الهی ! بنده ای گم کرده راهم * بده راهم که سرتاپا گناهم
اگر عمری به غفلت زیست کردم * تمام هستیم را نیست کردم
به هر در ، حلقه کوبیدم خدایا * لباس یأس پوشیدم خدایا
اسیرنفس هر جایی شدم من * مقیم شهر رسوایی شدم من
نچیدم گل زشاخ آرزویی * ندارم پیش مردم آبرویی
کنم با عجز و لابه بر تو اظهار * گنه کارم گنه کارم گنه کار
تو رحمان و رحیم و مهربانی * منم مهمان تو ، تو میزبانی
تو سوز سینه ام را ساز کردی * در رحمت به رویم باز کردی
تو گفتی توبه کن ، من می پذیرم * ترحم کن امیرا من فقیرم
الهی!هرچه هستم هرکه هستم * سرخوان عطای تو نشستم
یقین دارم که با این شرمساری * نجاتم می دهی از خوار و زاری
اگر کوه گنه گردیده بارم * یقین دارم علی را دوست دارم
ببخشا ای همه آگاهی من * گناهم را به خاطرخواهی من
الهی ! گرچه هستم غرق عصیان * پشیمانم پشیمانم پشیمان
برای مـــا مثلی زد وآفرینش خود را فراموش کرد
و گفت: چه کسی این استخوان ها را زنده می کند
در حالی که پوسیده است!
بگو همان کسی آن را زنده می کند که نخستین بار
او را آفرید و او به هر مخلوقی آگاه است.
پروانه بال شیشه ای نوعی پروانه است
که بال هایی همانند شیشه وشفاف دارد
زیستگاه این حشره در جنگل های مرطوب و استوایی است
ای بندگان من
من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند
اگر شما مرا یاد کنید،
من هم با نعمت هایم شما را یاد می کنم
و اگر شما با عبادت و طاعت به یاد من باشید،
من هم با نعمت ها و احسان و رحمت و رضوانم
شما را یاد میکنم
خالق ما تنهاست
آنچنان در لذت دنیا غریق
گویی از عالم شریک
شرم از خالق کجاست
معنویت را کجاست!
ننگ بر ما
خالق ما هست تنها
لحظه ایی با او سخن کن
سینه را چون ماه روشن کن
هر چه می خواهی طلب کن
ظرف غفلت را کفن کن
اشک بر دیده بیار ای نازنین
تا ببینی لطف ستار غریب
او مقامت می دهد
از گناهانت نجاتت می دهد
ثروت دنیا که پیشش هیچ هیچ
می دهد او بنده اش را گنج خویش
هر کسی از او شود غافل /خل / است
روزگارش در شب تاریک
گم است
ای خداوند لطیف
رحم کن بر بنده و عبد ذلیل
گر نگاهت دور شد از بنده ایی
می برد شیطان به راهش لحظه ایی
لحظه ایی غافل زتو ای نازنین
عمر بر باد و گناهان پشت و پیش
دل به دنیا مبند و با دنیا انس مگیر...
دنیا بسیار کوچکتر از آن است که پاداش و مزد حتی
لحظه ای از خاطر تو باشد و بهای حتی پاره ای از
دل تو شمرده شود.جان آسمانی تو جز من قیمتی ندارد
و جز بهشت من هیچ چیز نمی تواند هزینه وجود تو را جبران کند.
اگر چشم تو می دید آنچه را که برای اولیای خود
آماده کرده ام قلب تو آب می شد و جان تو به شوق
از قالب تن به در می رفت، اینها پاداش دلی است که تنها
به من گره خورده و فقط مرا در خود جای داده،
به دل خود نگاه کن ،هر قدر دلت به دنیا بسته باشد
همان قدر محبت و مهر مرا از دلت بیرون کرده ای
آهسته بگو خدایا...
ای دوای درد جانم من عاشق توام وبه تو نیاز دارم
مطمئن باش که خدا رو یاد کنی اونم یادت میکنه
خدا فقط منتظر یه حرکت از توست
ای فرزند آدم
چگونه میان دو نعمت بزرگ من روزگار می گذرانی ،
نمی دانی کدامیک برای تو مهمتر است :
گناهانت که از چشم مردم مخفی نگه داشته شده ،
و یا ستایش نیکی که درمیان مردم رواج یافت ؟
چون اگر مردم آنچه را که من از تو می دانم می دانستند
دیگر هیچیک از بندگانم بر تو سلامی نمی کرد.
