عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کانال تلگرام خدا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


خدا به هیچ کس وعده زندگی بدون رنج و مشکل و سختی را نداده است

👌 خدا زندگیِ ما رو با سختیها و مشکلات گِره زده. این آیه رو ببینیم:↶

🕋 لقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ. (بلد/۴)

💢 ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻧﺞ ﺁﻓﺮﻳﺪﻳﻢ، ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻭ ﻣﻤﻠﻮّ ﺍﺯ ﺭﻧﺠﻬﺎ ﺍﺳﺖ.


⚡️ و در سوره انشقاق می‌فرماید:

👥 ای انسانها! تا روزی که خدا رو ملاقات نکردید، این رنج‌ها و سختی‌ها ادامه داره...↶

🕋 یا أَیُّهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّکَ کٰادِحٌ إِلیٰ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاٰقِیهِ (انشقاق/۶)

💢 ای انسان! تو با تلاش و رنج و زحمت به سوی پروردگارت پیش می‌روی، و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد.


⚡️ در همین رابطه امام سجاد (ع) فرمود:

👈 «راحتی و آسایش، در دنیا و برای اهل دنیا وجود ندارد، راحتی و آسایشِ واقعی تنها در بهشت، و برای اهل بهشت است!»

📚 "خصال صدوق"،جلد ۱، باب الدنیا و الآخرة، حدیث ۹۵.


☝️❌ پس هدفِ ما در دنیا، رسیدن به راحتی نیست.

👈 هدف ما رسیدن به جائیست که بتونیم به راحتی، از راحتی‌های دنیا بگذریم و

با گذشتن از این سختی ها به کمال برسیم و وارد دنیای راحت و بدون مشکل و سختی شویم .انشاءالله


عشق فقط خدا


✨❤️حاشا که مرا جز "تو"

            ✨💚در دیده کسی باشد


✨❤️یا جز غم عشق "تو"

            ✨💚در دل هَوسی باشد...



 #خاقانی



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#قوانین_آسان در حکومت اسلامی پیامبر

شخصی یکی از قوانین مذهبی را شکسته و خطا کار شده بود.

خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید و گفت:

هلاک شدم! هلاک شدم!

پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسید:

چه کار کرده ای؟

مرد گفت:

در ماه رمضان با زنم همبستر شده ام. اکنون چاره چیست؟


(این اتفاق قبل از نزول آیه و حکم همبستر شدن با زنان در شبهای ماه رمضان اتفاق افتاده بود)

حضرت فرمود:

یک نفر غلام بخر و آزاد کن!

مرد گفت: نمی توانم.

پیامبر صلی الله علیه و آله: دو ماه روزه بگیر!

مرد: توانای دو ماه روزه گرفتن ندارم.

پیامبر صلی الله علیه و آله: برو شصت فقیر را غذا بده!

مرد: برای خوراک دادن شصت نفر فقیر وسیله ای ندارم.

پیامبر صلی الله علیه و آله کمی سکوت کرد. در این وقت شخص دیگری وارد شد و یک سبد خرما به پیغمبر تقدیم کرد.

حضرت فرمود: این سبد خرما را ببر و در بین مردم فقیر تقسیم کن!

مرد عرض کرد:

ای پیامبر خدا! در سراسر این شهر هیچ کس از من فقیرتر نیست.

حضرت خندید و گفت:

بسیار خوب، برو این خرماها را میان زن و فرزندانت تقسیم کن.

۷- ب: ج ۹۴، ص ۲۷۹.💚



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

#پاسخ_شبهه

اسلام دین دعا و گریه

#طرح_شبهه

✅فرق انسان مسلمان با غیر مسلمان اینه که اسلام میگوید

با #دعا، #گریه و #نذر و نیاز به همه جا میرسی

ولی بقیه #تلاش میکنن و پیشرفت میکنن مثل اروپایی ها!

🔵پاسخ:

کسانی که این #شبهات را مطرح میکنند

شاید بهتر باشد پیش از اشکال به اسلام لااقل یک دور #قرآن و کلام اهل بیت را بخوانند.


اینکه باید برای رسیدن به #هدف و #پیشرفت تلاش کرد هیچ شکی نیست.

به صراحت هم در #کلام_اهل_بیت آماده است:

امام رضا(ع) در رابطه درخواست پیروزی بدون #تلاش از خدا میفرمایند:

هر کس از خداوند، توفیق بطلبد ولی تلاش نکند، خودش را #مسخره کرده است.

📚مسند الامام الرضا(ع)، ج 1، ص 283

درخواست #توفیق از خدا، بدون تلاش و کوشش به جایی نمی رسد و

به تعبیر امام، چنین کسی خودش را #مسخره کرده است؛

مثل آن که کسی از خدا روزی بخواهد،

ولی هیچ فعالیتی و تلاشی برای معیشت نکند.

📚در #قرآن هم سوره هود آیه ۸۸ خداوند میفرماید:


آنان که در راه ما #جهاد و #تلاش می کنند، ما هم راه های خود را به آنها نشان می دهیم

پس تلاش و کوشش مقدمه لازم رسیدن به موفقیت است.

عیب از #اسلام نیست بلکه عیب از فهم نادرست ما از اسلام و قرآن و روایات معصومین است



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


🌸چهل حدیث آخرالزّمان:



✳️۱- در آخرالزمان، ثروتمند شدن به وسیله ی غصب و تجاوز است. حضرت محمد(ص)

✳️۲- در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی ابله و بی عقل می گویند. امام صادق(ع)

✳️۳- در آخرالزمان، ریا فراوان می شود. حضرت محمد(ص)

✳️۴- در آخرالزمان، از اسلام فقط نام آن باقی می ماند. حضرت محمد(ص)

✳️۵- در آخرالزمان، حق کاملا پوشیده می شود. حضرت علی(ع)

✳️۶- در آخرالزمان، اسراف می ڪنند؛ حتی در آب وضو و غسل. حضرت محمد(ص)

✳️۷- در آخرالزمان، شب ها دیر می خوابند و نماز صبح قضا می شود. حضرت محمد(ص)

✳️۸- در آخرالزمان، مؤذّنان به مظلومان پناهنده می شوند. حضرت محمد(ص)

✳️۹- در آخرالزمان، قبله ی مردان زنانشان خواهند بود. حضرت محمد(ص)

✳️۱۰-در آخرالزمان، مردم از علما می گریزند. حضرت محمد(ص)

✳️۱۱-در آخرالزمان، مؤمن پست و فاسق عزیز می شود. امام حسن عسکری(ع)

✳️۱۲-در آخرالزمان، زنان بد حجاب و عریان می شوند. حضرت علی(ع)

