عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانک» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

http://photos01.wisgoon.com/media/pin/photos01/images/o/2015/11/1/18/1446391214647285.jpg

داستانک معنوی



پدری پسرش را برای تعلیمات مذهبی به صومعه‌ای فرستاد.


پس از چند سال که پسر به روستای خود بازگشته بود، روزی پدرش از او پرسید:


«پس از این همه تعلیمات مذهبی،


آیا می‌توانی بگویی چگونه می‌توان درک کرد که خدا در همه چیز وجود دارد؟»


پسر شروع کرد به نقل از متون کتاب مقدس، اما پدرش گفت:


«این‌هایی که می‌گویی خیلی پیچیده است، راه ساده‌تری نمی‌دانی؟»

پسر گفت: «پدر من فرد دانشمندی هستم و


برای توضیح هر چیزی باید از آموخته‌هایم استفاده کنم.»


پدر آهی کشید و گفت: «من تو را به صومعه فرستادم و فقط پولم را هدر دادم.»

پدر دست پسر را گرفت و او را به آشپزخانه برد.


ظرفی را پر از آب کرد و در آن مقداری نمک ریخت.


از پسر پرسید که آیا نمک را در آب می بیند؟ پسر هم گفت که بله،


نمک‌ها ته ظرف جمع شده است. سپس پدر قاشقی برداشت و


آب را هم زد تا نمک‌ها در آب حل شدند.


از پسر پرسید: «نمک‌ها را می‌بینی؟»


پسر گفت: «نه، دیگر دیده نمی‌شوند!»


پدر گفت: «کمی از آب بچش.»


پسر گفت: «شور است.»

پدر گفت: «سال‌ها درس خواندی و


نمی‌توانی خیلی ساده توضیح بدهی خدا در همه چیز وجود دارد.


من ظرف آبی برداشتم و اسم خدا را گذاشتم نمک،


و به راحتی این را توضیح دادم که خدا چگونه در همه چیز وجود دارد


طوری که یک بی‌سواد هم بفهمد. پسرم دانشی که تو را از مردم دور می‌کند


کنار بگذار و به دنبال دانشی برو که تو را به مردم نزدیک کند.



http://photos01.wisgoon.com/media/pin/photos01/images/o/2016/5/9/0/500x594_1462739048909522.png

********************************************************



❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

روزی حلال

مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و

هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.

 یک روز  صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را

بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و

چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. 
 پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را

که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است،

ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان،

مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
 چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت

اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و

خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید!! 

 
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را

به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.


هنگامی که وعده سفرش فرا رسید،

مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و

کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.. .

چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.

لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند،

رفت. هنگامیکه مردم از نزد تاجر رفتند ،

چوپان پنج درهم خویش را به او داد. 

تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:

با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟  
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.

تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و

آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.  
اما چوپان  بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.


تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و

مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .


هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ،

بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود  و

بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که  پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت

که برای آن چوپان خریداری کند.


صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد  تا از شرش رها شود ،

تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت ..

در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ،

خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ،

مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .

تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد.

از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟


مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند

مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.

و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا

برای از بین برن موشها ما را کمک کند.

آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .

هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد،

با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.


  چنین شد و تاحر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و


تاجر امانت هر کسی را  به صاحبش داد  تا اینکه نوبت چوپان رسید ،


تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید


که آن را از کجا بدست آورده است؟  


چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. 


تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:


خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد


چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و


به بیشتر از آن رضایت ندادی.


در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و


آن طلاها را به او داد.  


.........................


دری که خدا از رحمت به روی مردم بگشاید هیچ کس نتواند بست و


آن در که او ببندد هیچ کس جز او نتواند گشود ،


و اوست خدای بی همتای با حکمت و اقتدار.


سوره فاطر آیه 2

 

**********************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

زندگینامه واقعی یک عاشق خدا از اعضای کانال عشق فقط خدا

سلام.داستان من مربوط به این سواله که


چطور میشه از عشق زمینی به عشق خدا رسید..


چند سال پیش من با ی دختر اشنا شدم که


به مدت 4سال باهاش رابطه داشتم فقط به قصد ازدواج باهاش بودم .


تا اینکه اول فهمیدم دختره پشت بدنش مشکل داره


بازم از عشقم دست نکشیدم دوم خانواده هامون فهمیدن


بازم رابطه داشتیم تا اینکه دختره بخاطر خوشبختی من


به من گفت که ایدز داره به دروغ...


فکر کرد که رهاش میکنم


نذر کردم به مدت 60روز براش روزی هزار صلوات بفرستم که خوب بشه ..


وبهم برسیم.کار هر روزم شده بود صلوات برای مریضی دختره.


بعد از چند روز که صلوات فرستادم حس عجیبی بهم دست داد


حس باخدا بودن .به روز های اخر که رسیدم


دختره کامل از دل وعشقم خارج شده بود .


بعد از چند روز متوجه شدم که ی حس معنوی فوق العاده ای بهم دست داده


نا خدآگاه موقع اذان حتما به مسجده باید میرفتم که اروم بشم .


یک سال همین وضعیت و داشتم تا اینکه تصمیم گرفتم نماز بخوانم .


وبه مسجد برم .الان دو ساله مسجد شده محل ملاقات من وخدا .


الان طوری عاشق خدا شدم که از تمام دلبستگی های دنیا دل بریدم و


فقط وفقط خدا رو صدا میزنم


تابستان امسال هم به پابوس امام رضا رفتم


فقط ی ارزو ک که دختره شوهر کنه


به طور معجزه اسایی دختره بعد از ده روز عروسی کرد و


الان من فقط باخدای خود حرف میزنم واروم میگیرم....


اقا مرتضی تمام داستان کاملا واقعی واقعی اگرم باور نداری


تتمام این خاطرات و داخل دفتری نوشتم داخل حرم امام رضا جا گذاشتم..


التماس میکنم درجش کن که دیگران هم استفاده کنن..حامد از کرمانشاه

شما هم اگر داستانی واقعی در مورد رسیدن به عشق خدایی دارید میتونید


برامون بفرستید تا در صورت موافقت خودتون و با نام خودتون


در وبلاگ و  کانال عشق فقط خدا درج کنیم تا دیگران هم استفاده کنند


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

#شیطان_و_فرعون


✍️حضرت موسىٰ یک روز در تور سینا مشغول مناجات بود. ندا از طرف خدا آمد:


'یا موسی! با برادرت هارون، به جنگ فرعون بروید.'موسى گفت:


'خداوندا، تو روز به روز قدرت فرعون را زیادتر مى‌کنی. آن‌وقت مرا به جنگ او مى‌فرستی؟


خودت مى‌دانى که قدرت من به فرعون نمى‌رسد.'ندا رسید:


'یا موسی! من از سه خصلت فرعون، بى‌اندازه خوشم مى‌آید.


این است که هر روز قدرتش را زیادتر مى‌کنم.'ـ


'خداوندا! این سه خصلت فرعون کدام است؟''یا موسیٰ! یکى اینکه فرعون مادر پیرى دارد که


از او مواظبت مى‌کند و جانش به جان مادرش وابسته است.


من از این‌کار فرعون خیلى خوشم مى‌آید.


دوم آنکه فرعون مهمانخانه‌اى باز کرده که هر کس گرسنه باشد،


مى‌آید آنجا و خودش را سیر مى‌کند. دیگرى هم آنکه به ریش و محاسنش خیلى مى‌رسد.


'شیطان این حرف‌ها را شنید و آمد سراغ فرعون. در زد.


پیشخدمت فرعون آمد پشت در و پرسید: 'چه‌کسى در مى‌زند؟


'شیطان گفت: 'برو و به فرعون بگو خودش بیاید.'پیشخدمت پرسید:


'تو کى هستى که فرعون بیاید؟'شیطان گفت: 'من هر که باشم،


فرعون با پاى خودش مى‌آید و در را باز مى‌کند و جانش هم درمى‌آید.


'پیشخدمت رفت و خبر را رساند. خلاصه، فرعون آمد پشت در و پرسید:


'تو کى هستى و با من چه‌کار داری؟'شیطان گفت:


'تو چه‌طور خدائى هستى که نمى‌دانى این طرف در کیست؟


در را باز کن. آمده‌ام راه و چاه را نشانت بدهم.


'فرعون در را باز کرد و دید پیرمردى پشت در ایستاده.


شیطان آمد و به دربار فرعون وارد شد.


کمى گذشت و دید فرعون دم به دم مى‌رود و


به اتاق پهلوئى سر مى‌زند.شیطان پرسید: 'اى فرعون.


چه مى‌کنی؟'فرعون گفت: '


به مادرم سر مى‌زنم.'شیطان گفت:


'خاک بر سرت. مردم اگر بفهمند تو مادرى هم داری،


همه از دور و برت پراکنده مى‌شوند. خدا که پدر و مادر ندارد.


'فرعون پرسید: 'پس چه‌کار کنم؟' شیطان گفت:


'بهش سر نزن تا خودش بمیرد.'فرعون هم گوش به حرف شیطان داد و


به مادرش سر نزد. مدتى گذشت و شیطان دید از زیرزمین سر و صدا مى‌آید.


شیطان پرسید:


'این سر و صدا که از زیرزمین مى‌آید چیست؟'


فرعون گفت:


'زیر اینجا، آشپزخانه من است. هر کس گرسنه باشد، مى‌آید و سیر مى‌شود و مى‌رود.


'شیطان گفت: 'خانه‌ات خراب شود. مگر خدا هم آشپزخانه دارد؟


خدا از غیب به بنده‌هایش روزى مى‌رساند. زود این بساط را جمع کن،


وگرنه همه از دورت پراکنده مى‌شوند.'فرعون دستور داد آشپزخانه را جمع کردند.


این گذشت تا روز بعد.شیطان پرسید:


'اى فرعون. این چه چیزى است که به ریشت آویزان کرده‌اى و خودت را به شکل حاجى‌فیروز درآورده‌ای؟


'فرعون گفت: 'اینها مروارید هستند و ریشم را با آنها زینت داده‌ام.


'شیطان گفت: 'این چه‌‌کارى است؟ مگر خدا ریش مى‌گذارد که تو هم ریش گذاشته‌اى


و حالا هم زینتش داده‌ای.'


فرعون پیش خودش فکر کرد و حرف شیطان را قبول کرد.


خلاصه، این شد که خدا هم قدرت فرعون را گرفت و


حضرت موسىٰ را به جنگ فرعون فرستاد

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

خیلی زیباست👌

📖 هم نشین حضرت داوود (علیه السلام) در بهشت

امام صادق (علیه السلام) فرمود


روزى خدا به حضرت داوود (علیه ‏السلام) وحى کرد


خلاده دختر اوس را نوید بهشت ده و


به آگاهى او برسان که همسر و هم نشین تو در بهشت خواهد بود.


