بیایید حواسمان باشد که: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ "ﺯباﻥ "ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ و
ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ و با ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸوداز جدایی ها جلوگیری کرد و
با همین زبان میشود جدایی انداخت .
با همین زبان میشود آتش زد
و با همین زبان میشود آتش را خاموش کرد
*************************
*****************************************************************
استاد پناهیان:
باز هم میگویی دلم پاک است؟؟!!
هر روز شالهایتان عقب تر
مانتوهایتان چسبان تر
ساپورتتان تنگ تر
رژ لبتان پررنگتر میشود
❓بندهی کدام خداییید؟
❓دل چند نفر را لرزاندهاید؟
❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟
❓چند پسربچه را به سمت پنهانی دیدن عکس و
فیلم مستهجن سوق دادهاید؟
❓چند جوان را به سمت خودارضایی و زنا سوق داده اید؟
❓اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآوردید؟
❓چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟
❓چند زن را به فکرانداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟
❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟
❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟
❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟
❓چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟
❓ نگاههای یواشکی چند مردی که
همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟
نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
چطور؟
بازهم میگویی، دلم پاک است!
چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟
جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗
پیامی ازسوی خدا به بنده های دلشکسته :
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود.
همان دل های بزرگی که جای من در آن است،
آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...برای همیشه!
********************************
امام رضا(ع) میفرماید :
ایمان یک درجه بالاتر از اسلام و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان و یقین یک درجه بالاتر از تقوا است
و میان بندگان چیزی کم تر از یقین تقسیم نشده است!
اسلام >> ایمان >> تقوا >> یقین
در حدیثی امام علی(ع) یقین را به تسلیم واقعی معنا کرد و فرمود : التسلیم هو الیقین!
مرحوم علامه مجلسی میگوید : یقین دارای سه مرتبه است :
علم الیقین
عین الیقین
حق الیقین
که این سه مرتبه با یک مثال روشن میشود :
علم الیقین به آتش، مشاهده آن توسط دود است!
عین الیقین به آتش، دیدن حجم و اندازه آتش است!
حق الیقین به آتش، سوختن در آن است!
این سه اصطلاح در قرآن مجید در سوره تکاثر و واقعه آمده است.
امام باقر(ع) توکل بر خدا و تسلیم در برابر ذات پاک او و رضا به قضای الهی
و واگذاری تمام امور به خداوند را از آثار یقین ذکر کرده است.
قرآن مجید راه رسیدن به یقین را عبادت میداند :
و اعبد ربّک حتی یأتیک الیقین؛ پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی!
بدون عبادت ممکن نیست کسی به یقین نائل آید. منظور از عبادت،
حرکات و سکنات ظاهری نیست! بلکه حقیقت عبادت و بندگی خدا است
که در آن صورت غیر خدا در انسان جای ندارد.
از رسول خدا(ص) نقل است که :
اگر نبود شیاطینی که اطراف دل های بنی آدم را احاطه کردهاند،
آنها حقایق ملکوت آسمانها و زمین را مشاهده مینمودند؛
یعنی گناه و رذایل اخلاقی مانع رسیدن به مقامات معنوی، از جمله یقین میشود
******************************************
کلینیک خدا
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم،فهمیدم که بیمارم ...............
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشانداد.
آزمایش ضربان قلبنشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود
کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم وآنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کردهبودم
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم،
چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراترببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است
که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم
خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد.
به شکرانه اش تصمیم گرفتم
از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم.
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و
زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان
لبخندی به ازای هر اشک
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
نغمه ای شیرین به ازای هر آه
و اجابتی نزدیک برای هر دعا
******************************
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
****************************
ﺩﻟﻢ ... !!
ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ...
ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ
ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ " ﺩﺭﯾﺎ " ﻣﯽ ﺯﻧﺪ !!!!
ﻭ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪ ... !
ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺟﺎﻧﺖ ﻻ ﺑﻪ ﻻﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ
ﺑﺎ ﭼﻪ "" ﺯﻭﺭﯼ "" ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ... !
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ
" ﺯﻣﺰﻣﻪ ﯼ ﺧﺪﺍﯾﺎ "
ﮔﻔﺘﻦ ﺧﻠﻖ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ !!
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﻧﺮﺳﯿﺪ !
ﻻﺍﻗﻞ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﻠﻖ ﺍﻟﻠﻪ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺁﻧﻘﺪﺭ
ﺭﺳﺎ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺮﺷﯿﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﺷﯿﺎﻥ ﺍﺯ
"" ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﻔﺘﻨﺶ ""
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ !!!
..... ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎﯾﺖ .....
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﻋﺎ ﮐﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻡ !!!
ﯾﻌﻨﯽ ﺩﯾﮕﺮ ... !
ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ... !!!
**************************
بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ا
ببارد.
وقتی دلت با خداست
بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند.
وقتی توکلت با خداست
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند.
وقتی امیدت با خداست
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند.
وقتی یارت خداست
بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند.
همیشه با خدا بمان.
چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاست. . .
**************************
بزرگى با شاگردش از باغى میگذشت.چشمشان به یک کفش کهنه افتاد
شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار میکند
بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم
و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم
بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین...مقدارى پول درون ان قرار بده
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند
کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد
و همین که پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد
و بعد از وارسى ،پول ها را دید با گریه ،فریاد زد خدایا شکرت
خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى
میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم
و در فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد انها باز گردم
و همین طور اشک میریخت..
استاد به شاگردش گفت
همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی
بخوان من را
منم پروردگارت ؛ خالقت ازذره ای ناچیز
صدایم کن مرا آموزگار قادر خود را...قلم را علم را من هدیه ات کردم
بخوان من را ، منم معشوق زیبایت منم نزدیک تر از تو به تو اینک صدایم کن
رها کن غیر من را ، سوی من باز آ...منم پروردگار پاک بی همتا
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم؛ تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید:
تورا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را...تو راه بندگی طی کن
به من بسپار
عزیزا من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود به اشکی یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم...طلب کن خالق خود را
بجو ما را که خواهی یافت که عاشق می شوی بر من و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم آهسته می گویم : خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک با ایمان قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم .
قسم بر عصر روشن تکیه کن بر من
قسم بر نور هنگامی که عالم را بگیرد نور قسم بر اختران روشن اما دور
رهایت من نخواهم کرد..
بخوان من را
که میگوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از من خدای دیگری داری ؟؟؟؟
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
توغیر از من چه می جویی ؟
تو با هر کس به جز با من چه می گویی؟
و تو بی من چه داری .. هیچ ؟
بگو با من چه کم داری عزیزم .. هیچ !!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را و خورشید وگیاه و نور و هستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشید زیبایم تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیایم تو را کم داشت
تو ای محبوب ترین میهمان دنیایم
نمی خوانی چرا من را ؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد ؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم من تو را ازدرگهم راندم ؟؟
اگر در روز سختی ات خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
بگو با من
به رویت بنده ی من ، هیچ آوردم ؟؟
که می ترساندت از من ؟؟؟
رها کن آن خدای دور آن نامهربان معبود
منم پروردگار مهربانت ؛ خالقت ...
به پیش آور دو دست خالی خود را ... با زبان بسته ات کاری ندارم من
که غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام حاجتی داری ؟؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای ، اما
کلام آشتی را تو نمی دانی ؟؟
ببینم چشمهای خیست آیا ، گفته ای دارند ؟
بخوان من را بگردان قبله ات را سوی من اینک وضویی کن
.
.
خجالت می کشی از من
بگو ... جز من ، کس دیگر نمی فهمد به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن ... یک قدم باتو
تمام گام های مانده اش ،با من...
*************************************************
روزهای تکراری
ﯾﻪ ﺭﻭﺯهاﯾﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﻫﺴﺖ،ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻪ ...
ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯها ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ... ﺧﺴﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ !
ﻭﻟﯽ ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﯼ ﺑﺪى تو همین روزها بیفته؛
که روزى صد بار دعا کنى کاش همون روزها تکرار بشن....
ﺧﺪﺍﯾـــــــــﺎﺍﺍﺍﺍ...
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻫﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺯهاﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ اما بى مصیبت..هزار بار ﺷﮑــــــر
****************************************************
یکی رفت و ...
یکی موند و ...
یکی از غصه هاش خوند و ...
یکی برد و ...
یکی باخت و ...
یکی با قسمتش ساخت و ...
یکی رنجید ...
یکی بخشید ...
یکی از آبروش ترسید ...
یکی بد شد ...
یکی رد شد ...
یکی پابند مقصد شد ...
تو اما باش!
خدا اینجاست ...!
تو قلب ماست ...!
