عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴۹۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقط خدا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


نگاهم به ویترین های شیشه ای معازه ها بود و مسیرم را طی میکردم؛ هیچ عکس العملی را نسبت به مردمی که تنه هایشان را به پیکر نحیفم میکوبیدن نداشتم.

شاید با خود فکر کنی، انقدر خرید برایم مهم است که به هیچ چیز توجه نشان ندهم؟

نه، اینطور نیست، نگاه من به لباس هایی که گاهی برقشان چشمانم را میگرفت نبود، نگاهم به دنبال تکه کاغذی بود که شاید بر روی ویترین مغازه ای چسبیده باشد و حامل جمله ی"به یک فروشنده نیازمندیم "باشد.

ماه هاست به دنبال کار میگردم، انقدر روزنامه ها را زیرو رو کرده ام که بدانم برای دختر جوانی که فقط مدرک دیپلم دارد و نه تایپ بلد است و نه کامپیوتر و از دار دنیا یک مادر مریض دارد شغلی نیست.

در اخر به ذهنم رسید که شهر را وجب کنم و به دنبال همان تکه کاغذ چسبیده بر شیشه باشم.
با دیدن همان کاغذ معروف لبانم را که از خشکی ترک برداشته بود انحنا یافت.
بر سرعت قدم های بی جانم افزودم و با گام های بلند وارد بوتیک شدم.
پسر جوانی که پشت پیشخوان بود پرسید:میتوانم کمکتان کنم؟
در جوابش گفتم:برای اعلامیه ی پشت شیشه امده ام.

نیم نگاهی به مسیری که با دستم نشان میدادم انداخت و بعد از نگاهی به خودم گفت:متاسفم، شما مناسب این کار نیستید.

جویای دلیلش شدم و چه احمقانه انتظار داشتم جوابی متفاوت تر از مغازه های قبل دریافت کنم؛

ولی باز همان اواهای تکراری گوشم را پر کرد.


"شما مناشب اینکار نیستید چرا که ما به کسی نیاز داریم که مشتری را جلب کند و شما این توانایی را ندارید..."


راهکار تکراری را هم باز شنیدم"اگر تغییراتی را که ما میخواهیم را پیدا کنید می توانید مشغول به کار شوید"

از مغازه بیرون زدم دیگر توان شنیدن این جملات تکراری را نداشتم،

شاید راست میگفت منی که صورتم حتی به یک کرم اغشته نشده بود

ومانتوی مشکی رنگ بلند و گشادی بر تن داشتم نمیتوانستم مشتری جلب کنم.
با وارد شدنم به خانه مادرم را سر سجاده نماز یافتم.

خسته بودم، حرف های صاحب مغازه ها در گوشم زنگ میزد


"شما مناسب اینکار نیستید... تغییرکن... تغییر کن... تغییر. "


با عصبانیت از جایم برخاستم؛

قیچی قدیمی را در مانتوام قرار دادم و تا یک وجب بالای زانو کوتاهش کردم و

با چرخ دستی قدیمی تا جای ممکن تنگ.


صبح زود مانتویی را که حالا کم از یک پیراهن نداشت پوشیدم و

با رژلب قدیمی ام هم لبانم و هم گونه هایم را زنگ زدم؛

مقنعه ام را تا جای ممکن عقب کشیدم.
از جلوی اینه گذشتم ولی با مکث بازگشتم و خودم را دوباره در اینه دیدم.
لبانم لرزید، اشک چشمانم را پر کرد، از خودم متنفر شدم.

خدایا کارم به کجا رسیده است؟! ببخش خدای من... ببخش مرا...


.................من اخرتم را با دنیایم معاوض نمیکنم.................


با نفرت لباس هایم را از تنم کنم و دیگر مانتوی کهنه ای را که داشتم پوشیدم و رنگ ها را از چهره ام زدودم، و این بار با توکلی مضاعف خیابان هارا به دنبال کار وجب کردم

تازه از در خانه خارج شده بودم که با صدای زن همسایه صورتم را به سمتش برگرداندم، با خوش رویی جویای حالم شد و چون میدانستم به دنبال کار میگردم پرسید که ایا کاری را یافته ام یانه!

زمانیکه با جواب منفی ام رو به رو شد گفت:دخترم زهرا، چند مدت دیگر عروسیش است و می خواهد از موسسه ی خیریه ای که در ان مشغول به کار است استعفا بدهد.

گفت تا بگویم اگر هنوز کاری پیدا نکرده ای تا ظهر خودت را به موسسه برسانی تا جایگزینش شوی.

با لبخند از او تشکر کردم و با گرفتن ادرس موسسه راهی انجا شدم.

با پذیرفته شدن در موسسه سرم را به سمت اسمان گرفتم و با تمام وجود خدا را شکر کردم...


اینجاست که معصومین گفته اند



تو بندگی ات را بکن

 او خدایی خوب می داند...


عشق فقط خدا


✨🌹 عشق یعنی
مَن که درمانم تویی

✨🌹 عشق یعنی
راحت جـانم تویی


✨🌹 عشق یعنی
شادِ شادم  در بَرت

✨🌹 عشق یعنی
کرده قلبم باورت


✨🌹عشق یعنی
تو شدی آرام جان

✨🌹عشق یعنی
تا ابد بامن بمان
 


عشق فقط خدا


❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️


https://telegram.me/eshgekhodayi


تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰






خیلیامون تو خونه هامون تابلوی معروف

 #و_ان_یکاد... رو داریم در مورد این تابلو و

دلایل اقبال عمومی مردم به نصب این تابلو در خانه هایشان مطلب زیر رو از دست ندید...

تفسیر سوره #قلم

آیات 51 و 52

و نزدیک بود کسانى که کفر ورزیدند، چون قرآن را شنیدند، تو را چشم بزنند و مى‏گویند: او دیوانه است.

💖در حالى که آن قرآن جز مایه بیدارى براى جهانیان نیست.

🔷شان نزول🔷

✳️مفسران در شرح این آیه گفته‌اند که عده‌ای از کافران، چشم‌زنان حرفه‌ای و قهّار و شورچشم و گزندرسان طایفه بنی‌اسد را آوردند که حضرت رسول (ص) را چشم بزنند و از پای درآورند

 💚ولی حفظ الهی او را در امان داشت و این آیه در اشاره به آن نازل شد.