حضرت داوود (علیه‏ السلام) به این دستور عمل کرد و


به خانه خلاده رفت و پیام را به او رسانید.

خداخلاده گفت سوگند به ، من چیزى در خود


نمی بینم که چنین لیاقتى یافته باشم و هم نشین تو در بهشت شوم.

حضرت داوود (علیه السلام) فرمود


از امور باطنى خود اندکى با من صحبت کن تا بدانم چگونه است؟

خلاده گفت همیشه به هر دردى که مبتلا شدم و


هر گزند و نیاز و گرسنگی اى که به من رسید


در برابرش صبر کردم و از خداوند نخواستم آن را از من بر طرف سازد


تا آنکه او خود، آن را از من دور کرد و


عافیت و گشایش داد و به جاى آن،


چیزى از خدا نخواستم و او را بر آن شکر و سپاس گفتم.

حضرت داوود (علیه ‏السلام) راز مطلب را دریافت و


به او فرمود تو به خاطر همین خصلت ‏ها به آن مقام رسیده‏ اى.

امام صادق (علیه ‏السلام) پس از نقل این ماجرا فرمود و


این همان دین خدا است که آن را براى بندگان صالح خود پسندیده است.

منبع: بحارالانوار، جلد 14، صفحه
39


کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️



https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

#داستانک_معنوی

میگویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته


دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی به دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.

روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر میرفتند،


برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار میدهد


تا در شهر به برادرش برساند.

منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که


غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.


چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برادر میرسد


و امانتی را می دهد،


برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان میکند و


در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و


به قافله سالار میدهد تا آن را در جواب به برادرش بدهد.

چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی بیند


عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی میرود.

در گوشه دکان چشم به برادر داشت و دید که


برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی لخت زنی امتحان میکند،‌


دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و


در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و


از سقف دکان به زمین میریزد.


چون زرگر این را می بیند میگوید:

ای برادر اگر به دکان نشستی و هنگام کسب و کار و


دیدن زنان و لمس آنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی،


وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه زاهد هستند...


و شعری از استاد سخن سعدی

🍃شنیدم زاهدی در کوهساری

قناعت کرده از مردم به غاری☘️

🍃بدو گفتم چرا در شهر نائی

که از آزار غربت وا رهائی☘️

🍃بگفت آنجا پریرویان نغزند

چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند☘️

🌺کانال عشق فقط خدا🌺

@eshgekhodayi



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

🚩#حکایت_مجنون_وشتر

روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بی قراری برشتری سوار شد و

با دلی لبریز از مهر به جاده زد.
 در راه گاه خیال لیلی آنچنان او را باخود می برد.

شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت.
 او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید

به سوی آبادی بازمی گشت و
خود را به بچه اش می رساند.

مجنون هر بار که به خود می آمد در

می یافت که فرسنگ ها راه را بازگشته است.
او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست ؛

پس اورا رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.....

به راستی مولانا با این حکایت نشان می دهد که روح ما همان مجنون است و

عشق معنوی حق ، همان لیلی است.

تن ما همان شتر است و

وابستگی ها و دل مشغولی های جهان مادی بچه آن شتر است.

وقتی از علت حقیقی بودنمان در جهان مادی که

همانا شناخت حقیقت خویشتن است غافل شویم و به آن نپردازیم،

به تن و خواسته های گذرای مادی تن سرگرم می شویم و

از رسیدن به حقیقت بازمی مانیم.

بهتراست موانع رسیدن به وصال را کنار بزنیم و

با گام استوارتر عزم خانه ی دوست کنیم ...

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم...


💝کانال عشق فقط خدا💝

@eshgekhodayi



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



#داستانک_قابل_تامل

دین و مذهب ما چیست؟

یک بازرگان ایرانی که برای عقد قرارداد بازرگانی به چین سفر کرده بود،


تعریف می‌کرد که مدیر یکى از شرکت‌هاى چینى از او پرسیده بود:


«دین و مذهب شما ایرانیان چیست؟»


بازرگان ایرانی هم تا حدی دین اسلام را برای مدیر شرکت چینی شرح داده بود و


سپس علت این پرسش را از او جویا شده بود. مدیر شرکت چینی جواب داده بود


که چندى پیش بعضى از آقایان تجار بازار ایرانی براى سفارش دادن بعضى از


اجناس چینى نزد او رفته بودند. وقت ناهار، او آنان را به صرف ناهار


در شرکت دعوت کرده بود و براى آنان مرغ سوخارى آورده بود.


تجار ایرانی از خوردن آن غذا خوددارى کرده بودند چون که گفته بودند حرام است و


ذبح شرعی نشده است ولى همان اشخاص از او خواسته بودند که


بر روى آن اجناس ساخت چین، بنویسد: «Made in Japan» ساخت ژاپن


بنابراین می‌خواست بداند که دین و مذهب ما چیست!


به راستی دین و مذهب ما چیست!؟

💝کانال عشق فقط خدا💝

@eshgekhodayi


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی   بسیار زیبا و آموزنده

🔶"همت بالا"

🔹یکی دیگر از رازهای موفقیت بزرگان، همت بلند است.

🌹امام علی (علیه السلام):

«قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ»

 ارزش انسان به اندازه همتش است.

👈همت بلند فقط در بحث مالی نیست، مثلا کم نخواهیم از خدا


.خدا که بخیل نیست همتت رو بلند کن و همه خیر دنیا و آخرت را از خدا بخواه

✍داستانک:🌺🌺🌺🌺🌺🌺

روزی حضرت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ


در مسافرت به شخصی برخوردند و میهمان او شدند.


آن شخص پذیرائی شایانی از حضرت نمود، هنگام حرکت آن حضرت فرمودند:


 چنانچه خواسته‌ای از ما داشته باشی


از خدا درخواست می‌کنم تو را به آرزویت نائل نماید.

آن شخص گفت: از خداوند بخواهید به من شتری بدهد که اسباب و لوازم زندگی‌ام را


بر آن حمل نمایم و چند گوسفند که از شیر آنها استفاده کنم،


پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنچه می‌خواست برای این تقاضا نمود.

 آن گاه حضرت رو به اصحاب کرده فرمودند:


ای کاش همت این مرد نیز مانند پیرزن بنی اسرائیل بلند بود و


از ما می‌خواست که خیر دنیا و آخرت را برایش بخواهیم.

🔹اصحاب عرض کردند: ‌داستان پیرزن بنی اسرائیل چگونه بوده است

 آن حضرت فرمودند: هنگامی که حضرت موسی خواست


با بنی اسرائیل از مصر به طرف شام برود از هر کس جویای


محل قبر یوسف شد اظهار بی‌اطلاعی می‌نمود


به آن جناب اطلاع دادند که پیرزنی است ادعا میکند


من قبر یوسف را می‌دانم در کجاست، دستور داد او را احضار کنند،


فرستاده موسی که پیش پیرزن آمد و او را از جریان مطلع نمود،

 آن پیرزن گفت: به حضرت موسی عرض کنید،


اگر احتیاج به علم من پیدا کرده او باید پیش من بیاید


زیرا ارزش دانش چنین مقتضی است،


‌پیغام پیرزن را به موسی رسانیدند تصدیق نمود و


از همت عالی و نظر بلند او در شگفت شد،

حضرت موسی نزد آن پیرزن آمد و از محل قبر یوسف سوال کرد.

پیرزن گفت: یا موسی «علم قیمت دارد»،


من سالها است این مطلب را در سینه خود پنهان کرده‌ام،


در صورتی برای شما اظهار می‌کنم که سه حاجت از برای من برآوری.


حضرت فرمود: حاجت‌های خود را بگو. گفت:

اوّل آنکه جوان شوم؛

دوّم: به ازدواج شما درآیم؛

سوّم: در آخرت هم افتخار همسری شما را داشته باشم.

حضرت یک توقفی کرد. ..و تعجبی!

از سوی خدا  وحی آمد که موسی چرا فکر می کنی؟ مگر از تو می خواهد؟

حضرت موسی از بلند همتی این زن که با خواسته‌خود


جمع بین سعادت دنیا و آخرت می‌کرد متعجب شد،


از خداوند درخواست نمود هر سه حاجت او برآورده شد.




کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️



https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستانی در باره ماهیت حقیقی یک عشق بر مبنای هوس


در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأمل‌برانگیزی به صورت شعر


درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقه‌اش هر شب


از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و


تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمی‌کرد.


دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار می‌دادند و


او را به خاطر این کار سرزنش می‌کردند، اما آن جوان عاشق هرگز


گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می‌آورد


که تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان می‌خرید.


شبی از شب ها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از دریا گذشت و به معشوق رسید.


همین که معشوقه خود را دید، با کمال تعجب پرسید:

«چرا این چنین خالی در چهره خود داری؟!»

معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و

من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده‌ای.»

جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و

گویی هرگز آن را ندیده بودم.»

لحظه‌ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید:

«چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟»

معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در

چهره‌ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و

من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»

جوان عاشق می‌گوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و

گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»

لحظه‌ای بعد آن جوان عاشق باز پرسید:

«چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»

معشوقه جواب می‌دهد: «شکستگی دندان پیشین من در

اتفاقی در دوران کودکی‌ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و

من نمی‌دانم چرا متوجه نشده بودی!»

جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می‌دهد.

آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه‌اش می‌بیند و

بازگو می‌کند و معشوقه نیز همان جواب‌ها را می‌گوید.

به هر حال هر دو آن ها شب را با هم به سحر می‌رسانند و

مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی می‌کند

تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقه‌اش می‌گوید:

«این بار باز نگرد، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی است!»

جوان عاشق با لبخندی می‌گوید:

«دریا از این خروشان‌تر بوده و من آمده‌ام،

این تلاطم‌ها نمی‌تواند مانع من شود.»

معشوقه‌اش می‌گوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و می‌آمدی، عاشق بودی و


این عشق نمی‌گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیفتد.


اما دیشب به خاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدی‌ها و ایرادات من را دیدی.


از تو درخواست می‌کنم برنگردی، زیرا در دریا غرق می‌شوی.»


جوان عاشق قبول نمی‌کند و باز می‌گردد و در دریا غرق می‌شود.


**********


و ماهیت عشق های زمینی بهتر از این نمیتواند باشد


تا وصال صورت میگیرد عاشق و معشوقی دیگر وجود ندارد


البته بجز استثنائاتی کم


مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می‌پردازد؛

مولانا می‌گوید تمام زندگی شما مانند این داستان است.

زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل می‌دهد.

اگر نگاهتان‌، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه می‌بینید.

اگر نگاهتان منفی باشد، همه چیز را منفی می‌بینید.

دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید.

دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و

نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید.

اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود، تمام بدی‌ها را خواهید دید و

خوبی‌ها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد،

بدی‌ها را می‌توانید به خوبی تبدیل کنید..


زیبایی باید در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن مینگری

"مولانا"

عشق را بی معرفت  معنا مکن
زر نداری مشت خود را وا مکن

گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گل ها زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن  شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن  پیدا مکن

دل شود روشن  ز شمع اعتراف
با کس ار بدکرده ای حاشا مکن

ای که از لرزیدن دل  آگهی
هیچ کس را  هیچ جا رسوا مکن

زر به دست طفل دادن  ابلهی است
اشک را  نذر غم دنیا مکن

پیرو خورشید  یا آیینه باش
هرچه عریان  دیده ای رسوا مکن




  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰


‍ داستانک معنوی

در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه.

فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و

بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود،

برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.

صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و

مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!

در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و

ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.

مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.


حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"!


کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود،

به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.

جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و

هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است،

کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.

حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:


" خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،


من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است


در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم،


بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم،


یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.

اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و

این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.


🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند

Image result for ‫حمال تبریزی‬‎


وبلاگ عشق فقط خدا www.deniz.blog.ir



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


زهمه دست کشیدم که تو باشی همه ام


باتو بودن زهمه دست کشیدن دارد


*************

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را!


تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را..


ز تو هر ذره جهانی ،


ز تو هر قطره چو جانی، چو ز تو یافت نشانی،


چه کند نام و نشان را

#تلنگر

✅ امیدوار باشید ! و شکر گذار خداوند

نشریه #اکونومیست:

 اگر دارایی شما از قبیل موجودی حساب بانکی، اموال و ...

حدود 2 هزار دلار (8 میلیون تومن) باشد

پس شما از #نصف_مردم_دنیا 👈🏻 ثروتمندتر 👉🏻 هستید!

(به عبارتی دیگر، نصف مردم دنیا کمتر از 8 میلیون تومان سرمایه و اموال دارند).

💥 متن انگلیسی خبر از سایت اکونومیست:

IF YOU had only $2,220 to your name (adding together your bank deposits, financial investments and property holdings, and subtracting your debts) you might not think yourself terribly fortunate. But you would be wealthier than half the world’s population, according to this year’s Global Wealth Report by the Crédit Suisse Research Institute.

لینک مستقیم به سایت اکونومیست:

http://www.economist.com/news/business-and-finance/21710771-new-analysis-how-worlds-wealth-distributed-you-may-be-higher-up

💐کانال عشق فقط خدا💐

@eshgekhodayi


#داستانک_قابل_تامل

به مردی گفتند: شنیدیم که مى‏خواهى همسرت را طلاق بدهى؟


گفت: بله، شرایط طلاق از نظر قرآن و روایات جمع است.

گفتند: چرا مى‏خواهى او را طلاق بدهى؟ گفت: او ناموس من است،


الان خودش هم در این مجلس نیست،


من حق ندارم از او غیبت کنم. شما سؤال بدى کردید.

زن را طلاق داد و زن هم بعد از مدتى طبق حکم فقه رفت و شوهر کرد.


سال بعد رفقا به او گفتند: راستى زنت را پارسال چرا طلاق دادى؟


گفت: او الان زن من نیست، ناموس دیگران است،


خدا به من اجازه نمى‏دهد که پشت سر ناموس مردم حرف بزنم.


شما این سؤال‏تان بیجا است که از من مى‏پرسید.

چه کسى الان در خانواده‏ها دفاع از حق مى‏کند؟


چه کسى در خانواده‏ ها غیبت نمى‏کند؟ تهمت نمى‏زند؟


مواظب باشیم


💐کانال عشق فقط خدا💐

@eshgekhodayi




👈امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

 در شگفتم برای کسی که از چهار چیز بیمناک است


چگونه به پناه چهار چیز نمی‌رود:

🌷 در شگفتم برای کسی که خوف دارد و می‌ترسد،


چگونه به گفتار خدا پناه نمی‌برد:

🌺🌺🌺حسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلَ🌺🌺🌺


چه آنکه من شنیدم که خدای جل جلاله به دنبال آن می‌فرماید:

فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوْءٌ

سوره آل عمران ، آیه 173


👈و در شگفتم برای کسی که دچار غم و اندوه شده،


چگونه به گفتار خدای عزوجل پناه نمی‌آورد:

🌺🌺🌺لا اِلهَ اِلا اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمِینَ🌺🌺🌺

چه آنکه من شنیدم که خدای عزّوجل به دنبال آن می‌فرماید:
فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِیَ الْمُؤْمِنِینَ


سورة انبیاء، آیة 87


🌸🌸و در شگفتم نسبت به کسی که مورد مکر قرار گرفته


چگونه به فرمودة خدا پناه نمی‌آورد:

🌺🌺🌺و اُفَوِّضُ اَمْرِی اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ 🌺🌺🌺

زیرا من شنیدم خدا در دنبال آن می‌فرماید:


فَوَقَیهُ اللهُ سَیِّآتِ ما مَکَرُوا


 سورة غافر، آیة 44


👈👈و در شگفتم در مورد کسی که دنیا و زینت آن را می‌خواهد


چگونه به فرمودة خداوند تبارک و تعالی پناه نمی‌آورد:

🌺🌺ما شَاءَ اللهُ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ 🌺🌺

زیرا من شنیدم که خداوند عزّ اسمه به دنبال آن می‌فرماید:


اِنْ تَرَنِ اَنَا اَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَ وَلَداً فَعَسَی رَبِّی اَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ


سورة کهف، آیة 39

   💖کانال عشق فقط خدا💖

@eshgekhodayi


**************

کانال تلگرام در مورد خدا


کانال تلگرام خدا


صوت و کلیپ معنوی در


❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️



https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


v2qnN


🍃ﻣﯿﻨﻮیسم "ﺳﺮﺷﺎﺭﺍﺯ ﻋـﺸــﻖ"❤️

ﺑﺮﺍی ﺗـﻮیی ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ

ﺗﻨﻬـﺎ ﻣﺨﺎﻃـب ﺧﺎﺹّ 💝

ﻧـﻮﺷـته هـﺎی ﻣـنی💝

ﺑﺮﺍی ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍنی💝

که بدانی ﺩﻭﺳت ﺩاشتنت💝

در مـن"بی انتهـاست"💝


🍃خدایا عاشقتم ❤️🍃



کانال تلگرام خدا


@eshgekhodayi



etaNJ



#داستانک_معنوی



روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و


وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد!

همه ی مردم جمع شدند و شیطان وسایلی از قبیل:


غرور، خودبینی، شهوت، مال اندوزی، خشم، حسادت،


شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد...

در میان همه ی وسایل، یکی از آنها بسیار کهنه و


مستعمل بود و بهای گرانی داشت!

کسی پرسید: این عتیقه چیست؟

شیطان گفت: این ناامیدی است...

شخص گفت: چرا اینقدر گران است؟

شیطان با لحنی مرموز گفت:

این موثرترین وسیله ی من است!

شخص گفت: چرا اینگونه است؟

شیطان گفت: هرگاه سایر ابزارم اثر نکند،

 فقط با این می توانم در قلب انسان رخنه کنم و

وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم می کنم...

این وسیله را برای تمام انسانها به کار برده ام،

برای همین اینقدر کهنه است...!

*******************

امام علی (ع) می فرماید: بزرگ­ترین بلا، ناامیدی است.

 ناامیدی، صاحب خود را می کشد.

هر ناامیدی، ناکام است.

حتی درباره بدترین فرد این امت،

 از رحمت خدا ناامید مشو؛


چند سند قرآنی در مورد این مطلب


🍃اى پسران من، بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و

از رحمت خدا نومید مباشید،

زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت خدا نومید نمى‌شود سوره یوسف آیه 87




🍃چه کسی جز گمراهان از رحمت پروردگارش نومید می شود؟!  سوره حجر آیه 56


🍃بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید!

از رحمت خدا نومید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد،

 زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است. سوره زمر ایه 53


💝کانال عشق فقط خدا💝

@eshgekhodayi


fWk1N


مناجات_عاشقانه


🌹خدایا

🍃زندگی همه با یاد تو💝

#شادی همه با یافت تو💝

و جان آنست که در آن شناخت تو است💝

موجود نفس‌های جوانمردانی💝

حاضر دل‌های ذکر کنندگانی💝

از نزدیک نشانت می‌دهند و برتر از آنی💝

از دور می‌پندارند و نزدیک‌تر از جانی💝

ندانم که در جانی یا خود جانی💝

آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی آنی💝



🌺الهی!

🍃تا با تو آشنا شدم ،

از خلایق جدا شدم💖

در جهان شیدا شدم...💖

نهان بودم ، پیدا شدم...💖

🌷کریما!

🍃هرکه را خواهی که بر افتد ،💝

او را رها کنی تا با دوستان تو در افتد💝

🌼زیباترینم خدا

🍃مران کسی را که خود خواندی...💝

ظاهر مکن جرمی را که پوشاندی...💝

🌸کریما!

🍃میان ما و تو داور تویی...💝

آن کن که سزاوار آنی💝

نه آنچنان که سزاوار ماست...💝

💐الهی!

🍃مرکب وا ایستاد و عمرم بفرسود...💖

همراهان برفتند و این بیچاره را جز #حیرت نیفزود...💖

🌻الهی!

🍃اگر خامم پخته‌ام کن...💝

و اگر پخته‌ام سوخته‌ام کن...💝

💝کانال عشق فقط خدا💝

@eshgekhodayi

4Cz8y

💖✨✨💖✨✨💖✨✨💖✨✨

#مناجات_عاشقانه

#مناجات_زیبای_دکتر_چمران


خدایا


" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد،


تو او را خراب کردی،


خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی،


عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی،


هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم،


در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم،


تو یکباره همه را برهم زدی،


و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی،


تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و


هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم...


تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و


به جز تو آرزویی نداشته باشم،


و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم،


و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم...


خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم.



    💖کانال عشق فقط خدا💖


@eshgekhodayi



Image result

❄️❄️🌟❄️❄️🌟❄️❄️🌟❄️❄️🌟

#داستانک_معنوی

💫ابلیس و آزمایش خدا💫

✍...ابلیس بر حضرت عیسی (ع) آشکار

شد و گفت: تو نبودی که می گفتی

جز آنچه خدا مقرّرت کرده است بر

تو نرسد ؟


فرمود : بلی .


گفت : پس

خویشتن را از قله این کوه فرو انداز

اگر مقرّرت باشد که به سلامت مانی !



 فرمود : خداوند را رسد که بندگان

را آزماید نه بندگان را که خداوند را

آزمایند !

