عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق خدا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تا خدا فاصله ای نیست بیا

با هم از پیچ و خم سبز گیاه تا ته پنجره بالا برویم

و ببینیم خدا

پشت این پنجره

لحظه ای کاشته است

تا خدا فاصله ای نیست بیا با هم از غربت این نادانی

سوی اندیشه ادراک افق

مثل یک مرغ غریب

لحظه ای پَر بزنیم

کاش میشد همه ی سطحِ پُر از روزنِ دل

بستر سبزِ علف های مهاجر میشد

یا همان فهمِ عجیبِ گل سرخ

یا همین پنجره گرد غروب

تا مرا با تو از این سادگیِ مبهمِ ترس

ببرد تا خودِ آرامشِ احساسِ پُر از فهمِ وصال

تا خدا فاصله ای بود اگر ،

من چه می دانستم که اقاقی زیباست!

یا گلِ سرخ پر از سِر خداست!

یا اگر بود که من لای اوراقِ پُر از سجده ی برگ

رمز تسبیح نمی نوشیدم!

و از آن رویشِ مرطوبِ شعورِ من و تو

در دلِ گرم و پر از شور امید

خطی از عشق نمی فهمیدم!

من

به پرواز خدا ، در دل من ، در دل تو

مثل هر صبحِ پُر از آیه و نور ؛ بارها معتقدم

و قسم می خورم این بار به هر آیه ی نور

تا خدا
فاصله ای نیست بیا ...



khodayeman-ax- (2)


نگاه خدا


برای
تمام آنچه دلم را شکست 
آنچه ناگفتنی بود و درد شد
آنچه آشوبم کرد و بیقرار
سکوت می کنم ...

سکوتی
به رنگِ چشمانی غمگین
 و قلبی شکسته ...

و آرامشم
نگاه خداییست 
که می خواند سکوتم را
و پاسخ تمام ناگفته های من است

khodayeman-ax- (3)


یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا میخواند

گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم میماند

یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌

مثل دوران خوش کودکیم‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌

یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است

توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است

یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم میروید

آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین میگوید

یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا میخواند

گاهگاهی ز خودم میپرسم
از کجا اسم مرا میداند ...



khodayeman-ax- (4)

خدایا

نمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام،
که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم!

چرا وقتی همه چیز خوب هست،
کمتر تو را صدا می کنم!

چرا وقتی سالم و شاداب هستم،
کمتر تو را شکر می گویم!

چرا تنها وقتی که درد و اندوه و غصه ای سراغم می آید، سراغت را میگیرم!

پروردگارا ...

درخواستم از تو روحی وسیع است

 آنقدر که فراموش نکنم، در خوشی ها باید بیشتر تو را صدا کرد ...

چون این "تو" هستی که دلیل تمام لبخندها،

شادیها، خوشی ها و اتفاقات زیبای زندگیم هستی ...

خداوندا ...

احساس شیرین بودنت را، در تک تک لحظه های زندگی

به من هدیه فرما


ای مهربانـــترین مهربانان



khodayeman-ax- (7)

پناه
میبرم به خدا
از عـیبی که «امروز» در خود می بینم،
و «دیروز»؛
دیگران را به خاطر هـمان عیـب؛ ملامت کرده ام ...

محتاط باشیم؛ در «سرزنش»؛
و «قضاوت کردن دیگران».
وقتی؛
نه از «دیروز او» خبر داریم؛
نه از «فردای خودمان» ...

khodayeman-ax- (8)


نگاه متفاوت


روی نیمکت پارک نشسته بود و به لباسهای کهنه فرزندش و


تفاوت او با بچه های دیگر نگاه می کرد.

ماشین گران قیمتی جلو پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از آن پیاده شد و


با احترام در ماشین را برای همسرش که پسرکی در آغوش داشت باز کرد ...

با حسرت به آنها نگاه کرد و از ته دل آه کشید...


آنها کودک را روی تاب گذاشتند.


خدایا! چه میدید! پسرک نابینا بود.


با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت، او را یافت که


با شادی از پله های سرسره بالا می رفت.


چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد ...



http://s4.picofile.com/file/8178428834/%D9%82%D8%AF%D8%B1_%D9%84%D8%AD%D8%B8%D9%87_%D9%87%D8%A7.jpg

وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد،
عزیز میشود!

یک لحظه آفتاب در هوای سرد،
غنیمت میشود!

خدا در مواقع سختی ها،
تنها پناه میشود!

یک قطره نور در دریای تاریکی،
همه‌ی دنیا میشود …

یک عزیز وقتی که از دست رفت،
همه کس میشود …

پاییز وقتی که تمام شد٬
به نظر قشنگ و قشنگتر میشود!

و ما همیشه دیر متوجه میشویم!

" قدر داشته‌هایمان را بدانیم…
چرا که خیلی زود ، دیر میشود ..."

مجموعه ای جدید از عکس نوشته های الهام بخش برای زندگی

الهی

ای نام توشیرین🌹

ای ذات تودیرین🌹

خوشم که معبودم تویی🌹

خرسندم که مقصودم تویی 🌹

الهی🌹

کینه راازسینه ام بزدای🌹

زبانم راازدروغ وتهمت نگه دار🌹

اگرنعمتم بخشیدی شاکرم کن🌹

اگربه بلاافکندی صابرم کن🌹

اگرآزمودی پیروزم کن.🌹


نجوای صبحگاهی

چه خوشبختم

تا  تو با منى و در یادم 

میان تنگناى راه

در تب تند زندگى

به وقت یأس

به گاه یادهاى خوب

در نبض لحظه هاى عشق

 و معجزه هاى کوچک و

رؤیاهاى بزرگ

خدایا

رفیق تنهائیهاى من

با من که باشى

سیاهى پر نکند وجودمرا

و غبار نگیرد هواى دلم

و ترس نبندد راه امید

دستهاى تو تا امروز و از این پس

خانه ى من است

 سراى عشق

 و من با تو

نهایت قصه هاى کودکى ام

همان پایان هاى شاد

 مرا از من گریزى نیست و هراسى

کسى با من  در جنگ نیست

من پر هستم از تو 

و پر هستم ازعشق خویش

و هر بار که بوى یأس مى آید

 مى شنوم

سوت فاصله را

و باز به سوى تو مى آیم

و تو لبخند مى زنى در آغوشم

با تو بودن را اضطرابى نیست  

تو امنیت  طوفانى

مرا بى توآغازى نیست

چون همیشه شروعم باش

همه ى دلیل بودنم
خدا
افسانه سلیمی

سبحان الله و الحمدالله ولا اله الا الله و الله اکبر

براى هر تسبیح ده درخت در بهشت امام باقر (ع ) گوید:

رسول خدا (ص ) به مردى گذر کرد که در باغستانى درخت مى کاشت .

نزد او ایستاد و فرمود: تو را دلالت نکنم بر کشت درختانى که

ریشه هایشان برجاتر و رسیدن میوه هایشان زودتر

و میوه هایشان بهتر و پاینده تر باشند؟ گفت :

چرا، مرا بدان راهنمائى کن یا رسول الله . فرمود:

چون بامداد و پسین کنى ،

بگو سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله والله اکبر

زیرا اگر آن را گویى به شماره هر تسبیح ده درخت در بهشت دارى

از انواع میوه و آنها از باقیات صالحاتند. فرمود:

آن مرد گفت : پس به راستى یا رسول الله ،

من شما را گواه گرفتم که این نخلستان من وقف است

و قبض شده است بر فقراى مسلمانان که مستحق صدقه باشند.

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

قایقی ساخته ام..
جنسش از راز و نیاز


بادبانش از صبر، دکلش از ایمان
در شبی مهتابی _


سفری دور و دراز، می کنم از لب دریا آغاز

دل به امواج بلا خواهم داد...


اگرم ساز مخالف زند و باد به همراهی طوفان
خواهد
که مرا منصرف از راه کند


راه بیراهه کند، مضطر و درمانده کند

.. باکی نیست


من به همراه دعایی دارم

و به دل قطب نمایی دارم


و اگر در طی راه،،

به عنادی شکند زورق امید مرا گردابی

.. باز اندوهی نیست


بازوانی دارم

میزنم آب و شنا می کنم و میدانم

که «« خدایی »» دارم


که اگر خسته شدم دست گیرد بی شک

و به ساحل برساند به یقین....


خدایا

دلم می خواهد دفتر مشقم را باز کنم

و دوباره تمرین کنم!

الفبای زندگی را...

من چیزی شبیه زندگی کردن را

فراموش کرده ام...

می خواهم خط خطی کنم

تمام آن روزهایی را که دلم شکست

دلم می خواهد اگر معلم گفت

در دفتر نقاشیاتان

هر چه می خواهید بکشید

این بار... تنها و تنها

نردبانی بکشم به سوی تو

خدای من






دعا یعنی : طلب استعداد کردن بنده از مولا؛

رحمت حق هر لحظه جاری و ساری است

کافیست ظرفت را برگردانی...

 

استاد فیاض بخش


منظومه شمسى داریم،خورشید مرکز است،

زمین به دورش میچرخد

و در هر 365 روز تقریبا یک دور به دور خورشید میچرخد،

همچنین به دور خودش میچرخد،

خیال میکنیم که اینها امورى است که باید باشد

و خلاف اینها محال است

چنین چیزى نیست،

سر رشته همه اینها به دست ‏خداوند است

اگر کسى نظر به مسبب الاسباب داشته باشد

فورا میفهمد که نگهدارنده همه اسباب،

یعنى آن قدرتى که

تمام اسباب و وسائط و وسائل در اختیار اوست،

ذات مقدس پروردگار است

 

آشنایی با قرآن

(خلاصه آثار شهید مطهری)


مطالب خواندنی, امید به خدا


گر نگهدار من آنست که خود میدانم ..


شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...



هر چیزی از جنس خداست.


می دونی چرا؟


چون جز خدا چیزی وجود نداره!


و نقطه ی مقابل خدا «هیچی»یه.


پس هر چیزی لیاقت اینو داره که عاشقش بشی!


البته اینو فراموش نکن: گاهی اوقات خشم هم یکی از جلوه های عشقه!


امید یعنی اینکه بدونی:


    برای انجام کارهای بزرگ همیشه نمیشه یک گام بزرگ برداشت


    بعضی وقتا هم باید یه عالمه گام کوچیک برداریم.


مطالب خواندنی, امید به خدا

امید یعنی بدونی٬ تا هستی میتونی تغییر کنی و دنیا رو تغییر بدی.

امید یعنی بدونی٬ خداوند دوستت داره و اگه به تو زمان داده

معنیش اینه که توی این فرصت میشه یه کارایی کرد.

امید یعنی این که همیشه بخشش خداوند را از اشتباه خود بزرگتر بدانیم.

امید یعنی این که اگر دانه ی زندگی صد بار از دستمان رها شد٬باز

هم برای برداشتن و به مقصد رساندن آن به ابتدا

برگردیم این بار٬ محکم تر گام برداریم.



الهی! مخلصان به محبت تو می نازند و عاشقان به سوی تو می تازند.