🌹تفسیر کوتاه🌹


💚پیامبر فرمود: چشم زخم حق است و به قدرى کارساز است که شتر و گاو را داخل تنور مى‏کند.

💚چشم زخم لازم نیست از دشمن باشد. گاهى دوست از دوست خودش به خاطر داشتن کمالى تعجب مى‏کند و لذا در حدیث داریم که اگر از دوست خود چیزى دیدید که تعجب کردید، خدا را یاد کنید تا بلاى چشم زخم دفع شود و چه بسیارند کسانى که به وسیله چشم زخم هلاک شده و جان داده‏ اند
📚 بحار الانوار، ج‏63، ص 17

اصل چشم زخم از نظر عرفی و نزد بسیاری از مردم، این گونه مطرح است که در بعضی از چشم ها اثر مخصوصی است که وقتی از روی اعجاب به چیزی بنگرند، ممکن است آن را از بین ببرد و یا معیوب کنند و یا بیمار نماید و ...
این مسأله از نظر عقلی امر محالی نیست چه این که، بسیاری از دانشمندان امروز ـ معتقدند که در بعضی از چشم ها نیروی مغناطیسی خاصی نهفته شده که کارایی زیادی دارد.

علامه طباطبایی در المیزان می‌نویسد: چشم زخم نوعی از حسد نفسانی است که هنگام مشاهده چیزی که در نظر شور چشم، زیاد و تعجب انگیز است محقق می‌شود.⇦ (المیزان ج۲۰ ، ص۳۹۳).

بهترین راه برای علاج آن توجه به معارف و دستورات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ است که شامل:👇👇

💚گروهی از بزرگان گفته‌اند که خواندن و به همراه داشتن این آیه در دفع چشم زخم مؤثر است.

💚در روایات مى‏خوانیم: صدقه، دعا، خواندن سوره ‏هاى ناس و فلق و امثال آن مى‏تواند مانع تأثیر چشم زخم شود
📚بحارالانوار، ج 95، ص 127
 👁

 سه مرتبه بگویید: «ماشاءالله لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.» ⇦ (بحار الانوار، ج۹۲، ص ۱۲۸)

 دعایی که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ برای امام حسن ـ علیه السلام ـ و امام حسین ـ علیه السلام ـ خواندند و به اصحاب نیز توصیه فرمودند:

«اللهم یا ذا السلطان العظیم و المن القدیم و الوجه الکریم ذالکلمات التامات و الدعوات المستجابات عاف فلانا من انفس الجن و اعین الانس.»

عشق فقط خدا


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

داستانک معنوی


حکایت حاج سید مهدی قوام و کمک به زن روسپی

سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود.

چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.

آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید،

حاج شمس‌الدین  بانی مجلس هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا بهش برسد.


جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.

وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش، آقا سید! ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل.
دست شما درد نکند، بزرگوار!

سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!

آقا سید! حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن.

حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه.
*
زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود.

مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.

زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری،

رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان…


رنگ دیگری به خود گرفته بود. دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند.
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…

حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین:


استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…


سید انگار فکرش جای دیگری است:


حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.


حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:


حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر!


این وقت شب، یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟

سبحان الله…

سید مکثی می‌کند.

بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!


حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود.

این بار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.
به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استغفرالله می‌گوید.
- خانم! بروید آنجا، پیش آن آقا سید. باهاتان کاری دارند.


زن، با تردید، راه می‌افتد.
حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!
زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…
دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟

شاید زن، کمی فهمیده باشد، کلماتش قدری هوای درد دل دارد،

همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:

حاج آقا! به خدا مجبورم، احتیاج دارم…

سید؛ ولی مشتری بود!

پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:

این، مال صاحب اصلی محفل است، من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است،

تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!
سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…
انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد.
*
چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!

سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود.

زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد، ن

گاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی:

زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.

مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود.

صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:


آقا سید! من را نشناختید؟


یادتان می‌آید که یک بار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟


همان پاکت…


آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!


این بار، نوبت باران چشمان سید است…
***
سید مهدی قوام  از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران بود.

یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم، که دفن کنند،

به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند

و صحن را پر کرده بودند.

زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت…


بله اینچنین مشتریانی هم وجود دارند

خدا خیرشان دهد


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




 هنگامیکه نمرود نتوانست با آتشیکه افروخت ابراهیم خلیل علیه السلام را بیازارد

و خود را در مقابل او عاجز دید خداوند ملکی را بصورت بشر بسوی او فرستاد

که او را نصیحت کند ملک پیش نمرود آمد و گفت؛

خوبست بعد از این همه ستم که بر ابراهیم روا داشتی و

او را از وطن آواره کردی و در میان آتش بدنش را افکندی

اکنون دیگر رو بسوی خدای آسمان و زمین آوری و

دست از ستم و فساد برداری زیرا خداوند را لشگری فراوان است و

میتواند با ضعفترین مخلوقات خود ترا با لشگرت در یک آن هلاک کند.

نمرود گفت در روی زمین کسی را بقدر من لشگر نیست و قدرتش از من فزونتر نباشد.

اگر خدای آسمان را لشگری هست بگو فراهم نماید تا با آنها جنگ کنیم .

فرشته گفت تو لشگر خویش را آماده کن تا لشگر آسمان بیاید.
نمرود سه روز مهلت خواست و در روز چهارم آنچه میتوانست لشگر تهیه کند آماده نمود و

در میان بیابانی وسیع با آن لشگر انبوه جای گرفت .

آن جمعیت فراوان در مقابل حضرت ابراهیم علیه السلام صف کشیدند

نمرود به ابراهیم از روی تمسخر گفت لشگر تو کجا است ؟

ابراهیم جواب داد در همین ساعت خداوند خواهد فرستاد.

ناگاه فضای بیابان را پشه های فراوانی فرا گرفتند و بر سر لشگریان نمرود حمله کردند

هجوم این لشگر ضعیف قدرت سپاه قوی نمرود را در هم شکست و

آنها را به فرار وادار نمود و مقداری از آن پشه ها به سر و صورت نمرود حمله کردند.


نمرود بسیار نگران شد و بخانه برگشت باز همان ملک آمد و

گفت دیدی لشگر آسمان را که بیک آن لشگر تو را درهم شکستند

با اینکه از همه موجودات ضعیفترند

اکنون ایمان بیاور و از خداوند بترس والا تو را هلاک خواهد کرد.

