عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق خدا» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

داستانک معنوی


خیلی زیبا و قابل تامل...

♦️در آمستردام امام جماعت مسجدی

هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که

ده سال سن داشت به یکی از محله ها می رفتند و

کارت هایی را که در آن نوشته شده بود

«راهی به سوی بهشت »

در میان مردم غیر مسلمان پخش می کردند تا

بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام

و قبول آن اقدام کنند.



♦️در یکی از روزهای جمعه هوا خیلی سرد و بارانی بود،

پسر لباس های گرمی پوشید تا

سرما را احساس نکند، و گفت: پدرجان من آماده ام!

پدر پرسید: آماده برای چه چیزی؟

پسرگفت: برای اینکه برویم و

این جمعه هم مانند جمعه های گذشته نوشته ها را پخش کنیم.



پدر جواب داد: هوا خیلی سرد و بارانیست، امروز ممکن نیست.

♦️پسر با اصرار از او خواست که بروند و گفت:

مردم در بیرون به طرف آتش می شتابند.

پدر گفت: من در این سرما نمی توانم بیرون بروم‌.

♦️پسر گفت: پس اجازه دهید من بروم‌ و کارت ها را پخش کنم؟

♦️بعد از کمی بالاخره پدر راضی شد و او را فرستاد،

و پسر از او تشکر کرد.



♦️پسر با اینکه فقط ده سالش بود

در آن خیابان ها تنها کسی بود که

در آن هوای سرد در بیرون بود،


او در همه خانه ها را می زد و کارت را به مردم می داد.

بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران

فقط یک کارت باقی مانده بود و

می گشت دنبال کسی که آن کارت آخری را به او بدهد

ولی کسی را نیافت،


بنابراین یک خانه روبروی خود را انتخاب کرد و

رفت که کارت را به اهل آن خانواده بدهد.

زنگ آن خانه را به صدا در آورد

ولی جواب نشنید دوباره زنگ را به صدا در آورد و

چند بار دیگر هم‌ تکرار کرد تا

بالاخره پیرزنی اندوهگین در را باز کرد و گفت:

پسرم چه می خواهی در این باران؟

کاری هست که برایت انجام دهم؟


♦️پسر با چشمانی پر امید و پاک و با لبخندی دلنشین گفت:

ببخشید باعث اذیت شما شدم

فقط می خواستم بگویم که خدا شما را واقعا دوست دارد و

به شما توجه عنایت کرده و من آمده ام

آخرین کارت که مانده را به شما بدهم؛

کسی که شما را از همه چیز آگاه خواهد ساخت خداوند است و

غرض از خلق انسان و همه چیز این است که

رضای او بدست آید .... .

♦️سپس کارت را به او داد و خواست برگردد که پیرزن از او تشکر کرد.



♦️بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه

وقتی امام خطبه را تمام کرد

پیرزن ایستاد و گفت :

هیچ کدام از شماها مرا نمیشناسید و

من هرگز قبلا به اینجا نیامده ام،

و تا جمعه گذشته مسلمان هم نبوده ام و

فکرش را هم نمی کردم که مسلمان شوم،

ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مرا ترک نمود و

من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و

جمعهٔ گذشته در حالی که باران می بارید و

هوا خیلی سرد بود می خواستم که خودم را بکشم

چون هیچ امید و آرزویی در دنیا نداشتم ...


برای همین یک چهار پایه آوردم و طناب را از سقف آویزان کردم و

آن را در گردن انداختم سپس آن را در گردنم محکم کردم

تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را

مرور‌می کردم‌ و با خود کلنجار می رفتم که

دیگر بپرم و خود را خلاص‌ کنم !!! ..


♦️که ناگهان زنگ به صدا در آمد،

من هم که منتظر کسی نبودم

کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند

ولی دوباره تکرار شد و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد

این بار با شدت در را کوبید و

زنگ را هم می زد بار، دیگر گفتم که کیست ؟!!!

♦️به ناچار طناب را از گردنم‌ پایین آوردم و

رفتم تا بدانم کیست که این گونه با اصرار در را می کوبد،

وقتی در را باز کردم چشمم به پسر کوچکی افتاد که

با اشتیاق و لبخند به من نگاه می کند.

چهره ای که تا بحال آن را ندیده بودم!

و حتی توصیفش برایم مشکل است؛

کلمات قشنگی که بر زبانش آورد قلبم را که مرده بود

بار دیگر به زندگی برگرداند و صدایی قشنگ گفت:

خانم، آمده ام که به شما بگویم که

خدا شما را دوست دارد و

به تو عنایت کرده و سپس کارتی را بدستم داد!

کارتی که روی آن نوشته بود


راهی به سوی بهشت!

پس در را بستم و به شدت چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم ...

سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز را کنار گذاشتم ...

چون‌ من دیگر به آنها نیاز ندارم و

من پروردگار حقیقی و محبت واقعی را پیدا کرده ام ...

♦️اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود

بنابراین آمدم اینجا تا بگویم:


الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که

در وقت مناسب سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت!


😍😍😍😍

♦️چشمان نماز گزاران‌ پر از اشک شد و

همه باهم تکبیر زدند و الله اکبر گفتند ...الله اکبر ...

😭

♦️امام که پدر آن پسر بود از منبر پایین آمد و

پسرش را که در صف اول نماز گزاران بود،

با گریه ای که نمی توانست جلوی آن را بگیرد در آغوش می فشرد ...

نمی توان به چنین پسری افتخار نکرد ...

💥اینجا این سوال مطرح می شود که

ما برای دعوت در راه خدا چه کرده ایم؟


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی


مدتی بود که شخصی


دایم نزد امام کاظم علیه السلام می آمد و


فحش و ناسزا می گفت.


بعضی از نزدیکان حضرت که قضیه را چنین دیدند،


به ایشان عرض کردند:

- اجازه بدهید ما این فاسق را بکشیم!

حضرت اجازه ندادند و از مکان و مزرعه او پرسیدند و


سپس سوار بر مرکبی به مزرعه وی رفتند. آن مرد صدا زد:

- از میان زراعت من نیایید! حاصل مرا پایمال می کنید!

حضرت آمدند نزدیک ایشان پیاده شدند.


