عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۷۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق فقط خدا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم


طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم


من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم


سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم


نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم


کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم


تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم


می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم


پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک

ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم


تو مسجود ملائک بودی

همسخن خدا بودی

خدا تو را گرامی داشت

و از روح خود در تو دمید

تو را خلیفه ی خود معرفی کرد

تمامی نامها را خدا به تو آموخته بود

تو را که ساخت به خود مرحبا گفت

تمامی فرشتگانش را، در پای تو افکند،

اما تو با خویش کاری می کنی که گاهی

از نگاه کردن خودت در آینه هم

شرمسار می شوی...



خدا در روستای ماست  

خدا در روستای ما کشاورز است  

خدا را دیده ام با کارگر ها

مهر را می کاشت  

ایمان را درو می کرد  

خدا روی چمن ها می دمید

و می دوید از روی شالیزار  

خدا با باد و گندمزار می رقصید  

گهی با ابرها می رفت 

گهی با باد می آمد  

و اشکش را تهی می کرد 

روی کشتزار روستای ما  

خدا در روستای ماست  

خدا در روستای ما کشاورز است  

ولی با کدخدای روستای ما برادر نیست  

خدا از آبشارِ کوههای روستا جاریست  

خدا در روستای ما کشاورز است  

کنارِ چشمه یِ پاکی  

من او را دیده ام با دستهای ساده و خاکی  

خدا هم همچو دیگر مردمان روستا 

از کدخدا شاکی  

من از این روستای سبز 

و از این  بوی شالی گشته ام سرمست  

میان روستای ما خدا هر جا که 

بوی گندم و آبُ علف باشد در آنجا هست  

خدا در روستای ماست  

خدا در روستای ما کشاورز است

 

تصنیف گروه مستان و همای


از یکی از معصومین پرسیدند:

چرا دعاهای ما مستجاب نمی شود؟

فرمودند: زیرا کسی را که می خوانید ،نمی شناسید...

 

«استاد فاطمی نیا»


علامه طباطبائی:

برگی که از درخت ، بر زمین می افتد ،

در عالم تاثیر گذار است ؛

چطور فکر می کنید ،

گناه کردن در عالم ،

بی اثر باشد...

 

منبع متن: Tezkar


نزدیک شدن به افراد

موجب دریافت انرژی مثبت و منفی از آنهاست

وقتی کسی به ما توجه می کند

گاهی از فاصله های زیاد روی ما تاثیر دارد

حالا ببینید تقرب به خدا و نظر لطف او

چقدر انرژی بخش خواهد بود

و ما چقدر به این انرژی احتیاج داریم

کمی توجه کنیم

لطف خدا را  هنگام تقرب درک خواهیم کرد...

 

استاد پناهیان


مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى

مى فرمودند : در خواب دیدم دشمنى به من حمله کرد

من با آن دشمن درگیر و گلاویز شدم

این دشمن مرا رها نمى کرد من براى اینکه

از شرّ او رها شوم دست او را به شدت گاز گرفتم

که بلکه مرا رها کند و در این حال از خواب بیدار شدم

دیدم دستم در دهان خود من است

و به شدّت دست خودم را گاز گرفته ام؛

در همان عالم خواب به من فهمانیدند

که دشمن تو کسى نیست جز خودت

پس از خودت نجات پیدا کن

این گونه خوابهاى خوب را هم خدا

نصیب هر کسى نمى کند...

 

نفس اژدرهاست او کی مرده است

از غم بی آلتی افسرده است

مولانا


گاهی خدا را صدا کن

بی آنکه چیزی بخواهی

بی آنکه گله ای کنی

بی آنکه بگویی چرا... کاش... اگر؛

بی آنکه تمام آنچه که نیست را به او نسبت دهی

بی آنکه حتی بخواهی توبه کنی

گاهی فقط خدا را صدا کن

او برای جنبیدن حروف نامش روی زبان تو

انتظار می کشد...

 

منبع: instagram

mehr.bano.1354@


ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من

وی نام تو روشنگر شام و سحر من

جز نقش تو نقشی نبود در نظر من

شب ها منم و عشق تو و چشم تر من

در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم

هر منظره را منظری از روی تو دیدم


چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم

با یاد تو شادست دل در به در من


چون تشنه ی گرمازده ی خسته دویدم

بسیار از این شاخه به آن شاخه پریدم


آخر به طربخانه ی عشق تو رسیدم

اما به طلب سوخت همه بال و پر من

غم نیست کسی را که دلش سوی خدا بود

هر جا نگرم یار تویی جز تو کسی نیست


از غم نفسم سوخت ولی همنفسی نیست

بی نغمه ی تو باغ جهان جز قفسی نیست

غیر از تو به فریاد کسان دادرسی نیست

ای دوست تویی دادرس و دادگر من


محروم کسی کز تو جدا بود و ندانست

در گوش دلش از تو صدا بود و ندانست


آثار تو در ارض و سما بود و ندانست

عالم همه آیات خدا بود و ندانست

ای وای اگر نفس شود راهبر من

هر پل که مرا از تو جدا کرد شکستم

یاد تو مرا از غم بیهوده رها کرد

عشق تو مرا شاعر انگشت نما کرد


گفتم به همه خلق که این طرفه خدا کرد

بی لطف توکاری نرود از هنر من

من بی کسم و جز تو خدایی که ندارم

گر از سر کویت بروم رو به که آرم

بر خاک درت گریه کنان سر بگذارم

خواهم که به آمرزش تو جان بسپارم


اینست دعای شب و ذکر سحر من



ابیاتی از شعر ناله ای در شب
اثر استاد مهدی سهیلی


شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد

زنده در گور غزلهای فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت

نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن

مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت

زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست

تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها

راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده

از تحیر دهن غار حرا وا مانده

عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد

نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست

ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست

از قضا رد شدی و راه قدر را بستی

رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی

رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید

و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته

جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد

چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد

آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز

سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد

چتر بردار که این رایحه باران دارد...  

 

سیدحمیدرضا برقعی




خــدا

واژه ی بینهــــایتــ زندگیتــــ

مفهوم جـاری شده در رگــ هستی...

هـــر آنچه هستـــ در اختیار خداستــــــ

از خـــدا بخواه

آنقــــدر بی نهایتــــــ است که

می توانی با خیال آســوده

نشدنی هایتــــ را به او بسپــاری

و بدانی تنهــــا

وجــود او تـــمام غیر ممکـن های زندگیت را

ممکـن می کند...


محبین واقعی خدا

به غیر خدا پناه نمی برند

و اگر به موجودی توجه دارند

به این جهت است:

که آن آیه ای از وجود خداست

 

استاد شیخ محمد باقر تحریری


خدایا

دلم می خواهد دفتر مشقم را باز کنم

و دوباره تمرین کنم!

الفبای زندگی را...

من چیزی شبیه زندگی کردن را

فراموش کرده ام...

می خواهم خط خطی کنم

تمام آن روزهایی را که دلم شکست

دلم می خواهد اگر معلم گفت

در دفتر نقاشیاتان

هر چه می خواهید بکشید

این بار... تنها و تنها

نردبانی بکشم به سوی تو

خدای من


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



خدا حرفهایمان را شنید


دوستى مى گفت : بچه بودم ، نمیدانستم ،


فکر میکردم خدا همسایه ی ماست ...


همیشه همه می گفتند که مسجد خانه ی خداست


و ما همسایه ی دیوار به دیوار مسجد بودیم ...


همیشه هم که صدای قرآن و اذان می آمد ،


همه می گفتند این کلام خداست ...


تصورم از خدا انسان مهربانی بود که


هر روز صبح و ظهر و عصر همه را صدا می زند


تا با هم حرف بزنند و مشکلاتشان را به او بگویند .


تا خدا کمکشان کند .... هرکسی هرمشکلی دارد میرود و


به خدا می گوید و خدا هم همیشه آنقدر مهربان و


توانا است که به همه کمک می کند ....


آن موقع من هم هر وقت که کار بدی میکردم


می رفتم حیاط پشتی کنار دیوار خانه ی خدا و


با خدا حرف می زدم و می گفتم که چه کار بدی کرده ام ،


کمکم کند تا تنبیه نشوم .... یک روز میخواستم نقاشی بکشم


رفتم تا از سر میز برادرم برگه بردارم . قدم آنقدر نبود که


به میز خوب دید داشته باشم . به زور کاغذ ها را دیدم یکی


را گرفتم و کشیدم که اتفاقی لیوان مورد علاقه ی برادرم که


روی برگه ها بود و پر از مداد و خودکار ، افتاد و شکست ...


میدانستم برادرم مرا تنبیه می کند ،


بدو بدو رفتم به حیاط پشتی تا با خدا حرف بزنم و


بگویم اتفاقی لیوان برادرم را شکسته ام ...


خواهر کوچکم صدای مرا شنید که داشتم با دیوار


بلند بلند حرف میزنم .


جلو آمد و پرسید چرا با دیوار حرف میزنی ؟


خواستم بگویم با خدا حرف میزنم که مادرم را


لحظه ی پشت پنجره ی آشپزخانه که به حیاط پشتی دید داشت دیدم ...


حرف هایم را قطع کردم تا مادرم کنار برود .


بعد به خواهرم گفتم اینجا دیوار خانه ی خداست ...


خدا حرف های همه را می شنود و به همه کمک می کند و ...


خواهرم هم خوشحال شد و از خدا یک عروسک خواست .


نمیدانم چطور مشغول بازی شدیم و همه چیز یادمان رفت


تا اینکه صدای در حیاط را شنیدیم ، بدو بدو برای باز کردن در دویدیم ،


پدر و برادرم پشت در بودند . خواهرم تا پدر را دید خوشحال شد ،


در دستان پدرم عروسکی بود که آرزویش را داشت و داد زد


داداش راست میگفتی خدا حرف هایمان را شنید ...


برادرم هم خم شد و یک دفتر نقاشی به من داد و


گفت خدا گفته که حواست نبوده و لیوان مرا شکسته ی ،


اشکال ندارد اما از این به بعد بیشتر مواظب باش ...


خیلی خوشحال شدم ، با خواهرم رفتیم پیش دیوار خانه ی خدا تا تشکر کنیم ...


در باور ما خدا آنقدر بزرگ و مهربان نقش گرفته بود که او


را حلال همه ی مشکلات میدانستیم ...


بعد ها متوجه شدم که مادرم حرف های مارا شنیده و


تلفنی به پدر و برادرم همه چیز را گفته .


اما خیلی خوشحال شدم چون پدر و مادر و برادرم باوری از خدا


را در ذهن من و خواهرم ساخته اند که هیچ چیز و


هیچ کس دیگر نمیتواند آن را خراب کند .


( خدا بزرگتر از آن است که بتوان تصور کرد )



کلاف سر در گم ِ افکار مایوس کننده ات را قیچی کن و بر تمام

                            خط های کج و معوج دفتر زندگیت خط قرمز بکش .

        نفس عمیقی بکش ، ریه هایت را از بوی اذانی که از

                                                               دوردست ها می آید پر کن .

حالا ؛ قلم را بردار ، توکّلتُ عَلَی الله بگو ...

                                        و در آخرین سطر گذشته ات بنویس :

                               پس از این ذکر بی احساس ممنوع        

                                  نمازی بی لبــاس یــاس ممنوع

                               بـرای شـاخه های خشک شیطـــان       

                                  رفیق و مونسی جز داس ممنوع

نقطه سر خط :

دو پلّه ی دیگر تا آسمان مانده ، دو پلّه ای که بتوانی اجابت

                                                       لبیک هایت را به انتظار بنشینی ،

                    دو پلّه ای‌ که خودت با چشم خودت ببینی که ...

                                                   بر پشت ستم کسی تبر خواهد زد !

دو پلّه ی دیگر تا آسمان مانده ، دو پلّه تا خدا ؛

        و تو اهل هر کجا که باشی ،  اگر تا حوالی خدا آمده باشی ،

             می دانی که سلامی باید گفت و این که جوابی باید بیاید !

و تو اهل هر کجا که باشی ، به دلت خواهد افتاد که ...

                السّلام علیکَ یا عشق ... بگویی تا روشن شوی ،

                                                   روشن تر از تمام ستاره های خدا ؛

تا پرنده شوی ، پرنده تر از آسمان خدا و تازه شوی ، تازه تر از باران ! 

و از همان جاست که سپیدی دفتر زندگیت را کشف می کنی ،

می شوی کاشف شفافیت سیّالی که در لابه لای ذرّاتِ غبارآلود

                                                       روزمرّگی هایت محو شده است .

دهانت را با ذکر یا علی معطر کن ، دو رکعت عشق به جا بیاور .

از هیچ زخمی و زخمِ زبانی نهراس و هر وقت زخمیِ همّتِ کوفیانه ی

خلق شدی ... رو به قبله ی دلت نیّت کن :

                                                      زخمم دوباره وا شد و اِیّاکَ نَستَعین ...



10پند از مرحوم اسماعیل دولابی


1. هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راه بندان شد،

بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با

من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است،

در واقع گرفته ی یار است.


2. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را

تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛

کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و…

نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛

دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.


3. اگر غلام خانهزادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن،

روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟

این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند.

بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد

برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.


4. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست.

غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست،

پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.


5. مرگ را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود.

وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود.

آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی،

عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند

و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:

یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم.

آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

6. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیا قابل مشاهده است؛

مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.


7. تربت، دفع بلا میکند و همه ی تب ها و طوفان ها و

زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مۆمن سرانجام تربت میشود.

اگر یک مۆمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور میکند.


8. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه

مۆمنین و مۆمنات از زنده ها و مرده ها و

آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصهدار که میشوید،

گویا بدنتان چین میخورد و استغفار که میکنید، این چین ها باز می شود.



9. تا می گویم شما آدم خوبی هستید،

شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید.

خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…

خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و…

کار محبت همین است.


10. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود.

بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند.

بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.



امر به معروف و نهی از منکر


مؤمن واقعی همیشه باید به فکر حمایت از ارزش های الهی باشد و


یکی از مصادیق حمایت از دین، امربه معروف ونهی از منکر است و


البته این دو فریضه اگر با زبان نرم انجام شود تأثیر عمیقی خواهد گذاشت


اما اگر با تند خویی باشد چه بسا اثر عکس بگذارد.

آیه:

خداوند متعال در قرآن می فرماید:


فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّینًا لَّعَلَّهُ یتَذَکرُ[1]


با او به نرمی سخن گویید، شاید پند گیرد

آینه:


نقل است مرحوم آخوند همدانی در یکی از سفرهای خود با


جمعی از شاگردانش به عتبات عالیات می رفت در


بین راه به قهوه خانه ای رسیدند که جمعی از دنیا پرستان میخواندند


و پایکوبی می کردند، آخوند به شاگردانش فرمود:


یکی برود و آنان را نهی از منکر کند بعضی از شاگردان گفتند


اینها به نهی از منکر توجه نخواهند کرد و کار ما بیهوده است.


ایشان فرمود: حالا که شما نمی روید، خودم می روم


وقتی که نزدیک شد به رئیسشان گفت:


اجازه می فرمایید من هم بخوانم و شما بنوازید؟!


رییس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟


فرمود: اگر شما جازه بدهید بلی. گفت: بخوان.


آخوند نیز شروع به خواندن اشعار ناقوسیه حضرت امیر علیه السلام کردند:

لا اله الا الله حقاً حقا صدقاً صدقا
إن الدنیا قد غرتنا و أشتغلتنا و استهوتنا. ..


آن عده وقتی این اشعار را شنیدند از آن حال در آمدند و


به گریه افتادند توبه کردند. یکی از شاگردان آخوند نقل کرده:


وقتی ما از آنجا دور می شدیم هنوز صدای گریه شان به گوش می رسید.[2]

پی نوشت

[1] طه/44

[2] با اقتباس و ویراست از کتاب چلچراغ سالکان



قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ

گفت: "من غم و اندوهم را تنها به خدا میگویم و از خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید! "

سوره یوسف آیه
۸۶



دکتر شریعتی:

خداوندا.!!


به مَذهبی ها بفهمان که

مذهب اگر پیش از مَرگ به کار نیاید

َپس از مَرگ به هیچ کار نَخواهد آمد.!

خدایا.!!

صدایِ افکارِ بعضی از آدمهایت را خاموش کُن،تا صِدایِ تو را هم بشنوند!

آن قَدر غَرق دَر قِضاوَت هَستند

که فَراموش کَرده اَند

قاضی تویی.!


بگذارید فقط خدایم مرا

قضاوت کند

و بد بودنم را فقط او تشخیص دهد

ﺍﺣﺴﺎﺱ تاسف

ﺑـﺮﺍﯼ ﺗﻤـﺎﻡ ﮐﺴﺎﻧــﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯿـﮑﻨﻨد

ﺣـﺲ نمیکنند

نمیشنوند

نمیچشند

ﻓﻘـﻂ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺘهم میکنند

خدایـــا به آدم هایت بیاموز

تــــو خدایی نه آن ها

دســـت از خدایی کردنشان بردارند.



سلام خدا

الو...الو..سلام کسی اونجا نیست؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

 پس چرا کسی جواب منو نمیده؟

یهو یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته!

 بله جانم با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟

باهاش قرار داشتم قول داده بود امشب جوابمو بده.

 بگو عزیزم من می شنوم. کودک متعجب پرسید مگه تو خدایی؟

 من با خود خدا کار دارم...


هر چی می خوای به من بگو قول میدم به خدا بگم

 کودک با صدای بغض آلودش آهسته گفت:

یعنی خدا منو دوست نداره؟

 فرشته ساکت بود بعد از مکسی نه چندان طولانی گفت:

 نه خدا خیلی دوست داره مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟


بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و

 برگونه اش غلطید و با همان بغض گفت:

اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم.

 بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شدند.

 یک صدا در جان و وجود کودک نواخته شد

 بگو زیبا بگو هرآنچه که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو دیگر

 بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت:

خدا جون خدای مهربونم خدای قشنگم

خواستم بهت بگم نذار من بزرگ شم تروخدا! چرا؟؟؟

این مخالف تقدیره!! چرا دوست نداری بزرگ شی؟

آخه خدا من خیلی ترو دوست دارم قد مامانم 10تا دوست دارم.

 اگه بزرگ بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم!

 نکنه یادم بره یه روز بهت زنگ زدم.

 نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم

مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

 مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.

 مگه من با تو دوست نیستم؟ پس چرا کسی حرفموباورنمی کنه؟

 خدا چرا بزرگا حرفاشون سخته سخته؟!

مگه اینجوری نمیشه باهات حرف زد؟

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

 آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراتش را

 به ازای بزگ شدنش فراموش می کند!!!

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من را ازخودم طلب می کردند

 تا تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت کاش همه مثل تو

 من را برای خودم نه برای خود خواهی هایشان می خواستند


 دنیا خیلی برای تو کوچک است بیا تا برای همیشه کودک بمانی و

هرگز بزرگ نشوی و کودک در کنار گوشی تلفن در

 حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت در

 آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفت...



تو را می خوانم

خدایا، اگر گناهانم مرا نزد تو خوار گردانیده،

 تو به خاطر حُسن اعتمادم به تو از من درگذر. مهربانا،

اگر عصیانم مرا از لطف و کرمت دور داشته، یقینم به تو،

 کَرَم و عطوفت تو را دریادم زنده می دارد.

 لطیفا، اگر خواب غفلت مرا از دیدار تو با زمی دارد،

ایمان به مهر و بخشش ات بیدارم می دارد.

 خدایا، اگر عِقاب تو مرا به دوزخ می خوانَد،

 ثواب بی پایانت مرا به سوی بهشت دعوت می کند،

 پس ای مهربانْ تو را می خوانم، از تو می خواهم،

 به درگاه تو ناله سر می دهم و رو به سوی تو می کنم.

 خدایا،

از آنانم قرار ده که همواره در یاد تواند،

هرگز عهد تو را نمی شکنند و شکر تو را لحظه ای از یاد نمی برند.




مناجات

یَا إِلَهِى لَوْ بَکَیْتُ إِلَیْکَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَیْنَیَّ، وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى یَنْقَطِعَ صَوْتِى،

 وَ قُمْتُ لَکَ حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَاىَ، وَ رَکَعْتُ لَکَ حَتَّى یَنْخَلِعَ صُلْبِى،

 وَ سَجَدْتُ لَکَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَاىَ، وَ أَکَلْتُ تُرَابَ الْأَرْضِ طُولَ عُمْرِى،

 وَ شَرِبْتُ مَاءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِى،

وَ ذَکَرْتُکَ فِى خِلالِ ذَلِکَ حَتَّى یَکِلَّ لِسَانِى،

ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِى إِلَى آفَاقِ السَّمَاءِ

 اسْتِحْیَاءً مِنْکَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِکَ مَحْوَ سَیِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَیِّئَاتِى.

خدایا اگر پى تو بگریم چندان که مژگان چشمم بریزد و

 زارى کنم چندان که نفسم بگیرد و در خدمت تو بایستم که

پاهاى من آماس کند، و چندان به تعظیم خم شوم که

مهره پشت من به درآید و پیشانى بر خاک نهم تا چشمهایم

از کاسه بیرون شود و در همه عمر خاک زمین خورم،

و آب خاکستر نوشم،و پیوسته نام تو را بر زبان آرم تا

 زبانم فرو ماند و از شرم چشم سوى آسمان بر ندارم،

سزاوار آن نیستم که یک گناه از گناهان من پاک شود.

صحیفه سجادیه
دعای 16






خدایا ..

اى آخرین مقصد آرزوها و اى کسى که درگاه او

 جاى دست یافتن به خواسته‏ ها است و اى کسى که

نعمتهایش را به بها نمى‏ دهد[ و به بهانه مى دهد،] و

 اى کسى که عطاهایش را به کدورت منت نمى ‏آلاید.

و اى کسى که به او بى ‏نیاز توان شد، و از او بى‏ نیاز نتوان گشت،

و اى کسى که روى به او توان آورد، و از او روى بر نتوان تافت،

 و اى کسى که مسئلت ها گنجهایش را فانى نمى ‏سازد، و

 اى کسى که توسل به وسیله‏ ها حکمتش را تغییر نمى ‏دهد،

 و اى کسى که رشته احتیاج محتاجان از او بریده نمى‏ شود،

 و اى کسى که دعاى خوانندگان او را خسته نمى ‏سازد،

 تو خود را به بى‏ نیازى از آفریدگانت ستوده ‏اى،

 و تو به بى‏ نیازى از ایشان شایسته ‏اى و

ایشان را به فقر نسبت داده ‏اى، و ایشان سزاوار احتیاج به تواند.

از این رو هر که جبران احتیاج خود را از جانب تو طلب کند

 و برگرداندن فقر را از خود بوسیله تو بخواهد، پس حقا که

 او حاجتش را در جایگاه خود طلبیده، و در پى مطلب خود از

 راهش بر آمده. و هر که حاجت خود را به یکى از آفریدگان تو

 متوجه سازد یا او را بجاى تو وسیله بر آمدن آن حاجت قرار دهد،

 پس حقا که خود را در معرض نومیدى گذاشته.

و از جانب تو سزاوار حرمان از احسان شده است.

خدایا مرا بسوى تو حاجتى است که براى رسیدن به

آن طاقتم طاق شده، و رشته چاره جوئى‏ هایم در برابر آن گسسته،

و نفس من بردن آن را پیش کسى که حاجتش رانزد تو مى‏ آورد،

 و در مطالب خود از تو بى‏ نیاز نیست، در نظرم بیاراست،

 و این لغزشى از لغزشهاى خطاکاران، و

 درافتادنى از درافتادنهاى گناهکاران است.

پس به سبب یادآورى تو از غفلت خود متنبه شدم و به توفیق تو

 از لغزش خود، بپاخاستم، و به سبب آنکه تو خود مرااستوار

 ساختى از در افتادن برگشتم. و بازپس رفتم، و گفتم:

منزه است پروردگار من، چگونه محتاجى از محتاجى مسئلت مى ‏کند؟

 و کجا فقیرى دست تضرع بسوى فقیر دیگر مى ‏گشاید؟

آنگاه از روى رغبت اى خداى من، آهنگ تو کردم.

و امیدم را از روى اعتماد به تو بسوى تو آوردم،

 و دانستم که مسئلتهاى بسیار من، در جنب توانگرى تو کم است.

 و خواهشهاى عظیم من در برابر وسعت رحمت تو کوچک است.

 و دائره کرم تو از مسئلت احدى تنگ نمى‏گردد.

و دست تو در بخششها از هر دستى بالاتر است .

خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست، و مرا به کرم خویش بر

 مرکب تفضل برآور و به عدل خود بر توسن استحقاق

 منشان زیرا که من نخستین آرزومندى نیستم که روى نیاز به تو آورده،

 و در صورتى که سزاوار منع بوده، به او عطا کرده‏اى.

 و اولین سائلى نیستم که از تومسئلت کرده،

و با آنکه مستحق حرمان بوده. بر او تفضل فرموده‏اى .

خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست، و دعاى مرا پذیرنده،

و به ندایم التفات کننده و به زاریم رحم آورنده، و صوتم را شنونده باش.

و رشته امید مرا از خود مگسل. و پیوند توسلم را از خویش قطع منماى،

 و در این حالت و حاجات دیگرم به غیر خود حواله مکن،

 و بوسیله آسان ساختن مشکلم به حسن تقدیر خود در باره‏ام در همه امورم،

 به برآمدن مطلب و روا شدن حاجت و رسیدن به

 مسئلتم پیش از آنکه از اینجا بروم یاریم فرماى،

و بر محمد و آلش رحمتى پایدار و روزافزون فرست که

روزگارش را انقطاعى و مدتش را پایانى نباشد. و آن را

براى من پشتیبانى و براى برآمدن مطلبم وسیله‏اى قرار ده.

زیرا که توئى صاحب رحمت پهناور و کرم سرشار.

 ((سپس حاجتهاى خود را عرضه مى‏دارى و

 آنگاه سجده مى‏گزارى و در حال سجود مى‏ گوئى:))

فضل تو آسوده خاطرم ساخته، و احسانت بسوى تو رهبریم کرده.

 از این رو ترا به حق خودت و

 به محمد و آلش «صلواتک علیهم» مى‏خوانم که مرا نومید برنگردانى.

منبع: صحیفه سجادیه






عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

به چه می اندیشی ؟!
نگرانی بیجاست
عشق اینجا و‎ ‎خدا هم اینجاست
لحظه ها را دریاب
زندگی در فردا نه، همین امروز است
راه ها منتظرند
تا تو هر جا که بخواهی برسی
لحظه ها را دریاب
پای در راه گذار
راز هستی این است ...


خستگی را تو به خاطر مسپار    

که افق نزدیک است ...    

و  "خدایی" بیدار    

که تو را می بیند    

و به عشق تو همه حادثه ها میچیند ...

که به یادش باشی

و بدانی که همه بخشش اوست    

و همینت کافی است



وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

و شکیبایی کن، که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد!
سوره هود آیه ۱۱۵



صبر کردن درسته سخته ولی زمانی قشنگ میشه که بدونی نه تنها چیزی رو

از دست نمیدی بلکه خدا به اندازه ی همون صبرت بهت پاداش میده .

❤️قدری تامل ❤️

خدا هوامونو داره....😉


اگر یک شخص غنی که به او اطمینان و اعتماد داری

به تو بگوید نگران نباش و غصه بدهی‌هایت را نخور،

خیالت راحت باشد، من هستم،

ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می‌بخشد

و راحت می‌شوی

  خدای مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است

«الیس الله بکاف عبده»: آیا خداوند

برای کفایت امور بنده‌اش بس نیست؟ 

یعنی ای بنده من، برای همه کسری و کمبودهای

دنیوی و اخرویت من هستم

این سخن خدا چقدر انسان را راحت می‌کند

و به او آرامش ‌می‌بخشد...

 

حاج محمد اسماعیل دولابی


ﻭ ❄️ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ❄️ کم کم می آید ....
ﺩﻭﺭ ❤️ﻗﻠﺒﺘﺎﻥ❤️ ﺷﺎﻝ ﮔﺮﺩﻥ ﺑﭙﯿﭽﯿﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﻻﮎ آﺩم های ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺎﺭ،ﻣﻨﺠﻤﺪ ﻧﺸﻮﺩ ....


ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ،ﻣﺒﺎﺩﺍ
ﺭﻭﺣﺘﺎﻥ ﺳﻨﮓ ﺷﻮﺩ ...
ﺣﻮﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎﯼ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ،آﻧﻬﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﺩﺭﺧﺘﯽ
ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻟﻬﺸﺎﻥ ﻧﮑﻨﯿﺪ

ﺧﻼﺻﻪ ❄️ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ❄️ ﺯﯾﺒﺎ می آید
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺍﻧﺴﺎنیت هاﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎشید ...
              
 ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﺘﺎﻥ
ﺯﯾﺮ ﮐﺮﺳﯽ ❤️ﻋﺸﻖ❤️،ﮔﺮﻡ ﮔﺮﻡ.


« آخه این خدا دل هم داره »

شب ها برای عبادات سحری مرا صدا می زنند

یک شب می گویند :مرتضی بر خیز!

یک شب دیگر می گویند: شیخ مرتضی،

و بالاخره یک شب صدا می زنند: آقا شیخ مرتضی،

و من وقتی دقت می کنم می بینم این ها

به روز من بستگی دارد

هر روز که من در رفتار و اعمالم دقت بیشتری می کنم،

زیادتر مواظب هستم در بیدار شدن

با احترام بیشتری رو به رو هستم

  بار دیگری گفته بودند: مرا شب ها با کوبیدن کوبه ی در

بیدار می کنند

صدای کوبه ی در بسیار شدید است،

و من به سرعت بیدار شده و از جا برمی خیزم؛

اما این صدا با همه ی شدت،

هیچ کس دیگری را بیدار نمی کند...

 

"شیخ مرتضای زاهد"


خدایا چشمانم بارانی

و دلم در تمنای اجابت دعا

من به مسبب الاسباب بودنت دلسپرده ام

 

مادر موسی چو موسی را به نیل

در فکند از گفته رب جلیل

 

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه

گفت کی فرزند خُردِ بی گناه

 

گر فراموشت کند لطف خدای

چون رَهی زین کشتیِ بی ناخدای

 

گر نیارد ایزد پاکت به یاد

آب، خاکت را دهد ناگه به باد

 

وحی آمد کین چه فکر باطل است

رهرو ما اینک اندر منزل است

 

پرده ی شک را بر انداز از میان

تا ببینی سود کردی یا زیان

 

ما گرفتیم آنچه را انداختی

دست حق را دیدی و نشناختی؟

 

در تو تنها عشق و مهر مادریست

شیوه ما عدل و بنده پروریست

 

نیست بازی کار حق، خود را مباز

آنچه بردیم از تو باز آریم باز

 

سطحِ آب از گاهوارش خوشتر است

دایه اش سیلاب و موجَش مادر است

 

رودها از خود نه طغیان می کنند

آنچه می گوییم ما، آن می کنند

 

ما، به دریا حکم طوفان می دهیم

ما به سیل و موج فرمان می دهیم


 

به که بر گردی ، به ما بسپاریش

کی تو از ما دوست تر می داریش

 

نقش هستی نقشی از ایوان ماست

خاک و باد و آب سر گردان ماست

 

"پروین اعتصامی"



زندگی معمولا ما را از خدا دور می کند

چون ما نمی توانیم آنچنان که باید

به سوی خدا حرکت کنیم ولی مناجات با خدا

و مرور همه ی غم ها و آرزوها در گفتگو با پروردگار

انسان را در جایی که باید باشد قرار می دهد،

خلوت کردن با خدا تمام آسیب های انسان را

جبران می کند...