نمرود باین سخنان گوش نداد. خداوند امر کرد به پشه ای که از همه کوچکتر بود.

روز اول لب پائین او را گزید و در اثر آن گزش لب او ورم کرد و بزرگ شد و درد بسیاری کشید.

 بار دیگر آمد لب بالایش را گزید بهمان طریق تورم حاصل شد و

بسیار ناراحت گردید

عاقبت همان پشه ماءمور شد که

از راه دماغ بمغز سرش وارد شود و او را آزار دهد بعد از ورود پشه نمرود به سردرد شدیدی مبتلا شد.

هرگاه با چیز سنگینی بر سر خود میزد پشه از کار دست میکشید و

نمرود مختصری از سر درد راحت میگردید.

از اینرو کسانیکه در موقع ورود به پیشگاه او برایش سجده میکردند

بهترین عمل آنها بعد از این پیش آمد آن بود که

با چکش مخصوصی در وقت ورود قبل از هر کار بر سر او بزنند تا

پشه دست از آزار او بردارد و

مقربترین اشخاص آنکس بود که از محکم زدن کوبه و چکش هراس نکند

بالاخره با همین عذاب رخت از جهان بربست و

مقدار مختصری از نتیجه کفر و عناد خویش را  دریافت


عشق فقط خدا


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 15


عاشقانه های من و خدا


عکس نوشته های زیبا در مورد خدا

به همراه شعر های عاشقانه کوتاه


عشق فقط خدا


✨درسرم عشق تو
✨سودایی خوش است

✨دردلم شوقت
✨تمنایی خوش است

✨ناله وفریاد من
✨هر نیم‌شب

✨بر دروصلت
✨تقاضایی خوش است



✨ #عراقی

عشق فقط خدا


✨با عشق تو ای دلبرم

✨جنت نخواهم من دگر


✨هم دین و هم دنیای من

✨بهشت جانانه تویی ....


عشق فقط خدا


✨در سرم نیست بجز

✨حال و هوای تو

✨و عشق...


✨شادم از اینکه

✨همه حال و هوایم

✨تو شدی


✨ #علیرضا_آذر

عشق فقط خدا


✨لذت و صـــل نداند

✨مگر آن سوخته‌ای،

✨که پس از دوری بسیار

✨به یاری برسد


✨قیمت گل نشناسد

✨مگــــر آن مرغ اسیر،

✨که خزان دیده بود

✨پس به بهاری برسد...



عشق فقط خدا

✨💞میان سجده ام هرشب
✨فقط یک ذکر می خوانم

✨💞تویی روحم تویی جانم
✨تویی پیدا و پنهانم



✨💞چنانم کرده ای عاشق❤️
✨که بی عشق تو ویرانم

✨💞تویی سرچشمه ی امید
✨و یأس و درد و درمانم



عشق فقط خدا


✨هشیار سری بود
✨ز ســـودای تو مست

✨خوش آنکه ز روی تو
✨دلش رفت ز دست

✨بی‌تو همه هیـــچ نیست
✨در ملک وجود

✨ور هیچ نباشد
✨چو تــو هستی همه هست




عشق فقط خدا

✨💚ای که گفتی

      ✨❤️از تو میجویم

            ✨💚نشان عاشقی


✨❤️عاشقی

        ✨💚دلداده داری


             ✨💚جان جانان

                   ✨❤️غم مخور



عشق فقط خدا


✨ساقیا امشب
   ✨ز درد عشق حالی دیگرم


✨نغمه ای دیگر بگو
      ✨من در نوایی دیگرم


✨ازصدای چنگ و نی
       ✨دیگر نمی آیم به شوق


✨مطربان در ساز کوبندو
     ✨هوایی دیگرم




عشق فقط خدا


✨🌹مــــی روم ....

✨🌹و نمــــی رود ....

✨🌹از ســــرِ "مَــــن"

✨🌹هوایِ "تــــو" ...*


✨🌹کی ز ســــرم برون شود

✨🌹یک نفس آرزوی"تــــو"...


عشق فقط خدا


✨محرم راز دل
✨شیدای خود

✨کس نمی‌بینم
✨ز خاص و عام را

✨با دلارامی
✨مرا خاطر خوش است

✨کز دلم
✨یک باره برد آرام را


عشق فقط خدا


🍃خدا آنقدر ها هم که نشان میدهد

 صبور نیست!!!


🍃من خود دیده ام بی تابی اش را

 برای توبه و بازگشت بندگانش💝



💖کانال عشق فقط خدا💖



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستانک معنوی



مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است ؟

بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ...


در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ،

و اونیز  در همان منطقه سکونت داشت  .

زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد  :

موز کیلویی دو هزار تومان و سیب  سه هزار تومان ..

زن گفت : الحمدلله


و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد و

خشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ...

که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود ...

بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت

الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ،

هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ...

مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت :

به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ،

و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ،

و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ،

اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..

من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم .

این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به خدا قسم و باز به خدا قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ...

وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ...

هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری
نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای خدا چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر خدا می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ..آن هم ده ها و یا صدها برابر طبق قول خداوند در قرآن...

و چه پاداشی در آن روز بهتر از رضای خدا..


امیدورام این شبهای زمستان و در آستانه شب یلدا

اینچنین رفتار های خدا پسندانه رو

از بزرگمردان هموطن میوه فروش یا هر صنفی که

به پذیرایی این شب مخصوص مربوط باشه رو بیشتر ببینیم...


عشق خدا نصیبتان


عشق فقط خدا


عشق فقط خدا


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




🔶حضرت داوود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! همنشین مرا در بهشت به من معرفی کن و نشان بده.

خداوند فرمود: مَتّی (پدر حضرت یونس) همنشین تو در بهشت است.

🔶داوود اجازه خواست به دیدار متّی برود، خداوند به او اجازه داد.

او با فرزندش سلیمان به محل زندگی متی آمدند. خانه ای را دیدند که از برگ خرما ساخته شده بود.

پرسیدند: متی کجا است؟ گفتند: در بازار است.

هر دو به بازار آمدند و از محل او پرسیدند.

در جواب گفتند: او در بازار هیزم فروشان است. به سراغ او رفتند.

عده ای گفتند: ما هم منتظر او هستیم.

داوود و سلیمان به انتظار دیدار و نشستند و او در حالی که پشته ای از هیزم بر سر داشت.

مردم به احترام او برخاستند و پشته را از سر او بر زمین نهادند.