✳️۱۳-در آخرالزمان، علما را با لباس زیبا می شناسند. حضرت محمّد(ص)

✳️۱۴-در آخرالزمان، اسلام چون ظرف واژگون شده می ماند. حضرت علی(ع)

✳️۱۵-در آخرالزمان، برای حفظ دین باید از محل گناه گریخت. حضرت محمد(ص)

✳️۱۶-در آخرالزمان، گناه خویش را به گردن خدا می نهند. حضرت محمد(ص)

✳️۱۷-در آخرالزمان، بعضی از علما ریاڪار می شوند. حضرت محمد(ص)

✳️۱۸-در آخرالزمان، امّت حضرت محمد(ص) هفتاد و سه گروه می شوند. حضرت محمد(ص)

✳️۱۹-در آخرالزمان، بهترین مونس مردم ڪتاب است. امام صادق(ع)

✳️۲۰-در آخرالزمان، عبادت را وسیله برتری طلبی می دانند. حضرت علی(ع)

✳️۲۱-در آخرالزمان، حج را برای تجارت انجام می دهند. حضرت محمد(ص)

✳️۲۲-در آخرالزمان، سلامت دین در سڪوت بیشتر است. امام زمان(عج)

✳️۲۳-در آخرالزمان، زشتی ها افزایش می یابد. حضرت علی(ع)

✳️۲۴-در آخرالزمان، به علت گناه باران در وقتش نازل نمی شود. حضرت محمد(ص)

✳️۲۵-در آخرالزمان، هر ڪس بیشتر در خانه بماند ایمانش حفظ می گردد. امام باقر(ع)

✳️۲۶-در آخرالزمان، مؤمنان اعمالشان را با ریا انجام می دهند. حضرت محمد(ص)

✳️۲۷- در آخرالزمان، رشوه را به اسم هدیه حلال می ڪنند. حضرت محمد(ص)

✳️۲۸-در آخرالزمان، گرد و غبار ربا همه را فرا می گیرد. حضرت محمد(ص)

✳️۲۹-در آخرالزمان، حضرت عیسی(ع) پشت سر امام زمان زمان(عج) نماز می خواند. حضرت محمد(ص)

✳️۳۰-در آخرالزمان، هر ڪه دینش را حفظ ڪند اجر پنجاه صحابه پیامبر را دارد. حضرت محمد(ص)

✳️۳۱-در آخرالزمان، شیعیان واقعی با گریه بر امام حسین(ع) دل مادرش را شاد می ڪنند. حضرت محمد(ص)

✳️۳۲-در آخرالزمان، از فتنه ها به قم پناه ببرید. امام صادق(ع)

✳️۳۳-در آخرالزمان، بعضی از مردم گرگ صفت می شوند. حضرت محمد(ص)

✳️۳۴-در آخرالزمان، مردم غصه از بین رفتن دینشان را نمی خورند. حضرت محمد(ص)

✳️۳۵-در آخرالزمان، هیچ چیز سخت تر از مال حلال و دوست باوفا یافت نمی شود. امام هادی(ع)

✳️۳۶-در آخرالزمان، حفظ زبان بهترین ڪار است. امام باقر(ع)

✳️۳۷-در آخرالزمان، مؤمن واقعی از غصه آب می شود. حضرت علی(ع)

✳️۳۸-در آخرالزمان، در اوج فتنه ها به قرآن پناه ببرید. حضرت محمد(ص)

✳️۳۹-در آخرالزمان، ارزش دین در نظر مردم پایین می آید و دنیا باارزش می شود. حضرت محمد(ص)

✳️۴۰-در آخرالزمان، مرد از زنش اطاعت ڪرده و از پدر و مادرش نافرمانی می ڪند. حضرت محمد(ص),,'

📚منبع ڪتاب چهل حدیث  آخرالزمان


عشق فقط خدا

عشق فقط خدا


❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️


https://telegram.me/eshgekhodayi

تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


عاشقانه های من و خدا


عشق فقط خدا


✨💞 پیر ریاضت ما
✨💞 عشق تو بود، یارا

✨🌹 گر تو شکیب داری،
✨🌹 طاقت نماند ما را

✨💞 پنهان اگر چه داری
✨💞 چون من هزار مونس

✨🌹 من جز تو کس ندارم
✨🌹 پنهان و آشکارا


✨ #اوحدی

عکس نوشته در مورد خدا


🍃🌹 مثل گیسویی
🍃🌹 که باد آن را پریشان می‌کند

🍃💞 هردلی را روزگاری
🍃💞 عشق ویران می‌کند
 
🍃🌹 ناگهان می‌آید و
🍃🌹 درسینه می‌لرزد دلم

🍃💞 هرچه جز یاد تو را
🍃💞 باخاک یکسان می‌کند

   عشق فقط خدا


🍃💞 با قلم 🖋عشق❤️ تو

       🍃💞 هر غزلی

              🍃💞 تازه شد


🍃💞 شعر محبت

      🍃💞 فقط

          🍃💞 پیش تو

               🍃💞 اندازه شد..


#محمد_امیری



عشق فقط خدا


❤️ "دوست داشتنت"

💚 در زوایاے پنهان عشق

❤️ نخستین بهانـہ ام بود؛

💚 براے پرواز

❤️ واڪنون،

💚 ازمیان ژرفنایِ احساس واشتیاق

❤️ تو مفهمومے ترین،

💚 رویایِ من هستی وخواهے بود...


 #لیلا_زند

خدا


✨💖  قال رسول الله (ص):

چهار خصلتِ را خدا بہ کسے عطا مےڪند کہ او را دوست دارد

💙✨ سکوت کہ مبدا عبادت است

💙✨ توکل بر خدا

💙✨ تواضع و فروتنے

💙✨ و بی رغبتے بہ دنیا


📒احادیث الطلاب ۵۷۴


عشق فقط خدا


✨🌹 درد اگر درد تو باشد

✨💞 چه خیالیست

✨🌹 که من،

✨💞 دلخوش داشتن،

✨🌹 خوبترین درد سرم...



✨💞  #على_صفرى




عشق فقط خدا عکس نوشته در مورد خدا


✨💞 ما را نه غمِ

✨💞 دوزخ و نه

✨💞 حرصِ بهشت


✨💞 بردار ز رخ پرده

✨💞 که مشتاقِ لقاییم ...



✨💞 #مولانا


عشق فقط خدا


🎀عشق یعنی

✨ دل یکے

دلبر یـــکے باشد فقط

🎀در فراقش
مثل باران

✨ لحظه ها بارش کنے

🎀عشق یعنے
مثل پروانه

بگـــردے دورِ یار

🎀هے بگویے
دوستت دارم و

تکرارش کنے✨


عشق فقط خدا


آرامش …🌹

هنر نپرداختن به انبوه مشکلاتی است که

حل کردنش سهم خداوند است...