 

استاد پناهیان

اساس کار دانشمند بر این قرار گرفته که

"هیچ ماشینی بدون سازنده نمی تواند باشد"

 

آندرو کورن وی

(استاد فلسفه)

خدا گر پـَـردِه بـَردارَد

زِ رویِ کارِ آدمها

چه شادی‌ها خـورَد بَرهم

چه بازی‌ها شَوَد رسوا

یکی خَندَد زِ آبادی 

یکی گِریَد زِ بَربادی 

یکی از جان کُنَد شادی

یکی از دل کُنَد غوغا

چه کاذب شَوَد صادق

چه صادق شَوَد کاذب

چه عابِدها شَوَد فاسِق

چه فاسِق‌ها شَوَد عابِد

چه زشتی‌ها شَوَد رنگین

چه تلخی‌ها شَوَد شیرین

چه بالاها رَوَد پایین

چه اسفَل‌ها شَوَد عُلیا
عجب صبری خدا دارد که پرده برنمی‌دارد.



امروز می خواهم بنشینم و از آرزوهایم بنویسم

به نام خدا

دستهای تو

تمام...


هر وقت خواستی کار خوبی بکنی و راه بندان شد

و ممکن نشد آن را انجام دهی،

نیتت را رسیدگی کن

شاید صدمه ای خورده است و صرفاً بر ای خدا نیست

و الا اگر با صاحبخانه کار داشته باشی،

بر عهده ی اوست که

موانع را از جلوی راهت برطرف کند...

 

 حاج محمد اسماعیل دولابی


یکی می گفت من عاشق خدام، نمی آد خدا،

گفتم نیستی هنوز اگه باشی،

خداوند منتظره یکی دلش پر بزنه، فورا میاد،

این قدر هم دلش نازکِ خداوند

که به محض این که ببینه که تو داری غصه می خوری

و می گی من در فراق تو هستم کجایی

همان موقع می آد...

 

"دکتر الهی قمشه ای"


ماسرآغازیم و پایان آن خداست

جمله در خوابیم و بیدار آن خداست

دل سپردیم و ندانستیم هیچ

لایق بى انتهاى دل خداست

راز دل گفتیم با محبوب ها

باهمه گفتیم جز او که خداست

خوبى احوالمان را جاى دیگر جسته ایم

هى تغییر کرد آن جاها،آخر جا خداست

جوش آن خوردیم تا دنیا بدست آریم و بس

جز به آن دنیا،که معشوقش خداست

هى به دنبال رفیق خوب و نادر بوده ایم

غافل از آنکه شفیق روز نادر آن خداست

غم بغل کردیم تا بد شد جواب خوبها

خوب شو گر خوب باشى تو،سلامش با خداست

من نمى بینم توهم غیر خدا را هیچ دان

گر حضورى یافتیم و یافتى از آن خداست

افشین_موفقى

 اگر خدا نخواهد شک نکن

با کدخدا هم راه به جایی نخواهی برد

مگر نه این است که

چشمها و دلها همه تحت تصرف و اراده ی اوست


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

از مهربونیش همین بس که نیت کار خیر کنی

همون لحظه ثبت می کنه

ولی کار بدی را انجام بدی

به فرشته هاش میگه صبر کنید

شاید! توبه کرد

شنیدم تا هفت ساعت نمی نویسن

اونقدر عاشق بنده هاشه که به اونیکه

نمی شناسه خدا را و ازش نمی خواد هم

نعمت میده و میبخشه...

یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ

وقتی تمام در ها بسته است

دل بسپار به دستهای مهربونش

او بهترین گشایندگان است...


لطیفی که آوردت از نیست هست 

عجب گر بیفتی، نگیردت دست

 

"شیخ بزرگوار سعدی"

زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست

زندگی، امتحان ریشه هاست

ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

زندگی چون پیچکی ست

انتهایش می رسد پیش خدا

باید آن را آب داد 

شادمان؛ با آب پاش لحظه ها


به عارفی گفتند: 

زندگی به جبر است، یا اختیار، 

پاسخ داد:

امروز به اختیار من است تا چه بکارم!

اما فردا به جبر، محصول آن را درو خواهم کرد...

پرسیدن دیگر چه؟

گفت:

اعمال امروز ما مقدر فردای ما را میسازد...

 

پس زیبا بکاریم تا زیبا درو کنیم


وقتی به خدا بگویی:

خدایا! من غیر از تو کسی را ندارم

خدا غیور است

و خواسته ات را اجابت می کند...

 

"مرحوم حاج اسماعیل دولابی"


من به تو دل سپرده ام ای خدا


فَـهُــوَ حَـسـبُه  کـہ مـے خوانم

انگار کسے دستے بـہ قلبم مے کشد

و من آرام مے شوم

انگار کسے مے گوید :

" خیالت راحت ! من هستم "

و من تمام دلشوره هایَم را مے سپارم بـہ باد

انگار همـہ برایم مے شود تو  و تو مے شوے همـہ ے من !



1)سوگند به خورشید 2)و گسترش پرتو آن

3)و سوگند به ماه هنگامى که بعد از آن درآید،

4)و سوگند به روز هنگامى که صفحه زمین را روشن سازد،

5)و سوگند به شب آن هنگام که زمین را بپوشاند،

6)و سوگند به آسمان 7)و کسى که آن را برافراشت،

8)و سوگند به زمین 9)و کسى که آن را گسترانیده،

10) و سوگند به نفس آدمى 11)و آن کس که آن را منظم ساخته،

سپس فجور و تقوا را به او الهام کرده است،

یازده قسم!!!

خداوند یازده قسم به جهان هستی و قدرت خودش خورده

که هیچ جای قرآن کریم اینقدر پشت سر هم قسم نخورده!

قطعا موضوع خیلی مهم بوده واسه بیان این یک آیه

" قد افلح من زکها ؛ و قد خابَ مَن دَسّاها"

رستگار شد کسی که نفس خود را پاکیزه داشت 

و قطعا محروم و نومید گشت 

کسی که آن را به بدی ها آلوده کرد...  

«آیات سوره شمس »

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

ای جـمـلـه بـیکـسـان عـالـم را کَـس

یـک جـو کرمـت تـمـام عـالـم را بـَس

من بـیکـَسَـم و کـسی نـدارم جُز تـو

یا رب بـه فریادِ مَـنِ بی کَس رس

 

"مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری"


http://uupload.ir/files/guec_aramesh.jpg

رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،  خدا هست 
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است 
زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،

دامان خدا را می جوید 
خورشید هنوز طلوع میکند

فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است 
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد 
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند 
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند 
نیستی نیست 
هستی هست 
پایان نیست 
راه هست
 
تولد هر کودک، نشان آن است که 
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است

رابیندرانات  تاگور




بالی نمی خواهم

همین پوتین های کهنه هم میتوانند

مرا به آسمانها ببرد...

 

شهید سید مرتضی آوینی


خدای خوب من

من آنگونه که سزاوار درگاه کبریایی توست

تو را بندگی نکردم...

اما تو با من آنگونه رفتار کن

که در مرام خدایی توست...

  پروردگـارا...

اینک، سُکانِ زندگیِ طوفان زده ام رابه تو می سپارم

می دانم که

نتیجه ی این اعتماد و توکل،

آرامـش است ...


من خدا را دارم

و همین به همه چیز جهان می ارزد

چون خدا را دارم

تو بمانی و نمانی مهم نیست 

من خدا را دارم

چون خدا را دارم همه دنیا را

با همه محتویاتش میدهم

سهم شما

چون خدا را دارم

فردا مال من است

چون خدا را دارم

لحظاتم همه بی تکرارند

من خدا را دارم

دلتان آب بسوزد

من خدا را دارم تو نمی دانی..!

نمی فهمی..!

حسم را... حالم را...

حس پرواز بسوی ابدیت را

حسِ داشتن...

حس این لحظه دور از تن بودن را...

یک ثانیه یک لحظه روی حرفم صبر کن

فکر کن من خدا را دارم

در میان هفت دریا ذره ای از لطف او

بی نیاز از منت هر ناخدایم می کند...



تو را میخوانم




خدایا، اگر گناهانم مرا نزد تو خوار گردانیده، تو به خاطر حُسن اعتمادم به تو از من درگذر.

مهربانا، اگر عصیانم مرا از لطف و کرمت دور داشته، یقینم به تو،

کَرَم و عطوفت تو را دریادم زنده می دارد.

لطیفا، اگر خواب غفلت مرا از دیدار تو با زمی دارد، ایمان به مهر و بخشش ات بیدارم می دارد.

خدایا، اگر عِقاب تو مرا به دوزخ می خوانَد، ثواب بی پایانت مرا به سوی بهشت دعوت می کند،

پس ای مهربانْ تو را می خوانم، از تو می خواهم، به درگاه تو ناله سر می دهم و رو به سوی تو می کنم.

خدایا، از آنانم قرار ده که همواره در یاد تواند،

هرگز عهد تو را نمی شکنند و شکر تو را لحظه ای از یاد نمی برند.


گاهی خدا را صدا کن
بی آنکه چیزی بخواهی
بی آنکه گله ای کنی
بی آنکه بگویی چرا...کاش...اگر...
بی آنکه تمام آنچه که نیست را به او نسبت دهی
بی آنکه حتی بخواهی توبه کنی
گاهی فقط خدا را صدا کن
او برای جنبیدن حروف نام اش روی زبان تو

انتظار میکشد..





چه هوایی!

چه طلوعی!

جانم باید امروز حواسم باشد

که اگر قاصدکی را دیدم

آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا

به خدایی که خودم میدانم

نه خدایی که برایم از خشم

نه خدایی که برایم از قهر

نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند

به خدایی که خودم میدانم

به خدایی که دلش پروانه است

و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید

و به باران گفته است باغها تشنه شدند

و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست

که مبادا که ترک بردارد

به خدایی که خودم میدانم چه خدایی جانم…

 

شاعر: سهراب سپهری


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰


بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی،

خمش می‌کنی

هر چه خم شود خالی تر می‌شود،

اگر کاملا رو به زمین گرفته شود،

سریع تر خالی می‌شود

دل آدم هم همین طور است،

گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه،

قرآن می‌گوید: هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛

خم شو و به خاک بیفت

" وَکُن مِّنَ السَّاجدِین"

سجده کن؛ ذکر خدا بگو ؛

این موجب می‌شود تو

خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی؛

 

شیخ رجبعلی خیاط





روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت

فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به

سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را

روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است.

به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد

را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از

روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : “اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی

از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم،

کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و

من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم،

ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند،

سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند

برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛

 اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم،

او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.




خدا را شناختم به گسستن اراده ها

و باز شدن گره ها

و شکستن همت ها

و گشودن سختی و بلا

برای کسی که نیت خود را

برای او خالص گرداند...

 

حضرت علی (ع)






پایان آدمیزاد بی خداییست!
نه از دست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی...
هیچکدام پایان آدمی نیست!

تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند...

"خدای مهربان من"
بـوی ناب بهشـت میدهد همـهٔ نام‌های قشـنگ تــو
میگذارمشان روی زخمهای دلم...


لذت نبردن از مناجات ,سنگینی در عبادت،

بی‌تفاوتی در برابر گناه ,سستی در ایمان

همه و همه بر اساس قرآن کریم 

به قساوت و سیاه شدن قلب باز می گردند

قلبی که معیوب است

از لذت زندگی کردن هم محروم است...

قلب قاصدکی است که اگر پرهایش را بچینی

دیگر به آسمان اوج نمی گیرد(1)

مراقب باشیم با غفلت های مکرر

آسمانی شدن

و لذت شیرین مناجات با قاضی الحاجات را

از خود سلب نکنیم...



تو را احساس میکنم 

در هر سنگ 

در هر برگ از درخت که شاید تو

یکی از آنها باشی 

تو را احساس میکنم 

در همه چیز 

در رودخانه ای که خروشان است 

در هر بذری که تو از آن روییده ای 

تو را احساس میکنم 

در رگهایم

  در هر یک از ضربان های قلبم 

در هر نفسی که میکشم 

تو را احساس میکنم  همه جا 

در هر اشکی که از گونه هایم جاریست 

در هر کلمه ای که هیچوقت به زبان نیاوردم 

تو را احساس میکنم...! ای خدا...!



هر گلی نو که در جهان آید

ما به عشقش هزار دستانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشا کنان بستانیم

تو به سیمای شخص می نگری

ما در آثار صنع ، حیرانیم

سعدیا بی وجود صحبت یار

همه عالم به هیچ نستانیم



الهی! تو پاک آفریده ای ،ما آلوده کرده ایم...

الهی اگر گلم یا خارم از آنِ بوستانِ یارم

چگونه دعوی بندگی کنم که پرندگان از من می رمند

و ددان رامم نیستند الهی ،

الهی ! گرگ و پلنگ را رام توان کرد،

با نفس سرکش چه باید کرد؟

انسان را قسطاس مستقیم آفریده ای،

افسوس که ما در میزان طغیان کرده ایم الهی،

به سوی تو آمده ام؛

به حقّ خودت مرا به من برمگردان الهی

 

گزیده ای از الهی نامه

"علامه حسن زاده آملی"

 

چو بفروختی؛ از که خواهی خرید؟

مـتاع جـوانی به بــازار نیست...!

بدون هیچ تردیدی سر تا پای وجود ما انسانها را

دریای بی منتهای رحمت الهی در بر گرفته است

اما در این میان کیمیای جوانی موهبتی است بی مثال 

که خداوند بی دریغ

و فقط از سر لطف در اختیار ما قرار داده است

در این بین روزگار دائما در کمین است 

تا عنان آن را از کف ما برباید

اختیار با خود ماست از یک طرف می توانیم

با غفلت های مکرر آن را تباه کنیم 

و بعد ها با سینه ای دردمند تنها

آه بکشیم و افسوس بخوریم 

و یا آن را با تقوای الهی زینت دهیم 

و پای در چشمه ی زلال عشق الهی نهیم

و در زمره ی سعادتمندان عالم جای گیریم

زود دیر می شود!

به خود آییم

قبل از آنکه...!

به خود آورندمان

 

شعر نقل شده از پروین اعتصامی



من آن بالا

خدایی را دارم که

با بودنش همه چیز خوب است...

 



زمونه قلب منو بیشتر از این تنها نزار 

برو ای باد صبا از گل رویش خبر بیار 

جمعه ها دستاتونو به دستِ همدیگه بدید 

شش روز اول هفته همتون جمعه بشید 

ضربان قلب من به احترامش بزنید 

سندِ زندگیمو یه جا به نامش بزنید 

ساعتها دقیقه بشید دقیقه ها یه ثانیه 

تا همون لحظه بیاد اونیکه اسمش باقیه



💠 خدا چگونه آفرید ؟؟


و علم خدا چگونه است ؟؟ 💠


🔵 عاشقان مولا لذت ببرن ! خدایی که امیر المومنین توصیف کرده چنین است


📢 امیر المومنین امیر کلام در حدیثی طولانی میفرمایند

🔷 .. هر کس چیزی می سازد آن را از ماده ای ساخته است ،

و خدا آنچه را که آفریده ، از ماده ای نساخته !
هر دانایی، اول نادان بوده و بعد آموزش دیده است در

حالی که خدا نه جاهل بوده و نه چیزی آموخته است

♦️ به چیز ها پیش از بودنشان چیرگی علمی دارد !

و بودنشان به دانش او چیزی نمی افزاید،
و علم او به چیز ها ، پیش از بوجود آمدن آنها،

همچون علم او بدان ها پس از به وجود آمدنشان است



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


من و تو
خوشبختیم....
ما
خدا را داریم.....!

ما

غم چلچله را

وقت بوسیدن دستان بهار

مثل یک شعر قشنگ

از لبش میخوانیم....


ما

پر

لب پر هر فنچک بی مادر را

با دل روشن خورشید

به هم می بندیم....!!!


ما

به باران گفتیم

که کمی آهسته...!!

غنچه ء پاک دعا

در خواب است....


او قرار است


که روزی


روی اندیشه و ایمان


بین احساس و


شکوفایی آرامش عشق


تا

دم پنجرهء سبز خدا

سبز شود.......!!!

الهی...


دردهایی هست که نمی توان گفت


و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست!

الهی...


اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت


و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد....


و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند!

الهی...


پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست؛


درهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشایدو


قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود!

الهی...


تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد؛


تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست


و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود!

الهی...

قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی


و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و


مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.

الهی...

با این همه باکی نیست

زیرا من همچو تویی دارم!

تویی که همانندی نداری

رحمتت را هیچ مرزی نیست...

ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...


 صحیفه سجادیه


 خدا چگونه آفرید ؟؟ و علم خدا چگونه است ؟؟ 💠


🔵 عاشقان مولا لذت ببرن ! خدایی که امیر المومنین توصیف کرده چنین است


📢 امیر المومنین امیر کلام در حدیثی طولانی میفرمایند

🔷 .. هر کس چیزی می سازد آن را از ماده ای ساخته است ،


و خدا آنچه را که آفریده ، از ماده ای نساخته !


هر دانایی، اول نادان بوده و بعد آموزش دیده است در


حالی که خدا نه جاهل بوده و نه چیزی آموخته است

♦️ به چیز ها پیش از بودنشان چیرگی علمی دارد !


و بودنشان به دانش او چیزی نمی افزاید،


و علم او به چیز ها ، پیش از بوجود آمدن آنها،


همچون علم او بدان ها پس از به وجود آمدنشان است



➖➖➖➖➖➖

📚 توحید شیخ صدوق ، ص 43 ، ترجمه محمد علی سلطانی


زن فرعون تصمیم گرفت که عوض شود،


و پسر نوح تصمیمی برای عوض شدن نداشت...!

اولی همسر یک طغیانگر بود


و دومی پسر یک پیامبر...!!!

برای عوض شدن هیچ بهانه ای قابل قبول نیست


این خودت هستی که تصمیم می گیری تا عوض شوی...

بعضی از چیزها دیر که شد، بی‌فایده هستند مانند بوسیدن پیشانی یک مرده



🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷


✨ندبه های انتظار✨

🔴نتیجه عدم اعتماد به خدا و امید بستن به مردم!

🔷امام صادق فرمودند :


 خدای متعال فرموده است :


به عزت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر


جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و


لباس ذلت و خواری بر او خواهم پوشاند  و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می کنم .

❗️آیا در گرفتاری ها غیر من را می طلبد در صورتی که گرفتاری ها به دست من است ؟ !

❗️آیا به غیر من امید دارد و در خانه غیر مرا می کوبد


با آنکه کلید های همه درهای بسته نزد من است و


در خانه من به روی کسی که مرا بخواند باز است؟

❓کیست که در گرفتاری های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟

❗️چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به


من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده ام ؟


آیا کسی که به غیر من امیدوار است نمی داند که  اگر برای او


حادثه ای پیش آید چه کسی غیر از من می تواند بدون اذن من گرفتاری او را بر طرف سازد ؟

❗️پس چرا از من رویگردان است با اینکه از فضل و کرم خود چیزی


به او داده ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می گیرم.


و برگشت آن را از من نمی خواهد و از غیر من می طلبد ؟


❗️او درباره من چه اندیشه ای دارد ؟

❗️من که بدون تقاضا و سوال به او عطا می کنم


 آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی دهم ؟


❗️آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟ آیا هر جود و کرمی از من نیست ؟

❗️آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟


مگر من محل آرزوها نیستم ؟

❗️بنابر این چه کسی جز من می تواند آرزوها را قطع کند ؟

❗️ آیا آنها که به غیر من امید دارند نمی ترسند


( از عذاب من یا از اینکه نعمت هایم را از آنان قطع کنم ) ؟


🔴پس بدا به حال آنها که از رحمتم نا امیدند و


بدا به حال آنها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند...  
 
1
* اصول کافی ج 2 / ص 66  ;;  حدیث 7 -  بحاروالانوار- چاپ بیروت -  ج 71 / ص
منبع  : نقطه های آغاز در اخلاق عملی
تالیف : آیت الله محمد رضا مهدوی کنی
چاپ چهارم
منبع : کتاب مصباح الهدی


📖داستانک ‌↯

🌟 روزی حضرت علی (ع)با امام حسین (ع) به طواف خانه‌ی خدا رفته بودند


صدای ناله‌ای را شنیدند که فردی در درگاه خدا از گناهان گذشته‌ی خود در حال توبه کردن بود.


💠 حضرت علی (ع)  جوانی زیبا و خوش اندام با لباسهای گرانبها را مشاهده کرد،

از او پرسید ناله و سوز و گدازت برای چیست؟

💠 گفت:نافرمانی و نفرین پدرم اساس زندگیم را از هم گسست و سلامتی را از من ربود.

💠 جوان ادامه داد:پدر پیرم خیلی مهربان بود ولی


من به کارهای زشت و بیهوده می‌گذشت و هر چه او مرا نصیحت می‌نمود


نمی‌پذیرفتم و گاهی او را آزار و اذیت می‌کردم و دشنام می‌دادم!

💠 روزی من به سراغ صندوق رفتم تا پولی که پدرم دارد بردارم،


او جلوگیری کرد،من دستش را فشردم و او را بر زمین انداختم،خواست


از جا برخیزد ولی از شدت کوفتگی و درد یا رای حرکت نداشت.


او گفت: من به خانه‌ی خدا می‌روم و تو را نفرین می‌کنم.


💠 پدرم چند روز روزه گرفت و نمازها خواند پس از آن به خانه‌ی خدا سفر کرد،


من مشاهده کردم پدرم پرده‌ی کعبه را گرفته است و با آهی سوزان مرا نفرین کرد.


💠  به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که بیچاره شدم و تندرستی از من سلب شد.


در این موقع پیراهن خود را بالا زد دیدم یک طرف بدنش خشک شده و حسی و حرکتی ندارد.


بعد از این پیشامد پشیمان شدم و نزد او رفته و عذرخواهی کردم.


اما او نپذیرفت. سه سال از او پوزش می‌طلبیدم اما او رد می‌کرد.


💠 سال سوم ایام حج که فرا رسید.گفتم پدر جان برو همانجایی که


مرا نفرین کردی دعا کن.شاید خدا بر برکت دعای تو سلامتی را بر من بازگرداند.


قبول کرد وقتی بر وادی اراک رسیدیم شب تاریکی بود


ناگاه مرغی از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و تیرزدن او شترِپدرم رمید.


و اوبر زمین افتاد پدرم میان دو سنگ قرار گرفت و فوت کرد


او را همانجا دفن کردم و من هنوز گرفتار نفرین اویم.

✳️ امیرالمؤمنین دعایی از پیامبر به او تعلیم داد که بیچارگی،


اندوه، درد و مرض فقر و تنگدستی از او برطرف شد و گناهانش آمرزیده می‌شود.

این دعا همان دعای مشلول معروف است که محدت قمی در مفاتیح الجنان آورده است.

                        📚مهج الدعوات و منهج العبادات، صفحه: 151





ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ...
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ...
ما اگر مانده ز راه...
در پس و پیشِ قدم...
پشت پرچین بلندِ غمِ تو...
ﺩﺭ پسِ ﭘﺮﺩﻩ‌ء ﺍشکِ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
مأﻣﻦ ﮔﺮﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ...
ﺍﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ...
ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ...
در پسِ هر نفسی...
که فرو میرود و می‌آید...
در پسِ ضربه‌ء نبضی ست...
که در گردن ماست...
ما اگرتنهاییم...
من و تو گمشده ایم...
او همینجاست کنار من و تو...
ﺳﺎﻟﻬﺎﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ...
ﺗﺎ ﺑﺴﻮﯾﺶ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ...
ﺗﺎ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﺠﺰ...
ﻭ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭ...
ﻣﻮنسِ ﻭﺍقعیِ ﺧﻠﻮتِ ﻣﺎﺳﺖ...



ای فرزند آدم دل به دنیا مبند و با دنیا انس مگیر
دنیا بسیار کوچکتر از آن است که پاداش و مزد حتی لحظه ای از خاطر تو باشد
و بهای حتی پاره ای از دل تو شمرده شود
جان آسمانی تو جز من قیمتی ندارد
و جز بهشت من هیچ چیز نمی تواند هزینه وجود تو را جبران کند


در خلوت خود به اندیشه بنشین و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو
نعمت های مرا بشمار و خطاهای خودت را به یاد آر
مرا دوست داشته باش و محبتم را در دل دیگران نیز بیانداز
مهربانی های مرا برایشان بازگو کن
و سایه سار لطف مرا بر فراز وجودشان نشان ده





الهی رحمتت را شاملم کن🍁
 
سراپاعیب ونقصم کاملم کن🍄

کمال آدمییت حق شناسیست🌸

به جمع حق شناسان واصلم کن🌴

هزاران مشکلم درکار باشد🌼

زلطف خویش حل مشکلم کن🌳

منم غافل خدایا آگهم ساز🌱

منم جاهل خدایا عاقلم کن🌻

نخستین منزل کوی توتقواست🌷

الهی ساکن این منزلم کن💐


💞19پله الهی بسوی آرامش 💞

دلا فرزانگی کردن مهم است

💞 خدا را بندگی کردن مهم است

💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

💞 چگونه زندگی کردن مهم است

💞 دلا این زندگی جز یک سفر نیست

💞 گذرگاه است و راهش بی خطر نیست

💞 چو خواهی با صفا باشی و صادق

💞 به جز راه خدا راهی دگر نیست

💞 غم بیچارگان خوردن مهم است

💞 دلی از خود نیازردن مهم است

💞چه مدت زندگی کردن مهم نیست

💞 چگونه زندگی کردن مهم است

💞دلا با نفس جنگیدن مهم است

💞 عیوب خویش را دیدن مهم است

💞 خطا باشد ز مردم عیب جویی

💞 خطای خلق بخشیدن مهم است

💞 دلا درد آشنا بودن مهم است

💞 به مردم عشق ورزیدن مهم است

💞 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

 💞چگونه زندگی کردن مهم است...


توبه نصوح :

نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و


اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد



و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و


برایش لذت بخش نیز بود.


گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.


روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ،


دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.


وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد.


وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند  به خداى تعالی رو آورد و


از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد


که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.

پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و

از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.

او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که

بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را

به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و

قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت.

هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و

از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود،

سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که

در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این

میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این

میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى

من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و

نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و

نصوح از شیر آن بهره مند مى شد

.
روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند

عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و

او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر

را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و

آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و

چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از

هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به

او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید

که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده،

دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،

نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و

از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را

به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و

اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.

پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید

به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح،

نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و

بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد.
روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل،

میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
 نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه  دارم از آن میش توست

می دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است

بلکه ما دو فرشته براى  آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬

اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر توحلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.


به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند.



مناجات

- ای صمیمیت،من نمیدانم تو چه هستی؟

تصویر و تصور من از تو بسیار ناقص است، ولی تو میدانی من که هستم و

چه هستم،آیا همین تفاوت کافی نیست،که عدم آگاهی و جهل،ضلالت و

تاریکی حاکم بر من را از میان برداری و بزدایی.

- ای گزیده ترین دوست،به من بیاموز شیوه تربیت نفسی که مرا

بسوی لذتهای کاذب و مقطعی سوق میدهد وچگونگی ممارست و

همزیستی با تو و آفریدگانت،که حاصلی به جزء بهزیستی در برندارد.

- خدایا با دستهای توانایت این وجود ملوس و آلوده را تطهیر و

پالایش و آرایش کن، این صدا و نوای نمایل سوزان من است،تنها تو

میتوانی که از من اسباب و وسیله ای بسازی،برای کمک و خدمت به خود و خلق تو.

- خدایا دست و زبان، فکرو استنباط،عمل و عکس العمل و شنیدار و

گفتارم باش، میخواهم که در درون تاریکم روشنائی تو باشد.من بر

آنچه تو میخواهی ناتوانم،پس آن چه تو میخواهی بساز و هدایت کن،

ای روشنی بخش تمام روشنائی ها،ای جان و جانان برای تمامیت جانها.

- میخواهم مهرورزی کنم و در کنار دیگران بمانم،در شادی و

غم،تمول و فقر،در سلامتی و مرض،نه راه آنرا میدانم و نه میتوانم،

میخواهم با تمام هستی و آفرینش،یکی و همدل باشم تا به تو برسم،

یاری میخواهم،تمنای استواری و خرسندی،آزادی

و اندیشه های سبز دارم،ازچه کسی غیر از تو بخواهم؟

- الهی تو خود میدانی که نمیخواهم ناپاک باشم و آلوده،نمیخواهم زخم بزنم و

آسیب برسانم،ولی نمیتوانم،مرا به خود وامگذار،که عین هلاکت است،

به من یاری رسان که عین محبت است.

- معبودا به کوچکی و هیچ بودن من منگر،فریاد میزنم

که گر چه پلیدم،اگر چه ناپاک و آلوده ام،توخود میدانی که

از آغاز اینگونه نبوده ام و نمیخواهم بدین گونه باشم،

خط تماس و ارتباط مرا با خود قطع نکن،اگر چه من خود

به دفعات به این کار دست زده ام،دعا میکنم و عمیق ترین نیازهای

درونی و بیرونی خود را ابراز میکنم،تو از مکنونات قلبی هر

کسی آگاهی،اجابت کن تا هیچگاه تمام درها را به روی خود بسته نبینم.

- دنیا و مردم و مسائلش مرا به بند کشیده اند،رهایم کن تا در عشق تو

و مهربانیت غوطه ور شده و بیاسایم،اجابت خواسته هایم از سوی تو،مرا

به بی نیازی و تسکین پریشانی سوق میدهد و راه را بسوی تو روشن میکند.

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

خاطره ای زیبا از یک پزشک متخصص اطفال

من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم.

سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم ؛

کنار بانک دستفروشی بساط باطری ،

ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.

دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است.

آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند.

جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده ؛

او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است!

گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و

سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.


(دو ریالی صلواتی موجود است)

باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم

مراجعه کردند و به آنها هم...

گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟

با کمال سادگی گفت:


۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که


کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.

مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و


حرص زدم ،دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است


که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد،


در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به


راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم .

احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم .


آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم .


این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.

من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم...

به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟ گفت:


خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم.


گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر.


نمیدانید چقدر ثواب دارد!

صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم ،


خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.


دگرگون شده بودم ،


ما کجا اینها کجا؟!

از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار


مطبم نوشتند با این مضمون؛


<شبهای جمعه مریض صلواتی میپذیریم>


دوستان و آشنایان طعنه ام زدند،


اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی:

گفت باور نمی کردم که تو را

بانگ مرغی چنین کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست

مرغ تسبیح گوی و ما خاموش ..

راستى یک سوال :

شغل شما چیه؟




من برای بندگی تو هزار و یک دلیل می خواهم


ممنونم که بی چون و چرا برایم " خدایی " میکنی....

امکان ندارد که کسی

 چراغی برای دیگران

 روشن کند و خودش

  در تاریکی بماند...


 خدایا : پنجره ای برای

تماشا و حنجره ای برای

 صدا زدن ندارم ،

امیدم به توست ،

پس بی آنکه

  نامم را بپرسی و

  دفترهای دیروزم را
  ورق بزنى، رحمتت را


   بر همه کسانیکه

 برایم عزیزند جاری کن.


اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت، دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او !

آنگاه که مهر می ‌ورزی؛ مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند

پس خود را گناهکار مبین !

من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت!

من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده؛ یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر، کفر !

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند،


از تو برای مهربانیت  قدردانی می کنند !

پس؛ از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش،


که این روح "تو"ست که با مهربانی، آرام می گیرد !

خوبی؛ دلیل جاودانگی تو خواهد شد...


 پس به راهت ادامه ده ...



عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...
ما همه شاگرد و استادش خداست...

درس آن راه کمال و بندگیست...
شیوه ی انسان شدن در زندگیست...

امتحانش ازکتاب معرفت...
نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...

با عمل تنها بود این آزمون...
از مسیر عقل رفتن تاجنون...

باید اینجا چشم دل را وا کنی...
تا که در عرش خدا ماوا کنی...

