من و تو
خوشبختیم....
ما
خدا را داریم.....!
ما
غم چلچله را
وقت بوسیدن دستان بهار
مثل یک شعر قشنگ
از لبش میخوانیم....
ما
پر
لب پر هر فنچک بی مادر را
با دل روشن خورشید
به هم می بندیم....!!!
ما
به باران گفتیم
که کمی آهسته...!!
غنچه ء پاک دعا
در خواب است....
او قرار است
که روزی
روی اندیشه و ایمان
بین احساس و
شکوفایی آرامش عشق
تا
دم پنجرهء سبز خدا
سبز شود.......!!!
الهی...
دردهایی هست که نمی توان گفت
و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست!
الهی...
اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت
و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد....
و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند!
الهی...
پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست؛
درهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشایدو
قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود!
الهی...
تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد؛
تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست
و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود!
الهی...
قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی
و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و
مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.
الهی...
با این همه باکی نیست
زیرا من همچو تویی دارم!
تویی که همانندی نداری
رحمتت را هیچ مرزی نیست...
ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...
صحیفه سجادیه
خدا چگونه آفرید ؟؟ و علم خدا چگونه است ؟؟ 💠
🔵 عاشقان مولا لذت ببرن ! خدایی که امیر المومنین توصیف کرده چنین است
📢 امیر المومنین امیر کلام در حدیثی طولانی میفرمایند
🔷 .. هر کس چیزی می سازد آن را از ماده ای ساخته است ،
و خدا آنچه را که آفریده ، از ماده ای نساخته !
هر دانایی، اول نادان بوده و بعد آموزش دیده است در
حالی که خدا نه جاهل بوده و نه چیزی آموخته است
♦️ به چیز ها پیش از بودنشان چیرگی علمی دارد !
و بودنشان به دانش او چیزی نمی افزاید،
و علم او به چیز ها ، پیش از بوجود آمدن آنها،
همچون علم او بدان ها پس از به وجود آمدنشان است
➖➖➖➖➖➖
📚 توحید شیخ صدوق ، ص 43 ، ترجمه محمد علی سلطانی
زن فرعون تصمیم گرفت که عوض شود،
و پسر نوح تصمیمی برای عوض شدن نداشت...!
اولی همسر یک طغیانگر بود
و دومی پسر یک پیامبر...!!!
برای عوض شدن هیچ بهانه ای قابل قبول نیست
این خودت هستی که تصمیم می گیری تا عوض شوی...
بعضی از چیزها دیر که شد، بیفایده هستند مانند بوسیدن پیشانی یک مرده
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
✨ندبه های انتظار✨
🔴نتیجه عدم اعتماد به خدا و امید بستن به مردم!
🔷امام صادق فرمودند :
خدای متعال فرموده است :
به عزت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر
جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و
لباس ذلت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می کنم .
❗️آیا در گرفتاری ها غیر من را می طلبد در صورتی که گرفتاری ها به دست من است ؟ !
❗️آیا به غیر من امید دارد و در خانه غیر مرا می کوبد
با آنکه کلید های همه درهای بسته نزد من است و
در خانه من به روی کسی که مرا بخواند باز است؟
❓کیست که در گرفتاری های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟
❗️چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به
من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده ام ؟
آیا کسی که به غیر من امیدوار است نمی داند که اگر برای او
حادثه ای پیش آید چه کسی غیر از من می تواند بدون اذن من گرفتاری او را بر طرف سازد ؟
❗️پس چرا از من رویگردان است با اینکه از فضل و کرم خود چیزی
به او داده ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می گیرم.
و برگشت آن را از من نمی خواهد و از غیر من می طلبد ؟
❗️او درباره من چه اندیشه ای دارد ؟
❗️من که بدون تقاضا و سوال به او عطا می کنم
آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی دهم ؟
❗️آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟ آیا هر جود و کرمی از من نیست ؟
❗️آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟
مگر من محل آرزوها نیستم ؟
❗️بنابر این چه کسی جز من می تواند آرزوها را قطع کند ؟
❗️ آیا آنها که به غیر من امید دارند نمی ترسند
( از عذاب من یا از اینکه نعمت هایم را از آنان قطع کنم ) ؟
🔴پس بدا به حال آنها که از رحمتم نا امیدند و
بدا به حال آنها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند...
1
* اصول کافی ج 2 / ص 66 ;; حدیث 7 - بحاروالانوار- چاپ بیروت - ج 71 / ص
منبع : نقطه های آغاز در اخلاق عملی
تالیف : آیت الله محمد رضا مهدوی کنی
چاپ چهارم
منبع : کتاب مصباح الهدی
📖داستانک ↯
🌟 روزی حضرت علی (ع)با امام حسین (ع) به طواف خانهی خدا رفته بودند
صدای نالهای را شنیدند که فردی در درگاه خدا از گناهان گذشتهی خود در حال توبه کردن بود.
