در میکدهاَت حالِ دلم بارانیست
با جام رخَت مست شدن عرفانیست
ای عارفِ من، کاشفِ من؛ مستم کن
این کُن فَیکون زلزلهای رضوانیست
ای جوهر هر، زیر و زبر، زیباگر؛
از من نگُذر معبر اگر طولانیست
مجذوبِ تواَم، از طلبَت؛ انسانم
هر جذبه به جز جاذبهاَت شیطانیست
در عشقِ تو من، گمشدهای عریانم
این فقرو فنا سِیْرِ پس از حیرانیست
هرجا که ز شر، بحرِ بشر، طوفان شد؛
آغوش تو یک معجزهٔ مرجانیست
************************
عاﺷﻘﺎﻥ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ ﻣﺎﺳﺖ
ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﺩﺭﺱ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﺎﻝ ﻭ ﺑﻨﺪگیست
ﺷﯿﻮﻩﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪگیست
ﺑﺎ ﻋﻤﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﻮﻥ
ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﻘﻞ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﺎ ﺟﻨﻮﻥ
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﺸﻢ ﺩﻝ ﺭﺍ ﻭﺍ ﮐﻨﯽ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍ ﻣﺎﻭﺍ ﮐﻨﯽ
ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺭ ﻭﺻﺎﻟﺶ، ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ
ﺩﺭﺱ ﺁﺧﺮ، ﻭﺻﻞ ﻭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻓﺮﺍﻕ
ﺷﺮﻁ ﺍﻭﻝ، ﻋﺎﺷﻘﯽ، ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻋﺸﻖ
ﻭﺭﻧﻪ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﻋﺸﻖ
ﺷﺎﻫﺪﺍﻥ ﺩﺭﺣﻠﻘﻪ ﺗﺴﻠﯿﻤﻨﺪ ﻭ ﺑﺲ
ﻣﺤﻮ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﮔﻠﯽ ﺑﯽ ﺧﺎﺭ ﻭ ﺧﺲ
ﺣﺎﻟﯿﺎ ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻃﻮﺍﻑ
ﮐﻌﺒﻪﯼ ﺩﻝ میدﻫﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮐﻔﺎﻑ
ﺣﺎﺟﯿﺎ ﻣﻦ ﻗﺒﻠﻪ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ
ﺳﻮﯼ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ
ﻣﻦ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺳﻮﯼ ﺗﺎﮐﺴﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ
ﺑﺎﺩﻩ ﻣﯽﻧﻮﺷﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﺷﯿﺪﺍﯾﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺩﯾﻮ ﻭ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺑﺸﮑﻦ ﺍﯾﻨﮏ ﺁﻥ ﺑﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﻭﻥ ﺁﯾﺪ ﻧﮕﺎﺭ
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻻﯾﻖ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﺮ ﻃﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﺎﻝ
ﻣﯽﺷﻮﯼ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﻭﺻﺎﻝ
ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﻭﺣﺪﺕ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﯾﺎر
میشوﺩ ﭘﺎییز ﻋﻤﺮﺕ ﭼﻮﻥ ﺑﻬﺎر
**********************
الهی!
نفسی ده که حلقهء بندگی تو گوش کند
و
جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند .
******************
خداوندا
ترس های بی دلیلم را که ریشه در باور ضعیفم دارد از من بگیر …
جاری کن چشمه ای از آرامش بی مثال خودت را بر قلبم…
و کنارم باش تا یادم بماند که اول و آخر تویی…
و چون تو هستی پس ترسی نیست…
دستهایم را که بگیری
چشم بسته بدون ترس و دلهره به دنبالت می آیم…
و اعتماد و ایمان دارم که مرا به بهترین جایی میبری که میدانی ...
******************************************
خدایا !
من همانم که گاه خندانم، و گاهی گریان.
گاه شکرگزارم، و گاهی در حال گله کردن.
گاه بنده توام، و گاهی بنده خویش!
خدای همیشگی ام!
من مبتلا به گاه و بی گاههای همواره ام.
بیماری که همیشه به نسخه طبیب خویش عمل نمی کند!
اسیر خویشتنم؛
و گاه و بی گاههای اسارت گونه ام مرا در برگرفته است...
معبودا!
بندهای گاهها و بی گاههای زندان تنم را از هم جدا کن!
مرا به آغوش خویش دعوت کن!
که تشنه ترینم به آن ...
تمام این گاه و بی گاههای مدامم را، ببخش ...
به حق بزرگی و مهربانیت
الهی امین
*******************************
چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که باز خورشیدی ،
میان آسمان ، چون نور می آید
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم
اگر رخ بر بتابانم
دوباره ، می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی ،
قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم ، که می داند
بدون لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ،
اما
دلم گرم است ، می دانم ،
خدای من ، خدایی خوب می داند
*********************
اگر میخواهید زیبا باشید
یک دقیقه مقابل آینه
پنج دقیقه مقابل روحتان و
پانزده دقیقه مقابل خداوند بایستید
ادم ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی
نمیشوند
بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر
میرسند
بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید
آنها را زیبا هم خواهید یافت
زیرا حس زیبا دیدن همان عشق است
************************
حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در
مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که
به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقاش به جستجو
پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟
چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود
کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و
روزهای بسیاری آن کودک را کنارش می نشاند و
تصویر او را می کشید تا اینکه تصویری بسیار
زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.
حال نوبت به کشیدن تصویر شیطان رسید،
نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که
نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و
مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت
چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند.
سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد.
پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش
به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت
هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن
تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت
تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را
در گوشه ای از خرابات شہر یافت. از او خواست در
مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند.
او هم قبول نمود. چند روز مشغول رسم نقاشی شد
تا اینکه روزی متوجه شد که اشک از
چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟
گفت : شما قبلا هم از چهره ی من نقاشی کشیده اید،
من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را
از من کشیدی. امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده.
داستانی بسیار تامل بر انگیز است،
خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید،
این ماییم که با اعمال ناشایست قدر خود رانمی دانیم و
خود را به شیطان مبدل می کنیم.
********************************************
الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم
که خاکم گل از آب انگور کن
هوسهای من آتش طور کن
الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیده مردمند
به خم خانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
می ده که چون ریزمش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو
می معنی افروز و صورت گداز
همه گشته معجون ناز ونیاز
پریشان دماغیم ساقی کجاست
شرابی زشب مانده باقی کجاست
می کو مرا وا رهاند زمن
زآئین کیفیت ما ومن
دماغم زمیخانه بوئی شنید
حذرکن که دیوانه هوئی شنید
مغنی نوای طرب ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن
به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویش را و خدا را ببین
به رندان سرمست آزاده دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
تو در حلقه می پرستان در آی
که چیزی نبینی به غیر از خدای
بزن هر چه هواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
الهی به جان خراباتیان
کز این محنت هستیم وارهان
*************************
غم می آید،من هم سمت تو می آیم خدایا...
غم می رود،من نیز می روم
نمیدانم وجدانم را کجای این راه جا گذاشته ام؟؟!!!
این بار کفش هایم را دور می اندازم....
هرگز نمی روم.....................