درس اول در وصالش، اشتیاق...
درس آخر، وصل و پایان فراق...

شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...
ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...

شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...
محو رخسار گلی بی خار و خس...


💫گاهی خدا ...

🌟با دستِ تو...
دستِ دیگر بندگانش را میگیرد...

🌟با زبان تو...
گره کار بنده ای را باز میکند...

🌟با انفاق تو ...
گرسنه ای را سیر و عریانی را میپوشاند ...

🌟با قدم تو ...
مشکلی را حل میکند....

🌟وقتی دستی را به یاری میگیری...
بدان که در آن زمان دستِ دیگر تو،
  در دست خداست...
 
❤️اجازه دهید کلماتتان …
باعث قوت قلب دیگران شود ،
الهام بخش شان باشد …
و مسیرشان را روشن کند .

❤️اجازه دهید اعمالتان …
زنجیرهای دیگران را باز کند .

❤️اجازه دهید دست هایتان …
چشم بند را از دید دیگران کنار بزند .

❤️اجازه دهید عشقتان …
یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد .

❤️و در پایان اجازه دهید محبت شما ،
"نمایشی از محبت خالق مهربان و کاینات باشد "…

        همواره دستان خداوند
        در دستانتان.......❤️


جملات تکان دهنده ی دکتر علی شریعتی درباره قرآن:

قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.


کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و


بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و


زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!


کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و


بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!


کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست …


کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم…


آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست.


این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند،


لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و

از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و

برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت،

از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند،

وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و …

شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند و

بالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و

نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر

وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند” چه کس مرده است؟ “

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.

قرآن! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌

یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته،

‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …

آیا واقعا خدا ترافرستاده تا موزه سازی کنیم؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند،‌

آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند! …

اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!”

گویی مسابقه نفس است …
قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای

حفظ کردن تو با شماره صفحه،

خواندن تو از آخر به اول ،

‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟

ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی،

تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند،‌

گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم


مرحوم دکتر علی شریعتی، برگرفته از پدر مادر ما متهمیم، مجموعه آثار ۲۲

عشق به حقیقت


یک مهندس روسی، تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد.


کارگرها موقع اذان، نمازشونو می خوندند.

 یه روز مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار،


نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم میکنم!

 بعضیا از ترس اینکه حقوقشون کم نشه نماز رو


بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت..

آخر ماه شد...


مهندس به اونائیکه نماز اول وقت رو


ترک نکرده بودند بیشتر از حقوق عادی (ماهیانه) داد!

بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی؟!

گفت: اهمیت دادن این افراد به نماز و چشم پوشی از کسر حقوق،


نشون میده ایمانشون بیشتر از شماست؛ این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند


همونطور که به نمازشون خیانت نکردند!

کسانی که به خدا خیانت نکنند به خلق خدا هم خیانت نمیکنن🌹




مثل خدا باش

خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !

مثل خدا باش ،

با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …

مثل خدا باش ،

عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …

مثل خدا باش ،

در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …

مثل خدا باش ،

بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …

مثل خدا باش ،

بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …

مثل خدا باش ،

با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …

مثل خدا باش ،

اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...

مثل خدا باش ،

برای اطرافیانت دلسوزی کن ...

مثل خدا باش ،

مهربان تر از همه


تنهایی و خلوت با خدا

داستانک

روزی مورچه‌ای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و

نقش‌های زیبا رسم می‌کند. به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و

عجیبی رسم می‌کند. نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.

آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را

به نگارش وا می‌دارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛

بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک می‌گیرد.

مورچه‌ها همچنان بحث و گفتگو می‌کردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد.

هر مورچه نظر عالمانه‌تری می‌داد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید.

او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست.

این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بی‌خبر می‌شود.

تن لباس است. این نقش‌ها را عقل آن مرد رسم می‌کند.

مولوی در ادامه داستان می‌گوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمی‌دانست.

عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه،

عقل را به حال خود رها کند

همین عقل زیرک بزرگ، نادانی‌ها و خطاهای دردناکی انجام می‌دهد.


dastan-khoda [Blue Eyes]

عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...

ما همه شاگرد و استادش خداست...

درس آن راه کمال و بندگیست...

شیوه ی انسان شدن در زندگیست...

امتحانش ازکتاب معرفت...

نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...

با عمل تنها بود این آزمون...

از مسیر عقل رفتن تاجنون...

باید اینجا چشم دل را وا کنی...

تا که در عرش خدا ماوا کنی...

درس اول در وصالش، اشتیاق...

درس آخر، وصل و پایان فراق...

شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...

ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...

شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...

محو رخسار گلی بی خار و خس..



دعایی زیبا از بابا طاهر :
 
                   
خدایا دانشی ده ؛؛غم نگیرم .

بده آرامشی  ؛ ماتم  نگیرم .

خدایا ازشهامت بی نصیبم،

شهامت ده که آرامش بگیرم.

خدایا ؛این تفاوت بر من آموز.

که در گمراهی مطلق نمیرم.

ابرها به اسمان تکیه میکنند، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر.........

گاهی دلگرمی یک دوست چنان معجزه میکند که انگار خدا در زمین کنار توست.

جاودان باد سایه دوستانیکه شادی را علتند نه شریک،

و غم را شریکند نه دلیل...



کجاها نباید خندید !!!!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !


به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !


به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !

به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !

به دستان پدرت...


به جارو کردن مادرت...


به راننده ی چاق اتوبوس...


به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...

به راننده ی آژانسی که چرت می زند

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...

نخند ...

نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...

که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:

آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.

آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...

بار می برند...

بی خوابی می کشند...

کهنه می پوشند...

جار می زنند...

سرما و گرما را تحمل می کنند...

و گاهی خجالت هم می کشند


خیلی ساده

هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند !


عکس نوشته شعر نو


جالبه لطفا بخونید

بهشت کجاست؟ بالای هفت

 آسمان و جدا از هفت آسمان.چون آسمان روز قیامت از بین میرود

اما بهشت جاویدان است و سقف بهشت عرش پرودگار است.
_____________________________
جهنم کجاست؟
 مرکز آن طبقه هفتم زمین است،

در جایی به نام سجین.جهنم کنار بهشت نیست که بعضی ها میپندارند.
زمینی که بر روی آن زندکی میکنیم زمین اول است و

شش زمین دیگر وجود دارد که زیر زمینی است که بر روی آن زندگی میکنیم.
__________________________
سدره المنتهی: درخی بزرک و سترگ که ریشه های آن در آسمان ششم است و

به آسمان هفتم نیز ادامه دارد.برگ هایی همانند گوش فیل.
این درخت بیرون از بهشت واقع شده که پیامبر(ص) جبرییل را

در کنار این درخت به صورت حقیقی و و واقعی رویت کرد.

بار قبل هم جبرییل را در مکه در مکانی به نام اجیاد دیده بود.
___________________________
حورالعین: زنان مومنان در بهشت ،

نه از انسان نه از ملاءکه و نه از جن..

اگر یکی از این زن ها به زمین دنیا نگاه کند، مابین مشرق و مغرب را روشن میکند.
___________________________
الولدان المخلدون:

خدمتکاران اهل بهشت،

نه انس نه جن و نه ملاءک،پایین ترین درجه اهل بهشت

ده هزار تعداد از این خدمتکاران را دارند.
____________________________
اعراف :
دیوار بلندی است برای مسلمانانی که خوبی و بدی شان مساوی است،

مدتی در کنار آن دیوار میخورند و می آشامند و سپس وارد بهشت میشوند.
____________________________
مدت زمان روز قیامت : پنجاه هزار سال..


ملاءکه و روح در روزی که مقدار آن پنجاه هزار سال است عروج می یابند..


روز قیامت پنجاه جایگاه است و هر جایگاهی هزار سال.


عایشه در این مورد از پیامبر پرسید روزی که زمین و آسمان ها تغییر میکند ما کجاییم؟؟


فرمودند: بر روی پل صراط..


هنگام عبور از این پل صراط سه جایگاه بهشت،جهنم و پل صراط وجود دارد.


همچنین فرمودند اولین نفراتی که از این پل رد میشوند من و امتم است.
__________________________
پل صراط: دو جایگاه بهشت و جهنم دارد که

برای رسیدن به بهشت باید از مسیر جهنم عبور کرد.
پل صراط بالا و به طول جهنم واقع شده که

اگر با موفقیت تا انتهای این پل را پیمودی

در بهشت را رو به روی خود میبینی که پیامبر به استقبال بهشتیان ایستاده.
____________________________
خصوصیات پل صراط:

باریک تر از مو-برنده تر از شمشیر-بسیار تاریک-زیر آن جهنمی تیره و تار

که از عصبانیت در حال انفجار است.
تمامی گناهانت بر روی پشتت حمل میکنی و

اگر زیاد گناهکار باشی عبورت را آهسته میکند.

اما اگر کوله بار گناهت اندک باشی در یک چشم به هم زدن عبور خواهی کرد.

پل صراط چنگک هایی دارد که زیر پاهات را زخمی میکند

که این کفاره گناهان و کلمات و نظرات گناه آلود است.

شنیدن فریادهای بلند کسانی که پاهایشان میلغزند و به قعر جهنم سقوط میکنند.

رسول الله انتهای پل در کنار در بهشت ایستاده اند تو را

در حالی که بر روی پل شروع به راه رفتن میکنی میبیند و

برایت دعا میکند و میگوید ای خدا نجاتش بده.

این بنده مردمانی را که به قعر جهنم می افتند و

کسانی که نجات میابند و اهمیت نمیدهد.

بنده والدین خود را میبیند اما توجهی نمیکند.

در آن لحظه آنچه که برایش مهم است فقط و فقط نجات خودش است.--
بر فتنه های دنیوی صبر کنید که سراب است.

تلاش کنیم و به همدیگر یاری برسانیم

تا در بهشتی که پهنای آن به اندازه آسمان ها و زمین است همدیگر را ملاقات کنیم.

فراموش نکنیم هم اکنون این مطلب،صدقه ای است جاری قرار دهیم.

بار خدایا ما را از عبورکنندگان از پل صراط قرار بفرما..



بعد از این همه مطلب،آیا کسی ارزش آن را دارد که


به خاطرش کینه به دل کنی و اعمالت را تباه کنی..مخلوق را به خالق بسپار.


از خود بپرس چند سال از زندگی ام را گذرانده ام و


چند صباحی از زندگی ام باقی است؟


آیا تضمینی هست که لحظه ای بعد زنده باشم؟
_____________________________

بارخدایا،این مطلب را صدقه ای جاری از من،پدر و مادرم و تمامی مسلمانان قرار بده

چرا میّت اگر به دنیا برمی گشت می خواهد صدقه بدهد؟؟

همانطور که الله تعالی می فرماید:


(رب لولا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق واکن من الصالحین)

سوره منافقون

ترجمه:پروردگارا چرا مرگ مرابه تاخیر نینداختی تادرراه خداصدقه دهم و ازصالحان باشم.

ونگفت: بدنیا بازگردم تا نمازبخوانم یاروزه بگیرم بابه عمره بروم!!!

علماء می گویند:میت صدقه راانتخاب می کندچون اثربزرگی بعد ازمرگش می بیند.


پس زیادصدقه دهید چون فردمؤمن روز قیامت زیرسایه صدقه اش می باشد،


و همچنین از طرف مردگانتان نیز صدقه دهید چون آنها آرزو می کنند


به دنیا برگردند وصدقه دهند وعمل صالحی انجام دهند


این آرزوی آنها رابراورده کنیدوفرزندانتان رانیز براین کارعادت دهیدتا صدقه بدهند.

بهترین صدقه ای که الان انجام می دهی اینست که این پیام رابه نیت صدقه


به دیگران نیزارسال کنی.هدیه به روح جمیع اموات گذشتگان بخصوص پدر مادرای ازدنیارفته




تا تهش بخون خداییش قشنگه.

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم


طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم


همین که توی دلم خواندم سه عمودی

یکی گفت بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه

ازهمه چیز برتر است

حاجی گفت: پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم


حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه

گفتم: حاجی اینها نمیشه

گفت: پس بنویس مال


گفتم: بازم نمیشه


گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه

دیدم همه ساکت شدند

مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است.

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

دیگری خندید و گفت: وامv

یکی از آن وسط بلندگفت: وقت

یکی گفت: آدم

خنده تلخی کردم و گفتم: نه

اما فهمیدم


تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی


حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !!!

باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی.


بدون آن همه چیز بی معناست!!!

هرکس جدول زندگی خود را دارد.

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش

کشاورزبگوید: برف 

لال بگوید: حرف

ناشنوا بگوید: صدا

نابینا بگوید: نور

و من هنوز در فکرم


که چرا کسی نگفت:


   خدا       
           
     
                         «صادق هدایت»




عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

ﺑﻌﻀﯽ ﺍشک ها ﻫﺴﺘﻨﺪ...

بی ﺩﻟﯿﻞ ، بی ﺑﻬﺎﻧﻪ ، یک ﺩﻓﻌﻪ ای ، ﻧﺼﻒ ﺷﺒﯽ ﻋﺠﯿﺐ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ می ﮐﻨﻨﺪ

ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ، ﺳﻨﺪﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ !!!



خــدایــــــــــا . . . .

می دانم این روزها از دستم خسته ای

کمی صبر کن خوب می شوم...

بگذار باران بزند

دلم بگیرد

میروم زیر آسمانت

دستهایم را می سپارم به دستت

سرم را می گیرم به سمتت

قلبم مالِ تو

اشک هایم که جاری شود

می شوم همانی که دوست داری

پاک ...

استوار ...

امیدوار ...

بگذار باران بزند...



صــــداى خـــــنـده هـــاى خـــــدا را مـــیـشـنـوى ؟

 
دعـــــایـت را شـــنـیـده


و بـــه آنـــــچـه مــــحـال مـــیـپنـدارى ، مـــیـخـندد . .


خدایا

هیچ شباهتی به یوسف ندارم

نه رسولم

نه زیبایم

نه عزیزم

نه چشم به راهی دارم

فقط در چاه افتاده ام

خدایا کاروانی بفرست ...



الهی

الهی من تو را یاری نکردم

به غیر از معصیت کاری نکردم

جوانی ام را امانت داده بودی

امانت را نگه داری نکردم

ذلیلم, مسکینم, خوار و پستم

کنار سفره ی خوبان نشستم

به جای شکر تو دیدی چه کردم

نمک خوردم نمکدان را شکستم

گذشتم من ز مرز بی حیایی

نبردی آبرویم را خدایی ...

میان معصیت بودم شنیدم

صدایم میکنی بنده کجایی...




خــــــــدایا . . .

دلم میخواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم

شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند...


ازعظمت مهربانیت در حیرتم...

چگونه به من محبت میکنی


درحالی که درسرزمین وجودم فصل سرد

شیطانی حاکم است...

خـــــــــدایا . . .

سجده میکنم

در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری






خدای من....

 

سرم به سوی آسمانت تو را طلب می کنم

 

و بی تابم بی تاب تر از همیشه

 

سنگین و بی رمق دلم پر می زند و

 

این چهار چوب تنگ را نمی خواهد

 

و بالا را بهانه می گیرد

 

گله دارم از بندگانت ....

 

براستی بنده تو می تواند فراموش کند از کجا آمده و

 

در نهایت به کجا خواهد رفت.. 

 

می تواند هر چه دلش خواست بگوید

 

هر چه دلش خواست انجام دهد کجای این بندگی است؟

 

من کوچکم و خود بنده ...

 

بنده ای شرمنده و حق قضاوت ندارم

 

اما دلم سخت گرفته و جز تو کسی را نمی شناسم

 

برای گفتن.....



تنها کسی که قلبت را نخواهد شکست،

همان کسی است که آن را ساخته است.

پس همیشه فقط به خدا تکیه کن...




خدایا چگونه نخوانمت در حالی که از لابلای مشکلاتم هوایم را داری



     از شخصی پرسیدند : روزگارت چگونه است؟

اندوهگین نگاهی کرد و پاسخ داد: چه بگویم امروز از  زور گرسنگی مجبور شدم

کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله ای اجدادم بود بفروشم و نانی تهیه کنم

 

حکیمی در پاسخ مرد گفت :



خدا روزیت را


سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه نا سپاسی میکنی !!




خدایا دلم زنگ تفریح میخواهد

باور کن خسته شدم از این کلاس  

رقصیدن به ساز دنیا




خدای من آرامشی می خواهم که ندارم ....


کاسه ای می خواهم برای صبرم ، نو باشد ،خالی باشد و بزررررررگ ....


این یکی زیادی کوچک بود انگار لبریز شده ....

خدایا بیا یک روز بنشینیم من و تو .... بی مزاحم .. بپرسم پرسش های هر روزم را ....


بپرسم چرا ... آن وقت بگو ... همه چیز را بگو ...


این که چه شد که تصمیمت برای سرنوشتم این شد ....


از حکمتت بگو همان که همه برایم از آن دم میزنند .... از تقدیر بگو ....


بگو برایم چه نوشتی ... اما نه ... نگو ... میترسم ...


میترسم بفهمم آینده ای که ملتمسانه به آن چشم دوختم سیاه است ....


میترسم زبانم لال بیاید بر سرم از هر آنچه که میترسم ... خدایا ...


بیا فقط یک دلیل بیاور که بدانم دوستم داشتی وقتی اینها را برایم رقم زدی .. ی


ک دلیل برای ادامه دادن .... میدانی خسته ام ... خوب میدانی .....

خدایا نگاهم به دستان توست .. عطا کن آرامشت را ...


عطا کن سعادت را ... دلم نگاه پر مهرت را می خواهد ...

من همچنان چشم به راهم ... چشم به راهه معجزه ات .....


می خواهمت با تمام وجود ... دوستت دارم .. میدانم که میدانی ...


بی تو من هیچم .... حتی اگر سر سختانه اقرارش نکنم ...


میدانی که جز تو پناهی ندارم ... میدانی .... جز تو به چه کسی التماس کنم که بشنود ...


که سرزنش نکند ... که قضاوت کند .... که بفهمد چه می گویم ...


مگر میشود از تو روگرداند ... من نفس نفس توام ... اگر نمب آیم ...


اگر بی صدا شدم .. اگر دور شدم ... از خودم خسته ام .. از زندگی .. ...


دلگیرم اما نه از تو ... از خودم ... که چرا لایق سرنوشتی بهتر از این نبودم ...


که چرا آنقدر خوب نبودم که برایم غم نخواهی ... چرا ؟؟؟؟!!!

ببخش اگر گاهی ندانسته حرفی میزنم .. گله ای میکنم که میرنجی ...


مرا ببخش ... من هیچ گاه آن که تو می خواستی نبودم ...


میدانم خیلی وقت ها نا امیدت کردم ... اما .... درکم می کنی نه ؟؟؟ ...


خودت میدانی من مرد این میدان نیستم ...


امتحانت بیش از حد برایم دشوار است ... به دادم برس ....






راز بندگی


درویشی که بسیار فقیر بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز


در شهر هرات غلامان حاکم شهر را می دید که جامه های زیبا و گران قیمت بر تن دارند و


کمربندهای ابریشمین بر کمر می بندند.


روزی با جسارت رو به آسمان کرد و گفت خدایا!


بنده نوازی را از رئیس بخشنده شهر ما یاد بگیر. ما هم بنده تو هستیم.


زمان گذشت و روزی شاه خواجه را دستگیر کرد و دست و پایش را بست.


می خواست ببیند طلاها را چه کرده است؟


هرچه از غلامان می پرسید آنها چیزی نمی گفتند.


یک ماه غلامان را شکنجه کرد و می گفت بگویید خزانه طلا و پول حاکم کجاست؟


اگر نگویید گلویتان را می برم و زبانتان را از گلویتان بیرون می کشم.


اما غلامان شب و روز شکنجه را تحمل می کردند و هیچ نمی گفتند.


شاه آنها را پاره پاره کرد ولی هیچ یک لب به سخن باز نکردند و راز خواجه را فاش نکردند.


شبی درویش در خواب صدایی شنید که می گفت:


ای مرد! بندگی و اطاعت را از این غلامان یاد بگیر.

منبع:مثنوی معنوی






الهی...


پرنده ی کوچک وجودم، چگونه شکر وسعت آسمان تو گوید


و پاهای خرد و خسته ام، چگونه جاده ی بی انتهای ثنای تو گوید


چگونه شکر تو گویم که سراپای وجودم غرق در نعمت های توست


تویی که مرا به زینت ایمان آراسته ای


و در خیمه ی لطفت منزل داده ای


تویی که گردنبند ناگسستی منت هایم را بر گردنم آویخته ای


الهی...


الهی و ربی من لی غیرک




عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

نمــﮯدانــم...!

ﮐُــﺠــا؟

ﮐـِـﮯ؟

ﭼـــه ﺷُــﺪ؟

ﮐـــﮧ ﻳﺎﺩﺕ ﺍﺯ ﺩَﺳـﺘــﻢ ﺍُﻓــﺘــاﺩ

ﻭ ﺣــاﺻـِـﻠَــــش ﺗــﻤــاﻡ ِ ﺯَﻣــﯿــﻦ ﺧــﻮﺭﺩﻧﻬـﺎﻳﻢ شد، 

دلم ﻣــﮯ ﺧــﻮاﻫَــﺪ ﺁﺭاﻡ ﺻـِـﺪﺍﻳَﺖ ﮐُــﻨَــﻢ: 

ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ ﯾـﺎ ﺷـﺎﻫـِﺪَ ﮐُـﻞِّ ﻧـَﺠْـﻮﻯ

ﻭ ﺑـِـﮕـــــــــﻮ ﯾَــﻢ ﺗــﻮ ﺧــﻮﺩ ِ ﺁﺭاﻣـِـــــــــﺸــﮯ

ﻭ ﻣـَـﻦ ﺧــﻮﺩ ِ ﺧــﻮﺩ ِ ﺑــﯿــﻘَــﺮاﺭ

ﺧﺪﺍﯾــــــﺎ ! ﺧــــﺮﺍﺑﺖ ﻣﯽ ﺷــــﻮﻡ

ﻣﺮﺍ ﻫﺮ ﮔــــﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧـــــﻮﺍﻫﯽ ﺑﺴـــــﺎﺯ ...



از امروز که شنبه است من و تو خواهیم خواند :

ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻏﻢ ﺣﺴﺎبى ﻧﻴﺴﺖ...
ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻛﺎﺭى ﻧﻴﺴﺖ...
ﺩﻟﻢ مى ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ امروز،
ﺭﻫﺎ ﺳﺎﺯﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻭ ﺩلتنگى ﻭ ﺗﺸﻮﻳﺶ...
ﻣﻦ ﺍﺯ این ﺷﻨﺒﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ!...
ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺭﻭﺣﻢ ،
ﻣﻬﺮﺑﺎنى ﻫﺎ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ...
ﻭ ﺍﺯ ﻳﻜﺸﻨﺒﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ، ﻗﺮﺍﺭى ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ...
ﺗﺒﺴﻢ ﻫﺪﻳﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ...
ﻭ ﺩﺳﺘﺎنی ﻛﻪ مى ﺑﺨﺸﻨﺪ...
ﺩﻭﺷﻨﺒﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ، ﻣﻦ ﻋﻬﺪ مى ﺑﻨﺪﻡ...
ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺑﻨﺪﻩ ﺍى ﺑﺎﺷﻢ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻮﺭى ﻛﻪ مى ﺧﻮﺍﻫﺪ...
ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎنى ﻫﺪﻳﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ...
ﻭ مى ﺑﺨﺸﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ کسانى ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﺁﺯﺭﺩﻧﺪ...
ﻭ ﺩﺭ چهاﺭﺷﻨﺒﻪ ى ﺍﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ ى ﺯﻳﺒﺎ ﻛﻪ مىﺁﻳﺪ،
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻳﺶ ﺷﻜﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﻔﺖ...
ﻭ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻴﺰى ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ،
و به یاد رفتگان خیراتى از حسرت بى دوست بودن را ،
نثار دوست خواهم کرد ...
و در جمعه ،

ﺑﺎ ﺭﺿﺎﻳﺖ، ﺯﻧﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ....
ﺑﺎ ﺳﺨﺎﻭﺕ، ،ﻣﻬﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ...
ﺑﺎ ﺳﻌﺎﺩﺕ، ﺑﻬﺮﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮﺩ...
و هفته اینچنین بر تو ، و بر من ، ماه خواهد شد...
سال خواهد شد...
و این است روزگارى که طعمش شیرین چو شهد
و عیشش مدام و مانا خواهد شد...



خدایا
 
سجاده ام را به سمت قبله نیاز می گشایم

تا ذره ذره وجودم را به معراج نگاهت، پرواز دهم

می ایستم به قامت دربرابرت تاعظمتت راسپاس گویم

به رکوع می روم تا بزرگی ات را به یاد بیاورم

و به سجده می افتم تا بر بندگی ام مهر عشق بزنم…

چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توست

چه لحظه های مهرافروزی در ذکر یادت…

پروردگارا!

 دستان دعایم را

به عرش الهیت برسان ،

دلم را به حلاوت دوستیت

و چشمان باران زده ام رابه دیدارت

نورانی گردان...
برای تو🌹
🌺  🌺


الهی!

ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد

ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت

ای حی بی ذلت ای بخشنده بی منت

ای داننده رازها

ای شنونده آوازها

ای بیننده نمازها

ای شناسنده نامها

ای رساننده گامها

ای مطلع بر حقایق

ای مهربان بر خلایق

عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر ...

و بر عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر

از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت ...

خدایا

ما بنده تو هستیم .......

و بنده را جز اطاعت نشاید......

به ما الفبای بندگی بیاموز.....


آمین یا رب العالمین


ای فرزند آدم ...

خود را برای بندگی من مهیا نما

در این صورت قلب تو را بی نیاز خواهم کرد

و تو را بسوی خواسته هایت واگذار نخواهم کرد

و بر من واجب خواهد بود که حاجت تو را بجا آورم

و قلب تو را مملو از خوف و ترس از خود می کنم


و اگر برای بندگی من خود را مهیّا نسازی

قلب تو را مشغول به دنیا خواهم کرد

سپس حاجت تو را بجا نخواهم آورد

و تو را به خواسته هایت واگذار خواهم کرد ...

ای فرزند آدم ...

در آنچه که به تو امر نمودم مرا اطاعت کن

و آنچه صلاح توست به من نیاموز !

ای فرزند آدم ...

لحظه ای در صبح مرا یاد کن

و لحظه ای در عصر ، هرچه خواهی به تو می دهم ...

حدیث قدسی - کتاب تنهایی

خداى من

این روزها بیشتر حواست به من باشد

میگویند بزرگترین شکست از دست دادن ایمان است

حواست باشد که من شکست نخورده ام ...


من هنوز هم تو را بنام "قاضى الحاجات" میخوانم

حتى اگر همه التماسهایم را نادیده بگیرى

هنوز هم تو را "ارحم الراحمین" میدانم

حتى اگر سخت بگیرى ،

هنوز هم

تو همان خدایی

اما من ... ،

مگذار که از دست بروم ای مهربانم

من امیدم به توست

براى دلم اَمن یُجیب بخوان

اَمن یُجیب بخوان تا آرام شود این مضطر ...


قایقی ساخته ام

جنسش از راز و نیاز

بادبانش از صبر، دکلش از ایمان

در شبی مهتابی

سفری دور و دراز، می کنم از لب دریا آغاز

دل به امواج بلا خواهم داد

اگرم ساز مخالف زند و باد به همراهی طوفان خواهد

که مرا منصرف از راه کند

راه بیراهه کند، مضطر و درمانده کند،

باکی نیست ...

من به همراه دعایی، و به دل قطب نمایی دارم

و اگر در طی راه

به عنادی شکند زورقِ امیدِ مرا گردابی

باز اندوهی نیست ...

بازوانی دارم

میزنم آب و شنا می کنم و میدانم

که «« خدایی »» دارم

که اگر خسته شدم دست گیرد بی شک

و به ساحل برساند به یقین ...



الهی "دردهایی" هست که با هیچ گوشی نمیتوان گفت...

"گفتنی‌هایی" هست که هیچ قلبی محرم آن نیست...

الهی "تلاش‌هایی" هست که جز به مدد تو ثمر نمی‌بخشد...

تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست...

دعاهایی هست که جز به "آمین تو" اجابت نمی‌شود...

الهی "قدم‌های گمشده‌ای" دارم که تنها هدایتگرش تویی...

"افکار آشفته‌ای "دارم، که تنها سامان دهنده‌اش تویی...

الهی مرا تو دعا کن ...

برای من تو دعا کن ...

دعای مرا تو دعا کن ...



خانه ات که اجاره ای باشد ...
دائم به کودکت می گویی :
میخ نکوب ،
روی دیوارها نقاشی نکش ...
و مراقب خانه باش

اما اینهمه مراقبت برای چیست ؟!

چون خانه مال تو نیست، مال صاحبخانه ست ...
چون این خانه دست تو امانت ‌است ...

❤️ خانه ی دلت چطور !؟
❤️ خانه ی دل تمامش مال خداست ؛
❤️ در خانه ی خدا نقش گناه کشیدن و میخ گناه کوبیدن ممنوع ...
❤️خانه ❤️ دلت ❤️ همیشه ❤️ آباد ❤️



ای فرزند آدم

هر زمان که مرا بخوانی

و به من امید داشته باشی

تمام آنچه که بر گردن توست می بخشم

و اگر به وسعت زمین همراه با گناه به پیش من آیی ،

من به وسعت زمین همراه با مغفرت به نزد تو می آیم

مادامی که شرک نورزی

و اگر مرتکب گناه شوی به نحوی که گناهانت به مرز آسمان برسد

سپس استغفار کنی ،

تو را خواهم بخشید ...



میدانید آخرین زنگ زندگی تان کی میخورد!؟

خدا میداند، ولی... آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد،

دیگر نه میشود تقلب کرد و نه میشود سر کسی کلاه گذاشت!

آن روز تازه می فهمیم که دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه

امتحان مدرسه هم کوچکتر بود؛ و آن روز تازه می فهمیم که

زندگی عجب سوال سختی بود! سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد،

روی تخته سیاه قیامت، اسم ما را جز خوب ها بنویسند ...

خدا کند حواسمان بوده باشد که زنگ های تفریح آنقدر

در حیاط نمانده باشیم که ((حیات=زندگی)) را از یاد برده باشیم.

خدا کند که دفتر زند گی مان را زیبا جلد کرده باشیم و سعی

ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم و

بدانیم که دفتر دنیا، چک نویسی بیش نیست؛

چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتر دیگر است...



خدایا


تجربه مهربونی تو و فراموش کاری من همیشه برام تازگی داره!

هر بار که میترسم و تو در آغوشم میگیری

هر بار که دلتنگ میشوم و تو محکم دستامو میگیری

هر بار که تو تاریکی شب گم میشم و تو فانوس به دستم میدی

هر بار که آرزو میکنم و تو شگفت زده ام میکنی

هر بار که تا میخوام فریاد بزنم "کجایی؟" تو آهسته در گوشم میگی: کنار تو

هر بار که دلم بی تاب مهربونیت میشه و تو بیتاب تر از من آرومم میکنی


خدای من ...

هر بار که فراموشت میکنم و تو فراموشم نمیکنی

هر بار برام تجربه ی تازه ای هست احساست

بزرگتر از قبل...
مهربان تر از قبل...
محبوب تر از قبل...


چه حس خوبیه وقتی "دوستت دارم" از قلبم میگذره و

تو بی واسطه میشنوی ... به همین سادگی...

خدای من، چه خوبه تو رو داشتن خدایا دوووستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم

بیشتر از همیشه "دوستت دارم" ❤️❤️❤️


خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند …
و رفتنش چیزی از آن کم …!
حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد
باید که جای پایش در این دنیا بماند
آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود ...