به خدا💚

و تصمیماتش برایمان

ایمان داشته باشیم


روزگارتان آرام...



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#ذکر هنگام بیرون آمدن از خانه


پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله)


در روایتى درباره آداب و اذکار بیرون آمدن از 


خانه چنین فرمودند : 


کسى که هنگام خروج از منزل بگوید


💚 بسم الله الرحمن الرحیم💚


دو فرشته مى‌گویند : هدایت شدى🌹


و اگر بگوید 💚لا حول و لا قوة الا بالله💚


مى گویند: حفظ شدى🌹


و اگر بگوید 💚توکلت على الله💚


مى گویند: بى‌نیاز شدى🌹


در این هنگام شیطان مى گوید :


چگونه مى توانم در بنده اى که هدایت شده ،


حفظ گردیده و


بى نیاز شده است ، نفوذ کنم .👌👌👏👏


❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️


https://telegram.me/eshgekhodayi


تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



💠 احادیثی ارزشمند از #حضرت_عیسی_علیه_السلام



1️⃣ حضرت عیسى علیه السلام:

کسى که بتواند جلو ستم را بگیرد و نگیرد، همچون کننده آن ستم است.

چگونه ستمگر بترسد درحالیکه در میان شما امنیّت دارد و کسى او را از ستم نهى نمی‌کند؟

در برابرش نمی‌ایستند و دستش را کوتاه نمی‌سازند؟!

با چنین وضعى، چگونه ستمگران از ستمکارى خود کوتاه آیند و چگونه مغرور نگردند؟!

آیا کافى است که فردى از شما بگوید: من خود ستم نمی‌کنم، ولى هر که خواست ستم کند...

او ستم را ببیند و جلوى آن را نگیرد؟!

اگر چنین بود که می‌گوئید، وقتى در دنیا بر ستمگران کیفر و بلا می‌رسید، شما که مانند آنها عمل نکرده‏ اید ، همراه ایشان مجازات نمی‌شدید.


📗تحف العقول: ص۵۰۴


🍃🥀


2️⃣ حضرت عیسى علیه السلام: به حق بگویمتان، گناهان خُرد و کوچک انگاشته از دام هاى شیطان است که آنها را در نظر شما کوچک و خُرد جلوه مى دهد تا روى هم جمع شوند و فزونى یابند و شما را در میان گیرند.


📗تحف العقول، ۵۰۸


🍃🥀



3️⃣ حضرت عیسى علیه السلام:

دنیا را آسان بگیرید تا بر شما آسان شود، و آن را خوار بدارید تا آخرت در نظرتان ارجمند گردد،

و دنیا را ارج ننهید، که آخرت در نظرتان بى ارج می‌شود.

دنیا شایسته احترام نیست:

هر روز گرفتارى و زیانى به بار می‌آورد، و دنیا نیست، مگر به سان رؤیایى در خواب، و آدمى در میان بیدارى و خواب!


📗أعلام الدین، ص۲۷۹


🍃🥀



4️⃣حضرت عیسى علیه السلام: با اهل معاصى، همنشینى نکنید که شما را به دنیا علاقه مند مى سازند و آخرت را از یادتان مى برند.


📗نثر الدرّ، ج۷، ص۳۶


🍃🥀



5️⃣ حضرت عیسى علیه السلام:

خوشا به حال رحم کنندگان به یکدیگر! آنانند که در روز قیامت مورد رحمت قرار مى گیرند.


📗تحف العقول، ۵۰۱


🍃🥀


6️⃣ حضرت عیسى علیه السلام:

واى بر شما اى بندگان بد! به خاطر دنیایى پست و شهوتى بى ارزش در به دست آوردن مُلکِ بهشت کوتاهى مى کنید و هراس روز قیامت را از یاد می‌برید!


📗تحف العقول، ۵۰۵


❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️


https://telegram.me/eshgekhodayi


تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


امام علی علیه‌السلام

در سفارشى به فرزند خود،امام حسن مجتبى علیه السلام فرمودند:


✍فرزندم! آیا چهار نکته به تو نیاموزم

که با رعایت آنها از طبابت بى‌نیاز شوى؟ 

عرض کرد: چرا، اى امیر مؤمنان.


⚜حضرت فرمودند:


🔹تا گرسنه نشده اى غذا نخور..

🔸و تا اشتها دارى از غذا دست بکش..

🔹و غذا را خوب بجو..

🔸و قبل از خوابیدن قضاى حاجت کن..

اگر این نکات را رعایت کنى، 

از طبابت بى نیاز می‌شوى...


📗خصال، ص ۲۲۹



✍هیچگاه به سوء هاضمه مبتلا نشدم

پرسیدند: چرا؟ 

امام فرمودند: 

«زیرا هیچ لقمه اى به سوى دهان نبردم، 

مگر این که نام خدا را بر آن، یاد کردم»


📕محاسن، ج ۲، ص۴۳۸

.........................




❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️


https://telegram.me/eshgekhodayi


تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

#داستانک_معنوی



چگونه خضر نبی علیه السلام به غلامی فروخته شد؟


روزی حضرت خضر از بازار بنی اسرائیل می گذشت ناگاه چشم فقیری به او افتاد و گفت:


به من صدقه بده خداوند به تو برکت دهد!


خضر گفت:


من به خدا ایمان دارم ولی چیزی ندارم که به تو دهم.


فقیر گفت:


بوجه الله لما تصدقت علی؛ تو را به وجه (عظمت) خدا سوگند می دهم! به من کمک کند! من در سیمای شما خیر و نیکی می بینم تو آدم خیّری هستی امیدوارم مضایقه نکنی.


خضر گفت:


تو مرا به امر عظیم (وجه خدا) قسم دادی و کمک خواستی ولی من چیزی ندارم که به تو احسان کنم مگر اینکه مرا به عنوان غلام بفروشی.


فقیر: این کار نشدنی است چگونه تو را به نام غلام بفروشم؟ خضر: تو مرا به وجه خدا (خدای بزرگ) قسم دادی و کمک خواستی من نمی توانم ناامیدت کنم مرا به بازار ببر و بفروش و احتیاجت را برطرف کن!


فقیر حضرت خضر را به بازار آورد و به چهارصد درهم فروخت.


خضر علیه السلام مدتی در نزد خریدار ماند، اما خریدار به او کار واگذار نمی کرد.


خضر: تو مرا برای خدمت خریدی، چرا به من کار واگذار نمی کنی؟


خریدار: من مایل نیستم که تو را به زحمت اندازم، تو پیرمرد سالخورده هستی.