   


      💖کانال عشق فقط خدا💖

@eshgekhodayi

rJUIJ


💕خدا را دوست دارم

💕چون هرچه دارم از اوست

💕اگر عاشقم از اوست

💕اگر صادقم، صداقتم از اوست

💕اگر شادم، شادیم از اوست

💕اگر زندگی می‌کنم

💕زندگیم از اوست


کانال تلگرام خدا



@eshgekhodayi


s8OfT


گاهی هم:❤️🍃

نه برای اینکه

دنبال ازدیاد نعمتیم

نه از ترس ..‌‌.

نه از روی عادت.‌...

نه برای دل خودمان..‌‌‌‌..

تنها برای خدا......

بگوییم....

الحمدللّٰه❤️🍃

💝کانال تلگرام خدا💝


@eshgekhodayi

A3Dro

زیباترینم خدا🌺

🍃متبرکم گردان به نامت💝

🍃متبلورم گردان به عبادتت💝

🍃متذکرم گردان به ذکرت💝

🍃مرحمتم گردان به رحمتت💝

کانال تلگرام خدا

@eshgekhodayi



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


uZICX


باز هم عطر گل یاس سپید    

                      یک نیستان ناله وشوروامید 


 بال دربال نسیم مهربان   

                           می روم تا هفت شهرآسمان  


 میروم تا مبدا نور سحر    

                         باحضور عشق باشوری دگر 


 می روم آنجا که دل زیبا شود              

      قطره محو قدرت دریا شود


  می روم تا آسمانی تر شوم    

                   غرق نورو شوروبال و پرشوم 


می روم تا خویش را پیدا کنم  

                      خویش را در ناکجا پیدا کنم 


 ای دل اینجا لحظه ی پرواز کو   

                    لحظه های آشنای راز کو 


باید اینجا عشق را تفسیرکرد                   

عشق را در نور حق تکثیر کرد  


 عشق یعنی یک نماز از جنس نور                  

            از سر اخلاص در وقت حضور


هم نفس بالحظه های ناب ناب          

                    ذره ذره محو نور آفتاب


 تا خدا یک لحظه ی سبز دعاست              

  عاشقی یک فرصت بی انتهاست....!




بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا

و مغزهایتان را از هر اندیشه ی خلاف

و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک

ودستهایتان را از هر آلودگی در بازار

بپرهیزید از ناجوانمردیها،

ناراستی ها ، نامردیها

چنین کنید تا ببینید که خداوند چگونه

به سفره شما با کاسه ای خوراک

وتکه ای از نان می نشیند

و بر بند تاب،با کودکانتان تاب می خورد

و در دکان شما

کفه های ترازوهایتان را میزان می کند


ودر کوچه های خلوت شب

با شما آواز می خواند



مگر از زندگی چه می خواهید

که در خدایی خدا یافت نمی شود

که به شیطان پناه می برید؟



[مگر از  زندگی چه می خواهید ] که در

عشق یافت نمی شود،

که به نفرت پناه می برید؟




 [مگر از زندگی چه می خواهید ] که در

سلامت یافت نمی شود،

که به خلاف پناه می برید؟


و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید

که انسانیت را پاس نمی دارید؟


قلبهایتان را از حقارت تهی کنید

و با عظمت عشق پر کنید؛

سخنان منسوب به ملاصدرا



از ما، عمل چندانی نخواسته اند!


مهم تر از عمل کردن "عمل نکردن" است!


تقوا یعنی عمل گناه را مرتکب نشدن!


همه میپرسند چه کار کنیم؟


من میگویم: بگویید چه کار نکنیم؟


و پاسخ اینست: گناه نکنید


شاه کلید اصلی رابطه با خدا


" گناه نکردن " است...

 

آیت الله بهجت (ره)


دست های خدا باش 💝


برای برآوردن رویای انسان دیگری جز خودت ...


خنثی نباش !


بی تفاوت نباش !


اگر دیدی کسی گره ای دارد و تو راهش را می دانی،


 سکوت نکن ...


اگر دستت به جایی می رسید دریغ نکن...


معجزه زندگی دیگران باش!


این قانون کائنات است


معجزه زندگی دیگران که باشی ،


بی شک کس دیگری معجزه زندگی تو خواهد بود .



دلت را با خداوند آشنا کن

زعمق جان خدایت را صدا کن


دلت غفلت زده مانند سنگ است

مس دل را ز یاد او طلا کن


شکوه بندگی در خاکساری است

خضوع و بندگی پیش خدا کن


تو غرق نعمت پروردگاری

بیا و حقّ نعمت را ادا کن


نشان حق شناسی در نماز است

جفا تا کی؟ بیا قدری وفا کن


رکوعی، سجده‌ای، اشکی، خضوعی

به پیش آن یکی، قامت دو تا کن


به پیش او گشا دست نیازی

به درگاه بلند او دعا کن


به سنگ توبه‌ای بشکن دلت را

غرور و سرگرانی را رها کن 




داستانک قابل تامل


درویشی کودکی داشت که از غایت محبت،

شب پهلوی خودش میخوابانید،

شبی دید که آن کودک در بستر مینالد

و سر بر بالین میمالد،

گفت: ای جان پدر چرا در خواب نمیروی؟

گفت: ای پدر!

فردا روز پنج شنبه است و مرا

متعلّما درس های یک هفته پیشِ استاد را

عرضه می باید

که از بیم آن در خواب نمی روم،

مبادا که درمانم!

آن درویش صاحب حال بود

این سخن بشنید نعره ای زد و بی هوش شد

چون به هوش آمد با خود گفت:

واویلا، وا حَسْرَتا

کودکی که درسِ یک هفته پیش معلّم را

عرض باید کرد شب در خواب نمیرود

پس حال منی که اعمالِ هفتاد ساله خود را

در روز مظالم (قیامت) بر خدایِ عالم الاَسرار

عرض باید کرد، چگونه باید باشد؟




آن نیست شجاعت که گلو چاک کنی


مردانگی آنجاست که دل پاک کنی


وقتی که به باشگاه تقوا رفتی


ای کاش حریفِ نفس را خاک کنی



وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ﴿۲﴾


  و هر کس از خدا پروا کند

 [خدا] براى او راه بیرون‏شدنى قرار مى‏ دهد (۲)

وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ

وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ

إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا ﴿۳﴾


و از جایى که حسابش را نمى ‏کند به او روزى مى ‏رساند و

 هر کس بر خدا اعتماد کند او براى وى بس است‏


خدا فرمانش را به انجام‏رساننده است

 به راستى خدا براى هر چیزى اندازه‏ اى مقرر کرده است (۳)


گناه و غرق شدن


اﻧﺴﺎن ﮐﻪ ﻏﺮق ﺷﻮد ﻗﻄﻌﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮد


....ﭼﻪ در درﯾﺎ


...ﭼﻪ در روﯾﺎ


... ﭼﻪ در ﮔﻨﺎﻩ


پروردگارا مارا لحظه ای به حال خود رهایمان مکن.


آمین...




❤️کانال تلگرامی عشق فقط خدا❤️


https://telegram.me/eshgekhodayi



Image result for ‫بنر تلگرام‬‎



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


به نیمه شب که همه مست خواب خوشند


من و خیال تو و ناله های درد آلود


لحظات ناب شب

خیز ، ای بنده محروم و گنهکار بیا


یک شب ای خفته غفلت زده بیدار بیا



بس شب و روز که در زیر لَحَد خواهی خفت


دَم غنیمت بشمار امشب و بیدار بیا



شب فیض است و در توبه و رحمت باز است


خیز ، ای عبد پشیمان و خطاکار بیا




پرده شب که بود آیت ستّاری من


دور از دیده مردم ، به شب تار بیا



این تویی ، بنده آلوده و شرمنده من


این منم ، خالق بخشنده ستّار بیا




مگشا دست نیازت به عطای دگران


دل به من بسته و بگسسته زاغیار بیا



فرصت از دست مده ، می گذرد این لحظات


منشین غافل و بی حاصل و بیکار بیا


(ای محمد) بگو: اگر خدا را دوست دارید


از من پیروى کنید تا خداوند دوستتان بدارد


و گناهانتان را ببخشاید و خداوند


آمرزنده و مهربان است


(آل عمران آیه 31)



شــکر خــدایی را که تا صداش می زنم جوابمو میده


اگرچه وقتی او منو صدا می زنه من سستی می کنم


شــکر خــدایی را که هرچه از او طلب میکنم بهم عطا میکنه


اگرچه وقتی او درخواستی از من داره من بخل می ورزم


شــکر خــدایی را که هر وقت بخوام میتونم صداش بزنم


شــکر خــدایی را که هر گاه دنبال خلوتی با او باشم


بدون هیچ واسطه ای می تونم


شــکر خــدایی را که به غیر او دل نمی بندم و امیدوار نمیشم


که اگر به غیر او دل ببندم نا امیدم میکنه


شــکر خــدایی را که بهش توکل میکنم اکرامم میکنه


وبه مردم تکیه نمیکنم که اگر تکیه کنم خوارم میکنه


شــکر خــدایی را که به من محبت میکنه در حالی که از من بی نیازه


شــکر خــدایی را که تحملم میکنه با من با بردباریش معامله میکنه


انگار من گناهی انجام ندادم  جای داره من بگویــــــــــــــــم:


مــــولای من بهترینه خـــــدای من عزیزترینه پیش من و


سزاوار است که من او را شــکر کنم




بدانید و آگاه باشید خداوند رحمت کند شما را


براستى که اساس طریقت حقیر


بر این سه پایه ، محکم و استوار است :


بیدارى سحرها، غذاى حلال و توجه به نماز و حضور قلب در هنگام نماز.


(مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی)


هر گنج سعادت که خدا داد به  حافظ

از یمن دعاى شب و ورد سحرى  بود



آن خدایی که من می شناسمش


شب منتظراست برخیزی برای نماز شب

تاخلوتی عاشقانه کند با تو


و میدانم بی تابی میکندبرای نوای بندگانش


و میدانم که عاشق چشم گریان است

و  اشکها را یکی یکی می شمارد


   دردل شب خیز و ریز قطره اشکی ز چشم 

که دوست دارم کند گریه گنهکار ما


خواهم اگر بگذرم ز جمله عاصیان

  کیست که چون و چرا ، کند زکردار ما



مرا بندگانى است که دوستم دارند و من دوستشان دارم ،


مشتاق منند و من مشتاق آنانم، به یاد منند و من به یاد آنانم ...


کمترین چیزى که به ایشان مى دهم سه چیز است :


اوّل : پرتوى از نور خود را در دلهایشان مى افکنم که بدان


سبب از من خبردار مى شوند چنان که من از آنان خبر دارم .


دوّم : اگر آسمانها و زمینها و هر آنچه در آسمانها و


زمینهاست در ترازوهاى آنها باشد در برابر ارزش آنها کم مى بینم .


سوّم : به آنان روى مى آورم و کسى که من به او روى آورم


آیا فکر مى کنى کسى مى داند که چه مى خواهم به او بدهم ؟!