نیامده ایم تا جمع کنیم
آمده ایم تا ببخشیم
آمده ایم تا عشق را ؛
ایمان را ؛
دوستی را ؛
با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم
آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم
که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس !

بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت
آمده یم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم ...
پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم 🌺


الهی همه گویند خدا کو حسن گوید جز خدا کو

الهی اثر و صنع توام چگونه به خودم نبالم

الهی تو پاک آفریده ای ما آلوده کرده ایم

الهی شکرت که این تهیدست پابست تو شد

الهی در بسته نیست ما دست و پا بسته ایم

الهی کی الله گفت و لبیک نشنید

الهی آنکه را عشق نیست ارزش چیست

الهی خروس را سحر باشد و حسن را نباشد

الهی جمعی از تو ترسند و خلقی از مرگ و حسن از خود

الهی حسن اگر مال می یافت و حال نمی یافت

از حسرت چه می کرد

الهی فرزانه تر از دیوانه ی تو کیست...! 

 

مختصری از

الهی نامه علامه حسن زاده آملی




امام سجّاد علیه‏السلام - در دعاى خویش به گاه بیمارى:

خداوندا! بر سلامت تنم که پیوسته با آن به کار خویش پرداخته‏ام،

تو را سپاس مى‏گویم، و [نیز] بر آن بیمارى‏ اى که بر تنم عارض کردى، تو را سپاس مى‏گویم.

اکنون اى خداى من! نمى‏دانم کدام یک از این دو حال،

سزامندتر براى سپاس گزاردن توست و کدام یک از

 این دو وقت، سزاوارتر براى ستودن تو.

زمان تن‏درستى، که در آن روزى‏هاى پاک خویش را گوارایم ساختى و

 مرا به آنها براى جُستن خشنودى و فضل خود، شور و نشاط بخشیدى و

 با برخوردارى از آنها، بر آن طاعت‏ها - که توفیقش را ارزانى‏ام داشتى - توانا ساختى؟

یا زمان بیمارى که مرا بدان آزمودى؟

و نعمت‏ هایى که به من ارمغان دادى

 تا مایه سَبُک شدن بار گناهانى شود که پُشتم را سنگین کرده بود و

 مایه طهارت از آن گناهانى باشد که در آن، غوطه‏ور شده بودم، و

 توجّه دهنده‏اى باشد که به توبه باز گردم، و

 یادآورى باشد که گناه را به برکت نعمت دیرین تو بزدایم.

و در این مدّت بیمارى، کاتبان اعمال، برایم آن اندازه اعمال پاک نوشتند که

نه به دلى خطور کرده است، نه بر زبانى گذشته، و نه اندامى توان انجام دادنش

 را یافته؛ بلکه این همه فضل تو بر من بوده و احسان و

 نیکى‏اى بوده است که بر من روا داشته‏اى.

پروردگارا! پس بر محمّد و خاندانش ، درود فرست و

 آنچه را برایم بدان خرسندى، محبوبم بدار.

آنچه را بر من وارد آورده‏اى، آسان و گوارایم ساز و مرا از

 آلودگى‏هایى که پیش‏تر انجام داده‏ام، پاک بدار و بدى‏هایى را که پیش فرستاده‏ام ،

 [از نامه عملم] بزداى، و شیرینى عافیت و خُنَکاى سلامت را به من بچشان.

برون شدِ مرا از بیمارى به سوى عفو خویش، بازگشتِ مرا از

دوران بسترنشینى‏ام به سوى چشم‏پوشى خویش، رهایى‏ام از درد و

 رنجم را به فراخناى رحمت خویش، و سلامت یافتنم از این سختى را

 به آستان گشایش خویش، قرار ده! تویى که نیکى‏ات سرشار است و

 دست منّتت بر همه، گشاده. بخشنده و بزرگوار و صاحب جلال و اکرامى.

«صحیفه سجّادیّة، صفحه 65 دعاء 15 -دانش نامه احادیث پزشکی، جلد1،صفحه 17»



عشق فقط خدا
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

کاش می شد...


کاش می شد در نیازم عشق را دعوت کنم ...
کاش می شد بهتر از آن با خدا صحبت کنم....

کاش می شد یک شب از شبهای عمرم با خدا
بی خیال از آب و نان در گوشه ای خلوت کنم....

کو مرادی، مرشدی یا خضرِ دانایی که من
همچو موسی مدتی در محضرش خدمت کنم...

تشنه ام من تشنه ی آبی که اسکندر نخورد
می رسم روزی به آن اما اگر همت کنم...

ترسم آخر مثل دل هایی که دورند از خدا
من به این دل مردگی های خودم عادت کنم...

باید امشب شوق رفتن در سرم پیدا شود
کوله بارم کو؟ که از "من " تا " خدا " هجرت کنم...




ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺮﺩ .....

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﻯ ﺟﺎ ﺩﺍﺩ،

ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭﺍﻳﻤﺎﻥ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺑﺎﺷﺪ !....

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻮﻳﻴﺪ !!.......

ﻭﺍﻳﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﻴﺮﻳﻨﻰ ﺍﺳﺖ،

ﻛﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﻴﻜﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻴﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ،

ﺧﺪﺍﻳﻰ ﻻ ﻣﻜﺎﻥ ﻭﺑﻰ ﻧﺸﺎﻥ ﺳﺎﺯﻳﻢ !!..........

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻭﺁﺳﻤﺎﻥ ﺟﺴﺘﻦ ،

ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺳﻮﺩﻯ ﺍﻯ ﺁﺩﻡ !!...........

ﺗﻮ !!

ﺑﺎﻳﺪ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﺎﺷﻰ!......

ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻮﺵ ﺑﺴﭙﺎﺭﻯ،

ﺑﻪ ﺑﺎﻧﮓ ﻫﺴﺘﻰ ﻭﻋﺎﻟﻢ ........

ﺧﺪﺍ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﺳﺖ !!..........

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﻫﻤﺰﺍﺩﻯ ...........

ﻛﻪ ﺍﻭ ﻳﻜﺘﺎﺗﺮﻳﻦ .......

ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﻳﻦ ........

ﻣﻌﺒﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﺳﺖ


خداوندا ! مرا درآنچه تورا ازمن خشنود می سازد و یاد مرا در


میان مردمان نیک می گرداند ، کامیاب نما.

خداوندا! بار الهی!آگاهی ام باش! خدایا! مرا از شر ناآگاهی ها نجات ده!

خدایا! چراغ ایمان را در دلم روشن کن!


مگر تو نمی گفتی: مثَل تو مثَل نور است در دل مومن؟!


نور حضور را به من غایب عطا کن!

الهی ! مرا در شمار کسانی قرار ده که چون نیکی می کنند


شاد می شوند و چون بدی می کنند آمرزش می خواهند.

خداوندا ! سرانجام ما را در همه ی کارها نیک بگردان و


از خواری در این جهان و رنج آن جهان در پناهمان گیر.

بار خدایا ! مرا به آن چه آموخته ای ، بهره مند گردان و


آن چه برای من مفید است به من بیاموز و همواره بر دانشم بیفزا.

خداوندا ! گوش های دلم را برای شنیدن آیه های قرآنت باز کن و


فرمانبرداری از خود و فرستاده ات را روزی ام گردان ،


چنان کن که مطابق کتاب تو رفتار کنم.

ای زنده ! ای پاینده ! از مهربانی ات ، فریادرسی می خواهم .


مرا چشم بر هم زدنی ، به خودم وامگذار و کارهایم را همه به سامان آر.

ای خدا کیست که مزه شیرینی دوستیت را


چشیده باشدوغیر تو را بجای تو اختیار کند.

و آن کیست که به مقام قرب تو انس یافته و


لحظه ای از تو روی گردانیده باشد ؟

راه گم کردم


راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟

رحمتی بر من کنی واندر پناه آری مرا؟


می‌نهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه

خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا


راه باریک است و شب تاریک، پیش خود مگر

با فروغ نور آن روی چوماه آری مرا


رحمتی داری که بر ذرّات عالم تافته‌است

با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا


شد جهان در چشم من چون چاه تاریک از فزع

چشم آن دارم که بر بالای چاه آری مرا


دفتر کردارم آن ساعت که گویی: باز کن

از خجالت پیش خود در آه آه آری مرا


اسب خیرم لاغر است و خنجر کردار کُند

آن نمی‌ارزم که در قلب سپاه آری مرا


لاف یکتایی زدم چندان که زیر بار عُجب

بیم آنستم که با پشت دو تا آری مرا


هر زمان از شرم تقصیری که کردم در عمل

همچو کشتی زآب چشم اندر شناه آری مرا


خاطرم تیره است و تدبیرم کژ و کارم تباه

با چنین سرمایه کی در پیشگاه آری مرا


گر حدیث من به قدر جرم من خواهی نوشت

همچو روی نامه با روی سیاه آری مرا


بندگی گر زین نمط باشد که کردم «اوحدی»

آه از آن ساعت که پیش تخت شاه آری مرا

 

 دیوان مراغه‌ای




مناجات نامه

 

الهی! خواندی تأخیر کردم. فرمودی تقصیر کردم.

الهی! عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.

الهی! اگر کار به گفتار است بر سر همه تاجم و


اگر به کردار است به پشه و مور محتاجم.

الهی! بیزارم از طاعتی که مرا به عجب آرد.


مبارک معصیتی که مرا به عذر آرد.

الهی! اگر بر دار کنی رواست، مهجور مکن و


اگر به دوزخ فرستی رضاست، از خود دور مکن.

الهی! گناه در جنب کرم تو زبون است،


زیرا که کرم تو قدیم و گناه اکنون است.

الهی! اگر عبدالله را بخواهی سوخت، دوزخی دیگر باید آلایش او را و


اگر بخواهی نواخت، بهشتی دیگر باید آسایش او را

الهی! اگر یکبار گویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من.

الهی! همه از تو ترسند و عبدالله از خود زیرا که از تو همه نیک آید و از عبدالله بد.

الهی! گفتی کریمم امید برآن تمام است. چون کرم تو در میان است نا امیدی حرام است.

الهی! اگر امانت را نه امینم، آن روز که امانت می نهادی می دانستی که چنینم.

الهی! همچو بید می لرزم که مبادا به هیچ نیرزم. فریاد از


معرفت رسمی و عبارت عاریتی و عبادت عادتی و


حکمت تجربتی و حقیقت حکایتی.

الهی! اقرار کردم به مفلسی و هیچکسی. ای یگانه ای که از همه چیز مقدسی.


چه شود اگر مفلسی را به فریاد رسی.

الهی! اگر با تو نمی گویم افکار می شوم. چون با تو می گویم سبکبار می شوم.

الهی! ترسانم از بدی خود بیامرز مرا به خوبی خود.

الهی! بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن.


پادشاها گریخته بودیم تو خواندی،


ترسان بودیم بر خوان "لاتقنطوا ..." تو نشاندی.

الهی! بر سر از خجالت گرد داریم و رخ از شرم گناه زرد داریم.

الهی! اگر دوستی نکردیم، دشمنی هم نکردیم.


اگر چه بر گناه مصریم بر یگانگی حضرت تو مقریم.

الهی! در سر خمار تو داریم و در دل اسرار تو داریم و به زبان استغفار تو داریم.

الهی! اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.

الهی! بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما را بی آب مکن


و به گناه روی ما را سیاه مکن.

الهی! تقوایی ده که از دنیا ببریم، روحی ده که از عقبی برخوریم.


یقینی ده که در آز بر ما باز نشود و قناعتی ده تا صعوه حرص ما باز نشود.

الهی! دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده تا در چاه نیفتیم.


دست گیر که دستاویزی نداریم، بپذیر که پای گریزی نداریم.

الهی! درگذر که بد کرده ایم و آزرم دار که آزرده ایم.

الهی! مگوی که چه کرده ایم که دردا شویم و مگوی که چه آورده یی که رسوا شویم.

الهی! توفیق ده تا در دین استوار شویم.


عقبی ده تا از دنیا بیزار شویم. بر راه دار تا سرگردان نشویم.

الهی! بیاموز تا سر دین بدانیم. برفروز تا در تاریکی نمانیم


. تلقین کن تا آداب شرع بدانیم. توفیق ده تا خنگ طمع نرانیم.


تو نواز که دیگران ندانند، تو ساز که دیگران نتوانند.


همه را از خودپرستی رهایی ده. مه را به خود آشنایی ده.


همه را از مکر شیطان نگاهدار. همه را از کید نفس آگاه دار.

الهی! فرمایی که بجوی و می ترسانی که بگریز.


می نمایی که بخواه و می گویی که بپرهیز.

الهی! گریخته بودم تو خواندی. ترسیده بودم بر خوان تو نشاندی.


ابتدا می ترسیدم که مرا بگیری به بلای خویش،


اکنون می ترسم که مرا بفریبی به عطای خویش.

الهی! عمر بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.


گفتی و فرمان نکردم. درماندم و درمان نکردم.

الهی! تو ساز که ازین معلولان شفا نیاید،


تو گشای که از این ملولان کاری نگشاید.

الهی! به صلاح آر که نیک بی سامانیم جمع دار که بد پریشانیم.

الهی! ظاهری داریم شوریده. باطنی داریم در خواب. سینه ای داریم پر آتش.


دیده ای داریم پر آب. گاه در آتش سینه می سوزیم و گاه از آب چشم غرقاب.

الهی! اگر نه با دوستان تو در رهم، آخر نه چون سگ اصحاب کهف بر درگهم.


انتظار را طاقت باید و ما را نیست. صبر را فراغت باید و ما را نیست.


الهی! مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را و مران این بنده آموخته را ...



ساده می گویم : خـدایــا دوسـتـت دارم ...
 
به تو من خیره می گردم ؛

به این جنگل ...

به این برکه ...

به خط نور ...

 به این دریا ...

به رقص آب ...

به این افسون بی همتا ...

چه باید گفت؟

کمک کن واژه ها را بر زبان آرم ؛

بگویم لحظه ای از تو ...

از این زیبائی روشن ،

از این مهتاب ...

بریزم با نسیم و گم شوم در شب ؛

بخندم با تو لختی در کنار آب ...

زبانم گنگ و ذهنم کور ،

تنم خسته ، دلم رنجور ...

تمام واژه ها قامت خمیده ،

ناتوان ...

بی نور ....

پر از پیچیده گیست این ذهن ناهموار ؛

سکوت واژه ها درهم تنیده ،

مثل یک آوار ...

من از پیچیده گی ها سخت بیزارم ؛

تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم :

" خـدایــا دوسـتـت دارم "


ترجمه دعای دوازدهم صحیفه سجادیه

به نام خداوند بخشاینده مهربان

1. بارالها ! سه خصلت است که مرا از درخواست از تو باز می‌دارد،


ولی یک خصلت است که مرا بر آن ترغیب می‌کند: ( آن سه این است )


امری که به ان فرمان داده‌ای، اما من در انجامش درنگ کردم،


و کاری که مرا از آن نهی نمودی اما بسویش شتافتم، و


نعمتی که به من بخشیدی اما در سپاسگزاری اش کوتاهی نمودم.



2. تفضل و احسانت به کسی که رو به سوی تو آورد و


با گمان نیک به بارگاهت آید، مرا به درخواست از تو وا می‌دارد،


زیرا تمام احسان هایت از روی تفضل است و


همه ی نعمت هایت بی سبب و ابتدایی می‌باشد.



3. پس اینک ‌ای خدای من، این منم که به پیشگاه عزّتت همچون بنده تسلیم و


خوار ایستاده و با شرم بسان یک نیازمند عیالوار از تو در خواست می‌نمایم.


اقرار می‌کنم که هنگام لطف و احسانت جز خودداری از گناه ؛ طاعتی نکرده ام،


و هیچگاه از نعمت و احسانت بی بهره نبوده ام.



4. خدای من ! آیا اقرارم به گناه در پیشگاه مقدست سودی برایم خواهد داشت؟


و آیا اعترافم به زشتی‌هایی که در برابرت مرتکب شدم نجاتم خواهد داد؟


یا آن که در این حالی که هستم، خشمت را بر من واجب کرده‌ای؟


و یا در این هنگام که تو را می‌خوانم، دشمنی تو همراه من است؟



5. پاک و منزهی تو، هرگز از تو نا امید نمی‌شوم


در حالی که در توبه و بازگشت بسویت را برویم گشوده‌ای ؛


بلکه سخن بنده ذلیلی را به زبان می‌آورم که به خود ظلم و ستم کرده و


حرمت پروردگارش را سبک شمرده است، کسی که گناهانش بزرگ و


رو به زیادی است، و روزگارش به او پشت کرده و عمرش سپری شده است،


چون بنگرد وقت عمل گذشته است و به پایان عمر رسیده و


یقین حاصل کند که پناهگاه و گریزگاهی از( عذاب و انتقام ) تو

برایش نیست، به سوی تو روی می‌آورد و توبه اش را برایت خالص نماید.


پس با دلی پاک و پاکیزه بسویت برخیزد، سپس تو را با صدایی سوزناک و آهسته بخواند.



 6. در حالی که برای تو فروتنی نموده و خم گشته، و سر به زیر انداخته، و


دوتا (کج) شده، و ترس او پاهایش را به لرزه انداخته، و


سیل اشکهای چشمانش گونه‌های صورتش را غرق نموده،


تو را می‌خواند:‌ای مهربانترین مهربانان، و‌


ای مهربان تر از کسی که طالبان مهربانی قصد او می‌کنند،


و ‌ای مهربان تر از کسی که آمرزش جویان گرد او گردند، و


‌ای کسی که عفو او بیشتر از انتقام او،


و خشنودیش بسیار تر از خشم و غضب اوست.



7. و ‌ای کسی که با گذشت نیک خود بر آفریدگانت منت نهاده‌ای،


و‌ای کسی که بندگانش را به بازگشت نمودن عادت دادی،


و ‌ای کسی که اصلاح مفاسد ایشان را به وسیله توبه خواسته، و


‌ای کسی که از کارهای نیک بندگانش به اندک راضی گشته، و


بر اعمال اندکشان پاداش بسیاری عطا فرموده، و


‌ای کسی که اجابت دعا را بر ایشان ضمانت کرده، و


‌ای آن که از روی تفضل، بندگانش را وعده پاداش نیک داده است.



8. من از آن که نافرمانی تو را کرد و او را آمرزیدی، گناهکارتر نیستم.


و از کسی که در پیشگاه تو عذر تقصیر آورده و


عذرش را پذیرفتی، نکوهیده تر نمی‌باشم. و از آن که به سویت توبه کرد


و به او احسان نمودی، ستمکارتر نیستم.

 ( حال این منم که) در این مقام بسویت توبه می‌کنم،


توبه ی کسی که از گناهانی که پیش از این مرتکب شده پشیمان،


از اعمالی که اندوخته ترسان، و از آنچه در آن افتاده شرمسار واقعی است.



9. دانا است به این که گذشت از گناه بزرگ، برایت بزرگ نمی‌نماید، و


در گذشتن از معصیت بر تو دشوار نمی‌باشد.


و این که برداشتن ( بار) جنایات از حد گذشته، بر تو گران و مشکل نیست،


و در نزد تو محبوب ترین بندگانت کسی است که به تو سرکشی ننماید،


و از اصرار بر گناه دوری گزیده، و پیوسته استغفار کند.



10. و من به پیشگاه تو از این سرکشی بیزاری می‌جویم،


از اصرار و پافشاری ( بر گناه) به تو پناه می‌برم، و


از کوتاهی‌هایی که در حق تو روا داشتم آمرزش می‌طلبم، و


بر آنچه از انجامش ناتوانم از تو یاری می‌جویم.



11. بار الها ! بر محمد و آل او درود فرست، و


آن(حقوقی) که از تو بر من واجب است به من ببخش،


و مرا از آن (کیفری) که سزاوارم، رهایی بخش، و


از آنچه بدکاران از آن می‌ترسند، پناهم ده، زیرا تو، به عفو و گذشت توانگری،


و به آمرزش موضع امیدی، و به درگذشتن ( از خطا ) معروفی،


حاجتم را جز (بارگاه) تو محل طلب نیست، و آمرزنده‌ای جز تو برای گناهم نمی‌باشد،


هرگز ( آمرزنده‌ای جز تو نیست ).



12. و من بر خود جز از تو نمی‌ترسم، چرا که شایسته آنی که از تو بترسند،


و سزاواری که بیامرزی.

بر محمّد و آل او درود فرست و حاجتم را رواکن، و خواستم را برآور،


و گناهم را ببخش، و دلم را از ترس ایمنی ده، زیرا تو به هر چیز توانایی و


( اجابت ) اینها بر تو آسان است ؛‌ای پروردگار جهانیان دعایم را اجابت کن.



الهی!



ای بیننده نمازها ،ای پذیرنده نیازها...ای داننده رازها و ای شنونده آوازها...



ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق...



عذرهای ما بپذیر که تو غنیّ و ما فقیر...



عیبهای ما مگیر که تو قویّ و ما حقیر...



اگر بگیری بر ما،حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم...



از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت...


 



الهی!


تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش...تو توانگری و ما درویش...

 

 


الهی!


چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر...و


چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر...


 


الهی!

در سر خمار تو داریم و در دل اسرار تو داریم و به زبا ن اشعار تو داریم...

اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم


من دست خالی آمدم...

من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو

سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو

تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم

آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو

من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام

یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو

پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد

هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو

گفتم منم در می زنم ،گفتی به تو سر می زنم

من هم مکرر می زنم ،کو عهد و کو پیمان تو؟

سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام

من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟

حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین

جز سایه ی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو


من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو


 شعر فوق العاده زیبا از کیوان شاهبداغی،



دعایت میکنم عاشق شوی روزی

بفهمی زندگی ، بی عشق نازیباست

دعایت می کنم ،

با این نگاه خسته ، گاهی مهربان باشی

به لبخندی ، تبسم را به لب های عزیزی ، هدیه فرمایی

بیابی ، کهکشانی را ، درون آسمان تیره شب ها

بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم ، در آسمان سینه ات

خورشید مهری ، رخ بتاباند

دعایت می کنم ، روزی زلال قطره اشکی

بیابد راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات ، جاری شود با مهر

دعایت می کنم ، یک شب تو راه خانه خود ، گم کنی

با دل بکوبی ، کوبه مهمانسرای خالق خود را

دعایت می کنم ، روزی بفهمی با خدا

تنها به قدر یک رگ گردن ، و حتی کمتر از آن

فاصله داری

و هنگامی که ابری ، آسمان را با زمین ، پیوند خواهد داد

مپوشانی تنت را ، از نوازش های بارانی

دعایت می کنم

روزی بفهمی ، گرچه دوری از خدا

اما خدایت با تو نزدیک است


دعایت می کنم ، روزی دلت بی کینه باشد ، بی حسد

با عشق

بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست

شبانگاهی ، تو هم با عشق با نجوا

بخوانی خالق خود را

اذان صبحگاهی ، سینه ات را پر کند از نور

ببوسی سجده گاه خالق خود را


دعایت می کنم ، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی در او

دو دست خالیت را پر کنی از حاجت و

با او بگویی :

بی تو این معنای بودن ، سخت بی معناست


دعایت می کنم روزی

نسیمی ، خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم ، بروباند
کلام گرم محبوبی

تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم وقتی به دریا می رسی

با موج ها ی آبی دریا ، برقص آیی

و از جنگل ، تو درس سبزی و رویش ، بیاموزی

بسان قاصدک ها ، با پیامی ، نور امیدی بتابانی

لباس مهربانی ، بر تن عریان مسکینی ، بپوشانی

به کام پر عطش ، یک جرعه آبی ، بنوشانی

دعایت می کنم روزی بفهمی ،

در میان هستی بی انتها ، باید تو می بودی

بیابی جای خود را ، در میان نقشه دنیا

برایت آرزو دارم

که یک شب ، یک نفر با عشق در گوش تو

اسم رمز بگذشتن ز شب ، دیدار فردا را ، به یاد آرد

دعایت می کنم عاشق شوی روزی

بگیرد آن زبانت

دست و پایت گم شود

رخساره ات گلگون شود

آهسته زیر لب بگویی ، آمدم

به هنگام سلام گرم محبوبت

و هنگامیکه می پرسد ز تو ، نام و نشانت را

ندانی کیستی

معشوق عاشق ؟

 عاشق معشوق ؟

آری ، بگویی هیچکس

دعایت می کنم روزی بفمهمی ای مسافر ، رفتنی هستی

ببندی کوله بارت را

تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه

تو هم ، ای خوب من

گاهی دعایم کن ...


وجود هیچکس غمها را از بین نمی برد

 اما کمک میکند با وجود غمها

 محکم بایستیم،درست مثل چتر خوب

 که باران را متوقف نمیکند،

 اما کمک میکندآسوده زیر باران بایستیم...

 ابرها به آسمان تکیه میکنند، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر...

 گاهی دلگرمی یکی چنان معجزه میکند که انگار خدا در زمین کنار توست.

 جاودان باد سایه ی کسانی که شادی را علتند نه شریک...

 و غم را شریکند نه دلیل...


ﻳﻪ ﻗﺴﻤﺘﻲ ﺍﺯﺳﻮﺭﻩ ﯾﺲ ﺗﻮ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ :

•°•(( ﻛــُﻞِ ﻓــﻲ ﻓَﻠَــﻚَ• °)) َ •

ﻛــﻪ ﻣﻌﻨﻴﺶ ﻣﻴــﺸﻪ ﻫﻤــﻪ ﭼﻴـﺰ ﺩﺭ ﮔـﺮﺩﺵ ﺍﺳﺖ ↺

ﺟﺎﻟﺒﻴـﺶ ﺍﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛـﻪ ﺍﮔـﺮ ﻫﻤﻴﻨـﻮ ﺑـﺮ ﻋــﻜﺲ ﺑﺨــﻮﻧﻲ ﺑــﺎﺯﻡ

ﻣﻴــﺸﻪ :


ﻛُــﻞِ ﻓــﻲ ﻓَﻠــﮏ

ﯾﻌﻨـــﯽ ﺧـﻮﺩ ﺁﻳـﻪ ﻫــﻢ ﺩﺭ ﮔــﺮﺩﺷـﻪ

ﻋـﺎﺷﻖ ﺍﯾـﻦ ﺍﻋﺠﺎﺯﺍﯼ ﻗــــﺮﺁﻧﻢ


گاهی چه دلگیر میشوی از خدا و گاهی چه بی اندازه دلت برایش تنگ میشود؛

گاهی از حکمتش شاکی و گاهی راضی؛

گاهی مشکوک و گاهی مجذوب عدالتش میشوی؛

گاهی از رگ گردن به تو نزدیکتر و گاهی دور میشود از تو؛

گاهی قدرتش در لبخند تو جاری میشود و گاهی در گریه ات؛

خدا همان خداست،

کاش اینقدر ما گاهی به گاهی نمیشدیم!


شیخ اسماعیل دولابی :

خیلی نگو من گناهکارم.

 هی نگو من گنهکارم.

 این را ادامه نده تا خودت هم به این یقین برسی.

 روی صفات خوب و کارهای خوبت کار کن تا روی اونها به یقین برسی.

معصیت را به یقین نرسان. ایمان را به شک تبدیل نکن.
تاثیر زبان اینه اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره ام و عادت کنی،

اوضاع خیلی بی ریخت می شود..همیشه بگویید شکر خدا.
بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همراه کنی.
اگر پکر هستی دو مرتبه همراه با دلت بگو شکر خدا .
آن وقت غمت را از بین می برد...




*******************************************


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


یادداشت مدیروبلاگ


اگر امام حسین ع نبود از اسلام هیچ چیزی باقی نمیماند و


حکومتهای بعد از پیامبر چون آل ابوسفیان معاویه و یزید و


بعد از او چنان اسلام را مصادره و تحریف میکردند که


اسلام تمام دستاوردهای پیامبر اعظم ص را از دست میداد


واقعه عاشورا مثل یک معجزه در حد قرآن است شاید سوال پیش آید


که چرا این روز را با کتاب بزرگی چون قرآن مقایسه میکنم پاسخ این است


که قران و واقعه عاشورا  و قیام امام حسین ع تشابهاتی با هم دارند


اول اینکه هیچکدام تحریف نمیشوند و حقیقت همان است که همه میدانند


و حتی علمای اهل تسنن هم ظلم و بیرحمی یزید و یارانش را به


امام حسین ع رد نمیکنند قران هم کتابیست که حتی یک نقطه از


آن تحریف نشده است در صورتی که هر نوع کتابی که در این جهان باشد


به مرور و با آمدن حکومتها به نفع خود تاریخ را تحریف کرده اند


دوم اینکه هر چه از روزگار میگذرد حقیقت های قرآن آشکارتر و عظمت این


کتاب آسمانی بیشتر میشود و نقطه ها و علم جدید از آن تراوش میکند و


واقعه عاشورا هم هر چه رو به جلو میرویم کهنه نمیشود که هیچ هر


سال با عظمت تر از سال قبل مراسمات و عزاداری ها برگزار میشود در


حالی که میلیاردها انسان در جنگ های جهانی و جنگهای متفرقه کشته


شده اند اما هیچکدام همچین مراسمات سالیانه ای ندارند پس اینجاست


که بحق گفته میشود این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است


وقتی همه کوچه ها سیاه پوش میشود و مراسمات عزا برپا میشود


همان سوال تیتر مطلب امشب ناخود آگاه پرسیده میشود


باز این چه شورش است که در خلق عالم است ...؟


و با رسیدن به جواب و اهل این روز به پیامبر خدا و


دین خدا میرسیم و بخاطر همین میگوییم


فلسفه زنده ماندن قیام عاشورا و امام حسین در حد معجزه است مثل قرآن


که دین خدا را بعد از پیامبر اعظم تا اینجا زنده نگه داشته است پس بحق میگوییم


اگر اما حسین ع و قیام عاشورا نبود از اسلام چیزی باقی نمی ماند و ....


{ کر بلا در کربلا میماند اگر زینب نبود }

مرتضی زمانی

 مدیر وبلاگ

***************************************************

"حسین جان "

دوباره مثل همیشه خجالتم دادی...

برای عرض ارادت لیاقتم دادی...


تعجبم توکجا این حقیرساده کجا...

همیشه گفته ام آقا تو عزتم دادی...

همین که خط نکشیدی به نام من ممنون...

چه شدکه این همه شوق ارادتم دادی ...


وفا ندیده ای ازمن قبول اما ...

خودت به رحمت شاهانه عادتم دادی...


السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام


*****************************************




سخنان امام حسین علیه السلام

ای مردم، اگر تقوای الهی پیشه کنید و حق را برای صاحبانش بشناسید،

خدا از شما بیشتر راضی خواهد بود.

بدانید که شیرینی و تلخی دنیا، خواب است و بیداری در آخرت است. رستگار کسی است

که به فلاح آخرت برسد و بدبخت کسی است که به شقاوت آخرت گرفتار آید.

هرگاه بدعت ها آشکار شود، دانا باید دانش خویش را آشکار کند.

شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش دعوت می کنم.

همانا سنّت مرده، بدعت زنده شده است.

مرگ با عزّت بهتر از زندگی با خواری است.

اگر شما دین ندارید و از آخرت نمی ترسید، دست کم آزاده باشید.

مرگ جز یک پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده، به

بهشت پهناور و نعمت های همیشگی آن می رساند.

تسلیت

فرا رسیدن روزهای غم بار تاسوعا و عاشورا و شهادت مظلومانه


سالار شهیدان و سرور آزادگان حضرت امام حسین علیه


السلام و یاران باوفایش را به مسلمانان، آزادی


خواهان و شیفتگان آن حضرت تسلیت می گوییم.

محرم، ماه آزادگی

محرّم ماه آگاهی، ماه شکوفایی، ماه سوگواری و ماه عشق است.