🔶متی پس از حمد خدا هیزم را در معرض فروش گذاشت و گفت:

چه کسی جنس حلالی را با پول حلال می خرد؟

یکی از حاضران هیزم را خرید. داوود و سلیمان به او سلام کردند.

متی آن ها را به منزل خود دعوت کرد و با پول هیزم مقداری گندم خرید و به منزل آورد،

سپس آن را با آسیاب آرد کرد و خمیر نمود، آن گاه آتش افروخت و مشغول پختن نان شد.

🔶در آن حال با داوود و سلیمان به گفت و گو پرداخت تا نان پخته شد.

مقداری نان در ظرف چوبی گذاشت و کمی نمک بر آن پاشید و

ظرفی پر از آب هم در کنارش نهاد و دو زانو نشست و همگی مشغول خوردن آن شدند.

🔶متی لقمه ای برداشت، وقتی خواست آن را در دهان بگذارد گفت:


بسم الله و هنگامی که خواست ببلعد گفت: اَلْحَمْدُلِلَّه و


این عمل را در لقمه های بعدی نیز تکرار کرد،


آن گاه با نام خدا کمی آب میل کرد و هنگامی که خواست آب را بر زمین بگذارد،


خدا را ستود و گفت: الهی! چه کسی را مانند من نعمت بخشیدی و


درباره اش احسان نمودی؟


چشم بینا، گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردی و


نیرو دادی تا توانستم نزد درختی آن را نه، کاشته ام و


نه در حفظ آن کوشش نموده ام بروم و آن را وسیله روزی من قرار دادی و


کسی را فرستادی که آن را از من خرید و


با پول آن، گندمی خریدم که آن را نکاشته بودم و


آتش را مسخرم ساختی تا با آن نان بپزم و با میل و رغبت آن را بخورم


تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم، خدایا! تو را سپاسگزارم.


پس از آن، مدتی گریست.


در این موقع داوود به فرزندش سلیمان فرمود:

فرزندم! بلند شو برویم، من هرگز بنده ای مانند این شخص ندیده بودم که

نسبت به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد.

📚داستان های بحار، ج 4، ص 214 -218


عشق فقط خدا

عشق فقط خدا

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




آیا کسی هست که #خدا را دیده باشد؟

تنها کسی که با خدا ملاقات داشته و با خدا سخن گفته حضرت #محمد_مصطفی (ص)بود

که بین خدا و حضرت محمد ص فقط یک پرده بود

مامون گفت : ای پسر رسول خدا ( اگر حضرت موسی نبی خدا و معصوم است ) پس معنی

این ایه چیست که حضرت #موسی در آنجا از خدا در خواست میکند که خدا را ببیند :

رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ چرا حضرت موسی از خدا چنین درخواستی کرد ؟

مگر نمیدانست که خدا دیده نمیشود ؟

امام رضا علیه السلام فرمودند : بدرستیکه حضرت موسی علیه السلام می دانست که

خداوند به چشم دیده نمیشود ولی هنگامی که خداوند عزوجل با او صحبت کرد و نجوا کرد ،

‌حضرت موسی به سمت قوم خودش بازگشت و به قوم خود خبر داد که خدا با من مستقیما
و بدون واسطه وحی صحبت کرد .

قوم بنی اسرائیل گفتند ما باور نمیکنیم الا اینکه خدا باما هم هم مثل تو سخن بگوید .

در میان قوم موسی علیه السلام 700 هزار مرد بودند که موسی علیه السلام از میان آنها 70

هزار مرد را انتخاب کرد . سپس از میان آن 70 هزار نفر 700 نفر انتخاب کرد . سپس از میان

آن 700 نفر ، 70 نفر انتخاب کرد تا انها را به میقات ببرد و تا انها هم صدای خدا را بشنوند .

پس موسی با آن هفتاد نفر به سوی طور سینا رفتند .

پس آن 70 نفر را در دامنه کوه قرار داد و خود با بالای کوه رفت و

از خدا در خواست کرد تا خدای عزوجل با انها حرف بزند و آنهاصدای خدا را بشنوند .

پس خدا نیز استجابت کرد و با آنها حرف زد و

انها صدای خدا را از بالا ی سر خودشان و از چپ و راست و پایین و روبرو و پشت سر خود شنیدند .

آن هفتاد نفر به موسی گفتند ما باور نمیکنیم که این صدایی که شنیدیم کلام خدا باشد


الا اینکه خدا را به ما #نشان بدهی .

پس هنگامی که این سخن کفر آمیز را زدند و در برابر معجزه خداوند استکبار ورزیدند ،

خداوند صاعقه ای بر آنها فرود اورد و همه آنها به خاطر آن حرف کفر آمیز دچار عذاب الهی شدند .

موسی علیه السلام گفت ای پروردگار من ، هنگامی که به سوی قوم خودم بازگشتم
چه بگویم به آنها ؟
در حالی که میدانم انها به من چه خواهند گفت . انها به من تهمت میزنند و میگویند که تو آن 70 نفر را بردی و کشتی . چون تو نتوانستی ادعای خود (صحبت کردن مستقیم با خدا ) را بر انها ثابت کنی و چون نتوانستی این کار را بکنی انها را کشتی .


خداوند عزوجل ان 70 نفر را دوباره زنده کرد

پس آن هفتاد نفر باز هم از موسی درخواست کردند و گفتند : اگر تو از خدا بخواهی که خودش را نشان بدهد قبول میکند . موسی به انها گفت : این قوم من !!خداوند با چشمان
دیده نمیشود و جسم ندارد که دیده بشود . و خداوند فقط به وسیله آیات و نشانه هایش
شناخته میشود .

آن هفتاد نفر گفتند . ما به این حرف ها ایمان نمیاوریم تا اینکه تو از خدا بخواهی تا
خودش را نشان بدهد .

موسی علیه السلام گفت : ای پروردگار من ، تو شنیدی انچه که بنی اسرائیل درخواست میکند .

و تو اگاهی به صلاح انها .

خداوند عزوجل وحی کرد که ای موسی از من بخواه انچه که قومت میخواهند .

موسی درخواست کرد و گفت : رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ پروردگارا خودت را به من نشان بده

تا من به تو نگاه کنم .

خداوند فرمود : لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ .

من دیده نمیشوم ولی به کوه نگاه کن . اگراین کوه در جاى خود ثابت ماند تو هم مراخواهى دید.