کار ایشان تو بساز که دیگران نسازند،


ایشان را تو نواز که دیگران ننوازند



http://app.akharinkhabar.ir/AndroidOnlineNewsImage.aspx?id=8756687

روان شناسان می گویند:عواملی که باعث

سلب آرامش از انسان می شود عبارتند از:

نگرانی از حوادث آینده،نگرانی از مرگ،نگرانی از جنگ،نگرانی از فقر،نگرانی از شکست و...

و باز روان شناسان بر این باور می باشند:تنها چیزی که می تواند

به همه این نگرانی ها پایان دهد ایمان به خداوند می باشد...ا

میدتون ب خدا باشه...ایامتون قشنگ...

غصه نخور...
تو خدایـــی داری...
که بزرگ است؛ بزرگ...
و به قول سهرابـــ : در همین نزدیکیست...
ای دل کوچکـــ من...
بگذار غم و غصه ببارد...
شاید
شاید اینبار خـــــدا میخواهد که
پس از بارش غم...
و
پس از خواندن نامش هردم...
آسمان دل تو صـــاف شود
و
نگاهت به همه اهل زمین پاکـــ شود...
شاید اینبار خـــدا میخواهد که خودش چتـــر تو باشد...
که بمانی...
نروی
ودگر بار نگویـــی:
"سهـــراب"
قایقـــت جا دارد؟!


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم


طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم


من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم


سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم


نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم


کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم


تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم


می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم


پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک

ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم


تو مسجود ملائک بودی

همسخن خدا بودی

خدا تو را گرامی داشت

و از روح خود در تو دمید

تو را خلیفه ی خود معرفی کرد

تمامی نامها را خدا به تو آموخته بود

تو را که ساخت به خود مرحبا گفت

تمامی فرشتگانش را، در پای تو افکند،

اما تو با خویش کاری می کنی که گاهی

از نگاه کردن خودت در آینه هم

شرمسار می شوی...



خدا در روستای ماست  

خدا در روستای ما کشاورز است  

خدا را دیده ام با کارگر ها

مهر را می کاشت  

ایمان را درو می کرد  

خدا روی چمن ها می دمید

و می دوید از روی شالیزار  

خدا با باد و گندمزار می رقصید  

گهی با ابرها می رفت 

گهی با باد می آمد  

و اشکش را تهی می کرد 

روی کشتزار روستای ما  

خدا در روستای ماست  

خدا در روستای ما کشاورز است  

ولی با کدخدای روستای ما برادر نیست  

خدا از آبشارِ کوههای روستا جاریست  

خدا در روستای ما کشاورز است  

کنارِ چشمه یِ پاکی  

من او را دیده ام با دستهای ساده و خاکی  

خدا هم همچو دیگر مردمان روستا 

از کدخدا شاکی  

من از این روستای سبز 

و از این  بوی شالی گشته ام سرمست  

میان روستای ما خدا هر جا که 

بوی گندم و آبُ علف باشد در آنجا هست  

خدا در روستای ماست  

خدا در روستای ما کشاورز است

 

تصنیف گروه مستان و همای


از یکی از معصومین پرسیدند:

چرا دعاهای ما مستجاب نمی شود؟

فرمودند: زیرا کسی را که می خوانید ،نمی شناسید...

 

«استاد فاطمی نیا»


علامه طباطبائی:

برگی که از درخت ، بر زمین می افتد ،

در عالم تاثیر گذار است ؛

چطور فکر می کنید ،

گناه کردن در عالم ،

بی اثر باشد...

 

منبع متن: Tezkar


نزدیک شدن به افراد

موجب دریافت انرژی مثبت و منفی از آنهاست

وقتی کسی به ما توجه می کند

گاهی از فاصله های زیاد روی ما تاثیر دارد

حالا ببینید تقرب به خدا و نظر لطف او

چقدر انرژی بخش خواهد بود

و ما چقدر به این انرژی احتیاج داریم

کمی توجه کنیم

لطف خدا را  هنگام تقرب درک خواهیم کرد...

 

استاد پناهیان


مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى

مى فرمودند : در خواب دیدم دشمنى به من حمله کرد

من با آن دشمن درگیر و گلاویز شدم

این دشمن مرا رها نمى کرد من براى اینکه

از شرّ او رها شوم دست او را به شدت گاز گرفتم

که بلکه مرا رها کند و در این حال از خواب بیدار شدم

دیدم دستم در دهان خود من است

و به شدّت دست خودم را گاز گرفته ام؛

در همان عالم خواب به من فهمانیدند

که دشمن تو کسى نیست جز خودت

پس از خودت نجات پیدا کن

این گونه خوابهاى خوب را هم خدا

نصیب هر کسى نمى کند...

 

نفس اژدرهاست او کی مرده است

از غم بی آلتی افسرده است

مولانا


گاهی خدا را صدا کن

بی آنکه چیزی بخواهی

بی آنکه گله ای کنی

بی آنکه بگویی چرا... کاش... اگر؛

بی آنکه تمام آنچه که نیست را به او نسبت دهی

بی آنکه حتی بخواهی توبه کنی

گاهی فقط خدا را صدا کن

او برای جنبیدن حروف نامش روی زبان تو

انتظار می کشد...

 

منبع: instagram

mehr.bano.1354@


ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من

وی نام تو روشنگر شام و سحر من

جز نقش تو نقشی نبود در نظر من

شب ها منم و عشق تو و چشم تر من

در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم

هر منظره را منظری از روی تو دیدم


چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم

با یاد تو شادست دل در به در من


چون تشنه ی گرمازده ی خسته دویدم

بسیار از این شاخه به آن شاخه پریدم


آخر به طربخانه ی عشق تو رسیدم

اما به طلب سوخت همه بال و پر من

غم نیست کسی را که دلش سوی خدا بود

هر جا نگرم یار تویی جز تو کسی نیست


از غم نفسم سوخت ولی همنفسی نیست

بی نغمه ی تو باغ جهان جز قفسی نیست

غیر از تو به فریاد کسان دادرسی نیست

ای دوست تویی دادرس و دادگر من


محروم کسی کز تو جدا بود و ندانست

در گوش دلش از تو صدا بود و ندانست


آثار تو در ارض و سما بود و ندانست

عالم همه آیات خدا بود و ندانست

ای وای اگر نفس شود راهبر من

هر پل که مرا از تو جدا کرد شکستم

یاد تو مرا از غم بیهوده رها کرد

عشق تو مرا شاعر انگشت نما کرد


گفتم به همه خلق که این طرفه خدا کرد

بی لطف توکاری نرود از هنر من

من بی کسم و جز تو خدایی که ندارم

گر از سر کویت بروم رو به که آرم

بر خاک درت گریه کنان سر بگذارم

خواهم که به آمرزش تو جان بسپارم


اینست دعای شب و ذکر سحر من



ابیاتی از شعر ناله ای در شب
اثر استاد مهدی سهیلی


شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد

زنده در گور غزلهای فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت

نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن

مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت

زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست

تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها

راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده

از تحیر دهن غار حرا وا مانده

عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد

نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست

ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست

از قضا رد شدی و راه قدر را بستی

رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی

رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید

و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته

جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد

چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد

آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز

سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد

چتر بردار که این رایحه باران دارد...  

 

سیدحمیدرضا برقعی




خــدا

واژه ی بینهــــایتــ زندگیتــــ

مفهوم جـاری شده در رگــ هستی...

هـــر آنچه هستـــ در اختیار خداستــــــ

از خـــدا بخواه

آنقــــدر بی نهایتــــــ است که

می توانی با خیال آســوده

نشدنی هایتــــ را به او بسپــاری

و بدانی تنهــــا

وجــود او تـــمام غیر ممکـن های زندگیت را

ممکـن می کند...


محبین واقعی خدا

به غیر خدا پناه نمی برند

و اگر به موجودی توجه دارند

به این جهت است:

که آن آیه ای از وجود خداست

 

استاد شیخ محمد باقر تحریری


خدایا

دلم می خواهد دفتر مشقم را باز کنم

و دوباره تمرین کنم!

الفبای زندگی را...

من چیزی شبیه زندگی کردن را

فراموش کرده ام...

می خواهم خط خطی کنم

تمام آن روزهایی را که دلم شکست

دلم می خواهد اگر معلم گفت

در دفتر نقاشیاتان

هر چه می خواهید بکشید

این بار... تنها و تنها

نردبانی بکشم به سوی تو

خدای من


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



خدا حرفهایمان را شنید


دوستى مى گفت : بچه بودم ، نمیدانستم ،


فکر میکردم خدا همسایه ی ماست ...


همیشه همه می گفتند که مسجد خانه ی خداست


و ما همسایه ی دیوار به دیوار مسجد بودیم ...


همیشه هم که صدای قرآن و اذان می آمد ،


همه می گفتند این کلام خداست ...


تصورم از خدا انسان مهربانی بود که


هر روز صبح و ظهر و عصر همه را صدا می زند


تا با هم حرف بزنند و مشکلاتشان را به او بگویند .


تا خدا کمکشان کند .... هرکسی هرمشکلی دارد میرود و


به خدا می گوید و خدا هم همیشه آنقدر مهربان و


توانا است که به همه کمک می کند ....


آن موقع من هم هر وقت که کار بدی میکردم


می رفتم حیاط پشتی کنار دیوار خانه ی خدا و


با خدا حرف می زدم و می گفتم که چه کار بدی کرده ام ،


کمکم کند تا تنبیه نشوم .... یک روز میخواستم نقاشی بکشم


رفتم تا از سر میز برادرم برگه بردارم . قدم آنقدر نبود که


به میز خوب دید داشته باشم . به زور کاغذ ها را دیدم یکی


را گرفتم و کشیدم که اتفاقی لیوان مورد علاقه ی برادرم که


روی برگه ها بود و پر از مداد و خودکار ، افتاد و شکست ...


میدانستم برادرم مرا تنبیه می کند ،


بدو بدو رفتم به حیاط پشتی تا با خدا حرف بزنم و


بگویم اتفاقی لیوان برادرم را شکسته ام ...


خواهر کوچکم صدای مرا شنید که داشتم با دیوار


بلند بلند حرف میزنم .


جلو آمد و پرسید چرا با دیوار حرف میزنی ؟


خواستم بگویم با خدا حرف میزنم که مادرم را


لحظه ی پشت پنجره ی آشپزخانه که به حیاط پشتی دید داشت دیدم ...


حرف هایم را قطع کردم تا مادرم کنار برود .


بعد به خواهرم گفتم اینجا دیوار خانه ی خداست ...


خدا حرف های همه را می شنود و به همه کمک می کند و ...


خواهرم هم خوشحال شد و از خدا یک عروسک خواست .


نمیدانم چطور مشغول بازی شدیم و همه چیز یادمان رفت


تا اینکه صدای در حیاط را شنیدیم ، بدو بدو برای باز کردن در دویدیم ،


پدر و برادرم پشت در بودند . خواهرم تا پدر را دید خوشحال شد ،


در دستان پدرم عروسکی بود که آرزویش را داشت و داد زد


داداش راست میگفتی خدا حرف هایمان را شنید ...


برادرم هم خم شد و یک دفتر نقاشی به من داد و


گفت خدا گفته که حواست نبوده و لیوان مرا شکسته ی ،


اشکال ندارد اما از این به بعد بیشتر مواظب باش ...


خیلی خوشحال شدم ، با خواهرم رفتیم پیش دیوار خانه ی خدا تا تشکر کنیم ...