محرّم ماه آزادی و رهایی، ماه رشد و بالندگی، ماه جوشیدن


و اندیشیدن، و ماه فانی شدن و به ابدیت پیوستن است. محرّم مدرسه


عشقی است که باید درآن درس آموخت. محرابی است که


باید در آن به نماز عشق ایستاد و نردبانی است


که باید از آن بالا رفت تا به لقای حق شتافت.



هرروز عاشورا و هر سرزمین کربلاست

عاشورا سالروز عروج خونین سبک بالان عاشقی است


که با شهادت خویش حماسه جاودانه و با شکوهی در تاریخ آفریدند.


عاشورا چشمه نوری است که سیاهی ها و تاریکی ها را از


جان می شوید و زلالی و پاکی را سخاوتمندانه به آن هدیه می


کند. فریاد سرخی که از خاک تفتیده کربلا برخاست، طنین بیدارباشی بود


که تمامی اعصار و قرون را درنوردید و با رنج


مظلومان تاریخ آمیخته شد و به ابدیت پیوند خورد. نه کربلا به


یک سرزمین محدود می شود و نه عاشورا در غروب یک


روز پایان می یابد.



محراب مشتاقان

کربلا صحنه نمایش رویارویی حق و باطل و حماسه پرشکوه


جانبازی و شهادت طلبی است. کربلا نمایش رویارویی دو جبهه


است که یکی در قامت استوار حسین علیه السلام تجلّی می یابد و


دیگری در وجود یزید نمود می یابد. نبض زمین در کربلا


می تپد و کل کاینات در کربلا خلاصه می شود.


کربلا محراب عبادت دل باختگان است. کربلا سکویی است که کربلاییان و


عاشوراییان را از خاک تا افلاک و از زمین تا عرش برین پرواز می دهد.


کربلا مدرسه ای است که درس چگونه ماندن و چگونه رفتن را


به ما می آموزد و پایداری و پاسداری را یاد می دهد.


حماسه جاوید

نهضت عاشورا حقیقتی را آشکار کرد که در هجوم ابرهای فتنه و تحریف گم شده بود

عاشورا نمایش پرشکوه عشق است که با ایثار و از


خودگذشتگی حسین علیه السلام و یاران فداکار


آن حضرت در صحنه کربلا خلق می شود.

حماسه کربلا حقیقتی را در کهکشان عشق و خون به تصویر کشید تا

دیگر کسی برای چشم پوشیدن از آفتاب حقیقت، بهانه ای نیابد.

کربلا صحنه وقوع حماسه جاویدی است که وجدان انسان های آگاه،

صلابت آسمانی اش را ستایش می کند و در برابر قداست و

عظمت آن سر تعظیم فرود می آورد. نام آنانی که در معراج کربلا

تن به خاک سپردند و به افلاک پر کشیدند، بعد از

گذر قرن ها هم چنان بر تارک تاریخ می درخشد.


حسین، آموزگار تقوا

تقوا دژی استوار است که آدمی را در برابر خطا و گناه و پلیدی و

زشتی حفاظت می کند و حسین علیه السلام بهترین آموزگاری بود

که عملاً آموخت تقوا، گوشه نشینی و عزلت و دوری از جامعه نیست؛

بلکه موهبتی است که با بصیرت، دانایی و ستیز دائم با هواهای نفسانی و

مفاسد اجتماعی به دست می آید. حسین علیه السلام مظهر تقوای الهی و

نمونه اعلای وارستگی و پارسایی است وباید تقوای حقیقی را در

مکتب حسینی بیاموزیم و آموزه های عاشورا را الگوی رفتارمان قرار دهیم.



آغازی دیگر

عاشورا برای ما تنها یک حادثه نیست؛ بلکه نوعی فرهنگ و

تاریخ آغازی دیگر است. حادثه عاشورا هرچند در زمانی بسیار

کوتاه تحقق یافت و بیش از نیم روز دوام نیافت، امّا عمق حادثه

چنان روایت تلخی را به تصویر می کشد که توجّه همه عالم را

به خود معطوف می سازد و چنان شور و حرکتی می آفریند که

همه قیام های حق طلبانه و آزادی خواهانه از سرچشمه اش آب

می خورد و بر محور آن می چرخد. این وظیفه ماست که فرهنگ

عاشورا و پیام کربلا را خوب بشناسیم و سرمشق زندگی خود قرار دهیم.


آزادگی

از مهم ترین پیام های عاشورا، حفظ آزادگی و شرافت انسانی است؛

زیرا انسان تا اسیر نادانی و گم راهی باشد و دل بستگی به دنیا پرده های

سیاه بر چشم و دل او افکند، هرگز مسیر تکامل را نخواهد پیمود و

به هدف های متعالی و انسانی نخواهد رسید. در آن روزگار که

وابستگی های دنیوی و دل بستگی های مادّی، مردم را از یاد خدا

غافل ساخته و دام های فریبنده آنها را به پستی کشانده و

سراب مقام و ریاست، شکوه حضور پروردگار را در دل هایشان به فراموشی سپرده بود،

حسین علیه السلام بود که همگان را به آزادی و کمال انسانی

فرا خواند و به زیبایی فهماند که خداوند انسان را آزاد آفریده و انسان باید از این آزادی پاسداری کند.



عدالت خواهی

حضرت امام حسین علیه السلام که خود مظهر انسانیّت و

تجسم عدالت بود، پیوسته با بی عدالتی مبارزه می کرد و

در آخر، جان مبارکش را در این راه نثار کرد. عدالت خواهی

و ظلم ستیزی دو ویژگی برجسته قیام امام حسین علیه السلام است

که برای هیمشه در صفحه تاریخ ماندگار می باشد و معیار تشخیص

مبارزات و حرکت های حق از باطل در طول تاریخ خواهد بود.


فریاد بیداری

بندگیِ دنیا انسان را به پستی و تباهی می کشاند و وابستگی

به آن آدمی را به خاک سیاه ضلالت و گم راهی می نشاند.

فریب دنیاست که مردم را به ستمگری و شقاوت می کشاند و

از فتنه دنیاست که به خواری تن می دهند و به بندگی غیر خدا

روی می آورند و آیات روشن خدا را انکار می کنند. حسین

علیه السلام از هر فرصتی بهره برد تا آن قوم ره گم کرده و

از حقیقت برگشته را بیدار سازد و از فریب دنیا بر حذر دارد.

آری فریاد بیداری حسین علیه السلام تا امروز در گوش تاریخ طنین انداز است.


حقیقت کمال

وقتی نور معرفت در زوایای تاریک دل آدمی بتابد، دیگر

او جز در برابر خداوند سر تسلیم فرود نمی آورد و جلوه های

ظاهری دنیا او را نمی فریبند و در همه حال تسلیم فرمان الهی و

شکرگزار نعمت های او می شود. حسین علیه السلام در روز

عاشورا خواست تا کمال حقیقی و حقیقت کمال را برای مردم

بنمایاند و نشان دهد که راه سعادت و کمال تنها با خدامحوری پیموده می شود،

و عظمت انسان تنها با تقوای الهی به دست می آید و رسیدن به

کمالات معنوی با پرهیز از ننگ و ذلّت زندگی با ظالمان میسر می گردد

و خوشبختی، در زندگی با عزّت و مرگ با سعادت معنا می شود.


شهادت، انتخابی وال

امام حسین علیه السلام می دانست که این نهضت، پیروزی نظامی ندارد

و این حرکت جز به شهادت او سرانجام نمی یابد؛ امّا او بر

اساس تکلیف و وظیفه شرعی قیام کرد و برای پیراستن چهره دین از

ناروایی ها، حرکت خود را آغاز کرد تا با خون خود و یارانش، کژی ها

را از جامعه اسلامی بزداید و فریاد بیداری را در جان خفته انسان ها طنین انداز کند.



سازش ناپذیری

قاطعیت و سازش ناپذیری حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام

در مبارزه با فساد، انحراف و استبداد همواره الهام بخش انسان های

آزاده در طول تاریخ بوده است. امام حسین علیه السلام با

شجاعت تمام از دین و حقانیت خود دفاع کرد و هرگز خواری بیعت

با یزید را نپذیرفت. او برای دفاع از دین و احیای ارزش های اسلامی،

رنج ها و مصیبت ها را به جان خرید و تا مرز شهادت ایستادگی کرد.


اخلاص

حرکت و قیام شکوهمند امام حسین علیه السلام قیامی الهی بود که

از منبع وحی سرچشمه می گرفت. تاریخ پرفراز و نشیب بشر،

هرگز حماسه ای ناب تر و خالص تر از نهضت عاشورا سراغ ندارد.

حضرت امام حسین علیه السلام والاترین نمونه اخلاص و پاک بازی است

و یاران او از فداکارترین و باوفاترین انسان های روی زمین بودند.

از این رو قیام و نهضت حسینی از خدایی ترین و با اخلاص ترین

مبارزات حق طلبانه و بارزترین مظهر حق پرستی و عدالت خواهی است.


امر به معروف و نهی از منکر

نهضت امام حسین علیه السلام در کربلا برای این بود تا روح مسئولیت پذیری

و حق خواهی را در جامعه زنده کند و بنیاد ظلم و استبداد را از جامعه بر کند

و زنگارهای نیرنگ و فریب را از چهره دین اسلام بزداید و حقیقتِ پنهان شده در

پشت پرده های ضخیم تحریف را برای مردم آشکار سازد و جان خفته

جاهلان، گم راهان و فریب خوردگان را بیدار کند. ما در زیارت نامه آن

حضرت شهادت می دهیم که «ای حسین، تو نماز را به پا داشتی و

زکات پرداختی و امر به معروف و نهی از منکر فرمودی».


راز عاشور

این چه رازی است که تمامی حرکت ها و انقلاب هایی که برای دفاع از

دین انجام می شود، تاب و توان و شور و پویایی شان را از حماسه

عاشورا می گیرند و این چه سرّی است که اندیشه های اسلامی بالندگی و

دوامشان را از نهضت کربلا اخذ می کنند؟ آری، هیچ اندیشه ای

به کمال نمی رسد، مگر این که از چشمه جوشان معرفت عاشورا

سیراب شود و هیچ حرکتی دوام نمی آورد مگر این که

از صلابت معنوی حماسه کربلا کمک بگیرد.


رضا و تسلیم

رضا و تسلیم در برابر فرمان خداوندی تنها به معنی فرمانبرداری نیست؛

بلکه تسلیم علاوه بر اطاعت باید با عشق و شوق درونی در پرستش همراه باشد.

عبادت و طاعت حضرت امام حسین علیه السلام عبادت عشاق و

عبادت احرار است که از میل شدید درونی می تراود.

ژرفای این تسلیم و رضا، در کلام امام حسین علیه السلام در

ظهر عاشورا به خوبی هویداست، آن جا که می گوید: «خدایا،...

به قضای تو راضی ام؛ تسلیم فرمان توام. معبودی جز تو نیست،

ای فریادرس فریاد رسان.»


اهمیت نماز

شب عاشورا شور و حال دیگری برای امام حسین علیه السلام دارد.

دیگر وقوع جنگ قطعی شده است و یزیدیانِ نالایق که هواهای نفسانی

مجال تفکر و تدبر را از آنان گرفته است، با بی شرمی تمام، تصمیم

به جنگ دارند و حسین علیه السلام شب عاشورا را برای نماز،

استغفار و مناجات با پروردگار از دشمن مهلت می گیرد و می فرماید:


«خدا می داند که من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شدید دارم».


آری، نماز، رستن از دار فنا و پیوستن به عالم بقاست.

نماز دل بریدن از دنیا و اوج گرفتن به سوی خداست و در

این شب غریب و در این دشت اندوه و در این مصیبت و

بلا، این نماز است که آرامش می بخشد و مصیبت ها را تحمّل پذیر می سازد.


وظیفه همه

امام حسین علیه السلام در کربلا حماسه سترگ و

بی نظیرِ عاشورا را آفرید تا ما را با فرهنگ خوب زیستن و سرفراز مردن،

آشنا کند و عبودیت و بندگیِ خدا و حرکت و قیام در

راه خدا را به ما آموزش دهد. کربلا کلاس درسی است که باید همگان در آن بیندیشند.

برای شاگردان این مدرسه، جهاد و شهادت وظیفه ای است

که با عشق گزارده می شود. شاگرد مکتب عاشورا،

همواره دین را درمی یابد و از دنیا دل می برد و اگر ماندن،

واماندگی را در پی داشته باشد، برای رفتن تردید نمی کند و از

هیچ ستمگری نمی هراسد و از هیچ فتنه ای نمی لرزد. بی باکانه بر ظلم می آشوبد


و در برابر بی عدالتی و بی دینی فریاد بر می آورد که


«هیهات منّا الذّلة».

پیوند دین و سیاست

از ویژگی های برجسته و مهم نهضت عاشورا پیوند دادن دین با سیاست است.

در عاشورا دیانت و سیاست با هم تجلّی می یابد و کربلا حضور

عرفانی و سیاسی امام حسین علیه السلام و یارانش را هم زمان

به نمایش می گذارد. اگر عبادت و دیانت امام علیه السلام را در والاترین

مرتبه آن در کربلا نظاره می کنیم، مبارزات سیاسی آن حضرت نیز

در حماسه عاشورا نمود می یابد. حضرت امام حسین علیه السلام

هرگز به بهانه دین داری و پارسایی از امور سیاسی و اجتماعی

امّت کناره گیری نمی کردند و نسبت به ستم ستمگران و نیرنگ منافقان،

بی اعتنایی و بی طرفی را بر نمی گزیدند؛ بلکه همواره در اجتماع

حضور داشته، با منکرات مبارزه می کردند.



صبر

یکی از آموزه های اخلاقی حماسه کربلا دعوت به بردباری در برابر

مصیبت هاست. حسین علیه السلام و خواهرش زینب علیهاالسلام و

اهل بیت و اصحاب گرامی ایشان در سوگمندانه ترین لحظات صبر

و طاقت از دست ندادند و در اوج عزا، صبوری را به فراموشی نسپردند

و در مرگِ بهترین عزیزانشان رسالت خویش را در پاسداری از

خون آنها، برگی دیگر بر افتخارات کربلا آفریدند.


نهضت عاشورا در کلام امام خمینی رحمه الله

«سیدالشهداء علیه السلام نهضت عاشورا را برپا نمود و با فداکاری

و خون خود و عزیزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بنی امیه

را محکوم و پایه های آن را فرو ریخت». غیر از این گفتار،

امام خمینی رحمه الله در جایی دیگر می فرماید: «سیدالشهداء

علیه السلام که همه عمرش را و همه زندگی اش را برای رفع منکر

و جلوگیری از حکومت ظلم و جلوگیری از مفاسدی که حکومت ها

در دنیا ایجاد کردند، تمام عمرش را صرف این کرد».


چراغ هدایت

حسین علیه السلام برهان درخشانی است که فریب خوردگان و

شیفتگان دنیا را به شاه راه هدایت دعوت می کند و راه ثواب را بهآنها می نمایاند.

حسین علیه السلام بسان چراغ روشنگری است که ره گم کردگان شب

را به سوی نور فرا می خواند، و هم چون کشتی نجاتی است که

اسیرشدگان گنداب های فساد و تباهی را به ساحلِ نجات سوق می دهد.

او رود زلالی است که عشق را در کویر تفتیده دل انسان می رویاند

و آیینه است که جلوه های حقیقت را در فراروی چشمان او آشکار می سازد.


عاشورا، طرحی برای رفتن

در آن هنگام که ستم و فساد و تباهی جامعه را فرا گیرد، رنگ و

نیرنگ جای حقیقت را اشغال کند، مهربانی به دشمنی بدل شود،

دروغگویی و فریب کاری رواج یابد، بندگی زندگی قلمداد گردد،

آزادگی و مردانگی از جامعه رخت بر بندد، جوان مردی و غیرت

به فراموشی سپرده شود، باطل به جای حق خودنمایی کند، حقیقت

بر مردم مشتبه گردد و منکر تبلیغ و ترویج شود و از معروف جلوگیری شود

ـ دیگر چه جایی برای «ماندن» و چه دلیلی برای «زیستن»؟ پس مردانه باید

رفت واز کینه زار لشکر خصم عبور کرد و در فضای آزاد

بال گشود و تا اوج قلّه انسانیّت صعود کرد.


یاد نینوا

یاد نینوا رودی جاری است که کویر سینه دل باختگان و

عاشقان حسین علیه السلام از فیض آن سیراب می شود.

یاد نینوا دریایی است که یک دنیا اخلاص، وارستگی و

فداکاری در آن موج می زند. یاد نینوا آیینه ای است که

شکوه زیباترین ایثار و حماسه را در صفحه خود باز می تاباند.

یاد نینوا کهکشانی است که نگاه ها را به بی نهایت پیوند می زند

و چراغی است که آگاهی و معرفت را در پرتوهای خود به ارمغان می آورد.

آری، نینوا یادآور لحظه های ناب عشق است که قربانی شدن در راه

معشوق را به عنوان زیباترین انتخاب به نمایش می گذارد.


گریه بر حسین علیه السلام

گریه بر حسین علیه السلام تمرین هم سفر شدن با کاروان عاشورا

و مایه تلطیف روح و صفای دل برای شناخت ژرفای حماسه

سرخ حسین علیه السلام است. گریه بر حسین علیه السلام تلاشی

است برای گشودن پنجره ای به خانه دل تا شاید ذرّه ای از همّت،

غیرت، شجاعت، ایمان، اخلاص و آزادگی او در وجود ما بتابد.

گریه بر حسین علیه السلام تقلاّیی است برای حسینی شدن و

کربلایی زیستن و عاشورایی مُردن و کوششی است برای یاد

گرفتن عمیق ترین درس های تربیتی، اخلاقی و انسانی عاشورا.

این است که گریه بر حسین علیه السلام انسان را به مقصود می رساند و

«چشم کسی که بر حسین بگرید، روزی که چشم ها گریان است، گریان نخواهد بود.»

تأثیر سوگواری

حادثه کربلا چنان جان سوز و سوگمندانه به وقوع پیوست که

آتش آن هنوز جان ها را می سوزاند و دل مشتاقان را به درد می آورد.

سوگواری برای امام حسین علیه السلام اهداف بلند قیام او را

جاودانه می سازد و فرهنگ جهاد و شهادت را در جامعه رواج می دهد.

عزاداری برای سیدالشهدا علیه السلام آتشی در سینه دردمندان می افزود،

آتشفشانی در وجود دل سوختگان به وجود می آورد و سیلاب اشکی ب

ر دامان آنان جاری می سازد که در پرتو آن ناب ترین مفاهیم و

والاترین مضامین در پهن دشت اندیشه ها می روید.




ماه می گوید حسین با آه می گوید حسین
آیه آیه حضرت الله می گوید حسین

یار می گوید حسین دلدار می گوید حسین
در مدینه احمد مختار می گوید حسین

نار می گوید حسین گلزار می گوید حسین
شاه مردان حیدر کرار می گوید حسین


خار می گوید حسین غمخوار می گوید حسین
فاطمه بین در و دیوار می گوید حسین

خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین
مجتبی با سینه صدچاک می گوید حسین


خواب می گوید حسین مهتاب می گوید حسین
منبر و سجاده و محراب می گوید حسین

گاه می گوید حسین بیگاه می گوید حسین
شمع و نجم و کهکشان و ماه می گوید حسین


هوش می گوید حسین مدهوش می گوید حسین
بین خیمه کودکی آواره می گوید حسین

چاره می گوید حسین بیچاره می گوید حسین
غنچه شش ماهه در گهواره می گوید حسین


هوت می گوید حسین لاهوت می گوید حسین
ذوالجناح از قتل شه مبهوت می گوید حسین

شیر می گوید حسین شمشیر می گوید حسین
در تن شه سنگ و تیر و نیزه می گوید حسین

آل می گوید حسین گودال می گوید حسین
تازیانه بر تن اطفال می گوید حسین

ناله می گوید حسین آلاله می گوید حسین
*در خرابه دختری با ناله می گوید حسین*


********************************************

السلام علی الحسین

وعلی علی ابن الحسین

وعلی اولاد الحسین

وعلی اصحاب الحسین

***********************************

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



به یقین، فلسفه خلقت دنیا عشق است

آن چه نقش است در این گنبد مینا، عشق است


اهرمن، سیب، هوس، وسوسه، غفلت ... بس کن
علت معجزه آدم و حوا، عشق است

بیدلی گفت به من حضرت دل آیینه ست
آن چه نقش است در این آیینه، تنها عشق است


در شب قدر که برتر ز هزاران ماه است
حاجت آیینه از حضرت یکتا، عشق است

آنچه لبخند نشانده ست به لب ها، مهر است
آنچه امید نهاده ست به دل ها، عشق است


(( از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر ))
بهترین زمزمه در گوش دل ما، عشق است

هر چه حسن است، تعلق به جمالش دارد
ان چه دل می برد از عقل، به مولا عشق است


قصه مولوی و شمس اگر شیرین است
علت آنست که معشوقه آن ها، عشق است

راز شوریدگی " فائز " و "باباطاهر"
علت بیدلی "حافظ"و "نیما"، عشق است


نفس عشق شفا بخش دل "مجنون" است
تسلیت گوی دل خسته "لیلا" عشق است


روح فرهاد گرفتار، تب شیرین است
علت سوختن وامق و عذرا، عشق است

به گل سرخ قسم، یوسف دل معصوم است
ای ندامت نفسان، درد زلیخا عشق است

باز هم حادثه سیب که می افتد سرخ
جای شک نیست که تقدیر دل ما، عشق است


http://www.khorasannews.com/OnlineNewsImage.aspx?id=7877781


توبه کردم دیر،اما باامید
بلکه عفو آیدمرا از تونوید


خودزحال خویش می دانم کِیَم
دانم آن عبدی که می خواهی نِیَم


بنده ای درفسق وعصیانم خدا
لیکن از کرده پشیمانم خدا


آمدم بر دَرگَهَت،یارب مران
نوبهارم دِه پس از عمری خزان


لایقم بنما به عشق و بندگی
دور کن از خِفَّت و شرمندگی


یاالهی،ای خداوند حکیم
راهی ام کن بر صراط مستقیم


طاعتی چندان نکردم، از کَرَم
ناجی ام باش از مکافات عَدَم


فرصتی دیگر فراهم کن مرا
دور از این دنیای ماتم کن مرا


بنگراین دیده که خونباراست،خدا
ور نَه کاربنده ات زار است،خدا


رحم بر"فاروق" بنما ای "رحیم"

دور از او گردان شیطان رجیم



http://wisgoon.com/media/pin/images/o/2013/8/1376907529558350.jpg


خدای من !

تنهایی چه تلخ بود ، اگر حضور شیرین تو نبود ؟

و بی کسی چه دشوار ، اگر تو جای همه را پر نمی کردی ؟

تنها، کسی است که از داشتن تو محروم است !

خودت را از خلوت ما دریغ مکن !

خدای من !

نمی دانم با کدام واژه بگویم :

دوستت دارم

خدایا!

تو اگر نباشی ، به که می توان گفت حرفهایی را که به هیچ کس

 نمی توان گفت ؟

خدایا!

سبک آمده ام با دست تهی .

سنگین ، بازم گردان !

سنگین آمده ام ، با کوله باری از گناه !

سبک ، بازم گردان !

خدای من ! نا امید بازم مگردان از درگاهت !

آمین یا رب العالمین..





پروردگارا ;

همه دلها به نام تو آغاز می شود و

عشقها از نگاه تو سرچشمه می گیرد!
ای خدایی که واژه ها را آفریدی و به درختان توفیق دادی

که مداد بشوند و به کاغذها همنشینی با شعرها را عطا فرمودی!

ای خدایی که برای خوشبختی دریاها باران را دمادم فرو فرستادی و

به خاطر گل روی خورشید ، به کوه ها گفتی هرگز راه نروند!

یک روز دروازه های ابدیت را به روی من باز کن .

بگذار دمی در کوچه های بهشت بیاسایم

ای خدایی که سراغت را از شمعها می توان گرفت و

ستاره ها به شوق تو می درخشند!

ای خدایی که همه آلاله ها تو را می خوانند و

همه جاده ها دوست دارند به تو ختم شوند!

روح مرا مثل پر پروانه ها زیبا کن و مرا در میان گرگهای نفس و گناه تنها مگذار

ای خدایی که از تمام باغها زیباتری و

زیبایی آفرین ها را دوست داری!

ای خدایی که گلها را همسایه دائمی من قرار دادی

تا روزهای خوشبوی ازل را فراموش نکنم!

ای خدایی که هر روز و هر شب پشت پلکهایم می آیی و

چشمهایم را با خود به ملکوت می بری!

دلم را مالامال از عشق آینه ها کن و ابرهای مسافر

را به سوی باغچه ام بفرست آمـیــــــــــن...

کلید آرزوها

با دلخوری به خدا گفتم...
درب آرزوهایم را قفل کردی...
کلید را هم پیش خودت نگه داشتی...
لبخندی زد و جواب داد...
.
.
.
.
همه عشقم این است که به هوای این کلید هم شده...
گاهی...
به من سر می زنی...


انسانیت


شب سردى بود... پیرزن بیرون میوه‌فروشى زُل زده بود به

مردمى که میوه مى‌خریدند. شاگرد میوه‌فروش، تُند تُند پاکت‌هاى میوه

را داخل ماشین مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت.
پیرزن با خودش فکر مى‌کرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست میوه بخرد و ببرد خانه...

رفت نزدیک‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بیرون مغازه که

میوه‌هاى خراب و گندیده داخلش بود. با خودش گفت:

«چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه.» مى‌توانست قسمت‌هاى خراب

میوه‌ها را جدا کند و بقیه را به بچه‌هایش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و

هم بچه‌هایش شاد مى‌شدند. برق خوشحالى در چشمانش دوید... دیگر سردش نبود!
پیرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه میوه. تا دستش را برد داخل جعبه،

شاگرد میوه‌فروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال کارت!»

پیرزن زود بلند شد، خجالت کشید. چند تا از مشترى‌ها نگاهش کردند.

صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...

راهش را کشید و رفت.
چند قدم بیشتر دور نشده بود که خانمى صدایش زد : «مادرجان، مادرجان!»

پیرزن ایستاد، برگشت و به آن زن نگاه کرد. زن لبخندى زد و به او گفت:

«اینارو براى شما گرفتم.» سه تا پلاستیک دستش بود،

پُر از میوه؛ موز، پرتقال و انار.
پیرزن گفت: «دستت درد نکنه، اما من مستحق نیستم.»
زن گفت: «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و

به هم‌نوع توجه کردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن

به همه آنها بى‌هیچ توقعى. اگه اینارو نگیرى، دلمو شکستى. جون بچه‌هات بگیر.»

زن منتظر جواب پیرزن نماند، میوه‌ها را داد دست پیرزن و سریع دور شد...

پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌کرد. قطره اشکى که در

چشمش جمع شده بود، غلتید روى صورتش. دوباره گرمش شده بود...

با صدایى لرزان گفت: «پیرشى ننه، پیرشى!... خیر ببینى...»

هیچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست.
-جان هولمز-


بیسکویت های سوخته

زمانی که من بچه بودم. مادرم علاقه داشت گاهی غذای ساده صبحانه را

برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از

گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند

صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب

شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی

پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی

بیسکویت ها شده است! در آن وقت همه ی کاری که پدرم انجام داد

این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد. لبخندی به مادرم زد

و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود.خاطرم نیست

آن شب چه جوابی به پدرم دادم. اما کاملا یادم هست که او را تماشا می کردم که

داشت کره و ژله روی آن بیسکویت های سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.

یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم،

شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کرد و

هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد

که گفت:” اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت های خیلی برشته هستم.”

همان شب، وقتی رفتم تا به پدرم شب بخیر بگویم،

از او پرسیدم که آیا واقعا دوست داشت که بیسکویت هایش سوخته باشد؟

او مرا در آغوش کشید و گفت:” مامان امروز رو

ز سختی را در سر کار گذرانده و خیلی خسته است.

به علاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!

زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان هایی است که پر از کاستی هستند.

خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم. مثلا مانند خیلی از مردم،

روز تولد و سالگردها را فراموش می کنم.اما در طول این سالها فهمیده ام

که یکی از مهم ترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و

پایدار، درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از

داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو

این است که یاد بگیری قسمت های خوب، بد و ناخوشایند

زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن،

بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد.”


(بسم الله الرحمن الرحیم)


: آیا می دانید فایده گفتن
(بسم الله الرحمن الرحیم)
در آغاز هر کاری چیست؟
اگر شما عادت کنید که در ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم بگویید ،

فردا در روز قیامت وقتی نامه اعمالتان بدستتان داده می شود
قبل از آنکه آن را بخوانید
بسم الله الرحمن الرحیم می گویید
و ناگهان می بینید که همه گناهانتان
از نامه اعمالتان پاک شده است
می پرسید چه شد ؟
در این زمان ازطرف خداوند
ندایی می آید
که ای بنده ، تو ما را
با نام رحمن و رحیم فراخوانده ای
پس ماهم باتو مقابله به مثل کرده ایم
و گنا هانت را بخشیده ایم


فضای مجازی هم محضر خداست...
در روز حساب تمام این
سایت ها...تمام این کلیک ها...یاهو مسنجر...آیدی ها...

چت روم ها ... به حرف می آیند
و گواهی می دهند بر کارهایمان...نکند که شرمنده شویم.
امان از لحظه غفلت که او شاهد است ما بی خبر....!
گاهی باید روی مانیتور بچسبانیم "ورود شیطان ممنوع...!
مراقب دست راستمان که کلیک می کند
و چشمانمان که نظاره می کند باشیم
"کل اولئک کان عنه مسئولا"
و بدانیم و آگاه باشیم که
خدا هم یک کاربر همیشه"آنلاین" اینجاست...


بی نمازی

بی نمازی یعنی ، دین داری اما ستون ندارد
بی نمازی یعنی عشق داری اما معشوق نداری
بی نمازی یعنی بهشت جلوی رویت باشد اما کلیدش را گم کرده باشی
بی نمازی یعنی پرهیزکار باشی اما چیزی قربانی ات نباشد
بی نمازی یعنی کار خیر کنی اما بی فایده باشد
بی نمازی یعنی در همان سوال اولِ روز قیامت بمانی
بی نمازی یعنی آب پاکی جلویت باشد اما بدنت هنوز کثیف باشد
بی نمازی یعنی تیر به قلبت بخورد اما شهید نشوی
بی نمازی یعنی خدا را بپرستی اما قرآنش را قبول نداشته باشی
بی نمازی یعنی حتی اگر مؤمن باشی چشم هایت بی نور باشد
بی نمازی یعنی دلت برای معشوقت تنگ شود اما راه مناجات با او را بلد نباشی
بی نمازی یعنی خدا با تو باشد اما تو با او نباشی

آری
بی نمازی یعنی گناه و ثواب برایت فرق نداشته باشد
بی نمازی یعنی گستاخی دربرابر پیشگاه الله متعال
بی نمازی یعنی خسیس بودن در برابر شکر نعمت های خداوند
بی نمازی یعنی در حسرت آرامش بودن
بی نمازی یعنی برگی جدا افتاده از شاخه ی هستی



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

اگر خدا را شناختی رهایش نمیکنی!

خدا از راه های گوناگون و متفاوت قابل شناخت و اثبات است.

راه هایی که بعضی بسیار ساده و در خور فهم عموم است و

بعضی در حدّ متوسط و بعضی بسیار دشوار و پیچیده اند.

براهین خداشناسی به سه طریق برهان فطرت و برهان نظم و برهان علیت تقسیم شده اند.
در این مجال بر آن آمدیم که راه شناخت خدا از

طریق برهان نظم بر پایه نهج البلاغه را بیان کنیم:
باید گفت در برهان نظم از موارد جزیی نظم یی به ناظم حکیم برده می شود.

امروزه بعضی بر آنند که برهان نظم غیر از برهان غایی است تأکید

برهان نظم بر موارد جزیی نظم است، امّا تأکید غایی بر این است که

کل جهان یک مجموعه هماهنگ می باشد.

در بیانات امیرالموءمنین علی علیه السلام هر دو این تقریرها وجود دارد.

اینک به تقریر برهان نظم از دیدگاه آن حضرت می پردازیم.

امیرالموءمنین علی علیه السلام در بیانات خود بسیار به

موارد جزیی نظم نظیر نظم در آسمان ها و

زمین، طاووس، ملخ، خفاش، مورچه و خزندگان، و نظم موجود در

ساختار انسان اشاره می فرمایند که در اینجا به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
الف: ابتدعهم خلقاً عجیباً من حیوان وموات و

ساکن وذی حرکات فأقام من شواهد البینات علی لطیف صنعته وعظیم قدرته.


خداوند موجودات عجیب و شگفت را آفرید بعضی جاندار


(مانند انسان وحیوانات) و بعضی بی جان(مانند جمادات) و

بعضی ساکن و آرام (مانند کوهها) و بعضی دارای حرکات (مانند ستارگان) و

از دلیل های آشکار که گواهی می دهند بر زیبایی آفرینش او و بر بزرگی توانائیش.
...من أعجبها خلقاً الطّاووس الذی أقامَهُ فی أحکمِ تعدیل ونضّد ألوانه

فی أحسنِ تنضید بجناح أشرج قصبهُ وذَنَب أطال مسحبَهُ. إذا درج

إلی الانثی نشرَهُ من طَیه، وسَما به مُطِلاّ علی رأسه کأنّه قِلعُ داری

عَنَجَهُ نوتیه. یختال بألوانه، ویمسُ بزیفانه....
و شگفت انگیزتر آن پرندگان در آفرینش، طاووس است که آن را

در استوارترین هیئت پرداخت، و رنگ های آن رابه نیکوترین ترتیب مرتب ساخت.

با پری که نام استخوان های آن را به هم درآورد، و دُمی که کشش آن را

دراز کرد چون به سوی ماده پیش رود،

آن دم درهم پیچیده را وا سازد و بر سر خود برافرازد،

که گویی بادبانی است برافراشته و کشتیبان زمام آن را بداشته.

به رنگ های خود می نازد، و خرامان خرامان دُم خود را

بدین سو و آن سو می برد و سوی ماده می تازد...

اگر آن را همانند کنی بدانچه زمین رویانیده گویی: گل های بهاره است و

از این سوی و آن سوی چیده و اگر به پوشیدنی اش همانند سازی؛

همچون حله هاست نگارین، و فریبا یا چون برد یمانی زیبا واگر

به زیورش همانند کنی، نگینها است رنگارنگ، در سیمها نشانده خوشنما چون نقش ارژنک.

باید گفت در برهان نظم از موارد جزیی نظم یی به ناظم حکیم برده می شود.

امروزه بعضی بر آنند که برهان نظم غیر از برهان غایی است تأکید

برهان نظم بر موارد جزیی نظم است، امّا تأکید غایی بر این است

که کل جهان یک مجموعه هماهنگ می باشد. در

بیانات امیرالموءمنین علی علیه السلام هر دو این تقریرها وجود دارد

ب: وإن شئت قلت فی الجرادة إذ خلق لها عینین حمراوین وأسرج

لها حدقتین قمراوین، وجعل لها السمع الخفّی وفتح لها الفم السوی

وجعل لها الحسّ القوی، ونابین بهما نقرض، ومنجلین بهما تقبض

یرهبها الزرّاع فی زرعهم ولا یستطیعون ذبّها، ولو أجلبوا بجمعهم، حتّی

تَرِد الحرث فی نزواتها، وتقضی منه شهواتها.

وخلقُها کلّه لا یکوِّن أصبعاً مستدقة.
اگر خواهی از ملخ بگویم که دو دیده سرخ آفرید برای آن،

و دو حدقه برایش افروخت چون ماه تابان، و او را گوشی بداد پوشیده و پنهان،

و دهانی گشود به اعتدال و حسی نیرومند و به کمال. و دو دندان پیشین که بدانها ببُرد،

و دو پای داس مانند که بدانها چیزی را بگیرد.

کشاورزان در کشت خود از آن می ترسند و توانایی راندنش را ندارند،

هر چند همه کسان خود را فراهم آرند، تا گاهی که در جست و

خیزهایش روی به کشته آرد، و هر چه خواهش آن است روا دارد،

و همه اندام ملخ به اندازه یک انگشت باریک نیست و این حقیقتی است.
ج: ألا تنظرون إلی صغیر ما خلق کیف أحکم خلقه، وأتقن

ترکیبه، وخلق له السمع والبصر، وسوّی له العظم والبشر! انظروا

إلی النملة فی صِغر جُثّتها ولطافة هیئتها، لا تکاد تنال بلحظ البصر، ولا بمستدرک

الفکر، کیف دبّت علی أرضها، وصبّت علی رزقها، تنقل الحبّة إلی حُجرها، وتُعدُّها فی مستقرّها.
ولو فکرت فی مجاری أکلها فی علوها وسفلها، وما فی الجوف من شر

اسِف بطنها وما فی الرأس من عینها واُذنها لقضیت من خلقها عجباً ولقیتَ من وصفها تعباً!
آیا به خردترین چیزی که آفریده نمی نگرند، که چسان آفرینش او

را استوار داشته و ترکیب آن را برقرار؟ آن را شنوایی و بینایی بخشیده و

برایش استخوان و پوست آفریده. بنگرید به مورچه و خردی جثّه آن و

لطافتش در برون و نهان . چنان است که به گوشه چشمش نتوان دید، و

با اندیشیدن به چگونگی خلقتش نتوان رسید چگونه بر زمین جنبد و

به روزی خود خُنید، دانه را به لانه خود برد و

در قرارگاه خویش آماده اش کند....

امیرالموءمنین علی علیه السلام در کلامی دیگر راجع به انسان می فرماید:

سپس خدای با عظمت، از زمین گونه گون طبیعت خاکی فراهم کرد،

از زمین نرم و ناهموار و از شیرین آن و از نمکزار. بر آن خاک آب

ریخت تا پاک شود و با تری محبت اش بیامیخت تا چسبناک شد.

پس صورتی از آن پدید آورد، با اندامهای بایسته، و عضوهای جدا و

به یکدیگر پیوسته آن را بخشکانید تا یک لخت شد و

زمانی اش بداشت تا سخت شد، چنان که اگر بادی بدان می وزرید

بانگش به گوش می رسید پس از روح خود در آن دمید تا به صورت انسانی گردید

اگر بنگری در گذرگاه های خوراک او که چسان از بالا و

زیر پیوسته است به هم و آنچه درون اوست از

غضروف های آویخته به دنده تا شکم و آنچه در سر اوست

از چشم و گوش هم، از آفرینش او جز شگفتی نتوانی، و در وصف او به رنج درمانی.
د: فلَمّا مَهّد أرضهُ وأنفذ أمرَهُ اختارآدم حبرة من خلقه...
پس از آن که حق تعالی زمین را پهن کرد و امر خود را به آفرینش انسان جاری ساخت،

آدم را برگزید و او را افضل و برتر از سایر مخلوقاتش گردانید.
امیرالمومنین علی علیه السلام در کلامی دیگر راجع به انسان می فرماید:
سپس خدای با عظمت، از زمین گونه گون طبیعت خاکی فراهم کرد،

از زمین نرم و ناهموار و از شیرین آن و از نمکزار.

بر آن خاک آب ریخت تا پاک شود و با تری محبت اش بیامیخت تا چسبناک شد.

پس صورتی از آن پدید آورد، با اندامهای بایسته،

و عضوهای جدا و به یکدیگر پیوسته آن را بخشکانید

تا یک لخت شد و زمانی اش بداشت تا سخت شد، چنان که اگر بادی بدان می وزرید

بانگش به گوش می رسید پس از روح خود در آن دمید تا

به صورت انسانی گردید. خداوند ذهن ها که در آن ذهنها را به کار گیرد

و اندیشه ای که تصرف او را پذیرد، با دست و پایی در خدمت او و اعضایی در

اختیار و قدرت او، با دانشی که بدان حق را از باطل جدا کردن داند و

مزه ها و بویها و رنگها و دیگر چیزها را شناختن تواند. آمیخته با

طبیعت های متضاد و سرکش و آمیزهای با هم ناخوش، گرم با

سرد در آمیخته و تری بر خشکی ریخته و حیرت همه را بر انگیخته.


عشق فقط خدا



داستان ماهیگیر و پادشاه



حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.


همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،


شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.


مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور


را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.


قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش


را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.


او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.


او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از


دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟


همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد،


پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.


پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟


او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است،


پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل


هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.


او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.


پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و


جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است.


همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،


درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم


کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...


پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند،


پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو


را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.


پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.


وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس


آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...


پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او


به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.


پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.


بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با


لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.

پادشاه به او گفت:

-آیا مرا میشناسی...!؟


-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.


-میخواهم مرا حلال کنی.


-تو را حلال کردم.


-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی


که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟


گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :


پروردگارا...


او قدرتش را به من نشان داد،


تو هم قدرتت را به او نشان بده!

این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را


به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است...

ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ


ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...


ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !


ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... !


ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ!


ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ...


ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !


ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ! ...


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ!


ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ...


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ!


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ! ...


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،


ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴﺘﯽ! ...


مداد

عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم،

می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید!
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست.

سعی کن آن ها را بدست آوری
اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکنی دستی وجود دارد که

حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنج مداد می شود،

ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی

که می بری از تو انسان بهتری می سازد!
سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کنی ،

پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست ،مهم مغز مداد است که درون چوب است،

پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد،پس بدان هر کاری در زندگی ات میکنی ،

ردی از آن به جا میماند،پس در انتخاب اعمالت دقت کن!


عدد 7


. عددی که همه علما واهل دانش را متحیر کرد؟ عدد ۷ است !!!!

ایامیدانیدعدد۷ دارای چه معناهایی است!!!

درآن حکمت خدا هست,که


عدد۷ تعداد طبقات اآسمانها

تعداد ایام هفته ۷ است.

عجایب دنیا ۷تا است.


طواف دور کعبه ۷تا است

سعی ببن صفا ومروه ۷تا است

نقاط تماس بازمین در نماز ۷تا است


آیات سوره فاتحه ۷تا است

تعداد دریاها ۷ تا است
۷عدد سنگ به شیطان زده میشود


معدن های اصلی روی زمین ۷تا است


۷نوع ستاره اصلی وجود دارد تعداد مدارهای الکترونی ۷ تا است


نور مرئی ۷ رنگ است

اشعه نور غیر مرئی ۷ تا است


تکبیر دو عید ۷ تا
تعداد قاره خاکی ۷تا


" باخشوع بگوییم"
لااله الاالله محمد رسول الله
دقت کردید این اقرار از ۷ کلمه تشکیل شده

امیدوارم ... هفتمین ماه سال براتون پر از خیر و برکت باشه



ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ، ﻋﺬﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ

ﻣﻦ ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ، ﮐﻪ ﺩﺭﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟

ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺗﻮﯾﯽ ، ﻋﺬﺍﺏ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻧَﺒُﻮَﺩ

ﺁﻥﺟﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟

ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


عید بزرگ غدیر بر شما دوستان گلم مبارک

بسم الله الرّحمن الرّحیم

روز گشایش و درود
عن ابى عبد الله(علیه السلام) قال:والعمل فیه یعدل ثمانین شهرا، و ینبغى

ان یکثر فیه ذکر الله عزوجل، والصلوة على النبى(صلی الله علیه و آله و سلم) ،

ویوسع الرجل فیه على عیاله....وسائل الشیعه 7: 325، ح 6.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
ارزش عمل در آن روز (عید غدیر) برابر با هشتاد ماه است، و

شایسته است آن روز ذکر خدا و درود بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) زیاد شود، و مرد،

بر خانواده خود توسعه دهد.
وز تکبیر
عن على بن موسى الرضا(علیه السلام) :من زار فیه مؤمنا

ادخل‏الله قبره سبعین نورا و وسع فى قبره و یزور قبره کل یوم سبعون الف ملک ویبشرونه بالجنة....

.اقبال الاعمال: 778.

امام رضا(علیه السلام) فرمودند:
کسى که در روز (غدیر) مؤمنى را دیدار کند، خداوند هفتاد نور بر قبر او وارد مى کند و

قبرش را توسعه مى‏ دهد و هر روز هفتاد هزار فرشته قبر او

را زیارت مى‏ کنند و او را به بهشت بشارت مى‏ دهند.


نماز روز غدیر
عن ابى عبد الله(علیه السلام) قال:و من صلى فیه رکعتین اى وقت‏شاء

و افضله قرب الزوال و هى الساعة التى اقیم فیها امیرالمؤمنین(علیه السلام)

بغدیر خم علما للناس و... کان کمن حضر ذلک الیوم...

وسائل الشیعه 5: 225، ح 2.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
کسى که در روز عید غدیر هر ساعتى که خواست، دو رکعت نماز بخواند و

بهتر اینست که نزدیک ظهر باشد که آن ساعتى است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن ساعت در

غدیر خم به امامت منصوب شد، (هر که چنین کند)

همانند کسى است که در آن روز حضور پیدا کرده است.
وزه غدیر
قال الصادق(علیه السلام):صیام یوم غدیر خم یعدل صیام عمر الدنیا لو عاش انسان ثم صام

ما عمرت الدنیا لکان له ثواب ذلک.... وسائل الشیعه 7: 324، ح 4.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
روزه روز غدیر خم با روزه تمام عمر جهان برابر است. یعنى اگر انسانى همیشه زنده باشد و

همه عمر را روزه بگیرد، ثواب او به اندازه ثواب روزه عید غدیر است.



مولا برای از تو سرودن غزل کم است

تلمیح و استعاره، مجاز و بدل کم است


قرآن ناب لایق وصف مقام توست

شعر و حدیث و قصه و ضرب المثل کم است


آن لحظه که حلاوت نام تو بر لب است
شیرینی شکر که چه گویم، عسل کم است


باید برای مدح تو از صبح بدر گفت
هیجان نهروان و شکوه جمل کم است


ای دست اقتدار خدا، فارس العرب
اصلا برای شأن تو تعبیر "یل" کم است


هر قدر هم که دم بزنم ای امیر عشق
از شوکت و جلالت تو، ما حَصَل کم است


شُهره شده میان عرب تک سواری ات
آوازه های صاعقه ذوالفقاری ات

🌻اعمال وآداب روز عید غدیر🌻
1-روزه داشتن

2-غسل کردن

3-افطاری دادن

4-اطعام کردن

5-زینت کردن وآراستن

6-پوشیدن لباس نو

7-دیدارومصاحفه بامومنان

8-ابرازشادمانی کردن ،تبریک گفتن،هدیه دادن

وذکرصلوات

9-خواندن نمازعیدغدیر(دورکعت ودرهررکعت حمدوده مرتبه سوره ی توحید،آیه الکرسی

وسوره ی قدر)

10-عقداخوت وبرادری

11-قرائت دعای شریف ندبه

12-زیارت امیرالمومنین علی(ع)ازدوریانزدیک


 🌻التماس دعا🌻


شعری زیبا از القاب امیر المومنین علی علیه السلام

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

شبی در خواب بودم خواب دیدم ،

 

میان خواب حرفی را شنیدم ،

 

کسی می گفت اعمالت سیاه است ،

 

تمام نامه ات بار گناه است ،

 

اگرخواهی ز مولایت بخوانی ،

 

غروب نیلی حیدر بمانی ،

 

اگر خواهی شود راضی پیمبر ،

 

بگو در شعر ها اوصاف حیدر ،

 

بگو که دشمن کفار بوده.

 

بگو که حیدر کرار بوده ،

 

بگفتم چشم از جان می نویسم،

 

کتابی همچو قرآن می نویسم،

 

شروع شد شعر من با نام ایزد ،

 

خدا هم دم ز حیدر نیز می زد.

 

علی صدیق اکبر بود والله.

 

علی فاتح به خیبربود والله.

 

علی چشم خدا،دست خدا بود ،

 

علی نور خدا ،مشکل گشا بود

 

 

علی فاروق اعظم بود مردم ،

 

ولی الله معظم بود مردم.

 

علی والی، علی مسجد، علی می،

 

صراط المستقیم بوده پیاپی،

 

ولی الله اعظم بود حیدر.

 

کریم الله معظم بود حیدر ،

 

علی چون ذوالفقارش دست دارد.

 

هزاران شیعه پا بست دارد ،

 

علی اذن خدا ، وجه خدا بود ،

 

علی شیر خدا ، محو خدا بود ،

 

علی را فاطمه معنا نموده ،

 

گدایان را علی آقا نموده.

 

علی مولود کعبه ، سر الله ،

 

امیرالمومنین بوده به والله ،

 

علی با دشمنان هم مهربان بود ،

 

امیرالمومنین شاه جهان بود.

 

ولایت را ز حیدر غصب کردند.

 

خلیفه جای حیدر نصب کردند.

 

ز بعد رحلت جان پیمبر ،

 

سلامش بی جواب گردید حیدر ،

 

چه تعبیری شده خواب پیمبر ،

 

که بوزینه نشیند روی منبر ،

 

تمام حرف من امشب همین است ،

 

فقط حیدر امیر المومنین است.


عَلی شاه

عَلی ماه

عَلی راه

عَلی نَصْرُمِن الله

عَلی زِمزِمه ى هَر دِلِ آگاه

عَلی عِینِ یَقینْ است

عَلی بَر هَمه ى خَلْقْ امیرالْمؤمِنینْ است

عَلی کاشِفِ هَر غَم

عَلی بَر هَمه مَرْحَمْ

عَلی ذِکْرِ لَبِ عیسى بن مَرْیَمْ

عَلی هَستى خاتَمْ

عَلی بَرگِ بَراتِ هَمه ى خَلْقْ ز آتَش و جَهَنَّمْ

عَلی اصلِ وجودْ است

عَلی روى سُجودْ است

عَلی مَعدَنِ جودْ است

عَلی رازونیازْ است

عَلی سوزو گُدازْاست

عَلی مَحْرَمِ راز است

عَلی مُهرِ قبولی نَماز است

عَلی بَرْگ و بَراتْ است

عَلی حَجُّ زَکاتْ است

عَلی تَجَلّی صفاتْ است

عَلی بابِ نِجاتْ است

عَلی حَیّ و مَماتْ است

عَلی رَمْز عُبور و مُرور از روى صراط است

عَلی ساقی کوثَر که هَمان آب حیات است

فَقَط حِیدَرِ کَرّار امیر الْمؤمِنینْ است...

یاعلی


ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻨﺎﻥ

ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺮﺍﻥ

ﺑﻪ ﺟﻼﻝ ﺍﺣﻤﺪ

ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺣﯿﺪﺭ

ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝ ﺯﻫﺮﺍ

ﺑﻪ ﻭﻗﺎﺭ ﺯﯾﻨﺐ

ﺑﻪ ﺷﺒﯿﺮ ﻭ ﺷﺒﺮ

ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﮐﻮﺛﺮ

ﺑﻪ ﻗﺘﺎﻝ ﺣﻤﺰﻩ

ﺑﻪ ﻧﺒﺮﺩ ﻣﺎﻟﮏ

ﺑﻪ ﺻﻔﺎﯼ ﺳﻠﻤﺎﻥ

ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺹ ﺑﻮﺫﺭ

ﺑﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﯾﻦ

ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻤﺎﻥ

ﺑﻪ ﺣﺒﯿﺐ ﻭ ﻣﯿﺜﻢ

ﺑﻪ ﺑﻼﻝ ﻭ ﻗﻨﺒﺮ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻭﺍﻻ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺍﻋﻼ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺍﻗﺎ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺑﺎﻻ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻣﻮﻻ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻫﺎﺩﯼ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺭﺣﻤﺖ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺳﺮﻭﺭ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺍﻭﻝ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺁﺧﺮ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻇﺎﻫﺮ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺑﺎﻃﻦ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺁﺩﻡ
ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﺧﺎﺗﻢ

ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﺑﺒﺎﻟﻢ

ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﺑﻨﺎﺯﻡ

ﺯ ﻋﻠﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ

ﺯ ﻋﻠﯽ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ

ﺯ ﻋﻠﯽ ﺳﺘﺎﻧﻢ

ﮐﻪ ﻋﻠﯿﺴﺖ ﻋﺸﻘﻢ



علیدور ملک عشقون پادشاهی/

علیدور بی نوالر دادخواهی.


علیدور سر دبیر دفتر عشق/

علیدور دلستان کشور عشق.


علینون وار آدوندا بس حلاوت/

گل اونان کسب ائدر رنگ و طراوت.


علینی سسله گر قلبین آلشسا/

سویر الله علیدن کیم دانشسا


.علینون عشقی کار دیگر ایلر/

مس قلبی آقام باخسا زر ایلر.


علی لنگروی عرش و کائناته/

علینی سویمین چاتماز نجاته


.یوز اون دوت سوریه معنا علیدور

/که معنای الف تا یا علیدور.


بولون دنیا و هم عقبا علیدور

/بولون لادن صورا الا علیدور.


غرض بو آفرینشدن علیدور/

اصول دین و بینشدن علیدور


.علی تک تاز هر جنگ و جدلدی

/علی هر جنگیده مرد عملدی


.علی اللهیلن هر دم ملازیم

/او دورکی وصفینه قرآندی لازیم.


علی انگشتر حقه نگیندی

/علی حیثیه قرآن و دیندی.


علیدن دردیوه درمان آلارسان/

صراط مستقیمه یول تاپارسان.


علی حیران ائدوب جمله عدونی/

فقط بیرجه علی سویلوب سلونی.


علینون هر تلی ولیله اطلاق

/علینون صورتی وشمس مصداق.


علینون آدیدور آب حیاتیم /

علیدور هم حیاتیم هم مماتیم


.بیوردی حضرت طاها مکرر/

سیزه من شهر علمم بو علی در.


علی رکن و حجر مشعر منادی

/علی کوثردی زمزم دی صفادی.


علیدور بیزلره باب کرامت/

علیدور مالک روز قیامت.



علی جان ...


ای عشق پاک ... ای راه راستین الهی ...

ای صراط مستقیم ....

از غدیر تو سال هاست که می گذرد

ولی هنوز ،

به جرم عشق تو ، هزاران سر ، بر روی زمین می افتد ...

رنجها برده اند تا این میراث ارزشمند به ما رسیده است ...

گوارایمان باد ، این عشق ...

گوارایمان باد ...

دست مان را بگیر ...

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی بن ابی طالب


مهرت ز ازل به بند بندم کردند

تا خوب به تو علاقه مندم کردند

من کودک نو پای زمین خور بودم

با جمله یا علی بلندم کردند


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

ای خدایی که به من نزدیکی

خبر از دلهره هایم داری؟؟

خبر از لرزش آرام صدایم داری؟؟

ای خدایی که پر از احساسی

چینی روح مرا بند بزن

تو که در عرش بلند تکیه بر تخت حکومت داری

تو که دنیا همه از پشت نگاهت پیداست

تو که ذوق و هنرت را به سرم می باری

و مرا با همه رنجش جان می خواهی

چینی روح مرا بند بزن...





هشت پند جالب از قرآن :

۱ . اگر قصد راهنمایی و تربیت کسی را دارید،


در قدم اول از گفتار نرم و با محبت بهره گیرید;


حتی اگر مخاطب شما فرعون سرکش یا

سران لجوج کفار جاهلی باشند;


(طه/۴۴ و شعرا/۲۱۵) .

۲ . گفتارو رفتار آدمی در هر زمان و مکان،


در حافظه الهی محفوظ است ;

مراقب باشید; (لقمان/۱۶ و کهف/۳۰) .

۳- نسبت به انسان های اطرافت،

احساس مسئولیت کن و آنها را از کارهای بد بازدار

و به کارهای خوب تشویق کن .

این لازمه استحکام یک پیکر است و

بنی آدم اعضای یکدیگرند; (لقمان/۱۷) .

۴- در رفتارهای اجتماعی دقت کن!

مبادا با غرور رویت را از دیگران برگردانی

یا مثل متکبران راه بروی ;

مبادا تندرو و کندرو شوی ; میانه روی،

بهترین روش است ; مراقب باش صدایت را

بر سر کسی بلند نکنی و

خلاصه در یک کلام، آدم باش ; (لقمان/۱۸و۱۹) .

۵. قرآن کریم به شدت با پیروی از

جمع (خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو)

و حرکت به دنبال اکثریت، مخالف است .

قرآن می گوید: اگر بخواهی از اکثریت مردم

فقط به این خاطر که اکثریت هستند، پیروی کنی،

بدون شک از راه خدا دور می شوی ;

همیشه با چشمان باز تصمیم بگیر;

(انعام/۱۱۶ و اسراء/۳۶) .

۶ . امانت داری یکی از ارزشمندترین ارزش های قرآنی است .

حضرت موسی (ع) را به خاطر امانتداری و قدرتش،

در خانه حضرت شعیب پناه دادند; (قصص/۲۶)

و حضرت یوسف را به خاطر امانتداری وعلمش،

بر خزانه مصر نشاندند; (یوسف/۵۵)

و حتی رسول خدا (ص) که از سوی خداوند برگزیده شد،

مشهور به امانتداری و به محمد امین معروف بود .

۷ . اگر می خواهید مخاطبان به سوی شما جذب شوند،

ابتدا به خودتان بپردازید! روح خشک و

سنگین و بی لطافت، هیچ گاه در

امر تربیت موفق نمی شود .

مهربانی، دلسوزی و رقت قلب را در خود بپرورید تا

مردم بی آن که شما متوجه شوید،

در اطراف شما جمع گردند; (آل عمران/۱۵۹) .

۸ . آیا دوست دارید که دشمن خود را

به یک دوست تبدیل کنید؟ به هر بدی که در حق شما کرد،

با خوبی پاسخ گویید .

این را قرآن تجویز می کند;

آیه ۳۴ سوره فصلت را بخوانید.




چه شبی است!

چه لحظه‌های سبک ، مهربان و لطیفی ، 

گویی در زیر بارانِ نرم فرشتگان نشسته‌ام .... 

می‌بارد و می‌بارد و هر لحظه بیش‌تر نیرو می‌گیرد ! 

هر قطره‌اش فرشته‌ای است که

از آسمان بر سرم فرود می‌آید ... 

چه می‌دانم؟ 

خداست که دارد یک ریز ، غزل می‌سراید ؛ 

غزل‌های عاشقانۀ مهربان و پر از نوازش ... 

هر قطرۀ این باران ، کلمه‌ای از آن سرودهاست ... 

 


چه زیباست دل دادن به کسی که

همه ی دلها به دست اوست

چه زیباست راز و نیاز کردن با کسی که

اگر دست نیاز به سویش دراز کنی

تو را نومید نخواهد کرد

چه زیباست شب ها را با کسی سپری کنی که

می دانی از خودت و از رگ گردنت به تو نزدیکتر است

و چه زیباست قلبمان به جای اینکه جای همه باشد

فقط جای یگانه معبود و محبوب واقعی باشد

چرا که

"وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ "

اما آنها که ایمان دارند

محبتشان به خدا (از همه چیز) شدید تر است...





تاحالا دندونپزشکی رفتین ؟؟؟

اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،

بعد اون مته رو میگیره دستش...

بعضی وقتا از شدت درد دسته های

صندلی رو محکم فشار میدیم

و اشک تو چشمامون جمع میشه...

چرا نمیزنین تو گوشش ؟

چرا داد و هوار نمی کنید ؟

این همه درد رو تحمل کردید،

این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ...

خوب اعتراض کنید بهش!

چرا اعتراض نمی کنید ؟

تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم

و میخوایم بیایم بیرون میگیم :

آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش ؟!

نمی خوای خدا رو اندازه یه

"دندونپزشک" قبول داشته باشی..؟؟

به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم

این درد فلسفه داره

و منجر به بهبود میشه ، میدونیم یه حکمتی داره ،

خوب خدا هم حکیمه، اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم

یعنی کارهای او از روی حکمت است

وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد ، ازش تشکر کنیم ،

بگیم نوبت بعدی کی هستش ؟ رنج بعدی ؟

به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟

حتی قد یه "دندون پزشک" ؟؟؟

یادت نره اون خیــلی وقته خداست...

دکتر الهی قمشه ای


بگو فضل و رحمت به دست خداست

به هر که خواهد عطا کند

و خدا را رحمت بی منتهاست

و (خدا) به همه ی امور داناست

هرکه را مشیت او تعلق بگیرد

مخصوص به فضل و رحمت گرداند

و خدا را فضل و رحمت بی منتهاست...

 

"73/74 سوره آل عمران"




یکی بود یکی نبود

غیر از خدا هیچکس نبود...

این کل داستان آفرینش است

این داستان را جدی بگیرید

به غیر از خدا هیچکس نیست...

 

"دکتر الهی قمشه ای"



هــمـانـطـورکــه خــوردن شــراب حــرام اســت ، 

خــوردن غــصـه هــم حـــرام اســت

و خـــوردن هـیـچ چــیـز

مــثـل خــوردن غــصـه حــرام نــیـسـت

اگـر مــا فـهـمیدیــم کــه جـهان دار عــالم اوســت

دیــگـر چـه غصــه ای بــایـد بخـــوریـم ؟

دکتر الهی قمشه ای


عشق گاهی ...
مشق های کودکیست
حس بودن با خدا در سادگیست

عشق گاهی ...
کیمیای زندگیست
عشق در گل راز ناپژمردگیست


عشق گاهی ...
هجرت از من تا ما شدن
عشق یعنی با تو بودن ما شدن

عشق گاهی ...
بوی رفتن می دهد
صوت شبناک تو را سر می دهد

عشق گاهی ...
نغمه ای در گوش شب
عادتی شیرین به نجوای دو لب

عشق گاهی ...
می نشیند روی بام
گاه با صد میل می افتد به دام

عشق گاهی ...
سر به روی شانه ای
اشک ریز آخر ... افسانه ای

عشق گاهی ...
یک بغل دلواپسی
عطر مستی ساز شب بو ، اطلسی

عشق گاهی ...
هم حکایت می کند
از جدایی ... ها شکایت می کند !.



تنها اعتمادت به خدایت باشد

هیچ ترسی بر تو نخواهد بود...

 

"آیت الله دستغیب"


 

زندگی رانندگی در شب است

اگر نور خدا نتابد

کارت تمام است...


همیشه دلتنگی ام را در دریای آغوش تو ریختم ،

عجیب این دریا معجزه می کند!

تمام غم را می بلعد

و باز آرامِ آرام است

دریای لاجوردی من،

خدای من . . .


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



الهی

با که گویم غم دل، جز تو که غمخوار منی
همه عالم اَگرَم پُشت کند، یار منی

دل نبندم به کسی، روی نیارم به دری
تا تو رؤیای منی، تا تو مددکار منی

راهی کوی توأم، غافله سالاری نیست
غم نباشد، که تو خود غافله سالار منی


به چَمن روی نیارم، نروم در گلزار
تو چمنزار من هستی و تو گلزار منی

دردمندم، نه طبیبی، نه پرستاری هست
دلخوشم، چون تو طبیب و تو پرستار منی

عاشقم، سوخته ام، هیچ مددکاری نیست
تو مددکار من عاشق و دلدار منی

" مَحرَمی نیست که مَرحم بِنَهَد بردل من"
" جز تو ای دوست، که خود محرم اسرار منی"

 بت های همیشگی قلبت رو بشکن!


میدونی تعریف کلی بت چیه:

بت ، هرکسی یا چیزی است که به جای خدا، اون رو در

مـدیـریـت دنـیـا مـۆثـر بدونیم و لحظه ای

یا بیشتر فکر می کنیم کاری از دسـتـش بـر مـیـاد.



یک انـسـان وقتی بـرای ما بـت مـیـشـود،که فکـر کنیم او همان کـار آیی هـای خدا را دارد.

این دنیا این طور آفریده شده که:

هر بـتـی رو که در افکارمان خلق می کنیم و اون را می پرستیم،

به زودی برایمان تبدیل به یک هیولای وحشتناک می شود و

وحشیانه به جونمان می افتد چرا که این موجود را خود آفریده ایم؛

این قانون خداست و حکمتی در اون هست.

بت ، هر کسی یا هر چیزی است که به جای خدا ،

اون رو در مدیریت دنیا موثر بدونیم ،و

 لـحـظـه ای یـا بـیـشـتـر فکر کـنیم کاری از دسـتـش بـر میاد.

در ادامه به بررسی این پرستش (بت پرستی) می پردازیم

تا ببینیم در زندگی هایمان چه پرستش های شرک آلودی داریم و خود خبر نداریم!!

 

نشانه های بت پرستی

شرک و بت پرستی از جمله کارهای باطلی است که

بشر همواره خود را به آن آلوده ساخته و با سرگرم شدن به آن ،

از خدا و خداپرستی و سعادت دنیا و آخرت خود را محروم ساخته است .

از این رو یکی از وظایف مشترک بین تمام انبیاء و

رهبران الهی علیهم السلام دعوت به یکتاپرستی و مبارزه با شرک و بت پرستی بوده است.

این بیماری روحی آنقدر خطرناک است که جز با داروی حیاتبخش توحید و

اعتقاد به معبودی یگانه درمان نشود و عجیب معصیتی است

که خدای ارحم الراحمین صریحاً فرموده که آن را نمی بخشم؛

إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ ؛ مگر به توبه.

 

شرک چیست؟

لسان العرب در معنى «شرک» مى‏گوید: «الشِّرْکُ أَنْ یَجْعَلَ لِلَّهِ شَرِیکاً فِی ربوبیّته»

و به این ترتیب شرک را به معنى شریک قرار دادن براى خدا در

حاکمیّت و ربوبیّت تفسیر کرده است.

به عبارت دیگر شرک آن است که انسان در اداره امور عالم به منشا

اثری غیر از خداوند متعال عقیده پیدا کند؛ او را شریک خدا قرار داده و

به نحوی رفتار کند که پرستش او به حساب آید.

هر کس هر چیزى را اطاعت کند در حقیقت او را عبادت کرده و
او را معبود خود گرفته است، پس اگر هواى نفس خود را اطاعت کند،
آن را اله خود گرفته و پرستیده، با این که غیر خدا و
 غیر هر کسى که خدا دستور دهد نباید اطاعت شود

اقسام پرستش های شرک آلود در قرآن:

بت پرستی

عده ای با اینکه خدا را خالقی یکتا می دانند ؛ اما او

را تنها رب و مدبر عالم ندانسته و برای خدا شریک هایی قائلند

که بدون نیاز به خدای متعال در اداره عالم تأثیرگذارند.

این عده هر بخش از امور زندگی خود را تحت تدبیر ربی می دانند

که آن رب و مدبر با حواس پنجگانه بشر درک نمی شود؛ مثل جن و فرشته.

آنان برای این رَب های گوناگون تندیس هایی از سنگ و چوب،


در ابعاد و اشکال گوناگون ساخته و آن را پرستش می کنند.


خواص از مشرکین، عبادت را منحصر در رَب های اصلی مى‏کنند و


بت‏ها را تنها قبله و وسیله توجه به ارباب مى‏دانند ولیکن گاهی مشرکین عوام،


خود بت‏ها را معبود و ارباب و آلهه مى‏پندارند و خود آنها را عبادت مى‏کنند.


اگر کسی با دستور و اجازه الهی مطیع شخصی شد در حقیقت از

 فرمان خدا اطاعت کرده است و شرک محسوب نمی شود؛ مانند

اطاعت از رسول الله و ائمه علیهم السلام.8 اما اگر با مجوز الهی نبود

 این کار عبادت آن فرد به حساب آمده و می شود پرستشی شرک آلود

انسان پرستی یا نفس پرستی


آیه 31 توبه در بیان این نوع پرستش می فرماید:


اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ


مَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَـهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ :


اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیّت گرفتند،

با آنکه مأمور نبودند جز اینکه خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست.

منزّه است او از آنچه [با وى‏] شریک مى‏گردانند.


اگر کمی به زندگی هایمان دقت کنیم ، شاید ما هم به نوعی مشمول

این آیه قرآن می شویم ؛ آنجا که اسباب و وسایل عالم را در

رسیدن به اهدافمان ،ابزار اصلی می پنداریم و خدا را فراموش می کنیم.

آنجا که با یک بیماری ، پزشک را بت و خدایمان قرار می دهیم و

خدای آفریننده وجودیمان را به فراموشی می سپاریم.

آنجا که تا نیاز مالی پیدا می کنیم ، به هرکسی رو انداخته ایم جز خدای رزاق و بی نیاز ،

و همه را وسیله رسیدن به اهدافمان می دانیم جز خدا!

 

اطاعت بی بدیل ، شرک است

اگر بخواهیم با زبان تفاسیر و علمی صحبت کنیم باید گفت که منظور

از این به خدایی گرفتن در این آیه ، اطاعت بی دلیل از عالمان و

عابدان مذهبشان است که چون این کارشان بر اساس دستور

خداوند نیست لذا در زمره شرک به خدا قرار می گیرد. 

علامه طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه می نویسد:


مقصود از اینکه مى‏فرماید: به جاى خداى تعالى، احبار و

رهبان را ارباب خود گرفته‏اند این است که به جاى اطاعت از خدا،

احبار و رهبان را اطاعت مى‏کنند و به گفته‏هاى ایشان گوش فرا مى‏دهند و

بدون هیچ قید و شرطى ایشان را فرمان مى‏برند و

حال آنکه جز خداى تعالى احدى سزاوار این قسم تسلیم و اطاعت نیست.

پس اگر کسی با دستور و اجازه الهی مطیع شخصی شد ، در

حقیقت از فرمان خدا اطاعت کرده است و شرک محسوب نمی شود؛

مانند اطاعت از رسول الله و ائمه علیهم السلام.

اما اگر با مجوز الهی نبود

این کار عبادت آن فرد به حساب آمده و می شود پرستشی شرک آلود.

 

دلم می خواهد ...

به عبارتی می توان گفت که رها کردن عنان دل و

به دنبال خواسته های او دویدن، از نشانه های بت پرستی مخفی است.

نشانه دیگر که به زبان جاری می شود گفتن عباراتی نظیر

«دلم می خواهد» است که به وفور از زبان اینگونه افراد شنیده می شود.

اگر از اینان علت کارهایی را که مرتکب می شوند بپرسید به شما خواهند گفت :

چون دوست دارم یا چون دلم می خواهد.

راه درمان این بیماریِ روحیِ کُشنده، پناه بردن به دامن بندگی خداست و تصمیم بر
 عمل به آنچه که خدا در قالب دین به ما ارزانی داشته است
 بدون آنکه ذره ای از خواسته های نفسانی را در این تبعیت دخالت دهیم

این قسم از بت پرستی از نظر پنهان است و برای همین خفا و
 وسعت دامنه ای که دارد ، از بدترین و خطرناکترین اقسام بت پرستی است.

مادر بتها بت نفس شماست           

       ز آن که آن بت مار و این بت اژدهاست                  

راه درمان این بیماریِ روحیِ کُشنده، پناه بردن به دامن بندگی خداست و

تصمیم بر عمل به آنچه که خدا در قالب دین به ما ارزانی داشته است

بدون آنکه ذره ای از خواسته های نفسانی را در این تبعیت دخالت دهیم.

 

هوا پرستی

این هم یکی دیگر از پرستش های مشرکانه است که بر

خلاف دو نوع قبلی شهرت چندانی ندارد اما از طرفداران قابل توجهی برخوردار است.

قرآن کریم درباره پیروان این خدا می فرماید:

أَأَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا

آیا آن کس که هواىِ [نفس‏] خود را معبود خویش گرفته است دیدى؟

آیا [مى‏توانى‏] ضامنِ او باشى؟

علامه طباطبایی(ره) در المیزان می نویسد: چون عبادت چیزى به جز

اظهار خضوع و مجسم نمودن بندگى بنده نیست. عابد در

عبادتش مى‏خواهد این معنا را مجسم سازد، که من به جز

آنچه معبودم اراده کرده اراده نمى‏کنم، و به جز آنچه او راضى است عمل نمى‏کنم.

بنابر این، هر کس هر چیزى را اطاعت کند در حقیقت او را

عبادت کرده و او را معبود خود گرفته است، پس اگر هواى نفس خود را اطاعت کند،

آن را اله خود گرفته و پرستیده، با این که غیر خدا و

غیر هر کسى که خدا دستور دهد نباید اطاعت شود.



خرید وفروش بهشت و جهنم


در قرون وسطا کشیشیان بهشت را به
مردم می فروختند ومردم نادان هم با
پرداخت مقدار زیادی پول قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند
فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر

عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد
تا اینکه فکری به سرش زد...
به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت :
قیمت جهنم چقدره؟
کشیش تعجب کرد و گفت :جهنم؟
مرد دانا گفت :بله جهنم
کشیش بدون هیچ فکری گفت :3سکه
مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت و
گفت :لطفا سند جهنم را هم بدهید
کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت :
سند جهنم. مرد با خوشحالی آن را گرفت
و از کلیسا خارج شد
به میدان شهر رفت و فریاد زد :من تمام
جهنم را خریدم این هم سند آن است
و هیچکس را به آن راه نمیدهم.
دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون
من هیچکس را داخل جهنم راه نمی دهم
این شخص مارتین لوتر بود که با این
حرکت توانست مردم را از گمراهی
رها سازد،،،"در جهان تنها یک فضیلت
وجود دارد وآن آگاهی است "
"و تنها یک گناه و آن جهل است"


آیه الکرسی


عبدالله بن عوف گفته است:" شبی خواب دیدم که قیامت شده است و


من را آوردند و حساب من را به آسانی بررسی کردند. آنگاه مرا به بهشت بردند


و کاخ های زیادی به من نشان دادند. به من گفتند:


درهای این کاخ را بشمار ؛ من هم شمردم 50 درب داشت .

بعد گفتند: خانه هایش را بشمار. دیدم 175 خانه بود. به من گفتند این خانه ها مال توست.


آن قدر خوشحال شدم که از خواب پریدم و خدا را شکر گفتم .


صبح که شد نزد ابن سیرین رفتم و خواب را برایش تعریف کردم .


او گفت : معلوم است که تو آیه الکرسی زیاد می خوانی. گفتم : بله ؛


همین طور است. ولی تو از کجا فهمیدی. گفت


برای اینکه این آیه 50 کلمه و 175 حرف دارد.


من از زیرکی حافظه او تعجب کردم.


آنگاه به من گفت : هر که آیه الکرسی را بسیار بخواند


سختی های مرگ بر او آسان می شود


باهدیه ۵ صلوات التماس دعا.


 1- آیه الکرسی نوری از آسمان است .

2- آیه الکرسی آیتی از گنج عرش است .

3- آیه الکرسی باعث ایمنی در سفر است .


4- آیه الکرسی اعلاء ترین نقطه قرآن است .

5- ذکر رسول مکرم اسلام در بستر؛ خواندن آیه الکرسی بود .


6- با خواندن آیه الکرسی انسان دچار هیچگونه آفتی نخواهد داشت .

7- برای رفع فقر آیه الکرسی موثر است و کمک الهی از غیب می رسد .

8- همه چیز در آیه الکرسی است یعنی کرسی گنجایش آسمانها و زمین را دارد .


9- در تنهایی آیه الکرسی بخوانی باعث رفع ترس می شود و از سوی خدا کمک می رسد .

10- آیه الکرسی رادر نماز ها ؛ روزها؛ شبهای ایام هفته ؛

سفرها و در نماز شب و دفن میت بخوانید .

11- هنگام خواب نیز آیه الکرسی بخوانید زیرا با عث می شود


خداوند فرشته ای نگهبان و محافظت بگمارد تا صبح سلامت بمانی .

12- هر گاه از درد چشم شکایت داشتی آیه الکرسی بخوانید و


آن درد را اظهار نکنید آن درد بر طرف می شود و از آن عافیت می طلبید .

13- پیامبر اسلام (ص) : در خانه ای که آیه الکرسی خوانده شود


ابلیس از آن خانه دور می شود و سحر وجادو در آن خانه وارد نمی شود .

14- آیه الکرسی پایه و عرش الهی است و هدف از خواندن آن


این است که مردم در عبادت جز خداوند کسی را نپرستند و


به ذلت فرو نروندو روح یکتا پرستی ایجاد کنند و


از بندگی ناروا آزاد شوند و آیه الکرسی عقلها را بیدار و


اله حقیقی را معرفی و خدای دانا و توانا را به مردم می شناساند .

15- وقت غروب 41 بار آیه الکرسی را بخوانی حاجت روا می شوی 0


( 41 بار تا علی العظیم بخوان یعنی یک آیه ) مجرب است


و برای رفع هم و غم ؛ شفای مریض ؛ درمان درد؛ رحمت خداوند و


زیاد شدن نور چشم آیه الکرسی را مدام بخوانید .

16- اگر مومن آیه الکرسی را بخواند و ثوابش را


برای اهل قبول قرار دهد خداوند ملکی را بر او مقرر می کند که برایش تسبیح کند .

17- آیه الکرسی در مزرعه و مغازه پنهان کردن باعث برکت مزرعه و رونق گرفتن کسب است .


18- از پیامبر نقل نموده اند که : این آیه عظیم تر از هر چیزی است که حق تعالی آفریده است .

19- چند چیز حافظه را زیاد می کند یکی از آن خواندن آیه الکرسی است .

20- هر شب آیه الکرسی را بخوانی تا صبح در امان خدا هستی .

21- هر صبح آیه الکرسی را بخوانی تا شب در امان خدا هستی .

22- آسان شدن مرگ بوسیله آیه الکرسی است .

23- آیه الکرسی عظیم ترین آیه در قرآن است .

24- برای حفظ مال و جان آیه الکرسی بخوان .

25- آیه الکرسی ویرانگر اساس شرک است .

26- آیه الکرسی سید سوره بقره است

ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻻَ ﺇِﻟَٰﻪَ ﺇِﻻَّ ﻫُﻮَ ﺍﻟْﺤَﻲُّ ﺍﻟْﻘَﻴُّﻮﻡُ ۚ......

ﮔﺎﻫﯽ، «ﺧﺪﺍوند»،

ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ «ﺩﺳﺖ ﺗﻮ»،
«ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ»
 ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ،

ﻭﻗﺘﯽ،
«ﺩﺳﺘﯽ» ﺭﺍ،
ﺑﻪ «ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ»،

ﺑﺪﺍﻥ که
«ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺕ»
دﺭ «ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ»

زنده بودن حرکتی است افقی
از گهواره تا گور ......

اما زندگی کردن حرکتی است عمودی
از فرش تا عرش.....
.
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست.
ماموریت ما در زندگی
 "بی مشکل زیستن " نیست
"با انگیزه زیستن است
"سلطان دلها"باش, اما دل نشکن.
 بگذار همه عاشقت باشن اما تو عاشق یک نفر باش.....
 پله بساز اما از کسی بالا نرو,
دورت راشلوغ کن اما در شلوغی ها خودت را گم نکن.....
"طلا" باش اما خاکی..... 


به عارفی گفتند:

زندگی به جبر،یا اختیار،

پاسخ داد.

امروز به اختیارمن است تا چه بکارم.
اما فردا به جبر،محصول آن را درو خواهم کرد.
.

.
.
پرسیدن دیگر چه؟
گفت....
اعمال امروز ما. مقدرفردای ما را میسازد.
.
.
.
پس زیبا بکاریم.
تا زیبا درو کنیم

این متن فوق العاده زیباست

پرنده هایی که روی شاخه نشستند، هرگز ترس از شکستن شاخه ندارند...

زیرا اعتماد آنها به شاخه ها نیست، بلکه به بالهایشان است...

همیشه به خودت اعتماد داشته باش، خودت را باور کن!

همیشه خودت را نقد بدان، تا دیگران تو را به نسیه نفروشند...

سعی کن استاد تغییر باشی، نه قربانی تقدیر...

"در زندگیت به کسی اعتماد کن که به او ایمان داری نه احساس"

و هرگز، به خاطر مردم تغییر نکن! این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند...

مردم شهری که همه در آن می لنگند، به کسی که راست راه می رود می خندند!


معجزه بخشش


 یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می آورند.


شما اول برای کناریتان برمیداری ، دوباره بعدی را به کناری ترین...


دقت کنید تا زمانى که برای دیگران برمیدارید سبد مقابل شما می ماند.


ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را به طرف نفر بعد میبرد...!


نعمتهای خدا این طور است، سبد نعمت های الهی را با بخشش به دیگران همچنان جلو خود نگه دارید.


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عشق آسمانی

همدم یار شدن دیده تر می خواهد

پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد


عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست

قدم اول این راه جگر می خواهد


بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت

بشنود هر که ز معشوق خبر می خواهد


هر که عاشق شده خاکستر او بر باد است

عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد


هنر آن نیست نسوزی به میان آتش

پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد...!!!


عشق فقط خدا



 ١۵ توصیه حاج میرزا اسماعیل دولابی برای زندگی مومنانه:

١. هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛

زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟

هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
 
٢. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد،

نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛

کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان.

اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛

دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.
 
٣. اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن،


روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و


با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن،


جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.
 
۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست.


غصه ها مال گذشته و آینده است.


حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟


تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.
 
۵. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود.


وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی،


غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است،


نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود.


ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و


آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:


یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.
 
 
۶. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛


مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.
 
٧. تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود.


مؤمن سرانجام تربت می‌شود.


اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.
 
٨. هر وقت غصه دار شدید،


برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات


از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد،


استغفار کنید.


غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد


و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز می شود.
 
٩. تا می گویم شما آدم خوبی هستید،


شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است.


تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…


خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.
 
١٠. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود.


بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند.


بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.
 
١١. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم،


در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.
 
١٢. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو.


حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود


که به راستی خدا خوب خدایی است


و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی،


فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.
 
١٣. ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست.


نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی


که ظلمی بزرگ تر از این نیست.


اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری.


هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن.


بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او.


هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن،


همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می فرماید:


به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله
 
١۴. دل های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است.


وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل اااا است...


شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ،


ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند."
 
١۵. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن.


در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده،


از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند.



 🌹 بسم الله الرحمن الرحیم🌹

☺️ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ،

ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﭼﺸﻢ ﮔﺸﻮﺩﻥ،

ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ

☺️ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ

☺️ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﭼﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ

ﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭﺕ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪ

☺️ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﺯﯾﺮﺍ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ،ﺣﺎﺻﻞ ﺗﺠﺴﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﺮ ﻣﺤﺾ،ﺛﺮﻭﺗﯽ ﻻﯾﺰﺍﻝ،ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻃﺎﻟﺒﻢ،

ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺘﺮﺳﻢ ....

ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﺮﮐﺖ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺘﻢ .....

ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﺑﺎﺷﯿﻢ ....

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ

ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺳﭙﺎﺱ ....

ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻮﺍﺯﺷﻢ ﮐﺮﺩ

ﺳﭙﺎﺱ ﻛﻪ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻮﺩﻧﺪ ..



اجازه ندهید کسی زمانی را با شما سپری کند و بدون حس خوشحالی از کنار شما برود،

تجلی زنده خداوند در روی زمین باشید🌻

💐در زندگی اختیار بادهای ناموافق دست ما نیست،اما اختیار بادبانها دست خود ماست💥

💐دانا کسی است که هیچگاه فارغ المطالعه نمی شود🎈

💐آرامش رهایی از طوفان نیست،بلکه آرام زندگی کردن در میان طوفان است🌟

💐انتقاد باید مانند باران نرم باشد تا بدون خراب کردن ریشه های فرد،موجب رشد و نمو او شود🌹

💐تولد انسان روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن...


بنگر در این فاصله چه کردی؟...گرمابخشیدی یا سوزاندی؟!🌺

💐گاهی جمله ای از تو حمله ای می شود به او....واژگانت را سازگار کن...🌻

💐امروز با خدای خود گام بردار و فردا به او اعتماد کن🌸

💐در زندگی یکدیگر را دور نزنیم...دور همدیگر بگردیم❤️

💐عطرهای گران قیمت را واگذار،آدمی باید بوی اعتماد بدهد🌷

💐نمی توان جلوی وزیدن باد را گرفت ولی می توان آسیاب بادی ساخت🍃

💐رحمت خداوند ممکن است تأخیر داشته باشد،اما حتمی است.💧

💐همیشه راهی برای به ثمر رسیدن آرزوها هست...

قدرت دعا،ایمان وعشق را دست کم نگیرید⚡️

💐ما موجودات خاکی نیستیم،ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر در آورده ایم🔥

💐بیچاره گل فروش تنها کسی است که وقتی باگل به خانه برمی گردد،همه غمگین می شوند💔

💐یادمان باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانی مان بزنیم تا بعد با مشت بر فرق سرمان نکوبیم👊

💐فاصله تابش خود با دیگران را تنظیم کن،خداوند خورشید را در جایی نهاد که گرم کند،نه اینکه بسوزاند🌞

💐از سنجاب بیاموزیم که هنگام پرش شاخه بالایی را هدف می گیرد تا براحتی روی شاخه پایینی فرود بیاید🌰

💐وقتی تنهایید مراقب افکارتان ووقتی با دیگرانید،مراقب گفتارتان باشید🍀

💐زندگی را از دریا بیاموز که همیشه برای در آغوش گرفتن ساحلش آرام وقرار
ندارد💦


💐وقتی چترت خداست بگذار ابر سرنوشت هرچه می خواهد ببارد☔️



قرآن می‌فرماید:


بعضی آدم‌ها «کَانَّهُم خُشُبٌ»...

انگار چوب‌اند...

تا عصبانی می شوند، آتش می‌گیرند،


و همه جا را دودآلود می‌کنند،


همه جا را تیره و تار می‌کنند،


اشک آدم را جاری می کنند.

ولی بعضی‌ها این طور نیستند؛


مثل عودند.

وقتی یک حرف می‌زنی که ناراحت می‌شوند، و آتش می‌گیرند،


بوی جوانمردی و انصاف می‌دهند ،


و هرگز نامردی نمی‌کنند.

این است که وجود نازنین امام صادق سلام الله علیه فرمود:


«هر کس را می‌خواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.»



لطفا" روی هر جمله 1 دقیقه فکر کنید، می ارزه
 
 
1. Prayer is not a "spare wheel" that you pull out when in trouble,

but it is a "steering wheel", that directs the right path throughout.

دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی

بلکه فرمان است که تو را به راه درست هدایت می کند.
 
 
2. Know why a Car's WINDSHIELD is so large

& the Rear view Mirror is so small?

Because our PAST is not as important as our FUTURE.

So, Look Ahead and Move on.
 
می دونی چرا شیشیه جلوی ماشین اونقدر بزرگه ولی آینه عقب اونقدر کوچیکه؟!

چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده.
 
 
3. Friendship is like a BOOK.

It takes few seconds to burn, but it takes years to write.

دوستی مثل یک کتابه.

چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه
 
 
4. All things in life are temporary.

If going well enjoy it, they will not last forever.

If going wrong don't worry, they can't last long either.

تمام چیزها در زندگی موقتی هستند.

اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت.

اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت
 
 
5. Old Friends are Gold!

New Friends are Diamond! If you get a Diamond, don't forget the Gold!

Because to hold a Diamond, you always need a Base of Gold!

دوستهای قدیمی طلا هستند!

دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن

چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.
 
 
6. Often when we lose hope and think this is the end,

GOD smiles from above and says,

"Relax, sweetheart, it's just a bend, not the end!

اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه،

خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه:

آرام باش عزیزم، این فقط یک پیچه نه پایان...
 
 
7. When GOD solves your problems, you have Faith in HIS abilities;

when GOD doesn't solve your problems HE has Faith in your abilities.

وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری.

وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره...
 
 
8. A blind person asked St. Anthony:

"Can there be anything worse than losing eye sight?"

He replied: "Yes, losing your vision!"
شخص نابینایی از سنت آنتونی پرسید:

ممکنه چیزی بدتر از از دست دادن بینایی باشه؟

او جواب داد: بله، از دست دادن بصیرت.
 
 
9. When you pray for others, God listens to you and blesses them, and sometimes,

when you are safe and happy, remember that someone has prayed for you.
وقتی شما برای دیگران دعا می کنید، خدا می شنود و انها را اجابت می کند و

بعضی و قتها که شما شاد و خوشحال هستید یادتان باشد که کسی برای شما دعا کرده است
 
 
10. WORRYING does not take away tomorrow's Trouble,

it takes away today's PEACE.
نگرانی مشکلات فردا را دور نمی کند

بلکه تنها آرامش امروز را دور می کند


حسادت

- یک وقت هزارپایی بود که به خوبی می توانست با هزارتا پای خود برقصد.

وقتی به رقص می پرداخت تمام جانوران جنگل از هر سو به گرد او جمع می شدند

تا رقص او را تحسین کنند؛ همه،

به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت: یک لاک پشت...

- خوب، لاک پشت حسود بوده است.

- از خود می پرسید چکار کند تا هزارپا دیگر به رقص نپردازد.

کافی نبود که همه جا اعلام کند که رقص هزارپا را دوست ندارد.

و از طرفی نمی توانست ادعا کند که بهتر از هزارپا می رقصد،

چنین ادعایی خنده آور بود. بنابراین به طرح یک نقشه شیطانی پرداخت.



- یک نامه به هزارپا نوشت به این مضمون:

آه، ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم.

و می خواهم ازشما بپرسم چگونه به این رقص می پردازید و چه روشی بکار می برید.

آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟

یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟

بی صبرانه در انتظار پاسخ شما هستم. با احترام تمام، لاک پشت.

- خوب بعد!

- هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت

که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟

و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟

و بعد از آن کدام پا را؟ به عقیده تو چه اتفاقی روی داد؟

- من گمان می کنم که هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد.

- آری، ماجرا به همین ترتیب پایان یافت.

این مثال نشان می دهد که سخنان بیهوده دیگران که

ازروی بدخواهی وحسادت بیان میشود می توانند

بر نیروی تخیل ماغلبه کرده ومانع پیشرفت وبلند پروازی ما شوند .


برگرفته ازکتاب دنیای سوفی/ یوستین گاردر



دوستانی که فرزند کوچک دارن میتونن ذکر ایام هفته رو با این شعر یادشون بدن...
.
.
.
.
شنبه شروع هفته خدا یادم نرفته

خالق این جهانه خدای آسمانه

ذکر لبم همینه یارب العالمینه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹


یکشنبه یادت باشه خدابا بنده هاشه

بازم دلت رو شادکن بخشندگی شو یادکن

بگوهمین رو والسلام یاذالجلال والاکرام
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

بعداز روز یکشنبه رسید روز دوشنبه

از ته دل میخونم خدای مهربونم

توقلبای ما جاته یا قاضی الحاجاته


🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سه شنبه هم یه روزه نذار دلت بسوزه

بازم خداخدا کن نعمتاشو نگاه کن

بگو فقط تو همین یا ارحم الراحمین
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹


توی تموم روزا مثل چهارشنبه ها

خدارو میشه یادکرد شادی هارو زیاد کرد

ذکر خدا معلومه یاحی ویاقیومه


🌹🌹🌹🌹🌹🌹

هست ذکرپنج شنبه ها شکوه ولطف خدا

لااله الاالله خدایی نیست جز خدا

ملک الحق المبین لطفهای او را ببین


🌹🌹🌹🌹🌹

جمعه ها باصلوات تو میرسی به حاجات

دعا دعا دعاکن خدارو توصداکن

خدا ظهور آقا نزدیکتر بفرما

 آمین


⚽️به جای یه توپ دارم قلقلیه این شعر و به بچه ها یاد بدید⚽️⚽️
 


یه دل دارم حیدریه⚽️

عاشقه مولا علیه ⚽️

من این دل ونداشتم ⚽️

از تو بهشت برداشتم⚽️

خدا بهم عیدی داد. ⚽️

عشق مولا علی داد. ⚽️

علی وجود و هستیه ⚽️

دشمن ظلمو پستیه. ⚽️

علی ندای بینواس⚽️⚽️

علی تجلی خداس ⚽️⚽️

علی قرآن ناطقه ⚽️⚽️

جد امام صادقه ⚽️⚽️

علی که شمشیر خداس ⚽️

دست علی همراه ماس. ⚽️

رو دلامون نوشته ⚽️⚽️

مولا علیو عشقه⚽️⚽️⚽️

☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️

💜ﺷﻌﺮ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﺮاى ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ💚


 کوچولو بچرخ می چرخم

دور علی می چرخم 💕

قبله ی من همینه

امام اولینه💕

کوچولو بشین می شینم

عشق علیه دینم 💕

دشمنی با دشمنات

حک شده رویه سینم 💕

کوچولو پاشو پامی شم

فدای مولا می شم💕

نوکر عاشقای

حضرت زهرا می شم💕

کوچولو بایست می ایستم

بدون که تنها نیستم 💕

دست علی یارمه

خودش نگه دارمه💖💕

💗💗💗💗💗💗💗💗💗

برای کودکان خود از این شعر برای تشویق به نماز استفاده کنید.👇

اتل متل پروانه💕

نشسته روی شانه💕

صدا میاد چه نازه 💕

میگه وقت نمازه💕

به این صدا چی میگن💕

میگن اذان اقامه💕

شیطونه ناراحته 💕

دنبال یه فرصته💕

میگه آهای مسلمون 💕

نماز رو بعدا بخون💕

🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

✏️ ترجمه سوره حمد با شعر کودکانه:

 بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس برای خداست / خدایی که بی همتاست /

بخشنده و مهربان / خالق هر دو جهان /

ما او را می پرستیم / از او یاری می گیریم /

به ما عنایت نما / ما را هدایت فرما /

راهی که راه خوبهاست / نه بد راه گمراهان /

ما بنده ی او هستیم / وقتی تو غم اسیریم /

نشون بده راه راست / نه راه زشت شیطان

💝🌺💝🌺💝🌺💝
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

ترجمه سوره مسد بصورت شعر کودکان:

 بسم الله الرحمن الرحیم

تبت یدا ابی لهب / جهنمیست ابی لهب /

دشمن پیغمبر ماست / بد جنس و پست و بی حیاست /

لنگه ی او همسرشه / اون زنی که بار می کشه /

خار بیابون بار اوست / آزار خوبا کار اوست /

طنابی داره از مسد / سینه ی او پر از حسد.

🌺💝🌺💝🌺💝🌺
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

✏️ سوره فیل:

کی بود کی بود ابرهه - چیکار می کرد تو مکه -

اون آدم خیلی بد - سوی مکه حمله کرد -

یک لشگر فیل داشت - یک سپاه عظیم داشت -

می رفت به سوی مکه - تا که بکوبه کعبه -

چی شد چی شد یکباره - بارون سنگ می باره -

یه عالمه ابابیل - اومد رو لشگر فیل -

تو پاهاشون سنگ داره - با دشمنا می جنگه -

چی شد چی شد نتیجه - دشمنا نابود شدن -

خاکستر و دود شدن - سوره ی فیل نازل شد -

قصه ی ما کامل شد.

🌺💝🌺💝🌺💝🌺?
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

✏️ سوره کوثر:

بسم الله الرحمن الرحیم؛

یک روزی روزگاری /

آدم های خیلی بد

/ رسول را اذیت کردن

/ گفتن که ای محمد

/ بی پسر و بی یاور

/ تویی تنها و ابتر

/ خدا جوابشون داد

/ این آیه را نشان داد

/ هر کس که گفته ابتر

/ خودش شده بی یاور

/ ما به تو هدیه دادیم

/ زهرا رو بخشیده ایم /

جایزه ی تو باشه /

زهرا که بهترینه

🌺💝🌺💝🌺💝🌺

🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

✏️سوره عصر:

بسم الله الرحمن الرحیم؛

به عصر قسم خورد خدا / تو این سوره ، بچه ها /

می کنه آدم زیان / اگه نباشه ایمان /

کارهای خوب که باشه / خدا هم راضی می شه /

توکل کن بر خدا / صبور باشید تو کارها /

همیشه و هر کجا / باشید یه یاد خدا

🌺💝🌺💝🌺💝🌺
🌺✏️🌺✏️🌺✏️🌺

✏️ سوره ناس:

بسم الله الرحمن الرحیم؛

بگو که ای خدایا /

پناه من تو هستی /

تویی که راه خود را /

به روی من نبستی /

پروردگار انسان /

ای خدای مهربان /

پناه می آرم به تو /

از حمله های شیطان

🌺💝🌺💝🌺💝🌺
💝✏️💝✏️برای کوچولو دار ها لطفا کپی کنید.مخصوصا نوه های عزیزتون.



ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ...
به ﺭﺳﻢ ﺁﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﯼ ﺗﺎ بیکران در کوچ

مرا هم مست باران کن ...

ﻣﺮﺍ هم روشنایی بخش ...

الهی چون اقاقیهای بی تاب شب باران ...

مرا بی تاب خود گردان ...

خدایا ...

ﭼﻮﻥ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻫﺎ که از ﺷﺒﻨﻢ , ﻫﻮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ...

ﻭ ﭼﻮﻥ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ که ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ...

به ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺁﻣﻮﺯ ...

ﺍﻟﻬﯽ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ که ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ ﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ را ...

ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ...

ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻩ،، , از پندار ،،,از گفتار،،از کردار ،، تمام آنچه نازیباست ...




استاد پناهیان:


بعضیا میگن: خب حاج آقا به ما بگید چطور به رفیقای بی نمازمون بگیم که نماز بخونن؟


چطور قانعشون کنیم؟!


 عزیز من، شما اصلا لازم نیست به اون ها بگی بیان نماز بخونن!


اول ببین خودت بانماز خوندنت چه گُلی به سرخودت زدی.؟.


خود نمازخونت رو نشون بده،


 لذتی که از نماز خوندن بردی رو نشون بده به اهل عالم؛


" همه نمازخون میشن.."

اصلا "هرچی بی نماز تو عالم هست تقصیر نماز خوناست "

اینکه بی نمازا نماز نمی خونن مال اینه که به ما نمازخونا نگاه میکنن میگن:


تومثلا نماز خوندی چیکارکردی؟!


چه فایده ای برات داشته؟


صورتت گل انداخته از مناجات با خدا که بگی چه کِیفی کردی که دیگری هم بیاد؟


خب این جوری میگن دیگه!


اگه نگن هم اینجوری می بینن.


پیش خودشون میگن: بندگان خدا دارن خودشون رو اذیت میکنن!

تازه نمازنمی خونه کسی... کِیف هم میکنه...


و وقتی ما میریم نماز میخونیم برای ما تاسف میخوره!


میگه نگاه کن چه خودشو گرفتارکرده اینم جزو نماز خوناست...


در حالی که واقعا وقتی ما رو میبینه باید احساس حقارت کنه!


اگه نماز وجودتو آباد کرده باشه، "بقیه جذب میشن"

یه قاعده ی کلی هست اونم این که:


"تا خوب ها خوبتر نشوند، بدها خوب نمی شوند"

چیکار کنیم همه نمازخون بشن؟

یه کاری کنید اونایی که نمازخون هستند بهتر بشن. همین!

 اونوقت میان بهت میگن:

تو چرا اینقدر بانشاطی؟


تو چرا کینه به دل نمی گیری؟


تو چرا حسرت نمی خوری؟


تو چرا عصبی نمی شی؟


تو هم میگی:


 والا فکرکنم مال نمازه...😊


خدایا لذت نماز واقعی رانصیبمان بگردان.....آمین




خدایا !!
تنها نگذار دلی را که هیچ کس دردش را نمیفهمد !!!




پرسش و پاسخ کفار با امام علی ع


خدا چه شکلیه


سوألی که برای اکثر مردم ، مسلمون و غیر مسلمون ،


کوچیک و بزرگ حتما پیش اومده !؟اینه که خدا از کجا اومده ، الان کجاست ؟


از چی درست شده و قبل از خدا چی بوده !؟؟


اگر شما هم دوست دارید جواب این سؤالها رو بگیرید باید بدونید عقل و درک و


فهم ما قادر نیست به اون مرحله برسه


ولی امام علی (ع) در مقابل سؤال کفار راجع به خداوند به زیبایی جواب دادند


وهم ضعف و عدم درک ما از وجود خداوند را شرح دادند .


سؤال کفار از امام علی(ع)


در چه سال و تاریخی خدایت به وجود امد ؟


امام فرمود ؛ خداوند وجود داشته قبل از وجودامدن زمان و تاریخ و هرچیزی که وجود داشته .


کفار گفتند


چه طور میشود؟ !


هرچیزی که به وجود أمده یا قبلش چیزی بوده که از او به وجود أمده ویا تبدیل شده !؟


امام علی (ع) فرمود :


قبل از عدد ٣ چه عددی است ؟


گفتند ٢


امام پرسید قبل از عدد ٢ چه عددیست ؟


گفتند ١


امام پرسید و قبل از عدد ١ ؟


گفتند هیچ


امام فرمود چطورمیشود عدد یک که بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد


ولی قبل ازخداوند که خود احد و واحد حقیقی است نمیشود چیزی نباشد ؟؟


کفار گفتند خدایت کجاست وکدام جهت قرار گرفته !؟ ❗️


امام فرمود همه جا حضور دارد


وبر همه چیز مشرف است .


گفتند چطور ممکن است که همه جا باشی و همه جهت اشراف داشته باشی !


امام فرمود :


اگر شما در مکانی تاریک خوابیده باشید صبح که بیدار شوید


روشنایی را از کدام طرف و کجا می بینید ؟


کفار گفتند همه جا و از همه طرف


امام فرمود پس چگونه خدایی که خود نور سماوات و ارض است نمیشود همه جا باشد؟؟


کفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشید است خدایت از چیست !؟


چطور میشود از چیزی نباشی همه جا هم باشی قدرت هم داشته باشی !


امام فرمود خداوند خودش خالق خورشید و نور است


ایا شما قدرت طوفان و باد را ندیده أید؟


باد از چیست که نه دیده میشود نه از چیزی است در حالی که قدرت مند است


خداوند خود خالق باد است.


گفتند :خدایت را برایمان توصیف کن


از چی درست شده ؟ ایا مثل آهن سخت است ؟


یا مثل آب روان ؟ ویا از گاز است و مثل دود و بخار است !


امام فرمود :


ایا تا به حال کنار مریضی در حال مرگ بوده أید و با او حرف زده أید ؟


گفتند : آری بوده ایم و حرف زده ایم .


امام فرمود : آیا بعداز مردنش هم بااو حرف زدید ؟


گفتند نه چطور حرف بزنیم در حالی که او مرده ؟!


امام فرمود : فرق بین مردن و زنده بودن چه بود که قادر به تکلم وحرکت نبود؟؟


گفتند :روح ، روح از بدنش خارج شد .


امام فرمود شما اًنجا بودید و میگویید که روح از بدنش خارج شد و مُرد؛


حال آن روح را که جلو چشم شما خارج شده برایم توصیف کنید از چه جنس و چگونه بود !؟


همه سکوت کردند .


امام علی (ع) فرمود:


شما قدرت توصیف روحی که جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا بیرون أمده را ندارید؛


چطور قادر به فهم و درک ذات أقدس احدیت و خدای خالق روح هستید




(((نیازمندیها)))



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

خدایا چشمی ده که فقط تو را ببینم
خدایا گوشی ده که فقط کلام تو را بشنوم
خدایا حضوری ده که فقط در محضر تو باشم
خدایا قلبی ده که فقط جای تو باشد
خدایا زبانی ده که فقط حق را بگوید
خدایا دستی ده که فقط دستگیر بندگان تو باشد
خدایا پایی ده که فقط در راه تو قدم بردارد
خدایا ذائقه‌ای ده که فقط حلاوت بندگی تو را بچشد
خدایا عمری ده که فقط در راه تو صرف شود
خدایا علمی ده که معرفت به تو را
خدایا علمی عطا کن که در آن گمراهی نباشد
خدایا حافظه‌ای عطا کن که در آن نسیان نباشد
خدایا زبانی عطا کن که در آن لغو نباشد
خدایا همنشینی عطا کن که در آن ملامت نباشد
خدایا حضوری عطا کن که در آن غفلت نباشد
خدایا عزتی عطا کن که در آن ذلت نباشد
خدایا دلی عطا کن که در آن غیر نباشد
خدایا چشمی عطا کن که در آن کوری نباشد
خدایا نوری عطا کن که در آن ظلمت نباشد
خدایا رحمتی عطا کن که در آن نقمت نباشد
خدایا قلبی ده که فقط جای تو باشد
خدایا زبانی ده که فقط حق را بگوید
خدایا دستی ده که فقط دستگیر بندگان تو باشد
خدایا حلالی عطا کن که در آن حرام نباشد
خدایا قُربی عطا کن که در آن بُعد نباشد
خدایا حلاوتی عطا



یقین


ﮔﻔﺘﻢ: ﻋﺒﺎﺱ ﺁﻗﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ ،ﮐﻢ ﻭﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ
ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ ؟!
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ
ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ ،ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ
ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ. ﺧﺪﺍ
ﺭﺯﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ...
ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
ﺩﯾﮕﻪ!
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮﻓﮑﺮﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ
ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻫﺎﻥ. ﻧﺎﻗﻼ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ.
ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ
ﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ
ﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ
ﻧﺪﺍﺭﻩ .. ؟ !

ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﻤﺎ ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ

ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ ..

ﺗﺎﺍﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﻻ
ﺧﺪﺍ ...


صد نشان از حق بدیدی و یکی نشناختی


ﺯﺍﻫﺪﯼ ﺑﻬﺮ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺷﺪ ﺑﻪ ﮐﻮﻫﯽ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺯ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺧﻠﻖ ﺑﺎ ﺣﻖ ﺑﺎﺷﺪﺵ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ

ﺩﯾﺪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﺳﺘﺎﺩﻩ ﻣﺴﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻤﺎﺯ
ﺷﻌﺮ می‌خوﺍﻧﺪ ﺯ ﻫﺠﺮﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﺻﻮﺗﯽ ﺩﻟﻨﻮﺍﺯ

ﺩﺭ ﻗﻨﻮﺗﺶ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻧﺎﻡ " ﻟﯿﻠﯽ" ﻣﯽﺑﺮﺩ
ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ " ﺗﺴﻠﯽ" ﻣﯽ ﺑﺮﺩ

ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺶ می‌برﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﻧﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺖ

ﭼﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ
می‌دﻫﻢ ﻓﺘﻮﺍ ﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﺗﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ

ﮔﻔﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ: ﺷﯿﺦ ﺯﺍﻫﺪ ﺗﻮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ؟!
ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﺩﻣﯽ ﺁﺳﻮﺩﻩﺍﯼ ... ؟

ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮﺷﺖ ﭘﺎﮎ ﻟﯿﻼ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ،
ﮔﻮﺵ ﮐﻦ ﺯﺍﻫﺪ ﺑﺒﯿﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ

ﻗﺎﻣﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺳﺮﻭ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ
چهره‌ای ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺳﻮﺧﺘﻪ

ﺩﯾﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﭼﻪ ﮔﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻋﺴﻞ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺗﺮ
ﻏﻨﭽﻪﯼ لب‌ها ﺑﺴﯽ ﺍﺯ ﻏﻨﭽﻪﯼ ﮔﻞ تنگ‌تر

ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻻﻝ ﺁﺏ ﺟﺎﺭﯼ ﺻﺎﻓﺘﺮ
ﺳﯿﻨﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺷﻔﺎف‌تر

ﺁﻥ ﺻﻨﻢ ﺭﻭﺷﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﻣﺎﻫﺶ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺍﯾﻤﺎ ﺑﺮ ﻟﻌﻞ لب‌هاﯾﺶ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﺠﺎﻭﺭ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ
ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﮐﻔﺮ می‌گوﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﺮ ﮔﺸﺘﻪﺍﯼ

ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺣﻖ ﺩﻡ می‌زﻧﯽ
ﺩﻡ ﺯ ﻋﺸﻖ ﺫﺍﺕ ﺣﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﻣﺒﻬﻢ می‌زنی

ﺑﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺧﺎﮐﯽ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ می‌رسی
 ﮐﯽ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺫﺍﺕ ﭘﺎﮎ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ می‌رسی

ﺳﺎﻟﯿﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﺑﺮ " ﺯﻫﺪ " ﻭ " ﺭﯾﺎ " ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﯽ
ﺻﺪ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﻖ ﺑﺪﯾﺪﯼ ﻭ ﯾﮑﯽ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯽ !


یک لحظه تامل


اگر پروردگار برای لحظه‌ای فراموش می‌کرد که

من عروسکی کهنه‌ام و به من تکه‌ای زندگی می‌بخشید
احتمالاً هر فکری را بر زبان نمی‌آوردم،

اما به هر چه بر زبان می‌آوردم فکر می‌کردم.
به هر چیز نه به دلیل قیمت مادی‌اش که به خاطر مفهومی که دارد بها می‌دادم.

کمتر می‌خوابیدم و بیشتر خیال‌پردازی می‌کردم،
زیرا می‌دانم هر دقیقه که چشم برهم می‌گذاریم

شصت ثانیه روشنایی از دست می‌دهیم.

هنگامی‌که دیگران می‌ایستادند راه می‌رفتم و

وقتی آنها می‌خوابیدند بیدار می‌ماندم.
هنگامی که دیگران صحبت می‌کردند گوش می‌کردم و

چه لذتی از خوردن یک بستنی شکلاتی می‌بردم.

اگر خداوند فرصت کوتاه دیگری به من

ارزانی می‌داشت، ساده‌تر لباس می‌پوشیدم،
در آفتاب غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم،

بلکه روحم را در برابر رحمتش آشکار می‌کردم.

خدای من، اگر قلبی در سینه داشتم، نفرت‌هایم را

بر روی یخ می نوشتم و تا هنگام طلوع خورشید صبر می‌کردم.
با رویایی از «ون گوگ» روی ستارگان شعری از «بندتی» را نقاشی می‌کردم و

ترانه‌ای از «سرات» را تا ماه می‌خواندم.
با اشکانم گل‌های رز را آبیاری می‌کردم، تا درد خوارها و

بوسه های سرخ گل‌برگ‌هایشان را حس کنم.

خدای من، اگر من تنها تکه‌ای از زندگی داشتم…
هر زن یا مردی را متقاعد می‌کردم که محبوب من است و

با عشق و در عشق زندگی می‌کردم.

به آد‌م‌ها نشان می‌دادم چقدر در اشتباهند که گمان می‌کنند

وقتی پیر شدند دیگر نمی‌توانند عاشق باشند،
نمی‌دانند وقتی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نباشند!

به هر کودک بال‌هایی می‌دادم، اما رهایش می‌کردم تا خود پرواز را فرا گیرد.
به سالمندان می‌آموختم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی فرا می‌رسد.

چه چیز‌ها که از شما‌ آدم‌ها یاد نگرفته‌ام..
فهمیدم هر کس می‌خواهد بر فراز قله‌ها زندگی کند،
بدون اینکه بداند خوشبختی حقیقی در نحوه رسیدن به بالای کوه است!

دانستم وقتی نوزادی با دست کوچکش انگشت پدر را می‌گیرد،

او را تا ابد اسیر عشق خود می‌کند.
یاد گرفتم انسان فقط زمانی حق دارد به دیگری از بالا به پایین نگاه کند

که بخواهد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.

چیزهای بسیاری از شما یاد گرفتم، اما در نهایت برایم فایده‌ای ندارد،
زیرا وقتی آن‌ها را در چمدان می‌گذارم که متأسفانه در بستر مرگ خواهم بود.

اثری از جانی ولچ

منبع / برگردان به فارسی: شاهین سادات‌ناصری




چقدر خدا داری؟


مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند

برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد.
مرد گفت: “من همیشه سعی کرده‌ام در زندگی به خداوند معتقد باشم.

همسرم هم همین طور،

اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بی‌اعتنا هستند

و آبروی ما را در دهکده برده‌اند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم،

دچار این مشکل شده‌ایم؟”

شیوانا به آن‌ها گفت: “ساختمان خانه خود را برایم تشریح کنید.”
مرد با تعجب جواب داد: “این چه ربطی به موضوع دارد؟

حیاط بزرگ است و دیوارهای کوتاهی دارد.

یک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل آن اتاق‌های بزرگ با پنجره‌های بزرگ،

اثاثیه درون ساختمان هم بسیار کامل است.

در گوشه حیاط هم انبار بزرگی داریم،


آن سوی حیاط هم آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است.”


شیوانا پرسید : “درون این خانه بزرگ چه قدر خدا دارید؟”


زن با تعجب پرسید :”منظورتان چیست!

مگر می‌توان درون خانه خدا داشت؟”
شیوانا گفت: “بله ! فقط اعتقاد داشتن کافی نیست!

باید خدا را در کل زندگی پخش کرد و در هر بخش از زندگی و

فکر و کارمان سهم خدا را هم در نظر بگیریم.

برایم بگویید در هر اتاق چه قدر جا برای کارهای خدایی کنار گذاشته‌اید؟

آیا تا به حال در آن منزل برای فقیران مراسمی برگزار کرده‌اید؟

آیا از آن آشپزخانه برای پختن غذا برای در راه مانده‌ها و تهی‌دستان استفاده‌ای شده‌است؟

آیا پرده‌ای که به پنجره‌ها آویخته‌اید نقشی خدایی بر آن‌ها وجود دارد؟

بروید و ببینید چه قدر در زندگی خودتان خدا را پخش کرده‌اید

و رد پای خدا را در کجاهای منزلتان می‌توانید پیدا کنید.

اگر چهار فرزند شما به بی‌راهه کشانده شده‌اند،

این نشان آن است که در آن منزل، حضور خدا را کم دارید.

اعتقادی را که مدعی آن هستید به صورت عملی در زندگی‌تان پخش کنید،

خواهید دید که نه تنها فرزندان‌تان بلکه بسیاری از جوانان و

پیروان اطراف شما هم به راه راست کشانده خواهند شد.”




یک لحظه در حریمش


خدایا ای بزرگ ترین، مهربان ترین، بخشنده ترین


ای امید نا امیدان، ای شفا دهنده ی دردمندان، ای پناه بی پناهان

ای که خدایی جز تو نیست، ای یگانه معبود جهانیان

یا الله ...

کمکمون کن این روز ها رو پشت سر بذاریم.

کمکمون کن به عواقب کارهامون بیشتر فکر کنیم.

خدایا کمکمون کن مگه ما جز تو کی رو داریم.

خدایا می گن وقتی غمگین شدیم استغفار کنیم:

خدایا ما رو ببخش، ای آمرزنده ی گناهان، استغفر الله ربی و اتوب الیه ...

خدایا دوست داریم، تنهامون نذار.

بهمون آرامش قلبی عطا کن، یادت رو تو دلامون پررنگ تر کن ...

خدایا توکل بر تو ...







ده فرمان از خورشیدطوس آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام

💚 فرمان اول:

در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان کند.

💛فرمان دوم:

تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است.

💙فرمان سوم:

در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و آخرت درآن گرد آمده است.

❤️فرمان چهارم:

به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.

💜فرمان پنجم:

در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که


بهترین نوع آن خودداری از آزار خویشاوندان است.

💛 فرمان ششم:
به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم.

💙فرمان هفتم:
بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند.

💜فرمان هشتم:
حق الناس را رعایت کنید که دوستی محمدوآل محمد بدون آن پذیرفته نیست.

❤️ فرمان نهم:
ازبخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران میرسد، حذر کن.

💚 فرمان دهم:
بسیارمراقب کردار خودباشید تا مورد تهمت واتهام قرار نگیرید،


که در آن صورت حق ملامت ندارید.

❤️السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا (ع)❤️


آرامش


ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ
ﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﺮﻣﺖ ﻧﯿﺴﺖ....
ﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﻫﺎﯼ
ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ.....
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻫﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ
ﺑﮕﻮﯾﯽ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ,
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﻏﺮﻭﺭﺕ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﺮﺯ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺑﺒﺮﯼ ,
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻨﻬﺎ
ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ ....
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺪﺍﻧﯽ , ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﺪ ﻭ
ﺷﺮﻃﯽ " ﺧﺪﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ .....
ﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﺪﺍ


مقصد خداست


گویند ز پیمانه ننوشید ، حرام است
هر کس که بنوشد به سر دار مقام است
ما دوش به میخانه ی عشّاق برفتیم
دیدیم که مستی همه را کیش و مرام است
گفتیم به پیمانه چه دارید که مستید ؟
گفتند شراب است که از یار به کام است
گفتیم چرا یار بشد ساغر مستان ؟
گفتند که مستی سبب عشق مدام است
گفتیم که ازعشق چه آید به سرانجام ؟
گفتند که عشق بردل عشاق طعام است
گفتیم که دوزخ شود آن خانه ی عشاق
گفتند که میخانه همان جای سلام است
ما نیز شدیم از پی آن جام و شرابش
زیرا که خدا مقصد پیمانه و جام است


خدایا؛
بزرگ شدن کار سختی است!

هر گاه مرا لایق بزرگ شدن دانستی، به من دانشی ببخش

تا رویای هیچکس را نابود نکنم
و برای قلب تمامی انسان ها ارزش قایل شوم تا بزرگتر شدنم به انسان‌تر شدنم معنا دهد.....

خدایا حجم دلتنگی هایم وسیع است

و پر و بالم بسته...

اینگونه بگویم

اسیر وابستگی های دنیا شده ام...

دلم آرامش میخواهد

ذره ای... لحظه ای... آغوشی بی دغدغه تر از آغوشت سراغ ندارم...


مرا در حریم آغوشت جا کن ...

که بسیار محتاج تسکینم 🍀

پرسش و پاسخ جالب


ازعالمی ..پرسیدند..


بالاترین وزنه چند کیلو است.


که یه نفر بزنه وبهش بگن پهلوان؟...


عالم در جواب گفتن بالاترین


وزنه یه پتوی نیم یا 1کیلویی است.که یه نفر بتواند هنگام نمازصبح از روی خود بلند کند.

هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کند. باید بهش گفت پهلوان.


» - رسول الله فرموده اند ترک

نماز صبح : نور صورت

ظهر : برکت رزق

عصر : طاقت بدن

مغرب : فایده فرزند

عشاء : آرامش خواب را از بین میبرد.

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰

حدیث قدسی


ای فرزند آدم به اندازه ای که به من نیازمند هستید مرا اطاعت کنید .


و به اندازه ای صبر بر آتش دوزخ دارید ، مرا نافرمانی کنید


و به اندازه ای که در دنیا باقی هستید ، برای دنیا عمل کنید.


و به مقداری که در آخرت باقی هستید برای آن زاد و توشه فراهم کنید.


ای فرزند آدم در زراعت و معاملات خویش


( همچون معامله سَلَف که بهاء را از پیش می دهید )


مرا طرف معامله خویش قرار دهید تا به شما سودی دهم


که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده.


ای فرزند آدم دوستی دنیا را از دل خویش بیرون کن


زیرا دوستی دنیا و محبت من در یک دل جمع نمی شود.


ای فرزند آدم آنچه را به تو فرمان داده ام انجام بده و


از آنچه تو را بازداشته ام دست بردار تا تو را زنده ای قرار دهم که هرگز نمی میرد.


ای فرزند آدم هنگامی که در دلت سختی و جسمت بیماری و در مالت کمبود و


در روزیت محرومیت یافتی ، پس بدان ( علت آن )


سخن گفتن تو در اموری است که فایده ای برای تو ندارد.


ای فرزند آدم زاد و توشه بسیار فراهم کن زیرا راه بسی دور است ،


و بار خویش را سبک گردان زیرا ( پُلِ ) صراط بسیار باریک است ،


و عمل خویش را خالص گردان چونکه بازرس بی نهایت بینا می باشد ،


و خواب ( بسیار طولانی ) خود را برای قبر به تأخیر بینداز ،


و فخر و مباهات کردن را برای ترازوی ( سنجش اعمال ) قرار بده و


لذت بردن خویش را برای بهشت بگذار و ( خالص ) برای من باش ،


و با پست شمردن دنیا به من نزدیک شو


( تا در مقابل ) از آتش دوزخ دور گردی.


ای فرزند آدم کسی که در میان دریا کشتی او شکسته ،


و بر تخته پاره ای باقی مانده است مصیبت اش بزرگتر از تو نیست ،


زیرا تو به گناهانت یقین داری و از عملت نزدیک به هلاکتی.


خدا


. "خدا"درگل،خدا،درآب و رنگ ست

"خدا"نقاش این دشت قشنگست

"خدا"یعنی درختان حرف دارند،شقایق ها،درونی ژرف دارند

"خدا"درهرنظر آینه ماست

همین حالا،خدا،درسینه ماست

"خدا"شبنم"خدا"باد و"خدا"گل

"خدا"زیباترین باغ تکامل

گهی،گل میکند ماراخبردار،گهی،مرغی بما میگویداسرار

"خدا"دراوج گل،درعمق رنگست"خدا"درمعنی لفظ قشنگست

"خدا"رامیتوان ازنورفهمید

"خدا"رادرپرستش میتوان دید


مثل خدا باش …

خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !

مثل خدا باش ،

با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …

مثل خدا باش ،

عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …

مثل خدا باش ،

در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …

مثل خدا باش ،

بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …

مثل خدا باش ،

بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …

مثل خدا باش ،

با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …

مثل خدا باش ،

اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...

مثل خدا باش ،

برای اطرافیانت دلسوزی کن ...

مثل خدا باش ،

مهربان تر از همه ...




داستانک کوتاه


از کاسبی پرسیدند:


چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟


گفت:آن خدایی که فرشته مرگش


مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند


چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند



داستانک 2


پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود

پدر دختر گفت:

تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم


پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود


پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید:


انشاءالله خدا او را هدایت میکند


دختر گفت:


پدرجان


مگر خدایی که هدایت میکند


با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟


شعری از طرف خدا


ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی

خویش را در منجلابی از گنه انداختی


هرچه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام

این منم که دوستت دارم ولی نشناختی


آنقدر دلواپست بودم که دور از من شدی

بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی


تنگ یا رب گفتنت بود این دلم بی معرفت

کاش چشمی سوی من یک لحظه می انداختی


هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم ولی

پشت کردی بر من و بی وقفه هی می تاختی


من فقط خیر تو را میخواستم ای بی وفا

با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی...


یک بغل احسان برای تو مهیا کرده ام

گرچه بد بودی ولی باتو مدارا کرده ام


ما چه کردیم و چه شد


وای از آن روزی که ما، "دل" را به "دنیا" باختیم
خانه مان را، روی "تار عنکبوتی" ساختیم

یادمان رفت آن زمانی را، که "آدم" بوده ایم
چهره خود را درون آینه نشناختیم

وای از آن روزی که "خودخواهی"، گریبانگیر شد
بی محابا، سوی تخریب ِ "شرافت" تاختیم

حرمت "انسان"، شکستیم و بدون دلهره
پیکر بی جان او را، زیر پا انداختیم

گور خود را با دو دست خویش، کندیم و بر آن
نوحه خواندیم و به ترحیم و عزا پرداختیم

دیر فهمیدیم با "خود"، ما چه کردیم و چه شد
ما "شرافت" ، "آدمیت" ، ما "خدا" را باختیم

صد سال اگر زنده بمانی گذرانی


دیوانه ودلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش

یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش

دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش

پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت
منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش

صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش




"مواظب خودت باش"


معنی این جمله این نیست که از خودت مواظبت کن!!!!!


بلکه معنیش این است که هیچکس به اندازه خودت نمیتونه بهت صدمه بزنه !


تحقیقات نشان داده که بیشترین عامل بیماریها ، سختی ها، مشکلات،


و ناکامی های انسان ها خود آنها هستند......


اگر دوست دارید بعد از سالها زندگی ، زمانی که بر می گردید و


به منظره گذشته خود نگاه می کنید ، تصویری زیبا و خاطراتی


پر از خرسندی ببینید اینها را به هم پیوند بزنید:

 تصمیم را با تحقیق......

 هوس را با عقل.....

عصبانیت را با صبر.....

انتقام را با فراموشی.....

 عبادت را با بی توقعی....

 خدمت به خلق را با گمنامی......

 و در آخر قلبت را باکائنات پیوند بزن.......

مواظب خودتون باشید



عارف

ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ،

ﺷﻤﺎ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ،

ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺘﺎﻥ .

ﻣﻌـﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﻋـﺎﺷﻖ ﻧﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...

تغییر واقعی همیشه از درون آغاز میشود، پس هنگامی که در


خلوت خودت هستی تغییر کن نه در مقابل دیگران


هرکس که دیگران را بشناسد عاقل است و


هر کس خود را بشناسد عارف است ....

اولین های خاص


اولین کسی که بسم الله الرحمن الرحیم را نوشت حضرت سلیمان بود

اولین کسی که لاحول ولاقوه الا العلی العظیم فرمود حضرت رسول اکرم(ص)بود

اولین کسی که شعر را به عربی سرود حضرت آدم بود.

اولین کسی که برروی زمین شخم کاری کرد حضرت آدم بود.

اولین کسی که خانه کعبه را بنا نمود حضرت آدم بود.

اولین واضع علم حساب حضرت ادریس بود.

اولین کسی که خیاطی کرد حضرت ادریس بود.

اولین طفلی که شش ماهه بدنیا آمد وزنده ماند حضرت یحیی بود.

اولین کسی که قبا پوشید حضرت سلیمان بود.

اولین بشری که به آسمان صعود کرد حضرت عیسی بود.

اولین کسی که بر منبر رفت وخطبه خواند حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که درهم چهارگوش ساخت حضرت آدم بود.

اولین کسی که درراه خدا جهاد کرد حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که تیروکمان ساخت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که خط نوشت حضرت ادریس بود.

اولین کسی که برایش قبر کنده شد ولحد تهیه شد حضرت آدم بود.

اولین کسی که سگ را به نگهبانی واداشت حضرت نوح بود.

اولین کسی که کشتی ساخت وبه روی آب روانه کرد حضرت نوح بود.

اولین کسی که پرچم برافراشت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که الله اکبر گفت حضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که پیمانه وترازو ساخت حضرت شعیب بود.

اولین کسی که زره ساخت حضرت داود بود.

اولین کسی که شکرتهیه کرد حضرت سلیمان بود.

اولین پیامبر در بنی اسراییل حضرت موسی بود.

اولین کسی که گریه کرد حضرت آدم بود.

اولین کسی که وسایل جنگی ساخت حضرت ادریس بود.

اولین کسی که حج بجا آورد حضرت آدم بود.

اولین کسی که شهر بنا کرد حضرت ادریس بود.

اولین شخصی که دربرابربت پرستی قیام کردحضرت ابراهیم بود.

اولین کسی که روزه گرفت حضرت آدم بود که در هرماه سه روز روزه می گرفت.

اولین کسی که ساعت های دوازده گانه را وضع کرد حضرت آدم بود

اولین کسی که به ربوبیت حق تعالی ایمان آورد حضرت رسول اکرم ص بود




حضرت علی (ع)

* زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است..

تا میتازی با تو میتازند.

زمین که خوردی، آنهایی که جلوتر بودند.. هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند.

و آنهایی که عقب بودند، به داغ روزهایی که میتاختی تورا لگد مال خواهند کرد!

* در عجبم از مردمی که بدنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر میشوند

و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر میشوند...



گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،

نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...


گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود ،

تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی...!


گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند،

تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...


گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،

باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...


گاهی ازچاه قرارست به زندان بروی،

"آخرقصه هم

آغوش زلیخا بشوی...



 " فروغ فرخزاد "





عشق فقط خدا




  • مرتضی زمانی