پس چون پروردگارش بر کوه تجلّى کرد آن را خرد و غبار کرد و موسى بی‏هوش افتاد و چون به هوش آمد گفت:

تو (از دیده شدن با چشم) پاک و منزهى،

بازگشتم به معرفت خود از جهل قوم خودم و

من نخستین ایمان اورندگان هستم از میان قوم خود که تو دیده نمیشوی .


عشق فقط خدا


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.

روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و

پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم.


دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید...
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر!
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!
بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!!
تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر...
عفونت از این جا بالاتر نرفته!

لحن و عبارت « #برو_بالاتر » خاطره بسیار تلخی را در من زنده می کرد خیلی تلخ.

دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم.

قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل.

مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.

عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و

عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.


شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که

دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.

پدرم هر قیمتی که میگفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت:

#برو_بالاتر...  برو بالاتر... !!!

بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.

چقدر آشنا بود...

وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم.‌..

گندم و جو میفروختم...

خیلی سال پیش...

قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...

دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم.

خود را به حیاط بیمارستان رساندم.

من باور داشتم که

«از #مکافات عمل غافل مشو،
گندم از گندم بروید جو ز جو»؛


اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.

دکتر مرتضی عبدالوهابی

عشق فقط خدا

عشق فقط خدا


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰







رقص حرڪات موزونی است ڪه به منظور لهو و لعب انجام می شود.
و هم چنین برخی گفته اند: هر عملی ڪه عرفاً بدان رقص بگویند.

✅حرمت رقص در احادیث

درباره « حرمت رقص» ممڪن است به دو گونه احادیث استناد گردد:

1- دسته ای از آنها به صورت عام،

مربوط به نهی از هرگونه لهو و لعب و لغو است،

ڪه رقص هم از مصادیق آنها به شمار می رود، مانند حدیث

امام صادق(ع) ڪه فرمودند:

«زمانی ڪه آدم(ع) از دنیا رفت،

ابلیس و قابیل زبان به شماتت او گشودند و

(در مرگ او شادمانی ڪرده) و به ساز و آواز پرداختند،

پس هرڪس ڪه روی زمین به این گونه، لذت جوید به آن دو اقتدا ڪرده است.»

📚وسایل الشیعه ج17 ص314

و یا حدیثی ڪه از امیر المؤمنین علی(ع) نقل شده است ڪه فرمود:

«عاقل نیست ڪسی ڪه در پی لعب باشد و

دائم با لهو و طرب خود را مشغول سازد».

📚مستدرڪ الوسایل ج 13 ص 220

2- دسته ای از روایات ڪه صریحاً از #رقص نهی ڪرده اند؛

به عنوان نمونه به دو مورد اشاره می ڪنیم.

الف. از امام صادق (ع) نقل شده ڪه پیامبر(ص) فرمود:

«نهی می ڪنم شما را از رقص و مزمار و بربط و طبل».

📚وسایل الشیعه ج 17 ص 313

ب. از رسول خدا نیز نقل شده ڪه نهی ڪرد از ضرب و رقص و هر گونه لهو و لعب، و

از حاضر شدن در چنین مجالسی و استماع آن.

📚[مستدرڪ المسائل ج 13 ص 218]


در آیات قرآن تنها احڪام #ڪلی و اساسی بیان شده است و

تفصیل و بیان بسیاری از احڪام در قرآن،

به پیامبر واگذار شده است و بعد از پیامبر ائمه(ع) آنها را بیان می ڪنند،

بنابراین نباید انتظار داشت تمام احڪام جزئی در قرآن مطرح شده باشد.

به عنوان مثال تعداد رڪعات نماز

در روایات ذڪر شده است رقص نیز چنین است و پیامبر اسلام( ص) فرمود :

(انهاڪم عن الزفن ...) یعنی شما را از رقص #نهی می ڪنم.

بعید نیست از آیاتی ڪه دستور ترڪ ڪارهای لغو و بیهوده میدهد

سوره مومنون آیه 3

ڪه رقص هم یڪی از مصادیق آن است بتوان استفاده ڪرد حرمت رقص را .
جهت اطلاع بیشتر مراجعه شود به ڪتاب دلیل تحریر الوسیله نوشته علی اڪبر سیفی مازندرانی ج 6،ص 218.

✅در ضمن توجه داشته باشید که این استدلال که اگر در قرآن آمده قبول می کنم اشتباه است

کسی که قرآن را قبول کند باید روایات و گفته های پیامبر و ائمه (ع) هم بپذیرد.

زیرا در آیات مختلف دستور به اطاعت از آنها داده است.

عشق فقط خدا


عشق فقط خدا

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


باتوجه به اینکه بقدر کافی ما رو از جهنم و عذاب هاش ترسوندن

ما در این وبلاگ بیشتر سعی داریم از رحمت و مهربانی خدا مطلب بزاریم

اما خوش بینی زیاد هم دردسر سازاست و

ممکن است باعث غفلت شود

طبق آیه مبشرا و نذیرا در قرآن که

خداوند قهار میفرماید ای پیامبر بشارت ده و بترسان

نمونه کوچکی از قومهایی که

مورد خشم پروردگار واقع شدند را دراین مطلب مشاهده بفرمایید

1️⃣✨ قوم نوح ع

🔴نحوه عذاب:

🌪 خداوند طوفان عظیمی فرستاد و طومار زندگی ننگین آنها را در هم پیچید


✳️عنکبوت آیه 14

⚔️جرم: بت ‌پرستی و کفر آنان به خدای بزرگ و تکذیب پیامبران
—----------------------------------------


2️⃣✨قوم عاد (حضرت هود ع )

🔴نحوه عذاب :

🌪ما تندباد وحشتناک و سردى را در یک روز شوم مستمر بر آنها فرستادیم.