خضر: من به هر کاری توانا هستم و زحمتی بر من نیست. خریدار: حال که چنین است این سنگها را از اینجا به فلان جا ببر!


با اینکه برای جابجا کردن سنگها شش نفر در یک روز لازم بود، ولی سنگها را در یک ساعت به مکان معین جابجا کرد.


خریدار خوشحال شد و تشویقش نمود و گفت:


آفرین بر تو! کاری کردی که از عهده یک نفر بیرون بود که چنین کاری را انجام دهد.


روزی برای خریدار سفری پیش آمد خواست به مسافرت برود، به خضر گفت:


من تو را درستکار می دانم می خواهم به مسافرت بروم، تو جانشین من باش، با خانواده ام به نیکی رفتار کن تا من از سفر برگردم و چون پیرمرد هستی لازم نیست کار کنی، کار برایت زحمت است.


خضر: نه هرگز زحمتی برایم نیست.


خریدار: حال که چنین است مقداری خشت بزن تا برگردم. خریدار به سفر رفت، خضر به تنهایی خشت درست کرد و ساختمان زیبایی بنا نمود.


خریدار که از سفر برگشت، دید که خضر خشت را زده و ساختمانی را هم با آن خشت ساخته است، بسیار تعجب کرد و گفت:


تو را به وجه خدا سوگند می دهم که بگویی تو کیستی و چه کاره ای؟ حضرت خضر گفت:


- چون مرا به وجه خدا سوگند دادی و همین مطلب مرا به زحمت انداخت و به نام غلام فروخته شدم. اکنون مجبورم که داستانم را به شما بگویم:


فقیر نیازمندی از من صدقه خواست و من چیزی از مال دنیا نداشتم که به او کمک کنم. مرا به وجه خدا قسم داد، لذا خود را به عنوان غلام در اختیار او گذاشتم تا مرا به شما فروخت.


اکنون به شما می گویم هرگاه سائلی از کسی چیزی بخواهد و به وجه خدا قسم دهد در صورتی که می تواند به او کمک کند، سائل را رد کند روز قیامت در حالی محشور خواهد شد که در صورت او پوست، گوشت و خون نیست، تنها استخوانهای صورتش می مانند که وقت حرکت صدا می کنند (فقط با اسکلت در محشر ظاهر می شود.) خریدار: چون حضرت خضر را شناخت گفت:


مرا ببخش که تو را نشناختم. و به زحمت انداختم.


خضر گفت: طوری نیست. چون تو مرا نگهداشتی و درباره ام نیکی نمودی.


خریدار: پدر و مادرم فدایت باد! خود و تمام هستی ام در اختیار شماست.


خضر: دوست دارم مرا آزاد کنی تا خدا را عبادت کنم.


خریدار: تو آزاد هستی!


خضر: خداوند را سپاسگزارم که پس از بردگی مرا آزاد نمود.


❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️


https://telegram.me/eshgekhodayi


تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

یکی از کارای خیلی موثر 

در روحیه ی انسان

 توجـــــــــه هنگام ذکر گفتنه📿


وقتی ذکر الحمدلله رو توی تسبیحات حضرت زهرا(سلام الله)میگید


با هر ذکری یه دونه از داشته هات رو به یاد بیار


🔸مثلا بگو: 

الحمد لله به خاطر

 عقلی که بهم دادی

الحمد لله به خاطر ایمانم

پدرم

مادرم

برادرم 

خواهرم

معلمینم

دست و پا و چشم و گوش و ...


🌀هر چی به ذهنت میاد رو 

با هر الحمد لله گفتنی مرور کن.


بعد از دو سه روز 

ببین چقدر غرق نورانیت میشی💎


امتحانش میکنی؟!😊

نتیجش معجزه میکنه برات...



........................................

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

#داستانک_معنوی 


وابستگی به دنیا،


شخصی نزد پیامبر خدا آمد و پرسید


ای رسول خدا چرا من از مرگ می ترسم؟🌾


🌹حضرت پرسیدند: آیا ثروتی داری؟🌹


🌱آن شخص پاسخ داد: بلی🌱


🍃حضرت فرمودند: 


آن را (با انفاق برای سرای دیگر) پیش فرست.🍃


🍁آن شخص گفت: نمی توانم (دل بکنم)🍁


🌴حضرت فرمودند:🌴


🌸انسان دلبسته ثروت خود است.🌸


🌼اگر آن را از پیش فرستاد🌼


💐دوست دارد خودش هم به آن ملحق شود💐


🍂و اگر آن را در نزد خود نگه داشت🍂


🍁دوست دارد در کنار  بماند🍁


 (مجمع البیان ج ۸ ص ۴۰۷)


 


عشق فقط خدا


❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️


https://telegram.me/eshgekhodayi


تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی


⚡️پیامبر اکرم (ص) : هر کس که تقلب کند از ما نیست.⚡️

مردی صالح و زاهد عاملان و کارگزاران خود را سفارش می کرد که عیب کالایش را هنگام فروش به مردم بگویند و آنها را فریب ندهند.


 بعد از این تذکر هر خریداری که به قصد خرید کالا وارد مغازه او می شد عیب کالا و اجناس را به اطلاع او می رساندند.


 روزی شخصی یهودی به قصد خرید پیراهن وارد مغازه شد. از قضا پیراهنی را انتخاب کرد که ایراد داشت.


 آن مرد در مغازه نبود و شاگردش به این نیت که خریدار یهودی است، ضرورتی ندید که ایراد پیراهن را به او گوشزد کند. آن مرد پیراهن را خرید و از مغازه بیرون رفت.


 بعد از مدتی صاحب مغازه برگشت و متوجه شد که شاگردش سه هزار درهم از آن شخص یهودی دریافت کرده است و عیبی که در پیراهن بود به مشتری ابلاغ نکرده است.

 صاحب مغازه وقتی از این جریان مطلع شد بسیار ناراحت شد و از شاگردش سراغ آن مرد را گرفت و به دنبال او رفت.

 آن مرد یهودی با قافله‌ای رهسپار منطقه‌ای شده بود. اما آن مرد آرام نگرفت، پول دریافتی را برداشت و به دنبال آن قافله رفت.

 بالاخره آن مرد را بعد از سه روز پیدا کرد و به او گفت: ای فلانی تو پیراهنی را با این نام و نشان از مغازه من خریده ای که در آن ایرادی وجود دارد و تو متوجه نشده ای و شاگرد من هم کوتاهی کرده و آن را به تو نگفته است. پولت را بگیر و پیراهن را به من باز گردان!