با لبخندی در کنارش نشستند و سپس فرمودند:

- چقدر برای زراعت خرج کرده ای؟

گفت:

- صد دینار.

فرمود:

- چقدر امید دخل داری؟

گفت:

- دویست دینار.

فرمود:

- این سیصد دینار را بگیر و مزرعه هم مال خودت باشد.


خداوند آنچه را که امید داری به تو مرحمت می کند.

مرد پول را گرفت و پیشانی حضرت را بوسید.


حضرت تبسم کرده، برگشت.

فردا که امام علیه السلام مسجد آمدند، آن مرد نشسته بود.


وقتی که حضرت را دید گفت:

- الله اعلم حیث یجعل رسالته

خداوند بهتر میداند

چه کسی را پیشوای مردم قرار دهد

اصحاب پرسیدند دیروز چه می گفت،

امروز چه می گوید،

دیروز فحش و ناسزا می گفت،

امروز تعریف و تمجید می کند؟

حضرت به اصحاب فرمودند:

- شما گفتید اجازه بده ما این مرد را بکشیم


و لکن من با مبلغی پول او را اصلاح کردم!

 یکی از راه های اصلاح حال مردم احسان و بخشش است.


***************************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


◀️ اگر نعوذ بالله هفتاد پیامبر را کشتید ،ناامید نباشید از توبه!


که اگر نا امید شدید ، تیر خلاص است!


▪️ اگر وسوسه گفت: تو توبه صحیح نمیتوانی کنی!


🔹 بگویید: من توبه ناقص هم نمیتوانم اما همه اش عنایت خداست!

▪️ اگر گفت: از کجا خدا به تو عنایت کند؟


🔹بگویید: از کجا عنایت نکند؟

▪️ اگر گفت: عنایت هم اهلیت میخواهد که تو نداری!


🔹 بگویید: اهلیت را بقیه از کجا آوردند؟


▪️اگر گفت: برای چه عملی به تو عنایت کند؟


🔹بگویید: گدایی میکنم ... گدا ، طالب مجانی است!

▪️ اگر گفت: به همه‌ی گدایان هم نمیدهند .


🔹بگویید: شاید بعضی جدیت ندارند!

▪️ اگر گفت: تو نافرمانی کردی و حکم خدا رد توست!


🔹بگویید: حکم خدا همیشه رد  نیست و بخشش هم صفت اوست!

▪️اگر گفت: پس قهاریت خدا برای کیست؟


🔹 بگویید: برای آنکه معاند است و هیچ گاه عزم بازگشت ندارد!

▪️ اگر گفت: روی تو از گناه سیاه است ، تو را چگونه راه دهند؟


🔹 بگویید: بوسیله انوار اولیاء او مشرف میشوم!

▪️اگر گفت: تو قابلیت توسل به آنها را نداری.


🔹بگویید: به توسط دوستان آنها به آنها متوسل میشوم ...

✅ خلاصه گولش را نخورید ، میخواهد تیر خلاص بزند!

💕اگر توبه کنید ، خداوند تمام گناهان شما را می آمرزد💕


و باز هم این آیه امید بخش قرآن


بسم الله الرحمن الرحیم

اى پیغمبر ما

به بنده هاى گنه کار ما بگو

اى بندگان من که بر نفس خود در گناه اسراف و

در ستم و ظلم به نفس خود زیاده روى کرده اید

( #توبه کنید) و از رحمت خدا نا امید نشوید

زیرا که (اگر توبه کردید)

خدا هم تمام #گناهان و معصیت هاى شما را مى آمرزد و

او بسیار بخشنده و #مهربان است .

آیه ۵۳ سوره زمر


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

روزى شخصى به محضر مبارک


حضرت محمّد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله وارد شد،

 در حالى که حضرت روى حصیرى دراز کشیده بود و

سر مبارک خود را بر بالشى از لیف خرما نهاده بود و

استراحت مى کرد.

همین که پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله ،

متوجّه ورود آن شخص گردید،

از جاى خویش بلند شد و نشست و خواست

دستى بر صورت و بدن خود بکشد که آن شخص مشاهده کرد که

حصیر بر بدن مبارک حضرت و نخ ‌هاى لیف بر

صورت نورانیش اءثر گذاشته است .

با خود گفت :

قیصر و کسرى روى پارچه هاى ابریشمى و مخمل مى خوابند و


هنوز به این زندگى تشریفاتى که دارند راضى و قانع نیستند،

ولى شما با این مقام والا و عظیم

بر روى حصیر مى نشینى و بر لیف خرما مى خوابى ؟!

و چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، متوجّه افکار آن شخص شد،


او را مخاطب قرار داد و فرمود:

توجّه داشته باش که ما از آن ها بهتر و برتریم .

به خدا قسم ! ما با دنیا و اءشیاء آن رابطه اى نداریم ؛

چون مَثَل ما در این دنیا همانند سواره اى است که

بر درختى سایه دار عبور کند،

سپس جهت استراحت کنار آن درخت فرود آید و

زیر سایه اش بنشیند؛

و چون به مقدار کافى استراحت کرد

آن را رها کند و به دنبال مقصد خویش به راه افتد.👌👏👏

***************************************

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰


داستانک معنوی


با دوستان، مدارا!

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که نشسته بودند،

ناگهان لبخندی بر لبانشان نقش بست،

به طوری که دندان هایشان نمایان شد!

از ایشان علت خنده را پرسیدند، فرمود:

- دو نفر از امت من می آیند و در پیشگاه خدا قرار می گیرند؛

یکی از آنان می گوید:

خدایا! حق مرا از ایشان بگیر!

 خداوند متعال می فرماید: حق برادرت را بده! عرض می کند:

خدایا! از اعمال نیک من چیزی نمانده

 متاعی دنیوی هم که ندارم.

 آنگاه صاحب حق می گوید:

پروردگارا! حالا که چنین است از گناهان من بر او بار کن!

پس از آن اشک از چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله سرازیر شد و فرمود:

آن روز، روزی است که مردم احتیاج دارند گناهانشان را کسی حمل کند.

خداوند به آن کس که حقش را می خواهد می فرماید:

چشمت را برگردان،

به سوی بهشت نگاه کن، چه می بینی؟

آن وقت سرش را بلند می کند،

آنچه را که موجب شگفتی اوست

 از نعمت های خوب می بیند، عرض می کند:

پروردگارا! اینها برای کیست؟

می فرماید:

برای کسی است که بهایش را به من بدهد.