(فرموده خداوند به یکی از پیامبران)



اى آنکه هرچه بنده بخواهد عطا کنى 

هر درد بى دواى ضعیفان دواکنى


از لطف وجود و بخشش و از فضل و از کرم

مخلوق خویش را همه از خود رضا کنى


با راءفت و رحمت بى منتهاى خویش

بیگانه را به درگه خود آشنا کنى


در حیرتم که من خجلم از گناه خویش

مولا توئى ، زبنده عاصى حیا کنى


عبد گریزپاى تواءم نادم آمدم

نبود روا که آمده را خود رها کنى



رسول خدا فرمودند: دو رکعت نمازی که انسان در دل شب بخواند


از دنیا وآنچه در آن است برای او بهتر می باشد

...........

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

رسول خدا (ص) فرمود:

در شب معراج رسیدم به ملائکى که ایستاده بودند

و سرهایشان به زیر بود و عجب آنکه عضوى

از اعضاى ایشان که حمد خدا را نکند نبود،

پرسیدم: اینها که هستند؟

جبرئیل عرض کرد:

از اول خلقت تا حال

 از عظمت خدا سر بلند نکرده اند...



داستانک


آورده اند روزى یکى از بزرگان(عبدالجبار) در سفر حج


 زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید


در گوشه مرغکی افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت!


 در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه اش رسید،


کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى


که ازگرسنگى هلاک شدیم!


 آن مرد سخت گریست و جویای حال او شد


گفتند:کودکان یتیم دارد و بزرگوارى او نمى گذارد


که از کسى چیزى طلب کند. او با خود گفت :


اگر حج مى خواهى ، این جاست . بى درنگ


آن هزار دینار را به زن داد و آن سال در کوفه ماند


 هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت .


مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد


چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت


وگفت : اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ،


ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مى جویم .


اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان !


عبد الجبار، حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را


بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.


در این هنگام آوازى شنید که :

اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم

و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد

و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم ،

تا بدانى که هیچ نیکوکارى

بر درگاه ما تباه نمى گردد ...


نمی دانم اگر واقعا اعتماد داریم


به "مفتّح الابواب" بودنش...


پس چرا وقتی به در بسته ای میخوریم


اوّل سراغ او نمیرویم؟

 

هر که حــــاجت ز غیر خــــدا می طلبد

او گداییست که حـــاجت ز گدا می طلبد...



داستانک


ماجرای دوست خدا


خداوند به حضرت موسى فرمود:


که دوستى از دوستان من در فلان ویرانه از دنیا رفته


برو و کار کفن و دفن او را آماده کن .


حضرت موسى به آن ویرانه رفت مردى را دید مرده


و خشتى در زیر سر و پاره اى از پارچه کهنه بر عورت خود پوشانیده ،


 آن حضرت عرض کرد: خداوندا دوست تو که این چنین است


پس دشمنت چگونه است . خطاب رسید اى موسى


بعزت و جلالم که این دوستى است از دوستان ما


فرداى قیامت که سر از قبر بردارد نمى گذارم


قدم از قدم بردارد تا از عهده آن خشت و پلاس بیرون نیاید.


موسى (ع) رفت وبا جمعی از قومش بازگشت 


چون آن گروه به ویرانه آمدند آن شخص مرده را ندیدند.


موسى عرض کرد: خداوندا! این دوست تو که مرده بود کجا رفت؟


آیا به زمین فرو رفته یا به آسمان بالا رفته و یا طعمه درندگان شد!


خطاب رسید: اى موسى این چه گمان است


که به دوستان ما دارى ، دوستان ما را درندگان نمى خورند


و به زمین فرو نمى روند،


دوست کجا باشد جز به نزدیک دوست ...


***********************************

عشق فقط خدا


کانال تلگرامی عشق فقط خدا


https://telegram.me/eshgekhodayi


Image result for ‫بنر تلگرام‬‎



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



ما کتاب کهنه ای هستیم ... سرتا پا غلط!

خواندنی ها را سراسر خوانده ایم ... امّا غلط!



سال ها تدریس می کردم ... خطا را با خطا

سال ها تصحیح می کردم، غلط را با غلط!



بی خبر بودم ... دریغا ... از اصول الدین عشق!

خط غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط!



دین اگر این است ! بی دینان زِ ما مؤمن ترند

این مسلمانی ست آخر؟ لا غلط ... الّا غلط !



روز اوّل درس مان دادند، یک دنیا فریب ...

روز آخر ... مشق ما این بود: یک عُـقـبا غلط!



گفتنی ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود

شیخــنا فرمود ... امّا یا خطا شد ... یا غلط..!



گفتم از فرط غلط ها ... دفتر دل شد سیاه!

گفت می دانم ... غلط داریم آخر تا غلط !



روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت

دیده ی من یک غلط می دید و او ... صدها غلط!



یا رب ... از تو مغفرت زیباست ،از ما اعتراف...

یا رب از تو مرحمت می زیبد و از ما غلط..



بزرگترین نعمت خدا به انسان قدرت حیات است ...

پاک آفریده شدیم ... پاک بمانیم ...

پاک از دنیا برویم ...


فاصله ی بین ما تا خدا

همان روحی است که در بدن دمیده شد !


برخی از ستارگان،

همین نقطه های کوچک نورانی در آسمان

میلیونها مرتبه از زمین بزرگتر هستند،

به راستی...

خالق آنها چقـــدر بزرگتــــــــر است؟!

شاید به این دلیل باشد که

حضرت علی (ع)میفرمایند:


هیچ عبادتى همانند تفکر در آفرینش نیست


بلال حبشی می گوید:

«شبی پیامبر گرامی اسلام (ص) تا سپیده دم به مناجات ایستاده بود

و می گریست یادم می آید که سحرگاه وقتی برای نماز صبح

به خدمت آن حضرت رفتم، چشمان اشک آلود ایشان را دیدم

و تعجب کردم سپس به ایشان عرض کردم: یا رسول الله

چرا گریه می کنی درحالی که مشمول عنایات خداوند هستی؟

حضرت در جواب من فرمود: «در شبی که گذشت، خداوند

آیات تکان دهنده ای را بر من نازل کرد ای بلال،

وای به حال کسی که این آیات را بخواند و در آنها

اندیشه نکند سپس با صدای دلنشین خود این آیات را قرائت فرمود:

«مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز،

نشانه های (روشنی) برای صاحبان خرد و عقل است،

همانها که خدا را در حال ایستادن و نشستن و آنگاه که

بر پهلو خوابیده اند یاد می کنند و

در اسرار آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند و می گویند

بار الها این را بیهوده نیافریده ای، تو پاک و منزهی،

ما را از عذاب آتش نگه دار.»



در میان دشت سرسبز و بزرگ

زندگی میکرد یک مور ضعیف


ناتوان و کوچک و دل خسته بود

دست و پای کوچکش ریز و نحیف


روزگاری رفت دنبال غذا

دانه ای زیر درخت افتاده بود


شاد و خندان گشت، آن مور سیاه

چون خدا بر او غذایی داده بود


با هزاران رنج بدبختی گرفت

با دو چنگش گوشه ی آن دانه را


رهسپار خانه شد در آن زمان

تا که آرد روزی ِ کاشانه را


شاد و خندان گفت او در بین راه

عاشقم من در دلم عشق خداست


خاک پایش سرمه بر چشم من است

هر دقیقه سجده ی شکرش بجاست


قلب من با عشق ایزد میزند

کاش میشد در ره او جان دهم


ذات ایزد پاک و از زشتی جداست

کاش جانم در ره ایمان دهم


لحظه ای از سجده و شکرش گذشت

تا که بادی در دل ِ صحرا وزید


دانه ی آن مور کوچک را گرفت

شد خدای مهربان شمر و یزید


ماجراها گفت از ظلم خدا

ناسزا و صد حدیث و نقل قول


ابن ملجم هم چنین ظالم نبود

مهربانتر بود، چنگیز مغول


اشک چشمم گشته همچون نهرخون

چون گرفتی آن غذا و دانه را


ازمن بی کس چرا کردی دریغ

دانه ای گندم و قوت لانه را


پس نمیخواهم خدای کینه توز

از هم اکنون من به دینت کافرم


در دلم مهری نمیبینم دگر

پس بدان بی دین و بی پیغمبرم


اشک و آهش آن زمان پایان گرفت

از میان آسمان آمد طنین


صوت زیبا و کلام دلنشین

آمد از بالا رسیدش بر زمین


مور من بس کن دگر غمگین نباش

بر خدایت گفته ای صد ناسزا


رحمت شایان به جانت کرده ام

این نباشد لطف ایزد را سزا


بلبلی زیبا میان آسمان

دانه ای را دید میغلتد به راه


آمد از با لا به سمت دانه ات

در پی اش مور ِ نگون بخت سیاه


آن زمان طوفان و بادآمد پدید

تا که گردد دانه از چنگت جدا


چون رها گشتی کنون از چنگ مرگ

ناسزا گویی بر این لطف خدا


گفت بلبل آن زمان در فکرخویش

دانه خوردن بهتر است از مور ریز


میروم من دانه را آرم به چنگ

تا غذایی در پی جنگ و گریز


رفت بلبل دانه را دنبال کرد

اینچنین شد ماجرا در انتها


لطف ایزد شامل حال تو شد

گشته ای از چنگ آن بلبل رها


حکمتی باشد به هر رنج و بلا

گر شنیدی این پیام و این صدا


ترک ایمان بعد هر رنجی نکن

یا نشو قاضی به اعمال خدا


******************************


با درج این مطلب  بد نیست در مورد مورچه و

قدرت خداوند در خلقت این موجود کوچک

اما شگفت انگیز مطالبی رو منتقل کنم که

مطمئنم قابل توجه خواهد بود


چند سال پیش عده ای از دانشمندان بی دین گردآمدند

تا اشتباهی را در قرآن کریم جستجو نموده و بیابند،

و نادرستی دین اسلام را اثبات نمایند.


آن ها به کند وکاو و مطالعه ی آیات قرآن کریم پرداختند.

تا اینکه به  سوره  نمل رسیدند که

در ان واژه ” یَحطِمَنَّکُم ” به کار برده شده بود.


سوره نمل آیه ۱۸ می فرماید:

 حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ

یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ

لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ

تا چون به دره مورچه ها رسیدند،

مورچه ای گفت: ای مورچه ها به لانه هایتان وارد شوید‌،

مبادا سلیمان و لشگرش خردتان کنند و خود آگاه نباشند.

 

بی درنگ شاد و سرمست شدند که چیزی در

آن یافتند که به ضرر این دین است. گفتند:

واژه ی ” یَحطِمَنَّکُم ”

(شما را درهم شکنند)

از “تحطیم” شکستن، ویران کردن آمده است.

چگونه مورچه ویران شده و درهم می شکند،

حال آنکه از ماده ی قابل درهم شکستن و

خرد شدن ساخته نشده است!

بنابراین این واژه در این آیه درست بکار برده نشده است!

آن ها شروع به منتشر ساختن نتیجه ی کنکاش

خود نموده و آن را بزرگنمایی کردند.

اما حتی پاسخ ساده ای را هم از زبان مسلمانان نشنیدند. 

چند سال از اکتشاف آن ها گذشت...

اعجاز قران در بدن مورچه

 

دانشمندی استرالیایی تحقیقات طولانی و زیادی را روی این مخلوق ضعیف انجام داد.

تا جایی که چیزهایی را دریافت که کسی توقعش را نداشت.

او پی برد که ساختار بدن مورچه ها

دارای مقدار قابل توجهی از ماده ی شیشه است.

یعنی حدود ۷۵% از غشای خارجی بدن مورچه ها

را شیشه تشکیل می دهد.

بنابراین واژه ی مذکور در جای درست خود به کار برده شده بود.

به دنبال این اکتشاف، دانشمند استرالیایی مسلمان شدن خود را آشکار ساخت.

 

دیگر دانشمندان به تازگی کشف کردند که

بدن مورچه با اسکلت استخوانی سختی پوشیده شده

که بدن ضعیفش را از هرگونه آسیبی محافظت می کند.

ولی این پوشش استخوانی در حین قراردادن آن زیر

فشار به راحتی خردشده و مانند یک تکه شیشه می شکند.

حقیقت خرد شدن و له شدن مورچه را که در حال حاضر کشف شده،

قبل از ۱۴ قرن قرآن کریم آن را از زبان یک مورچه برای ما نقل کرد.

“سبحان الله العزیز الحکیم !” 


آیا او خبر ندارد از آنچه آفریده، حال آنکه او مهربان و بسیار آگاه است !


******************


مورچه کوچک قدرت و معجزه خداوند


مورچه ای صبحگاهان ، از لانه ی زیر زمینی ی خود بیرون می آید

و به دنبال آذوقه ای برای ذخیره سازی برای زمستان است .

به دانه ی گندمی برمی خورد و آن را به دهان گرفته و به هر

زحمتی که هست ، آن را تا لانه می بَرَد . لانه ی او

زیر زمین است و زیر زمین نمناک و مرطوب و

جای مناسبی است برای سبز شدن دانه ی گندم و

در نتیجه از بین رفتن آن . مورچه به گفته ی جانورشناسان

وقتی دانه را به لانه می بَرَد ، آن را از وسط نصف می کند و

با این کار از سبز شدن آن جلوگیری می نماید !
این بود یک قضیه ی ساده از

زندگی ی روزمرّه ی یک مورچه
اگر سرسری از کنار این قضیه بگذریم و

مشمول خطاب ( افلا تدبّرون ) می شویم .

چرا که تدبّر در کتاب تکوین همانند تدبر در

کتاب تدوین لازم و ضروری است و

تمام مخلوقات آیات و نشانه های الهی هستند
به نظر شما این مورچه ی ریز در این قضیه ی ساده چند علم دارد ؟

علم ؟!؟ بله ، مگر علم شاخ و دُم دارد ؟

من که کمی فکر کردم 6 علم و دانش برای این مورچه کشف کردم .

قطعا شما هم با تدبر می توانید بر این موارد بیفزایید :
1 – علم هواشناسی : چون می داند که هوا همیشه خوب و

خرم و زمین همواره سرسبز نیست بلکه

زمستانی خواهد آمد که باید برای آن اندیشه نمود
2 – علم غذا شناسی ( یک ) : چون وقتی به دانه ی گندم می رسد ،

تشخیص می دهد که این شیء خاصیت غذایی دارد .

اذا اگر شما قطعه ی چوب یا پلاستیکی را دقیقا و

با مهارت به اندازه و شکل دانه ی گندم بتراشید و

به آن رنگ دانه ی کندم بزنید ،

مورچه هرگز به آن اعتنایی نخواهد نمود !
3 – علم غذاشناسی ( دو ) : مورچه می داند که

دانه ی گندم قابلیت نگهداری ی چند ماهه در

زیر زمین را دارد و تا آن وقت فاسد نمی شود

لذا غذاهایی مثل گوشت که چند روزه فاسد می شوند

برای ذخیره سازی انتخاب نمی کند
4 – علم گیاه شناسی ( یک : آسیب شناسی ) : مورچه می داند که

این گندم آسیب پذیر است و اگر همینگونه زیر خاک رَوَد ، سبز می شود
5 – علم گیاه شناسی ( دو : درمان شناسی ) :

مورچه ی می داند که علاج درد این گندم و راه رفع آسیب آن

این است که آن را از وسط نصف کند .

توجه دارید که این علم غیر از علم قبلی است .

زیرا آسیب شناسی با درمان دو مرحله ی جداگانه است .

در اولی درد تشخیص داده می شود و در دومی راه درمان .

چه بسا امراضی که دانشمندان آن را تشخیص داده اند و

به ماهیت آن پی بُرده اند ( مثل سرطان ) ولی هنوز

راه درمان آن را کشف نکرده اند
6 – علم انبار داری و ذخیره سازی :

که از علوم مهم امروزه ی بشری است .

مورچه می داند که دانه های گندم قطعه شده را

در چه مکان و دما و شرائطی انبار کند تا

تا زمستان سالم بمانند و قابلیت مصرف خود را حفظ کنند
تازه این شش علم ، علومی است که بشر تا به حال کشف کرده است .

قرآن که مدعی است مورچه حتی سخن می گوید و در سوره نمل فرموده :

مورچه با حضرت سلیمان (ع) گفتگو کرد و حتی به او انتقاد نمود !
حالا یک سؤال ساده از تمام مُلحدان و بی خدایان دارم :
چه کسی این 6 علم را به مورچه آموخته است ؟

آیا مورچه درس خوانده یا کتاب مطالعه کرده یا

در رشته غذاشناسی و گیاه شناسی دانشگاه تحصیل نموده است ؟!
مگر هر علمی به معلم نیاز ندارد ؟

تازه معلم مورچه خیلی مهارت داشته .

چون همین الآن اگر همه ی جانورشناسان دنیا جمع شوند ،

نمی توانند به یک مورچه یک مهارت دلخواهشان را بیاموزند !
ممکن است جواب دهند :

مورچه طبق غریزه ی حیوانی خود این کارها را انجام می دهد
آری ، ما هم می دانیم . ولی چه کسی این غریزه ی را

درسیستم بدن و مغز مورچه طراحی نموده است ؟

آیا کافی است که یک کلمه ی ( غریزه )

را بپرانیم و از کنار این همه عجائب به راحتی رد شویم ؟!؟
تازه مگر مورچه در مقابل سایر جانوران و

کرات آسمانی و کهکشان ها اصلا به حساب می آید ؟!؟


*************************************

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


 من از عالم تو را تنها گزینم

روا داری که من غمگین نشینم

دل من چون قلم اندر کف توست

ز توست ار شادمان وگر حزینم

بجز آنچ تو خواهی من چه باشم

بجز آنچ نمایی من چه بینم

گه از من خار رویانی گهی گل

گهی گل بویم و گه خار چینم

مرا تو چون چنان داری چنانم

مرا تو چون چنین خواهی چنینم

تو بودی اول و آخر تو باشی

تو به کن آخرم از اولینم

بجز چیزی که دادی من چه دارم

چه می جویی ز جیب و آستینم

 

دیوان شمس

خـــــــــــــــدایا...

  خــــــرابت می شوم 

مـــــــــرا همان گونه که میخواهی 

از نـو بساز


قربون تمام اسمهای قشنگت برم...


به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛

  به من گفت: نرو که بن بسته!

گوش نکردم، رفتم

وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!


زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت

گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می تواند زشــت هم زیبا شــود

حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است

زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا

ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن

با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
مثنوی هایـم همــه نو می شـود

حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد

 

مولانا


إلهی، ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره ای،

و ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره ای.

 

إلهی، خودت آگاهی که دریای دلم را جزر و مدّ است؛

«یا باسط» بسطم ده و «یا قابض» قبضم کن!

 

إلهی، بسیار کسانی دعوی بندگی کرده اند و دم از ترک دنیا زده اند،

تا دنیا بدیشان روی آوَرْد، جز وی همه را پشت پا زده اند.

 

إلهی، ناتوانم و در راهم و گردنه های سخت در پیش است

و رهزنهای بسیار در کمین و بارِ گران بر دوش.

 

إلهی، از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام، از انس و جان شرمنده ام،

حتی از روی شیطان شرمنده ام، که همه در کار خود استوارند

و این سست عهد، ناپایدار.

 

إلهی، عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد؟

إلهی، همه گویند خدا کو، حسن گوید جز خدا کو.

 

إلهی، همه از تو دوا خواهند، و حسن از تو درد خواهد.

إلهی، آن خواهم  که هیچ نخواهم.

 إلهی، اگر تقسیم شود به من بیش از این که دادی نمی رسد،

 

إلهی، همه گویند بده، حسن گوید بگیر.

إلهی، همه سرِ آسوده خواهند، و حسن دلِ آسوده.

 

إلهی، چون در تو می نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم.

 

إلهی، عقل گوید «الحَذَر الحَذَر!» عشق گوید «العَجَل العَجَل!»

ضعیفِ ظَلوم و جهول کجا، و واحد قهّار کجا.

 

إلهی، آن که از خوردن و خوابیدن شرم دارد، از دیگر امور چه گوید.

إلهی، اگر چه درویشم، ولی داراتر از من کیست، که تو دارایی منی.

 

إلهی، در ذاتِ خودم متحیرم تا چه رسد در ذاتِ تو.

إلهی، حسنم کردی، احسنم گردان!

 

إلهی، دندان دادی، نان دادی، جان دادی، جانان بده!

إلهی، اگر ستّارالعیوب نبودی، ما از رسوایی چه می کردیم؟

 

إلهی، اثر و صُنع تواَم، چگونه به خود نبالم.

 إلهی، کلمات و کلامت که این قدر دل نشین اند، خودت چونی؟

 

برگزیده ای از مناجات بسیار زیبای

الهی نامه علامه حسن زاده آملی


خدایا بعضی از

گله هات آدمو داغون میکنه...

فقط بزرگی مثل تو میتونه یه عمر

به بنده هاش لطف کنه

چه شکرش را به جا بیارند چه نیارند

آخه رحیم بودنم حدی داره

والا...


هنگامی که عشق می ورزید

مگویید:

خدا در دل مــن است

بلکه بگویید :

من در دل خــدا هستم...

 

(جبران خلیل جبران)


کاش گاهی خدا از پشت ابرها میآمد

گوشم رو محکم میگرفت و داد میزد:

آهــای بــگـــیــــر بشـــیــن! اینقدرغر نزن ،

همین که هست بعد یه چشمک میزد

و آروم تو گوشم میگفت:

همـــه چی درست میشـــه!


کلاغ و طوطی هر دو سیاه و زشت آفریده شدند

طوطی شکایت کرد

و خداوند او را زیبا کرد...

ولی کلاغ به رضای حضرت دوست تن داد

و نتیجه آن شد که طوطی همیشه در قفس ماند

و کلاغ همیشه آزاد و رها گشت

خدا...

ای بزرگ بی همتا

از ما هم خشنود باش...


روزی پادشاهی درویشی رابه زندان انداخت

نیمه شب خواب دید که او بی گناه است

سپس او را آزاد کرد

پادشاه به درویش گفت حاجتی بخواه

درویش گفت :

وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را

بیدار میکند تا مرا ازبند رها کنی

نامردیست که از دیگری حاجت بطلبم...


راستی که

یه روزی باید پرواز کنیم پیش خدا


ما انسانها خــــیلی چیزها رو

توی زندگی امتحان میکنیم

ولی فقط یک بار

 برای یک بارهم که شده

خــــــــــــــــــــدا رو

امتحان نمیکنیم

ببینیم چقدر بهمون آرامش میده…


مثل دانه های یک تسبیح می چرخم

خدایا ذکر  گفتنت کی تمام می شود؟

نکند قرار است تا آخر جهان…

برای خلقت من  تو توبه کنی؟


بزرگی ، برای خواندن نماز به مسجد رفت...

  مردم ، همگی او را شناختند ؛ پس ، از او درخواست کردند

بعد از نماز ، بر منبر رود و پند گوید.... قبول کرد...

  چشم ها همه به سوی او خیره شده بود

آن صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست

سخنش را آغاز کرد با گفتن بسم الله و ستودن خدا و رسول

آن گاه خطاب به نمازگزاران گفت :مردم! 

هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست

و نخواهد مرد ، برخیزد!  پس از میان جمع کسی برنخاست...

سپس گفت :اکنون هرکدام از شما که خود را آماده مرگ کرده

،برخیزد ! این بار هم کسی بلند نشد

  گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛

با این حال برای رفتن نیز آماده نیستید...

خدا محبوب من و توست

اندکی تامل کن
خدا محبوب من و توست

آنکس که چشم دارد خواهد دید و آنکه قلب دارد احساس میکند که
خدا آنجا نیست ، همینجاست ...
بعدا نیست ، همین حالاست ...
غریبه نیست ، آشناست ...
گاهی نیست ، همیشگیست ...
دور نیست ، نزدیکست ...
بودنش از آن جهت نیست که تنها امیر تو باشد
آمده است که محبوب تو باشد
خداییش از آن جهت نیست که تو گاهی بگویی (کمکم کن)
آمده است که تو همواره بگویی (محبوب ترینم دوست دارم)

به سـوی او قـدمی برداریـم ...

آتشی که نمى سوزاند " ابراهیم " را
و دریایى که غرق نمی کند " موسى " را
کودکی که مادرش او را به دست موجهاى " نیل " می سپارد
تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد

آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ، " نمی توانند "
پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او " قدمی بردار "
تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی ...


****************************************

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

گه گاهی که دلم میگیرد میگویم:

به کجا باید رفت؟

به که باید پیوست؟

به که باید دل بست؟

حس تنهای درونم گوید:

چه سوالی داری!...

تو خدا را داری..

و خدا اول و آخر با توست...



ای آگاه، ای خدا

ای نجات دهنده موسی از نیل

ای نجات دهنده عیسی از دست ظالمان 

 ای خلاصی دهنده قوم نوح از غرق شدن 

ای بزرگی که آتش را بر ابراهیم گلستان کردی

ای کریمی که اثر کارد را بر اسماعیل خنثی کردی

ای ترحم کننده بر یعقوب و ای برطرف کننده گرفتاری از ایوب

و ای نجاتبخش یونس از ظلمات های قعر دریا

ای کریمی که بنده ای را عزیز مصر کردی

و ای انجام دهنده همه خیرها و ای هدایت کننده به همه خوبی ها

اینک من بنده ضعیف تو اقرار میکنم که همه کارها بدست توست

خدای یگانه و یکتایم، به تو رو آورده ام و نیازم را می دانی

که تو خود بر آشکار و نهان آگاهی

اجابتم نما که همه امیدم به دستان مهربان توست

ای که همواره دو دستت را به رحمت گشوده ای...

وقتی همه امیدت به اونه.. به اون بالاسری..

به اونیکه میگه از رگ گردنت بهت نزدیکترم..

به اونیکه همه چیتو میدونه و بازم با لبخند نگات میکنه..

به اونیکه وقتی میتونست مچتو بگیره ولی دستتو گرفت و کمکت کرد..

به اونیکه وقتی تنبیه هم میکنه میشه تو تنبیهش محبتو دید..

به اونیکه وقتی صداش میکنی

صدای جااااانم گفتنشو تو تک تک لحظات زندگیت میشنوی..

به اونیکه ممکنه دیر بده ولی بهترینو میده..

به اونیکه وقتی داری گریه میکنی با لبخند نگات میکنه

و میگه صبر کن واست بهترین ها رو گذاشتم کنار..

به اونی که گناهتو یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار...

به اونی که عاشقانه عاااشقته و صد بار اینو گفته..

آره.. وقتی همه امیدت به اونه خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم..

یه حامی قوی و یه دست پر مهرداری

آره دلم کمی خدا میخواهد...

میان آرزوهای تو و معجزه خداوند ،

دیواریست به نام اعتماد

پس اگر دوست داری به آرزوهایت برسی

با تمام وجود به او اعتماد کن


زندگی بافتن یک قالیست 

نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی 

نقشه را اوست که تعیین کرده 

تو در این بین فقط می بافی 

نقشه را خوب ببین 

نکند آخر کار  قالی زندگی ات را نخرند !


نانوایی شلوغ بود و چوپان مدام این پا و آن پا می کرد

نانوا با تعجب پرسید: چرا اینقدر نگران و مضطربی!

چوپان گفت: گوسفندانم را در بیابان رها کرده ام

و آمده ام نان بخرم

می ترسم گرگ ها به گله ام بزنند

نانوا گفت: پس برای چه گوسفندانت را به خدا نسپرده ای!

چوپان گفت: چرا سپرده ام

اما او خدای "گرگها" نیزهست...


تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم

به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهگاهی جز من نداری

پس به سوی من بازگشتی  و من بودم که به تو اجازه بازگشت دادم

و من توبه تو را پذیرفتم که من مهربانترینم در بازگشتن...

 

تفسیر عاشقانه سوره توبه آیه

 شبی یک ساعت دعا بخوانید، اگر حال دعا نداشتید

باز هم خلوت با خدا را ترک نکنید...

   در بیداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجیبی است

هر چیزی را که از خدا بخواهی از گدایی سحرها می توان حاصل کرد،

از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هرچه هست در آن است

عاشق، خواب ندارد و جز وصال محبوب چیزی نمی خواهد

وقت ملاقات و رسیدن به وصال هنگام سحر است...

 

دستورالعمل های شیخ رجبعلی خیاط


خدایا….

یا نوری بیفکن ،

یا توری…

ماهی کوچکــت از تاریکی این اقیانوس می ترســـــد !

 

منبع متن:زمزار

zamzar.ir


بعضی اشک ها هستند... 

بی دلیل، بی بهانه ، یک دفعه ای، نصف شبی..

عجیب آدم را آرام می کنند... 

میگویند این اشک های بی بهانه،

سندشان به نام 

خداســــــــــــــت....

 

منبع متن:

جملات زیبا

http://jokland.ir/cat/65



اگر بگوییم خدایی وجود ندارد

مانند آن است که بگوییم

فرهنگ لغت

در اثر انفجار چاپخانه به وجود آمده است!! 

 

آنتونی رابینز

هر گاه که نمازت قضا شد و نخواندی

در این فکر نباش که وقت نماز خواندن نیافتی

بلکه بنگر که چه گناهی را مرتکب شدی

که خداوند نخواست در مقابلش بایستی؟؟؟

********************************************



مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود ،

بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و

 از او خواست  کمکش کند تا خانه اش را بفروشد

بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.

دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش،

یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند.
 
(( خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته،

 بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان،

اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع.

کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار ))
 
صاحب خانه گفت دوباره بخوان!

مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت :

این خانه فروشی نیست!

در تمام مدت عمرم میخواستم

 جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ،

ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم ...

خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم

چون به بودن با آنها عادت کرده ایم ، مثل سلامتی ،

مثل نفس کشیدن ، مثل دوست داشتن ، مثل پدر ، مادر ،
خواهر و برادر ، فرزند ، دوستان خوب
و

 خیلی چیزهای دیگه که

 بهشون عادت کردیم ولی نعمتهای بزرگ پروردگار مهربونمون هستن...

پروردگارا سپاس

بابت تمام مهربونیهات و تمام این نعمتهای بی دریغت...

********************************

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


هواشناسی اسلام اعلام کرد...!!!

ابرهای رحمت خدا(درماه رجب) 24 ساعته...

ثانیه به ثانیه...

در حال باریدنند!!! 

لطفا هر گونه "چتر گناه" را از روی سر خود بردارید,

تا دل و جانتان خیس باران لطف و رحمت الهی شود...




آیا ندیدى،

آن چه در آسمان ها و زمین است

خدا را تسبیح می گویند

و مرغان گشاده بال نیز تسبیح می گویند

و هر کدام به دعا و تنزیه خود آشناست

 

"سوره نور آیه 41"


اگر سلاطین عالم می دانستند که انسان در حال عبادت

چه لذت هایی را می برد

هیچگاه دنبال مسایل مادی نمی رفتند...

 

بحث در مورد خدا داغ بود

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر گفت: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟

شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟

بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟

نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج

  وجود داشته باشد...

مشتری به محض اینکه از مغازه بیرون آمد

مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده

با ظاهری کثیف و به هم ریخته

مشتری دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه!

به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند

آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟

مشتری با اعتراض گفت: آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند

هیچکس مثل مردی که بیرون است پیدا نمی شد

آرایشگر گفت: نه آرایشگر وجود دارد مشکل اینجاست که

مردم به ما مراجعه نمیکنند...

مشتری تاکید کرد:

دقیقا نکته همین است خدا وجود دارد

فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند


هر کجا خدا را سرپیچی کردم به بن بست رسیدم

اما باکی نیست

عارفان

گویند خدایم "جبار" است

گویند اگر اراده کند

تمام گذشته ام را جبران و ترمیم خواهد کرد...


از بس دستهــــــــایم را بلند کرده ام

و صدایــــــــش کرده ام ...

دستهـــــــــــــــایم

بــوی

خـدا

می دهنـــــــــــد



با خودم فکر می کردم بالاترین نعمت خدا به ما بنده هاش چیه ؟

چیزای زیادی توی ذهنم اومد

مثل پدر و مادر ، سلامتی ، عشق و ...

اما دلم به هیچکدوم راضی نمیشد

آخرش دلم بهم گفت بالاترین نعمت

بودن خداست !

گرفتی

فقط بودنش!

به خــدا خـدا همتا نداری!!!


رسول اکرم صلى الله علیه و آله : 

هر لحظه ای که بر فرزند آدم بگذرد

و او به یاد خدا نباشد

روز قیامت حسرتش را خواهد خورد

   کنز العمال ح1819


ای فرزند آدم مرا یاد کن تا اجابت کنم تو را ،

مرا بدون غفلت بخوانید تا بی درنگ پاسختان دهم ،

مرا با دلهای تهی از آلودگی بخوانید تا بهشتی که جایگاه نیکوئی است

به شما پاسخ دهم ،

مرا به همراه ترس و امید بخوانید تا برای شما در هر امری

گشایشی و رهایی قرار دهم ،

مرا با نامهای برتر بخوانید تا پاسختان را با اجابت درخواستهای برتر دهم ،

مرا در این سرزمین ویرانی و نیستی بخوانید

تا پاسخ شما را در آن سرزمین با پاداش و جاودانگی دهم...

 

حدیث قدسی


ابو سعید را گفتند: کسى را مى ‏شناسیم که مقام او

آن چنان است که بر روى آب راه مى ‏رود.  شیخ گفت: کار دشوارى نیست ؛

پرندگانى نیز باشند که بر روى آب پا مى ‏نهند و راه مى ‏روند. 

گفتند: فلان کس در هوا مى ‏پرد . گفت: مگسى نیز در هوا بپرد.

  گفتند: فلان کس در یک لحظه ، از شـهـرى بـه شـهـرى مى‏ رود. 

گفت: شیطان نیز در یک دم، از شرق عالم به غرب عالم مى ‏رود. 

ایـن چنین چیـزهــــا، چـنـدان مـهـــــم و قـیـمتـى نـیـسـت...

مـرد آن باشد که در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد

و با مردم داد و ستد کند و بـا آنان درآمـیـزد

و یک لحظه از خـداى خود غـافل نبـاشد...

 

منبع:

آشتی با خدا

ashtibakhoda.persianblog.ir


قربون اون خدا برم

که از شماها هم غافل نیست

محبت ،آشیانه ، روزی ، آرامش ، تندرستی ...

ای پروردگار مهربانم

وای بر من اگر لحظه ای تصور کنم

که مرا فراموش کرده ای

****************************

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

هیچکس تنها نیست

در دنیایی که

همراه اول و آخر خداست

هیچکس تنها نیست...

عجیبـــ استـــ

زندگی هم فقط

با وجود خـــــدا

و پیروی از دستوراتشـــــ

زیباستـــــــ


امروزه همه میدانیم که هرچقدر انسان از زمین فاصله میگیرد

و به طرف آسمان بالا میرود بر اثر فشار کم هوا

به او تنگی نفس دست میدهد

دکتر (صلاح الدین مغربی) استاد طب فضا در کشور آمریکا

و عضو انجمن طبی فضا در انگلستان اظهار میدارد: 

"آن هنگامی که به کاوش درباره ی تاثیر ارتفاعات بر انسان پرداختیم

دریافتیم خلبانانی که ارتفاعات مختلف جو را میپیمایند در جاهایی که

ارتفاع سطح دریا حدود 1000 پا باشد با مشکل تنفسی روبرو نخواهند شد

  ولی چون ارتفاع به 16000 پا برسد

خلبان به منطقه ((تکافوء فیزیولوژیکی)) وارد می شود و در آن محدوده

به سیستم های تنفسی بدن فشار وارد آمده و با کمبود اکسیژن مواجه می گردد"

این در حالیست که خداوند 1400 سال پیش در قرآن از این موضوع سخن به میان آورده

در حالی که در آن زمان نه پیامبر و نه هیچ انسان دیگری نمی توانسته

به ارتفاعاتی صعود کند که به تنگی نفس دچار شود.

و همچنین کوهی هم در عربستان وجود ندارد

که ارتفاع آن به حدی باشد که منجر به تنگی نفس شود

آیا متذکر نمی شوید

منبع متن:

(وبلاگ نور ایمان)

baharedelhaaa.blogfa


آب هر چند آلوده باشد 

حتی لجن هم که شده باشد 

اگر به دریا بازگردد 

صاف، زلال و پاک می شود 

 خدا هم دریای رحمت است 

و ما همچون آب آلوده 

که اگر به آغوش رحمت او باز گردیم 

کار تمام است و پاک پاک می شویم

و چه حس خوبیست پاکی و پاک بودن!


خداوند متعال به حضرت موسی (ع)  فرمود :

پست ترین مخلوق مرا پیدا کن و بیاور

حضرت موسی ابتدا در میان مردم رفت ولی ترسید

کسی را انتخاب کند سپس در بین حیوانات به جستجو پرداخت

  پس از جستجوی فراوان سگ بیماری را یافت

و با خود به سمت وادی طور برد 

در بین راه با خود گفت موسی نکند این سگ هم

نزد خداوند آبرویی داشته باشد . . . بلافاصله سگ را رها کرد 

وقتی به وادی طور رسید خطاب آمد ای موسی

به عزت و جلالم قسم اگر آن سگ را می آوردی

نامت را از دیوان انبیاء محو می کردم ...


او خودش از حال من مطلع است

هنگامیکه نمرود حضرت ابراهیم علیه السلام را به آتش انداخت ،

ملائکه آسمانها به گریه در آمدند .

جبرئیل علیه السلام عرض کرد : خدایا در روی زمین یک نفر تو را

عبادت می کرد و حالا دشمن بر او مسلط شده 

خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و یاری می کنم .

ملائکه عرض کردند : پروردگارا پس اذن بده ما به یاری او بشتابیم .

از طرف حضرت حق خطاب شد بروید اگر اذن داد او را یاری کنید .

ملکی که موکل آب بود آمد ملائکه ای که موکل باد و خاک و آتش بودند آمدند

عرض کردند : ای ابراهیم اجازه بده تو را نجات دهیم

و دشمنان تو را هلاک کنیم . حضرت ابراهیم علیه السلام اجازه ندادند .

جبرئیل علیه السلام آمد عرض کرد ای ابراهیم آیا حاجتی داری ؟

ابراهیم (ع) فرمود : حاجتی دارم ولی به تو ندارم .

جبرئیل گفت : به آن کسی که داری بگو .

حضرت ابراهیم (ع) فرمود : حسبی من سؤالی علمه بحالی

( او خودش از حال من مطلع است )

خطاب رسید : ای آتش بر ابراهیم سرد و خاموش شو


معلم برای سفید بودن برگه نقاشی ام تنبیهم کرد

و همه بهم خندیدند

اما من خدایی را کشیده بودم

که همه میگفتند دیدنی نیست!



فخر رازی از مفسران قرآن کریم می‌گوید:

مانده بودم «لفی خسر» را چگونه معنا کنم

از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم

بروم سراغ سوره‌های دیگر تا فرجی شود

  نقل میکند روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی

با التماس فراوان به مردم می‌گوید:

مردم رحم کنید به کسی که

سرمایه اش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه،

نگاه کردم دیدم او یخ فروش است

یک قالب یخ آورده، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن،

و او التماس می‌کند از مردم که از من یخ بخرید

من معنای «لفی خسر» را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم

ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است

اما قدر این نعمتها و فرصت های ناب را نمی دانیم و درک نمی کنیم

مگر زمانی که دیر میشود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست

و چه زیبا فرمودند امیرمؤمنان علی (ع)

این شب و روز مانند دو لبه قیچی تیزند

که ریشه‌های درخت عمرت را می‌زنند

و اکنون که سرمایه را از دستت می‌گیرند

با صاحب اصلی این سرمایه معامله کن تا عوض کاملی بگیری


وقتی که تنهای تنها می شوی 

وقـــتی که دوســــتانت،درست در حسـاس ترین لحظه رهایت میکنند 

وقتی که طوفان امتحان،خاشاک دوستی های سطحی رامی رباید 

و لجن متعفن خودخواهی و منفعت طلبی را نمایان می سازد 

وقتــــی که هیچ تکیه گاهـــــــــی برایت نمــــــی ماند 

و هیچ دستی خالصانه به سویت دراز نمی گردد 

یک پناهــــگاه می ماند که هیچ حادثه ای نمیتواند آن را از تو بگیرد 

او حتــــــی در مـقـابـل بـدی هـای تـو خوبـــــــــــــــی مـی آورد 

و روی زشتــــــــی های تو پـرده ی اغماض مـــی افکند 

اگر بدانی که محبت و اشتیاق خدا به تو چقدر است 

بنـد بنـد تـنــت از هــــم مـــــی گســــــلد 

حتــماً دانســــته ای او کیســـــت!؟ 

پس چرا در انتها به او برسی

  از او آغـــاز کن


خدای مهربانم !

از امروز تمامی مشکلاتم را با مداد می نویسم

و نعمتهایم را با خودکار !

می دانم که مشکلاتم را با پاک کن مهربانیت

پاک خواهی کرد . . .

 

منبع متن:

http://www.smsojok.com


اگر میدانستید که یک محکوم به مرگ 

هنگام مجازات تا چه حد آرزوی

    بازگشت به زندگی را دارد      

آنگاه قدر روزهایی را که با غم  سپری میکنید ،

می دانستید...

 

"ابن سینا"


معجزه علمی قرآن کریم

دانشمندان در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده اند

که حافظه کوتاه مدت زنان قوی تر از مردان است

و عکس این مطلب

حافظه بلند مدت مردان بسیار قوی تر از زنان است

شاید به این دلیل خداوند در قرآن کریم

 "شهادت زن را نصف شهادت مرد "

تعیین فرموده است...


خدا هست... آرام باشیم!

حکم حرمت شراب آمده بود ولی جوانی بالای سرش

خمره شراب گرفته بود و می‌آمد به پیامبر برخورد کرد

حضرت فرمود: به به ، چه جوانی! داری برای کار می روی 

جوان گفت: خدایا آبرویم را نبری‌

رسول خدا فرمود: چه داری؟

جوان گفت: عسل

پیامبر گفت: ببینم عسلت را؟!

این مرد ، هیچی نداشت جز خدا ....

گفت : خدا، دوست ندارم پیش پیامبر ضایع بشم!

پیامبر در خمره را باز کرد .... پر از عسل بود

جوان افتاد زمین و پیوسته می گفت: خدایا ممنون خدایا شکرت.

 

"به نقل از استاد پناهیان"

*******************************


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی