از لبیب عابد نقل شده: در ایام جوانی، ماری دست مرا نیش زد،
و پس از مدتی دستم فلج شد، به مرور دست دیگرم
و پس از چندی پاهایم فلج شد
طولی نکشید که هر دو چشمم نابینا و زبانم گنگ گردید،
فقط از همه اعضای بدنم، گوشم مقداری شنوائی داشت
دیگر توان انجام هیچ کاری را نداشتم، هر حرف ناگواری را
میشیندم، اما قدرت پاسخگوئی نداشتم، چه بسیار اوقاتی که
تشنه به سر میبردم ولی کسی به من آب نمیرسانید
و چه لحظاتی که سیراب بودم و به زور در گلویم آب میریختند،
چه بسیار مواقعی که گرسنه بودم و کسی طعامی به من نمی داد،
و بسا که سیر بودم و به زور به من غذا می دادند
چند سال بدین منوال گذشت، تا اینکه روزی زنی از همسرم
احوال مرا پرسید، همسرم گفت: احوال بسیار بدی دارد،
نه خوب میشود که راحت گردد و نه میمیرد که ما از دست او
راحت شویم...
دانستم از زندگی با من به تنگ آمده است
و راحتی خود را در مرگ من مییابد.بی نهایت
دل شکسته شدم و با اخلاص تمام و بیچارگی و درماندگی
و با خضوع و خشوع زیاد، در اندرون دل با خدای خود به مناجات پرداختم
و نجات خود را به موت و یا حیات از او خواستم، پس در آن لحظه فورا
ضرباتی به تمام اعضای بدنم وارد آمد و درد شدیدی بر من عارض شد
و مدتی در خواب رفتم چون ازخواب بیدار شدم، دستم را
روی سینه ام دیدم، در حالیکه یک سال دستم هیچ حرکتی نداشت،
بسیار تعجب کردم که چه شده است،
دست دیگرم را حرکت دادم
و همینطور پاهایم را امتحان نمودم ،بالاخره از جای خود بلند شدم
و از تخت به زیر آمدم و داخل حیاط شدم پس از یک سال
ستاره های آسمان را مشاهده کردم،
نزدیک بود که از شادی قالب تهی کنم و بی اختیار
زبانم به این کلمه گویا گشت که
"یا قدیم الاحسان لک الحمد"
ای کسی که احسان تو دیرینه است ستایش برای توست...
تمام مصیبتها و تنگناهای زندگی دنیا
مسیر های اختصاصی و طراحی
شده ای است به سمت خدا
از گره های بیشمار زندگی گله نکن
آن بافندۀ آفریننده ،
می داند حاصل صبر بر این گره ها
فرشی گرانبها خواهد شد
هرگز فراموش نکن که
تنها اوست که می داند بهترین
در زندگی تو چگونه معنا می شود...
خواستند یوسف را بکشند؛ نمرد
خواستند آثارش را از بین ببرند؛
ارزشش بالاتر رفت
خواستند که او را بفروشند که برده شود
پادشاه شد
خواستند که محبتش از دل پدر خارج شود
محبتش بیشتر شد
از پیشامدهای دنیا ناراحت نشو
چون ارادۀ خدا بالای هر اراده ایست...
خدا میخواهد انسان طعم تلخ نتایج
بدون او بودن و مستقل زندگی کردن را کاملا بچشد؛
تاکنون هیچوقت از خودمان پرسیدیم قیمت یک روز زندگی چنده؟
ما که همه چیزو با پول می سنجیم تا حالا شده از خدا بپرسیم
نعمت داشتن یک دست و یک پای سالم چقدره؟
یک چشم بی عیب چند می ارزه؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنیم؟
قیمت یک روز سلامتی چقدره؟ وخیلی سوالها مثل این...؟
اگر یک روز فهمیدیم ارزش یک قطره باران،یک ساعت روشنایی خورشید
و هزینه یک لحظه درد دل با خدا
و نفس کشیدن بی منت با طراوت طبیعت
وتمام قشنگیهای دنیا چقدره؟
چه کار باید بکنیم؟
خدایا شکرت...
منبع متن
نعمتهای خدا
ranginkamanekhoda.blogfa
افسوس بر کسی که سحر بیاید و در خواب باشد
همیشه برای خوابیدن فرصت هست
پس برخیز تا از غافلان نباشی
**********************************
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
"خواجه حافظ"
**********************************
و بقول ایت الله مجتهدی تهرانی..