عرض می کند:

چه کسی می تواند بهایش را بپردازد؟

می فرماید:

تو.

می پرسد:

چگونه من می توانم؟

می فرماید:

به گذشت تو از برادرت.

عرض می کند: خدایا از او گذشتم.

بعد از آن، خداوند می فرماید:

دست برادر دینی ات را بگیر و وارد بهشت شوید!👏👏👏👌

آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

پرهیزکار باشید و مابین خودتان را اصلاح کنید!

بحارالانوار: ج ۷، ص ۸۹.


وبلاگ عشق فقط خدا

www.deniz.blog.ir

***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


-------------------------------------------
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
-------------------------------------------

#نهج_البلاغه_حکمت_150


#اخلاقی_اجتماعی_سیاسی

و درود خدا بر او، فرمود:


(مردى از امام علی ع در خواست اندرز کرد.)


از کسانى مباش که


بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است،

و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخیر مى اندازد،


در دنیا چونان زاهدان، سخن مى گوید،

اما در رفتار همانند دنیا پرستان است،


اگر  نعمت ها به او برسد سیر نمى شود،

و در محرومیّت قناعت ندارد،


از آنچه به او رسید شکر گزار نیست،

و از آنچه مانده زیاده طلب است.

 دیگران را پرهیز مى دهد

اما خود پروا ندارد


به فرمانبردارى امر مى کند اما خود فرمان نمى برد،

نیکوکاران را دوست دارد، اما رفتارشان را ندارد


گناهکاران را دشمن دارد اما خود یکى از گناهکاران است،

و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمى دارد،

اما در آنچه که مرگ را ناخوشایند ساخت پافشارى دارد،


اگر بیمار شود پشیمان مى شود، و

اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانى هاست


در سلامت مغرور و در گرفتارى نا امید است


اگر مصیبتى به او رسد به زارى خدا را مى خواند.

اگر به گشایش دست یافت مغرورانه از خدا روى بر مى گرداند،


نفس به نیروى گمان ناروا، بر او چیرگى دارد،

و او با قدرت یقین بر نفس چیره نمى گردد.


براى دیگران که گناهى کمتر از او دارند نگران،

و بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است.

 اگر بى نیاز گردد مست و مغرور شود، و

اگر تهیدست گردد، مأیوس و سست شود.


چون کار کند در آن کوتاهى ورزد، و

چون چیزى خواهد زیاده روى نماید،


چون در برابر شهوت قرار گیرد گناه را بر گزیده،

توبه را به تأخیر انداز،


و چون رنجى به او رسد از راه ملت اسلام دورى گزیند،

عبرت آموزى را طرح مى کند امّا خود عبرت نمى گیرد

در پند دادن مبالغه مى کند امّا خود پند پذیر نمى باشد.


سخن بسیار مى گوید، امّا کردار خوب او اندک است


براى دنیاى زودگذر تلاش و رقابت دارد

امّا براى آخرت جاویدان آسان مى گذرد


سود را زیان، و زیان را سود مى پندارد


از مرگ هراسناک است امّا فرصت را از دست مى دهد


گناه دیگرى را بزرگ مى شمارد،

امّا گناهان بزرگ خود را کوچک مى پندارد،


طاعت دیگران را کوچک و طاعت خود را بزرگ مى داند


مردم را سرزنش مى کند،

امّا خود را نکوهش نکرده با خود ریاکارانه بر خورد مى کند


خوشگذرانى با سرمایه داران را

بیشتر از یاد خدا با مستمندان دوست دارد،


به نفع خود بر زیان دیگران حکم مى کند

امّا هرگز به نفع دیگران بر زیان خود حکم نخواهد کرد،


دیگران را هدایت امّا خود را گمراه مى کند،

دیگران از او اطاعت مى کنند، و او مخالفت مى ورزد،

حق خود را به تمام مى گیرد امّا حق دیگران را به کمال نمى دهد،

از غیر خدا مى ترسد، امّا از پروردگار خود نمى ترسد.

🌹🌹🌹🌹🌹

محمد دشتی مترجم نهج البلاغه:


(اگر در نهج البلاغه جز این حکمت وجود نداشت،

همین یک حکمت براى اندرز دادن کافى بود

این سخن، حکمتى رسا،

و عامل بینایى انسان آگاه،

و عبرت آموز صاحب اندیشه است).


منبع: وبلاگ عشق فقط خدا


www.deniz.blog.ir


-------------------------------------------
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
-------------------------------------------

***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستانک معنوی

معماهای فقهی

یک سال، هارون الرشید به زیارت خانه خدا رفته بود. هنگام طواف،

دستور دادند مردم خارج شوند، تا خلیفه بتواند به راحتی طواف کند.

چون هارون خواست طواف نماید،

عربی از راه رسید و با وی به طواف پرداخت.

(این عمل بر خلیفه جاه طلب گران آمد و

با خشم اشاره کرد که مرد عرب را کنار کنند.)

مأمورین به مرد عرب گفتند:


- کمی صبر کن تا خلیفه از طواف کردن فراغت یابد!

عرب گفت:


- مگر نمی دانید خدا در این مکان مقدس همه را یکسان دانسته و

در قرآن مجید فرموده است: سَواءً الْعاکِفُ فیهِ وَ الْباد(۶۹)


چون هارون این سخن را از عرب شنید، به نگهبان خود دستور داد که

کاری به او نداشته باشد و او را به حال خویش بگذارد.

آن گاه خود به طرف حجرالاسود رفت تا مطابق معمول به آن دست بمالد.

ولی عرب آنجا هم پیش دستی نموده، قبل از وی، حجرالاسود را لمس کرد!

سپس هارون به مقام ابراهیم آمد که در آنجا نماز بخواند،

باز هم عرب قبل از هارون به آنجا رسید و مشغول نماز شد.

همین که هارون از نماز فارغ شد، دستور داد آن مرد را پیش او حاضر نمایند.

وقتی دستور هارون را شنید گفت:

- من کاری با خلیفه ندارم، اگر خلیفه با من کاری دارد، خودش پیش من بیاید!

هارون ناگزیر نزد مرد عرب آمد و سلام کرد، عرب هم جواب سلامش را داد.


هارون گفت:

- اجازه می دهی در اینجا بنشینم.


عرب گفت:


- اینجا ملک من نیست، اینجا خانه خدا است،

ما همه در اینجا یکسانیم.

اگر می خواهی بنشین، چنانچه مایل نیستی برو.

هارون بر زمین نشست، روی به آن عرب کرد و گفت:

چرا شخصی مثل تو مزاحم پادشاهان می شود؟


عرب گفت:


آری! باید در مقابل علم کوچکی کنی و گوش فرا دهی.

(هارون از طرز سخن گفتن عرب ناراحت شد) به عرب گفت:

- می خواهم مسأله ای دینی از تو بپرسم،

اگر درست جواب ندادی، تو را اذیت خواهم کرد.

- سؤال تو برای یاد گرفتن است یا می خواهی مرا اذیت کنی؟

- البته منظور، یاد گرفتن است.

- بسیار خوب! ولی باید برخیزی و

مانند شاگردی که می خواهد مطلبی از استاد به پرسد، مقابل من بنشینی!

هارون برخاست و در مقابل وی روی زمین نشست.


هارون پرسید:


- بگو بدانم، خداوند چه چیزی را بر تو واجب کرده است؟


عرب گفت:

- از کدام امر واجب سؤال می کنی؟

از یک واجب یا پنج واجب یا هفده واجب یا سی و چهار یا

نود و چهار و یا صد و پنجاه و سه بر هفده عدد و از دوازده یکی و

از چهل یکی و از دویست پنج عدد و از تمام عمر یکی و یکی به یکی؟!


هارون گفت:

- من از یک واجب از تو سؤال کردم، تو برایم عدد شماری کردی!

عرب گفت:

- دین در دنیا بر پایه عدد و حساب برقرار است و

اگر چنین نبود، خداوند در روز قیامت برای مردم حساب باز نمی کرد.

سپس این آیه را خواند:


(وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبینَ (۷۰))


در این هنگام، عرب خلیفه را به نام صدا کرد.

هارون سخت خشمگین شد، طوری که برافروخته گردید،


(زیرا به نظر خلیفه تمامی افراد به او باید امیر المؤمنین می گفتند)

در حالی که آثار خشم و غضب در چهره اش آشکار بود گفت:

- آنچه را که گفتی توضیح بده! اگر توضیح دادی آزاد هستی و گرنه،

دستور می دهم بین صفا و مروه گردنت را بزنند!

نگهبان از خلیفه تقاضا کرد که او را به خاطر خدا و آن مکان مقدس نکشد!

مرد عرب از گفتار نگهبان خنده اش گرفت! هارون پرسید:


- چرا خندیدی؟

- از شما دو نفر خنده ام گرفت،

زیرا نمی دانم کدام یک از شما نادان ترید؛

کسی که تقاضای بخشش کسی را می کند که اجلش رسیده،

یا کسی که عجله برای کشتن می نماید نسبت به شخصی که اجلش نرسیده؟!

هارون گفت:

- بالاخره آنچه را که گفتی توضیح بده!


عرب اظهار داشت:


- اینکه از من پرسیدی: آنچه خداوند بر من واجب نمود چیست؟


جوابش این است که خداوند خیلی چیزها را به انسان واجب نموده است.


اینکه پرسیدم: آیا از یک چیز واجب سؤال می کنی؟


مقصودم دین اسلام است

(که قبل از هر چیزی پیروی از آن بر بندگان خدا واجب است.)


منظورم از پنج، نمازهای پنجگانه،

از هفده چیز، هفده رکعت نماز شبانه روزی و

از سی و چهار چیز، سجده های نمازها و

نود و چهار هم تکبیرات نمازهایی است که

در شبانه روز می خوانیم و از صد و پنجاه و سه،

در هفده عدد، تسبیح نماز است.


اما آنچه گفتم از دوازده عدد یکی،

منظورم ماه رمضان است که از دوازده ماه، یک ماه واجب است.


و آنچه گفتم از چهل یکی،

هر کس چهل دینار طلا داشته باشد یک دینار واجب است زکات بدهد و

گفتم از دویست، پنج، هر کس دویست درهم نقره داشته باشد، پنج درهم باید زکات بدهد.


اینکه پرسیدم: آیا از یک واجب در تمام عمر می پرسی؟

مقصودم زیارت خانه خداست که

در تمام عمر یک بار بر مسلمانان مستطع واجب است و


اینکه گفتم یکی به یکی، هر کس به ناحق کسی را بکشد باید کشته شود،

خداوند می فرماید (النَّفْسَ بِالنَّفْس).


چون سخن عرب به پایان رسید، هارون از تفسیر و بیان این مسائل و

زیبای سخن عرب بسیار خوشحال گشت و

مرد عرب در نظرش بزرگ آمد و غضب تبدیل به مهربانی شد و

یک کیسه طلا به عرب داد. آن گاه، عرب به هارون گفت:


- تو چیزهایی از من پرسیدی و من هم جواب دادم.

اکنون من نیز از تو سؤال می کنم و تو باید جواب بدهی!

اگر جواب دادی، این کیسه طلا مال خودت و

می توانی آن را در این مکان مقدس صدقه دهی،

اگر نتوانستی باید یک کیسه دیگر نیز به آن اضافه کنی تا

بین فقرای قبیله خود تقسیم کنم.

هارون ناچار قبول کرد. عرب پرسید:

-  خنفسأ   به بچه اش دانه می دهد یا شیر؟

( خنفسأ حشره ای است سیاهرنگ که از فضله حیوانات استفاده می کند.)

هارون غضبناک شد و گفت:

- آیا درست است فردی مثل تو از من چنین پرسشی بنماید؟

عرب گفت:

شنیده ام پیامبر فرموده است: عقل پیشوای مردم از همه بیشتر است.

تو رهبر این مردم هستی،

هر سؤالی از امور دینی و واجبات از تو پرسیده شود باید همه را پاسخ دهی.

اکنون جواب این پرسش را می دانی یا نه؟

هارون:

- نه! توضیح بده آنچه را که از من پرسیدی و دو کیسه طلا بگیر.

عرب:

- خداوند آنگاه که زمین را آفرید و جنبده هایی در آن بوجود آورد،

که معده و خون قرمز ندارند،

خوراکشان را از همان خاک قرار داد.

وقتی نوزاد خنفسأ متولد می شود نه او شیر می خورد و نه دانه!

بلکه زندگیش از مواد خاکی تأمین می گردد.

هارون:

- به خدا سوگند! تاکنون دچار چنین سؤالی نشده ام.


مرد عرب دو کیسه طلا را گرفت و بیرون آمد.

چند نفر از اسمش پرسیدند،

فهمیدند که وی امام موسی بن جعفر علیه السلام است.

به هارون اطلاع دادند، هارون گفت:

به خدا قسم! درخت نبوت باید چنین شاخ و برگی داشته باشد!


(چون اولین سال زیارت هارون بود و

حضرت نیز در لباس مبدل به مکه رفته بود،

تا مردم او را نشناسند لذا هارون آن حضرت را نشناخت.)


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


Image result for ‫همسرداری‬‎


#داستانک_قابل_تامل

#تلنگر


این داستان را همه متاهلین بخونن حتما

در روزگاران قدیم دختری که تازه ازدواج کرده بود


با شوهرش سر موضوعی بحث شان شد ؛

دختر هم قهر کرد آمد خانه پدرش

واز شوهر خود شروع کرد به بد گفتن

که پدر جان شوهر من چنینه وچنانه .

پدر بعد از اینکه به حرفهای دخترش گوش داد

گفت باشه عزیز دل بابا با شوهرت صحبت می کنم .


پدر دختر تمام مردهای فامیل که به دختر محرم بودند را

به خانه اش دعوت کرد و به هر یک عبایی داد

بعد به زنش گفت دختر را نیمه عریان کرده داخل اتاق بفرستد
مادر دختر دستور شوهرش را اطاعت کرده

دخترش را نیمه عریان به اتاق فرستاد.


دختر تا وارد اتاق شد از خجالت سرخ شد وداشت نگاه می کرد ،

پدرش عبایش را کنار زد گفت : بیا زیر عبای من

دختر نرفت ،برادرانش گفتند بیا زیر عبای ما اما نرفت


خلاصه در آن جمع سریع رفت زیر عبای شوهرش پناه گرفت .



بعد پدر دختر گفت دیدی دخترم محرمتر از شوهرت کسی نیست

پس بهتر است بروی زندگی کنی او عیبهای تو را بپوشاند

تو نیز عیبهای شوهرت را بپوشان .

او از خطای تو بگذرد تو از اشتباهات شوهرت چشم پوشی کن.


آری دونفری که با هم ازدواج میکنند

کامل کامل نیستند ولی می توانند همدیگر را کامل کنند


امیدوارم عزیزانی که ازدواج کردند

در این شلوغی دنیای مجازی از یاد همسر و

همراه واقعی زندگیشون غافل نشن ..

باز هم تکرار میکنم

هیچکس برایت همسرت نمیشود

Image result for ‫همسرداری‬‎

***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

#هشت درس خوب بندگی

روزی شیخی از شاگردش پرسید:

چند وقت است که در ملازمت من هستی؟

شاگرد جواب داد: حدودا سی و سه سال.

شیخ گفت: در این مدت از من چه آموختی؟

شاگرد: هشت مسئله.

شیخ گفت:  مدت زیادی از عمر من با تو گذشت و

فقط هشت چیز از من آموختی‌!؟

شاگرد: ای استاد، نمی خواهم دروغ بگویم و

فقط همین هشت مسئله را آموخته ام.

استاد: پس بگو تا بشنوم.

شاگرد:

اول

به خلق نگریستم دیدم هر کس محبوبی را دوست دارد و

هنگامی که به قبر رفت محبوبش او را ترک نمود.

پس نیکی ها را محبوب خود قرار دادم تا در هنگام ورودم به قبر همراه من باشد.

دوم

به کلام خدا اندیشیدم؛

" وأما من خاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى/ فإن الجنة هی المأوى":

 و اما کسى که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید و

نفس خود را از هوس باز داشت،


بی گمان بهشت جایگاه اوست. 

نازعات: ۴۰

پس با نفس خویش به پیکار برخاستم تا این که بر طاعت خدا ثابت گشتم.


سوم

به این مردم نگاه کردم و دیدم هر کس شئ گران بهایی همراه خویش دارد و

با جانش از آن محافظت می کند پس قول خداوند را به یاد آوردم :

" ما عندکم ینفذ و ما عند الله باق ".

 نحل: ۹۶


آنچه پیش شماست، تمام می شود و آنچه پیش خداست، پایدار است.

پس هر گاه شیء گران بهایی به دست آودم،

آن را به پیشگاه خدا تقدیم کردم تا خدا حافظ آن باشد.


چهارم


خلق را مشاهده کردم و دیدم هر کس به مال و نسب و

مقامش افتخار می کند. سپس این آیه را خواندم :

" إن أکرمکم عند الله أتقاکم ".

حجرات: ۱۳

در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.

پس به تقوای خویش افزودم تا این که نزد خدا ارجمند باشم.


پنجم


خلق را دیدم که هر کس طعنه به دیگری می زند و همدیگر را لعن و نفرین می کنند.

و ریشه ی همه ی این ها حسد است سپس قول خداوند را تلاوت کردم:

" نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا ".

زخرف: ۳۲


ما [وسایل] معاش آنان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کرده ایم.

پس حسادت را ترک کردم و از مردم پرهیز کردم و دانستم روزی

و فضل به دست خداست و بدان راضی گشتم.

ششم

خلق را دیدم که با یکدیگر دشمنی دارند و بر همدیگر ظلم روا می دارند و

به جنگ با یکدیگر می پردازند. آن گاه این فرمایش خدا را خواندم :


" إن الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا ".

فاطر: ۶


همانا شیطان دشمن شماست پس او را دشمن گیرید.
پس دشمنی با مردم را کنار گذاشتم و به دشمنی با شیطان پرداختم

هفتم

۷به مخلوقات نگریستم پس دیدم هر کدام در طلب روزی به هر

دری می زند و گاه دست به مال حرام نیز می زند و

خود را ذلیل نموده است.


و خداوند فرموده :
" وما من دابة فی الأرض إلا على الله رزقها ".

هود: ۶
و هیچ جنبنده اى در زمین نیست مگر [این که] روزی اش بر عهده ی خداست.

پس دانستم من نیز یکی از این جنبنده هایم و

بدانچه که خداوند برای من مقرر کرده است، راضی گشتم.

هشتم

خلق را دیدم که هر کدام بر مخلوقی مانند خودشان توکل می کنند؛

این به مال و دیگری نان و دگران به صحت و مقام.
و باز این قول خداوند را خواندم:

" ومن یتوکل على الله فهو حسبه ".

طلاق: ۳
و هر کس بر خدا توکل کند، او براى وى بس است.

پس توکل بر مخلوقات را کنار گذاشتم و بر توکل به خدا همت گماشتم.


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


عشق فقط خدا

✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺

#داستانک_معنوی

بخونید دلتون رو ببره

یقین و ایمان این جوان👏👏👏

🍃اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه.

گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه.

گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.

گفت: من رفتنی ام!

گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم.


گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده.

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟

فهمیدم آدم فهمیده ایه .

گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟


گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم

از خونه بیرون نمیومدم  کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن

تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون

مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم،

چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت

خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد .

با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن .

آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم

من کار میکردم اما حرص نداشتم و

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم

ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم .

گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و

بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.

مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم.

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و

آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟


گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه


آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر،


داشت میرفت گفتم:


راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!!!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.


با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

گفت: بیمار نیستم!

هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم


گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم:

 میتونید کاری کنید که نمیرم گفتند: نه


گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!

 خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...


وبلاگ عشق فقط خدا

www.deniz.blog.ir



🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺


***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


 #دلنوشته_رمضان

عید رمضان آمد و

ماه رمضان رفت

صد شکر که این آمد و

صد حیف که آن رفت

🌸سحــــر آخــــــر ...

🌸 تمام شـــد؛ دلبر رعناقد من!

تمام شــد، سفره کرامتی، که شاه و گدا را در کنار هم، مهمان کرده بودی.
همان سفره ای که کنارش، گداتــرها، برایت عزیزتر بوده اند.


🌸تمام شـــد.
همه ثانیه های خیسی، که تو را یکجا به آغوش من، هدیه می کردند.

🌸تمام شــد.
تمام جرعه های آبی، که لحظه های افطار، هستیِ حسین را بر لبانمان زنده می کردند.

همه زمزمه هایِ أللّهمَّ لَکَ صُمنـــا

 بهمراه یک قطره اشــک....و اَلـسلام علیک یا أباعَـبداللّه.... 

🌸وای دلبـــرم... 

قلبم، از لرزیدن، دست برنمی دارد.

بهانه هایـش، غم انگیزتر شده،

اشک هایـش، داغ تر شده، 

چه کنم، اگر رمضانِ دگر را نبینم؟

دستانم... هنوز خالی اند، و قلبم، هنوز بیمار!

🌸من هنــوز، به اجابت نرسیده ام.

من هنـــوز، یوسفم را ندیده ام.

من هنــوز، یک نماز عید را، به امامت او، اقامه نکرده ام.

🌸تمام شـــد؛ دلبــرم 

و چشمان ما همچنان، براه مانده است. 

چشم براه روزی که، با نوای حیدری آخرین دردانه مادر، بخوانیـــم؛

أللّـــهم أهل الکِبـْــریا و العَظَــــمَه...
 
و أهــلَ الجـــودِ و الْجَبَـــروت...
 
و أهــلَ الْعَفــــوِ و الَّــرحْـــمَه....



دلم برات تنگ میشه ماه خوب خدا...

منبع : وبلاگ عشق فقط خدا

 www.deniz.blog.ir

***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


عاشقانه های من و خدا (1)


http://up.upinja.com/y683k.jpg


✨🌹من وعشق ومستی عشق

✨🌹بجز این هنرندارم


✨🌹بجز این هنر چه باشد

✨🌹که زخود خبرندارم



✨🌹زتو چون جدا شوم من

✨🌹توبگو کجا شوم من



✨🌹به خدا که هیچ راهی

✨🌹بکسی دگر ندارم



#فیض_کاشانی


ee98_photo_2017-06-22_14-13-07.jpg


من تخت نمیخواهم


من تاج نمی خواهم



در خدمتت افتادن


در روی زمین خواهم



http://up.upinja.com/blxb8.jpg



🕊🌹خدایا...


🕊🌹به گدای

🕊🌹ره نشینت،


🕊🌹نظری

🕊🌹ز مرحمت کن،


🕊🌹سیه است

🕊🌹گرچه رویش،



🕊🌹دل

🕊🌹عذرخواه دارد...



🕊🌹عاشقتم خدا🕊🌹



***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


#داستانک_معنوی

#زن_آلوده_و_عابد_بنی_اسرائیل



زنی فاسد و هرزه گرد،

با چند نفر از جوانان بنی اسرائیل روبرو شد.


با قیافه زیبا و آرایش کرده خود آنها را فریفت.

یکی از آن جوانان به دیگری گفت:


«اگر فلان عابد هم این زن را ببیند فریفته اش خواهد شد.»

زن آلوده چون این سخن را شنید گفت:


«به خدا سوگند تا او را نفریبم به خانه برنمی گردم.»

پس شب به خانه عابد رفت و درب را کوبید و گفت:


«من زنی بی پناهم! امشب مرا در خانه خود جای بده.»


ولی عابد امتناع ورزید.

زن گفت: «چند نفر جوان مرا تعقیب می کنند، اگر راهم ندهی،


از چنگشان خلاصی نخواهم داشت.»

عابد چون این حرف را شنید به او اجازه ورود داد.


همین که آن زن داخل خانه شد لباسش را از تن خود بیرون آورد و


قامت دلارای خویش را در مقابل او جلوه داد.


چون چشم عابد به پیکر زیبا و اندام دلفریب او افتاد


چنان تحت تأثیر غریزه جنسی واقع شد که بی اختیار دست خود را بر اندامش نهاد.

در این موقع ناگهان به خودش آمد و متوجه شد که


چه کاری از او سرزده است.


به طرف دیگی که برای تهیه غذا زیر آن آتشی افروخته بود رفت و


دست خود را در آتش گذاشت.

زن پرسید: «این چه کاری است که می کنی؟»

او جواب داد: «دست من، خودسرانه کاری انجام داد،


حالا دارم او را کیفر می دهم.»

زن از دیدن این وضع طاقت نیاورد و از خانه او خارج شد.


در بین راه به عده ای از بنی اسرائیل برخورد کرد و گفت:

 «فلان عابد را در یابید که خود را آتش زد.»

و وقتی آنها رسیدند

مقداری از دست او را سوخته یافتند!


**********************************


دانلود فایل photo_2017-06-22_14-21-26.jpg


⚡️غلبه بر هوای نفس⚡️

حضرت سلیمان نبی فرمودند:


💥کسی که بر هوای نفس خود غلبه پیدا می‌کند،

از کسی که شهری را به تنهایی فتح می‌کند،

نیرومندتر و قهرمان‌تر است.


📚میزان الحکمة،ج10،ص387



***************************************


  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰


توبه از نگاه قرآن و احادیث



http://s3.picofile.com/file/7696779458/%D8%AA%D9%88%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%86.png


#توبه_واقعی

🔴حس خدا به بندگان گناهکارش چیست؟

✴️پیامبر ص :

💠به درستى که درِ توبه به اندازه فاصله میان مشرق و مغرب باز است و


یقینا توبه کننده از گناه، مانند کسی است که هیچ گناهی مرتکب نشده است
Image result for ‫توبه‬‎

🌸 اگر بنده هایی که به من پشت می کنند بدانند که

چقدر به آنان اشتیاق دارم از شوق خواهند مرد.


حدیث قدسی

📚مستدرک‏الوسائل ج 12 ص 131 باب 87



http://www.hawzah.net/Image/goharenab/quran-95-10-23.jpg


🔹خداوند در قرآن کریم می فرماید:


🔶توبُوا الى الله تَوبَة نَصُوحاً

🔹 به درگاه الهى توبه نصوح کنید.


🔶مائده 74

*****************************************


Image result for ‫توبه‬‎


⁉️توبه نصوح چیست

❇️امام صادق ع :

💠 آن توبه‌اى است که هرگز به آن گناه باز نگردد

❇️امام هادی ع :

💠 آن است که باطن انسان مانند ظاهر بلکه بهتر از ظاهر باشد

❇️رسول خدا ص :

💠توبه کننده، هرگز به گناه باز نگردد، چنانکه شیر به پستان باز نمى‌گردد.


Image result for ‫توبه‬‎



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


نمک (طبیعی) از نگاه علم و احادیث(۳)


697


حضرت امام علی(ع):


در شروع به غذا خوردن، نمک بخورید. اگر مردم می دانستند نمک چه خاصیتی دارد هر آینه به جای داروهای مجرب دیگر آن را انتخاب می کردند»  (طب الائمه، صفحه ۷۰)


سایت پزشکی hidoctor:

نمک در طب سنتی دارای مزاجی گرم و خشک است که می تواند رطوبت و سرمای معده را از بین ببرد. هرچه معده به سمت سردی و رطوبت برود، در هضم غذا و احساس سیری کندتر عمل می کند. خوردن کمی نمک پیش از صرف غذا باعث می شود معده قبل از غذا گرم و فعال شده و رطوبت و سنگینی آن از بین برود.


دکتر لارنس ویلسون پزشک آمریکایی و متخصص تغذیه، نیز در کنار شرح خواص بسیار نمک طبیعی برای سلامت پیشنهاد می کنند غذا بدون نمک طبخ شود و درست پیش از غذا از نمک استفاده شود.

پ.ن:

محققان تهیه کننده نمامتن: آقای علی نژاد، آقای صادقیان، خانم قائمی -موسسه باور باران

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


نمک (طبیعی) از نگاه علم و احادیث(۲)


696


پیامبر اسلام (ص):

«با نمک آغاز کن و با نمک پایان ده، چرا که درمان هفتاد درد در نمک است…»

(بحار الانوار، ج ۶۶، ص ۳۹۸، ح ۲۱)

 

دکتر تومانیانس در کتاب «Hygienic ruler in Islam»:

ورود نمک در دهان، غده‌های اطراف دهان را تحریک و به ترشح آن‌ها سرعت می‌بخشد؛ از این‌رو، غذا را زودتر هضم و برای فرو بردن حاضر می‌سازد. زمانی که نمک وارد معده خالی از غذا می‌گردد، غده معده را تحریک می‌کند و ترشحات زیادتری به وجود می‌آورد و سبب زود فرو بردن و زود هضم شدن غذا می‌گردد. خوردن نمک بعد از غذا نیز، غدد بزاقی را تحریک می سازد و باعث زیاد شدن آب دهان می گردد. بنابراین، انسان ناگزیر به فرو بردن یا بیرون کردن آن از دهان می شود که در هر دو صورت، چربی یا غذای باقی مانده در دهان و بین دندان به همراه آب دهان برطرف می شود و…


سایت پزشکی Mehrteb:

در هر گرم بزاق دهان انسان حداقل یکصد هزار میکروب وجود دارد که مصرف نمک طعام قبل از خوردن هرچیز باعث کاهش این میکروب‌ها می‌شود. همچنین نمک از نظر شیمیایی PH خنثی (بافری) دارد، و می‌تواند اثر اسیدی و قلیایی غذاهای شیرین و ترش را خنثی کند، بنابراین توصیه می گردد پس از غذا حتما مقداری نمک میل کنید.

پ.ن:

محققان تهیه کننده نمامتن: آقای علی نژاد، آقای صادقیان، خانم قائمی موسسه باور باران

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


نمک (طبیعی) از نگاه علم و احادیث(۱)


693


امام باقر(ع):

اگر مردم می‌دانستند که در نمک چه خواصی هست، خود را جز به آن مداوا نمی‌کردند (بحار الانوار، ج ۶۶، ص ۳۹۴، ح ۲)

امام کاظم(ع):

سفره ای که در آن نمک نباشد، بی برکت است. آغاز کردن غذا با نمک، برای تندرستی، بهتر است (الکافی ، جلد ۶ ، صفحه ۳۲۶ ، حدیث ۵)

 

دکتر بران والد، فوق تخصص قلب:

وجود مقادیر کافی منیزیم، کلسیم و پتاسیم در غذای مصرفی، عامل کاهش فشارخون به مقدار ۴/۶ میلی متر جیوه در افراد فشار خونی و مقدار ۲/۵ میلی متر جیوه در انسان های عادی می شود و مهمترین این عناصر، منیزیم است که مقدار آن در غذای مصرفی روزانه به حدی کم است که قابل ذکر نیست اما در نمک طعام به وفور یافت می شود.

(بیماری های قلب و عروق/دکتر بران والد/ویرایش هشتم/صفحه۱۱۱۴)

 

دکتر محمد دریائی متخصص علوم بیولوژیک:

به موجب بررسی های دقیقی که امروزه معمول داشته اند، بیش از پیش وجود نمک را برای ادامه حیات لازم و ضروری تشخیص داده اند. با مصرف نمک طعام فشارخون همیشه ثابت (و تنظیم) باقی می ماند.

(نمک دریا، سالم ترین نمک هستی/دکتر محمددریائی)



پ.ن:

محققان تهیه کننده نمامتن: آقای علی نژاد، آقای صادقیان، خانم قائمی

موسسه باور باران

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


54a7_photo_2017-06-14_02-41-35.jpg

    

💚 "خدای" من

💚این شبها

    💚در "هوایت"

   💚هوایی  شدم

       💚"بی آنکه" بدانم

     💚بدون "هوایت"

      💚"هوایی" نیست.

         💚"هوایم" را در تمام


 💚"لحظه های"

💚"بی هواییم"

💚داشته باشی.



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

Image result for ‫دلم جز هوایت هوایی ندارد‬‎


#شب_قدر

این شب ها راحت باش

خودمانی تر از همه شبها

پیچیده و سختش نکن

آنقدرها هم که سختش میکنند ،

نیست !

این شبها را با خدا رفیق باش

خدا پشت تمام آرزوهای تو ایستاده

حرف هایت را

آرزوهایت را

با زبان خودت ،

بی پرده به او بگو

شاید در " تقدیرت " نوشته باشد

هر چه خودش بخواهد ...

هیچ ترتیبی و آدابی مجوی

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...


********************************

پروفایل شب قدر / پروفایل تلگرام شب احیا /  پروفایل زیبا شب قدر

🌸از آیت‌الله بهجت سؤال کردم

که بالأخره شب قدر چه کار کنیم؟

☘ایشان آن شعر معروف را خواندند که

ای خواجه چه جویی

ز شب قدر نشانی

هر شب شب قدر است

اگر قدر بدانی

************************

Image result for ‫شب قدر‬‎


📖 حضرت موسی (علیه السلام) و شب قدر

در حدیثی طولانی از پیامبر اکرم‌ (صلی الله علیه و آله وسلم)


می ‌خوانیم که حضرت موسی‌ (علیه السلام) به خدا عرض کرد

خدایا، مقام قربت را خواهانم.

پاسخ آمد قرب من در بیداری شب قدر است.

عرضه داشت پروردگارا، رحمتت را خواستارم.

پاسخ آمد رحمت من در ترحم بر مساکین در شب قدر است.

گفت خدایا، جواز عبور از صراط می ‌خواهم.


پاسخ آمد رمز عبور از صراط، صدقه در شب قدر است.

عرض کرد خدایا، بهشت و نعمت ‌های آن را می ‌طلبم.

پاسخ آمد دستیابی به آن، در گرو تسبیح گفتن در شب قدر است.

عرضه داشت پروردگارا، خواهان نجات از آتش دوزخم.

پاسخ آمد رمز نجات از دوزخ، استغفار در شب قدر است.

در پایان گفت خدایا، رضای تو را می‌ طلبم.

پاسخ آمد کسی مشمول رضای من است که در شب قدر، نماز بگذارد.

منبع: وسائل الشیعه، جلد 8، صفحه 20



Image result for ‫دلم جز هوایت هوایی ندارد‬‎

💚 "خدای" من

💚این شبها

💚در "هوایت"

💚هوایی  شدم

💚"بی آنکه" بدانم

💚بدون "هوایت"

💚"هوایی" نیست.


💚"هوایم" را در تمام

💚"لحظه های"

💚"بی هواییم"

💚داشته باشی.

**************************



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

حضرت مولانا...



یک پروفسور فرانسوی در جشن بازنشستگی اش

در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت :


  من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم  و

برای اینکه به شما اساتید و روشنفکران جهان توضیح دهم که

این ادبیات عجیب چیست ،

چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم و


بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است :

 فردوسی ، سعدی ، حافظ و مولانا .

 فردوسی ، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او .

سعدی ، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و داناتر از او .

  حافظ با گوته ی آلمانى قابل قیاس است ،

که او خود را ، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که

از جهان او به مشامش رسیده ، میشمارد .

 اما مولانا ، در جهان هیچ چهره ای را نیافتم ،


که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم ،


  او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند ،


او فقط شاعر نیست ، بلکه بیشتر جامعه شناس است و


روانشناسی کامل ، که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد ،


قدر او را بدانید و به وسیله ی او خود و خدا را بشناسید .

 من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم ، همین شعر برای همیشه کافی است :


🍃باران که شدی مپرس این خانه ی کیست🌺

🍃سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست 💝


🍃باران که شدی، پیاله ها را نشمار 🌺

🍃جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست 💝



🍃باران! تو که از پیش خدا می آیی 🌺

🍃توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست 💝



🍃بر درگه او چونکه بیفتند به خاک 🌺

🍃شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست💝


 
🍃با سوره ی دل، اگر خدارا خواندی 🌺

🍃حمد و فلق و نعره ی مستانه یکیست
💝



🍃این بی خردان، خویش خدا می دانند🌺

🍃اینجا سند و قصه و افسانه یکیست 💝



🍃از قدرت حق، هرچه گرفتند به کار 🌺

🍃در خلقت حق، رستم و موریانه یکیست 💝



🍃گر درڪ کنی

          خودتـ خـدا را بینی 💝

🍃درکش نکنی،

      کعبه و بتخانه یکیستـ ـ ـ💝

مولانا

**************************


  • مرتضی زمانی