#مناجات_عاشقانه
#شعر_معنوی
💞 آفریدگارا💞
💕چشم دلم سوی تو
💕میشنوم بوی تو
💕ورد زبان نام تو
💕کجا مرا خوانده ای !
🌟گوش بفرمان تو
🌟هوش برد یاد تو
🌟عقل بود صید تو
🌟چیست مرا چاره ای !
💕شور و نشاطم توئی
💕عشق و حیاتم توئی
💕حی و مماتم توئی
💕آنچه مرا داده ای !
🌟جلوه گهَ نور توئی
🌟مقصد و منظور توئی
🌟عاشق و معشوق توئی
🌟هوش مرا برده ای!
💕ره رو کویت منم
💕عاشق رویت منم
💕آمده سویت منم
💕راه نشان داده ای!
🌺کانال عشق فقط خدا🌺
@eshgekhodayi
پاک مردانی هستند که هیچ گاه کار و کسب و تجارت،
آنها را از یاد خدا غافل نمی سازد.
سوره نور آیه 37
***********************
#داستانک_معنوی
#شکایت_نکنید !
لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود.
ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و
در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود،
این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید،
زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی،
غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد.
روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت
تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد.
خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود
به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد
تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام ....
خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است.
سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت:
چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟
لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است،
به آرامی و با احتیاط گفت:
واضح است که من تلخی و
ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم
اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما،
لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام،
سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم.
خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و
به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و
در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و
خود را به صبر و شکیبایی بیاراست.
🌺کانال عشق فقط خدا🌺
@eshgekhodayi
🔴عاقبت رباخواری!
✳️آقا سید مهدی کشفی که از یاران مخصوص میرزا جواد آقا ملکی تبریزی بود نقل کرد :
🌌 شبی توی خانه خوابیده بودم ، دیدم که صدای ناله ی سوزناکی از حیاط می آید.
⚡️از بس شدید و سوزناک بود ، هراسان ازخواب برخاستم که چه خبر است؟
💥رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است ،
یک کاروانسرای بزرگی است و دور تا دورش حجره می باشد .
💠و صدا از یک حجره می آید . دویدم پشت حجره هرکار کردم در باز نشد.
🔷 از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است .
🔴 دیدم یکی از رفقای ما که اهل بازار تهران است افتاده و
به اندازه نصف کمر انسان، سنگ آسیاب روی او چیده اند.
♨️و یک شخص بد هیبت از آن بالا ، توی حلقوم دهان او چیزهایی میریزد.
🌀ناراحت شدم ، هرچه کردم در باز نشد .
هرچه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما این طور میکنی !
اصلا نگفت : تو کی هستی ؟
♻️ این قدر ایستادم که خسته شدم برگشتم آمدم توی رختخواب ،
ولی خواب از سرم بکلی پرید . نشستم تا صبح شد.
♦️حال نماز خواندن نداشتم .
رفتم در خانه میرزا جواد آقا و محکم در زدم .
🔹میرزا جواد آقا از پشت در گفت چه خبره ؟ چه خبره ؟
حالا یه چیزی بهت نشون دادند نباید که اینطوری کنی؟ !
✳️ گفتم من همچو چیزی دیدم . گفت بله ، شما مقامی پیدا کرده اید.
این مکاشفه است.آن رفیق بازاری شما ربا🔥خوار بود و
در آن ساعت داشت نزع روح (روح از بدنش کنده ) می شد.
من تاریخ برداشتم .
بعد کاغذ آمد که آن رفیق ما در همان ساعت فوت کرده است...
📙منبع:کتاب شرح حال آیت اللّه العظمى اراکى,ص 299.
🌺کانال عشق فقط خدا🌺
@eshgekhodayi
#داستانک_قابل_تامل
#تلنگر
پسر کوچولوی خواهرم از من بیسکویت خواست.
گفتم: امروز مى خرم.
وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم.
دوید جلو و پرسید:دایی بیسکویت کو؟
گفتم: یادم رفت.
شروع کرد و گفت: دایی بَده، دایی بَده.
بغلش کردم و گفتم: دایی جان! دوستت دارم.
گفت: بیسکویت کو؟
فهمیدم دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.
چگونه ما می گوئیم خدا را دوست داریم، ولى...
در عمل کوتاهى می کنیم ..
.خودش هم گفته آمنو و عملو الصالحات
💖کانال عشق فقط خدا💖
@eshgekhodayi
.
💕==💕درد عشق تو
🌟ڪه جان میسوزدم
💕===💕گر همه زهر است
🌟از جان خوشتر است
💕====💕درد بر من ریز
🌟و درمانم مڪن
💕=====💕زانڪه درد تو
🌟ز درمان خوشتر است
https://telegram.me/eshgekhodayi