 مرد یهودی گفت: چه چیزی تو را به اینجا کشانده است؟


 مرد صالح گفت: اسلام و سخن پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – که می فرماید:


«من غَشّنا فلیس منا» یعنی هر کس که تقلب کند از ما نیست.

مرد یهودی گفت: پولی که من بابت آن پیراهن پرداخت کرده ام پول جعلی و تقلبی است

پس شما هم به جای آن ، پول واقعی بگیر و بیشتر از آنچه تو انتظار داری انجام می دهم که:


 اشهد ان ‌لا‌اله‌الا‌الله وان محمدا‌رسول‌الله

 در نتیجه این اخلاق نیکو مرد یهودی مسلمان شد.


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


نگاهم به ویترین های شیشه ای معازه ها بود و مسیرم را طی میکردم؛ هیچ عکس العملی را نسبت به مردمی که تنه هایشان را به پیکر نحیفم میکوبیدن نداشتم.

شاید با خود فکر کنی، انقدر خرید برایم مهم است که به هیچ چیز توجه نشان ندهم؟

نه، اینطور نیست، نگاه من به لباس هایی که گاهی برقشان چشمانم را میگرفت نبود، نگاهم به دنبال تکه کاغذی بود که شاید بر روی ویترین مغازه ای چسبیده باشد و حامل جمله ی"به یک فروشنده نیازمندیم "باشد.

ماه هاست به دنبال کار میگردم، انقدر روزنامه ها را زیرو رو کرده ام که بدانم برای دختر جوانی که فقط مدرک دیپلم دارد و نه تایپ بلد است و نه کامپیوتر و از دار دنیا یک مادر مریض دارد شغلی نیست.

در اخر به ذهنم رسید که شهر را وجب کنم و به دنبال همان تکه کاغذ چسبیده بر شیشه باشم.
با دیدن همان کاغذ معروف لبانم را که از خشکی ترک برداشته بود انحنا یافت.
بر سرعت قدم های بی جانم افزودم و با گام های بلند وارد بوتیک شدم.
پسر جوانی که پشت پیشخوان بود پرسید:میتوانم کمکتان کنم؟
در جوابش گفتم:برای اعلامیه ی پشت شیشه امده ام.

نیم نگاهی به مسیری که با دستم نشان میدادم انداخت و بعد از نگاهی به خودم گفت:متاسفم، شما مناسب این کار نیستید.

جویای دلیلش شدم و چه احمقانه انتظار داشتم جوابی متفاوت تر از مغازه های قبل دریافت کنم؛

ولی باز همان اواهای تکراری گوشم را پر کرد.


"شما مناشب اینکار نیستید چرا که ما به کسی نیاز داریم که مشتری را جلب کند و شما این توانایی را ندارید..."


راهکار تکراری را هم باز شنیدم"اگر تغییراتی را که ما میخواهیم را پیدا کنید می توانید مشغول به کار شوید"

از مغازه بیرون زدم دیگر توان شنیدن این جملات تکراری را نداشتم،

شاید راست میگفت منی که صورتم حتی به یک کرم اغشته نشده بود

ومانتوی مشکی رنگ بلند و گشادی بر تن داشتم نمیتوانستم مشتری جلب کنم.
با وارد شدنم به خانه مادرم را سر سجاده نماز یافتم.

خسته بودم، حرف های صاحب مغازه ها در گوشم زنگ میزد


"شما مناسب اینکار نیستید... تغییرکن... تغییر کن... تغییر. "


با عصبانیت از جایم برخاستم؛

قیچی قدیمی را در مانتوام قرار دادم و تا یک وجب بالای زانو کوتاهش کردم و

با چرخ دستی قدیمی تا جای ممکن تنگ.


صبح زود مانتویی را که حالا کم از یک پیراهن نداشت پوشیدم و

با رژلب قدیمی ام هم لبانم و هم گونه هایم را زنگ زدم؛

مقنعه ام را تا جای ممکن عقب کشیدم.
از جلوی اینه گذشتم ولی با مکث بازگشتم و خودم را دوباره در اینه دیدم.
لبانم لرزید، اشک چشمانم را پر کرد، از خودم متنفر شدم.

خدایا کارم به کجا رسیده است؟! ببخش خدای من... ببخش مرا...


.................من اخرتم را با دنیایم معاوض نمیکنم.................


با نفرت لباس هایم را از تنم کنم و دیگر مانتوی کهنه ای را که داشتم پوشیدم و رنگ ها را از چهره ام زدودم، و این بار با توکلی مضاعف خیابان هارا به دنبال کار وجب کردم

تازه از در خانه خارج شده بودم که با صدای زن همسایه صورتم را به سمتش برگرداندم، با خوش رویی جویای حالم شد و چون میدانستم به دنبال کار میگردم پرسید که ایا کاری را یافته ام یانه!

زمانیکه با جواب منفی ام رو به رو شد گفت:دخترم زهرا، چند مدت دیگر عروسیش است و می خواهد از موسسه ی خیریه ای که در ان مشغول به کار است استعفا بدهد.

گفت تا بگویم اگر هنوز کاری پیدا نکرده ای تا ظهر خودت را به موسسه برسانی تا جایگزینش شوی.

با لبخند از او تشکر کردم و با گرفتن ادرس موسسه راهی انجا شدم.

با پذیرفته شدن در موسسه سرم را به سمت اسمان گرفتم و با تمام وجود خدا را شکر کردم...


اینجاست که معصومین گفته اند



تو بندگی ات را بکن

 او خدایی خوب می داند...


عشق فقط خدا


✨🌹 عشق یعنی
مَن که درمانم تویی

✨🌹 عشق یعنی
راحت جـانم تویی


✨🌹 عشق یعنی
شادِ شادم  در بَرت

✨🌹 عشق یعنی
کرده قلبم باورت


✨🌹عشق یعنی
تو شدی آرام جان

✨🌹عشق یعنی
تا ابد بامن بمان
 


عشق فقط خدا


❤️ کانال تلگرامی عشق فقط خدا ❤️


https://telegram.me/eshgekhodayi


تلگرام عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰






خیلیامون تو خونه هامون تابلوی معروف

 #و_ان_یکاد... رو داریم در مورد این تابلو و

دلایل اقبال عمومی مردم به نصب این تابلو در خانه هایشان مطلب زیر رو از دست ندید...

تفسیر سوره #قلم

آیات 51 و 52

و نزدیک بود کسانى که کفر ورزیدند، چون قرآن را شنیدند، تو را چشم بزنند و مى‏گویند: او دیوانه است.

💖در حالى که آن قرآن جز مایه بیدارى براى جهانیان نیست.