************************************
از عجایب آفرینش:
ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ؟
ﻫﺮ ﮔﺮﻡ DNA ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻇﺮﻓﯿﺖ 455 ﺍﮔﺰﺍﺑﺎﯾﺖ ﺍﺳﺖ .
ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺍﮔﺰﺍ ﺑﺎﯾﺖ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﮔﯿﮕﺎ ﺑﺎﯾﺖاﺳﺖ .
ﻣﺠﻤﻮﻉ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩﻫﺎﯼ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﻞ ﺩﻧﯿﺎ 1.8 ﺯﺗﺎﺑﺎﯾﺖ ﺍﺳﺖ .
ﻫﺮ ﺯﺗﺎﺑﺎﯾﺖ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ 1000 ﺍﮔﺰﺍ ﺑﺎﯾﺖ ﺍﺳﺖ . ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ
ﮐﻪ ﻓﻘﻂ حدود ۳ ﮔﺮﻡ DNA ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﮐﻞ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ
ﺧﻮﺩ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﻨﺪ .
ﻣﻘﺪﺍﺭ DNA ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺘﺎﺏﻫﺎﯼ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ
ﻣﻮﺳﯿﻘﯽﻫﺎﯼ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﻨﺪ .
ﻫﺮ DNA ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﻓﺎﺭﻧﻬﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 2000 ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺩﻩﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩ ﺻﻔﺮ ﺩﺭﺟﻪ ﻓﺎﺭﻧﻬﺎﯾﺖ
ﮐﺎﻫﺶ ﺩﻫﯿﻢ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺗﺎ 2 ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺳﺎﻝ
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺩﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺣﻔﻆ ﮐﻨد!
فتبارک الله احسن الخالقین...
***************************************
مذاکرات 1+1 من و خدا
۱-خدایا . . .
من لذت گناه را ترک میکنم، . . .
در مقابل تو تحریم لذت مناجات را از من بردار . . .
۲-خدایا . . .
من کسانی که تو دوستشان نداری را ترک میکنم
و درمقابل تو لذت با خود بودن را به من بده . . .
۳-خدایا . . .
من پناهگاه شیطان را ترک میکنم .
و تو در . . . مقابل پناهگاه امن خودت را به من بده. . . .
خدایا . . .
برای شفاف سازی گام اول را من برمیدارم . و
سانتری فیوژهای گناه را که شیطان در وجودم برپا کرده .
یکی یکی و با کمک تو از کار . می اندازم . . .
هسته ی درونی ام را خودت غنی سازی کن . . .
در کنار این که معترفم . . .
"و ما توفیقی الا بالله"
در عین حال معتقدم . . .
" آدم شدن حق مسلم ماست "
*************************************
خدا را به یاد بیاور ، او مدتهاست در انتظار توست که به یادش بیاوری .
زمین جای قشنگی نبود آدمیزاد ها تا زمینی شدند آسمان را فراموش کردند .
دیگر کسی سراغ خدا را نمی گیرد ، دیگر کسی به خدا فکر نمی کند
دیگر کسی برای خدایش وقت نمیگذارد ، خدا را به استدلال های فلسفی وا میگذارند ،
آدم ها یاد گرفتند وجودش را فقط با استدلال عقلی بپذیرند لیکن وجود خدا
ادراک
قلبی میخواهد نه استدلال عقلی .
شاید برای همین است که حتی ملا صدرا هم با همه ی استدلال های عقلی اش
آخر رو به سماع آورد حتی بوعلی سینا هم حکمت مشرقی را نگاشت ...
خدا را با قلبت به یاد آور همانگونه که عشق را ...
به قلبت بیاموز و به عقلت که زندگی بدون آن دو بی معناست .
خدا در قلب تو ریشه دوانده بیرون از آن به دنبالش نگرد ...
" خدا را همچو عشق باید بیابی
خدا را چون نفس باید بخواهی
بیـــــا بگذار عـقل را کنــاری
خـــــدا را در دلت باید بدانی "
***************************************
کور واقعی
فقیری به در خانه ی بخیلی آمد و گفت :
شنیده ام که تو بخشی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای
و من در نهایت فقرو تنگدستی ام ... چیزی به کَرمت به من بده ...
بخیل گفت: من نذر کوران کرده بودم !
فقیر گفت: کور واقعی من هستم،زیرا اگر بینا بودم از در خانه ی خداوند
به در خانه ی کسی چون تو نمی آمدم ..!
**************************************
سلام ای خالق من،معبودمن!