در باور ما خدا آنقدر بزرگ و مهربان نقش گرفته بود که او


را حلال همه ی مشکلات میدانستیم ...


بعد ها متوجه شدم که مادرم حرف های مارا شنیده و


تلفنی به پدر و برادرم همه چیز را گفته .


اما خیلی خوشحال شدم چون پدر و مادر و برادرم باوری از خدا


را در ذهن من و خواهرم ساخته اند که هیچ چیز و


هیچ کس دیگر نمیتواند آن را خراب کند .


( خدا بزرگتر از آن است که بتوان تصور کرد )



کلاف سر در گم ِ افکار مایوس کننده ات را قیچی کن و بر تمام

                            خط های کج و معوج دفتر زندگیت خط قرمز بکش .

        نفس عمیقی بکش ، ریه هایت را از بوی اذانی که از

                                                               دوردست ها می آید پر کن .

حالا ؛ قلم را بردار ، توکّلتُ عَلَی الله بگو ...

                                        و در آخرین سطر گذشته ات بنویس :

                               پس از این ذکر بی احساس ممنوع        

                                  نمازی بی لبــاس یــاس ممنوع

                               بـرای شـاخه های خشک شیطـــان       

                                  رفیق و مونسی جز داس ممنوع

نقطه سر خط :

دو پلّه ی دیگر تا آسمان مانده ، دو پلّه ای که بتوانی اجابت

                                                       لبیک هایت را به انتظار بنشینی ،

                    دو پلّه ای‌ که خودت با چشم خودت ببینی که ...

                                                   بر پشت ستم کسی تبر خواهد زد !

دو پلّه ی دیگر تا آسمان مانده ، دو پلّه تا خدا ؛

        و تو اهل هر کجا که باشی ،  اگر تا حوالی خدا آمده باشی ،

             می دانی که سلامی باید گفت و این که جوابی باید بیاید !

و تو اهل هر کجا که باشی ، به دلت خواهد افتاد که ...

                السّلام علیکَ یا عشق ... بگویی تا روشن شوی ،

                                                   روشن تر از تمام ستاره های خدا ؛

تا پرنده شوی ، پرنده تر از آسمان خدا و تازه شوی ، تازه تر از باران ! 

و از همان جاست که سپیدی دفتر زندگیت را کشف می کنی ،

می شوی کاشف شفافیت سیّالی که در لابه لای ذرّاتِ غبارآلود

                                                       روزمرّگی هایت محو شده است .

دهانت را با ذکر یا علی معطر کن ، دو رکعت عشق به جا بیاور .

از هیچ زخمی و زخمِ زبانی نهراس و هر وقت زخمیِ همّتِ کوفیانه ی

خلق شدی ... رو به قبله ی دلت نیّت کن :

                                                      زخمم دوباره وا شد و اِیّاکَ نَستَعین ...



10پند از مرحوم اسماعیل دولابی


1. هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راه بندان شد،

بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با

من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است،

در واقع گرفته ی یار است.


2. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را

تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛

کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و…

نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛

دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.


3. اگر غلام خانهزادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن،

روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟

این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند.

بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد

برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.


4. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست.

غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست،

پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.


5. مرگ را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود.

وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود.

آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی،

عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند

و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:

یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم.

آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

6. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیا قابل مشاهده است؛

مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.


7. تربت، دفع بلا میکند و همه ی تب ها و طوفان ها و

زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مۆمن سرانجام تربت میشود.

اگر یک مۆمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور میکند.


8. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه

مۆمنین و مۆمنات از زنده ها و مرده ها و

آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصهدار که میشوید،

گویا بدنتان چین میخورد و استغفار که میکنید، این چین ها باز می شود.



9. تا می گویم شما آدم خوبی هستید،

شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید.

خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…

خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و…

کار محبت همین است.


10. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود.

بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند.

بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.



امر به معروف و نهی از منکر


مؤمن واقعی همیشه باید به فکر حمایت از ارزش های الهی باشد و


یکی از مصادیق حمایت از دین، امربه معروف ونهی از منکر است و


البته این دو فریضه اگر با زبان نرم انجام شود تأثیر عمیقی خواهد گذاشت


اما اگر با تند خویی باشد چه بسا اثر عکس بگذارد.

آیه:

خداوند متعال در قرآن می فرماید:


فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّینًا لَّعَلَّهُ یتَذَکرُ[1]


با او به نرمی سخن گویید، شاید پند گیرد

آینه:


نقل است مرحوم آخوند همدانی در یکی از سفرهای خود با


جمعی از شاگردانش به عتبات عالیات می رفت در


بین راه به قهوه خانه ای رسیدند که جمعی از دنیا پرستان میخواندند


و پایکوبی می کردند، آخوند به شاگردانش فرمود:


یکی برود و آنان را نهی از منکر کند بعضی از شاگردان گفتند


اینها به نهی از منکر توجه نخواهند کرد و کار ما بیهوده است.


ایشان فرمود: حالا که شما نمی روید، خودم می روم


وقتی که نزدیک شد به رئیسشان گفت:


اجازه می فرمایید من هم بخوانم و شما بنوازید؟!


رییس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟


فرمود: اگر شما جازه بدهید بلی. گفت: بخوان.


آخوند نیز شروع به خواندن اشعار ناقوسیه حضرت امیر علیه السلام کردند:

لا اله الا الله حقاً حقا صدقاً صدقا
إن الدنیا قد غرتنا و أشتغلتنا و استهوتنا. ..


آن عده وقتی این اشعار را شنیدند از آن حال در آمدند و


به گریه افتادند توبه کردند. یکی از شاگردان آخوند نقل کرده:


وقتی ما از آنجا دور می شدیم هنوز صدای گریه شان به گوش می رسید.[2]

پی نوشت

[1] طه/44

[2] با اقتباس و ویراست از کتاب چلچراغ سالکان



قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ

گفت: "من غم و اندوهم را تنها به خدا میگویم و از خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید! "

سوره یوسف آیه
۸۶



دکتر شریعتی:

خداوندا.!!


به مَذهبی ها بفهمان که

مذهب اگر پیش از مَرگ به کار نیاید

َپس از مَرگ به هیچ کار نَخواهد آمد.!

خدایا.!!

صدایِ افکارِ بعضی از آدمهایت را خاموش کُن،تا صِدایِ تو را هم بشنوند!

آن قَدر غَرق دَر قِضاوَت هَستند

که فَراموش کَرده اَند

قاضی تویی.!


بگذارید فقط خدایم مرا

قضاوت کند

و بد بودنم را فقط او تشخیص دهد

ﺍﺣﺴﺎﺱ تاسف

ﺑـﺮﺍﯼ ﺗﻤـﺎﻡ ﮐﺴﺎﻧــﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯿـﮑﻨﻨد

ﺣـﺲ نمیکنند

نمیشنوند

نمیچشند

ﻓﻘـﻂ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺘهم میکنند

خدایـــا به آدم هایت بیاموز

تــــو خدایی نه آن ها

دســـت از خدایی کردنشان بردارند.



سلام خدا

الو...الو..سلام کسی اونجا نیست؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

 پس چرا کسی جواب منو نمیده؟

یهو یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته!

 بله جانم با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟

باهاش قرار داشتم قول داده بود امشب جوابمو بده.

 بگو عزیزم من می شنوم. کودک متعجب پرسید مگه تو خدایی؟

 من با خود خدا کار دارم...


هر چی می خوای به من بگو قول میدم به خدا بگم

 کودک با صدای بغض آلودش آهسته گفت:

یعنی خدا منو دوست نداره؟

 فرشته ساکت بود بعد از مکسی نه چندان طولانی گفت:

 نه خدا خیلی دوست داره مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟


بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و

 برگونه اش غلطید و با همان بغض گفت:

اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم.

 بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شدند.

 یک صدا در جان و وجود کودک نواخته شد

 بگو زیبا بگو هرآنچه که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو دیگر

 بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت:

خدا جون خدای مهربونم خدای قشنگم

خواستم بهت بگم نذار من بزرگ شم تروخدا! چرا؟؟؟

این مخالف تقدیره!! چرا دوست نداری بزرگ شی؟

آخه خدا من خیلی ترو دوست دارم قد مامانم 10تا دوست دارم.

 اگه بزرگ بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم!

 نکنه یادم بره یه روز بهت زنگ زدم.

 نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم

مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

 مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.

 مگه من با تو دوست نیستم؟ پس چرا کسی حرفموباورنمی کنه؟

 خدا چرا بزرگا حرفاشون سخته سخته؟!

مگه اینجوری نمیشه باهات حرف زد؟

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

 آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراتش را

 به ازای بزگ شدنش فراموش می کند!!!

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من را ازخودم طلب می کردند

 تا تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت کاش همه مثل تو

 من را برای خودم نه برای خود خواهی هایشان می خواستند


 دنیا خیلی برای تو کوچک است بیا تا برای همیشه کودک بمانی و

هرگز بزرگ نشوی و کودک در کنار گوشی تلفن در

 حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت در

 آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفت...



تو را می خوانم

خدایا، اگر گناهانم مرا نزد تو خوار گردانیده،

 تو به خاطر حُسن اعتمادم به تو از من درگذر. مهربانا،

اگر عصیانم مرا از لطف و کرمت دور داشته، یقینم به تو،

 کَرَم و عطوفت تو را دریادم زنده می دارد.

 لطیفا، اگر خواب غفلت مرا از دیدار تو با زمی دارد،

ایمان به مهر و بخشش ات بیدارم می دارد.

 خدایا، اگر عِقاب تو مرا به دوزخ می خوانَد،

 ثواب بی پایانت مرا به سوی بهشت دعوت می کند،

 پس ای مهربانْ تو را می خوانم، از تو می خواهم،

 به درگاه تو ناله سر می دهم و رو به سوی تو می کنم.

 خدایا،

از آنانم قرار ده که همواره در یاد تواند،

هرگز عهد تو را نمی شکنند و شکر تو را لحظه ای از یاد نمی برند.




مناجات

یَا إِلَهِى لَوْ بَکَیْتُ إِلَیْکَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَیْنَیَّ، وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى یَنْقَطِعَ صَوْتِى،

 وَ قُمْتُ لَکَ حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَاىَ، وَ رَکَعْتُ لَکَ حَتَّى یَنْخَلِعَ صُلْبِى،

 وَ سَجَدْتُ لَکَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَاىَ، وَ أَکَلْتُ تُرَابَ الْأَرْضِ طُولَ عُمْرِى،

 وَ شَرِبْتُ مَاءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِى،

وَ ذَکَرْتُکَ فِى خِلالِ ذَلِکَ حَتَّى یَکِلَّ لِسَانِى،

ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِى إِلَى آفَاقِ السَّمَاءِ

 اسْتِحْیَاءً مِنْکَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِکَ مَحْوَ سَیِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَیِّئَاتِى.

خدایا اگر پى تو بگریم چندان که مژگان چشمم بریزد و

 زارى کنم چندان که نفسم بگیرد و در خدمت تو بایستم که

پاهاى من آماس کند، و چندان به تعظیم خم شوم که

مهره پشت من به درآید و پیشانى بر خاک نهم تا چشمهایم

از کاسه بیرون شود و در همه عمر خاک زمین خورم،

و آب خاکستر نوشم،و پیوسته نام تو را بر زبان آرم تا

 زبانم فرو ماند و از شرم چشم سوى آسمان بر ندارم،

سزاوار آن نیستم که یک گناه از گناهان من پاک شود.

صحیفه سجادیه
دعای 16






خدایا ..

اى آخرین مقصد آرزوها و اى کسى که درگاه او

 جاى دست یافتن به خواسته‏ ها است و اى کسى که

نعمتهایش را به بها نمى‏ دهد[ و به بهانه مى دهد،] و

 اى کسى که عطاهایش را به کدورت منت نمى ‏آلاید.

و اى کسى که به او بى ‏نیاز توان شد، و از او بى‏ نیاز نتوان گشت،

و اى کسى که روى به او توان آورد، و از او روى بر نتوان تافت،

 و اى کسى که مسئلت ها گنجهایش را فانى نمى ‏سازد، و

 اى کسى که توسل به وسیله‏ ها حکمتش را تغییر نمى ‏دهد،

 و اى کسى که رشته احتیاج محتاجان از او بریده نمى‏ شود،

 و اى کسى که دعاى خوانندگان او را خسته نمى ‏سازد،

 تو خود را به بى‏ نیازى از آفریدگانت ستوده ‏اى،

 و تو به بى‏ نیازى از ایشان شایسته ‏اى و

ایشان را به فقر نسبت داده ‏اى، و ایشان سزاوار احتیاج به تواند.

از این رو هر که جبران احتیاج خود را از جانب تو طلب کند

 و برگرداندن فقر را از خود بوسیله تو بخواهد، پس حقا که

 او حاجتش را در جایگاه خود طلبیده، و در پى مطلب خود از

 راهش بر آمده. و هر که حاجت خود را به یکى از آفریدگان تو

 متوجه سازد یا او را بجاى تو وسیله بر آمدن آن حاجت قرار دهد،

 پس حقا که خود را در معرض نومیدى گذاشته.

و از جانب تو سزاوار حرمان از احسان شده است.

خدایا مرا بسوى تو حاجتى است که براى رسیدن به

آن طاقتم طاق شده، و رشته چاره جوئى‏ هایم در برابر آن گسسته،

و نفس من بردن آن را پیش کسى که حاجتش رانزد تو مى‏ آورد،

 و در مطالب خود از تو بى‏ نیاز نیست، در نظرم بیاراست،

 و این لغزشى از لغزشهاى خطاکاران، و

 درافتادنى از درافتادنهاى گناهکاران است.

پس به سبب یادآورى تو از غفلت خود متنبه شدم و به توفیق تو

 از لغزش خود، بپاخاستم، و به سبب آنکه تو خود مرااستوار

 ساختى از در افتادن برگشتم. و بازپس رفتم، و گفتم:

منزه است پروردگار من، چگونه محتاجى از محتاجى مسئلت مى ‏کند؟

 و کجا فقیرى دست تضرع بسوى فقیر دیگر مى ‏گشاید؟

آنگاه از روى رغبت اى خداى من، آهنگ تو کردم.

و امیدم را از روى اعتماد به تو بسوى تو آوردم،

 و دانستم که مسئلتهاى بسیار من، در جنب توانگرى تو کم است.

 و خواهشهاى عظیم من در برابر وسعت رحمت تو کوچک است.

 و دائره کرم تو از مسئلت احدى تنگ نمى‏گردد.

و دست تو در بخششها از هر دستى بالاتر است .

خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست، و مرا به کرم خویش بر

 مرکب تفضل برآور و به عدل خود بر توسن استحقاق

 منشان زیرا که من نخستین آرزومندى نیستم که روى نیاز به تو آورده،

 و در صورتى که سزاوار منع بوده، به او عطا کرده‏اى.

 و اولین سائلى نیستم که از تومسئلت کرده،

و با آنکه مستحق حرمان بوده. بر او تفضل فرموده‏اى .

خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست، و دعاى مرا پذیرنده،

و به ندایم التفات کننده و به زاریم رحم آورنده، و صوتم را شنونده باش.

و رشته امید مرا از خود مگسل. و پیوند توسلم را از خویش قطع منماى،

 و در این حالت و حاجات دیگرم به غیر خود حواله مکن،

 و بوسیله آسان ساختن مشکلم به حسن تقدیر خود در باره‏ام در همه امورم،

 به برآمدن مطلب و روا شدن حاجت و رسیدن به

 مسئلتم پیش از آنکه از اینجا بروم یاریم فرماى،

و بر محمد و آلش رحمتى پایدار و روزافزون فرست که

روزگارش را انقطاعى و مدتش را پایانى نباشد. و آن را

براى من پشتیبانى و براى برآمدن مطلبم وسیله‏اى قرار ده.

زیرا که توئى صاحب رحمت پهناور و کرم سرشار.

 ((سپس حاجتهاى خود را عرضه مى‏دارى و

 آنگاه سجده مى‏گزارى و در حال سجود مى‏ گوئى:))

فضل تو آسوده خاطرم ساخته، و احسانت بسوى تو رهبریم کرده.

 از این رو ترا به حق خودت و

 به محمد و آلش «صلواتک علیهم» مى‏خوانم که مرا نومید برنگردانى.

منبع: صحیفه سجادیه






عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

به چه می اندیشی ؟!
نگرانی بیجاست
عشق اینجا و‎ ‎خدا هم اینجاست
لحظه ها را دریاب
زندگی در فردا نه، همین امروز است
راه ها منتظرند
تا تو هر جا که بخواهی برسی
لحظه ها را دریاب
پای در راه گذار
راز هستی این است ...


خستگی را تو به خاطر مسپار    

که افق نزدیک است ...    

و  "خدایی" بیدار    

که تو را می بیند    

و به عشق تو همه حادثه ها میچیند ...

که به یادش باشی

و بدانی که همه بخشش اوست    

و همینت کافی است



وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

و شکیبایی کن، که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد!
سوره هود آیه ۱۱۵



صبر کردن درسته سخته ولی زمانی قشنگ میشه که بدونی نه تنها چیزی رو

از دست نمیدی بلکه خدا به اندازه ی همون صبرت بهت پاداش میده .

❤️قدری تامل ❤️

خدا هوامونو داره....😉


اگر یک شخص غنی که به او اطمینان و اعتماد داری

به تو بگوید نگران نباش و غصه بدهی‌هایت را نخور،

خیالت راحت باشد، من هستم،

ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می‌بخشد

و راحت می‌شوی

  خدای مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است

«الیس الله بکاف عبده»: آیا خداوند

برای کفایت امور بنده‌اش بس نیست؟ 

یعنی ای بنده من، برای همه کسری و کمبودهای

دنیوی و اخرویت من هستم

این سخن خدا چقدر انسان را راحت می‌کند

و به او آرامش ‌می‌بخشد...

 

حاج محمد اسماعیل دولابی


ﻭ ❄️ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ❄️ کم کم می آید ....
ﺩﻭﺭ ❤️ﻗﻠﺒﺘﺎﻥ❤️ ﺷﺎﻝ ﮔﺮﺩﻥ ﺑﭙﯿﭽﯿﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﻻﮎ آﺩم های ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺎﺭ،ﻣﻨﺠﻤﺪ ﻧﺸﻮﺩ ....


ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ،ﻣﺒﺎﺩﺍ
ﺭﻭﺣﺘﺎﻥ ﺳﻨﮓ ﺷﻮﺩ ...
ﺣﻮﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎﯼ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ،آﻧﻬﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﺩﺭﺧﺘﯽ
ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻟﻬﺸﺎﻥ ﻧﮑﻨﯿﺪ

ﺧﻼﺻﻪ ❄️ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ❄️ ﺯﯾﺒﺎ می آید
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺍﻧﺴﺎنیت هاﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎشید ...
              
 ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﺘﺎﻥ
ﺯﯾﺮ ﮐﺮﺳﯽ ❤️ﻋﺸﻖ❤️،ﮔﺮﻡ ﮔﺮﻡ.


« آخه این خدا دل هم داره »

شب ها برای عبادات سحری مرا صدا می زنند

یک شب می گویند :مرتضی بر خیز!

یک شب دیگر می گویند: شیخ مرتضی،

و بالاخره یک شب صدا می زنند: آقا شیخ مرتضی،

و من وقتی دقت می کنم می بینم این ها

به روز من بستگی دارد

هر روز که من در رفتار و اعمالم دقت بیشتری می کنم،

زیادتر مواظب هستم در بیدار شدن

با احترام بیشتری رو به رو هستم

  بار دیگری گفته بودند: مرا شب ها با کوبیدن کوبه ی در

بیدار می کنند

صدای کوبه ی در بسیار شدید است،

و من به سرعت بیدار شده و از جا برمی خیزم؛

اما این صدا با همه ی شدت،

هیچ کس دیگری را بیدار نمی کند...

 

"شیخ مرتضای زاهد"


خدایا چشمانم بارانی

و دلم در تمنای اجابت دعا

من به مسبب الاسباب بودنت دلسپرده ام

 

مادر موسی چو موسی را به نیل

در فکند از گفته رب جلیل

 

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه

گفت کی فرزند خُردِ بی گناه

 

گر فراموشت کند لطف خدای

چون رَهی زین کشتیِ بی ناخدای

 

گر نیارد ایزد پاکت به یاد

آب، خاکت را دهد ناگه به باد

 

وحی آمد کین چه فکر باطل است

رهرو ما اینک اندر منزل است

 

پرده ی شک را بر انداز از میان

تا ببینی سود کردی یا زیان

 

ما گرفتیم آنچه را انداختی

دست حق را دیدی و نشناختی؟

 

در تو تنها عشق و مهر مادریست

شیوه ما عدل و بنده پروریست

 

نیست بازی کار حق، خود را مباز

آنچه بردیم از تو باز آریم باز

 

سطحِ آب از گاهوارش خوشتر است

دایه اش سیلاب و موجَش مادر است

 

رودها از خود نه طغیان می کنند

آنچه می گوییم ما، آن می کنند

 

ما، به دریا حکم طوفان می دهیم

ما به سیل و موج فرمان می دهیم


 

به که بر گردی ، به ما بسپاریش

کی تو از ما دوست تر می داریش

 

نقش هستی نقشی از ایوان ماست

خاک و باد و آب سر گردان ماست

 

"پروین اعتصامی"



زندگی معمولا ما را از خدا دور می کند

چون ما نمی توانیم آنچنان که باید

به سوی خدا حرکت کنیم ولی مناجات با خدا

و مرور همه ی غم ها و آرزوها در گفتگو با پروردگار

انسان را در جایی که باید باشد قرار می دهد،

خلوت کردن با خدا تمام آسیب های انسان را

جبران می کند...

 

استاد پناهیان

اساس کار دانشمند بر این قرار گرفته که

"هیچ ماشینی بدون سازنده نمی تواند باشد"

 

آندرو کورن وی

(استاد فلسفه)

خدا گر پـَـردِه بـَردارَد

زِ رویِ کارِ آدمها

چه شادی‌ها خـورَد بَرهم

چه بازی‌ها شَوَد رسوا

یکی خَندَد زِ آبادی 

یکی گِریَد زِ بَربادی 

یکی از جان کُنَد شادی

یکی از دل کُنَد غوغا

چه کاذب شَوَد صادق

چه صادق شَوَد کاذب

چه عابِدها شَوَد فاسِق

چه فاسِق‌ها شَوَد عابِد

چه زشتی‌ها شَوَد رنگین

چه تلخی‌ها شَوَد شیرین

چه بالاها رَوَد پایین

چه اسفَل‌ها شَوَد عُلیا
عجب صبری خدا دارد که پرده برنمی‌دارد.



امروز می خواهم بنشینم و از آرزوهایم بنویسم

به نام خدا

دستهای تو

تمام...


هر وقت خواستی کار خوبی بکنی و راه بندان شد

و ممکن نشد آن را انجام دهی،

نیتت را رسیدگی کن

شاید صدمه ای خورده است و صرفاً بر ای خدا نیست

و الا اگر با صاحبخانه کار داشته باشی،

بر عهده ی اوست که

موانع را از جلوی راهت برطرف کند...

 

 حاج محمد اسماعیل دولابی


یکی می گفت من عاشق خدام، نمی آد خدا،

گفتم نیستی هنوز اگه باشی،

خداوند منتظره یکی دلش پر بزنه، فورا میاد،

این قدر هم دلش نازکِ خداوند

که به محض این که ببینه که تو داری غصه می خوری

و می گی من در فراق تو هستم کجایی

همان موقع می آد...

 

"دکتر الهی قمشه ای"


ماسرآغازیم و پایان آن خداست

جمله در خوابیم و بیدار آن خداست

دل سپردیم و ندانستیم هیچ

لایق بى انتهاى دل خداست

راز دل گفتیم با محبوب ها

باهمه گفتیم جز او که خداست

خوبى احوالمان را جاى دیگر جسته ایم

هى تغییر کرد آن جاها،آخر جا خداست

جوش آن خوردیم تا دنیا بدست آریم و بس

جز به آن دنیا،که معشوقش خداست

هى به دنبال رفیق خوب و نادر بوده ایم

غافل از آنکه شفیق روز نادر آن خداست

غم بغل کردیم تا بد شد جواب خوبها

خوب شو گر خوب باشى تو،سلامش با خداست

من نمى بینم توهم غیر خدا را هیچ دان

گر حضورى یافتیم و یافتى از آن خداست

افشین_موفقى

 اگر خدا نخواهد شک نکن

با کدخدا هم راه به جایی نخواهی برد

مگر نه این است که

چشمها و دلها همه تحت تصرف و اراده ی اوست


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

از مهربونیش همین بس که نیت کار خیر کنی

همون لحظه ثبت می کنه

ولی کار بدی را انجام بدی

به فرشته هاش میگه صبر کنید

شاید! توبه کرد

شنیدم تا هفت ساعت نمی نویسن

اونقدر عاشق بنده هاشه که به اونیکه

نمی شناسه خدا را و ازش نمی خواد هم

نعمت میده و میبخشه...

یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ

وقتی تمام در ها بسته است

دل بسپار به دستهای مهربونش

او بهترین گشایندگان است...


لطیفی که آوردت از نیست هست 

عجب گر بیفتی، نگیردت دست

 

"شیخ بزرگوار سعدی"

زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست

زندگی، امتحان ریشه هاست

ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

زندگی چون پیچکی ست

انتهایش می رسد پیش خدا

باید آن را آب داد 

شادمان؛ با آب پاش لحظه ها


به عارفی گفتند: 

زندگی به جبر است، یا اختیار، 

پاسخ داد:

امروز به اختیار من است تا چه بکارم!

اما فردا به جبر، محصول آن را درو خواهم کرد...

پرسیدن دیگر چه؟

گفت:

اعمال امروز ما مقدر فردای ما را میسازد...

 

پس زیبا بکاریم تا زیبا درو کنیم


وقتی به خدا بگویی:

خدایا! من غیر از تو کسی را ندارم

خدا غیور است

و خواسته ات را اجابت می کند...

 

"مرحوم حاج اسماعیل دولابی"


من به تو دل سپرده ام ای خدا


فَـهُــوَ حَـسـبُه  کـہ مـے خوانم

انگار کسے دستے بـہ قلبم مے کشد

و من آرام مے شوم

انگار کسے مے گوید :

" خیالت راحت ! من هستم "

و من تمام دلشوره هایَم را مے سپارم بـہ باد

انگار همـہ برایم مے شود تو  و تو مے شوے همـہ ے من !



1)سوگند به خورشید 2)و گسترش پرتو آن

3)و سوگند به ماه هنگامى که بعد از آن درآید،

4)و سوگند به روز هنگامى که صفحه زمین را روشن سازد،

5)و سوگند به شب آن هنگام که زمین را بپوشاند،

6)و سوگند به آسمان 7)و کسى که آن را برافراشت،

8)و سوگند به زمین 9)و کسى که آن را گسترانیده،

10) و سوگند به نفس آدمى 11)و آن کس که آن را منظم ساخته،

سپس فجور و تقوا را به او الهام کرده است،

یازده قسم!!!

خداوند یازده قسم به جهان هستی و قدرت خودش خورده

که هیچ جای قرآن کریم اینقدر پشت سر هم قسم نخورده!

قطعا موضوع خیلی مهم بوده واسه بیان این یک آیه

" قد افلح من زکها ؛ و قد خابَ مَن دَسّاها"

رستگار شد کسی که نفس خود را پاکیزه داشت 

و قطعا محروم و نومید گشت 

کسی که آن را به بدی ها آلوده کرد...  

«آیات سوره شمس »

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

ای جـمـلـه بـیکـسـان عـالـم را کَـس

یـک جـو کرمـت تـمـام عـالـم را بـَس

من بـیکـَسَـم و کـسی نـدارم جُز تـو

یا رب بـه فریادِ مَـنِ بی کَس رس

 

"مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری"


http://uupload.ir/files/guec_aramesh.jpg

رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،  خدا هست 
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است 
زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،

دامان خدا را می جوید 
خورشید هنوز طلوع میکند

فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است 
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد 
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند 
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند 
نیستی نیست 
هستی هست 
پایان نیست 
راه هست
 
تولد هر کودک، نشان آن است که 
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است

رابیندرانات  تاگور




بالی نمی خواهم

همین پوتین های کهنه هم میتوانند

مرا به آسمانها ببرد...

 

شهید سید مرتضی آوینی


خدای خوب من

من آنگونه که سزاوار درگاه کبریایی توست

تو را بندگی نکردم...

اما تو با من آنگونه رفتار کن

که در مرام خدایی توست...

  پروردگـارا...

اینک، سُکانِ زندگیِ طوفان زده ام رابه تو می سپارم

می دانم که

نتیجه ی این اعتماد و توکل،

آرامـش است ...


من خدا را دارم

و همین به همه چیز جهان می ارزد

چون خدا را دارم

تو بمانی و نمانی مهم نیست 

من خدا را دارم

چون خدا را دارم همه دنیا را

با همه محتویاتش میدهم

سهم شما

چون خدا را دارم

فردا مال من است

چون خدا را دارم

لحظاتم همه بی تکرارند

من خدا را دارم

دلتان آب بسوزد

من خدا را دارم تو نمی دانی..!

نمی فهمی..!

حسم را... حالم را...

حس پرواز بسوی ابدیت را

حسِ داشتن...

حس این لحظه دور از تن بودن را...

یک ثانیه یک لحظه روی حرفم صبر کن

فکر کن من خدا را دارم

در میان هفت دریا ذره ای از لطف او

بی نیاز از منت هر ناخدایم می کند...



تو را میخوانم




خدایا، اگر گناهانم مرا نزد تو خوار گردانیده، تو به خاطر حُسن اعتمادم به تو از من درگذر.

مهربانا، اگر عصیانم مرا از لطف و کرمت دور داشته، یقینم به تو،

کَرَم و عطوفت تو را دریادم زنده می دارد.

لطیفا، اگر خواب غفلت مرا از دیدار تو با زمی دارد، ایمان به مهر و بخشش ات بیدارم می دارد.

خدایا، اگر عِقاب تو مرا به دوزخ می خوانَد، ثواب بی پایانت مرا به سوی بهشت دعوت می کند،

پس ای مهربانْ تو را می خوانم، از تو می خواهم، به درگاه تو ناله سر می دهم و رو به سوی تو می کنم.

خدایا، از آنانم قرار ده که همواره در یاد تواند،

هرگز عهد تو را نمی شکنند و شکر تو را لحظه ای از یاد نمی برند.


گاهی خدا را صدا کن
بی آنکه چیزی بخواهی
بی آنکه گله ای کنی
بی آنکه بگویی چرا...کاش...اگر...
بی آنکه تمام آنچه که نیست را به او نسبت دهی
بی آنکه حتی بخواهی توبه کنی
گاهی فقط خدا را صدا کن
او برای جنبیدن حروف نام اش روی زبان تو

انتظار میکشد..





چه هوایی!

چه طلوعی!

جانم باید امروز حواسم باشد

که اگر قاصدکی را دیدم

آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا

به خدایی که خودم میدانم

نه خدایی که برایم از خشم

نه خدایی که برایم از قهر

نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند

به خدایی که خودم میدانم

به خدایی که دلش پروانه است

و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید

و به باران گفته است باغها تشنه شدند

و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست

که مبادا که ترک بردارد

به خدایی که خودم میدانم چه خدایی جانم…

 

شاعر: سهراب سپهری


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰


بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی،

خمش می‌کنی

هر چه خم شود خالی تر می‌شود،

اگر کاملا رو به زمین گرفته شود،

سریع تر خالی می‌شود

دل آدم هم همین طور است،

گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه،

قرآن می‌گوید: هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛

خم شو و به خاک بیفت

" وَکُن مِّنَ السَّاجدِین"

سجده کن؛ ذکر خدا بگو ؛

این موجب می‌شود تو

خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی؛

 

شیخ رجبعلی خیاط





روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت

فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به

سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را

روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است.

به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد

را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از

روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : “اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی

از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم،

کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و

من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم،

ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند،

سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند

برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛

 اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم،

او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.




خدا را شناختم به گسستن اراده ها

و باز شدن گره ها

و شکستن همت ها

و گشودن سختی و بلا

برای کسی که نیت خود را

برای او خالص گرداند...

 

حضرت علی (ع)






پایان آدمیزاد بی خداییست!
نه از دست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی...
هیچکدام پایان آدمی نیست!

تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند...

"خدای مهربان من"
بـوی ناب بهشـت میدهد همـهٔ نام‌های قشـنگ تــو
میگذارمشان روی زخمهای دلم...


لذت نبردن از مناجات ,سنگینی در عبادت،

بی‌تفاوتی در برابر گناه ,سستی در ایمان

همه و همه بر اساس قرآن کریم 

به قساوت و سیاه شدن قلب باز می گردند

قلبی که معیوب است

از لذت زندگی کردن هم محروم است...

قلب قاصدکی است که اگر پرهایش را بچینی

دیگر به آسمان اوج نمی گیرد(1)

مراقب باشیم با غفلت های مکرر

آسمانی شدن

و لذت شیرین مناجات با قاضی الحاجات را

از خود سلب نکنیم...



تو را احساس میکنم 

در هر سنگ 

در هر برگ از درخت که شاید تو

یکی از آنها باشی 

تو را احساس میکنم 

در همه چیز 

در رودخانه ای که خروشان است 

در هر بذری که تو از آن روییده ای 

تو را احساس میکنم 

در رگهایم

  در هر یک از ضربان های قلبم 

در هر نفسی که میکشم 

تو را احساس میکنم  همه جا 

در هر اشکی که از گونه هایم جاریست 

در هر کلمه ای که هیچوقت به زبان نیاوردم 

تو را احساس میکنم...! ای خدا...!



هر گلی نو که در جهان آید

ما به عشقش هزار دستانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشا کنان بستانیم

تو به سیمای شخص می نگری

ما در آثار صنع ، حیرانیم

سعدیا بی وجود صحبت یار

همه عالم به هیچ نستانیم



الهی! تو پاک آفریده ای ،ما آلوده کرده ایم...

الهی اگر گلم یا خارم از آنِ بوستانِ یارم

چگونه دعوی بندگی کنم که پرندگان از من می رمند

و ددان رامم نیستند الهی ،

الهی ! گرگ و پلنگ را رام توان کرد،

با نفس سرکش چه باید کرد؟

انسان را قسطاس مستقیم آفریده ای،

افسوس که ما در میزان طغیان کرده ایم الهی،

به سوی تو آمده ام؛

به حقّ خودت مرا به من برمگردان الهی

 

گزیده ای از الهی نامه

"علامه حسن زاده آملی"

 

چو بفروختی؛ از که خواهی خرید؟

مـتاع جـوانی به بــازار نیست...!

بدون هیچ تردیدی سر تا پای وجود ما انسانها را

دریای بی منتهای رحمت الهی در بر گرفته است

اما در این میان کیمیای جوانی موهبتی است بی مثال 

که خداوند بی دریغ

و فقط از سر لطف در اختیار ما قرار داده است

در این بین روزگار دائما در کمین است 

تا عنان آن را از کف ما برباید

اختیار با خود ماست از یک طرف می توانیم

با غفلت های مکرر آن را تباه کنیم 

و بعد ها با سینه ای دردمند تنها

آه بکشیم و افسوس بخوریم 

و یا آن را با تقوای الهی زینت دهیم 

و پای در چشمه ی زلال عشق الهی نهیم

و در زمره ی سعادتمندان عالم جای گیریم

زود دیر می شود!

به خود آییم

قبل از آنکه...!

به خود آورندمان

 

شعر نقل شده از پروین اعتصامی



من آن بالا

خدایی را دارم که

با بودنش همه چیز خوب است...

 



زمونه قلب منو بیشتر از این تنها نزار 

برو ای باد صبا از گل رویش خبر بیار 

جمعه ها دستاتونو به دستِ همدیگه بدید 

شش روز اول هفته همتون جمعه بشید 

ضربان قلب من به احترامش بزنید 

سندِ زندگیمو یه جا به نامش بزنید 

ساعتها دقیقه بشید دقیقه ها یه ثانیه 

تا همون لحظه بیاد اونیکه اسمش باقیه



💠 خدا چگونه آفرید ؟؟


و علم خدا چگونه است ؟؟ 💠


🔵 عاشقان مولا لذت ببرن ! خدایی که امیر المومنین توصیف کرده چنین است


📢 امیر المومنین امیر کلام در حدیثی طولانی میفرمایند

🔷 .. هر کس چیزی می سازد آن را از ماده ای ساخته است ،

و خدا آنچه را که آفریده ، از ماده ای نساخته !
هر دانایی، اول نادان بوده و بعد آموزش دیده است در

حالی که خدا نه جاهل بوده و نه چیزی آموخته است

♦️ به چیز ها پیش از بودنشان چیرگی علمی دارد !

و بودنشان به دانش او چیزی نمی افزاید،
و علم او به چیز ها ، پیش از بوجود آمدن آنها،

همچون علم او بدان ها پس از به وجود آمدنشان است



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


من و تو
خوشبختیم....
ما
خدا را داریم.....!

ما

غم چلچله را

وقت بوسیدن دستان بهار

مثل یک شعر قشنگ

از لبش میخوانیم....


ما

پر

لب پر هر فنچک بی مادر را

با دل روشن خورشید

به هم می بندیم....!!!


ما

به باران گفتیم

که کمی آهسته...!!

غنچه ء پاک دعا

در خواب است....


او قرار است


که روزی


روی اندیشه و ایمان


بین احساس و


شکوفایی آرامش عشق


تا

دم پنجرهء سبز خدا

سبز شود.......!!!

الهی...


دردهایی هست که نمی توان گفت


و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست!

الهی...


اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت


و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد....


و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند!

الهی...


پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست؛


درهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشایدو


قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود!

الهی...


تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد؛


تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست


و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود!

الهی...

قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی


و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و


مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.

الهی...

با این همه باکی نیست

زیرا من همچو تویی دارم!

تویی که همانندی نداری

رحمتت را هیچ مرزی نیست...

ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...


 صحیفه سجادیه


 خدا چگونه آفرید ؟؟ و علم خدا چگونه است ؟؟ 💠


🔵 عاشقان مولا لذت ببرن ! خدایی که امیر المومنین توصیف کرده چنین است


📢 امیر المومنین امیر کلام در حدیثی طولانی میفرمایند

🔷 .. هر کس چیزی می سازد آن را از ماده ای ساخته است ،


و خدا آنچه را که آفریده ، از ماده ای نساخته !


هر دانایی، اول نادان بوده و بعد آموزش دیده است در


حالی که خدا نه جاهل بوده و نه چیزی آموخته است

♦️ به چیز ها پیش از بودنشان چیرگی علمی دارد !


و بودنشان به دانش او چیزی نمی افزاید،


و علم او به چیز ها ، پیش از بوجود آمدن آنها،


همچون علم او بدان ها پس از به وجود آمدنشان است



➖➖➖➖➖➖

📚 توحید شیخ صدوق ، ص 43 ، ترجمه محمد علی سلطانی


زن فرعون تصمیم گرفت که عوض شود،


و پسر نوح تصمیمی برای عوض شدن نداشت...!

اولی همسر یک طغیانگر بود


و دومی پسر یک پیامبر...!!!

برای عوض شدن هیچ بهانه ای قابل قبول نیست


این خودت هستی که تصمیم می گیری تا عوض شوی...

بعضی از چیزها دیر که شد، بی‌فایده هستند مانند بوسیدن پیشانی یک مرده



🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷


✨ندبه های انتظار✨

🔴نتیجه عدم اعتماد به خدا و امید بستن به مردم!

🔷امام صادق فرمودند :


 خدای متعال فرموده است :


به عزت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر


جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و


لباس ذلت و خواری بر او خواهم پوشاند  و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می کنم .

❗️آیا در گرفتاری ها غیر من را می طلبد در صورتی که گرفتاری ها به دست من است ؟ !

❗️آیا به غیر من امید دارد و در خانه غیر مرا می کوبد


با آنکه کلید های همه درهای بسته نزد من است و


در خانه من به روی کسی که مرا بخواند باز است؟

❓کیست که در گرفتاری های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟

❗️چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به


من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده ام ؟


آیا کسی که به غیر من امیدوار است نمی داند که  اگر برای او


حادثه ای پیش آید چه کسی غیر از من می تواند بدون اذن من گرفتاری او را بر طرف سازد ؟

❗️پس چرا از من رویگردان است با اینکه از فضل و کرم خود چیزی


به او داده ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می گیرم.


و برگشت آن را از من نمی خواهد و از غیر من می طلبد ؟


❗️او درباره من چه اندیشه ای دارد ؟

❗️من که بدون تقاضا و سوال به او عطا می کنم


 آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی دهم ؟


❗️آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟ آیا هر جود و کرمی از من نیست ؟

❗️آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟


مگر من محل آرزوها نیستم ؟

❗️بنابر این چه کسی جز من می تواند آرزوها را قطع کند ؟

❗️ آیا آنها که به غیر من امید دارند نمی ترسند


( از عذاب من یا از اینکه نعمت هایم را از آنان قطع کنم ) ؟


🔴پس بدا به حال آنها که از رحمتم نا امیدند و


بدا به حال آنها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند...  
 
1
* اصول کافی ج 2 / ص 66  ;;  حدیث 7 -  بحاروالانوار- چاپ بیروت -  ج 71 / ص
منبع  : نقطه های آغاز در اخلاق عملی
تالیف : آیت الله محمد رضا مهدوی کنی
چاپ چهارم
منبع : کتاب مصباح الهدی


📖داستانک ‌↯

🌟 روزی حضرت علی (ع)با امام حسین (ع) به طواف خانه‌ی خدا رفته بودند


صدای ناله‌ای را شنیدند که فردی در درگاه خدا از گناهان گذشته‌ی خود در حال توبه کردن بود.


💠 حضرت علی (ع)  جوانی زیبا و خوش اندام با لباسهای گرانبها را مشاهده کرد،

از او پرسید ناله و سوز و گدازت برای چیست؟

💠 گفت:نافرمانی و نفرین پدرم اساس زندگیم را از هم گسست و سلامتی را از من ربود.

💠 جوان ادامه داد:پدر پیرم خیلی مهربان بود ولی


من به کارهای زشت و بیهوده می‌گذشت و هر چه او مرا نصیحت می‌نمود


نمی‌پذیرفتم و گاهی او را آزار و اذیت می‌کردم و دشنام می‌دادم!

💠 روزی من به سراغ صندوق رفتم تا پولی که پدرم دارد بردارم،


او جلوگیری کرد،من دستش را فشردم و او را بر زمین انداختم،خواست


از جا برخیزد ولی از شدت کوفتگی و درد یا رای حرکت نداشت.


او گفت: من به خانه‌ی خدا می‌روم و تو را نفرین می‌کنم.


💠 پدرم چند روز روزه گرفت و نمازها خواند پس از آن به خانه‌ی خدا سفر کرد،


من مشاهده کردم پدرم پرده‌ی کعبه را گرفته است و با آهی سوزان مرا نفرین کرد.


💠  به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که بیچاره شدم و تندرستی از من سلب شد.


در این موقع پیراهن خود را بالا زد دیدم یک طرف بدنش خشک شده و حسی و حرکتی ندارد.


بعد از این پیشامد پشیمان شدم و نزد او رفته و عذرخواهی کردم.


اما او نپذیرفت. سه سال از او پوزش می‌طلبیدم اما او رد می‌کرد.


💠 سال سوم ایام حج که فرا رسید.گفتم پدر جان برو همانجایی که


مرا نفرین کردی دعا کن.شاید خدا بر برکت دعای تو سلامتی را بر من بازگرداند.


قبول کرد وقتی بر وادی اراک رسیدیم شب تاریکی بود


ناگاه مرغی از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و تیرزدن او شترِپدرم رمید.


و اوبر زمین افتاد پدرم میان دو سنگ قرار گرفت و فوت کرد


او را همانجا دفن کردم و من هنوز گرفتار نفرین اویم.

✳️ امیرالمؤمنین دعایی از پیامبر به او تعلیم داد که بیچارگی،


اندوه، درد و مرض فقر و تنگدستی از او برطرف شد و گناهانش آمرزیده می‌شود.

این دعا همان دعای مشلول معروف است که محدت قمی در مفاتیح الجنان آورده است.

                        📚مهج الدعوات و منهج العبادات، صفحه: 151





ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ...
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ...
ما اگر مانده ز راه...
در پس و پیشِ قدم...
پشت پرچین بلندِ غمِ تو...
ﺩﺭ پسِ ﭘﺮﺩﻩ‌ء ﺍشکِ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
مأﻣﻦ ﮔﺮﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ...
ﺍﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ...
ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
در پسِ هر نفسی...
که فرو میرود و می‌آید...
در پسِ ضربه‌ء نبضی ست...
که در گردن ماست...
ما اگرتنهاییم...
من و تو گمشده ایم...
او همینجاست کنار من و تو...
ﺳﺎﻟﻬﺎﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ...
ﺗﺎ ﺑﺴﻮﯾﺶ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ...
ﺗﺎ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﺠﺰ...
ﻭ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭ...
ﻣﻮنسِ ﻭﺍقعیِ ﺧﻠﻮتِ ﻣﺎﺳﺖ...



ای فرزند آدم دل به دنیا مبند و با دنیا انس مگیر
دنیا بسیار کوچکتر از آن است که پاداش و مزد حتی لحظه ای از خاطر تو باشد
و بهای حتی پاره ای از دل تو شمرده شود
جان آسمانی تو جز من قیمتی ندارد
و جز بهشت من هیچ چیز نمی تواند هزینه وجود تو را جبران کند


در خلوت خود به اندیشه بنشین و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو
نعمت های مرا بشمار و خطاهای خودت را به یاد آر
مرا دوست داشته باش و محبتم را در دل دیگران نیز بیانداز
مهربانی های مرا برایشان بازگو کن
و سایه سار لطف مرا بر فراز وجودشان نشان ده





الهی رحمتت را شاملم کن🍁
 
سراپاعیب ونقصم کاملم کن🍄

کمال آدمییت حق شناسیست🌸

به جمع حق شناسان واصلم کن🌴

هزاران مشکلم درکار باشد🌼

زلطف خویش حل مشکلم کن🌳

منم غافل خدایا آگهم ساز🌱

منم جاهل خدایا عاقلم کن🌻

نخستین منزل کوی توتقواست🌷

الهی ساکن این منزلم کن💐


💞19پله الهی بسوی آرامش 💞

دلا فرزانگی کردن مهم است

💞 خدا را بندگی کردن مهم است

💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

💞 چگونه زندگی کردن مهم است

💞 دلا این زندگی جز یک سفر نیست

💞 گذرگاه است و راهش بی خطر نیست

💞 چو خواهی با صفا باشی و صادق

💞 به جز راه خدا راهی دگر نیست

💞 غم بیچارگان خوردن مهم است

💞 دلی از خود نیازردن مهم است

💞چه مدت زندگی کردن مهم نیست

💞 چگونه زندگی کردن مهم است

💞دلا با نفس جنگیدن مهم است

💞 عیوب خویش را دیدن مهم است

💞 خطا باشد ز مردم عیب جویی

💞 خطای خلق بخشیدن مهم است

💞 دلا درد آشنا بودن مهم است

💞 به مردم عشق ورزیدن مهم است

💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

 💞چگونه زندگی کردن مهم است...


توبه نصوح :

نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و


اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد



و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و


برایش لذت بخش نیز بود.


گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.


روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ،


دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.


وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد.


وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند  به خداى تعالی رو آورد و


از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد


که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.

پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و

از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.

او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که

بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را

به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و

قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت.

هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و

از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود،

سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که

در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این

میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این

میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى

من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و

نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و

نصوح از شیر آن بهره مند مى شد

.
روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند

عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و

او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر

را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و

آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و

چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از

هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به

او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید

که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده،

دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،

نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و

از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را

به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و

اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.

پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید

به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح،

نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و

بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد.
روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل،

میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
 نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه  دارم از آن میش توست

می دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است

بلکه ما دو فرشته براى  آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬

اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر توحلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.


به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند.



مناجات

- ای صمیمیت،من نمیدانم تو چه هستی؟

تصویر و تصور من از تو بسیار ناقص است، ولی تو میدانی من که هستم و

چه هستم،آیا همین تفاوت کافی نیست،که عدم آگاهی و جهل،ضلالت و

تاریکی حاکم بر من را از میان برداری و بزدایی.

- ای گزیده ترین دوست،به من بیاموز شیوه تربیت نفسی که مرا

بسوی لذتهای کاذب و مقطعی سوق میدهد وچگونگی ممارست و

همزیستی با تو و آفریدگانت،که حاصلی به جزء بهزیستی در برندارد.

- خدایا با دستهای توانایت این وجود ملوس و آلوده را تطهیر و

پالایش و آرایش کن، این صدا و نوای نمایل سوزان من است،تنها تو

میتوانی که از من اسباب و وسیله ای بسازی،برای کمک و خدمت به خود و خلق تو.

- خدایا دست و زبان، فکرو استنباط،عمل و عکس العمل و شنیدار و

گفتارم باش، میخواهم که در درون تاریکم روشنائی تو باشد.من بر

آنچه تو میخواهی ناتوانم،پس آن چه تو میخواهی بساز و هدایت کن،

ای روشنی بخش تمام روشنائی ها،ای جان و جانان برای تمامیت جانها.

- میخواهم مهرورزی کنم و در کنار دیگران بمانم،در شادی و

غم،تمول و فقر،در سلامتی و مرض،نه راه آنرا میدانم و نه میتوانم،

میخواهم با تمام هستی و آفرینش،یکی و همدل باشم تا به تو برسم،

یاری میخواهم،تمنای استواری و خرسندی،آزادی

و اندیشه های سبز دارم،ازچه کسی غیر از تو بخواهم؟

- الهی تو خود میدانی که نمیخواهم ناپاک باشم و آلوده،نمیخواهم زخم بزنم و

آسیب برسانم،ولی نمیتوانم،مرا به خود وامگذار،که عین هلاکت است،

به من یاری رسان که عین محبت است.

- معبودا به کوچکی و هیچ بودن من منگر،فریاد میزنم

که گر چه پلیدم،اگر چه ناپاک و آلوده ام،توخود میدانی که

از آغاز اینگونه نبوده ام و نمیخواهم بدین گونه باشم،

خط تماس و ارتباط مرا با خود قطع نکن،اگر چه من خود

به دفعات به این کار دست زده ام،دعا میکنم و عمیق ترین نیازهای

درونی و بیرونی خود را ابراز میکنم،تو از مکنونات قلبی هر

کسی آگاهی،اجابت کن تا هیچگاه تمام درها را به روی خود بسته نبینم.

- دنیا و مردم و مسائلش مرا به بند کشیده اند،رهایم کن تا در عشق تو

و مهربانیت غوطه ور شده و بیاسایم،اجابت خواسته هایم از سوی تو،مرا

به بی نیازی و تسکین پریشانی سوق میدهد و راه را بسوی تو روشن میکند.

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

خاطره ای زیبا از یک پزشک متخصص اطفال

من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم.

سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم ؛

کنار بانک دستفروشی بساط باطری ،

ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.

دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است.

آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند.

جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده ؛

او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است!

گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و

سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.


(دو ریالی صلواتی موجود است)

باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم

مراجعه کردند و به آنها هم...

گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟

با کمال سادگی گفت:


۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که


کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.

مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و


حرص زدم ،دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است


که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد،


در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به


راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم .

احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم .


آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم .


این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.

من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم...

به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟ گفت:


خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم.


گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر.


نمیدانید چقدر ثواب دارد!

صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم ،


خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.


دگرگون شده بودم ،


ما کجا اینها کجا؟!

از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار


مطبم نوشتند با این مضمون؛


<شبهای جمعه مریض صلواتی میپذیریم>


دوستان و آشنایان طعنه ام زدند،


اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی:

گفت باور نمی کردم که تو را

بانگ مرغی چنین کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست

مرغ تسبیح گوی و ما خاموش ..

راستى یک سوال :

شغل شما چیه؟




من برای بندگی تو هزار و یک دلیل می خواهم


ممنونم که بی چون و چرا برایم " خدایی " میکنی....

امکان ندارد که کسی

 چراغی برای دیگران

 روشن کند و خودش

  در تاریکی بماند...


 خدایا : پنجره ای برای

تماشا و حنجره ای برای

 صدا زدن ندارم ،

امیدم به توست ،

پس بی آنکه

  نامم را بپرسی و

  دفترهای دیروزم را
  ورق بزنى، رحمتت را


   بر همه کسانیکه

 برایم عزیزند جاری کن.


اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت، دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او !

آنگاه که مهر می ‌ورزی؛ مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند

پس خود را گناهکار مبین !

من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت!

من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده؛ یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر، کفر !

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند،


از تو برای مهربانیت  قدردانی می کنند !

پس؛ از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش،


که این روح "تو"ست که با مهربانی، آرام می گیرد !

خوبی؛ دلیل جاودانگی تو خواهد شد...


 پس به راهت ادامه ده ...



عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...
ما همه شاگرد و استادش خداست...

درس آن راه کمال و بندگیست...
شیوه ی انسان شدن در زندگیست...

امتحانش ازکتاب معرفت...
نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...

با عمل تنها بود این آزمون...
از مسیر عقل رفتن تاجنون...

باید اینجا چشم دل را وا کنی...
تا که در عرش خدا ماوا کنی...

درس اول در وصالش، اشتیاق...
درس آخر، وصل و پایان فراق...

شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...
ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...

شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...
محو رخسار گلی بی خار و خس...


💫گاهی خدا ...

🌟با دستِ تو...
دستِ دیگر بندگانش را میگیرد...

🌟با زبان تو...
گره کار بنده ای را باز میکند...

🌟با انفاق تو ...
گرسنه ای را سیر و عریانی را میپوشاند ...

🌟با قدم تو ...
مشکلی را حل میکند....

🌟وقتی دستی را به یاری میگیری...
بدان که در آن زمان دستِ دیگر تو،
  در دست خداست...
 
❤️اجازه دهید کلماتتان …
باعث قوت قلب دیگران شود ،
الهام بخش شان باشد …
و مسیرشان را روشن کند .

❤️اجازه دهید اعمالتان …
زنجیرهای دیگران را باز کند .

❤️اجازه دهید دست هایتان …
چشم بند را از دید دیگران کنار بزند .

❤️اجازه دهید عشقتان …
یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد .

❤️و در پایان اجازه دهید محبت شما ،
"نمایشی از محبت خالق مهربان و کاینات باشد "…

        همواره دستان خداوند
        در دستانتان.......❤️


جملات تکان دهنده ی دکتر علی شریعتی درباره قرآن:

قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.


کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و


بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و


زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!


کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و


بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!


کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست …


کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم…


آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست.


این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند،


لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و

از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و

برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت،

از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند،

وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و …

شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند و

بالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و

نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر

وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند” چه کس مرده است؟ “

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.