🔷شان نزول🔷

✳️مفسران در شرح این آیه گفته‌اند که عده‌ای از کافران، چشم‌زنان حرفه‌ای و قهّار و شورچشم و گزندرسان طایفه بنی‌اسد را آوردند که حضرت رسول (ص) را چشم بزنند و از پای درآورند

 💚ولی حفظ الهی او را در امان داشت و این آیه در اشاره به آن نازل شد.

🌹تفسیر کوتاه🌹


💚پیامبر فرمود: چشم زخم حق است و به قدرى کارساز است که شتر و گاو را داخل تنور مى‏کند.

💚چشم زخم لازم نیست از دشمن باشد. گاهى دوست از دوست خودش به خاطر داشتن کمالى تعجب مى‏کند و لذا در حدیث داریم که اگر از دوست خود چیزى دیدید که تعجب کردید، خدا را یاد کنید تا بلاى چشم زخم دفع شود و چه بسیارند کسانى که به وسیله چشم زخم هلاک شده و جان داده‏ اند
📚 بحار الانوار، ج‏63، ص 17

اصل چشم زخم از نظر عرفی و نزد بسیاری از مردم، این گونه مطرح است که در بعضی از چشم ها اثر مخصوصی است که وقتی از روی اعجاب به چیزی بنگرند، ممکن است آن را از بین ببرد و یا معیوب کنند و یا بیمار نماید و ...
این مسأله از نظر عقلی امر محالی نیست چه این که، بسیاری از دانشمندان امروز ـ معتقدند که در بعضی از چشم ها نیروی مغناطیسی خاصی نهفته شده که کارایی زیادی دارد.

علامه طباطبایی در المیزان می‌نویسد: چشم زخم نوعی از حسد نفسانی است که هنگام مشاهده چیزی که در نظر شور چشم، زیاد و تعجب انگیز است محقق می‌شود.⇦ (المیزان ج۲۰ ، ص۳۹۳).

بهترین راه برای علاج آن توجه به معارف و دستورات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ است که شامل:👇👇

💚گروهی از بزرگان گفته‌اند که خواندن و به همراه داشتن این آیه در دفع چشم زخم مؤثر است.

💚در روایات مى‏خوانیم: صدقه، دعا، خواندن سوره ‏هاى ناس و فلق و امثال آن مى‏تواند مانع تأثیر چشم زخم شود
📚بحارالانوار، ج 95، ص 127
 👁

 سه مرتبه بگویید: «ماشاءالله لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.» ⇦ (بحار الانوار، ج۹۲، ص ۱۲۸)

 دعایی که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ برای امام حسن ـ علیه السلام ـ و امام حسین ـ علیه السلام ـ خواندند و به اصحاب نیز توصیه فرمودند:

«اللهم یا ذا السلطان العظیم و المن القدیم و الوجه الکریم ذالکلمات التامات و الدعوات المستجابات عاف فلانا من انفس الجن و اعین الانس.»

عشق فقط خدا


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

داستانک معنوی


حکایت حاج سید مهدی قوام و کمک به زن روسپی

سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود.

چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.

آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید،

حاج شمس‌الدین  بانی مجلس هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا بهش برسد.


جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.

وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش، آقا سید! ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل.
دست شما درد نکند، بزرگوار!

سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!

آقا سید! حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن.

حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه.
*
زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود.

مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.

زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری،

رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان…


رنگ دیگری به خود گرفته بود. دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند.
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…

حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین:


استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…


سید انگار فکرش جای دیگری است:


حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.


حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:


حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر!


این وقت شب، یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟

سبحان الله…

سید مکثی می‌کند.

بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!


حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود.

این بار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.
به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استغفرالله می‌گوید.
- خانم! بروید آنجا، پیش آن آقا سید. باهاتان کاری دارند.


زن، با تردید، راه می‌افتد.
حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!
زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…
دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟

شاید زن، کمی فهمیده باشد، کلماتش قدری هوای درد دل دارد،

همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:

حاج آقا! به خدا مجبورم، احتیاج دارم…

سید؛ ولی مشتری بود!

پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:

این، مال صاحب اصلی محفل است، من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است،

تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!
سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…
انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد.
*
چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!

سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود.

زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد، ن

گاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی:

زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.

مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود.

صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:


آقا سید! من را نشناختید؟


یادتان می‌آید که یک بار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟


همان پاکت…


آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!


این بار، نوبت باران چشمان سید است…
***
سید مهدی قوام  از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران بود.

یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم، که دفن کنند،

به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند

و صحن را پر کرده بودند.

زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت…


بله اینچنین مشتریانی هم وجود دارند

خدا خیرشان دهد


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




 هنگامیکه نمرود نتوانست با آتشیکه افروخت ابراهیم خلیل علیه السلام را بیازارد

و خود را در مقابل او عاجز دید خداوند ملکی را بصورت بشر بسوی او فرستاد

که او را نصیحت کند ملک پیش نمرود آمد و گفت؛

خوبست بعد از این همه ستم که بر ابراهیم روا داشتی و

او را از وطن آواره کردی و در میان آتش بدنش را افکندی

اکنون دیگر رو بسوی خدای آسمان و زمین آوری و

دست از ستم و فساد برداری زیرا خداوند را لشگری فراوان است و

میتواند با ضعفترین مخلوقات خود ترا با لشگرت در یک آن هلاک کند.

نمرود گفت در روی زمین کسی را بقدر من لشگر نیست و قدرتش از من فزونتر نباشد.

اگر خدای آسمان را لشگری هست بگو فراهم نماید تا با آنها جنگ کنیم .

فرشته گفت تو لشگر خویش را آماده کن تا لشگر آسمان بیاید.
نمرود سه روز مهلت خواست و در روز چهارم آنچه میتوانست لشگر تهیه کند آماده نمود و

در میان بیابانی وسیع با آن لشگر انبوه جای گرفت .

آن جمعیت فراوان در مقابل حضرت ابراهیم علیه السلام صف کشیدند

نمرود به ابراهیم از روی تمسخر گفت لشگر تو کجا است ؟

ابراهیم جواب داد در همین ساعت خداوند خواهد فرستاد.

ناگاه فضای بیابان را پشه های فراوانی فرا گرفتند و بر سر لشگریان نمرود حمله کردند

هجوم این لشگر ضعیف قدرت سپاه قوی نمرود را در هم شکست و

آنها را به فرار وادار نمود و مقداری از آن پشه ها به سر و صورت نمرود حمله کردند.


نمرود بسیار نگران شد و بخانه برگشت باز همان ملک آمد و

گفت دیدی لشگر آسمان را که بیک آن لشگر تو را درهم شکستند

با اینکه از همه موجودات ضعیفترند

اکنون ایمان بیاور و از خداوند بترس والا تو را هلاک خواهد کرد.