چقدرنامه نوشتن برای توسخت است.
نمی دانم ازکجاشروع کنم.آنقدرمشغول این دنیا وآدم
هایش شده ام آنقدرباهمه جزتو حرف زده ام که اکنون نامه نوشتن برای توبه نظرم سخت
می آید.
گاهی ان قدرتوی اینترنت گم میشوم ،توی سایت های مختلف،توی وبلاگ های جورواجور
یادم می رود نمازم قضا شده،شب ازنیمه شب گذشته ومن تو راازیاد برده ام.گاهی آنقدربه
قول خودم مشغول کتاب های درسی ام میشوم که فکرمیکنم،هیچ کتابی به اندازه ی کتاب
های درسی ام اهمیت ندارد حتی قرآن خواندن هم یادم رفته....
خدایا خیلی وقت ها صدای اذانت لابلای صدای ترانه هایی که گوش میدهم گم میشود.اصلا
نمیشنوم.
تاریخچه ی انواع بازیگرای ایرانی وکره ای رامی دانم
ولی هیچ وقت فرصت نکرده ام درمورد
امام زمانم هم تحقیق کنم،یعنی راستش دوست داشته ام ولی خوب دیگه....
خدای من فقط گاهی که توی امتحانات گیرمیکنم تو یادم می افتی،می دانم کاربدی میکنم.
مدتی است که بغض کرده ام، احساس پوچی تمام وجودم راگرفته.دلم کلی هوای تو راکرده
هوای بودن باتو،نفس کشیدن درجایی که حسی ازتو رابه من میدهد.میدانم کلی بدکرده ام،
حق بندگی برای تو راهرگز ادانکرده ام ....
خدایاکمکم کن وقتی صدای اذانت رامیشنوم(وقتی داری من راهم صدامیکنی)
دل بکنم از این
مانیتورلعنتی وبیایم ومثل سهراب وضو بگیرم باتپش پنجره ها بیایم وباتو مناجات کنم.
میدانی خدا دروغ میگویندعصرارتباطات است دنیاشده
عصرجدایی ازتو.انگار این صفحه های
مجازی همه مان را دارند ازتو دورمیکنند...
ولی من تو را می خواهم دارم ذوب میشوم،
خدایابه قول چمران که همیشه می گفت می سوزم
می سوزم می سوزم....
خدایا مرابسوزان،درآتش عشقت خاکسترم کن ونگذار جزتوکسی را وچیزی رابخواهم.
والسلام.
************************************
... هنوز مشتاقیم!
نیامدی و پنجره از طلوع خالی بود
و حال من، من ِ تنها بگو چه حالی بود
تمام رهگذران از نشانی ات گفتند
خیال دیدن رویت چه خوش خیالی بود
نشانه های تو را بی هدف هدر دادم
تمام قصه همین درد بی خیالی بود
سپیده بود و به دنبال نور می گشتم
و عمق فاجعه این ذهن لاابالی بود
دمی، نبودی و آهی نماند و این هجران
امان بریده ترین بغض این حوالی بود
هزار و یکصد و اندی بدون خورشیدی
صد البته که نشد این نود چه سالی بود
نمک به زخم تو پاشیده اند فاصله ها
به شب بگو که چه کردی نتیجه عالی بود!
غم و شب و شب و غم پوده شد به قیمت روز
کدام سرّ غریبی در این توالی بود
کنار پنجره چشمی به انتظار تو نیست
و گرنه قهر تو اندیشه ی محالی بود
دلت گرفته از این شهر و خوب می دانم
به افتخار تو هر ساله قیل و قالی بود!