هر که سحر ندارد از خود خبر ندارد
********************************
در قرآن هم بیشترین تاکید به نماز صبح شده است
روایتها هم داریم که روزی انسانها در سحرگاهان تقسیم میشود
از خدا ؛خدا را میخواهم
در کنارم نباشی از غصه خواهم مرد
اگر مرا به حال خود رها کنی
لحظه به لحظه زندگی من همچون مرگ میماند ؛مرگ...
اگر با تو باشم و گرمای وجودت را حس کنم
احساس می کنم که خوشبخت ترینم...
توکل چه کلمه زیباییست "تو" و "کل"...
وقتی "تو" ، "کل" را داری ..
به چه می اندیشی؟؟
ناراحت چه هستی ؟؟
وقتی با کل ، هستی.. با کل دنیا ..
با کل جهان هستی.. دلت قرص باشد..
چه زیباست "توکل"!!
توکل یعنی : اجازه دادن به خداوند که خودش تصمیم بگیرد
و چه زیباست که او را وکیل زندگی خود قرار داده ای
تنها خداوندست که بهترینها را برای بندگانش رقم میزند
خودش میگه "نعم الرب و نعم الوکیل"
یعنی! من چه پروردگار خوبی و وکیل خوبی هستم
فقط بخواهیم و آرزو کنیم، اما پیشاپیش شاد باشیم
وایمان داشته باشیم که رویاهایمان
همچون بارانی در حال فرو ریختن اند
پیشا پیش شاد باشیم و شکر گزار !
چرا که خداوند نه به قدر رویاهایمان بلکه
به اندازه ایمان و اطمینان ما انسانهاست، که می بخشد
داستانک
دربنى اسرائیل، خانواده اى چادرنشین در بیابان زندگى مى کردند
و زندگى آنها با دامدارى و با کمال سادگى و صحرانشینى مى گذشت
آنها علاوه بر تعدادى گوسفند، یک خروس، یک الاغ و یک سگ هم داشتند
خروس آنها را براى نماز بیدار مى کرد، و با الاغ، وسائل زندگى خود را
حمل مى کردند و به وسیله آن براى خود از راه دور آب مى آوردند،
و سگ نیز در آن بیابان، به خصوص در شب، نگهبان آنها بود
اتفاقا روباهى آمد و خروس آنها را خورد،آن خانواده، محزون و ناراحت شدند،
ولى یکی از آنها که شخص صالحى بود مى گفت: خیر است انشاء الله...
پس از چند روزى، سگ آنها نیز مرد، باز آنها ناراحت شدند،
ولى آن مرد صالح دوباره گفت:
خیر است، طولى نکشید که گرگى به الاغ آنها حمله کرد
و آن را درید و از بین برد، این بار هم فرد صالح گفت: خیر است
در همین ایام، روزى صبح از خواب بیدار شدند و دیدند
همه چادرنشین ها اطراف مورد دستبرد و غارت دشمن واقع شده
و همه اموال آنها به غارت رفته و خود نیز به اسارت دشمن
درآمده اند، و در آن بیابان تنها آنها سالم باقى مانده اند
مرد صالح گفت: رازى که ما باقى مانده ایم این بوده که چادرنشینهاى دیگر
داراى سگ و خروس و الاغ بوده اند، و به خاطر سر و صداى آنها شناخته شده اند
ولى ما چون سگ و خروس و الاغ نداشتیم، شناخته نشدیم، پس خیر ما
در هلاکت سگ و خروس و الاغ مان بوده است که سالم مانده ایم
این نتیجه کسى است که همه چیزش را به خدا واگذار مى کند
ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است
نه به آینده فکر میکنم
نه به گذشته
فقط همین که امروز با تو هستم لذت میبرم
همین که دستانم در دستان مهربان توست
برایم کافیست
افسوس که خیلی دیر تو را شناختم
مهربانم از این همه بیراهه رفتن هایم خسته ام
خودت دستم را بگیر
من که میدانم جز تو کسی
کاری برایم نمی تواند بکند
خدایا پر از تواَم...
به تهیدستیم نگاه نکن
به تنهایی ام منگر
نگو که هیچ نداری
ببین تو رو دارم
تـــــــــــــو هم که
مالک آسمانها و زمینی
پس از من داراتر کیست!!!
خداوند هیچ قفلی را
بدون کلیدش خلق نمی کند
و هیچگاه مشکلات را
بدون راه حلشان سر راهتان قرار نمی دهد
فقط باید به او اعتماد کرد
آری تصمیمات او خیلی مرموزند
******************************
عشق فقط خدا