کردارت را از ظاهر فریبی و به گوش دیگران رساندن ، پاک گردان
که تو بنده ای خوار برای پروردگاری بزرگ
و مأمور به اوامر او می باشی توشه خویش بردار
که تو مسافری و گریزی برای مسافر از زاد و توشه نیست
رازهایت را به دو کس بگو:
خود و خدایت
در تنگنا به دو چیز تکیه کن:
صبر و نماز
در دنیا مراقب دو چیز باش:
پدر و مادر
از دو چیز نترس که به دست خداست:
روزی و مرگ
حضرت آدم (ع) به فرزندانش فرمود:
هر کاری را که خواستید انجام دهید
ساعتی درنگ کنید
زیرا اگر من ساعتی درنگ نموده بودم
آنچه که به سرم آمد نمی آمد....
یک دمی غافل شدم / یک عُمر راهم دور شد
عُمرِ بی حاصل شدم / چشم دلم هم کور شد
لــــــــــــذت مناجــــــــــات
روزی حضرت موسی(ع)
در راه به جوانی بی ادبی برخورد کرد.
آن جوان در کمال بی شرمی گفت: «ای موسی!
من آنچه را خدای تو گفته به جا بیاور، انجام نخواهم داد
و آنچه را که امر کرده ترک کنم، به جا خواهم آورد.
به او بگو که تو هم به هر نحوی می خواهی
مرا عقوبت کن.» حضرت موسی(ع) از او صورت برگرداند
و به راه خویش ادامه داد تا این که در حال مناجات،
خداوند به او فرمود:از طرف ما نیز این پیام را به آن جوان برسان
و به او بگو ما تو را به عقوبتی مبتلاساخته ایم
که بالاتر از آن تصور نیست. اما اکنون درد آن را درک نمی کنی.
روزی درد آن را می فهمی که راه گریزی برایت نیست.
حضرت موسی(ع) عرض کرد: پروردگارا! من آن جوان را
بسیار سرحال و خرسند دیدم و در او هیچ گونه گرفتاری
مشاهده نکردم.
خطاب شد: ای موسی! هر گاه من
به بنده ای غضب کنم، بزرگترین عقوبتی که به او می کنم،
لذت مناجات خود را از او می گیرم تا مستحق عذاب
جاودان گرددو این جوان اکنون متوجه نیست
و به زودی متوجه خواهد شد...
خدایا نکنه لذت مناجاتت را از من هم بگیری
نکنه در خونت را به روی من هم ببندی
بنده ی تو جز در خونه ی تو کجا برود...
لحظه اى به آسمان بنگرید!
آیا آنها به آسمانى که بالاى سرشان است
نگاه نکردند که چگونه ما
آنرا بنا کرده ایم ؟
و چگونه به وسیله ستارگان
زینت بخشیده ایم ؟ و هیچ شکاف و
ناموزونى در آن نیست(قرآن کریم)
آرى کـسـى کـه قـدرت بـر آفـرینش آسمانها
با آنهمه عظمت و زیبائى ، و زمین با اینهمه نـعـمـت و جمال
و نظم و حساب را دارد، چگونه نمى تواند مردگان را بار دیگر
لباس حیات بـپـوشـانـد، و قـیـامـتـى بـر پـا کـنـد؟
روزی هارون الرشید به بهلول گفت : مى خواهم
که روزى تو را مقرر کنم ، تا فکرت آسوده باشد.
بهلول گفت : مانعى ندارد ولى سه عیب داد.
اول : نمى دانى به چه چیزى محتاجم ، تا مهیا کنى .
دوم : نمى دانى چه وقت مى خواهم
سوم : نمى دانى چه قدر مى خواهم
ولى خداوند اینها را مى داند،
با این تفاوت که اگر خطائى از من سر بزند
تو حقوقم را قطع خواهى کرد،
ولى خداوند هرگز روزى بندگانش را قطع نخواهد کرد
فرقی نمیکند که کاری کرده باشم یا نه
فرقی نمیکند که دیگران پرونده ای از من
سنگین تر داشته باشند یا سبک تر
وقتی عیبی ، خطایی ، لغزشی از من ببینند ،
همه عالم را خبر می کنند تحقیرم می کنند
زمینم می زنند . برای نگفتنش باج میخواهند
تهدیدم می کنند
اما تو فرق می کنی وقتی سراغت می آیم ،
انگار بچه ای باشم کوچک ونحیف وباران زده در باز میکنی ،
چیزی نمی پرسی ، شماتت نمی کنی ، سرکوفت نمی زنی
من بهتر از خودت پیدا نکردم...
********************************