نمرود باین سخنان گوش نداد. خداوند امر کرد به پشه ای که از همه کوچکتر بود.

روز اول لب پائین او را گزید و در اثر آن گزش لب او ورم کرد و بزرگ شد و درد بسیاری کشید.

 بار دیگر آمد لب بالایش را گزید بهمان طریق تورم حاصل شد و

بسیار ناراحت گردید

عاقبت همان پشه ماءمور شد که

از راه دماغ بمغز سرش وارد شود و او را آزار دهد بعد از ورود پشه نمرود به سردرد شدیدی مبتلا شد.

هرگاه با چیز سنگینی بر سر خود میزد پشه از کار دست میکشید و

نمرود مختصری از سر درد راحت میگردید.

از اینرو کسانیکه در موقع ورود به پیشگاه او برایش سجده میکردند

بهترین عمل آنها بعد از این پیش آمد آن بود که

با چکش مخصوصی در وقت ورود قبل از هر کار بر سر او بزنند تا

پشه دست از آزار او بردارد و

مقربترین اشخاص آنکس بود که از محکم زدن کوبه و چکش هراس نکند

بالاخره با همین عذاب رخت از جهان بربست و

مقدار مختصری از نتیجه کفر و عناد خویش را  دریافت


عشق فقط خدا


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق فقط خدا 15


عاشقانه های من و خدا


عکس نوشته های زیبا در مورد خدا

به همراه شعر های عاشقانه کوتاه


عشق فقط خدا


✨درسرم عشق تو
✨سودایی خوش است

✨دردلم شوقت
✨تمنایی خوش است

✨ناله وفریاد من
✨هر نیم‌شب

✨بر دروصلت
✨تقاضایی خوش است



✨ #عراقی

عشق فقط خدا


✨با عشق تو ای دلبرم

✨جنت نخواهم من دگر


✨هم دین و هم دنیای من

✨بهشت جانانه تویی ....


عشق فقط خدا


✨در سرم نیست بجز

✨حال و هوای تو

✨و عشق...


✨شادم از اینکه

✨همه حال و هوایم

✨تو شدی


✨ #علیرضا_آذر

عشق فقط خدا


✨لذت و صـــل نداند

✨مگر آن سوخته‌ای،

✨که پس از دوری بسیار

✨به یاری برسد


✨قیمت گل نشناسد

✨مگــــر آن مرغ اسیر،

✨که خزان دیده بود

✨پس به بهاری برسد...



عشق فقط خدا

✨💞میان سجده ام هرشب
✨فقط یک ذکر می خوانم

✨💞تویی روحم تویی جانم
✨تویی پیدا و پنهانم



✨💞چنانم کرده ای عاشق❤️
✨که بی عشق تو ویرانم

✨💞تویی سرچشمه ی امید
✨و یأس و درد و درمانم



عشق فقط خدا


✨هشیار سری بود
✨ز ســـودای تو مست

✨خوش آنکه ز روی تو
✨دلش رفت ز دست

✨بی‌تو همه هیـــچ نیست
✨در ملک وجود

✨ور هیچ نباشد
✨چو تــو هستی همه هست




عشق فقط خدا

✨💚ای که گفتی

      ✨❤️از تو میجویم

            ✨💚نشان عاشقی


✨❤️عاشقی

        ✨💚دلداده داری


             ✨💚جان جانان

                   ✨❤️غم مخور



عشق فقط خدا


✨ساقیا امشب
   ✨ز درد عشق حالی دیگرم


✨نغمه ای دیگر بگو
      ✨من در نوایی دیگرم


✨ازصدای چنگ و نی
       ✨دیگر نمی آیم به شوق


✨مطربان در ساز کوبندو
     ✨هوایی دیگرم




عشق فقط خدا


✨🌹مــــی روم ....

✨🌹و نمــــی رود ....

✨🌹از ســــرِ "مَــــن"

✨🌹هوایِ "تــــو" ...*


✨🌹کی ز ســــرم برون شود

✨🌹یک نفس آرزوی"تــــو"...


عشق فقط خدا


✨محرم راز دل
✨شیدای خود

✨کس نمی‌بینم
✨ز خاص و عام را

✨با دلارامی
✨مرا خاطر خوش است

✨کز دلم
✨یک باره برد آرام را


عشق فقط خدا


🍃خدا آنقدر ها هم که نشان میدهد

 صبور نیست!!!


🍃من خود دیده ام بی تابی اش را

 برای توبه و بازگشت بندگانش💝



💖کانال عشق فقط خدا💖



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستانک معنوی



مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است ؟

بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ...


در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ،

و اونیز  در همان منطقه سکونت داشت  .

زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد  :

موز کیلویی دو هزار تومان و سیب  سه هزار تومان ..

زن گفت : الحمدلله


و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد و

خشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ...

که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود ...

بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت

الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ،

هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ...

مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت :

به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ،

و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ،

و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ،

اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..

من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم .

این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به خدا قسم و باز به خدا قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ...

وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ...

هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری
نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای خدا چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر خدا می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ..آن هم ده ها و یا صدها برابر طبق قول خداوند در قرآن...

و چه پاداشی در آن روز بهتر از رضای خدا..


امیدورام این شبهای زمستان و در آستانه شب یلدا

اینچنین رفتار های خدا پسندانه رو

از بزرگمردان هموطن میوه فروش یا هر صنفی که

به پذیرایی این شب مخصوص مربوط باشه رو بیشتر ببینیم...


عشق خدا نصیبتان


عشق فقط خدا


عشق فقط خدا


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




🔶حضرت داوود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! همنشین مرا در بهشت به من معرفی کن و نشان بده.

خداوند فرمود: مَتّی (پدر حضرت یونس) همنشین تو در بهشت است.

🔶داوود اجازه خواست به دیدار متّی برود، خداوند به او اجازه داد.

او با فرزندش سلیمان به محل زندگی متی آمدند. خانه ای را دیدند که از برگ خرما ساخته شده بود.

پرسیدند: متی کجا است؟ گفتند: در بازار است.

هر دو به بازار آمدند و از محل او پرسیدند.

در جواب گفتند: او در بازار هیزم فروشان است. به سراغ او رفتند.

عده ای گفتند: ما هم منتظر او هستیم.

داوود و سلیمان به انتظار دیدار و نشستند و او در حالی که پشته ای از هیزم بر سر داشت.

مردم به احترام او برخاستند و پشته را از سر او بر زمین نهادند.

🔶متی پس از حمد خدا هیزم را در معرض فروش گذاشت و گفت:

چه کسی جنس حلالی را با پول حلال می خرد؟

یکی از حاضران هیزم را خرید. داوود و سلیمان به او سلام کردند.

متی آن ها را به منزل خود دعوت کرد و با پول هیزم مقداری گندم خرید و به منزل آورد،

سپس آن را با آسیاب آرد کرد و خمیر نمود، آن گاه آتش افروخت و مشغول پختن نان شد.

🔶در آن حال با داوود و سلیمان به گفت و گو پرداخت تا نان پخته شد.

مقداری نان در ظرف چوبی گذاشت و کمی نمک بر آن پاشید و

ظرفی پر از آب هم در کنارش نهاد و دو زانو نشست و همگی مشغول خوردن آن شدند.

🔶متی لقمه ای برداشت، وقتی خواست آن را در دهان بگذارد گفت:


بسم الله و هنگامی که خواست ببلعد گفت: اَلْحَمْدُلِلَّه و


این عمل را در لقمه های بعدی نیز تکرار کرد،


آن گاه با نام خدا کمی آب میل کرد و هنگامی که خواست آب را بر زمین بگذارد،


خدا را ستود و گفت: الهی! چه کسی را مانند من نعمت بخشیدی و


درباره اش احسان نمودی؟


چشم بینا، گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردی و


نیرو دادی تا توانستم نزد درختی آن را نه، کاشته ام و


نه در حفظ آن کوشش نموده ام بروم و آن را وسیله روزی من قرار دادی و


کسی را فرستادی که آن را از من خرید و


با پول آن، گندمی خریدم که آن را نکاشته بودم و


آتش را مسخرم ساختی تا با آن نان بپزم و با میل و رغبت آن را بخورم


تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم، خدایا! تو را سپاسگزارم.


پس از آن، مدتی گریست.


در این موقع داوود به فرزندش سلیمان فرمود:

فرزندم! بلند شو برویم، من هرگز بنده ای مانند این شخص ندیده بودم که

نسبت به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد.

📚داستان های بحار، ج 4، ص 214 -218


عشق فقط خدا

عشق فقط خدا

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




آیا کسی هست که #خدا را دیده باشد؟

تنها کسی که با خدا ملاقات داشته و با خدا سخن گفته حضرت #محمد_مصطفی (ص)بود

که بین خدا و حضرت محمد ص فقط یک پرده بود

مامون گفت : ای پسر رسول خدا ( اگر حضرت موسی نبی خدا و معصوم است ) پس معنی

این ایه چیست که حضرت #موسی در آنجا از خدا در خواست میکند که خدا را ببیند :

رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ چرا حضرت موسی از خدا چنین درخواستی کرد ؟

مگر نمیدانست که خدا دیده نمیشود ؟

امام رضا علیه السلام فرمودند : بدرستیکه حضرت موسی علیه السلام می دانست که

خداوند به چشم دیده نمیشود ولی هنگامی که خداوند عزوجل با او صحبت کرد و نجوا کرد ،

‌حضرت موسی به سمت قوم خودش بازگشت و به قوم خود خبر داد که خدا با من مستقیما
و بدون واسطه وحی صحبت کرد .

قوم بنی اسرائیل گفتند ما باور نمیکنیم الا اینکه خدا باما هم هم مثل تو سخن بگوید .

در میان قوم موسی علیه السلام 700 هزار مرد بودند که موسی علیه السلام از میان آنها 70

هزار مرد را انتخاب کرد . سپس از میان آن 70 هزار نفر 700 نفر انتخاب کرد . سپس از میان

آن 700 نفر ، 70 نفر انتخاب کرد تا انها را به میقات ببرد و تا انها هم صدای خدا را بشنوند .

پس موسی با آن هفتاد نفر به سوی طور سینا رفتند .

پس آن 70 نفر را در دامنه کوه قرار داد و خود با بالای کوه رفت و

از خدا در خواست کرد تا خدای عزوجل با انها حرف بزند و آنهاصدای خدا را بشنوند .

پس خدا نیز استجابت کرد و با آنها حرف زد و

انها صدای خدا را از بالا ی سر خودشان و از چپ و راست و پایین و روبرو و پشت سر خود شنیدند .

آن هفتاد نفر به موسی گفتند ما باور نمیکنیم که این صدایی که شنیدیم کلام خدا باشد


الا اینکه خدا را به ما #نشان بدهی .

پس هنگامی که این سخن کفر آمیز را زدند و در برابر معجزه خداوند استکبار ورزیدند ،

خداوند صاعقه ای بر آنها فرود اورد و همه آنها به خاطر آن حرف کفر آمیز دچار عذاب الهی شدند .

موسی علیه السلام گفت ای پروردگار من ، هنگامی که به سوی قوم خودم بازگشتم
چه بگویم به آنها ؟
در حالی که میدانم انها به من چه خواهند گفت . انها به من تهمت میزنند و میگویند که تو آن 70 نفر را بردی و کشتی . چون تو نتوانستی ادعای خود (صحبت کردن مستقیم با خدا ) را بر انها ثابت کنی و چون نتوانستی این کار را بکنی انها را کشتی .


خداوند عزوجل ان 70 نفر را دوباره زنده کرد

پس آن هفتاد نفر باز هم از موسی درخواست کردند و گفتند : اگر تو از خدا بخواهی که خودش را نشان بدهد قبول میکند . موسی به انها گفت : این قوم من !!خداوند با چشمان
دیده نمیشود و جسم ندارد که دیده بشود . و خداوند فقط به وسیله آیات و نشانه هایش
شناخته میشود .

آن هفتاد نفر گفتند . ما به این حرف ها ایمان نمیاوریم تا اینکه تو از خدا بخواهی تا
خودش را نشان بدهد .

موسی علیه السلام گفت : ای پروردگار من ، تو شنیدی انچه که بنی اسرائیل درخواست میکند .

و تو اگاهی به صلاح انها .

خداوند عزوجل وحی کرد که ای موسی از من بخواه انچه که قومت میخواهند .

موسی درخواست کرد و گفت : رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ پروردگارا خودت را به من نشان بده

تا من به تو نگاه کنم .

خداوند فرمود : لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ .

من دیده نمیشوم ولی به کوه نگاه کن . اگراین کوه در جاى خود ثابت ماند تو هم مراخواهى دید.

پس چون پروردگارش بر کوه تجلّى کرد آن را خرد و غبار کرد و موسى بی‏هوش افتاد و چون به هوش آمد گفت:

تو (از دیده شدن با چشم) پاک و منزهى،

بازگشتم به معرفت خود از جهل قوم خودم و

من نخستین ایمان اورندگان هستم از میان قوم خود که تو دیده نمیشوی .


عشق فقط خدا


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی