به یقین، فلسفه خلقت دنیا عشق است
آن چه نقش است در این گنبد مینا، عشق است
اهرمن، سیب، هوس، وسوسه، غفلت ... بس کن
علت معجزه آدم و حوا، عشق است
بیدلی گفت به من حضرت دل آیینه ست
آن چه نقش است در این آیینه، تنها عشق است
در شب قدر که برتر ز هزاران ماه است
حاجت آیینه از حضرت یکتا، عشق است
آنچه لبخند نشانده ست به لب ها، مهر است
آنچه امید نهاده ست به دل ها، عشق است
(( از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر ))
بهترین زمزمه در گوش دل ما، عشق است
هر چه حسن است، تعلق به جمالش دارد
ان چه دل می برد از عقل، به مولا عشق است
قصه مولوی و شمس اگر شیرین است
علت آنست که معشوقه آن ها، عشق است
راز شوریدگی " فائز " و "باباطاهر"
علت بیدلی "حافظ"و "نیما"، عشق است
نفس عشق شفا بخش دل "مجنون" است
تسلیت گوی دل خسته "لیلا" عشق است
روح فرهاد گرفتار، تب شیرین است
علت سوختن وامق و عذرا، عشق است
به گل سرخ قسم، یوسف دل معصوم است
ای ندامت نفسان، درد زلیخا عشق است
باز هم حادثه سیب که می افتد سرخ
جای شک نیست که تقدیر دل ما، عشق است
توبه کردم دیر،اما باامید
بلکه عفو آیدمرا از تونوید
خودزحال خویش می دانم کِیَم
دانم آن عبدی که می خواهی نِیَم
بنده ای درفسق وعصیانم خدا
لیکن از کرده پشیمانم خدا
آمدم بر دَرگَهَت،یارب مران
نوبهارم دِه پس از عمری خزان
لایقم بنما به عشق و بندگی
دور کن از خِفَّت و شرمندگی
یاالهی،ای خداوند حکیم
راهی ام کن بر صراط مستقیم
طاعتی چندان نکردم، از کَرَم
ناجی ام باش از مکافات عَدَم
فرصتی دیگر فراهم کن مرا
دور از این دنیای ماتم کن مرا
بنگراین دیده که خونباراست،خدا
ور نَه کاربنده ات زار است،خدا
رحم بر"فاروق" بنما ای "رحیم"
دور از او گردان شیطان رجیم
خدای من !
تنهایی چه تلخ بود ، اگر حضور شیرین تو نبود ؟
و بی کسی چه دشوار ، اگر تو جای همه را پر نمی کردی ؟
تنها، کسی است که از داشتن تو محروم است !
خودت را از خلوت ما دریغ مکن !
خدای من !
نمی دانم با کدام واژه بگویم :
دوستت دارم
خدایا!
تو اگر نباشی ، به که می توان گفت حرفهایی را که به هیچ کس
نمی توان گفت ؟
خدایا!
سبک آمده ام با دست تهی .
سنگین ، بازم گردان !
سنگین آمده ام ، با کوله باری از گناه !
سبک ، بازم گردان !
خدای من ! نا امید بازم مگردان از درگاهت !
آمین یا رب العالمین..
پروردگارا ;
همه دلها به نام تو آغاز می شود و
عشقها از نگاه تو سرچشمه می گیرد!
ای خدایی که واژه ها را آفریدی و به درختان توفیق دادی
که مداد بشوند و به کاغذها همنشینی با شعرها را عطا فرمودی!
ای خدایی که برای خوشبختی دریاها باران را دمادم فرو فرستادی و
به خاطر گل روی خورشید ، به کوه ها گفتی هرگز راه نروند!
یک روز دروازه های ابدیت را به روی من باز کن .
بگذار دمی در کوچه های بهشت بیاسایم
ای خدایی که سراغت را از شمعها می توان گرفت و
ستاره ها به شوق تو می درخشند!
ای خدایی که همه آلاله ها تو را می خوانند و
همه جاده ها دوست دارند به تو ختم شوند!
روح مرا مثل پر پروانه ها زیبا کن و مرا در میان گرگهای نفس و گناه تنها مگذار
ای خدایی که از تمام باغها زیباتری و
زیبایی آفرین ها را دوست داری!
ای خدایی که گلها را همسایه دائمی من قرار دادی
تا روزهای خوشبوی ازل را فراموش نکنم!
ای خدایی که هر روز و هر شب پشت پلکهایم می آیی و
چشمهایم را با خود به ملکوت می بری!
دلم را مالامال از عشق آینه ها کن و ابرهای مسافر
را به سوی باغچه ام بفرست آمـیــــــــــن...
با دلخوری به خدا گفتم...
درب آرزوهایم را قفل کردی...
کلید را هم پیش خودت نگه داشتی...
لبخندی زد و جواب داد...
.
.
.
.
همه عشقم این است که به هوای این کلید هم شده...
گاهی...
به من سر می زنی...
شب سردى بود... پیرزن بیرون میوهفروشى زُل زده بود به
مردمى که میوه مىخریدند. شاگرد میوهفروش، تُند تُند پاکتهاى میوه
را داخل ماشین مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت.
پیرزن با خودش فکر مىکرد چه مىشد او هم مىتوانست میوه بخرد و ببرد خانه...
رفت نزدیکتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بیرون مغازه که
میوههاى خراب و گندیده داخلش بود. با خودش گفت:
«چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه.» مىتوانست قسمتهاى خراب
میوهها را جدا کند و بقیه را به بچههایش بدهد... هم اسراف نمىشد و
هم بچههایش شاد مىشدند. برق خوشحالى در چشمانش دوید... دیگر سردش نبود!
پیرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه میوه. تا دستش را برد داخل جعبه،
شاگرد میوهفروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال کارت!»
پیرزن زود بلند شد، خجالت کشید. چند تا از مشترىها نگاهش کردند.
صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...
راهش را کشید و رفت.
چند قدم بیشتر دور نشده بود که خانمى صدایش زد : «مادرجان، مادرجان!»
پیرزن ایستاد، برگشت و به آن زن نگاه کرد. زن لبخندى زد و به او گفت:
«اینارو براى شما گرفتم.» سه تا پلاستیک دستش بود،
پُر از میوه؛ موز، پرتقال و انار.
پیرزن گفت: «دستت درد نکنه، اما من مستحق نیستم.»
زن گفت: «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و
به همنوع توجه کردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن
به همه آنها بىهیچ توقعى. اگه اینارو نگیرى، دلمو شکستى. جون بچههات بگیر.»
زن منتظر جواب پیرزن نماند، میوهها را داد دست پیرزن و سریع دور شد...
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن را نگاه مىکرد. قطره اشکى که در
چشمش جمع شده بود، غلتید روى صورتش. دوباره گرمش شده بود...
با صدایى لرزان گفت: «پیرشى ننه، پیرشى!... خیر ببینى...»
هیچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست.
-جان هولمز-
بیسکویت های سوخته
زمانی که من بچه بودم. مادرم علاقه داشت گاهی غذای ساده صبحانه را
برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از
گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند
صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب
شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی
پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی
بیسکویت ها شده است! در آن وقت همه ی کاری که پدرم انجام داد
این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد. لبخندی به مادرم زد
و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود.خاطرم نیست
آن شب چه جوابی به پدرم دادم. اما کاملا یادم هست که او را تماشا می کردم که
داشت کره و ژله روی آن بیسکویت های سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.
یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم،
شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کرد و
هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد
که گفت:” اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت های خیلی برشته هستم.”
همان شب، وقتی رفتم تا به پدرم شب بخیر بگویم،
از او پرسیدم که آیا واقعا دوست داشت که بیسکویت هایش سوخته باشد؟
او مرا در آغوش کشید و گفت:” مامان امروز رو
ز سختی را در سر کار گذرانده و خیلی خسته است.
به علاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!
زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان هایی است که پر از کاستی هستند.
خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم. مثلا مانند خیلی از مردم،
روز تولد و سالگردها را فراموش می کنم.اما در طول این سالها فهمیده ام
که یکی از مهم ترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و
پایدار، درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از
داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو
این است که یاد بگیری قسمت های خوب، بد و ناخوشایند
زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن،
بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد.”
: آیا می دانید فایده گفتن
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در آغاز هر کاری چیست؟
اگر شما عادت کنید که در ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم بگویید ،
فردا در روز قیامت وقتی نامه اعمالتان بدستتان داده می شود
قبل از آنکه آن را بخوانید
بسم الله الرحمن الرحیم می گویید
و ناگهان می بینید که همه گناهانتان
از نامه اعمالتان پاک شده است
می پرسید چه شد ؟
در این زمان ازطرف خداوند
ندایی می آید
که ای بنده ، تو ما را
با نام رحمن و رحیم فراخوانده ای
پس ماهم باتو مقابله به مثل کرده ایم
و گنا هانت را بخشیده ایم
فضای مجازی هم محضر خداست...
در روز حساب تمام این
سایت ها...تمام این کلیک ها...یاهو مسنجر...آیدی ها...
چت روم ها ... به حرف می آیند
و گواهی می دهند بر کارهایمان...نکند که شرمنده شویم.
امان از لحظه غفلت که او شاهد است ما بی خبر....!
گاهی باید روی مانیتور بچسبانیم "ورود شیطان ممنوع...!
مراقب دست راستمان که کلیک می کند
و چشمانمان که نظاره می کند باشیم
"کل اولئک کان عنه مسئولا"
و بدانیم و آگاه باشیم که
خدا هم یک کاربر همیشه"آنلاین" اینجاست...
بی نمازی یعنی ، دین داری اما ستون ندارد
بی نمازی یعنی عشق داری اما معشوق نداری
بی نمازی یعنی بهشت جلوی رویت باشد اما کلیدش را گم کرده باشی
بی نمازی یعنی پرهیزکار باشی اما چیزی قربانی ات نباشد
بی نمازی یعنی کار خیر کنی اما بی فایده باشد
بی نمازی یعنی در همان سوال اولِ روز قیامت بمانی
بی نمازی یعنی آب پاکی جلویت باشد اما بدنت هنوز کثیف باشد
بی نمازی یعنی تیر به قلبت بخورد اما شهید نشوی
بی نمازی یعنی خدا را بپرستی اما قرآنش را قبول نداشته باشی
بی نمازی یعنی حتی اگر مؤمن باشی چشم هایت بی نور باشد
بی نمازی یعنی دلت برای معشوقت تنگ شود اما راه مناجات با او را بلد نباشی
بی نمازی یعنی خدا با تو باشد اما تو با او نباشی
آری
بی نمازی یعنی گناه و ثواب برایت فرق نداشته باشد
بی نمازی یعنی گستاخی دربرابر پیشگاه الله متعال
بی نمازی یعنی خسیس بودن در برابر شکر نعمت های خداوند
بی نمازی یعنی در حسرت آرامش بودن
بی نمازی یعنی برگی جدا افتاده از شاخه ی هستی
عشق فقط خدا