به رنگ شب شده ایم و هنوز مشتاقیم
تمام دلخوشی این لطف احتمالی بود
که رخ فروزی و گرمی دهی، صفا بخشی
به بام هر که دلش چشمه ی زلالی بود
به خاک مرده بتابی دوباره جان گیرد
اگر برای تو در این خزان مجالی بود
پرندگان مهاجر دوباره برگردند
به کوچه ای که سزایش شکسته بالی بود
هوای تازه در این کوچه ها بیاری باز
ز چهره ها بزدایی اگر ملالی بود
دوام رونق بازار شب شکسته شود
که نقش سکه ی شب فسرده حالی بود
ای به وفا نور ، دل تار من
عزت من ، هستی من یار من
صبح امید من دل خسته ای
پای دلم را بغمت بسته ای
خاطرم از یاد تو روشن بود
خاک وجودم زتو گلشن بود
عشق تو روشنگر جان من است
عفو تو اندر خورشان من است
جان و دلم را به غمت زنده کن
لطف بر این بنده شرمنده کن
رحم کن ای دوست بر این زاریم
عفو کن ای یار خطا کاریم
یاد تو شمع شب تار من است
عین شفای دل زار من است
از گنه ای دوست نجاتم بده
ز اتش دوزخ تو براتم بده
زاری من ، ناله من ، آه من
توبه من سوی تو شد راه من
لطف تو اید دست نصیب من است
عشق تو ای یار طبیب من است
خلوت دل وادی سینای من
جلوه تو طور تجلای من
هرگز از این در تو مران بنده است
بنده آواره شرمنده ات
در دو جهان عشق تو یار من است
لابه بدر گاه تو کار من است
مست زصبهای تو مسکین شده
عشق تواش یکسره ائیین شده
الهی ای امید این دل زار ...................مرا از شر هر شیی نگهدار
الهی ای چراغ جان انسان...................زهر دردی مرا بنمای درمان
الهی گم شدم گمگشته راه....................زلطفت کن مرا یارت تو آگاه
الهی گرچه عهد خود شکستم................در رحمت بروی خود ببستم
کنون دارم بجان شرمند گی ها.............در این درگه ندارم بندگی ها
چسانی با چنین عبد گنهکار ..............چه سازد این شکسته این تبهکار
بده راهش بلطف و مهرت ای دوست ............گرفتارش مکن بر قهرت ای دوست
نظر کن بر من از ژا فتاده.......................دو دست از بهررحمت بر گشاده
فرخوان این گدایت را زمانی ........زاحسانش بده یارب نشانی
ببین او را که بوده مست عصیان........ببین او را که بسته با تو پیمان
پناهم ده پناه ای داور من ...........نجاتم ده نجات ای یاور من
اگر چه در میانه بی نوایم...........ولی بر درگهت من آشنایم
فقیرم دلغمینم مستمندم ....تهی دستم ضعیفم دردمندم
ترا مسکین طلب دارد به یاری .......ندارد مایه ای جز اشک و زاری
مناجات عارفان --حسین انصاریان
مـن مثــل ایـن گـداهـا نیستــم !!
ڪـه زنگ تمـام خـانـه هــاے ڪوچـه را مــــے زنــد ،
تـا شایــد یڪــــے در را بـاز ڪنــد .
مـن فقـط درب خانـۀ خودت بست نشستــه ام ..
مهربــان پـروردگــار مـن "
مــــے دانـم حتــــے دست خـالــــے بـازگشتـن از درگــاهت
" بــــے حڪمت " نیست ...
بهار...عشق...جنون!
بی حساب و کتاب!
ضرب گرفته بر دلم خاطره ی قشنگ تو
آه که نبض من تویی وای ز آب و رنگ تو
حرف ز تفریق مزن عاطفه تقسیم نکن
سهم مرا به دشمنم یکسره تقدیم نکن
این تب و این تاب ز من هندسه ی ناب ز تو
منحنی قامت من باقی اسباب ز تو
دایره ام به دست تو نقطه ی پرگار منی
حاصل جمع جبری رشته ی افکار منی
یکسر این معادله صد گره کور منم
بر الف قامت تو وصله ی ناجور منم
اصل تویی وصل تویی چاره ی بن بست تویی
حاصل این معادله هر عددی هست تویی
حوصله ات توان من حدّ من آستان تو
خیال کهکشانیم کوکب آسمان تو
مدّ مرا جذر مکن جهد مرا هرز نکن
با من دیوانه دگر صحبت اندرز نکن
خداپرستان
گهی درد تو درمان می نماید
گهی وصل تو هجران می نماید
دلی کو یافت از وصل تو درمان
همه دشوارش آسان می نماید
مرا گه گه بدردی یاد میکن
که دردت مرهم جان می نماید
بپرس آخر که بی تو چونم ای جان
که جانم بس پریشان می نماید
مرا جور و جفا و رنج و محنت
غمت هر دم دگر سان می نماید
ز جان سیر آمدم بی روی خوبت
جهان بر من چو زندان می نماید
عراقی خود ندارد چشم ورنه
رخت خورشید تابان می نماید
(عراقی)
این چه حرفی ایست که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همان جاست بهشت
از درون تو بود تیره جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت
صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش
که در این آیینه بی پرده هویداست بهشت
****************************************