که مردم را همچون تنه هاى نخل ریشه کن شده از جا برمى کند

✳️قمر 19 و20

⚒جرم : شرک و انکار آیات الهی و زدن تهمت ناروا به هود ع

—-------------------------------------
3️⃣✨قوم ثمود حضرت صالح ع

🔴نحوه عذاب  :

💥💥آنچنان قوم ثمود در اثر این صیحه و زلزله نابود شدند که

گویى هرگز در آنجا ساکن نبوده ‏اند،

بدانید که همانا ثمود به پروردگارشان کفر ورزیدند

✳️هود 66 و 67

⚒جرم :
کشتن شتر حضرت صالح ع که به اذن خداوند از

میان کوه بیرون آمده بود و معجزه این پیامبر بود و ظلم و ستم فراوان

—-------------------------------------
4️⃣✨قوم لوط

 🔴نحوه عذاب :

🔥چون وقت هلاک قوم رسید جبرئیل بال خویش را در زمین فرو برد و

زمین آسمان را واژگون نمود و از طرف خداوند سنگ بر سر قوم لوط بارید و

به سبب سنگی که از آسمان بارید همه آن ها هلاک گشتند
📚 طبری،  ص222

⚒جرم : گناهان جنسی

🌸اى پیامبر به بندگانم خبر ده که همانا من خودم بسیار بخشنده و مهربانم.

والبته عذاب من نیز همان عذاب دردناک است. حجر 49 و50

مراقب باشیم ...

عشق فقط خدا

عشق فقط خدا


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#خصلت_های_پسندیده



گروهی از اسیران کافر را به حضور پیامبر اسلام علیه السلام آوردند.

پیامبر دستور داد همه را اعدام کنند،

به جز یک نفر، که مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد.

مرد با تعجب پرسید: برای چه تنها مرا آزاد کردی!؟

فرمود: جبرئیل امین، به من خبر داد که در وجود تو پنج خصلت خوب وجود دارد

که خداوند و پیامبرش آنها را دوست می دارند.

۱- آن که نسبت به ناموس خودت دارای غیرت شدید هستی.

۲- از صفات سخاوت، بذل و بخشش برخورداری.

۳- اخلاق خوب داری.

۴- همواره راستگو بوده هرگز دروغ نمی گویی.

۵- مرد شجاع و دلیری هستی.

مرد اسیر که سخنان پیامبر را با حالات درونی خود مطابق یافت

به حقانیت اسلام پی برد، مسلمان شد و

تا آخرین لحظه در عقیده پاک خود باقی می ماند

آری اخلاق خوب نجات دهنده است...


عشق فقط خدا



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


بخونید دلتون رو ببره

یقین و ایمان این جوان👏👏👏






🍃اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه.

گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه.

گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.

گفت: من رفتنی ام!

گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم.

گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده.

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟

فهمیدم آدم فهمیده ایه .

گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم  کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد . با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن .آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم و بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم

ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم . گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.

مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم. الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم.

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

گفت: بیمار نیستم!

هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم:

 میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!

 خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟


باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


"آدم"
 گناه کرد🔒،
 کلید 🔑:
💚"رَبّنَا ظلمنا أنفسنا وَإِنْ لَمْ تغفر لنا وَتَرْحَمنَا لَنَکُونَنَّ مِنْ الْخاسرِینَ"

🌹پس مورد عفو وبخشش قرار گرفت
 
=======

 "نوح"

بین دشمنانش گیر افتاده بود🔒،
کلید🔑:
💚"رب انی مغلوب فانتصر"

🌹پس گشایش الهی نصیبش شد و

با کشتی اش نجات یافت و دشمنانش نابود شدند

=======

 "زکریا"
پیر مسن بود و همسرش هم نازا🔒،
کلید🔑:
💚"رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْدًا وَأَنتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ"

🌹پس یحیی به او عطا گردید

=======

 "یونس"
در تاریکی دریا و شکم ماهی تنها مانده بود🔒،
کلید🔑:
💚"لا إله إلّا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین"

🌹پس نجات یافت

=======

 "أیوب"
به مصیبت و بیماریهای سختی دچار شد🔒،
کلید🔑:
💚"رَبِّ إنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ"

🌹پس از درد و رنج نجات یافت

=======

 "إبراهیم"
 در آتش افکنده شد🔒،
کلید🔑:
💚"حسبنا الله ونعم الوکیل"

🌹پس نجات یافت و پیروز گشت

=======

 "یعقوب"
یوسف را از دست داده بود🔒،
کلید🔑:
💚"إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّه"

🌹پس خداوند بعد سالها یوسف را به او برگرداند

=======

 "محمد"
در غار ثور توسط کفار محاصره شده بود🔒،
کلید🔑:

💚"لا تحزن إن الله معنا"

🌹پس بر آنها پیروز گشت.

👈 آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟


عشق فقط خدا

عشق فقط خدا

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

#داستانک_آموزنده



🌹پسر جوانی مریض شد.

اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت.

👳حکیم به او عسل تجویز کرد.

👨جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا نمی‌خورد.

👳حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم.

👨جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت.

👳حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را  معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟

👨جوان گفت: نمی‌دانم.

👳حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که

قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور هضم شده است.

👌پس بدان که #عسل غذای #معده توست

👌و #سخن غذای #روح توست.

🎯و اگر می‌خواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود،

سعی کن قبل سخت گفتن،

سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند،

تو نیز در مغزت سخنان خود سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور


عشق فقط خدا اعجاز علمی قرآن

زنبور های عسل دارای دو معده یا شکم یکی برای غذا و آب و دیگری برای ذخیره سازی شهد و عسل هستند که تحت عنوان honey stomach معروف است،

یکی از معده های جاندار برای هضم شهد گل ها و مواد غذایی بکار می رود، و یک معده خاص جاندار برای ذخیره سازی شهد و تبدیل آن به عسل بکار می رود.

و خداوند در عصر فقر علم بیولوژی با به کار بردن اسم جمع (بطون) به تعداد معده های زنبور اشاره می فرماید.

آیا میتوان قرآن را ساخته ی ذهن بشر دانست؟


************************************************

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


معجزه ها پس از14قرن

پیامبراکرم بما امرکرده تا


(روزهای13و14و15)


هرماه را روزه بگیریم!


به تازگی"ناسا"درامریکا


تاکیدکرده که"ماه"قدرت


جذب آب مانده دربدن را


هم دارد.!


امادراین 3روز ماه قمری


قدرت جذب آبش کم میشود


آب راکد مانده دربدن آبی


که ازراه عرق و ادرار دفع


نمیشه!

محققان امریکایی به نتیجه


رسیده اندکه مردم دراین3


روزکمتر غذاوآب بخورند!


واین چیزیست که برپیامبر


وحی نازل شده بود تا ما


بهتربفکرسلامتیمان باشیم!

بدن دارای چندین انبار:


(شادی،درد وناراحتیه)


چشم مثل دوربین عکاسی


مثبت ومنفی راضبط کرده

درموقع خوابیدن شروع به

نمایش عملکرد فرددرطول

روزکه شامل دل نگرانی

واسترسش بوده مینماید.!

پیامبردستورفرمودند:

وقت خواب زیاداستغفارکنید

اخیرا علم پزشکی ثابت کرده

درهنگام استغفار شبانه:

زبان بسمت بالاوآخردندانهای

فوقانی که جایگاه غده نخاعی

سرانسان است برخوردمیکند

تاشروع به پاک کردن سلولها

ازافکارمنفی ووسوسه شود!

جانم خدااااااااااااااااااااااااا💚🌹❤️

عشق فقط خدا

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 14


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


پیامبر اکرم ص


برترین درجه #ایمان آن است که

#یقین داشته باشی


خداوند هر کجا باشی با توست



عشق فقط خدا


‌.

✨ اشک گرم و

✨ آه سرد و

✨ روی زرد و

✨ سوز دل


✨ حاصل عشقند و

✨ من این نکته میدانم چو شمع 



✨ #علی_اطهری_کرمانی


عشق فقط خدا


✨از قول خدای دوست داشتنی👇

✨ با درد بساز
✨ چون دوای تو منم

✨ در کس منگر
✨ که آشنای تو منم


✨ گر کشته شوی
✨ مگو که من کشته شدم

✨ شکرانه بده
✨ که خونبهای تو منم


✨ #مولانا

عشق فقط خدا


✨🌹 قطره اے در دل یک تُنگم و
✨🌺 دل تنگ تو ام

✨🌹عاقبت می کُشدم
✨🌺 حسرت دریا شدنم...



✨🌺 #حسین_دهلوے


✨🌹خدایا
✨🌺ما را به عشقت واصل کن...


عشق فقط خدا


✨🌹 مستى هــــــر نگــــاه تــو

✨💞  به زِ شراب و

✨🌹 جـــــامِ مِی


✨💞  کی ز ســــرم بـــرون شـود

✨🌹 یک نفـــس

✨💞 آرزوی تـو



✨🌹 #مولانا

عشق فقط خدا


🍃 ﻣﯿﻨﻮیسم "ﺳﺮﺷﺎﺭﺍﺯ ﻋـﺸــﻖ"

ﺑﺮﺍی ﺗـﻮیی ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ

ﺗﻨﻬـﺎ ﻣﺨﺎﻃـب ﺧﺎﺹّ

ﻧـﻮﺷـته هـﺎی ﻣـنی

ﺑﺮﺍی ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍنی

که بدانی ﺩﻭﺳت ﺩاشتنت

در مـن"بی انتهـاست"


🍃 خدایا عاشقتم 🍃



***************************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

#داستانک_معنوی



ابن عباس نقل می کند:

ما با پیامبر (صلی الله علیه و آله)

در آخرین حجی که در سال آخر عمر خود بجای آورد (حجة الوداع) بودیم.


رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حلقه در خانه کعبه را گرفت و رو به ما کرد و فرمود:

آیا حاضرید شما را از علامتهای آخرالزمان باخبر سازم؟

سلمان که در آن روز از همه به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزدیک بود، عرض کرد:

آری، یا رسول الله!

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

از علامت های آخرالزمان ضایع کردن نماز، پیروی از شهوات، تمایل به هواپرستی،

گرامی داشتن ثروتمندان و فروختن دین به دنیاست و

در آن وقت قلب مؤمن در درونش آب می شود مثل آب نمک در آب!

از این همه زشتیها که می بیند و قدرت بر جلوگیری آن را ندارد.

سلمان پرسید: آیا چنین چیزی واقع خواهد شد؟

حضرت فرمود: آری، سوگند به خداوند! ای سلمان!

در آن وقت زمامداران ظالم، وزیرانی فاسق،

کارشناسان ستمگر و امنایی خائن بر مردم حکومت کنند.

سلمان پرسید: آیا چنین امری واقع خواهد شد؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

آری، سوگند به خدا! ای سلمان! در آن وقت زشتی ها زیبا و زیبایی ها زشت می شود.

امانت به خیانتکار سپرده می شود و امانتدار خیانت می کند،

دروغگو تصدیق می شود و راستگو تکذیب!

سلمان پرسید:

آیا این امر واقع خواهد شد؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

آری، سوگند به خداوند! در آن وقت حکومت به دست زنان و

مشورت با بردگان خواهد بود، کودکان بر منبر می نشینند،


دروغ خوشایند و زرنگی، زکات ضرر و بیت المال غنیمت محسوب می شود!

اولاد در حق پدر و مادر جفا می کنند و به دوستانشان نیکی می نمایند و


ستاره دنباله دار طلوع می کند!

سلمان پرسید:

آیا چنین چیزی واقع خواهد شد، یا رسول الله؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

آری، ای سلمان! در آن زمان زنان در تجارت با شوهران خود شریک می شوند،

باران رحمت کم، جوانمردان بخیل، تهی دستان حقیر می شوند،

بازارها به هم نزدیک می گردد و همه از خدا شکایت می کنند.

یکی می گوید سودی نبردم و دیگری می گوید چیزی نفروختم.

سلمان پرسید: این امر واقع خواهد شد؟

حضرت فرمود:

آری، در آن وقت گروهی به حکومت می رسند،

اگر مردم حرف بزنند آنها را می کشند و اگر سکوت کنند

اموالشان را غارت، حقشان را پایمال می کنند و

خونشان را می ریزند و دلها را پر از کینه و وحشت می کنند و...

در آن زمان اشیا و قوانین را از شرق و غرب می آورند و

امت من رنگارنگ می شوند، نه، بر کوچک رحم می کنند و نه، بر بزرگ احترام می گذارند

و نه، گناه کاری را می بخشند،

هیکل هایشان مانند آدمیان و قلب هایشان همچو شیاطین است.

در آن زمان لواط زیاد می شود، مردان خود را شبیه زنان می کنند و

زنان خود را شبیه مردان، لعنت خدا بر آنها باد!

در آن زمان مساجد را زینت می کنند، قرآن ها را آرایش می دهند و

مناره های مساجد را بلند می نمایند و صفهای نمازگزاران زیاد،

اما دلهایشان به یکدیگر کینه توز و زبانهایشان مختلف است!

مردان و پسران، خود را با طلا زینت می کنند و لباس حریر و دیباج می پوشند،

پوست پلنگ را برای اظهار بزرگی در بر می کنند.

ربا در بین مردم شایع می شود و معاملات با غیبت و رشوه انجام می گیرد،

دین را می گذارند و دنیا را برمی دارند!

طلاق زیاد می شود، حدود اجرا نمی گردد، زنان خواننده و

آلات نوازندگی آشکار می گردد و اشرار امت به دنبال آنها می روند،

ثروتمندان برای تفریح و طبقه متوسط برای تجارت و

فقرا برای ریا و خودنمایی به حج می روند!

عده ای قرآن را برای غیر خدا و عده ای برای خوانندگی یاد می گیرند و

گروهی نیز علم را برای غیر خدا می آموزند، زنازاده فراوان می شود و

برای دنیا با یکدیگر عداوت می کنند!

پرده های حرمت پاره می گردد، گناه زیاد می شود،

بدان بر خوبان مسلط می شوند دروغ فراوان، لجاجت شایع و فقر فزونی می یابد،

با انواع لباسها بر یکدیگر فخر می فروشند، قمار و آلات موسیقی را تعریف می کنند و

امر به معروف و نهی از منکر را زشت می شمرند.

مؤمن واقعی در آن زمان خوار است، قاریان قرآن و

عبادت کنندگان پیوسته از یکدیگر بدگویی می کنند و

در ملکوت آسمانها آنان را افراد پلید می دانند.

ثروتمندان از فقر می ترسند و بر فقرا رحم نمی کنند و

آدمهای نالایق درباره جامعه سخن می گویند که حقیقت ندارند،

حرفهایشان فقط شعار است!

در آن زمان صدای توأم با لرزش از زمین برمی خیزد که همه می شنوند،

گنجهای طلا و نقره بیرون می ریزند


ولی برای انسان دیگر سودی نخواهند داشت و دنیا به آخر می رسد...


عشق فقط خدا

عشق فقط خدا



***************************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی


روزی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نماز صبح را با مردم در مسجد خواند.

در این میان چشمش به جوانی افتاد که از بی خوابی چرت می زد و سرش پایین می آمد.

رنگش زرد شده بود و اندامش باریک و لاغر گشته، چشمانش در کاسه سر فرو رفته بود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود:

- حالت چطور است و چگونه صبح کرده ای؟

عرض کرد:

- با یقین و ایمان کامل به جهان پس از مرگ، شب را به صبح آوردم و حالتم چنین بود.

حضرت با تعجب پرسید:

- هر یقینی علامتی دارد. علامت یقین تو چیست؟

پاسخ داد:

- یا رسول الله! این یقین است که مرا افسرده ساخته و

شبها خواب را از چشمم ربوده و

در روزهای گرم تابستان (به خاطر روزه)

مرا به دنیا و آنچه در اوست، بی رغبت کرده است.

هم اکنون با چشم بصیرت قیامت را می بینم که

برای رسیدگی به حساب مردم برپا شده و

مردم برای حساب گرد من آمده اند و من در میان آنان هستم.

گویا بهشتیان را می بینم که از نعمتهای بهشتی برخوردارند و

بر تخت های بهشتی تکیه کرده اند و

با یکدیگر مشغول تعارف و صحبتند و

اهل جهنم را می بینم که در میان شعله های آتش ناله می زنند وکمک می خواهند.

هم اکنون غرش آتش جهنم در گوشم طنین انداز است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحاب فرمود:

این جوان بنده ایست که خداوند قلب او را به نور روشن ساخته است.

سپس روی به جوان نموده، فرمود:

بر همین حال که نیک داری، ثابت باش و آن را از دست مده.

عرض کرد:

- یا رسول الله! از خدا بخواه در راه حق به شهادت برسم.

پیامبر صلی الله علیه و آله او را دعا کرد و طولی نکشید،

همراه پیغمبر در یکی از جنگها شرکت کرد و

دهمین نفری بود که در آن جنگ شهید شد.


عشق فقط خدا


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی




امام صادق علیه السلام و مرد گدا

مسمع نقل می کند:

ما در سرزمین منی محضر امام صادق بودیم،

مقداری انگور که در اختیار ما بود، می خوردیم،

گدایی آمد و از امام کمک خواست.

امام دستور داد یک خوشه انگور به او بدهند!

گدا گفت:

احتیاج به انگور ندارم اگر پول هست بدهید!

امام فرمود:

خداوند به تو وسعت دهد. گدا رفت و امام چیزی به او نداد.

گدا پس از چند قدم که رفته بود پشیمان شد و برگشت و گفت:

پس همان خوشه انگور را بدهید! امام دیگر آن خوشه را هم به او نداد.

گدای دیگری آمد. امام سه دانه انگور به ایشان داد. گدا گرفت و گفت:

سپاس آفریدگار جهانیان را که به من روزی مرحمت کرد!


خواست برود، امام فرمود:

بایست! (برای تشویق وی) دو دست را پر از انگور نمود و به او داد.

گدا گرفت و گفت:

شکر خدای جهانیان را که به من روزی عطا فرمود.

امام باز خوشش آمد، فرمود:

بایست و نرو!

آنگاه از غلام پرسید:

چقدر پول داری؟

غلام: تقریبا بیست درهم.

فرمود:

آنها را نیز به این فقیر بده!

سائل گرفت. باز زبان به سپاسگزاری گشود و گفت:

خدایا! تو را شکر گزارم، پروردگارا این نعمت از تو است و تو یکتا و بی همتایی.


خواست برود، امام فرمود: نرو! سپس پیراهن خود را از تن بیرون آورد و به فقیر داد و فرمود: بپوش!

گدا پوشید و گفت:

خدا را سپاسگزارم که به من لباس داد و پوشانید.

سپس روی به امام کرد و گفت:

خداوند به شما جزای خیر بدهد. جز این دعا چیزی نگفت و برگشت و رفت.

راوی می گوید:

ما گمان کردیم که اگر این دفعه نیز به شکر و سپاسگزاری خدا می پرداخت و

امام را دعا نمی کرد، حضرت چیزی به او عنایت می کرد و همچنان کمک ادامه می یافت.

ولی چون گدا لحن خود را عوض کرد بجای شکر خدا،

امام را دعا نمود به این جهت کمک ادامه پیدا نکرد و حضرت احسانش را قطع نمود.

عشق فقط خدا


***************************************


  • مرتضی زمانی