💠 حضرت علی (ع) جوانی زیبا و خوش اندام با لباسهای گرانبها را مشاهده کرد،
از او پرسید ناله و سوز و گدازت برای چیست؟
💠 گفت:نافرمانی و نفرین پدرم اساس زندگیم را از هم گسست و سلامتی را از من ربود.
💠 جوان ادامه داد:پدر پیرم خیلی مهربان بود ولی
من به کارهای زشت و بیهوده میگذشت و هر چه او مرا نصیحت مینمود
نمیپذیرفتم و گاهی او را آزار و اذیت میکردم و دشنام میدادم!
💠 روزی من به سراغ صندوق رفتم تا پولی که پدرم دارد بردارم،
او جلوگیری کرد،من دستش را فشردم و او را بر زمین انداختم،خواست
از جا برخیزد ولی از شدت کوفتگی و درد یا رای حرکت نداشت.
او گفت: من به خانهی خدا میروم و تو را نفرین میکنم.
💠 پدرم چند روز روزه گرفت و نمازها خواند پس از آن به خانهی خدا سفر کرد،
من مشاهده کردم پدرم پردهی کعبه را گرفته است و با آهی سوزان مرا نفرین کرد.
💠 به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که بیچاره شدم و تندرستی از من سلب شد.
در این موقع پیراهن خود را بالا زد دیدم یک طرف بدنش خشک شده و حسی و حرکتی ندارد.
بعد از این پیشامد پشیمان شدم و نزد او رفته و عذرخواهی کردم.
اما او نپذیرفت. سه سال از او پوزش میطلبیدم اما او رد میکرد.
💠 سال سوم ایام حج که فرا رسید.گفتم پدر جان برو همانجایی که
مرا نفرین کردی دعا کن.شاید خدا بر برکت دعای تو سلامتی را بر من بازگرداند.
قبول کرد وقتی بر وادی اراک رسیدیم شب تاریکی بود
ناگاه مرغی از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و تیرزدن او شترِپدرم رمید.
و اوبر زمین افتاد پدرم میان دو سنگ قرار گرفت و فوت کرد
او را همانجا دفن کردم و من هنوز گرفتار نفرین اویم.
✳️ امیرالمؤمنین دعایی از پیامبر به او تعلیم داد که بیچارگی،
اندوه، درد و مرض فقر و تنگدستی از او برطرف شد و گناهانش آمرزیده میشود.
این دعا همان دعای مشلول معروف است که محدت قمی در مفاتیح الجنان آورده است.
📚مهج الدعوات و منهج العبادات، صفحه: 151
ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ...
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ...
ما اگر مانده ز راه...
در پس و پیشِ قدم...
پشت پرچین بلندِ غمِ تو...
ﺩﺭ پسِ ﭘﺮﺩﻩء ﺍشکِ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
مأﻣﻦ ﮔﺮﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ...
ﺍﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ...
ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
در پسِ هر نفسی...
که فرو میرود و میآید...
در پسِ ضربهء نبضی ست...
که در گردن ماست...
ما اگرتنهاییم...
من و تو گمشده ایم...
او همینجاست کنار من و تو...
ﺳﺎﻟﻬﺎﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ...
ﺗﺎ ﺑﺴﻮﯾﺶ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ...
ﺗﺎ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﺠﺰ...
ﻭ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭ...
ﻣﻮنسِ ﻭﺍقعیِ ﺧﻠﻮتِ ﻣﺎﺳﺖ...
ای فرزند آدم دل به دنیا مبند و با دنیا انس مگیر
دنیا بسیار کوچکتر از آن است که پاداش و مزد حتی لحظه ای از خاطر تو باشد
و بهای حتی پاره ای از دل تو شمرده شود
جان آسمانی تو جز من قیمتی ندارد
و جز بهشت من هیچ چیز نمی تواند هزینه وجود تو را جبران کند
در خلوت خود به اندیشه بنشین و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو
نعمت های مرا بشمار و خطاهای خودت را به یاد آر
مرا دوست داشته باش و محبتم را در دل دیگران نیز بیانداز
مهربانی های مرا برایشان بازگو کن
و سایه سار لطف مرا بر فراز وجودشان نشان ده
الهی رحمتت را شاملم کن🍁
سراپاعیب ونقصم کاملم کن🍄
کمال آدمییت حق شناسیست🌸
به جمع حق شناسان واصلم کن🌴
هزاران مشکلم درکار باشد🌼
زلطف خویش حل مشکلم کن🌳
منم غافل خدایا آگهم ساز🌱
منم جاهل خدایا عاقلم کن🌻
نخستین منزل کوی توتقواست🌷
الهی ساکن این منزلم کن💐
💞19پله الهی بسوی آرامش 💞
دلا فرزانگی کردن مهم است
💞 خدا را بندگی کردن مهم است
💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست
💞 چگونه زندگی کردن مهم است
💞 دلا این زندگی جز یک سفر نیست
💞 گذرگاه است و راهش بی خطر نیست
💞 چو خواهی با صفا باشی و صادق
💞 به جز راه خدا راهی دگر نیست
💞 غم بیچارگان خوردن مهم است
💞 دلی از خود نیازردن مهم است
💞چه مدت زندگی کردن مهم نیست
💞 چگونه زندگی کردن مهم است
💞دلا با نفس جنگیدن مهم است
💞 عیوب خویش را دیدن مهم است
💞 خطا باشد ز مردم عیب جویی
💞 خطای خلق بخشیدن مهم است
💞 دلا درد آشنا بودن مهم است
💞 به مردم عشق ورزیدن مهم است
💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست
💞چگونه زندگی کردن مهم است...
توبه نصوح :
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و
اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد
و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و
برایش لذت بخش نیز بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ،
دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند به خداى تعالی رو آورد و
از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد
که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و
از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که
بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را
به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و
قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت.
هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و
از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود،
سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که
در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این
میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این
میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى
من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و
نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و
نصوح از شیر آن بهره مند مى شد
.
روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند
عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و
او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر
را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و
آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و
چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از
هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به
او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید
که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده،
دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،
نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و
از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را
به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و
اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.
پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید
به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح،
نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و
بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد.
روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل،
میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه دارم از آن میش توست
می دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است
بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬
اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر توحلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.
به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند.
مناجات
- ای صمیمیت،من نمیدانم تو چه هستی؟
تصویر و تصور من از تو بسیار ناقص است، ولی تو میدانی من که هستم و
چه هستم،آیا همین تفاوت کافی نیست،که عدم آگاهی و جهل،ضلالت و
تاریکی حاکم بر من را از میان برداری و بزدایی.
- ای گزیده ترین دوست،به من بیاموز شیوه تربیت نفسی که مرا
بسوی لذتهای کاذب و مقطعی سوق میدهد وچگونگی ممارست و
همزیستی با تو و آفریدگانت،که حاصلی به جزء بهزیستی در برندارد.
- خدایا با دستهای توانایت این وجود ملوس و آلوده را تطهیر و
پالایش و آرایش کن، این صدا و نوای نمایل سوزان من است،تنها تو
میتوانی که از من اسباب و وسیله ای بسازی،برای کمک و خدمت به خود و خلق تو.
- خدایا دست و زبان، فکرو استنباط،عمل و عکس العمل و شنیدار و
گفتارم باش، میخواهم که در درون تاریکم روشنائی تو باشد.من بر
آنچه تو میخواهی ناتوانم،پس آن چه تو میخواهی بساز و هدایت کن،
ای روشنی بخش تمام روشنائی ها،ای جان و جانان برای تمامیت جانها.
- میخواهم مهرورزی کنم و در کنار دیگران بمانم،در شادی و
غم،تمول و فقر،در سلامتی و مرض،نه راه آنرا میدانم و نه میتوانم،
میخواهم با تمام هستی و آفرینش،یکی و همدل باشم تا به تو برسم،
یاری میخواهم،تمنای استواری و خرسندی،آزادی
و اندیشه های سبز دارم،ازچه کسی غیر از تو بخواهم؟
- الهی تو خود میدانی که نمیخواهم ناپاک باشم و آلوده،نمیخواهم زخم بزنم و
آسیب برسانم،ولی نمیتوانم،مرا به خود وامگذار،که عین هلاکت است،
به من یاری رسان که عین محبت است.
- معبودا به کوچکی و هیچ بودن من منگر،فریاد میزنم
که گر چه پلیدم،اگر چه ناپاک و آلوده ام،توخود میدانی که
از آغاز اینگونه نبوده ام و نمیخواهم بدین گونه باشم،
خط تماس و ارتباط مرا با خود قطع نکن،اگر چه من خود
به دفعات به این کار دست زده ام،دعا میکنم و عمیق ترین نیازهای
درونی و بیرونی خود را ابراز میکنم،تو از مکنونات قلبی هر
کسی آگاهی،اجابت کن تا هیچگاه تمام درها را به روی خود بسته نبینم.
- دنیا و مردم و مسائلش مرا به بند کشیده اند،رهایم کن تا در عشق تو
و مهربانیت غوطه ور شده و بیاسایم،اجابت خواسته هایم از سوی تو،مرا
به بی نیازی و تسکین پریشانی سوق میدهد و راه را بسوی تو روشن میکند.
عشق فقط خدا