قرآن! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌

یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته،

‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …

آیا واقعا خدا ترافرستاده تا موزه سازی کنیم؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند،‌

آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند! …

اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!”

گویی مسابقه نفس است …
قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای

حفظ کردن تو با شماره صفحه،

خواندن تو از آخر به اول ،

‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟

ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی،

تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند،‌

گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم


مرحوم دکتر علی شریعتی، برگرفته از پدر مادر ما متهمیم، مجموعه آثار ۲۲

عشق به حقیقت


یک مهندس روسی، تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد.


کارگرها موقع اذان، نمازشونو می خوندند.

 یه روز مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار،


نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم میکنم!

 بعضیا از ترس اینکه حقوقشون کم نشه نماز رو


بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت..

آخر ماه شد...


مهندس به اونائیکه نماز اول وقت رو


ترک نکرده بودند بیشتر از حقوق عادی (ماهیانه) داد!

بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی؟!

گفت: اهمیت دادن این افراد به نماز و چشم پوشی از کسر حقوق،


نشون میده ایمانشون بیشتر از شماست؛ این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند


همونطور که به نمازشون خیانت نکردند!

کسانی که به خدا خیانت نکنند به خلق خدا هم خیانت نمیکنن🌹




مثل خدا باش

خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !

مثل خدا باش ،

با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …

مثل خدا باش ،

عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …

مثل خدا باش ،

در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …

مثل خدا باش ،

بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …

مثل خدا باش ،

بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …

مثل خدا باش ،

با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …

مثل خدا باش ،

اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...

مثل خدا باش ،

برای اطرافیانت دلسوزی کن ...

مثل خدا باش ،

مهربان تر از همه


تنهایی و خلوت با خدا

داستانک

روزی مورچه‌ای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و

نقش‌های زیبا رسم می‌کند. به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و

عجیبی رسم می‌کند. نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.

آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را

به نگارش وا می‌دارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛

بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک می‌گیرد.

مورچه‌ها همچنان بحث و گفتگو می‌کردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد.

هر مورچه نظر عالمانه‌تری می‌داد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید.

او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست.

این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بی‌خبر می‌شود.

تن لباس است. این نقش‌ها را عقل آن مرد رسم می‌کند.

مولوی در ادامه داستان می‌گوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمی‌دانست.

عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه،

عقل را به حال خود رها کند

همین عقل زیرک بزرگ، نادانی‌ها و خطاهای دردناکی انجام می‌دهد.


dastan-khoda [Blue Eyes]

عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...

ما همه شاگرد و استادش خداست...

درس آن راه کمال و بندگیست...

شیوه ی انسان شدن در زندگیست...

امتحانش ازکتاب معرفت...

نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...

با عمل تنها بود این آزمون...

از مسیر عقل رفتن تاجنون...

باید اینجا چشم دل را وا کنی...

تا که در عرش خدا ماوا کنی...

درس اول در وصالش، اشتیاق...

درس آخر، وصل و پایان فراق...

شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...

ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...

شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...

محو رخسار گلی بی خار و خس..



دعایی زیبا از بابا طاهر :
 
                   
خدایا دانشی ده ؛؛غم نگیرم .

بده آرامشی  ؛ ماتم  نگیرم .

خدایا ازشهامت بی نصیبم،

شهامت ده که آرامش بگیرم.

خدایا ؛این تفاوت بر من آموز.

که در گمراهی مطلق نمیرم.

ابرها به اسمان تکیه میکنند، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر.........

گاهی دلگرمی یک دوست چنان معجزه میکند که انگار خدا در زمین کنار توست.

جاودان باد سایه دوستانیکه شادی را علتند نه شریک،

و غم را شریکند نه دلیل...



کجاها نباید خندید !!!!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !


به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !


به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !

به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !

به دستان پدرت...


به جارو کردن مادرت...


به راننده ی چاق اتوبوس...


به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...

به راننده ی آژانسی که چرت می زند

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...

نخند ...

نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...

که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:

آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.

آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...

بار می برند...

بی خوابی می کشند...

کهنه می پوشند...

جار می زنند...

سرما و گرما را تحمل می کنند...

و گاهی خجالت هم می کشند


خیلی ساده

هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند !


عکس نوشته شعر نو


جالبه لطفا بخونید

بهشت کجاست؟ بالای هفت

 آسمان و جدا از هفت آسمان.چون آسمان روز قیامت از بین میرود

اما بهشت جاویدان است و سقف بهشت عرش پرودگار است.
_____________________________
جهنم کجاست؟
 مرکز آن طبقه هفتم زمین است،

در جایی به نام سجین.جهنم کنار بهشت نیست که بعضی ها میپندارند.
زمینی که بر روی آن زندکی میکنیم زمین اول است و

شش زمین دیگر وجود دارد که زیر زمینی است که بر روی آن زندگی میکنیم.
__________________________
سدره المنتهی: درخی بزرک و سترگ که ریشه های آن در آسمان ششم است و

به آسمان هفتم نیز ادامه دارد.برگ هایی همانند گوش فیل.
این درخت بیرون از بهشت واقع شده که پیامبر(ص) جبرییل را

در کنار این درخت به صورت حقیقی و و واقعی رویت کرد.

بار قبل هم جبرییل را در مکه در مکانی به نام اجیاد دیده بود.
___________________________
حورالعین: زنان مومنان در بهشت ،

نه از انسان نه از ملاءکه و نه از جن..

اگر یکی از این زن ها به زمین دنیا نگاه کند، مابین مشرق و مغرب را روشن میکند.
___________________________
الولدان المخلدون:

خدمتکاران اهل بهشت،

نه انس نه جن و نه ملاءک،پایین ترین درجه اهل بهشت

ده هزار تعداد از این خدمتکاران را دارند.
____________________________
اعراف :
دیوار بلندی است برای مسلمانانی که خوبی و بدی شان مساوی است،

مدتی در کنار آن دیوار میخورند و می آشامند و سپس وارد بهشت میشوند.
____________________________
مدت زمان روز قیامت : پنجاه هزار سال..


ملاءکه و روح در روزی که مقدار آن پنجاه هزار سال است عروج می یابند..


روز قیامت پنجاه جایگاه است و هر جایگاهی هزار سال.


عایشه در این مورد از پیامبر پرسید روزی که زمین و آسمان ها تغییر میکند ما کجاییم؟؟


فرمودند: بر روی پل صراط..


هنگام عبور از این پل صراط سه جایگاه بهشت،جهنم و پل صراط وجود دارد.


همچنین فرمودند اولین نفراتی که از این پل رد میشوند من و امتم است.
__________________________
پل صراط: دو جایگاه بهشت و جهنم دارد که

برای رسیدن به بهشت باید از مسیر جهنم عبور کرد.
پل صراط بالا و به طول جهنم واقع شده که

اگر با موفقیت تا انتهای این پل را پیمودی

در بهشت را رو به روی خود میبینی که پیامبر به استقبال بهشتیان ایستاده.
____________________________
خصوصیات پل صراط:

باریک تر از مو-برنده تر از شمشیر-بسیار تاریک-زیر آن جهنمی تیره و تار

که از عصبانیت در حال انفجار است.
تمامی گناهانت بر روی پشتت حمل میکنی و

اگر زیاد گناهکار باشی عبورت را آهسته میکند.

اما اگر کوله بار گناهت اندک باشی در یک چشم به هم زدن عبور خواهی کرد.

پل صراط چنگک هایی دارد که زیر پاهات را زخمی میکند

که این کفاره گناهان و کلمات و نظرات گناه آلود است.

شنیدن فریادهای بلند کسانی که پاهایشان میلغزند و به قعر جهنم سقوط میکنند.

رسول الله انتهای پل در کنار در بهشت ایستاده اند تو را

در حالی که بر روی پل شروع به راه رفتن میکنی میبیند و

برایت دعا میکند و میگوید ای خدا نجاتش بده.

این بنده مردمانی را که به قعر جهنم می افتند و

کسانی که نجات میابند و اهمیت نمیدهد.

بنده والدین خود را میبیند اما توجهی نمیکند.

در آن لحظه آنچه که برایش مهم است فقط و فقط نجات خودش است.--
بر فتنه های دنیوی صبر کنید که سراب است.

تلاش کنیم و به همدیگر یاری برسانیم

تا در بهشتی که پهنای آن به اندازه آسمان ها و زمین است همدیگر را ملاقات کنیم.

فراموش نکنیم هم اکنون این مطلب،صدقه ای است جاری قرار دهیم.

بار خدایا ما را از عبورکنندگان از پل صراط قرار بفرما..



بعد از این همه مطلب،آیا کسی ارزش آن را دارد که


به خاطرش کینه به دل کنی و اعمالت را تباه کنی..مخلوق را به خالق بسپار.


از خود بپرس چند سال از زندگی ام را گذرانده ام و


چند صباحی از زندگی ام باقی است؟


آیا تضمینی هست که لحظه ای بعد زنده باشم؟
_____________________________

بارخدایا،این مطلب را صدقه ای جاری از من،پدر و مادرم و تمامی مسلمانان قرار بده

چرا میّت اگر به دنیا برمی گشت می خواهد صدقه بدهد؟؟

همانطور که الله تعالی می فرماید:


(رب لولا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق واکن من الصالحین)

سوره منافقون

ترجمه:پروردگارا چرا مرگ مرابه تاخیر نینداختی تادرراه خداصدقه دهم و ازصالحان باشم.

ونگفت: بدنیا بازگردم تا نمازبخوانم یاروزه بگیرم بابه عمره بروم!!!

علماء می گویند:میت صدقه راانتخاب می کندچون اثربزرگی بعد ازمرگش می بیند.


پس زیادصدقه دهید چون فردمؤمن روز قیامت زیرسایه صدقه اش می باشد،


و همچنین از طرف مردگانتان نیز صدقه دهید چون آنها آرزو می کنند


به دنیا برگردند وصدقه دهند وعمل صالحی انجام دهند


این آرزوی آنها رابراورده کنیدوفرزندانتان رانیز براین کارعادت دهیدتا صدقه بدهند.

بهترین صدقه ای که الان انجام می دهی اینست که این پیام رابه نیت صدقه


به دیگران نیزارسال کنی.هدیه به روح جمیع اموات گذشتگان بخصوص پدر مادرای ازدنیارفته




تا تهش بخون خداییش قشنگه.

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم


طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم


همین که توی دلم خواندم سه عمودی

یکی گفت بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه

ازهمه چیز برتر است

حاجی گفت: پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم


حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه

گفتم: حاجی اینها نمیشه

گفت: پس بنویس مال


گفتم: بازم نمیشه


گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه

دیدم همه ساکت شدند

مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است.

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

دیگری خندید و گفت: وامv

یکی از آن وسط بلندگفت: وقت

یکی گفت: آدم

خنده تلخی کردم و گفتم: نه

اما فهمیدم


تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی


حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !!!

باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی.


بدون آن همه چیز بی معناست!!!

هرکس جدول زندگی خود را دارد.

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش

کشاورزبگوید: برف 

لال بگوید: حرف

ناشنوا بگوید: صدا

نابینا بگوید: نور

و من هنوز در فکرم


که چرا کسی نگفت:


   خدا       
           
     
                         «صادق هدایت»




عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی