عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۷۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق فقط خدا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مفاتیح‌ الجنان شیخ قمی ، روایتی از معلی بن خنیس را درباره نوروز ذکر کرده است


که اعمال این روز و دعای مربوط به آن را همراه دارد .


در بحار الانوار مجلسی روایات معلی بن خنیس را به تفصیل آورده است .


در آن روایات به فضیلت و برتری این روز نسبت به سایر ایام بسیار پرداخته است


و یکی از روایات مفصل معلی بن خنیس ، نوروز را این گونه تجلیل کرده است :

 

نوروز روزی است که کشتی نوح بر کوه جودی قرار گرفت ،


روزی است که جبرئیل بر نبی (ع) نازل شد ، روزی است که رسول اکرم (ص) علی (ع)


را بر دوش کشید تا بت‌ های


قریش را از بالای کعبه رمی کند ، روزی است که نبی (ع) به وادی جن رفت

و از ایشان بیعت گرفت ، روزی است که


برای علی (ع) از مردم بیعت گرفت ( غدیر خم ) ،


روزی است که قائم آل محمد (عج) ظهور خواهد کرد و روزی است که


امام عصر (عج) بر دجال پیروز خواهد شد . ‏

 

و اما روایت خنیس به نقل از امام صادق (ع) در مفاتیح الجنان اینچنین است


: فرمود : " چون نوروز شود ، غسل کن و پاکیزه ‌ترین جامه ‌های خود را بپوش


و به بهترین بوی ‌های خوش خود را معطر گردان . پس چون از نماز های پیشین


و پسین و نافله ‌های آن فارغ شدی ، چهار رکعت نماز بگذار


یعنی هر دو رکعت به یک سلام و در رکعت اول


بعد از حمد ده مرتبه سوره قدر ( انا انزلناه )


و در رکعت دوم بعد از حمد ده مرتبه سوره قل یا ایها الکافرون


و در رکعت سوم بعد از حمد ، ده مرتبه قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق را بخوان


و بعد از نماز به سجده شکر برو و این دعا را بخوان : اللهم صل علی ... و بسیار بگو یا ذالجلال و الاکرام . "

 
‏همان‌ طور که مشاهده می‌ شود ، این روز نیز چون اعیاد اسلامی با غسل کردن ،


پوشیدن جامه نو و معطر گردیدن به بوی‌ های خوش و روزه داشتن آغاز می شود ،


ضمن آنکه نمازی مشابه نماز های سایر اعیاد اسلامی دارد . ‏


نماز عید نوروز ‏

نماز عید نوروز مشتمل است بر قرائت سوره حمد و سوره ‌های قدر ،


کافرون ، توحید ، فلق و ناس و بسیار شبیه به نمازی است


که ضمن آداب و اعمال روز جمعه و همین طور اعمال روز عید غدیر خم وارد شده است .


‏از آنجا که قرائت سوره قدر در نماز عید نوروز توصیه شده است


می توان دریافت که عید نوروز نیز چون دیگر اعیاد اسلامی با نزول برکات و آیات الهی همراه بوده است .


تأکید بر قرائت سوره‌ های کافرون ، توحید ،


معوذتین نیز می‌ تواند اشاره به درخواست دفع انواع شرور و بدی ‌ها داشته باشد . ‏


دعای عید نوروز ‏

دعای مخصوص عید نوروز با درود و صلوات بر رسول اکرم ( ص) و آل او و اوصیا و


همه انبیا و رسولان آغاز می‌ شود . آن‌ گاه با فرستادن درود بر ارواح و اجساد ایشان ادامه می یابد . ‏


در این دعا آمده است :

" هذا الذی فضله و کرمته و شرفته و عظمته خطره "

این فراز با اندکی جابجایی در کلمات در دعای مخصوص ماه مبارک رمضان ، ماه نزول قرآن نیز آمده است . ‏


فراز پایانی دعای مخصوص عید نوروز :

" اللهم ... ما فقدت من شی فلا تفقدنی عونک علیه حتی لا اتکلف مالا احتاج الیه یا ذالجلال و الاکرام "

از آن جهت که در آن سخن از گم شدن و گمشده ها به میان می آید بیش از اندازه قابل توجه است


زیرا ؛ عید نوروز همان روزی است که حضرت سلیمان (ع) انگشتری خویش را پس از مدتی پیدا کرده است . ‏


نوروز و سلیمان

در روایات ایرانی آمده است که چون سلیمان بن داوود انگشتر خویش را گم کرد سلطنت از دست او بیرون رفت .


اما پس از چهل روز بار دیگر انگشتر خود را باز یافت و پادشاهی و فرماندهی به او بازگشت


و مرغان به دور او گرد آمدند ، و ایرانیان گفتند : نوروز آمد .

 

نوروز در آیات و روایات

نوروز از منظر امام صادق علیه السلام :

معلّى می ‏گوید : در صبحگاه نوروز به حضور امام صادق علیه ‏السلام رسیدم .


حضرت از من پرسید : معلّى آیا از امروز چیزى می ‏دانى ؟


گفتم : خیر ، لیکن ایرانیان امروز را بزرگ می ‏دارند ،


به همدیگر تبریک می ‏گویند . امام فرمود :


گرامیداشت امروز به سبب وقایعى است که براى تو بازگو می ‏کنم :


" نوروز " همان روزى است که خداوند از بندگان خود میثاق گرفت که بنده خدا باشند ،


براى او شریک قایل نشوند و غیر از خداوند کسى را عبادت نکنند ؛ یعنى روز آزادى است .


" نوروز " همان روزى است که براى اولین مرتبه خورشید طلوع نمود ؛


یعنى روز روشنایى و درخشش است .


" نوروز " روزى است که کشتى نوح بر " جودى " نشست ؛


یعنى روز نجات از عذاب الهى است .


" نوروز " روزى است که حضرت ابراهیم علیه ‏السلام بت ‏ها را شکست ؛


یعنى روز مبارزه با شرک و بت ‏پرستى است .


" نوروز " همان روزى است که جبرئیل امین بر پیامبر صلی ‏الله علیه ‏و ‏آله هبوط نمود ؛


یعنى روز دریافت پیام الهى است .


" نوروز " همان روزى است که رسول ‏الله صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله حضرت على علیه ‏السلام را


بر دوش گرفت و بت ‏هاى قریش را از بالاى کعبه به زمین ریخت ؛ یعنى روز پیراستن خانه





هفت سین باستانی از هفت سین قرآنی که امیر المومنین علی علیه السلام دستور داده اند

استفاده شود و آن این است که :

بر روی ظرف چینی با زعفرانی که با گلاب مخلوط شده این هفت ذکر قرآنی نوشته شود :

1 _ سلام علی آل یاسین 2 _ سلام علی نوح فی العالمین 3 _ سلام علی ابراهیم

4 _ سلام علی موسی و هارون 5 _ سلام قولا من رب رحیم 6 _ سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین

7_ سلام هی حتی مطلع الفجر سپس این نوشته ها با آب شسته شود

(که بهتر است آب زمزم و یا باران باشد) و آب جمع شده را به افراد خانواده بنوشانید

امید است که باعث دفع بلا و کسب سلامتی در طول سال جدید شود .









  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


به حضرت داوود علیه السلام وحی آمد:


ای داوود خانه را پاک گردان تا بر تو مهمان آیم.


عرض کرد: خدایا، آن خانه کدام است که لیاقت پذیرایی تو را دارد؟


خداوند فرمود: دل بندۀ مؤمن.


عرض کرد: ای دانای توانا، چگونه پاک گردانم؟


خداوند فرمود: آتش عشق در او زن تا هرچه غیر ماست سوخته گردد.


رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن




تکه ای از پازل خدا



من تکه ای از پازل خداوندم...


بی هدف آفریده نشده ام که بی هدف زندگی کنم...


میدانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده...همیشه هست. ..


رهایم نمی کند...


تنهایم نمی گذارد...


مرگ عاقبت زندگیم نیست...


عدم درقاموس پروردگارم واژه ای بی معناست...


من قطعه ای از زندگانیم...


تکه ای از پازل هستی...


مرابا مرگ؛با عدم سرو کاری نیست...


خدایم مرا آفریده تا آینه ی او شوم...


آفریده تا جان ببخشم...امید دهم...


او که نه زاده ونه زاییده شده مرا نفس داده تا نفس دهم...


من تکه ای از پازل زندگی هستم...


اگر خود را گم کنم همه چیز وهمه کس ناقص می مانند...


من باید آگاهانه زندگی کنم  تا پازلی که خدا چیده بر هم نریزد...



اعتماد بنفس


من نمی دانم این لفظ اعتماد به نفس از کجا آمده است؟


چرا اعتماد انسان به نفس باشد؟


قرآن میفرماید ؛اعتماد به خدا کن!

نفس را زیر پا بگذار!


این نفس را فدای پرودگار کن!


آن نفسی که نورانی و آیت خدا باشد اگر به او اعتماد کنید اعتماد به خداست...

علامه طهرانی





نقاشی خدا



نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطورباورنکردنی زیبا بود


و میبایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد.


نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود



که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد،


چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد


که یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد.


شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند .میخواست فریاد بزند،


اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود،


مرد به سرعت قلمویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد.


نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند.


اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد


که چگونه در حال سقوط بود.


براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم،


اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند.


گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم:


"خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است. خدایا به


خاطر مهربانیت شکر.


باز گله کردی


عالم ز برایت آفریدم، گله کردی*

از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی*


گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند

صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی*


جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور

از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی*


گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم

بر بخشش بی منت من هم گله کردی*


با این که گنه کاری و فسق تو عیان است

خواهان توأم، تویی که از من گله کردی*


هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم

با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی*


صد بار تو را مونس جانم طلبیدم

از صحبت با مونس جانت، گله کردی*


رغبت به سخن گفتن با یار نکردی

با این که نماز تو خریدم، گله کردی*


بس نیست دیگر بندگی و طاعت شیطان؟؟

بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!*


از عالم و آدم گله کردی و شکایت

خود باز خریدم گله ات را، گله کردی





الهی!


 

چه خوش روزی که خورشید جلال تو بما نظری کند...

 


چه خوش روزی که مشتاق از مشاهده جمال تو مارا خبری دهد...



جان خود را طعمه ی باز سازیم که در فضای طلب تو پروازی کند...



و دل خود را نثار دوستی کنیم که بر سر کوی تو آوازی دهد...




الهی!

 

ما در دنیا معصیت می کردیم...دوست تو محمد (ص) غمگین شود و دشمن تو ابلیس شاد...!




الهی!


کدام درد بود از این بیش... که معشوق توانگر و عاشق درویش...




الهی!


دست با ادب دراز است و پای بی ادب...




الهی!


جان به لب رسید...تا جام به لب رسید

 






امروز ظهر شیطان را دیدم
 !
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت...

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم:...


به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

 گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.


دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم،


روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت:


آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن،


نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود،


و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.



بارالهـــــــــــــــــا!

 

در پیشگاه تو ایستاده ام،

 

و دست هایم را به سوی تو بلند کرده ام،

 

آگاهم که در بندگی ات کوتاهی نموده و در فرمانبری ات سستی کرده ام،

 

اگر راه حیا را می پیمودم از خواستن و دعا کردن می ترسیدم...

 

ولــــــــــــــــــــی...

 

پروردگـــــــــارم!

 

آنگاه که شنیدم گناهکاران را به درگاهت فرا می خوانی،

 

و آنان را به بخشش نیکو و ثواب وعده می دهی،

 

برای پیروی ندایت آمدم،

 

و به مهربانی های مهربانترین مهربانان پنــــــــــــــاه آوردم،

 

و بوسیله برترین زن، و فرزندانش، که پیشوایان و جانشینان اویند،

 

و به تمامی فرشتگانی که به وسیلۀ اینان به تو روی می کنند،

 

و در شفاعت نزد تو، آنان را که خاصان درگاه تو اند، وسیله قرار می دهند،

 

به تو روی آورده ام،

 

پس برایشان درود فرست

 

و مرا از دلهره ملاقاتت در امان دار، و مرا از خاصان و دوستان قرار ده،

 

پیشاپیش، خواسته و سخنم را آنچه سبب ملاقات و دیدن تو می شود قرار دادم،

 

اگر با این همه،  خواسته ام را رد کنی،

 

امیدهایم به تو به ناامیدی مبدل می گردد،

 

و آقایی که از بنده اش عیوبی دیده،

 

و از جوابش سر باز می زند،

 

وای بر من اگر رحمت گسترده ات مرا فرا نگیرد،

 

اگر مرا از درگاهت برانی،

 

پس به درگاه چه کسی روی کنم؟

 

امــــــــــــــــا...

 

اگر برای دعایم درهای قبول را گشوده،

 

و مرا از رساندن به آرزوهایم شادمان گردانی،

 

چونان مالکی هستی که لطف و بخششی را آغاز کرده،

 

و دوست دارد آن را به انجام رساند،

 

و مولایی را مانی که لغزش بنده اش را نادیده انگاشته،

 

و به او رحم کرده است،

 

دراین حالت نمیدانم کدام نعمتت را شکر گذارم!

 

آیا آن هنگام که به فضل و بخششت از من خشنود شده و

 

گذشته هایم را به من ببخشایی؟

 

یا آنگاه که با آغاز کردن کرم و احسان، بر عفو و بخششت می افزایی؟

 

پروردگـــــــــارا!

 

خواسته ام  در این جایگاه، یعنی جایگاه بنده فقیر ناامید،

 

آن است که:

 

گناهان گذشته ام را بیامرزی

 

و در باقیمانده عمرم،مرا از گناه باز داری ...

 

 

خدایـــــــــــم!

 

به درگاه تو دعا می کنم،

 

که در قلب منی،

 

در عبور از دنیــــــــــــــای رنــــــــــــــج،

 

راهــــــــــنمایم باش،

 

قلبم را به سوی تو می گیرم،

 

پس مرا به سوی خویشتن بخوان،

 

و راه لطف و رحمتت را نشانم ده،

 

خــــــــــــــــدایـــــــــــــا،

 

قلب من، تقدیر من و راهنمایم باش،

 

و مرا از قلمرو اشـــک و رنـــــــــج،

 

به ســـــــــلامــــــــــــــــــت عبور ده...

 

زندگی دفتری از خاطره هاست...

 

خدایا میدانم که تو مهربانترین در تک تک لحظات این دفتر، همراه منی،


از تو عاجزانه درخواست می کنم، دستان پرمهرت را در دستان سردم بار دیگر چنان


بفشار تا جانی دوباره یابم...

 

کوله باری از نگرانی را سالهاست بر شانه هایم به دوش میکشم،


معبودا!


آنان را از من بگیر و قلبم را از عشق و محبت خود سرشار گردان،

 

...آرامــــــــــــش را تنــــــــــها از تــــــــــــو آرامـــــــــبـخش

 

 قــــــــلــــــبهـــــــــــــــا میخواهم...


Image result for ‫تصاویر معنوی‬‎



ای آنکه هر که به درگاهت دعا کند اجابت می کنی...

 

 

ای آنکه هر کس اطاعتت کند او را دوست می داری...

 

 

ای آنکه هر که را دوست داری به او نزدیک هستی...

 

 

ای آنکه هر کس از تو محافظت طلبد، او را حفظ و مراقبت می کنی...

 

 

ای آنکه در حق کسی که به تو امیدوار است، کرم میفرمایی...

 

 

ای آنکه درباره کسی که نافرمانیت کند، حلم می کنی...

 

 

ای آنکه در عین عظمت و بزرگی، رئوف و مهربانی...

 

 

ای آنکه در انجام حکمتت بزرگواری...

 

 

ای آنکه لطف و احسانت قدیم است...

 

 

ای آنکه به هرکس اراده و اشتیاق تو دارد، آگاهی...

 

 

ای خدایی که جز تو خدایی نیست...

 

 

به تو پناه آوردم...     به تو پناه آوردم...

 

         ...ما را از آتش قهرت آزاد کن ای پروردگار من...

 




الهـی
باز آمدیم با دو دست تهی چه باشد اگر مرحمی بر خستگان نهی
الهـی
گرفتار آن دردم که تو دوای آنی و در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی
الهـی
هر دلشده ای با یاری و غمگساری و من بی یار و غریبم
الهـی
چراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی، کریما آسایش سینه محبانی و نهایت همت قاصدانی
الهـی
جرم من زیر حلم تو پنهان است و تو پرده عفو خود بر من گستران
الهـی
این چیست که با دوستان خود را کردی که هر که ایشان را جست ترا یافت و تا ترا ندید ایشان را نشناخت
الهـی
عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم
الهـی
بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن
الهـی
چون به تو بنگریم شاهیم و تاج بر سر وچون بخود تگریم خاکیم و از خاک کمتر
الهـی
هر کس تو را شناخت هرچه غیر تو بود بینداخت



عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

دریافتی از مناجات خمس عشره

 
اَللّهُمَّ یا مَلاذَ اللاَّّئِذینَ وَ یا مَعاذَ الْعاَّئِذینَ


و َیا مُنْجِىَ الْهالِکینَ وَ یا عاصِمَ الْباَّئِسینَ وَ یا راحِمَ الْمَساکینِ


وَ یا مُجیبَ الْمُضْطَرّینَ وَ یا کَنْزَ الْمُفْتَقِرینَ وَ یاجابِرالْمُنْکَسِرینَ


وَ یا مَأوَىالْمُنْقَطِعینَ وَ یا ناصِرَ الْمُسْتَضْعَفینَ


وَ یامُجیرَ الْخاَّئِفینَ وَ یا مُغیثَ الْمَکْرُوبینَ وَ یا حِصْنَ اللاّجینَ...

خداوندا!

ای پناهگاه تبعیدیان! گریزگاه گریزندگان! مأمن پناهندگان! مأوای سالکان!


ای امید محرومان و رانده شدگان! ای منجی به هلاک افتادگان و پای در گل ماندگان!


ای نگاهدارنده بینوایان! ای چراغ در راه ماندگان! و ای شنوای ناله فریاد در گلو ماندگان!


ای دست گیرنده دست از جان شستگان!


ای سر فرا آورنده از تنها و آخرین در امید بیچارگان!


ای گنج مخفی مستمندان! ای یکتای دو تا شدگان!


ای بند زننده کاسه دل در خود شکستگان! ای مرهم زخم خوردگان!


ای پناهگاه جداشدگان !


ای پشتیبان مستضعفان! ای پناه وحشت زدگان!


ای فریاد رس اندوهگینان! ای قلعه آوارگان!
 
خدای من !سزای کوبنده در نگشادن نیست و سزای پناهنده، راه ندادن،


نه.جزای آنکه پای آبله و درد آلوده تا قله عز تو بالا آمده است، به دره سوق دادن نیست.

اِنْ لَمْ اَعُذْ بِعِزَّتِکَ فَبِمَنْ اَعُوذُ وَاِنْ لَمْ اَلُذْ بِقُدْرَتِکَ فَبِمَنْ اَلوُذُ


وَ قَدْ اَلْجَاَتْنِى الذُّنُوبُ اِلىَ التَّشَبُّثِ بِاَذْیالِ عَفْوِکَ وَ اَحْوَجَتْنِى


الْخَطایا اِلىَ اسْتِفْتاحِ اَبْوابِ صَفْحِکَ وَدَعَتْنِى الاِْساَّئَةُ اِلَى الاِْناخَةِ بِفِناَّءِ عِزِّکَ


وَ حَمَلَتْنِى الْمَخافَةُ مِنْ نِقْمَتِکَ عَلَى الْتَّمَسُّکِ بِعُرْوَةِ عَطْفِکَ...


اگر پناهنده به درگاه عز تو نشوم، به کجا پناهنده شوم؟


مطمئن تر از قلعه قدرت تو کجاست؟


کجا پنهان شوم امن تر از سایه مهابت تو؟
 

خدایا!


گرگان درنده گناهانم مرا به دامن عفو تو آویخته اند، مرانم.


و خطاهایم مرا به کوچه اغماض تو کشیده اند، مخواه که نمانم.


نادرستی رفتارم مرا در زیر سایه پرده پوشی تو نشانده است، به کس منمایانم.


آلودگیم مرا به چشمه عفو تو گسیل داشته است، راضی مشو که تشنه بمانم.
 


خدایا!


من از بیم کیفر تو و وحشت انتقام تو، نیز به تو پناه آورده ام.


مولای خویش را آزرده ام و از ترس مجازات او دامن خود او را چسبیده ام.


گل را شکسته ام و به دامان باغبان پناهنده شده ام.


آب فطرت خویش گل آلود کرده ام و خالق را به شفاعت می طلبم.
 

خدایا!


نافرمانی تو کرده ام و از بیم نگاه خشم آلود تو به زیر شولای مهر تو پنهان می شوم.


گریز گاهی جز به سوی تو نیست.
 

خدایا!


ما را در میان دستهای خویش گیر و بر زانوی عصمت خویشت بنشانمان،


به حق مهرت رحمتت ای مبدأ مهر و ای منتهای رأفت.
 


وَ ما حَقُّ مَنِ اعْتَصَمَ بِحَبْلِکَ اَنْ یُخْذَلَ وَ لا یَلیقُ بِمَنِ اسْتَجارَ



بِعِزِّکَ اَنْ یُسْلَمَ اَوْ یُهْمَلَ اِلهى فَلا تُخْلِنا مِنْ حِمایَتِکَ وَ لاتُعْرِنا


مِنْ رِعایَتِکَ وَذُدْنا عَنْ مَوارِدِ الْهَلَکَةِ فَاِنّا بِعَیْنِکَ وَ فى کَنَفِکَ


وَ لَکَ اَسْئَلُکَ بِاَهْلِ خاَّصَّتِکَ مِنْ مَلاَّئِکَتِکَ وَالصّ الِحینَ مِنْ بَرِیَّتِکَ...



خدای من !


سزای کوبنده در نگشادن نیست و سزای پناهنده، راه ندادن، نه.



جزای آنکه پای آبله و درد آلوده تا قله عز تو بالا آمده است، به دره سوق دادن نیست.
 



خدایا!


گرسنه ای غریب افتاده است و جز راه خانه تو نمی داند، سزاوار گرسنه ماندن نیست.


سزای تشنه ای که به یقین آب را نزد تو می داند، ترک خوردن لبها و زبان از خشکی نیست.
 
خدایا!


به دردمند مویه کننده، خشمگین نگریستن رواست؟


بیچاره پناه آورده را از خویش راندن شایسته است؟
 
خدایا!


ما چون کوری که بوی منزل معشوق را دنبال میکند رو به سوی تو راه افتاده ایم


از چاههای بین راه نیز دستگیرمان تویی. چرا که ما در جاده توجه تو


گام می زنیم.


ما از اقصای دیدرس بی منتهای تو می آئیم.


ما در فضای نگاه تو تنفس می کنیم.


مگر نه اینکه ما از آن توایم؟ بی تو کیستیم؟
 
خدایا!


آلودگیم مرا به چشمه عفو تو گسیل داشته است، راضی مشو که تشنه بمانم.
 

خدایا!


به تقدیس برگزیدگان ملائکه ات و شایستگان آفرینشت و بندگانت،


که سپری ما را عطا کن که از خنجرهای مهلک و تیرهای آفت بار و زخم بلاهای


ایمان خوار، حفظ کند.


 
و اَنْ تَجْعَلَ عَلَیْنا واقِیَةً تُنْجینا مِنَ الْهَلَکاتِ وَتُجَنِّبُنا مِنَ الاْفاتِ و َتُکِنُّنا


مِنْ دَواهِى الْمُصیباتِ وَا َنْ تُنْزِلَ عَلَیْنا مِنْ سَکینَتِکَ وَ اَنْ تُغَشِّىَ وُجُوهَنا بِاَنْوارِ


مَحَبَّتِکَ وَ اَنْ تُؤْوِیَنا اِلى شَدیدِ رُکْنِکَ وَ اَنْ تَحْوِیَنا فى اَکْنافِ


عِصْمَتِکَ بِرَاْفَتِکَ وَ رَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ...


خدایا!


آرامش در دست توست وجان، تنها با دم تو قرار می یابد و دل،


تنها با یاد تو اطمینان می پذیرد.


 
خدایا!


جوی کوچک و جود ما تنها با


پیوستن به دریای تو آرام می گیرد.


آرامشی از خویشتن نسیبمان فرما و آینه صور ما را با انوار محبت خویش جلا بخش.
 
خدایا!


ما را در میان دستهای خویش گیر و بر زانوی عصمت خویشت بنشانمان،


بحق مهرت رحمتت ای مبدأ مهر و ای منتهای رأفت




http://www.beytoote.com/images/stories/religious/re1346.jpg





ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ


ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ


ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ .


ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟


ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ


ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟


ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .


ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟


ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ !


ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ


ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ.


ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ


ﺷﺪﻩ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪ


ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:


ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮﺳﺖ !!..


ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ؛


ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻗﺼﻪﯼ ﺁﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ !


ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ


ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ .


ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟


ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .


ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :


ﺑﻬﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟


ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ !


ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﯼ !


ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ


ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﺧﺮﯼ !!!


ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ، ﻓﺮﻕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ !!!...


ﺍﺭﺯﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا…!


http://shararehmahtab1.persiangig.com/new_folder1/1266135364.gif?w=384&h=486





... و با تو از شب های سرد بی کسی می گویم




از التهاب اشک، از عبور سنگین لحظه ها و سکوت مرگ آور حسرت،


در این صحرای بی پایان، به روی ماسه های سرنوشت خویش می بارم


نه نای رفتن دارم، نه تاب ماندن


آرام و سنگین قدم بر می دارم، به کدامین سو، نمی دانم


سر به سوی آسمان می کنم،


معبودا! از این همه گذشتن خسته ام،


پناهم ده امشب، که از خویشتن گسسته ام،


به راه خود ادامه می دهم، چشمانم به دور دست ها خیره مانده،


گام هایم، آرام و آرام تر می شوند، دیگر سرما تمام وجودم را گرفته


نفس هایم به شماره افتاده و دیگر توان ایستادن ندارم،


هوای پریدن به سرم زده،


ندایی در من نجوا می کند،


باور کن فردا خواهد آمد.


https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTGacMXqocT8vsQcolyToWshjyXSFZqzWQmqs8m0Qq-OGBn6Eq5



آنگاه که آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نامحرمی بدان نظارگر است.


آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیواره های تاریک شب بنویسم طوفانی آمد



و آرامش مرا به یغما برد و آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم


او با بی اعتنایی از کنار من گذشت
 
و آنگاه که فریادم را بر سر کو ها کشیدم تا بلکه آرام گیرم او نیز فریادم را پس داد


و مرا قبول نکرد حالا با توام 


با تویی که حرف و دلم و درد تنهایی هامو صدای فریادم را که از سوز و زخم دل است


را از پشت دیوارها و فاصله ها می شنوی تو چی تو هم می خواهی 


مرا تو این دنیای وانفسا تنها گذاری و مرا به حال خود رها کنی
 
خدای من من تنهام ، یارایی را برای یاری دهنده ام نیست


دستم را بگیر که احساس می کنم


هر چه بیشتر برای رهایی از مرداب سختی ها و دلتنگی های این دنیا دست و پا می زنم


بیشتر در آن غرق می شوم و در آن فرو می روم یا پر پروازم ده یا...
 
گفته بودی هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم
 
هراس مکن چون یا تو را از پشت خواهم گرفت یا به تو پرپرواز خواهم داد
 
خدای من خدای من وقتش فرا رسیده پس چرا کاری نمی کنی


سنگ ریزه های زیر پایم در حال فرو ریختنند پس چرا یاریم نمی دهی .


http://parsgroup.persiangig.com/love/niayesh.jpg



هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم :




نخست ، وقتی دیدمش که به پستی تن می داد تا بلندی یابد.


دوم ، آن گاه که در برابر از پاافتادگان ، می پرید.


سوم ، آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید.


چهارم ، آن که گناهی مرتکب شد


و با یادآوری این که دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد.


پنجم ، آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده ای را پذیرفت و شکیبایی اش را ناشی از توانایی دانست.


ششم ، آن گاه که زشتی چهره ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب های خودش بود.


هفتم ، آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت.

 

الهی!

ای بیننده نمازها ،ای پذیرنده نیازها...ای داننده رازها و ای شنونده آوازها...

ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق...

عذرهای ما بپذیر که تو غنیّ و ما فقیر...

عیبهای ما مگیر که تو قویّ و ما حقیر...

اگر بگیری بر ما،حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم...

از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت...

 


الهی!


تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش...تو توانگری و ما درویش...
 
 

الهی!

چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر...و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر...

 

الهی!

در سر خمار تو داریم و در دل اسرار تو داریم و به زبا ن اشعار تو داریم...

اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم...


http://islamicpics.ir/wp-content/gallery/monajat/monajat-imam-sajad-08.jpg


برای کدامین گناه خود استغفار بگویم خدایا...؟

آن چنان درگیر خود شده ام که لحظه هایم دلتنگ حضورت شده اند...

آن چنان سخت دنیا را می نگرم

که نگاهم از نور رحمت تو خالی شده است...

آن چنان بی صبرانه گوش به دنیا سپرده ام

که دیگر نجوای رحیمانه ی تو را نمی شنوم...

تو خود از همه کس به من آگاه تری

و نزدیکتر!

پس تو را به خودت قسم!

ببخش بر من همه ی گناهانم را...

و بگذر از من

اگر ندانسته در میان تمام مشغولیت های دنیا

لحظه ای تو را فراموش کرده ام!

آمین...

ای مهربانترین مهربانان!


http://www.askdin.com/gallery/images/8361/1_________51_________________________.jpg


*************************



نیایش هاى حضرت رضا علیه السلام
 

-بارالها!


در پیشگاه تو ایستاده ام،و دستهایم را بسوى تو بلند کرده ام،آگاهم


که دربندگى ات کوتاهى نموده و در فرمانبرى ات سستى کرده ام،

اگر راه حیا را مى پیمودم از خواستن و دعا کردن مى ترسیدم...


ولى … پروردگارم!

آن گاه که شنیدم گناهکاران را به درگاهت فرا مى خوانى ،

و آنان را به بخشش نیکو و ثواب وعده مى دهى ،

... براى پیروى ندایت آمدم،

و به مهربانى هاى مهربانترین مهربانان پناه آوردم.

و مرا از دلهره ملاقاتت درامان دار،

و مرا از خاصّان و دوستانت قرار ده،

پیشاپیش، خواسته و سخنم را آنچه سبب ملاقات و دیدن تو مى شود قرار دادم

اگر با این همه، خواسته ام را رد کنى ، امیدهایم به تو به یأس مبدّل مى گردد،

همچون مالکى که از بنده خود گناهانى دیده و او را از درگاهش رانده،

و آقایى که از بنده اش عیوبى دیده و از جوابش سر باز مى زند.

واى بر من اگر رحمت گسترده ات مرا فرانگیرد،

اگر مرا از درگاهت برانى ، پس به درگاه چه کسى روى کنم؟

اما...

اگر براى دعایم درهاى قبول را گشوده،

و مرا از رساندن به آرزوهایم شادمان گردانى ،


چونان مالکى هستى که لطف و بخششى را آغاز کرده،

و دوست دارد آن را به انجام رساند،


و مولایى را مانى که لغزش بنده اش را نادیده انگاشته و به او رحم کرده است.

در این حالت نمى دانم کدام نعمتت را شکرگزارم؟

... آیا آن هنگام که به فضل و بخششت از من خشنود شده،


و گذشته هایم را بر من مى بخشایى ؟

... یا آن گاه که با آغاز کردن کرم و احسان بر عفو و بخششت مى افزایى ؟
 
 
پروردگارا!

خواسته ام در این جایگاه، یعنى جایگاه بنده فقیر ناامید، آن است که...

گناهان گذشته ام را بیامرزى ،

و در باقیمانده عمرم مرا از گناه بازدارى ،

و پدر و مادرم را که دور از خانه و خانواده و غریبانه در زیر خاکها خفته اند، ببخشى .

... تنهایى شان را با انوار احسانت از بین ببر،

و وحشتشان را با نشانه هاى بخششت به انس بدل کن،

و به نیکوکارشان دم به دم نعمت و شادمانى بخش،

و به گناهکارشان مغفرت و رحمت عطا کن،

... تا به لطف و مرحمتت ازخطرات قیامت درامان باشند،

به رحمتت در بهشت ساکنشان گردان،

و بین من و آنان در آن نعمت گسترده شناسایى برقرار کن،

تا مشمول شادمانى گذشته وآینده شویم.
 

آقایم!

اگر در کارهایم چیزى سراغ دارى که مقامشان را بالا مى برد


و بر اکرامشان مى افزاید، آن را در نامه اعمالشان قرار ده،

و مرا در رحمت با آنان شریک کن،

و آنان را مشمول رحمتت بگردان، همچنان که مرا در کودکى تربیت کردند.



https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcR_CCk9zhBMY-sX2poy108vOXFz_6uLLsWaJA59YAJ2LwHhcl8P


در رحمت برین بیچاره بگشای

 
 الها! پادشاها! بی‌نیازا!

خداوندا! کریما! کارساز!!

 
به صدق سینة پاکان راهت

به شوق عاشقان بارگاهت

 
به شب نالیدن پادر کمندان

به آه سوزناک مستمندان

 
به حقّ صبر بی‌پایان ایّوب

به آب چشم خون افشان یعقوب

 
به حقّ رهنوردان طریقت

به حقّ نیکمردان حقیقت

 
که بر جان من مسکین ببخشای

در رحمت برین بیچاره بگشای

 
که بر جان من مسکین ببخشای

در رحمت برین بیچاره بگشای

 
بر احوال تباهم رحمت آور

به آه صبحگاهم رحمت آور
 

دل ریش (عبید) از غم جدا کن

به فضل خویشتن کامش روا کن


https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQBAHmAR0mjP5wQthj3S2ADcd2pda12a2cRFXb3OcK1ROOBkg919g


خـــــدایا ...

مـــن عشق به تو را از تو میخواهم وعشق به عاشقانت را وعشق را به هر راهی که


مرا به تو نزدیک کند. 


 خـــــدایا ...


مرا راهی ده که فقط به درخانه تومنتهی شود ودستی که فقط در خانه تورا بکوبد . 


 خـــــدایا ...


مـــرا را چشــمی ده که فقط گریان تــــو باشد و ســـینه ای که فقط ســوزان تــــو .


به مـــن نگاهی ده که جــز روی تــــو روی کســـی را نبینم . و گوشی بده که جــز


صدای توصدایی نشنوم خودت را معشوقترین من قراربده ومراعاشقترین خویش . 


 خـــــدایا ...


چشـم جویبارعشـق مرا به تماشای دریایت روشـنی بده , مبادا دل من اسـیر کـوی



دیگری شــود و پیشانی محبت من بر خاک دیگری بســاید . 


 خـــــدایا ...


مرغ دلـــم که در دام توســت مبادا که یـاد آشـــیان دیگــری کند . 


 خـــــدایا ...


چه لذت بخش اســـت گذر نسیم یاد تو بر دلها و چه زیباســـت پرواز پرنده خاطره


تو بر قلبها و چه شـــیرین است پیمودن اندیشه در جاده ی غیب ها بسوی تو. 


 خـــــدایا ...


چه خوش است طعم عشـــق تـــو , چه شوق آفرین است نگاه عاشقانه تـــو , چه


تکان دهنده است تـــوجه مهرآمیز تو و چه شــیرین است زندگی در کنار تـو و در


 زیر سایه لطف تو , چه لذت بخش است گرمای دست نوازش تو. 


 خـــــدایا ...


همزمان با رشـد محبتت در باغچه دلم هرچه هرزه گیاه هست از ریشه بخشکان . 


 خـــــدایا ...


نکند که روی از مــن بتابی و نشـود که نگاه حیران مرا منتـظر بگـذاری . 


 خـــــدایا ...


 و ای در وجـــود آورنده ی رتبه های بلـــند , ای عظــیم ای جلیل , ای بخشنـده


کرم و ای کرامت محض , ای دسـت گیرنده و به مقصد رســاننده ای باغبان رحمت


 ای عزیز و مهربانم , ای خــدای بی همتای مــن تو را ســوگند به رحمت و نعمت


بی منتهایت مــــرا دریــــاب .



https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcT-hyV4Dy7Uhjc0o21y2ycNY4MUGq-yjaMdkDWJzm-gfp12UEeV


************************************


خدا ببخش

خدا جونم قسمت میدم به تموم بزرگیت منو کوچیک رو ببخش

منو ببخش بخاطر تموم کوتاهی های که کردم و تموم لحظه هایی که از یادت غافل بودم

منو ببخش بخاطر اشتباهاتی که کردم و رفتم به در خونه هر کسی جز در خونه تو

منو ببخش بخاطر حماقتهایی که کردم و همه حاجاتی که بجز تو از دیگران خواستم رواش کنن

منو ببخش بخاطر نفهمی هایی که کردم و تو هرچی کردی من بفهمم بازم نفهمیدم

منو ببخش بخاطر تموم بدی هایی که کردم و تو تموم گناهامو با مهربونی و بخشش جواب دادی

منو ببخش بخاطر سوء استفاده کردن هام از کرمت که باعث شد گستاخ تر بشم

منو ببخش بخاطر همه چی

ازت میخوام منو ببخشی

منو ببخش نه واسه اینکه لیاقتش رو دارم بخاطر بزرگیت

منو ببخش نه واسه اینکه گناهام کوچیکه بخاطر عظمتت

منو ببخش نه واسه اینکه بنده خوبی بودم بخاطر اینکه تو خدای خوبی هستی

منو ببخش

[+] نو

http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/OnlyGodA/5.jpg

***************************************


او با همه فرق دارد


اوهیچ گاه مارا تنها نمی گذارد او اهل قهر نیست و همیشه معنای عشق را میفهمد.


بعضی وقتها با خودم فکر می کنم وقتی او هست پس عشق به دیگران چرا...؟!


من از او چیزی جز محبت و عشق ندیده ام،پس چرا...؟!


زندگی یعنی او،یعنی عشق به او،یعنی عاشقی با او،وقتی غرق در او شوی دنیا


دیگر برایت رنگی نخواهد داشت.


او مانند عشق ها دیگرت نیست و همیشه دستان مهربانش به تو گرمای زندگی


خواهد بخشید.


تو و او تنها تا ابد...!


پس یادمان باشد او با همه فرق دارد...


****************************************


میخواهم با تو باشم


امروز یک روز مثل روز های دیگر

امروز هم دوباره فصل بی تو بودن آغاز میشود


امروز هم دوباره دل بی قرار توست


تویی که عشق وجود و روشنی بخش دلهایی


امروز هم قرار است از تو بگویم


اما دیگر روی سخن باتو را ندارم


من شاید دگر لیاقت نگاهت را ندارم


شاید من دگر...


من از این که تو هستی کنارم شادمانم


من به خودم بابت وجود تو افتخار میکنم


تو تمام امید من در زمین هستی


تو همه چیز و همه کسی...


 نمیدانم این روز ها که میگذرد


به تو نزدیک تر میشوم یا دور تر


دلم میخواهد با تو باشم


وقتی با توام از همه دنیا رها میشوم


دوستدارم با تو بمانم "تا همیشه"


من عاشقتم،خدای خوبم


*******************************


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



شخصی از طفلی سوال کرد،که اگر گفتی خدا کجاست یک اشرفی به تو

خواهم داد.

آن طفل در جواب گفت:


اگر شما گفتی خدا کجا نیست


من دو اشرفی به شما میدهم!



http://blog.sepehreftekhari.com/wp-content/uploads/komak.jpg





شیطان برای پدر و مادرمان (آدم و حوا) سوگند خورد که خیر خواه آنان

هست ،دیدی با آنها چه کرد !!؟؟؟

حال که به گمراه کردن ما قسم خورده ، معلوم است چه خواهد کرد!!!


دلم کمی خدا می خواهد…

کمی سکوت…

کمی آخرت…

دلم دل بریدن می خواهد…

کمی اشک …

کمی بهت…

کمی آغوش آسمانی…

دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!! و یک خدا!!

تا کمی با هم قدم بزنیم ..

فقط همین!


داشتم نماز ظهر میخوندم داشتم میخوندم که صدای رسیدن یه اس به گوشیم رسید


صداشو شنیدم تموم شد پریدم سراغ گوشی


شب شد داشتم اس میفرستادم اذان دادند صداشو نشنیدم!!!


اینه ایمانم که وقت نیاز منتش رو به خدا دارم!!!! 



آرامش نه عاشق بودن است نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه های چند ثانیه ای...

 

آرامش حضور خداست وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکند..


.وقتی ناگفته هایت را بی آنکه بگویی میفهمد


وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری ،


وقتی مطمئن باشی با او هرگز تنها نخواهی بود آرامش یعنی همین ،


تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری ..


ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ،ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽﺳﺖﻣﻬﺮﺑﺎﻥ، ﺧﻮﺏ، ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﺳﺨﻨﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ،


ﺑﺎ ﺩﻝ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻦ،ﺳﺎﺩﻩﺗﺮ ﺍﺯ ﺳﺨﻦ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﻦ


ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ


ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺫﮐﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ،ﺩﺭ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺷﺎﺩﯼﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻏﻢ ﻣﯽﻧﮕﺮﻡ،


ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻗﺺﮐﻨﺎﻥ ﻣﯽﺧﻨﺪﻡﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ،


ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺍﺳﺖﺍﻭ ﺧﺪﺍﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ


ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ....


زیباترین حس سجده  این است که  تو درگوش زمین  پچ پچ  می کنی؛


اما درآسمانها صدایت رامی شنوند....


تقدیری سراسر خیر؛ سلامت؛ خوشبختی توشه راهتان



به عزتت اى سید و مولاى من به راستى سوگند می خورم


که اگر مرا با زبان گویا (به دوزخ) گذارى


من در میان اهل آتش مانند دادخواهان ناله همى کنم


و بسى فریاد می زنم بسویت مانند شیون گریه کنندگان


و بنالم به آستانت مانند عزیز گم کردگان


و به صداى بلند تو را م‏ی خوانم


که اى یاور اهل ایمان


و اى منتهاى آرزوى عارفان


و اى فریادرس ‏فریاد خواهان


و اى دوست دلهاى راستگویان


و اى یکتا خداى عالمیان .....


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت:


مسابقه می دیم! از الان تا شب


چشمش به دختری که از سر کوچه می آمد افتاد :


نگاهش را کج کردو به شیطان گفت:


فعلا یک – هیچ به نفع من !!



رسول الله فرموده اند

ترک نماز صبح : نور صورت

ظهر : برکت رزق

عصر : طاقت بدن

مغرب : فایده فرزند

عشاء : آرامش خواب

را از بین میبرد..


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

آیت الله مجتهدی تهرانی:

وضو میگیری، اما در همین حال اسراف میکنی

نماز میخوانی اما با برادرت قطع رابطه میکنی

روزه میگیری اما غیبت هم میکنی

صدقه میدهی اما منت میگذاری

بر پیامبر و آلش صلوات می فرستی اما بدخلقی می کنی

دست نگه دار!

ثوابهایت را در کیسهٔ سوراخ نریز!

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

آیت الله بهجت (ره) فرمود:

هر وقت نیمه شب بی


اختیار بیدار شدید، سریع نخوابید.

چون ملکی به اذن خدا شما رو بیدار کرده

تا با خدا هم صحبت بشی ...

اگه خیلی برات سخته بیدار شدن،

لااقل بلند شو بهشون سلام کن، بعد دوباره بخواب ... 



http://www.pic.tooptarinha.com/images/746b7h9t5wutsh5gv6q.jpg


خدایـــــــــــــــا


فانوست را کمی پایین تر بگیر



جاده ای که در آن قدم نهاده ام تاریک است،


انتهایش را نمی دانم چیست. میترسم انتهایش بن بست باشد


تو را به مهربانیت سوگند،


فانوست را کمی پایین تر بگیر تا روشنی بخش راه نامشخصم باشد.


نمی خواهم بی فانوس تو به جایی برسم که برگشتنم دشوار گردد و پشیمان شوم.


ای مهربانترینم ، من اکنون سخت به نور فانوست محتاجم ...‬


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


عمری گشتیم به دنبال دست خدا برای گرفتن …


غافل ار آنکه دست خدا ، دست همان بنده اش بود ؛


بنده ای که نیاز به دستگیری داشت !


http://images.persianblog.ir/437341_TsZyxK4c.jpg



سهراب سپهری چقدر زیبا گفته:

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ...


ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ...


ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ...ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ...


ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ...ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ..


.ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ...


ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ..


.ﭼﻪ ﺗﻠﺨی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین...


ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ...


ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!!!



https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTrbHDiE_8UCp00CMiBf2l6RbF3Chl32geqWcmjGcw0EbbD412UBA



با خودت پیمان ببند...


آن قدر قوی بشوی که هیچ چیز و هیچ چیز و هیچ چیز آرامش ذهنیت را به هم نریزد.



با خودت پیمان ببند


در هر گفتگویی کلامی از سلامتی ، شادی و ثروت به زبان بیاری.


با خودت پیمان ببند


همیشه توانایی های دوستانت را به آنها یادآور بشوی


و حس خوب و مفید بودن را توی دوستانت بوجود بیاوری


با خودت پیمان ببند


نیمه روشن هر چیزی را ببینی، آن وقت تاریکی کنار می رود


و رویاهایت تحقق پیدا می کند.

 
با خودت پیمان ببند


مشتاق موفقیت دیگران باشی، جوری که انگار موفقیت خودت است.

 
با خودت پیمان ببند


اشتباهات گذشته ات را فراموش کنی


و به سمت دستاوردهای بزرگتر در آینده حرکت کنی.

 
با خودت پیمان ببند


به تمام موجودات زنده با لبخند نگاه کنی.

 
با خودت پیمان ببند


آن قدر برای رشد و تعالی خودت زمان صرف کنی،


تا دیگر زمانی برای انتقاد کردن از دیگران را نداشته باشی.


با خودت پیمان ببند


برای ناراحتی هایت ((صبوری)) ، برای ترس هایت ((قوی بودن))


و در برابر خشم هایت(( متانت)) داشته باشی.


با خودت پیمان ببند


که عاشق باشی


آزاد باشی


خودت باشی...


http://www.askdin.com/gallery/images/3889/1_emza15.jpg


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

خداگو با خداجو فرق دارد


حقیقت با هیاهو فرق دارد


بسا مشرک که خود قرآن بدست است


نداند در حقیقت بت پرست است


** مهدی سهیلی **
 


یک استکان یاد خدا باید بنوشم


شیطان/ اندازه یک حبّه قند است/


گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما/ حل می شود آرام آرام/


بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم/ و روحمان سر می کشد آن را/


آن چای شیرین را/ شیطان زهرآگین ِدیرین را/ آن وقت او


خون می شود در خانه تن/ می چرخد و می گردد و می ماند آنجا/


او می شود من...


" عرفان"


http://reewn.persiangig.com/image/sher%20hafez%20va%20ax%20sham.jpg




سرتاپایم را خلاصه کنند

می‌شوم مشتی خاک...

که ممکن بود!

خشتی باشد بر دیوار یک خانه

یا سنگی در دامن کوه

یا قدری سنگریزه در انتهای یک اقیانوس

ویا شاید خاکی از گلدان!

یا حتی غباری بر پنجره

 
اما مرا ازاین میان برگزیدندبرای :

نهایت شرافت..

برای انسان بودن وانسانیت...

 
 
وپروردگارم که بزرگوارانه اجازه‌ام داد به

نفس کشیدن...

دیدن...

شنیدن...

فهمیدن...


 
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه‌ام داد به:

انتخاب وتغییر...

به شوریدن...

به عشق...

 

وای برمن که اگر قدر ندانم...



http://s5.picofile.com/file/8123686434/AKSGIF_IR_qorangif_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1_%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DA%A9_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86la_ilaha_illallah_animation.gif


به ابوسعید ابوالخیر، گفتند :


فلانی  قادر است پرواز کند،


 گفت : این که مهم نیست، مگس هم میپرد.


گفتند :فلانی را چه میگویی؟  روی آب راه میرود!


گفت: اهمیتی ندارد، تکه ای چوب نیز همین کار را میکند.


گفتتند : پس از نظر تو شاهکار چیست؟ 👈👈👈گفت:


این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی،


دروغ نگویی، کلک نزنی و سوءاستفاده نکنی، و کسی را از خود ناراحت نکنی.

این شاهکار است.!!!



http://www.jazzaab.ir/upload/2/0.300632001319729557_jazzaab_ir.jpg




پروردگارا من ان


پروردگارا من انسانم ، بدان گونه که تو آفریدی !


نمیتوانم مثل فرشتگان آسمانی پاک بمانم...گاهی فریب میخورم ،


گاه فریب میدهم ، گاه شکرگذارم ، گاه ناشکر...


وهمیشه و همیشه پشیمان وبه آغوش توبازمیگردم ، پس رهایم نکن من تنهایم.....





http://s5.picofile.com/file/8123681284/AKSGIF_IR_qorangif_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1_%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DA%A9_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86alhamdulillah_tumblr_animation122.gif


عبادت آزادگان


ان قوما عبدوا الله رغبه فتلک عباده التجار،


و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلک عباده العبید،


و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عباده الاحرار.(1)


همانا گروهی خدای را به انگیزه پاداش می‌پرستند،


این عبادت تجارت پیشگان است، و گروهی او را از ترس می‌پرستند،


این عبادت عبادت برده صفتان است،


و گروهی او را برای آنکه او را سپاسگزاری کرده باشند می‌پرستند،


این عبادت آزادگان است.


لو لم یتوعد الله علی معصیته لکان یجب ان لا یعصی شکرا لنعمه.(2)


فرضا خداوند کیفری برای نافرمانی معین نکرده بود،


سپاسگزاری ایجاب می‌کرد که فرمانش تمرد نشود.


اهل دنیا مردن بدن خویش را بزرگ می‌شمارند


اما آن‌ها برای مردن دل خودشان اهمیت قائل هستند و آن را بزرگ‌تر می‌شمارند


از کلمات آن حضرت است:


الهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک بل وجدتک اهلا للعباده فعبدتک.(3)


من تو را به خاطر بیم از کیفرت و یا به خاطر طمع در بهشت پرستش نکرده‌ام،


من تو را بدان جهت پرستش کردم که شایسته پرستش یافتم


http://www.8pic.ir/images/57roqqhrj6k1e0ja621w.jpg




در تفسیر «روح البیان» حکایتی نقل شده است. از این قرار که:


یکی از فاسقان و روسیاهان عالم دست به دعا بلند کرد


و به خداوند توجّه نمود، ولی خداوند با نظر لطف و رحمت به او نگاه نکرد.



بار دیگر او دست به دعا به طرف خدای متعال دراز کرد،


خداوند باز از او روی گرداند،


بار سوم دست نیاز به سوی بی نیاز مطلق دراز کرد و تضّرع و ناله نمود.



خداوند به ملائکه اش فرمود: فرشتگانم! دعای بنده ام را به اجابت رساندم


که پروردگاری جز من ندارد.او را عفو نمودم و حوائجش را برآوردم؛ 


زیرا که من از تضرّع و گریه ی بندگانم شرم دارم.


http://d.yimg.com/gg/u/7bbfdf324ec1d751a2a1fa53567a411c7e668f09.jpeg



چهار راه رسیدن به آرامش :

1. نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

2. نـگاه کردن به عقب و تشـکر از خدا

3. نـگاه کردن به جلو و اعـتماد به خدا

4. نگاه کردن به اطراف وخدمت به خدا

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


خدا هم باشی انسانهایی هستند که از دست تو ناراضی باشند...!

به دنبال رضایت چه کسی میگردی...

وقتی این روزها آدم ها هم از دست خودشان کلافه اند...!

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

چه خوب می شد توی یکی از این روزها ،

خدا میومد بغلم میکرد و بهم می گفت :

این چند وقت رو داشتم باهات شوخی میکردم ...!

میخواستم ببینم ، جنبه اش رو داری یا نه ...!



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


ای عشق من" زیباترین معشوق من

آندم که با یاد توام "عاشق ترین عاشق منم

در وصف تو عاجز منم" آندم که تو یاد منی

ای عشق من" هستی من "معشوقه ی زیبای من

هر دم که من یاد توام " با یاد تو من صاحب عشق توام

ای نازنین "خدای یکتای زمین "ای مهربان "ای بهترین

در دل بمان "همچون خدای بی کسان




مردم شهر به گوشید...؟

امشب همه ی میکده را سیر بنوشید.

با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید.

دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید.

در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر وزن و مرد بکوشید.

امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...

نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است.

مردم شهر به هوشید...؟

هر چه دارید و ندارید بپوشید وبرقصید و بخندید


که امشب سر هر کوچه


خدا هست.

روی دیوار دل خود بنویسید


خدا هست.

نه یک بار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست...خدا هست.

سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است...


خدا هست.

پشت دیوار گلی پیرزنی گفت


:خدا هست.

آن جوان با همه خستگی و در به دریها سر تعظیم فرو برد و چنین گفت


:خدا هست.

کودکی رفت کنار تخته...

گوشه تیره این تخته نوشت:در دل کوچک من درد زیاد است ولی


یاد خدا هست.

مادری گفت:دلم میلرزد!


کودکانم چه بپوشند؟!

چه بگویم که بدانند نداری درد است!


پدر از شرم سرش پایین بود....


زیر لب زمزمه میکرد:


خدا هست.




https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSg58AyOedAMafkolGN01zipJ3Vc2koqA3QxK_nyINy_uqhysOc


ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ :


ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻔﺘﺎﺩ ٬ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻤﺎﻡ

ﺩﻧﯿﺎ !!!

ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻧﯿﺎ !!!

ﭼﻘﺪﺭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭ ﻏﻮﺍﺻﯽ ﺩﺭ ﻋﻤﻖ

ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ !!!

ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﻣﺎﻩ

ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﻢ !!

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﭼﻨﺪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻣﻌﺒﺪ ﻭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ

ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ !!!

ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﯽ ﺑﻠﻨﺪ

ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ !!

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ٬

ﺑﻠﻨﺪﻧﺪ٫

ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﻧﺪ٫

ﺍﻣﺎ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ :


ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ٬ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺷﻮﻡ !!!


ﭼﻘﺪﺭ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯﻡ ٫


ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻢ !!!ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ !!!


ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ ﻫﻤﻪٔ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ !!!


ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ٫ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ


ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ٫ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ٫ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ


ﺍﺳﺖ !!!!

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTWa8CURyJJoPjLRhCeTU3dUV19t2x8EVcWsV1TBssd8_WY5YZzOQ


داستانک


حکایات خواندنی از لطف خداوند مهربان



در زمان حضرت موسی آن حضرت وقتی از کسی ناامید می شد


از خدا تقاضای مرگ او را می کرد


  وچون پیامبران مستجاب الدعوه هستند خداوند می پذیرفت


تا اینکه نفرین موسی شدت یافت


خداوند به موسی فرمان داد که چند روزی کوزه بسازد


وحضرت موسی شروع کرد به ساختن کوزه کار که به پایان رسید


موسی ع پایان کار را اعلام کرد


خداوند به موسی فرمان شکستن تک تک کوزه ها را داد 


موسی ع گفت بارلها؛


من برای این کوزه ها زحمتکشیدم این چه فرمانیست که آنها را بشکنم؟!


 فرمود ای موسی تو چند کوزه بی جان ساخته ای


برای شکستنش ناراحت می شوی


چطور توقع داری تو هر وقت بخواهی من جان بندگانم رابگیرم؟


ای موسی ممکن است بنده من تا چهل سال از حیوان هم پایینتر رفته باشد


ولی با یک پشیمانی واقعی از فرشته ها هم بالاتر میرود


یا در صلب بنده خطاکار من بنده  بزرگواری باشد


حضرت موسی از خداوند طلب استغفار کرد و از کردار خود سخت پشیمان شد


https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSnYofzRz2D3sSAevaUCzxKhttdMRKjI0oo37FYQD99HpncZYgV


داستانک


نقل است شبهای زیادی


ﺷﺎﮔﺮﺩﯼ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭﺗﻀرع ﺑﻮﺩ!


ﺩﺭﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﺪﺗﯽ ﮔﺬﺷﺖ تا اﺳﺘﺎﺩﺧﻮﺩﺭﺍ،ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺩﯾﺪ،


ﮐﻪ ﺑﺎﺗﻌﺠﺐ اﻭﺭﺍ،ﻧﻈﺎﺭﻩ میکند!


ﺍﺳﺘﺎﺩﭘﺮﺳﯿﺪ:اﯾﻦ ﻫﻤﻪ عبادت و ﺍﺑﺮﺍﺯﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭﮔﺮﯾﻪ برای چیست؟


ﺷﺎﮔﺮﺩﮔﻔﺖ:ﺑﺮﺍﯼ ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺸﺶ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ،


ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ:


به این سوال جواب بده!


ﺍﮔﺮﻣﺮﻏﯽ ﺭﺍ،ﭘﺮﻭرﺵ ﺩﻫﯽ،ﻫﺪﻑ ﺗﻮﺍﺯﭘﺮﻭﺭﺵِ ﺁﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟


ﺷﺎﮔﺮﺩﮔﻔﺖ:


ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺯﮔﻮﺷﺖ ﻭﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﺁﻥ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻨﺪﺷﻮﻡ،


ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ:


اﮔﺮﺁﻥ ﻣﺮﻍ،ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻭﺯﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ،ﺁﯾﺎ ﺍﺯﺗﺼﻤﯿﻢ ﺧﻮﺩ،ﻣﻨﺼﺮﻑ


میشوی؟



ﺷﺎﮔﺮﺩﮔﻔﺖ:


ﺧﻮﺏ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻧﻪ!نمیتوانم,ﻫﺪﻑ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯﭘﺮﻭﺭﺵ ﺁﻥ ﻣﺮﻍ، ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ،ﺗﺼﻮﺭﮐﻨﻢ!


ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ:


ﺍﮔﺮﺍﯾﻦ ﻣﺮﻍ,ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﺨﻢ ﻃﻼ ﺩﻫﺪﭼﻪ ! ﺁﯾﺎ ﺍﻭرا بازخواهیﮐﺸﺖ،ﺗﺎﺍﺯﺁﻥ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻨﺪﮔﺮﺩﯼ؟


ﺷﺎﮔﺮﺩﮔﻔﺖ:


ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰﺍﺳﺘﺎﺩ، ﻣﻄﻤﺌﻨﺎﺁﻥ ﺗﺨﻤﻬﺎ،ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﻭﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪﺑﻮﺩ!


ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ:


ﭘﺲ ﺗﻮﻧﯿﺰ،ﺑﺮﺍﯼﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺎﺵ!...ﺗﻼﺵ ﮐﻦ،


ﺗﺎ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﺍﺯﺟﺴﻢ,ﮔﻮﺷﺖ,ﭘﻮﺳﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺖ ﮔﺮﺩﯼ،


ﺗﻼﺵ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ،ﻫﺴﺘﯽ ﻭﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،


ﻣﻔﯿﺪﻭ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺷﻮﯼﺗﺎدرﻣﻘﺎﻡ ﺗﻮﺟﻪ،ﻟﻄﻒ ﻭﺭﺣﻤﺖِ ﺍﻭ قرارگیری…


ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ...


ﺍﺯﺗﻮﮔﺮﯾﻪ ﻭﺯﺍﺭﯼﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ! اﻭ، ﺍﺯ ﺗﻮتفکر،


ﺣﺮﮐﺖ،ﺭﺷﺪ ،ﺗﻌﺎﻟﯽ، ﻭﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺷﺪﻥ ﺭﺍﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪﻭ ﻣﯽﭘﺬﯾﺮﺩ،


ﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭﺯﺍﺭﯼ و عبادت کورکورانه!


https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSQXaw9YtoRJ7fXdL8tLnhErUvLll94cf0IqLz7__iI2GiJuD4H



ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ!!!

ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ،

 ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ!

 ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ!!!

ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ,

ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﻱ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻱ!

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﯽ,

ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ,

ﺗﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨﺪ!

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ!!!

ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ!

ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ!!!

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﻨﺪ,

ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ!

ﮔﺎﻫﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ...

ﺑﺎ ﻧﻔﺲﻫﺎﯾﺶ...

ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﺶ...

ﺑﺎ ﮐﻼﻣﺶ...

ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩﺵ...

ﺑﺎ ﺑﻮﺩﻧﺶ...

ﺑﻬﺸﺘﯽ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯾﺖ...

ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭ...

ﺑﻬﺸﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﯽ...!



https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSPCx8MrqrqSL7GFyiASfqkBypJ9d2lbyKjbYlnpsADpZPYYPUh



یادمان باشد که:


"حق الناس "


همیشه پول نیست!

گاهی "دل" است...


دلی که باید به دست می آوردیم و نیاوردیم!


دلی که باید می دادیم و ندادیم!


دلی را که شکستیم و رها کردیم!


دلهای غمگینی که بی تفاوت از کنارشان گذشتیم!


خدا از هرچه بگذرد از حق الناس نمی گذرد

     بیایید حواسمان باشد که:


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ "ﺯباﻥ "ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ


و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ


 و با ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ


و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ


و ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ


ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود جدایی انداخت


و با همین زبان میشود آتش زد


و با همین زبان میشود آتش را خاموش کرد

حواسمان به دلهایمان باشد:
                         


   "آلوده اش نکنیم"

              بیاید ارزش این را بدانیم که:
        

      نبودنها،دوربودنها و ندیدنها
 

   هرگزبهانه ای نمیشود برای از یاد بردن دوستان

دوست من؛


نمیدانم درزندگیت "بهترین" چگونه معنا میشود؟
   

        "من همان بهترین را برایت آرزو دارم..."


https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTiW2EHpXXau49mxW34L2T2xhaL8pKSFEANfKrY0JZjFB4CkN0ung


سیمین بهبهانی:


ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎ


ﻧﮑﻦ .. ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﯼ


ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﯿﺎﺑﯽ ﻭ


ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ


ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺧﻄﺎﺏ ﻧﮑﻦ ...


ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ،


ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﻮﻧﺪ ﺧﯿﺎﻻﺗﯽ


ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ .. ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺷﺎﻥ


ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ...


ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﯽ ﺟﺎﯾﯽ


ﺑﺮﺍﯼ


ﮐﺸﻒ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ .. ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻪ


ﻣﻬﻢ ﺗﻠﻘﯽ ﺷﻮﻧﺪ


ﺗﻐﯿﯿﺮﺕ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ . ﺁن ﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻭﮔﺎنگی ﺷﺨﺼﯿﺖ.


ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ


ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ


ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ..


 ﻣﺒﺎﺩﺍ


ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺎﺯﯼ ﺁﻟﺖ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﻮﯼ


ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ


ﺑﺎﺷﺪ ..


ﺑﺎ ﺩﻫﻦ ﮐﺠﯽ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺍﺕ،،ﺣﻔﻆ ﻇﺎﻫﺮ


ﮐﻦ ..


ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ


ﭘﻨﺎﻩ ﻧﺒﺮ


ﻫﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ، ﺭﻧﺠﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ .


ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ


ﺗﺮﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ


ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ...


ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ


ﺗﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﯽ


ﮐﺴﯽ ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ


ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ


ﻣﺎﺩﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ


ﺑﺎﺷﯽ ...


https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcS4PuyXQAS6kADyh_vUmTTiURYhrUdO3z7ayvhZ4BkR_nfL6_NiGw



ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ


ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ، ﭘﺎﯾﺒﻨﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ


ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ


ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ


ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ


ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ


ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ


ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ


ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ....


ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ


ﺍﻣﺎ


ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﻧﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ


ﺍﺯﻫﺮ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺁﺋﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ


ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺋﯿﻦ ﻣﺬﻫﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ


ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﮐﯿﺸﺎﻧﺸﺎﻥ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭﻧﺪ


ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ !


ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ


ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ


ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ...


ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ

ﺍﻣﺎ

ﺧﺪﺍ، ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.



https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSwaNJKB3dwSb9dVk_M7e4woFKj3Qb64MjTpLZWYlHJ62QZoSMB



تو در جان منی



خدایا از من دور نیستی که به دور دست ها بنگرم؛


از دیده ام نرفته ای که دیدنت را آرزو کنم؛


پنهان نبوده ای که برای پیدا کردنت از پای در آیم؛


با همه نا پیدایی در همه جا پیدایی،


الهی خود را فراموش کرده ام که به یاد تو باشم،


از دیگران گسسته ام که به تو بپیوندم،


تو را در آیئنه چشمانم می بینم در پرده پندارم


در جای جای وجودم در محراب سینه ام در کعبه ام،


الهی تو درجویبار رگهایم جریان داری در همه نفسهایم جاری هستی،


در شگفتیهای وجودم بودنت را به تماشا گذاشته ای


هر نگاهم تو را آیئنه داری می کند


و هر طپش دلم تو را فریاد می زند خدایادر کعبه چرا؟


تو در دیده منی سر گشتگی در بادیه ها چرا؟


تو در دل منی در بی سوئی ها و بی کرانگی ها چرا؟


تو در جان منی…




https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQ7AG-IwuW2Q-rIxUMCQrhn3d4Q51WRrYCe6nnS-ZoIT1rAaulL





داستانک


پسر کوچکی برای مادر بزرگش می پرسد


که چگونه همه چیز ایراد دارد و هیچ چیز عالی بنظر نمیرسد.مدرسه ،


خانواده،دوستان و ... مادربزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو میپرسد:

کیک دوست داری؟ وپاسخ پسر مثبت است!

-روغن چطور؟

-نه!

-دوتا تخم مرغ؟

-نه مامان جون!

آردچی؟

جوش شیرین چطور؟

نه مادربزرگ حالم از همشون بهم میخوره!


-بله همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسه


اما وقتی باهم مخلوط بشن یه کیک خوشمزه میشه!


خدا هم میدونه که وقتی همه سختی هارو به درستی کنار هم قرار بده


از نوع صبر انسانها و نوع نگرش و مواجهه انسانها با مشکلات نتیجه زیبا و جالبی بدست میاد...


https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRHRboxWjn8FwI9COTyLdtVTAaqTsCtur7wXdByz3tYno32URpD

مهربان پروردگارم ..........



ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻣــــﺮﺍ ﺍﻳــﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺭﺿﺎ ﻣﻲ ﻛﻨـﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﺑﮕــﻮ ﻗﻠﺐ ﻣــﺮﺍ ﺁﻏـــﻮﺵ ﺩﺭﻳﺎ ﻣﻲ ﻛﻨﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ

ﺑﺒﻴﻦ! ﻣــﻦ ﻳـــﻮﺳﻔﻢ ﺍﻣّﺎ، ﻛﻤﯽ ﺗﺎ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﻧﺎﭘﺎﮎ

ﻣــــﺮﺍ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺁﻏﻮﺵ ﺯﻟﻴـــﺨﺎ ﻣﻲ ﻛﻨــــﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﻣﺮﺍ ﺍﯼ ﺍﻭّﻟﻴﻦ ﻭ ﺁﺧﺮﻳــــــــﻦ ﺯﻧﺠﻴــــــﺮ ﺷﻮﺭﻳـــﺪﻥ

ﺭﻫﺎ ﺍﺯ ﻃﻌﻨﻪ ﻫﺎ، ﺯﺧﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﻛﻨﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﺭﻫﺎ ﻛﻦ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﺑﻴﺎ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻛﻦ

ﺑﺒﻴﻨﻢ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻳﮏ ﻣﺮﺩ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻲ ﻛﻨــﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺣﺎﺟﺘــــﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻄﻤﺌـــــﻦ ﺑﺎﺷﻢ

ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﻲ ﻛﻨﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻧﻨﮓ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﻴﻬــــــــﻮﺩﻩ ﻓــــﺮﺳﻮﺩﻥ

ﺍﻣﻴـــــﺪ ﺁﺧــــﺮﻳﻦ ﻣﻦ! ﻣﺒـــﺮّﺍ ﻣﯽ ﻛﻨﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!

ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧــﺮﻳــﻦ ﭘﺮﺳﺶ، ﻭ ﺣﺘّﯽ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺗﻬﺪﻳﺪ

ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ ـ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ـ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻲ ﻛﻨـﯽ ﻳﺎ ﻧﻪ ؟!




مهربان پروردگارم ..........










عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است


زنی فقیر که به خداوند اعتقاد داشت و شوهرش به بیماری فلج دچار شده بود،


اطمینان داشت که خداوند مقدار پولی را که او


برای تهیه غذا و هدایای روز عید لازم دارد فراهم خواهد کرد.


وی به فروشگاهی وارد شد


و از فروشنده غذای کافی برای روز عید فرزندانش خواست.


وقتی فروشنده از او پرسید چقدر پول دارد، زن پاسخ داد: "


شوهرم چندین ماه است که مریض شده است.


در حقیقت هیچ پولی ندارم که بدهم، فقط می توانم برایتان دعا کنم."


فروشنده که مردی بی اعتقاد بود به طعنه گفت: " دعایت را روی کاغذ بنویس،


به اندازه ی وزن آن میتوانی غذا ببری."


زن بی درنگ کاغذی از کیفش در آورد و گفت:"


این دعای کوچک من است


که دیشب در حالی که به شوهر بیمار خود می نگریستم نوشتم."


روی کاغذ نوشته بود: خداوندا!تو پناه من هستی!


تو هر آنچه را برای عید فردا لازم است فراهم خواهی کرد،


حتی بیش از آنچه من نیاز دارم،


به طوری که آن روز عید با سایر فرزندان تهی دستم سهیم خواهم شد.


مرد دعا را خواند و خندید، کاغذ را روی ترازو گذاشت و گفت:


خب حالا ببینم، این کاغذ به اندازه ی چقدر غذاست؟


او با تعجب دید که وقتی یک پاکت آرد را روی کفه ترازو گذاشت هیچ اتفاقی نیفتاد،


چیزهای دیگری روی ترازو گذاشت هیچ اتفاقی نیفتاد،


چیزهای دیگری روی ترازو گذاشت اما عقربه های آن اصلا تکان نخورد.


سرانجام به زن گفت:" نمیدانم امروز چه شده است


که این ترازو کار نمی کند، اما من زیر قولم نمی زنم، هر چه لازم داری بردار،


چرا که به نظرم می رسد کاغذ تو از همه اجناس این فروشگاه سنگین تر است."


زن فقط چیزهایی را که برای عید نیاز داشت،


برداشت و با چشمانی اشک آلود از فروشنده تشکر کرد


و به راه افتاد و در دل خدایی را که همه نیازهای پیروانش را برآورده می سازد،


ستایش کرد.





دو تا بچه بودن توی شکم مادر.


اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟


دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم


اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم.


طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه.


اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.


دومی: شاید مادرمونم ببینیم


اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش


دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.


اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.


دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و


اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی...


مثل دنیای امروز ما و خدایی که همین نزدیکیست...




خدایا بیا پشت آن پنجره که وا میشود رو به سوی دلم !

بیا پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم !


خدایا کمک کن که پروانه ی شعر من جان بگیرد

کمی هم به فکر دلم باش ، مبادا بمیرد


خدایا دلم را که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته ، شبی می فرستم برایت




به نابودی کشوندیم تا بدونم

همه بود و نبود من تو بودی


بدونم هر چی باشم بی تو هیچم

بدونم فرصت بودن تو بودی

همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره... تمومه


همین که اول و آخر تو هستی
به محتاج تو محتاجی حرومه

تو همیشه هستی اما، این منم که از تو دورم

من که بی خورشید چشمات، مثل ماهِ سوت و کورم

نمیخوام وقتی تو هستی آدم آدمکا شم

چرا عادتم تو باشی؟ میخوام عاشق ِ تو باشم

تازه فهمیدم به جز تو حرفِ هیچکی خوندنی نیست

آدما میان و میرن هیچکی جز تو موندنی نیست

منو از خودم رها کن تا دوباره جون بگیرم

خستم از این عقل خسته

من میخوام جنون بگیرم


همه دنیا بخواد و تو بگی نه

نخواد و تو بگی آره... تمومه


همین که اول و آخر تو هستی

به محتاج تو محتاجی حرومه ...




تو را دارم چه غم دارم


گر عبد گنه کارم تو را دارم چه غم دارم

اگر مرغ گرفتارم تو را دارم چه غم دارم


اگر آلوده و پستم و گر خالی بود دستم

و گر سنگین بود بارم تو را دارم چه غم دارم


اگر آتش برافروزی تن و جان مرا سوزی

چه باک از شعلۀ نارم تو را دارم چه غم دارم


هم از لطفت بود هستم هم از جام تو سرمشتم

هم از شوق تو سرشارم تو را دارم چه غم دارم


چه در صحرا چه در دریا چه در پایین چه در بالا

به هر جانب که رو آرم تو را دارم چه غم دارم


کیم من عبد شرمنده سیه روی و سرافکنده

که با این جرم بسیارم تو را دارم چه غم دارم


تهی از برگ و از بارم میان لاله ها خارم

نباشد کس خریدارم تو را دارم چه غم دارم


قرار من شکیب من طبیب من حبیب من

دوایم ده که بیمارم تو را دارم چه غم دارم


تو ستّار العیوب استی تو غفّار الذّنوب استی

الا ستّار و غفّارم تو را دارم چه غم دارم


سیه رویم سیه بختم بدین پروندۀ سختم

بدین اشکی که میبارم تو را دارم چه غم دارم


نه آبی در صبو دارم نه نائی در گلو دارم

نه بر رو آبرو دارم تو را دارم چه غم دارم


منم (میثم) که پیوسته به احسان تو دل بسته

بغیر از تو که را دارم تو را دارم چه غم دارم









به نسیمی که بر صورتت میخورد فکر کن


و به برگ هایی که با لمس آن ,از شادمانی میرقصند.


به آبی فکر کن که در اثر وزش نسیم می لرزد و و آرام و قرار ندارد


و به انسان هایی که بی خیال از کنار آن می گذرند ,


گویی که وجودش را حس نمیکنند و به تمام درختان روی زمین فکر کن


که نسیم را چون نوازش مادری دوست میدارند.....

و به اندازه ی تمام قطرات آب اقیانوس ها به خودت بنگر

بنگر تا خودت را بیابی... خدایت را در خود ببینی

و آنگاه که او را یافتی , بشناسی و بخوانی... 


اگر رو سیاهم اگر رو سفیدم

تو هستی پناهم تو هستی امیدم


همه از گنه شرمسارند اما

من از کثرت تو به خجلت کشیدم


تو آغوش خود را برویم گشودی

ولی من به دنبال شیطان دویدم


تو از من به جز جرم و عصیان ندیدی

من از تو به جز عفو و رحمت ندیدیم


تو نزدیک بودی و من دور از تو

تو پیوند کردی من از تو بریدم


نه رنگی به رویم نه عطری به بویم

همه گرد گل بودم خار چیدم


تو بیدار و من خفته در خواب غفلت

تو هشدار دادی و من آرمیدم


تو از مهر ناز مرا می کشیدی

من از جهل قهر تو را می خریدم


بیا بر گناهم بکش خط غفران

کرم کن که بر آخر خط رسیدم


تو بر عیب ها پرده پوشی دریغا

که من پرده خویشتن را دریدم


الهی الهی به "میثم" نگاهی

به روی سیاهم به روی سفیدم





(مناجات)


تو بینای منی من از تو کورم
تو نزدیک منی من از تو دورم


خطا دیدی عطا کردی هماره
که لطف و رحمتت کرده جسورم


دریغ از نورهای رفته از دست
امان از خانه ی تاریک گورم


تو گفتی من کریمم، من غفورم
تمام هست و بودم رحمت توست


چو در بازار حشر افتد عبورم
مبادا جرم های بی شمارم


به سر ریزند همچون مار و مورم
تو دستم را بگیر از لطف و رحمت


که سر گردان میان نار و نورم
ببخشی یا نبخشی شرمسارم


بخوانی یا نخوانی در حضورم
تویی دارو و تویی درمان دردم


تویی جنّت تویی حورو قُصورم
گرفتم پای تا سر چشم گردم


تو می دانی که بی نور تو کورم
منم "میثم" که با غم های عالم


تویی شادی، تویی وجد و سرورم



کسی را دارم


که آنقدر برایم کسی هست که نگاهم به دنبال کسی نیست


و این را هزاران بار فریاد می زنم که دیگر کسی به چشمانم نمی آید


و هیچ نگاهی دلم را نمی لرزاند...


تنها یک نفر است که مانند گنجینه ای گرانبها در دلم جای گرفته...


انسان که سهل است ...


وجودش را به دنیا هم نمیدم..سلامتی خدا



اینم هنرمندی خداست




یک روز علامه جعفری سوار تاکسی شده بودند ،


در مسیر راه نفس عمیقی میکشه و از ته دل میگه : ای خدای من !


راننده تاکسی با اعتراض میگه


یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست !!!


ایشان در جواب فورا دو بیت از سعدی می خواند :


چنان لطف او شامل هر تن است
که هر بنده گوید خدای من است


چنان کار هرکس به هم ساخته
که گویا به غیری نپرداخته 








اصلاح تایپی در متن عکس :اطلاح=اصلاح



*****************************************

دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت:


دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. دختر رو به پدر کرد و گفت:


من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر. پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟


مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم. دخترک گفت:


فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم،


اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد!!


این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است


؛ هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم،


اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!!!


و این یعنی عشق... "دعا کنیم فقط خدا دستمونو بگیره"



عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


راهی به خدا دارد  خلوتـگه  تنـهایی

آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیی


هر جا که سری بردم در پــرده تو را دیدم
تو پرده نشینی و من هـرزه ی هر جایی


بیدار تو تا بـــــودم رویای تو می دیدم
بیدار کن از خوابم ای شاهد رویایی


از چشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستی
وز زلف تو می زایـد انگیزه ی شیدایی


هر نقش نگارینــت چــون منظره ی خورشید
مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی


چشمی که تماشاگر در حسن تو باشد نیست
در عشق نمی گنجد این حسن تماشـایی
 

شهریار




وقتی “‘خـــــــــــــــــــــدا ”  بخواد

بزرگــــــــــی آدمـــــــــی رو اندازه بگیره !

مـتـــر رو به جای قـــــــدش ، دور “قلبـــــــــش”   میگــــــــــیره …




شش آئین زندگی:


قبل از دعا، ایمان داشته باش .


قبل ازصحبت کردن، گوش کن .


قبل از خرج کردن، بدست آور.


قبل از نوشتن، فکر کن.


قبل ازتسلیم شدن، تلاش کن .

و قبل از مُردن، زندگی کن... و قبل از مُردن، زندگی کن...


http://up99.com/upfiles/gif_files/2it31509.gif


قلبت را آرام کن..

یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت…

نگاه کن به اطرافت…

به خوشبختى هایت…

به کسانی که میدانی دوستت دارند…

به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…

و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت…

گاهی یک جای دنج انتخاب کن…

گاهی یک جای شلوغ…

آرامش را در هر دو پیدا کن…

هم درکنار شلوغی آدم ها…

هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها…

دلمشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن…

باران را بی چتر بشناس…

خوشحالی را فریاد بزن…

و بدان که تو" بهترینى"



گر با سحر خو کنی بانگ خدا را بشنوی


دل را اگر گیسو کنی ، هرشب ندا را بشنوی


در آن سکوت جانفزار از عرش می آید صدا


گوش دگر باید ترا تا آن صدا را بشنوی


مهدی سهیلی



http://up99.com/upfiles/gif_files/8kn31731.gif


هرگز دلم از یاد تو غافل نشود

گر جان بشود مهر تو از دل نشود


افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل

عکسی که به هیچ وجه زایل نشود


یا رب نظری بر من سرگردان کن

لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن


با من مکن آنچه من سزای آنم

آنچه از کرم و لطف تو زیبد آن کن


ابوسعید ابوالخیر





گر مرد رهی ز رهروان باش

در پردهٔ سر خون نهان باش


بنگر که چگونه ره سپردند

گر مرد رهی تو آن چنان باش


خواهی که وصال دوست یابی

با دیده درآی و بی زبان باش


از بند نصیب خویش برخیز

دربند نصیب دیگران باش


در کوی قلندری چو سیمرغ

می‌باش به نام و بی نشان باش


بگذر تو ازین جهان فانی

زنده به حیات جاودان باش


در یک قدم این جهان و آن نیز

بگذار جهان و در جهان باش


منگر تو به دیدهٔ تصرف

بیرون ز دو کون این و آن باش


عطار ز مدعی بپرهیز

رو گوشه‌نشین و در میان باش

 

 از عطار نیشابوری





خداوندا شبی دمساز خود کن      مرا پروانه ی جانباز خود کن

چشان شهد وصالت را به جانم      اسیر درگه پر راز خود کن



برترین و بزرگ ترین واجب الهی و زیبا ترین سرود زندگی خدایی نماز است

نماز کامل ترین پاسخ به عالی ترین نیاز انسان است

نماز نوید گر سلامت جسم بهداشت روان و پاکی درون است

نماز کلاس درس و کتاب هستی است

نماز آرامش روان و سکینه ی خاطر است و درس توحید

 و رمز اخلاص راز عبودیت است

قربانی کردن هوس ها و زدودن زشتی ها است





 چقدرخدا پیش تو اعتبار داره؟

گفت: عباس آقا با این درآمدت زندگیت می چرخه؟

گفتم: خدا رو شکر ،کم وبیش می سازیم.خدا خودش می رسونه .

گفت : حالا ما دیگه غریبه شدیم؟! لو نمیدی ؟

گفتم: نه یه خورده قناعت می کنم. گاهی اوقات هم کار دیگه  ای جور بشه،

انجام میدم ،خدا بزرگه .نمی ذاره دست خالی بمونم.

گفت: نه. راستشو بگو.

گفتم: هر وقت کم آوردم ،یه جوری حل شده.خدا رزاقه، می رسونه .

گفت: ای بابا ، ما نامحرم نیستیم. راستشو بگو دیگه .

گفتم: حقیقتش یه یهودی توی بازار هست. هر ماه یه مقدار پول برام میاره ،

کمک خرجم باشه .

 گفت: آهان. ناقلا ،دیدی گفتم. حالا شد یه چیزی.حالا فهمیدم چطور سر می کنی .

گفتم: مرد حسابی، سه بار گفتم خدا می رسونه باور نکردی

. یک بار گفتم یه یهودی می رسونه ،باور کردی ؟!

!!یعنی خدا به اندازه یه یهودی پیش تو اعتبار نداره؟





زنی خدمت حضرت داود (ع) رسید و پرسید آیا خدا عادل است؟!


حضرت فرمود: عادل تر از خداوند وجود ندارد،


چه شده که این سوال را می پرسی؟!


زن گفت من بیوه هستم و ۳فرزند دارم ،


بعداز مدتها شال بزرگی بافته به بازار میبردم


تا با پولش آذوقه ای برای فرزندان گرسنه ام فراهم کنم


که ناگهان پرنده ای پارچه را از دست من ربود و دور شد


و الان محزون و بی پول و گرسنه مانده ایم...


هنوزم صحبت زن تمام نشده بود که درب خانه حضرت داود را زدند


و ایشان اجازه ورود دادند


ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کیسه صد دیناری مقابل حضرت گذاشتند


و گفتند اینها را به مستحق بدید.


حضرت پرسید علت چیست؟


ایشان گفتند که در دریا دچار طوفان و آسیب دیدگی کشتی امان شده بودیم


و خطر غرق شدن بسیار نزدیک بود


که در کمال تعجب ناگهان پرنده ای پارچه ای بزرگ را به طرف ما رها کرد


و دیدیم که شال بزرگی است پس با آن قسمت آسیب دیده را بستیم


و نذر کردیم اگر نجات یافتیم هریک صد دینار به مستحق بدهیم.


حضرت رو به زن گفت خداوند از دریا برای تو هدیه می فرستد


و تو اورا ظالم میدانی!


این هزار دینار را بگیرو معاش کن و بدان خداوند بر حال تو بیش از دیگران آگاه هست...



*************************
♔ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ♔


اگر مستضعفی دیدی،

ولی از نان امروزت

 به او چیزی نبخشیدی.

به انسان بودنت شک کن

 اگر چادر به سر داری،

ولی از زیر آن چادر

 به یک دیوانه خندیدی

به انسان بودنت شک کن

 اگر قاری قرآنی،

ولی در درکِ آیاتش

دچارِ شک و تردیدی.

به انسان بودنت شک کن

 اگر گفتی خدا ترسی،

ولی از ترس اموالت

 تمام شب نخوابیدی.

به انسان بودنت شک کن

 اگر هر ساله در حجّی،

ولی از حال همنوعت

 سوالی هم نپرسیدی.

به انسان بودنت شک کن

 اگر مرگِ کسی دیدی،

ولی قدرِ سَری سوزن

ز جای خود نجنبیدی

به انسان بودنت شک کن



*****************************************
در عسلویه بوشهر اتفاقی عجیب افتاد...


وقتـــــی موذن مسجد برای اذان گفتن میره میبینه کولرهای مسجد به سرقت رفته


به امام مسجـــــد زنگ میزنه و امام مسجد هم به نیروی انتظامــــی خبر میده


وقتی نیروی انتظامـــــی میاد میبینه فقط کولــــرها رو بردن


داشت صورت جلسه می کرد که یه نامه در محراب مسجد پیدا میکنه


📧متن نامه:


خــــدای بزرگ من از تو دزدی میکنم


چون زن وبچه نداری که از گرما بیقراری کنن!


از این مومنانت خیری نصیب هیچ کس نمیشود.


حق الناســــی هم بر گردنم نیست از خانه تو دزدی کردم،


طفل شیر خوارم از گرما تلف میشه


اگر وضع مالیم خوب شد کولرها رو پس میارم کسانـــی که میان اینجا نماز می خوانند


اگر بخاطر تو هست باید گرما رو با وجود تو حس نکنند


اگر تمام فکرشان به عبادت با تو باشد.


با تشکر دزد هستم دنبالم نگردین از خدا دزدی کردم!!



***************************************************


. از دختــــر جوانى پرسیدند:


از چه نوع آرایشى استفاده مى کنى؟

گفت اینها رو به کار مى برم:


ﺑراى لبانم.........رﺍﺳﺘــــــگویى

براى صدایم..........ذکــــــر الله

براى چشمانم.........ﭼـــــــشم پوشـــــى از حرامـــات

ﺑراى ﺩﺳﺘانم.......کـــــمک و یارى به مستمندان

براى پاهایم............ایــــــــستادن براى نماز

براى قامتم...........ســــجده بردن براى الله

براى قلبم............حــــب الله

به فکر نمازت باش مثل شارژ موبایلت!

با صدای اذان بلند شو مثل صدای موبایلت!

از انگشات واسه اذکار استفاده کن مثل صفحه کلید موبایلت!

قرآن رو همیشه بخون مثل پیامهای موبایلت!

خدایی ما کجاییم؟؟؟؟؟



توکل


هر که بر لطف خدای خود توکّل می کند * * *

گر کشد بار غم عالم تحمّل می کند


بیمی از آتش مکن وقت توکّل چون خلیل * * *

کز توکّل آتش نمرود هم گُل می کند


جام گردون از غم عالم نمی گردد تهی * * *

قدر وسعش هر کسی از آن تناول می کند


بیشتر از خوان دوزخ نان غفلت می خورد * * *

هر که عمر خویش را صرف تغافل می کند


نیست در قاموس هستی هیچ کاری بی حساب * * *

کار را هر کس به مبنای تعادل می کند


خط و مشی زندگی را نیست جبر انتخاب * * *

هر کسی با فکر خود سیر تکامل می کند


در سرابِ زندگی لب تشنه از حق غافلیم * * *

ورنه زیر پای ما صد چشمه قل قل می کند


( ژولیده نیشابوری )


http://up99.com/upfiles/gif_files/dys30950.gif


اندیشه


لحظه ای خود را بیا از خویشتن بیگانه کن * * *

دیدنی ها را فدای دیدن جانانه کن


تا به کی مِی از سبوی غیر می نوشی بیا * * *

از سبوی رحمت حق باده در پیمانه کن


گنج در ویرانه پنهان ست باید رنج کرد * * *

گنج بی رنج ار که خواهی خویش را ویرانه کن


تا نگردد از پریشانی پریشان خاطرت * * *

هر کجا دیدی پریشان گیسوانی شانه کن


هر کجا دیدی که عقل تو حریف نفس نیست * * *

عقل را بگذار و خود را در جهان دیوانه کن


همچو شمعی فیض بخش دیگران باش و بسوز * * *

در مقام جانفشانی خویش را پروانه کن


بهر تاریکی گورِ خویش شمعی برفروز * * *

فکر فردا و حساب خالق جانانه کن


در مقام خاکساری همچنان خورشید باش * * *

خدمت خلق خدا با همّتی مردانه کن


پند عبرت می دهد « ژولیده » با پندش تو را * * *

تا نگردیدی اسیر دام ترک دانه کن


( ژولیده نیشابوری )


http://up99.com/upfiles/gif_files/TDm31509.gif


میهمان تو


الهی ! بنده ای گم کرده راهم * * * بده راهم که سرتاپا گناهم
اگر عمری به غفلت زیست کردم * * * تمام هستیم را نیست کردم


به هر در ، حلقه کوبیدم خدایا * * * لباس یأس پوشیدم خدایا
اسیر نفس هر جایی شدم من * * * مقیم شهر رسوایی شدم من


نچیدم گل زشاخ آرزویی * * * ندارم پیش مردم آبرویی
کنم با عجز و لابه بر تو اظهار * * * گنه کارم گنه کارم گنه کار


تو رحمان و رحیم و مهربانی * * * منم مهمان تو ، تو میزبانی
تو سوز سینه ام را ساز کردی * * * در رحمت به رویم باز کردی


تو گفتی توبه کن ، من می پذیرم * * * ترحم کن امیرا من فقیرم
الهی ! هرچه هستم هر که هستم * * * سر خوان عطای تو نشستم


یقین دارم که با این شرمساری * * * نجاتم می دهی از خوار و زاری

اگر کوه گنه گردیده بارم * * * یقین دارم علی را دوست دارم



ببخشا ای همه آگاهی من * * * گناهم را به خاطرخواهی من


الهی ! گرچه هستم غرق عصیان  پشیمانم پشیمانم پشیمان           


ژولیده نیشابوری



خداوند بی همتا؛ ابدی، بی نهایت، کاملا بی نقص، نامحدود و قادر و عالم مطلق است.

بقاء او از ابدیت تا ابدیت است.

حضور او از بی نهایت تا بی نهایت است.

او ابدیت نیست، اما ابدی و نامحدود است.

او زمان یا مکان نیست، اما جاودان است و همیشه حضور دارد.

او برای همیشه ماندگار است و همه جا حاضر است.

و با حضور همیشگی و جاودانش در هر زمان


و در هر کجا، او زمان و فضا را تشکیل میدهد.

در او همه چیز موجود و در جنبش است.

نیوتون


http://up99.com/upfiles/gif_files/YAf31200.gif



از مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

هر روز من از روز پسین یاد کنم

از رحمت او خاطر خود شاد کنم

از ترس گناه خود شوم غمگین باز

از رحمت او خاطر خود شاد کنم


الهی چه یاد کنم که خود همه یادم، من خرمن نشان خود فرا باد دادم،


یاد کردن کسب است و فراموش نکردنِ


زندگانی ورای دو گیتی و کسب است چنانکه دانی.

الهی چندی به کسب تو یاد ورزیدم، باز یک چندی بیاد خود تو را نازیدم،


اکنون که یاد بشناختم خاموش گردیدم،


چون من کیست که این مرتبت را بسزیدم،


فریاد از یاد به اندازه و دیدار به هنگام


و از آشنایی به نشان و دوستی به پیغام.

الهی کار آن کس کند که تواند، عطا آن کس بخشد که دارد،


پس بنده چه تواند و چه دارد؟


الهی تو دوختی من در پوشیدم


و آنچه در جام ریختی نوشیدم، هیچ نیاید از آنچه کوشیدم.

الهی چون تو توانایی کِرا توان است،

در ثناء تو کِرا زبان است و بی مِهر تو کِرا سر و جان است.

الهی به شناخت تو زندگانیم، به نصرت تو شادانیم،


به کرامت تو نازانیم و به عزت تو عزیزانیم.

الهی ما بتو زنده ایم هرگز کی میریم،


ما که بتو شادمانیم کی اندوهگین شویم،


ما که بتو نازانیم چون بی تو بسر آریم،


ما که بتو عزیزیم هرگز چون ذلیل شویم.

الهی چه غم دارد که تو را دارد و کِرا شاید که تو را نستاید،


آزاد آن نفس که بیاد تو یازان و آباد آن دل که به مِهر تو نازان و شاد آن کس که با تو در پیمان است.


http://up99.com/upfiles/gif_files/vDY31079.gif


✔دکتر الهی قمشه ای


وقتی دعا میکنی،


دعای تو از این جهان خارج میشود و به جایی میرود که هیچ زمانی نیست.


دعایت به قبل از پیدایش عالم میرود.


دعایت به آنجا که دارند تقدیرت را مینویسند میرود.


و تقدیر نویس مهربان عالم تقدیرت را با توجه به دعایت مینویسد.




✔و چقدر مولانا قشنگ میگه:


گر در طلب گوهر کانی، کانی / گر در هوس لقمه نانی، نانی 


این نکته رمز اگر بدانی، دانی /  هر چیز که در جستن آنی، آنی




عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


خوشا به نیمه شبى با خدا صفا کردن


زبان حال گشودن زدل دعا کردن

تمام لذّت عالم نمى رسد قدرش

به یک دقیقه مناجات، با خدا کردن

به صد هزار قبولى عمره مى ارزد

به دهر یک گره از کار خلق وا کردن

به ادّعا نتوان برد بهره اى فردا

که بهره از عمل آید نه ادّعا کردن

در این سراى دو در، از درى درآ اى دوست

که حاجتى بتوان از کسى روا کردن

براى جلب رضاى خدا بکوش اى دل

که مشکل است خدا را زخود رضا کردن



چه شامها که چراغم فروغ ماه تو بود

پناهگاه شبم گیسوی سیاه تو بود

اگر به عشق تو دیوانگی گناه منست

ز من رمیدن و بیگانگی گناه تو بود

دلم به مهر تو یکدم غم زمانه نداشت

که این پرنده ی خوش نغمه در پناه تو بود

عنایتی که دلم را همیشه خوش می داشت

اگر نهان نکنی لطف گاهگاه تو بود

بلور اشک به چشمم شکست وقت وداع

که اولین غم من آخرین نگاه تو بود


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com




بهشت همین جاست ، لازم نیست راه خود را دور کنی


بهشت یعنی کمک کردن به دیگران


پس قدمی در جهت شادی دیگران برداریم


حتی با یک لبخند


یک سلام گرم


یک تماس


یک پیام


یک دلداری


یک دعا



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


مرا بیــهوده

درگیـــر ِ فلسفه ی ِبودن و نبودن نکن

درگیــر ِگنــاه وُ زمیــن وُ سیـب وُ حــوا

من آمــده ام تا

به تو برسَـــم.





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



شیطان مثل یک حبه قند است،

گاهی می افتد در فنجان دل ما و آب می شود، آرام آرام . . .

بی آنکه اصلا بفهمیم،

و روحمان سر میکشد آن را . . . آن چای شیرین را، شیطان زهر آگین را

آنوقت آن، خون می شود در خانه ی تن، می چرخد و می گردد و می ماند آنجا . . .

او می شود، من...!!

.................................................. ....
...

یک توضیح کوچولو: منظور از من، منیت است، یعنی وجود خود ما


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com





مـن مثــل ایـن گـداهـا نیستــم !!

ڪـه زنگ تمـام خـانـه هــاے ڪوچـه را مــــے زنــد ،

تـا شایــد یڪــــے در را بـاز ڪنــد .

مـن فقـط درب خانـۀ خودت بست نشستــه ام ..

"مهربــان پـروردگــار مـن "

مــــے دانـم حتــــے دست خـالــــے بـازگشتـن از درگــاهت

" بــــے حڪمت " نیست ..



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com








 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:

مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش...

بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد

و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:

چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی،

میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.

ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد...

مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشه گفت:

"دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"

دخترک پاسخ داد:

"عمو! نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمیشه شما بهم بدین؟ "

بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟

و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

داشتم فکر میکردم حواسمون به اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و مطمئن

باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره!



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


الهی! فانوس معرفتت به دلم بیاویز

مبادا تاریک دل به سویت باز گردم...

بســــمِ اللّهِ الرَّحـــــمنِ الرَّحـــــیمِ

به نام الله

به نام او که نا محدودها را در محدود جای داد...

اندیشه را در سر

عشق را در قلب

روح را در جسم

و این سه را جوهری در قلم به دست من داد...

شگفتی آفرین تر از خدایم کیست؟؟؟





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com




و کسی می گوید سر خود بالا کن

به بلندا بنگر

به بلندای عظیم

به افق های پر از نور امید

و خودت خواهی دید

و خودت خواهی یافت

خانه دوست کجاست...!

خانه دوست در آن عرش خداست

خانه دوست در آن قلب پر از نور خداست

و فقط دوست خداست...!



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



ایه۲۵۵سوره بقره:


خدای یکتاست که جز او خدایی نیست،زنده و پاینده است،


هرگز او را کسالت خواب فرا نگیرد تا چه رسد که به خواب رود...


(خدای همیشه بیدار من!خوشحالم از اینکه حداقل تو بیداری وحواست به همه چیزهست.


اما دلگیرم از خودم که عمریست در خوابم.


بی زحمت یه سیلی محکم بزن تو گوشم که منم بیدار شم.


خوش به حالت خدا تو نمی خوابی که کابوس ببینی اما من ...


هرچند خوشحالم که جای تو نیستم من احساس میکنم


خودم باتمام گناهانم برای تو یه کابوس بزرگم)



من از بی نیازی به ثروت رسیدم

که از بی نیازان غنی تر ندیدم

برای رسیدن به آرامش دل

من از مال دنیا چه آسان بریدم

خدایا من از تو دولت نمی خواهم

متاع دنیا و شوکت نمی خواهم

فقط زلطف بی کرانت

به من عطا کن آرامش خاطر

ای خالق قادر

من مشتری دائم میخانه عشقم

سرمست و خراباتی پیمانه عشقم

با من سخن از قصر سلیمان نتوان زد

درویش صفت عاشق ویرانه عشقم



سجاده ام را به سمت قبله نیاز می گشایم

تا ذره ذره وجودم را به معراج

نگاهت، پرواز دهم

می ایستم به قامت در برابرت تا عظمتت راسپاس گویم

به رکوع می روم تا بزرگی ات را به یاد بیاورم

و به سجده می افتم تا بر بندگی ام مهر عشق بزنم…

چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توست

چه لحظه های مهرافروزی در ذکر یادت…

پروردگارا! دستان دعایم را

به عرش الهیت برسان ،

دلم را به حلاوت دوستیت

و چشمان باران زده ام رابه دیدارت

نورانی گردان


لحظه اى در خود فنا شو تا بقا پیدا کنى

از منیّت ها جدا شو تا منا پیدا کنى

حاصلى ما و تو را از ارتباط خلق نیست

سعى کن تا ارتباطى با خدا پیدا کنى

تا توانى در رفاقت با خدا یکرنگ باش

صاف شو در زندگانى تا صفا پیدا کنى

بگذر از قدر و بها و خاکسارى پیشه کن

تا مقامى برتر از شیخ بها پیدا کنى

همچو زرگر روز و شب دنبال سیم و زر مگرد

بگذر از زر تا به عالم کیمیا پیدا کنى

دیدن نادیده را چشم خدابین لازم است

از خودى بیگانه شو تا آشنا پیدا کنى

تا نگردى لا ز الاّالله، اللّهى بجو

جستجو کن تا که الله را ز لا پیدا کنى




واى از آن دل که درى رو به خدا باز نکرد

تا فراسوى ملک، همت پرواز نکرد

بال نگشود و خیال و سر پرواز نداشت


با شهیدان خدا زمزمه اى ساز نکرد


در حصار تن خود ماند و وجودش پوسید


خطر عشق نکرد و سفر آغاز نکرد


دید نجواى شب و حادثه و سوز دعا


پر به خلوتکده زمزمه ها باز نکرد


عرق شرم به پیشانى خود، هیچ ندید


خویش را با نفس لاله هم آواز نکرد


بارها شاهد خاکستر نخلى سرسبز


بود اما سفرى آن طرف راز نکرد


اى صدافسوس که این فرصت بشکوه گذشت


مى توانست ولى حیف که اعجاز نکرد




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 

در ضمن مناجات خداوند به حضرت موسی (ع) فرمود:

" ای موسی! من نماز نپذیرم جز از

 کسی که برای بزرگواری ام فروتنی کند،

 دلش ملازم ترس من باشد،

 روز خود را با ذکر من طی کند،

شب با قصد پی گیری گناه نخوابد

وحق اولیاء و دوستان مرا بشناسد".



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


ای فرزند آدم...


من تو را آفریده ام و از حال درون تو باخبرم,


اسرار تو را می دانم و برملا نمی کنم.

تنها کسی هستم


که مطمئنی به تو خیانت نمی ورزم,


از تو کوچکتر نیستم و هیچگاه پایان نمی پذیرم.


سرچشمه و منبع همه عشق ها و محبتها

منم.


تو را برای خودم درست کرده و پرداخته ام.


به من روی آور و با من انس بگیر.


از دیگران بگریز و در من بیاویز,


تو مال منی,نه از آن دیگران,


اگر یک قدم به سوی من بیایی ده قدم سوی تو برخواهم داشت.


ای فرزند آدم...


من سخنانت را می شنوم وقتی که با من حرف می زنی


و درد دل باز می گویی.


تو نیز سخنان مرا در کتاب من بخوان که فرشتگانم بر تو فرود آورده اند


و من بدان وسیله با تو سخن می گویم.


اگر با من انس بگیری تو را از همگان بی نیاز می کنم


و اگر با غیر من مانوس شوی در هر کاری محتاج


و گرفتار خواهی ماند.


از کسی جز من بیم نداشته باش و مهراس,


به یاد آور که هیچ قدرتی یارای مقابله با اراده من را ندارد.


از یاد مبر که هیچ اتفاقی در عالم


جز به خواست من نمی افتد.


من همنشین کسی ام که به یاد من باشد,


من از رگ گردن به تو نزدیکترم و تو را از خودت بهتر می شناسم,


در هیچ حالی فراموشم مکن و یاد مرا


از خود دور مساز.


در خلوت خود به اندیشه بنشین


و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو,


نعمت های مرا بشمار و خطاهای خودت را به یاد آر,


مرا دوست داشته باش


و محبتم را در دل دیگران نیز بیانداز,


مهربانی های مرا برایشان بازگو کن


و سایه سار لطف مرا بر فراز وجودشان


نشان ده.


ای فرزند آدم...


دل به دنیا مبند و با دنیا انس مگیر.


دنیا بسیار کوچکتر از آن است که پاداش و مزد حتی لحظه ای از خاطر تو باشد


و بهای حتی پاره ای از دل تو شمرده شود.


جان آسمانی تو جز من قیمتی ندارد


و جز بهشت من هیچ چیز نمی تواند


هزینه وجود تو را جبران کند.


اگر چشم تو می دید آنچه را برای اولیای خود آماده کرده ام


قلب تو آب می شد


و جان تو به شوق از تن به در می رفت.


این ها پاداش دلی است که تنها به من گره خورده


و فقط مرا در خود جای داده.

به دل خود نگاه کن,


هر قدر دلت به دنیا بسته باشد


همانقدر محبت مرا از دلت بیرون کرده ای


چرا که هیچگاه من محبت خود و محبت دنیا را


در یک دل جمع نمی کنم.


ای فرزند آدم...


درشگفتم چگونه تو با مردم انس می گیری


و به دیگران دل می بندی در حالی که می دانی


تنها خواهی مرد


و می دانی تنها در قبر خواهی خفت


و تنها در پیشگاه من خواهی ایستاد


و تنها حساب پس خواهی داد؟


آیا اندیشیده ای چقدر تنها خواهی بود؟


ساعتی؟


روزی؟


ماهی؟


سالی؟


چند هزار سال؟


چند میلیون سال؟


با خودت فکر کن وبیاندیش.


هرقدر که قرار است پس از مرگ با من تنها


باشی


در دنیا با من انس بگیر.


اگر لحظه ای,لحظه ای


و اگر همیشه,همیشه.


 ای فرزند آدم...


تو را نیافریده ام تا تنهایی و بی کسی مرا


برطرف سازی


و بیمناک و غمگین نبودم تا تو بخواهی


انیس و همدم من شوی,


بلکه تو را خلق کردم تا مرا بشناسی


و روزگاری دراز عبادتم کنی


و مرا هماره سپاس گویی


و صبحگاه و شامگاه تسبیح گوی من باشی.


من به تو نیازمند نیستم.


اگر همه مخلوقات من جمع شوند


و صف در صف به طاعت من بایستند و سر به آستان من بسایند


به اندازه سر سوزنی در ملک و اقتدار من


نخواهند افزود,


این تو هستی که به من نیاز داری


و این دل توست که تنها با من خو می گیرد و


آرام می یابد.


 ای فرزند آدم...


دل تو حرم من است,


چگونه در حرم من بیگانه را راه می دهی؟


جان تو منزلگاه عشق من است,


چگونه در این منزلگاه,محبت دیگران را


پذیرایی می کنی؟


وجود تو فرش قدمهای یاد من است,


چگونه یاد دیگران قدم بر این فرش


می نهد؟


به من اعتماد داشته باش.


از من مگریز,


زبانت را با نام من,دلت را با عشق من و قلبت را


با یاد من تازه کن.


من دوست آن کسم که دوستم بدارد,


من همنشین آن کسم که با من بنشیند,


من همدم آن کسم که با من مانوس شود.


 ای فرزند آدم...


من همدل آن کسم که همراهم باشد.


پس به سوی کرامت و مصاحبت من بشتاب


و با من انس بگیر تا با تو انس بگیرم.


مرا انتخاب کن تا من هم تو را برگزینم,


از من بپذیر تا من نیز از تو بپذیرم و در محبت به تو شتاب کنم.


ای فرزند آدم...


هر که دل به دوستی کسی بندد


سخنش را راست می داند و تایید می کند,


هر که از دوستی کسی خوشنود باشد


از کارهای او خوشنود می گردد


هر که به دوستی کسی اعتماد کند


به او اعتماد می کند,


هر که به دوستی کسی مشتاق باشد


در حرکت به سوی او سستی نمی کند.


پس چرا...؟

چرا...؟
چرا...؟


پس چگونه کتابم را زیر پا می نهی و دنیا را


بر سر خویش می گذاری,


چگونه خانه خویش را برافراشته ای اما خانه مرا


فرو میریزی؟


چگونه به خانه خود دل می بندی اما از خانه من می گریزی؟


مساجد خانه های من در زمین هستند,


آیا می شود کسی به دیدنم بیاید و در خانه ام قدم بگذارد,


اما از او پذیرایی نکنم و میهمان خود را گرامی ندارم؟

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۱
  • ۰



شکسته های دلت را به بازارخدا ببر


خدا خود بهای شکسته دلان است . . .




فاصله بین مشکل و حل آن یک زانو زدن است

اما نه در برابر مشکل

بلکه در برابر خدا





خداوندا:


من این بنده ی ضعیف,از الان تا هروقت دیگری خودم را به تو می سپارم...

قادری و مطلق...

بنده نوازی و کامل...

و ای خدا می دانی و می دانم که سخت است اعتراف...

ولی من امروز در این ساعت و در این لحظه


لباس منیت را از تن بیرون می کشم و بی رنگی می پوشم.

عرق شرم می ریزم و ضربان قلبم را با نوسان دلم یکی می کنم.

رو به قبله ات می نشینم و سر به سجاده ات می نهم


و اشک از چشمانم جاری می کنم و کوچک می شوم در بزرگی تو.

قطره می شوم در دریای بی کران تو...

ذوب می شوم,محو می شوم,خارتر از خار درخت می شوم.

نیست می شوم از هست تو و در پیشگاهت خدایا حاضر می شوم با همه ی حضور دلم...

به واسطه ی رحمت و بزرگیت از من بگذر و رحم کن به حال ناتوانم.

من بندگی تو نکردم در حالی که از نفسم فرمان بردم


و رضا گفتم و راضی نشدم به رضایت ...

مستوجب قهر تو هستم ولی باز جز در خانه ی تو پناه دیگری ندارم


و بر من ببخش این زبان ضعیفم را که با این قلم صدا می گیرد.

نشانه هایت را برایم متجلی کن که بفهمم


از الان تا ابدیت که من فقط بنده ام و قاضی تویی و صلاحم در توست هرچه که بخواهی.

و اعتراف میکنم در محضرت که غافل بودم


از هر آنچه در کتابت خواندی و من نیز فقط خواندم.


نه با چشم دل بلکه با چشم به ظاهر فریبنده که شرمم باد


و ننگم باد که هر لحظه خود را فریفتم و دم نزدم و خدا مرگم بدهد


اگر باز هم اعترافم به گناه خواسته ی زبانم باشد نه گفته ی دلم.

خدایم همیشه بودی و من ندیدمت.پس چشم بینا عطایم کن .

این کوری دل را از من بگیر و به دیدگانم ببخش.

طوری که دیگر تو را ببینم و بنده هایت را نه...

و شرح صدری ببخشم که دیگر حتی غم فراق تنگش نکند


و مشکلات و سختی های کوچک زمینش نزند و در هر حال خود را در تو ببیند.

پس از حالا محرمم کن از همه ی بدی ها و سیاهی ها و پلیدی ها.

می خواهم اینگونه بشناسم خود را... در تو...




حلاج در خطابیی مناجات گونه از تعجب می پرسد :


کدام نقطه از زمین از تو خالی است که خلق تو را در آسمان می جوید.





الهی عاشقان را ذکر یاهوست

هر آنچه می رسد از دوست نیکوست

رسد گر مشکلی بر ما حرامست

شکایت بردن بر غیر از دوست



ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :


‏ﻣﻦ 20 ﺩلار ،ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮﺍ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ،


ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﺩﺭﺱ ﻓﻼﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ.‏


ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ 20 ﺩلار ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ


ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺳﺎﻛﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ


ﺷﺨﺺ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ


ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ 12 ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ.


ﺟﻮﺍﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ خروجی  ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ،


ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﭘﺴﺮﻡ،


ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ،


ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮ


ﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
**

هرکجا انسانی هست فرصتی برای محبت کردن هست

ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ،


ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ


آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟


عشق است و همین لذت اظهار و دگرهیچ 








زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمیتواند آنها را از ما بگیرد

زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق میکنیم

و سپیده دمان از آن بیرون میرویم

فقط یک چیزهایی اهمیت دارند

چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه ی بدن با ما همراه باشند...

همچون معرفت بر الله و به خود آیی.

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم و با بی پروایی از آن در گذریم

دنیا چیزیست که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم

سالکان حقیقی میداند که همه آن زندگی با شکوه  هدیه ای از طرف

خداوند است و بهره ی خود را از دنیا فراموش نمیکنند.

کسانی که از دنیا روی بر میگردانند نگاهی تیره ویاس آلود دارند

آنها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم

سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید :

آیا :زندگی" را "زندگی کرده ای" ؟!

 



چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ،



شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم



وقتی قلبت بیدار شد و شعله ای از نور شد



تو معنا و اهمیت زندگی را خواهی شناخت



و این فیضی عظیم است . و آنگاه سپاسگزاری و حمد طلوع می کند



آنگاه فقط هدیه زندگانی کافی است



تا با آن برای همیشه و همیشه راضی و خشنود باشی



خدایا منو ببخش اگر همیشه به فکر رضای همه ی هیچ ها هستم ولی به فکر رضای تو که همه هستی،  نیستم...


وهرکه توبه کند و نیکوکار شود پس بسوی خدا بازگشتی خداپسندانه دارد....قرآن کریم




دیروز در کوچه ی ما خبری بود

برگ ها زرد شده

خشک شده ، از درخت افتاده بود

باد آمده بود

کودکی تب کرده بود

دیروز در کوچه ی ما پاییز آمده بود

من چ آرام شدم

با صدای خش خش

با صدای هو هو

باز هم گام زدم

مرد پیری میگفت : زود تاریک شده

کوچه خالی شده، گام ها سست شده

من ولی پاییزم داغ داغ است از تو

من جنون میگیرم با نگاهت از نو

من ولی عاشق این پاییزم

ک هر بار ذکر تورا یادم داد

در سیاهی ، سردی ، در بی برگی

ک خدایی دارم

ک مرا گرم نگه میدارد.....




باز هم عاشقم کن

تو خوب میدانی چه کنی


بگذار همه بدانند تو عجیبی

تو زیبایی ، تو خاصی

بیخود نیست نامت را مخاطب خاص گذاشتند

مخاطب خاصم بمان

من دوستت دارم خدی مهربان


دنیای مجازی ام سلام ....

گاه گاهی درد دلم را با تو میگویم

ب امید اینکه همدردی در گوشه ای از تو مرا بخواند

من در دنیای واقعی ام همدردی ندارم

از تو چه پنهان گاهی با خدایم گپ میزنیم او فقط گوش میدهد

اما....

خوب از بی هیچی بهتر است خداست دیگر عادت دارد

مانند انسان بالم را نمیشکند نطقم را کور نمیکند

مرا دیوانه نمیخواند خوب گوش میدهد

بعد از دو روز هردو ب گفته های پوچم میخندیم

خدایم همچین است

اینهارا نوشتم بدانی از سر بی کسی نیست اینجا آمدم

می آیم تا خدایم را با دیگران دوست کنم

آشتی دهم ، آخر میدانی

خدایم واقعا خداست......... 



اَلْحَمْدُ للَّهِ‏ِ عَلى‏ کُلِّ نِعْمَةٍ وَاَسْئَلُ اللَّهَ مِنْ کُلِّ خَیْرٍ

وَ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ کُلِّ شَرٍّ وَ اَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ کُلِّ ذََنْبٍ

ستایش خداى را بر هر نعمتى و از او خواهم هر خیری را

پناه برم به خدا از هر شرى و آمرزش خواهم از خدا از هر گناهى





چون دانستی که خدا از خاکت آفریده کردنکشی و خود رایی مکن



تمام آنچه را ما در این جهان می بینیم دارای علتی است



و اگر زنجیر علت ها را دنبال کنیم سر انجام به نخستین علت می رسیم



و این نخستین علت را خدا می نامیم





خدایا چگونه صدایت کنم در حالی که من منم

و چگونه از تو قطع امید کنم در حالی که تو تویی...!؟

خدایا اگر از تو نخواهم به من خواهی داد

چه کسی هست که از او بخواهم و به من بدهد؟؟؟؟

خدایا اگر صدایت نکنم نیازم را اجابت میکنی

چه کسی هست که او را صدا کنم و اجابتم کند؟؟؟؟

خدایا اگر التماس و خواهش نکنم تو به من رحم خواهی کرد

پس چه کسی است که به او التماس کنم و او به من رحم خواهد کرد؟؟؟

خدایا همانطور که دریا را برای حضرت موسی علیه السلام شکافتی و نجاتش دادی

از تو میخواهم بر محمد و ال محمد صلوات فرستی و مرا نجات دهی از آنچه درآنم

و مرا خارج کنی از مشکلی که درآنم




یا حیّ و یا قیّوم

الله جان سلام

خودت خوب می دانی عزیزم

که لبریزم از عشقت و دارم سر می روم

لبالبم از سخن عاشقانه برایت

هر چه می گویم بیشتر سرریزم می کنی

هر چه می گریم بغضم گلوگیرتر می شود

هر چه می نوشانی تشنه ترت می شوم

تنها و تنها تو را دارم یا الله

مگر می شود که خودت را قربانی خودت کرد؟

می خواهی باز هم قربان ما شوی؟

ای مهربانترین مهربانان یا ارحم الراحمین

آخر چقدر تو قربان ما میشوی؟

حسین زیبایت در سخنی سخت عاشقانه گفته:

انا قتیل العَبَره!

من کشته اشک چشمم

گویی به دوستدارانش می گوید:

من به قربان اشک چشم های شما

الهی! ای مهربانی که حسین زیبایت را و این عاشق سخت زیبایت را

قربانی ما کردی که اشک ما را در بیاوری

و اینگونه به این اشک ما را ببخشایی

شگفت و صد شگفت از این همه مهربانی ات






  من !

عابدی شبانه روز مشغول دعا ونیایش به درگاه پروردگار بود وبه ندرت از عبادت گاه بیرون می آمد.

یک روز که برای حاجتی ازآن خارج شد،شیطان داخل عبادت گاه رفت ودر را به روی او بست.

وقتی که عابد بازگشت و در را بسته دید تعجب کرد.

شیطان پرسید:"  کیست؟ "

عابد جواب داد: " من! " شیطان دوباره پرسید:" کیست؟" وعابد باز هم گفت:" من! "

در آخر شیطان در را باز کرد و به او گفت:" من هم عمری مشغول نیایش وستایش بودم،
 
ولی یک بار گفتم من،و برای همیشه از در گاهش رانده شدم."





نیـایـش
 
 
خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ،


ان گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند.


وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد.


پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.


وخدا گفت اگر بدانید حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد.


خدا رسولی از آسمان فرستاد .


باران نام او بود همین که باران ،


باریدن گرفت آنان که اشک را می شناختند رسالت او را دریافتند


پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند .


خدا گفت : اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید.


خداوند پیغامبر باد را فرستاد تا روزی بیم دهد و روزی بشارت .


پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند


روزی در خوف و روزی در رجا زیستند .


خداوند گفت : آن که خبر باد را می فهمد قلبش در بیم و امید می لرزد .


قلب مومن این چنین است .


خدا گلی را از خاک برانگیخت تا معاد را معنا کند .

و گل چنان از  رستخیز گفت


که هر از آن پس هر مومنی گلی که دید رستاخیز را به یاد آورد .


خدا گفت : اگر بفهمید تنها با گلی قیامت خواهد شد .


خداوند یکی از هزاران نامش را به دریا گفت .


دریا بی درنگ قیام کرد و چنان به سجده افتاد که هیچ از هزارموج او باقی نماند .


مردم تماشا می کردند عده ای پیام را دانستند پس قیام کردند


و چنان به سجده افتادند که هیچ از آنها باقی نماند .



خدا گفت : آن که به پیغمبر آبها اقتدا کند به بهشت خواهد رفت .


و یاد دارم که فرشته ای به من گفت : جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر مرسل است ،


اما همیشه کافری هست تا بارش باران را انکار کند و با گل بجنگد ،


تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر .





وصل

 
ای خدا این وصل را هجران مکن
 
سرخوشان عشق را نالان مکن
 
باغ جان را تازه و سرسبز دار
 
قصد این مستان و این بستان مکن
 
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
 
خلق را مسکین و سرگردان مکن
 
بر درختی کشیان مرغ توست
 
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
 
جمع و شمع خویش را برهم مزن
 
دشمنان را کور کن شادان مکن
 
گر چه دزدان خصم روز روشنند
 
آنچ می‌خواهد دل ایشان مکن
 
کعبه اقبال این حلقه است و بس
 
کعبه اومید را ویران مکن
 
این طناب خیمه را برهم مزن
 
خیمه توست آخر ای سلطان مکن
 
نیست در عالم ز هجران تلختر
 
هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن
 
مولوی






گفتم گرفتارم خدا

گفتی که آزادت کنم


گفتم گنه کارم خدا

گفتی که عفوت میکنم


گفتم خطا کارم خدا

گفتی که می بخشم خطا



گفتم جفا کارم خدا

گفتی وفایت میدهم


گفتم صدایت میکنم
گفتی جوابت می دهم


گفتم ز پا افتاده ام
گفتی بلندت میکنم


گفتم نظر بر من نما
گفتی نگاهت می کنم


گفتم بهشتم می بری؟ 
گفتی ضمانت می کنم


گفتم که ادعونی بگم
گفتی اجابت می کنم


گفتم که من شرمنده ام
گفتی که پاکت می کنم


گفتم که یارم می شوی
 گفتی رفاقت میکنم


گفتم ندارم توشه ای
گفتی عطایت میکنم


گفتم دردمندم خدا
گفتی مداوایت کنم


گفتم پناهی نی مرا
گفتی پناهت می دهم


عاشقتم خدااااااااااااااااا




عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




صدا زد ای خدای جهانیان

جواب شنید: بله

صدازد ای خدای نیکوکاران جواب شنید:بله

صدازد ای خدای اطاعت کنندگان جواب شنید:بله

این بار صدازد ای خدای گنهکاران جواب شنید:

بله بله بله

با تعجب گفت:خدایا تو را

خدای جهانیان خدای نیکوکاران و خدای اطاعت کنندگان خواندم

یک بار فرمودی بله

ولی تورا خدای گنهکاران خواندم سه بار گفتی بله

حکمتش چیست؟

جواب آمد:

مطیعان به اطاعت خود

نیکوکاران به نیکوکاری خود

و عارفان به معرفت خود اعتماد دارند

گنهکاران که جز به فضل من پناهی ندارند

اگر از درگاه من نا امید گردند به درگاه چه کسی پناهنده شوند؟؟




شخصی سی سال عبادت خدا میکرد.


شبی وقت مناجات شیطان بر وی ظاهر شد و گفت:


بیچاره ! سی سال است ترا می بینم


او را می خوانی اما ندیده ان جوابی به تو بدهد.دیگر این خواندنت برای چیست؟


نه الهامی ... نه آگاهی بر غیبی ... نه مکاشفه ای ... نه


مرد لحظه ای تردید کرد و مناجات خویش قطع نمود


و قبول کرد که اگر قرار بود عنایتی از سوی حضرت ربوبیت میشد


تا حال یکبار شده بود پس من جایگاهی ندارم و تنها به خودم زحمت میدهم.


رنج تشنگی و گرسنگی و عبادات و ریاضات و....


رفت و خوابید.


فرشته ای بر او ظاهر شد و گفت:


هان ... امشب صدایت را نشنیدیم؟


مرد گفت:


این همه خواندم و شنیدی چه گفتی؟


فرشته خندید و گفت:


خدا سلام رساند و گفت ای بنده من این آمدنت و به نماز ایستادن


و به سجده رفتن و به دعا ایستادن همه به خواست من بود و پاسخی بود بر خواندن تو .


من ترا برای خودم می خواستم نه برای چیزی دیگر...


مرد بیدار شد و دانست آنچه که در این سی سال بر وی گذشته بود


از حال دعا و نماز تنها عنایت حق بود و بس


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com




پیامبری از کنار خانه ما رد شد. باران گرفت. مادرم گفت: چه بارانی می آید.


پدرم گفت: بهار است. و ما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است.


پیامبری از کنار خانه ما رد شد. لباسهای ما خاکی بود. او خاک روی لباسهایمان


را به اشارتی تکانید. لباس ما از جنس ابریشم و نور شد و ما قلبمان را از زیر


لباسمان دیدیم. پیامبری از کنار خانه ما رد شد. آسمان حیاط ما پر ازعادت ودود


بود. پیامبر، کنارشان زد. خورشید را نشانمان داد وتکه ای ازآن را توی دستهایمان


گذاشت. پیامبری از کنار خانه ما رد شد و ناگهان هزار گنجشک عاشق از سر


انگشتهای درخت کوچک باغچه روییدند و هزار آوازی را که در گلویشان جا مانده


بود، به ما بخشیدند. و ما به یاد آوردیم که با درخت و پرنده نسبت داریم. 


پیامبری از کنار خانه ما رد شد. ما هزار درِ بسته داشتیم و هزار قفل بی کلید. 


پیامبر کلیدی برایمان آورد. اما نام او را که بردیم، قفلها بی رخصت کلید باز شدند. 


من به خدا گفتم: امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد. امروز انگار اینجا بهشت است.


خدا گفت:

کاش می دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد

و کاش می دانستی بهشت همان قلب توست.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com





       خداوند به داوود فرمود: ای داوود راه ما بر بندگان ما روشن دار

 و دوستی ما در دل ایشان افکن و نعمت ما به یاد ایشان ده

 و سخنان ما را در دل ایشان شیرین کن

و بگوی که من آن خداوندم که با وجودم بخل نیست

و با علمم جهلی نیست و با صبرم عجزی نیست و با غضبم ذجری نیست .

و اگر بنده تقصیر کند و حق کرامت حق را نشناسد

 و شکر نعمت نگذارد خداوند او را عتاب کند.

      چنانکه به نقل از امیرالمومنین که خداوند می فرماید :

ای بنده من ! انصاف ده من با تو به نعمتها دوستی کنم

 و تو به معصیتها با من دشمنی ! نیکی من پیوسته بر تو فرود آید

و بدی تو همواره به سوی من اوج می گیرد



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


کسی که دنبال اسم و رسم و موقعیت خود گشت ،
دیگر دنبال خدا نمی گردد.





گاه گاهی کوچ کوچکی به کوچه ی خداکنیم.
همین

من خطم ایرانسله ولی هیچوقت تنها نیستم میدونی چرا؟؟؟؟؟؟؟چون من همراه اولم خــــــــــداااااس




O God! whenever I talk to you I feel astrang composure

خدایا! هرگاه با توسخن میگویم آرامش عجیبی رادر خود احساس می کنم،

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com





خدا "گناه" .. کاران .. را "فرصت" زندگی میدهد ...

تا "توبه" کنن ... تا اعمال "خوب" خود را بیشتر از اعمال "بد" خود کنن ....

 اما .... آن هایی که "نیکو" کار هستن و به قول معروف عمل "صالح" انجام دادن "

این فرصت را به آن ها نمیدهد" چرا بماند ! ...

و حالا "این" عمل خدا را توصیف میکنم با دانش هایی که "دارم".

"بسمه الله" مثل خورشید آن "گل"های که ریشه در "زمین" ندارن

 و در تابش نور آن هستن زودتر خشک میکند "و" ..

 آن هایی که تو "سایه"اند دیر تر خشک میکند.





گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید..

هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه

 ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...)


هرچی که هست...


باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده.


همه زندگیتون ، همه کاراتون رو دیده.


اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده...


فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید

 به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!



بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید


 نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.



همیشه به خاطر داشته باشید:


*خدا پشت پنجره ایستاده*





خدایا

مرا راهی ده که فقط به در خانه ی تو توانم آمد

دستی که فقط در خانه تو توانم کوفت

من را چشمی ده که فقط گریان تو باشد وسینه ای که فقط سوزان تو

به من نگاهی ده که جز رو ی تو نتوانم دید

وگوشی که جز صدای تو نتواند شنید






خدای من؛

مردم همه شکر نعمت های تو را می کنند؛

اما من، شکر بودنت؛

تو نعمت منی .....
..



دوستی خدا با بنده های خوبش به این معنی نیست


 که اون بنده ها هیچ وقت دچار مشکل نشن،

 بلکه به این معنیه که هرگز توی مشکلات تنهاشون نمیذاره.





خدایا ، تو را می خوانیم

وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصه هایمان میشود

وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلک هایمان مخفی کنیم

و بغض هایمان پشت سر هم میشکند،

وقتی احساس میکنیم بدبختیها بیشتر از سهم مان است

 و رنجها بیشتر از صبرمان؛

وقتی امیدها ته میکشد و انتظارها به سر نمیرسد،

وقتی طاقتمان طاق میشود و تحمل مان تمام...

آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم و مطمئنیم که تو،

فقط تویی که کمک مان میکنی...

آن وقت است که تو را صدا میکنیم، تو را میخوانیم.

آن وقت است که تو را آه میکشیم، تو را گریه میکنیم، تو را نفس میکشیم.

وقتی تو جواب میدهی،

دانهدانه اشکهایمان را پاک میکنی و یکییکی غصه ها را از توی دلمان برمیداری،

گره تکتک بغض هایمان را باز میکنی و دل شکسته مان را بند میزنی،

سنگینی ها را برمیداری و جایش سبکی میگذاری و راحتی؛

بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی و بیشتر از لبها، لبخند،

خوابهایمان را تعبیر میکنی و دعاهایمان را مستجاب و آرزوهایمان را برآورده،

قهرها را آشتی میکنی و سختها را آسان.

تلخها را شیرین میکنی و دردها را درمان،

ناامیدها، امید میشود و سیاه ها سفید سفید...

خدایا

تورا صدا میکنیم ،تو را می خوانیم





یارب...

هنگامی ک ثروتم دادی خوشبختی ام را نگیر.

هنگامی ک توانایی ام دادی عقلم را نگیر.

هنگامی ک مقامم دادی تواضعم را نگیر.

آنگاه ک تواضعم دادی عزتم را نگیر.

هنگامی ک قدرتم دادی عفوم را نگیر.

هنگامی ک تندرستی ام دادی ایمانم را نگیر.

و آنگاه ک فراموشت کردم فراموشم نکن...

آمین...






دیوارهای خالی اتاقم را

از تصویرهای خیالی او پر می کنم

خدای من زیباست...

خدای من رنگین کمان خوشبختی ست

که پشت

هر گریه

انعکاسش را

روی سقف اتاق می بینم

من هیچ

با زبان کهنه صدایش نکرده ام

و نه

لای بقچه پیچ سجاده

رهایش...

او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و

من در نهایت حیرت

حالا...

گاه گاهی که به هم خیره می شویم

تشخیص خدا و بنده

چه سخت است!!!




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


خدایا...

خدایا ! تو در آن بالا بر قله بلند الوهیتت ، تنها چه می کنی ؟

ابدیت را بی نیازمندی ، بی چشم به راهی ،

 بی امید چگونه به پایان خواهی برد؟

ای که همه هستی از تو است ، تو خود برای که هستی؟

چگونه هستی و نمی پرستی؟

چگونه نمی دانی عبودیت از معبود بودن بهتر است؟

نمی دانی که ما از تو خوشبخت تریم؟

ای خدای بزرگ ! تو که بر هر کاری توانایی !

چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی،بپرستی

،بر دامنش به نیاز چنگ زنی،

غرورت را بر قامتش بشکنی ،برایش باشی،نمی آفرینی؟

چرا چنین نمی کنی ؟

مگر غرورها را برای آن نمی پروریم تا

 بر سر راه مسافری که چشم به راه آمدنش

هستیم قربانی کنیم ؟

خدایا تو از چشم به راه کسی بودن نیز محرومی ؟!









عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

صدایی میگوید:

چشم از من برندار!

همه چراغ ها روزى خاموش میشوند...

من اینجا

"همیشه"

"براى تو"

روشنم !

دوستدارت: خداوند








دلم هوای دیروز را کرده

هوای روزهای کودکی را

دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم

آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد !

.دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم

الفبای زندگی را

میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند

دلم میخواهد اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان

هر چه میخواهید بکشید

این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو !




فرصتی تازه دارم امروز

تا ببخشم بیش تر،

تا دوست بدارم بیش تر،

و بدین سان، نزدیک تر شوم به خدا.

ستوده باد خدایی که داده است به من

چنین فرصتی را.

ستوده باد خدا!





خدایا خسته ام ،



از بد بودن هایم ...



از اینهمه تظاهر به خوب بودن هایی که نیستم .



از آفرینش کوهها و آسمانها و هستی که سخت تر نیست ...



خوبم کن ؛



فقط همین.






افسوس که بسیاری از انسان ها

در جهنم خود ساخته خویش زندگی می کنند...

همه ما با اختیارمان می توانیم جهنم را به بهشت تبدیل کنیم،

 اما نباید از یاد ببریم که بهشت هدف نهایی زندگی نیست.

 برای ماوا گزیدن در ابدیت باید به فراسوی بهشت و دوزخ گذر کنیم.

 این جاودانگی نوعی تفکر است

 که بعد از تخریب غرور و خودبینی به دست می آید.

 صوفی ابوسعید گفته است:

هیچ جهنمی، جز غرور و هیچ بهشتی، جز فروتنی وجود ندارد...




این است زندگی یکپارچه از عشق، پس این زمزمه ی عاشقانه چه زیباست:

محبوبم!

اگر برای رهایی از آتش جهنم

به سویت آمدم،

بگذار در آتش جهنم بسوزم.

اگر در طلب لذایذ بهشتی

به سوی تو آمدم،

بگذار

درهای بهشت

بر من بسته باشد.

اما اگر فقط به خاطر خودت

به سویت آمدم،

ای محبوب من!

مرا از خویش دور مکن.

و آن قدر آگاهم گردان

تا بتوانم در یک همدلی پایدار

در تو،

ای زیبای زلال،

تا ابد

ماوا گزینم



چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و

زلال در برابرت می جوشد و می خواند و

می نالد ،

تو تشنه ی آتش باشی و نه آب. و چشمه که

خشکید ، و چشمه که از آن آتش که تو

تشنه ی آن بودی ،

بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت

و در خود گداخت و از زمین آتش رویید

و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه ی آب گردی

و نه آتش!!!

و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن کسی که

تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت ...!




یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا

 هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم

من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما

.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید.

 او کسی هست که خودش و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن

 تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن.

 خدا نسبت به مؤمنین مهربان است




خدایِ من نه دورِ کعبه است

نه در کلیسا

نه در معبد

خدایِ من همینجاست

کنارِ تمامِ دلواپسی هایم

کنارِ تمامِ بغض هایم؛خنده هایم

خدای من نمی ترساند مرا از آتش

اما

می ترساند مرا از شکستنِ دلی

اشک آوردن به چشمی

نا حق کردنِ حقی

خدایِ من می بیند مرا هرجا که باشم

می فهمد مرا با هر زبانی که سخن می گویم

خدایِ من حواسش به کوتاه تر شدنِ موهایم

رنگی شدنِ ناخن هایم

گل گلی شدنِ لباس هایم هست

آنوقت که از زبان بنده ای دیگر به من می رساند که

موهایت چه زیباست

ناخن هایت چه خوشرنگ است

این پیراهن را تازه خریده ای؟

خدایِ من مرا از هیچ نمی ترساند

جز بی فکر سخن گفتن و رنجاندنِ دلی

خدایِ من، خدایِ تمامِ مهربانی هاست...








ﺑﻪ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ ، ﺑﻪ ﺭﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ




ﻭ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﻓﻨﺎ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ





ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺁﻧﭽﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺗﻮﯾﯽ





ﺗﻮ ﮐﻪ ﺁﻏﺎﺯ من و ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﻨﯽ





عشق فقط خدا
  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



معجزه ها پس از14قرن

پیامبراکرم بما امرکرده تا


(روزهای13و14و15)


هرماه را روزه بگیریم!


به تازگی"ناسا"درامریکا


تاکیدکرده که"ماه"قدرت


جذب آب مانده دربدن را


هم دارد.!


امادراین 3روز ماه قمری


قدرت جذب آبش کم میشود


آب راکد مانده دربدن آبی


که ازراه عرق و ادرار دفع


نمیشه!

محققان امریکایی به نتیجه


رسیده اندکه مردم دراین3


روزکمتر غذاوآب بخورند!


واین چیزیست که برپیامبر


وحی نازل شده بود تا ما


بهتربفکرسلامتیمان باشیم!

بدن دارای چندین انبار:


(شادی،درد وناراحتیه)


چشم مثل دوربین عکاسی


مثبت ومنفی راضبط کرده

درموقع خوابیدن شروع به

نمایش عملکرد فرددرطول

روزکه شامل دل نگرانی

واسترسش بوده مینماید.!

پیامبردستورفرمودند:

وقت خواب زیاداستغفارکنید

اخیرا علم پزشکی ثابت کرده

درهنگام استغفار شبانه:

زبان بسمت بالاوآخردندانهای

فوقانی که جایگاه غده نخاعی

سرانسان است برخوردمیکند

تاشروع به پاک کردن سلولها

ازافکارمنفی ووسوسه شود!

جانم خدااااااااااااااااااااااااا



حضرت موسی(ع) و مرد کشاورز

روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد:

دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد:

به صحرا برو. آنجا مردی کشاورزی می کند. او از خوبان درگاه ماست.

حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید.

حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است

که خداوند می فرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسش کرد.

جبرئیل عرض کرد: در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند،

عکس العمل او را مشاهده کن.

بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد.

نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت:

مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم.

حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیش از بینایی دوست می دارم.

حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است.

رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.

میخواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟

مرد گفت: خیر. حضرت فرمود: چرا؟ گفت:

آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست می دارم

تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.





کلامی از شیخ بهائی:





آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا :

اگر بسیار کار کند، می‌گویند احمق است !

اگر کم کار کند، می‌گویند تنبل است!

اگر بخشش کند، می‌گویند افراط می‌کند!

اگر جمعگرا باشد، می‌گویند بخیل است!

اگر ساکت و خاموش باشد می‌گویند لال است!!!

اگر زبان‌آوری کند، می‌گویند ورّاج و پرگوست ..!

اگر روزه برآرد و شب‌ها نماز بخواند می‌گویند ریاکاراست!!!

و اگر نکند میگویند کافراست و بی‌دین .....!!!

لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد

و جز ازخداوند نباید ازکسی ترسید.

پس آنچه باشید که دوست دارید.

شاد باشید ؛

مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.



راهب و عابد


یک راهب و یک عابد که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند


 و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند ،


 سر راه خود دختری را دیدند


 در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. 


وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد.


 راهب بلا درنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند.


آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند.


 در همین هنگام عابد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:


 « دوست عزیز! ما  نباید به جنس لطیف نزدیک شویم.


 تماس با جنس لطیف بر خلاف عقاید و مقررات مکتب ماست.


 در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.»


راهب  با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:


« من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی




 

روزی چند دقیقه؟؟؟



7پند مولانا


در بخشیدن خطای ‏دیگران مانند شب باش


در فروتنی مانند زمین ‏باش.


در مهر و دوستی مانند ‏خورشید باش .


هنگام خشم و غضب مانند ‏کوه باش .


در سخاوت و کمک به ‏دیگران مانند رود باش

.
در هماهنگی و کنار ‏امدن با دیگران مانند دریا باش .


خودت باش همانگونه که ‏مینمایی .


پس از تعمق در این هفت ‏پند به این کلمات یک بار دیگر دقت کن :


شب ، زمین ، خورشید ، ‏کوه ، رود ، دریا و انسان




حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد

 
آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت

 و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید.

گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است.

 پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.

 شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد.

بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟

 عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.

 فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟

عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟

عرض کرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم

 و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم

 و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم

و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم..
 
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود

 تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که

 هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت.

 مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.

 خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید

و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی؟

 جواب داد شیخ بغدادی که طعام  خوردن خود را نمی‌داند.

 بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری.

 بهلول پرسید چگونه سخن می‌گویی؟ عرض کرد

 سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم

 و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم

 و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند

 و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم.

 پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
 
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی..

 پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند

 یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟

 جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی‌دانید.

 باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟

 تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی،

 آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری.

 بهلول فرمود چگونه می‌خوابی؟

 عرض کرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم،

 پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد.
 
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی.

 خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت

 و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.
 
 بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.


بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است

 و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید

 و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد

 و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت جزاک الله خیراً!

و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد

 و آن گفتن برای رضای خدای باشد

 و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود..

هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد.

 پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.

 و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛

اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.








الحــمــدلله

گـاهــی هـــم

نه برای اینکه، دنبال ازدیاد نعمتیـم

نـه از تــرس...

نـه از روی عـادت...

نـه بــرای دل خـودمـان...

تنها برای خاطـر خــــدا...

بـگـویــیــم :

الحــمــدلله



خـدایـا!

بـه که واگـذارم مـی کـنـی؟

به سـوی که مـی فرسـتـی ام؟

مـن به سـوی دیـگران دسـت دراز کـنـم؟

در حالـی که خـدای مـن تـویـی و تـویـی کـارسـاز و زمـامـدار مـن.

ای آنکه:

در بیماری خواندمش و شفایم داد؛

در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد؛

در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید؛

در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند؛

در فقر خواستمش و غنایم بخشید؛

من آنم که بدی کردم من آنم که گناه کردم

من آنم که به بدی همت گماشتم

من آنم که در جهالت غوطهور شدم

من آنم که غفلت کردم

من آنم که پیمان بستم و شکستم

من آنم که بدعهدی کردم ...

و ... اکنون بازگشته ام.

پس تو در گذر ای خدای من!



توکل



اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١٣﴾



خدا یکتاست که جز او خدایی نیست و اهل ایمان باید تنها به خدا توکل کنند. (۱۳)

قرآن کریم،سوره تغابن،آیه ۱۳



کلام ناب مولا علی ع


از حضرت علی ع روایت است که قرائت ده سوره مانعی برای ده حالت است :

1-قرائت سوره حمد مانع از خشم و غضب خداوند.....2

- قرائت سوره یس مانع عطش روز محشر....3

- سوره دخان مانع از هول روز قیامت...

4-سوره واقعه مانع از فقر و پریشانی....5

-سوره ملک مانع عذاب ....

6- قرائت سوره کوثر مانع از خصومت و تسلط دشمنان .....7

- کافرون مانع از کفر در حال مرگ ...8

- سوره اخلاص مانع نفاق است 9

- سوره فلق مانع از حسد حاسدین .....

10- سوره ناس مانع قروض و وسوسه شیطان میباشد.



 

وای بر من اگر قدر ندانم


سر تا پایم را خلاصه کنند

         می شوم "مشتی خاک"

که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه


یا "سنگی" در دامان یک کوه


یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس


شاید "خاکی" از گلدان‌


یا حتی "غباری" بر پنجره

اما مرا از این میان برگزیدند :

                  برای" نهایت"
                  برای" شرافت"
                  برای" انسانیت"

و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :

                  " نفس کشیدن "
                  " دیدن "
                  " شنیدن "
                  " فهمیدن "

و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید

من منتخب گشته ام :
                  برای" قرب "
                  برای" رجعت "
                  برای" سعادت "

من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
                  به" انتخاب "
                  به" تغییر "
                  به" شوریدن "
                  به" محبت "
                  به " محبت "
                  به "محبت "
                  به " محبت"

وای بر من اگر قدر  ندانم…






(شهوت پنهان)

یکی ازعلمای اهل بصره می گوید:


روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم


تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم

خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم


خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم.

درراه یکی از دوستانم به اسم


ابا نصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم


پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت :


برو و به خانواده ات بده .


به طرف خانه به راه افتادم

در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم


به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت :


این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند


چیزی به او بده خدا حفظت کند


آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم .

گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد .


بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند .


اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه بر


می گشتم .

روی دیواری نشستم  و به فروختن خانه فکر می کردم .


که ناگهان ابو  نصر را دیدم که ازخوشحالی  پرواز می کرد و به من گفت :


ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای !


در خانه ات خیر و ثروت است !


گفتم


: سبحان الله !


از کجا ای ابانصر؟

گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد و همراهش ثروت فراونی است


گفتم : او کیست؟


گفت : تاجری از شهر بصره است


و پدرت قبل ازسی سال مالی را نزدش به امانت گذاشت


اما بی پول و ورشکست شد .


سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت


و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد


همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده


خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان رابی نیاز ساختم.


درثروتم سرمایه گذاری کردم ویکی از تاجران شدم


مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم


ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد


کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم


که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .


شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند


و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند


تا جایی که شخص فاسق ،  شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند .


به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند


گناهانم را در کفه ای و حسناتم


را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد


سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند


و دور انداختند چون در زیر هرحسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت .


از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ،


دوست داشتن تعریف و تمجید مردم


چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم .


آیا چیزی برایش باقی نمانده؟


گفتند : این برایش باقی مانده !


و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم .


سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ،


در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت


تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت .


👈 ....  خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد

کتاب (وحی القلم)
تالیف/مصطفی صادق الراف



وضعیت دفتر ما چطوره؟؟

 پدری، دفتر مشق فرزندش رو که خیلی تمیز و مرتب بود نگاهی کرد و گفت:


فرزندم! چرا توی این دفتر، حرفای زشت ننوشتی؟


چرا کثیفش نکردی؟ چرا خط خطیش نمیکنی؟


پسر با تعجب گفت:

بابااااا ! چون معلم هر روز نگاه میکنه و نمره میده.


پدر گفت: آفرین! دفتر زندگیت رو مثل این دفتر،


پاک نگه دار، چون معلمی هست و هر لحظه داره نگاه میکنه و بهت نمره میده!

ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری؟ « آیا انسان نمیدونه که خدا داره می بینه؟ » علق/۱۴

✏ وضعیت دفتر ما چطوره؟



خدا وقتی نخواهد عمــــر دنیا سر نخواهـــد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهـد شد
و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی افتد
و باغی از هجوم داسها پرپر نخواهد شد
خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچکتر از باران
گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد
و کرم کوچکی پروانه ای زیبا و کوهی سخت
عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد میشود وقتی نخواهد هیچ
گلی بازیچه طوفان غارتگر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد غیر ممکن میشود ممکن
ولی وقتی نخواهد واقعا" دیگر نخواهد شد
"مریم سقلاطونی"





در عمق هر فاجعه یک نقطه ی ارامش نهفته ست..........و ان یاد خداست


عشق فقط خدا



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




یکی از یاران پرهیزکار امام (ع) به نام همام گفت:

 ای امیرمومنان پرهیزکاران را برای من آن چنان توصیف کن گویا آنان را با چشم می‏نگرم.

 امام (ع) در پاسخ او درنگی کرد و فرمود:

 (ای همام! از خدا بترس و نیکوکار باش که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است)

 اما همام دست بردار نبود و اصرار ورزید، تا آنکه امام (ع) تصمیم گرفت

 صفات پرهیزکاران را بیان فرماید.

پس خدا را سپاس و ثنا گفت، و بر پیامبرش درود فرستاد، و فرمود)

سیمای پرهیزکاران

پس از ستایش پروردگار! همانا خداوند سبحان پدیده‏ ها را در حالی آفرید

که از اطاعتشان بی‏ نیاز، و از نافرمانی آنان در امان بود،

 زیرا نه معصیت گناهکاران به خدا زیانی می‏رسانند و نه اطاعت مومنان برای او سودی دارد،

روزی بندگان را تقسیم، و هر کدام را در جایگاه خویش قرار داد،

 اما پرهیزکاران! در دنیا دارای فضیلت‏های برترند، سخنانشان راست،

پوشش آنان میانه ‏روی، و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است،

 چشمان خود را بر آنچه خدا حرام کرده می‏پوشانند،

و گوشهای خود را وقف دانش سودمند کرده ‏اند،

 و در روزگار سختی و گشایش حالشان یکسان است،

و اگر نبود مرگی که خدا بر آنان مقدر فرمود، روح آنان حتی به اندازه

برهم زدن چشم، در بدنها قرار نمی‏گرفت، از شوق دیدار بهشت، و از ترس عذاب جهنم،


 خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند.

بهشت برای آنان چنان است که گویی آن را دیده و در نعمتهای آن بسر می‏برند،

 و جهنم را چنان باور دارند که گویی آن را دیده و در عذابش گرفتارند


دلهای پرهیزکاران اندوهگین، و مردم از آزارشان در امان، تنهایشان فربه نبوده،

 و درخواستهایشان اندک، و عفیف و پاکدامنند.

در روزگار کوتاه دنیا صبر کرده تا آسایش جاودانه قیامت را به دست آورند،

 تجارتی پرسود که پروردگارشان فراهم فرمود
، دنیا می‏خواست آنها را بفریبد اما عزم دنیا نکردند،

 می‏خواست آنها را اسیر خود گرداند که با فدا کردن جان، خود را آزاد ساختند.


 شب پرهیزکاران
 
پرهیزکاران در شب بر پا ایستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می‏خوانند،

 با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می‏یابند،

 وقتی به آیه‏ ای برسند که تشویقی در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روی آورند،

و با جان پرشوق در آن خیره شوند، و گمان می‏برند که نعمتهای بهشت در برابر دیدگانشان قرار داد

 و هرگاه به آیه‏ای می‏رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می‏سپارند، و گویا صدای

برهم خوردن شعله‏ های آتش، در گوششان طنین ‏افکن است،


 پس قامت به شکل رکوع خم کرده، پیشانی و دست و پا بر خاک مالیده،

 و از خدا آزادی خود از آتش جهنم را می‏طلبند.

روز پرهیزکاران پرهیزکاران در روز، دانشمندانی بردبار، و نیکوکارانی باتقوا هستند

 که ترس الهی آنان را چونان تیر تراشیده لاغر کرده است،

کسی که به آنها می‏نگرد می‏پندارد که بیمارند اما آنان را بیماری نیست،

و می‏گوید، مردم در اشتباهند!

 در صورتیکه آشفتگی ظاهرشان از امری بزرگ است.

از اعمال اندک خود خشنود نیستند، و اعمال زیاد خود را بسیار نمی‏شمارند،

 نفس خود را متهم می‏کنند،

 و از کردار خود ترسناکند، هرگاه یکی از آنان را بستایند،

 از آنچه در تعریف او گفته شد در هراس افتاده می‏گوید: (من خود را از دیگران بهتر می‏شناسم

 و خدای من، مرا بهتر از من می‏شناسد، بار خدایا، مرا بر آنچه می‏گویند محاکمه نفرما،

 و بهتر از آن قرارم ده که می‏گویند، و گناهانی که نمی‏دانند بیامرز.)

نشانه‏ های پرهیزکاران
 
و از نشانه‏های یکی از پرهیزکاران این است که او را اینگونه می‏بینی، در دینداری نیرومند،

نرمخو و دوراندیش، دارای ایمانی پر از یقین، حریص در کسب دانش، و با داشتن علم بردبار،

 و در توانگری میانه‏ رو، در عبادت فروتن، و آراسته در تهیدستی، در سختی‏ها بردبار،

در جستجوی کسب حلال، در راه هدایت شادمان، پرهیزکننده از طمع ‏ورزی، می‏باشد،

اعمال نیکو انجام می‏دهد و ترسان است،

 روز را به شب می‏رساند با سپاسگزاری، و شب را به روز می‏ آورد با یاد خدا،

شب می‏خوابد اما ترسان، و برمی‏خیزد شادمان، ترس برای اینکه دچار غفلت نشود،

 و شادمانی برای فضل و رحمتی که به او رسیده است.

 اگر نفس او در آنچه دشوار است فرمان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومش می‏کند،

 روشنی چشم پرهیزکار در چیزی قرار دارد که جاودانه است،

 و آنچه را ترک می‏کند که پایدار نیست،

 بردباری را با علم، و سخن را با عمل، درمی‏ آمیزد پرهیزگار را می‏بینی که:

 آرزویش نزدیک، لغزشهایش اندک، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراکش کم،

 کارش آسان، دینش حفظ شده، شهوتش مرده، خشمش فرو خورده است. مردم

به خیرش امیدوار،

 و از آزارش در امانند، اگر در بیخبران باشد نامش در گروه یادآو
ران

 خدا ثبت می‏گردد، و اگر در یادآوران باشد نامش در گروه بیخبران نوشته نمی‏شود،

 ستمکار خود را عفو می‏کند، به آنکه محرومش ساخته می‏بخشد،

 آن کس که با او بریده می‏پیوندد، از سخن زشت دور، و گفتارش نرم،

 بدیهای او پنهان و کار نیکش آشکار است. نیکی‏های او به همه رسیده،

و آزار او به کسی نمی‏رسد.

در سختی‏ها آرام، و در ناگواریها بردبار و در خوشیها سپاسگزار است،

 به آنکه دشمن دارد ستم نکند، و نسبت به آنکه دوست دارد به گناه آلوده نشود،

 پیش از آن که بر ضد او گواهی دهند به حق اعتراف می‏کند،

و آنچه را به او سپرده ‏اند ضایع نمی‏سازد،

و آنچه را به او تذکر دادند فراموش نمی‏کند. مردم را با لقبهای زشت نمی‏خواند،

 همسایگان را آزار نمی‏رساند، در مصیبتهای دیگران شاد نمی‏شود،

و در کار ناروا دخالت نمی‏کند، و از محدوده حق خارج نمی‏شود،

 اگر خاموش است سکوت او اندوهگینش نمی‏کند، و اگر بخندد آواز خنده او بلند نمی‏شود،

 و اگر به او ستمی روا دارند صبر می‏کند تا خدا انتقام او را بگیرد.

نفس او از دستش در زحمت، ولی مردم در آسایشند،

برای قیامت خود را به زحمت می‏افکند،

 ولی مردم را به رفاه و آسایش می‏رساند، دوری او از برخی مردم، از روی زهد و پارسایی،

و نزدیک شدنش با بعضی دیگر از روی مهربانی و نرمی است، دوری او از تکبر و خودپسندی،

 و نزدیکی او از روی حیله و نیرنگ نیست، (سخن امام که به اینجا رسید،

ناگهان همام ناله ای زد و جان داد. امام (ع) فرمود:)

 سوگند بخدا من از این پیش ‏آمد بر همام می‏ترسیدم،

سپس گفت: آیا پندهای رسا با آنان که پذیرنده آنند چنین می‏کند؟

شخصی رسید و گفت: چرا با تو چنین نکرد؟ امام (ع) پاسخ داد:

 وای بر تو، هر اجلی وقت معینی دارد که از آن پیش نیافتد

 و سبب مشخصی دارد که از آن تجاوز نکند،

 آرام باش و دیگر چنین سخنانی مگو، که شیطان آن را بر زبانت رانده است.



  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش


شبی در خواب دیدم که با خدا گفتگو  می کنم  .

خدا از من پرسید : دوست داری با من گفتگو کنی؟

پاسخ دادم : اگر شما فرصت داشته باشید .

خدا لبخندی زد و گفت : زمان من ابدیت است .

چه سؤالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟

پرسیدم چه چیزی در آدمها شما را بیشتر از هر چیزی متعجب می کند ؟

خدا جواب داد :

*اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند .

*و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند .

* اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند

*و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره بازیابند .

* اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند

*به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند .

* اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گوئی هرگز نخواهند مرد

*و به گونه ای می میرند که گوئی هرگز نزیسته اند .

*دست خدا مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت ...



لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. ارادتمند: نسیم آرامش


بعد از مدتی به خدا گفتم :


به عنوان پروردگار دوست داری که بندگانت چه درسهائی در زندگی بیاموزند ؟


خدا پاسخ داد :


* اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد .

تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند .


* اینکه یاد بگیرند که خوب نیست که خودشان را با دیگران مقایسه کنند .


* اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند .


* اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه ای زمان می برد

ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابد .


* یاد بگیرند که غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد ،

بلکه کسی است که نیازمند کمترین هاست .


* اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند

اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند .


* اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .


* اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند ، بلکه باید خود را نیز ببخشند .


با افتادگی خطاب به خدا گفتم : از وقتی که در اختیار من گذاشتید سپاسگذارم .


و افزودم  : چیز دیگری هست که دوست داشته باشید آنها بدانند ؟


خدا لبخندی زد و گفت :


فقط اینکه بدانند من اینجا هستم


همیشه



لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. ارادتمند: نسیم آرامش



شعر گفتگو با خدا اثر ریتا استریکلند

به رویا با خدایم گفت و گو کردم

  1. به سوی خالق و معبود خود جانانه

    رو کردم

    توکل هم به او کردم

    به او گفتم

     

زمانی را به من بخشید ای بیتا تو ای معبود بی همتا

تو ای امید هر نومید

خدا خندید و پاسخ گفت

وقت من ندارد مرز پایانی یقین این

راز هستی را تو میدانی

چه می خواهی بپرسی از من ای

پرسشگر دانا

تسلط یافتم بر خویش ومن پرسیدم

ای خالق

تعجب از چه چیزی از بشر داری

جوابم را بده ای خالق دانا

توانایی و دانایی

خدا در لحظه ای آرام پاسخ گفت

که انسان با شتابی سخت

میخواهد که بگریزد ز دست کودکی هایش

برون آرد ز دست کودکی پایش

و می خواهد شتابی گیرد و گامی

گذارد نزد فردایش

به آینده

به پولی دست یابد

به پولی با بهای خستگی هایش

چه باک ار هست زخمی بر تن و

پایش

دلش خوش باد با پولی که با زحمت

به چنگ خویش آورده

دوباره پس دهد آن را به تاوان تلاش خویش

سلامت از وجودش رخت بر بسته

غم سنگین این فرسودگی در سینه و غمخانه بنشسته

دوباره آرزو دارد

که کودک باشد وآن گوهر گم گشته برگردد

پریشان خاطر رنجور

به آینده نگاهی مضطرب دارد

و در این حال راهی را سپارند و به سر آرند

عمری را که ارزش دارد و آدم نمی داند

غم نادانی اش از سینه اش

بیرون نمی راند

نه حالی مانده بر احوال ونه آینده ای دارد

نه بر لب خنده ای دارد

تو پنداری که می میرد

دل از این لحظه می گیرد

تو پنداری که هرگز زندگی گام خوشی

با او نپیموده

خدا دستان سردم را گرفت و مدتی

در لحظه ای طی شد

سکوت دلنشینی بود دل وجان را یقینی بود

دوباره پرسشی دارم خدای مهربان من تو ای آرام جان من همه روح و روان من

چه می گویی

کدامین درس سخت زندگی باید بیاموزیم

چراغ دل چگونه یا کجا باید بیفروزیم

نهال عشق در دل با کدامین آب مهری سبز می گردد

خداوندا

چه پیغامی تو داری تا برای دیگران

رویای خود را باز گویم من

خدا آرام پاسخ گفت

بدانند و بیاموزند

عشق جبری نیست

قیاسی نیست بین مردمان در جایگاه عشق

و قلب مردمان بسیار حساس است

مبادا لحظه ای زخمی

فروآرند بر قلبی

که طولانی شود شود آن التیامی را که می خواهند

این دل سخت حساس است

لطیف و ترد همچون شاخه یاس است

بیاموزند

ثروتمند آن کس شد که در دنیا

نیازش کمترین باشد

توانایی همین باشد

وراز زندگانی هم همین باشد

بیاموزند

نقطه پیش چشم هر کسی شکلی دگر دارد

نگاه هر دو انسان در جهان مانند

هم هرگز

بیاموزند

کافی نیست تنها بگذرند از دیگران

و بخشش خود را

بیان دارند

بیاموزند

خود را هم ببخشند و پس از آن جان

ودل آسوده می ماند

سکوتی دلنشین تر بود

رویا همچنان زیبا

سپاس خویش را من با خدایم با

صمیمیت بیان کردم

و پرسیدم که آیا هست چیزی که

بیان دارید

خدا لبخند زد

گویی گلی در آسمان سینه ام

بشگفت

و پاسخ گفت

فقط این را به یاد آرند من در هر

کجا هستم





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


گفتم: خسته ام

گفت: *لا تقنطوا من رحمة الله*

از رحمت خدا ناامید نشوید. (زمر/(53

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: انگار مرا فراموش کرده ای؟

گفت: *فاذ کرونی اذکرکم*

مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم. (بقره/(152

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفت: *و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبآ*

تو چه می دانی! شاید موعدش نزدیک باشد. (احزاب/(63

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک خیلی دوره!

تا آن موقع چکار کنم؟

گفت: *و اتبع  ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله*

کارهایی را که بهت گفتم انجام بده

و صبر کن تا خدا خودش حکم کند. (یونس/(109

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: تو خدایی و صبور! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچک.

گفت: *عسی ان تحبوا شیئآ و هو شرّ لکم*

شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشد! (بقرة/(216

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: انا عبدک الذلیل الضعیف... اصلا چطور دلت میاد؟

گفت: *ان الله باالناس لرئوف الرحیم*

خدا نسبت به همه ی مردم مهربان است.

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: دلم گرفته 

گفت: *بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا*

باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند. (یونس/(58

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: اصلا بی خیال! توکلت علی الله

گفت: *ان الله یحب المتوکلین*

خدا آنهایی را که توکل می کنند دوست دارد. (آل عمران /(159

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: خیلی ارادتمندیم! ولی این بار انگار گفتی که

حواست رو خوب جمع کن یادت باشه.

گفت: *و من الناس  من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمان

به و ران اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخرة*

بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می کنند.

اگر خیری به آنها برسد امن آرامش پیدا می کنند

و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان شوند روی گردان می شوند.

به خودشان در دنیا و آخرت ضرر می رسانند. (حج/11)

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: چقدر احساس تنهایی می کنم.

گفت: *فانی قریب*

من که نزدیکم. (بقره/(186

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: تو همیشه نزدیکی، من دورم.

کاش می شد به تو نزدیک شوم.

گفت:* و اذکر ربک فی نفسک تضرعآ و خیفة و دون الجهر

من القول بالغدو و الاصال *

هر صبح و عصر پروردگارت را پیش خودت با تضرع و خوف

و با صدای آهسته یاد کن. (اعراف/205)

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک.

گفت: *الیس الله بکاف عبده*

خدا برای بنده اش کافیست. (زمر/36)

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کنم؟

گفت: *یا ایها الذین آمنوا اذکرو الله ذکرآ کثیرآ و سبحوه بکرة واصیلآ

هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور

و کان بالمومنین رحیمآ*

ای مومنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید.

او کسی است که خودش و فرشته هایش بر شما

درود می فرستند تا شما را از تاریکیها به سوی نور بیرون برند.

خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. (احزاب/43-41)

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم.

گفت: *نحن اقرب الیه من حبل الورید*

از رگ گردن به انسان نزدیک ترم. (ق/(16

لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


گفتگوی مجنون با خدا



لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. ارادتمند: نسیم آرامش

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او


گفت: یا رب! از چه خوارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای 

وندر این بازی شکستم داده ای


نشتر عشقش به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی


خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو، من نیستم


گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم


سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم


کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت


روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی


حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 

سروده ی: آقای مرتضی عبداللهی


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com




لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. با تشکر: نسیم آرامش

حضرت موسی (ع) به خدا عرضه داشت:

 

خدایا! نزدیکی به تو را می ‌خواهم.

خدا فرمود: نزدیکی به من، برای کسی است که

شب قدر را بیدار بماند.

 

حضرت موسی (ع) گفت: خدایا! رحمت تو را می‌ خواهم.

خدا فرمود: رحمت من، برای کسی است که

شب قدر را بر بینوایان ترحم کند.

 

حضرت موسی (ع) گفت: خدایا! عبور از صراط را می ‌خواهم.

خدا فرمود: آن، برای کسی است که در شب قدر، صدقه ای بدهد.

 

حضرت موسی (ع) گفت: خدایا! درختان و میوه های بهشتی می‌ خواهم.

خدا فرمود: آن، برای کسی است که در شب قدر، تسبیح گوید.

 

حضرت موسی (ع) گفت: خدایا! رهایی از آتش را می ‌خواهم.

خدا فرمود: آن، برای کسی است که در شب قدر،

آمرزش بخواهد و استغفار کند.

 

حضرت موسی (ع) گفت: خدایا! خرسندی تو را می‌ خواهم.

خدا فرمود: خرسندی من، برای کسی است که در شب قدر،

دو رکعت نماز بگذارد.



لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. ارادتمند: نسیم آرامش

 

منبع: بحار الانوار، جلد 98، صفحه145


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


لطفا کمی منتظر بمانید تا این تصویر نمایش داده شود. ارادتمند: نسیم آرامش

دیشب رؤیایی داشتم. خواب دیدم بر روی شن ها راه می روم،

همراه با خود خداوند و بر روی پرده ی شب.
تمام روز های زندگی ام را همانند فیلمی بر روی پرده، می دیدم

. همانطور که به گذشته ام می نگریستم
روز به روز از زندگانی ام را،دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد.

یکی مال من دیگری از آن خداوند.

راه ادامه یافت تا تمام روزهای تخصیص یافته به من، خاتمه یافت.

آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم،

در بعضی جاها فقط یک رد پا وجود داشت و اتفاقا آن روزها،

مطابق با سخت ترین روزهای زندگی من بود!
روزهایی با بزرگترین رنج ها، ترس ها، دردها و...

آنگاه از خداوند پرسیدم:خداوندا!

تو گفتی که در تمام ایام زندگی با من خواهی بودو من هم پذیرفتم

که در تمام ایام زندگی با تو باشم. خواهش می کنم

به من بگو چرا در آن لحظات سخت و دشوار مرا تنها گذاشتی؟

خداوند پاسخ داد :بنده ی من! به تو گفتم

در تمام سفر زندگی با تو خواهم بودو هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،

نه حتی برای لحظه ای و چنین نیز نکردم!

درآن روز هایی که فقط یک رد پا بر روی شن ها می دیدی

این من بودم که تو را به دوش می کشیدم.




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

یک روز زندگی
     
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید

که هیچ زندگی نکرده است،

 تقویمش پر شده بود و تنها دو روز،

تنها دو روز خط نخورده باقی بود
.
 
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت

تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد،

 داد زد و بد و بیراه گفت،

 خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،

خدا سکوت کرد،

 آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد
.
 
به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید،

خدا سکوت کرد، کفر گفت

 و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد،

 دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد،

 خدا سکوتش را شکست و گفت:

 "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت،

 تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی،

 تنها یک روز دیگر باقی است،

بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن
."
 
لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز...

 با یک روز چه کار می توان کرد؟
..."
 
خدا گفت: "

آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند،

 گویی هزار سال زیسته است

 و آنکه امروزش را در نمی‌یابد

 هزار سال هم به کارش نمی‌آید"،

 آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:

 "حالا برو و یک روز زندگی کن
."
 
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد

 که در گودی دستانش می‌درخشید،

اما می‌ترسید حرکت کند،

 می‌ترسید راه برود، می‌ترسید

زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد،

بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم،

نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟

 بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم
.."
 
آن وقت شروع به دویدن کرد،

زندگی را به سر و رویش پاشید،

 زندگی را نوشید و زندگی را بویید،

چنان به وجد آمد که دید می‌تواند

 تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند،

می‌تواند پا روی خورشید بگذارد،

 می تواند
....
 
او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد،

 زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما
...
 
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید،

روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد،

 سرش را بالا گرفت و ابرها را دید

 و به آنهایی که او را نمی‌شناختند،

 سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند

 از ته دل دعا کرد،


 او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد،

 لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد

 و عبور کرد و تمام شد
.
 
او در همان یک روز زندگی کرد.
 
فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند:

 "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست
!"
 
 
 
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛

اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم،

اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است
.
 

امروز را از دست ندهید،

آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟






 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

گرگ


   گفت دانایى که گرگى خیره سر

 
هست پنهان در نهاد هر بشر

    
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ

روز و شب مابین این انسان و گرگ    

زور بازو چاره این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

   
اى بسا انسان رنجور و پریش

سخت پیچیده گلوى گرگ خویش    

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر

 
مانده در چنگال گرگ خود اسیر

   
هرکه گرگش را دراندازد به خاک

رفته رفته مى‌شود انسان پاک

   
هرکه با گرگش مدارا مى‌کند

 
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند  
 
 
هرکه از گرگش خورد دائم شکست

گرچه انسان مى‌نماید ، گرگ هست  

 
در جوانى جان گرگت را بگیر

 
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر  

  
روز پیرى گر که باشى همچو شیر

ناتوانى در مصاف گرگ پیر

   
اینکه مردم یکدگر را مى‌درند

گرگهاشان رهنما و رهبرند  

  
اینکه انسان هست این سان دردمند

 
گرگها فرمان روایى مى‌کنند

   
این ستمکاران که با هم همرهند

 
گرگهاشان آشنایان همند
 
   
گرگها همراه و انسانها غریب

با که باید گفت این حال عجیب

فریدون مشیری



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
***
میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.

 
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند

و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند
.
پیرزنی از آنجا رد میشد

 وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت:

 فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!


کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت :

چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید.

 فشار بدهید. فششششششااااررر
...!!!
و مدام از پیرزن میپرسید:

 مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت :

بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت
...

 
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!

 
معمار گفت :

 اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد

و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند

 و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم
...

این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
3پند

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

 
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !

سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم

 چطور من  می توانم این کارها را انجام  دهم؟
لقمان جواب داد :

 
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری

 هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

 
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی

در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .
 
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری

 و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


تصور میکنم خدایی وجود ندارد!!!


مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت

در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟

 شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟

بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟

اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟

نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم

که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت

به محض اینکه از مغازه بیرون آمد

 مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و

 ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:

میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم.

من آرایشگرم.همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند

 هیچکس مثل مردی که بیرون است

 با موهای بلند و کثیفو ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند

 موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.

مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد.

 فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.

برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.!


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

مولا علی



در کتاب مدینه المعاجز است که روزی مولای متقیان با     


عده ای از اصحاب در پشت دروازه کوفه نشسته بودند ، نظری


فرمود و گفت آیا آنچه را که من می بینم ، شما هم می بینید ؟


عرض کردند نه یا امیرالمومنین .


فرمود : می بینم دو نفر را که جنازه ای را روی شتری     


می آورند . تا اینجا برسد سه روز راه است . روز سوم


علی علیه السلام و دوستانش نشسته اند که چه پیش می آید .


دیدند از دور شتری نمایان شد ، روی شتر جنازه ای است


 و مهار شتر به دست کسی است و یک نفر هم به دنبال شتر


 است ، تا نزدیک شدند ، حضرت پرسید این جنازه کیست و


شما کیستید و از کجا آمده اید ؟


عرض کردند ما اهل یمن هستیم و این جنازه پدر ماست که    


 وصیت کرده او را به سمت عراق حمل دهیم و


در نجف کوفه دفن کنیم .   


حضرت فرمود آیا سببش را پرسیدید ؟ گفتند بلی ، پدرمان    


 می گفت آنجا کسی دفن می شود که اگر تمام اهل محشر


 را بخواهند شفاعت کند می تواند. علی علیه السلام فرمود :


راست گفت ؛ پس دو مرتبه فرمود : والله من همان مرد هستم .


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


خلود بواسطه نیت خیر

در بحار است که حضرت صادق علیه السلام  


در پاسخ ابوهاشم که از همیشگی بودن در بهشت و


 دوزخ از حضرت پرسید ، فرمود همیشگی بودن


 دوزخیان در دوزخ برای این است که نیتهای آنها در


 دنیا این طور بوده که اگر همیشه در دنیا بودند همیشه


 معصیت خدا می کردند . و همیشگی بودن بهشتیان


 در بهشت برای این است که نیتهای آنها این بود


 که اگر همیشه در دنیا می ماندند ، هیچگاه از


 فرمانبرداری پروردگار سرپیچی نمی کردند پس


نیتهاست که سبب خلود بهشتیان و دوزخیان است


چنانکه در قرآن مجید می فرماید : هرکس بر طبق


نیت خود عمل می کند .



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



 اخلاص زین العابدین علیه السلام در انفاق

آقا زین العابدین شبها که می شد نقاب به صورتش می انداخت


 طعام و کیسه پول را بدوش می گرفت در خانه ها در


می زد خانه سادات بستگان اینها همه نمی دانستند که این آقا


 کیست بلکه ناسزا به زین العابدین می گفتند که آقا باز شما


 ولی پسر عموی ما علی بن الحسین هیچ به فکر ما نیست .


با آقا گله از زین العابدین می کردند . شبی که زین العابدین


از دار دنیا رفت دیدند آن آقای هر شبی نیامد آن وقت


 فهمیدند خودش زین العابدین بوده است




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


از خدا خواستم

از خدا خواستم عادت بد مرا از من بگیرد .

فرمود : گرفتن عادت ها کار من نیست تو خود باید آنها را از خود دور کنی

ازخدا خواستم به من صبر عنایت کند .

فرمود : صبر زاییده دردورنج است صبربخشیده نمی شود ،آموخته می شود

از خدا خواستم به من خوشبختی عطا کند .

فرمود : من به تو برکت می دهم ،خوشبختی برعهده خودت است

ازخدا خواستم درد و رنج را از من دور کن .

فرمود : درد و رنج ، تو را به من نزدیک تر می کند

از خدا خواستم روح مرا شکوفا کند .

فرمود : تو خود باید از درونت شکوفا شوی

من تنها می توانم شاخ و برگ هایت را هرس کنم تا پر بارتر شوی

از خدا خواستم تمامی چیزهایی را که سبب می شوند ،

از زندگی لذت ببرم ،به من بدهد .

فرمود : من به تو زندگی می دهم تا بتوانی از همه چیز لذت ببری

از خدا خواستم کمکم کند ،همه را دوست بدارم ،

به همان اندازه که دیگران مرادوست دارند .

فرمودند : بالاخره آنچه را که باید ،از من خواستی ،

برای دنیا شاید تنها یک شخصی باشی ،

اما برای من  ِ شاید یک دنیا باشی



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


سه چیز در زندگی هیچگاه ...

 

سه چیز در زندگی هیچگاه باز نمی گردند :

 زمان

 کلمات

 موقعیت ها

سه چیز در زندگی هیچگاه نباید از دست برود :

 آرامش

 امید

 صداقت

سه چیز در زندگی هیچگاه قطعی نیستند :

 رؤیا ها

 موفقیت

 شانس

سه چیز در زندگی از با ارزش ترین ها هستند :

 عشق

 اعتماد به نفس

 دوستان

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

چند روز زندگی خواهی کرد


مورخان می‌نویسند: اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران


(احتمالا در حوالی خراسان) حمله می‌کند،


با کمال تعجب مشاهده می‌کند که دروازه آن شهر باز می‌باشد


و با این که خبر آمدن او به شهر پیچیده بود مردم زندگی عادی خود را ادامه می‌دادند.


باعث حیرت اسکندر بود زیرا در هر شهری که سم اسبان لشگر او به گوش می‌رسید


عده‌ای از مردم آن شهر از وحشت بیهوش می‌شدند


و بقیه به خانه‌ها و دکان‌ها پناه می‌بردند،


ولی اینجا زندگی عادی جریان داشت.


اسکندر از فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده


و زیر گردن یکی از مردان شهر می‌گذارد و می گوید:


من اسکندر هستم. مرد با خونسردی جواب می‌دهد:


من هم ابن عباس هستم.اسکندر با خشم فریاد می‌زند: من اسکندر مقدونی هستم،


کسی که شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمی‌ترسی


مرد جواب می‌دهد: من فقط از یکی می‌ترسم و او هم خداوند است.


  اسکندر به ناچار از مرد می‌پرسد: پادشاه شما کیست؟مرد می‌گوید: ما پادشاه نداریم


مرد می‌گوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی می‌کند.


اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود،


حرکت می‌کنند در میانه راه با حیرت به چاله‌هایی می‌نگرد که مانند یک قبر در جلوی


هر خانه کنده شده بود.لحظاتی بعد به قبرستان می‌رسند، اسکندر با تعجب نگاه می‌کند


و می‌بیند روی هر سنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد.


ابن علی یک روز زندگی کرد و مرد ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد!


اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش می‌نشیند،


با خود فکر می‌کند این مردم حقیقی‌اند یا


اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفیده ده می‌رسد و می‌بیند


پیر مردی موی سفید و لاغر در


چادری نشسته و عده‌ای به دور او جمع هستند. اسکندر جلو می‌رود و می‌گوید:


تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟ پیر مرد می‌گوید:

آری، من خدمت‌گزار این مردم هستم!


اسکندر می‌گوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه می‌کنی؟


پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده می‌گوید:


خب بکش! خواست خداوند بر این است که به

دست تو کشته شوم! اسکندر می‌گوید: و اگر نکشم؟ پیرمرد می‌گوید:


باز هم خواست خداست که بمانم و بار گناهم در این دنیا افزون گردد.


اسکندر سر در گم و متحیّر می‌گوید:

ای پیرمرد من تو را نمی‌کشم، ولی شرط دارم.


پیرمرد می‌گوید: اگر می‌خواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمی‌پذیرم.


اسکندر ناچار و کلافه می‌گوید: خیلی خوب، دو سوال دارم،

جواب مرا بده و من از اینجا می‌روم. 


پیرمرد می گوید: بپرس! 


اسکندر می‌پرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه قبر است؟ علت آن چیست؟


پیرمرد می‌گوید:

علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرون می‌آییم، به


 خود می‌گوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود، مراقب باش! مال مردم را


نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برای هر روز ما می‌باشد!


اسکندر می‌پرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه،

فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟!


پیرمرد جواب می‌دهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا می‌رسد،


به کنار بستر او می‌رویم و خوب می‌دانیم که در واپسین دم حیات،


پرده‌هایی از جلوی چشم انسان برداشته


می‌شود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست!


از او چند سوال می‌کنیم:


  چه علمی آموختی؟ و چه قدر آموختن آن به طول انجامید؟


چه هنری آموختی؟ و چه قدر برای آن عمر صرف کردی؟


برای بهبود معاش و زندگی مردم چه قدر تلاش کردی؟


و چقدر وقت برای آن گذاشتی؟


او که در حال احتضار قرار گرفته است، مثلا" می‌گوید:


در تمام عمرم به مدت یک ماه هر


روز یک ساعت علم آموختم،


یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یک ساعت تلاش کردم.


یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریا و خودنمایی!


ولی یک شبی مقداری نان خریدم و برای همسایه‌ام که می‌دانستم گرسنه است،


پنهانی به در خانه‌اش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم!


بعد از آن که آن شخص می‌میرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته،


محاسبه کرده، و روی سنگ قبرش حک می‌کنیم:


ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد!


یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه، و روی سنگ قبرش حک


می‌کنیم: ابن علی هفت ساعت زندگی کرد


و مرد و یا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده،


زمان آن را حساب کرده و حک می‌کنیم:


ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی،


عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود!


بدین‌سان، زندگی ما زمانی نام حقیقی بر خود می‌گیرد که بر سه بست


ر، علم، هنر، مردم،  مصرف شده باشد


که باقی همه خسران و ضرر است و نام زندگی آن بر نتوان نهاد!


اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام می‌کند و به لشکر خود دستور می‌دهد:


هیچ‌گونه تعدی به مردم نکند. و به پیرمرد احترام می‌گذارد


و شرمناک و متحیر از آن شهر بیرون می‌رود! 


 فکر می‌کنید: اگر چنین قانونی رعایت شود، روی سنگ قبر ما چه خواهند نوشت؟


 لحظاتی فکرکنیم... بعد عمر مفید خود را محاسبه کنیم!






 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


- ببخشید آقا! من میتونم یکم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟



جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت:


- ببخشید آقا! من میتونم یکم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟


مرد که اصلاً توقع چنین حرفی رو  نداشت و حسابی جا خورده بود،


مثل آتشفشان از جا پرید و میان بازار و جمعیت،


یقۀ جوان رو گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود،


او را به دیوار کوفت و فریاد زد:


- مرتیکۀ عوضی، مگه خودت ناموس نداری…؟ خجالت نمیکشی؟؟


اما جوان،خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی بشه


و واکنشی نشون بده، همان طور مودبانه و متین ادامه داد..


- خیلی عذر میخوام؛ فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی بشین!


دیدم همۀ بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن،


من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم، که نامردی نکرده باشم…!


حالا هم یقمو ول کنین! از خیرش گذشتم!!


مرد خشکش زد… همانطور که یقۀ جوان را گرفته بود،


آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد…





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

4زن


روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که ۴ زن داشت .

زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات

گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد…

بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.


زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد .


 پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد

 گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد



واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت .

او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود .

 مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد

 تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.


اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت

عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ،

 اصلا مورد توجه مرد نبود .

 با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود

او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد

 و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود

 فهمید که به زودی خواهد مرد.

به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :


” من اکنون ۴ زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ،

 چه تنها و بیچاره خواهم شد !”

بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند .

اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :

” من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام


و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ،

حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟”

زن به سرعت گفت :” هرگز” همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :

” من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم

 آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟”


زن گفت :” البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است .

تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم

 و بیشتر خوش باشم ” قلب مرد یخ کرد.


مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :

” تو همیشه به من کمک کرده ای .

این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ،

 می توانی در مرگ همراه من باشی؟”


زن گفت :” این بار با دفعات دیگر فرق دارد .

من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ

،…متاسفم!” گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.


در همین حین صدایی او را به خود آورد :

” من با تو می مانم ، هرجا که بروی” تاجر نگاهش کرد ،

زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد

.غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود

 و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود .

تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :”

باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم …”

در حقیقت همه ما چهار زن داریم !


الف : زن چهارم که بدن ماست .


مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ،


اول از همه او ترا ترک می کند.


ب: زن سوم که دارایی های ماست .


هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.


ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند .


هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ،


وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.


د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم


و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم .


او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم


تا روزی که قرار است همراه ما باشد


اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

زاهد و جواب 4نفر


زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت


و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.

او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت


به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.

گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم


این روشنایی را از کجا اورده ای؟

کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت :


تو که شیخ شهری بگو که این


روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد.

گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت من که غرق خواهش دنیا هستم


چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو


چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

جوانی که از ترس جهنم مرد


منصور عمار گوید: سالی به زیارت خانه خدا می رفتم که به کوفه رسیدم .


شبی از خانه بیرون آمدم و از کوچه ای گذشتم .


صدای مناجات شخصی را شنیدم که می گفت:


«خدایا! به عزت و جلال تو سوگند که من با گناهم،


در پی مخالفت با تو نبودم و به عذاب تو نیز جاهل نبودم،


لیک خطایی سر زد و شقاوت درون، مرا به گناه آلوده ساخت


و پرده پوشی تو بر خطای بندگان مغرورم ساخت و از روی جهل و نادانی، عصیان ورزیدم.


خدایا! حال، چه کسی مرا از عذابت می رهاند


و اگر دستم از ریسمان رحمتت کوتاه شود، به ریسمان چه کسی چنگ زنم؟!»


من خواستم وی را بیازمایم.


از این رو، دهان بر شکاف در نهادم و این آیه را خواندم:


«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ


وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ.» (سوره تحریم/ آیه 6 )


ای اهل ایمان! خود و خانواده تان را از آتشی که هیزمش انسانها و سنگ‌هایند، نگاه دارید؛


آتشی که فرشتگانی خشن و سختگیر بر آن گمارده شده اند.


او، فریادی کشید و ساعتی ناراحتی و ناله کرد و سپس خاموش شد.


خانه را نشان کردم و روز دیگر آمدم تا از وی خبر بگیرم.


جنازه ای دیدم بر در سرای نهاده اند و پیرزنی که پیاپی به خانه می رود و بیرون می آید.


پرسیدم ای مادر! این مرد کیست که از دنیا رفته است؟


گفت: «جوان خدا ترسی از فرزندان رسول خدا(ص)،


دیشب در حال راز و نیاز با خدا بود، مردی از این جا می گذشت،


آیه از قرآن بخواند، او بیفتاد و ساعتی ناراحتی کرد و جان داد.»


گفتم: «خوشا به حالش، چنین اند اولیای خدای!»





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

من خدایی دارم که مالک تمام اسمانها و زمین است


در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند

 مرد عارفی از کوچه ای می گذشت

غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .


به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟

جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد

و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد

 پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟


آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت:

از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده

و غم به دل راه نمی دهد

و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

عقیم---رحیم


گویند زنی زیبا وپاک سرشت نزد حضرت موسی (ع ) آمد


وبه او گفت ای پیامبر خدا برای من دعا کن واز خدا بخواه فرزند که به من

فرزندی صالح عطا کند تا قلبم را شاد کند

حضرت موسی دعا کرد که خداوند به او فرزندی صالح عطا کند

ندا آمد ای موسی من ان زن را عقیم و نازا آفریده ام

حضرت موسی به آن زن گفت که خداوند میفرمایند که تو را عقیم ونازا آفریده است

زن رفت ویک سال بعد برگشت وباز گفت


دعا کن که خداوند به من فرزند دهد حضرت موسی دعا کرد

وخداوند فرمود من او را عقیم و نازا آفریده ام حضرت موسی به زن گفت


خداوند میفرماید که تورا عقیم ونازا آفریده است

آن زن رفت ... وبعد از یک سال حضرت موسی همان زن را دید


در حالی که فرزندی در آغوش داشت

پرسید نوزاد کیست جواب داد فرزند من است

پس موسی با خداوند صحبت کرد و گفت

بار الها چگونه این زن فرزند دارد در حالی که اورا عقیم آفریدی

پس خداوند فرمود ای موسی هر بار که گفتم عقیم او مرا رحیم خواند

پس رحمتم بر تقدیر وسرنوشتش پیشی گرفت ..

سبحانک ربی وارحمک ..

پاک و منزه است پروردگار رحیم و رحمان ,تنها اوست


که به ندای ما گوش میدهد

هیچ گاه ناامید مشو و همیشه دست به دعا باش


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

نه از تو نه از من

ابوالحسن خرقانی

روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند. آوازی شنید که

ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟

شیخ گفت: بار خدایا!

خواهی آنچه را که از "رحمت" تو می‌دانم و از "بخشایش"
تو می‌بینم با خلق بگویم

 تا دیگر هیچکس سجده‌ات نکند؟

آواز آمد: نه از تو؛ نه از من.

«تذکره الاولیاء عطار نیشابوری»

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

پیامبر رحمت


روزی شتری را دید که زانوهایش بسته شده و هنوز بار سنگینی برروی  آن است.
 
گفت به صاحب  شتر بگویید خود را برای مواخذه  خداوند در روز قیامت آماده کند.

کافری را که در جنگ اسیر شده بود، آزاد کرد زیرا اعتقاد داشت

که او مرد خوش اخلاقی است که همواره با عفت رفتار می کند
 
مردی بادیه نشین در زمانی که او در مدینه هم پیامبر و هم حاکم بود، به سراغش آمد

 و یقه او را گرفت که باید خرماهایی که از من قرض گرفته بودی، برگردانی.

  اصحاب عصبانی شدند و خواستند  با آن مرد برخورد کنند. پیامبر برآشفته شد

 و گفت شماها باید طرف صاحب حق را بگیرید. من برای همین مبعوث شده ام

 تا هرکسی بتواند حق خود را از حاکم بدون لرزش صدا بگیرد

 گفت اگر در حال کاشتن نهالی بودید و علائم روز قیامت فرا رسید،

 به کار خود ادامه دهید و نهال را بکارید
 
 گروهی از اصحاب خود را برای تبلیغ اسلام به منطقه ای دیگر فرستاد.

 قبل از سفر از او پرسیدند تا چگونه این کار  را انجام دهند. گفت تعلیمشان دهید و آسان بگیرید.

  سه بار از او این را پرسیدند و هر بار جواب همین بود
 
 مردی در ماه رمضان به سراغش آمد و گفت که در روز با همسر خود نزدیکی کرده

 و لذا روزه اش را به عمد شکسته و می خواهد کفاره

بدهد تا خداوند او را ببخشد.   پیامبر گفت باید 60 روز روزه بگیری. جواب داد

توانش را ندارم. گفت برده ای را آزاد کن. جواب داد، برده

ای ندارم. گفت 60 فقیر را سیر کن. جواب داد بی پولم. پیامبر قدری خرما به او داد

و گفت به مردم مستحق بده. جواب داد خودم از همه

مستحق ترم. پیامبر لبخند زد و گفت برو و با همسرت این خرماها را بخور  تا خداوند تو را ببخشد

 بارها گفت که بر مردم آسان بگیرید زیرا مبعوث نشده ام تا آن ها را به زحمت بیاندازم
 
 گفت مبادا قبل از ذبح گوسفند، در جلوی چشمان گوسفند چاقو را تیز کنید.

بدانید که حیوان هم می فهمد ،حق ندارید در دل حیوان غصه بیاندازید
 
 گفت زنی به بهشت رفت و تنها کار خوبش این بود که به گربه ای غذا می داد
 
 
 روزی مردی را دید که ژولیده است. گفت آیا در خانه ات روغن نبود

 تا با آن موهای خود را مرتب کنی؟
 
 
 می گفت ریش های خود را کوتاه نگه دارید زیرا به تمرکز و حافظه تان می افزاید
 
 در زمانی که قدری با کفار صلح شده بود.

به قصد خریدن زمینی در منطقه خوش آب و هوای طائف، عازم انجا شد.

 چند روز بعد برگشت و گفت که قبلا همه زمین ها را مردم خریده اند...

نخواست بعنوان حاکم به زور چیزی را تصاحب کند
 
 در زمانی که دختران سنگسار می شدند،دختران خود را برروی زانو می نشاند

و در جلوی دیگران آن ها می بوسید تا محبت را بیاموزند. 

از او پرسیدند فرزند پسر بهتر است یا دختر؟

 گفت هر دو خوبند اما دختر ریحانه است، برگ گل است.

 وقتی پسرش ابراهیم در سن خردسالی فوت کرد،


 بسیار گریست. گفتند چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ گفت گریه از رحم است.

 کسی که رحم ندارد، خدا هم به او رحم نمی کند

 هنگام دفن پسرش ابراهیم، کسوف شد. همه مردم این را بدلیل مصیبتی دانستند

 که به پیامبر وارد شده، حتی کفار هم کم کم داشتند ایمان می آوردند

 اما او از این موقعیت استفاده نکرد.


 به بالای منبر رفت و گفت:

 خورشید نه برای من و نه برای هیچ کس دیگر نمی گیرد و نخواهد گرفت.


 خورشید گرفتگی نشانه قدرت خداوند است

 هنگام طواف کعبه، سوار بر شتر بود و حتی حجرالاسود را با عصای خود لمس نمود.

از تعلیمات پیچیده فقهی خبری نبود. دینی ساده بود و پر از عرفان و معنویت.

وقتی سوار بر شتر طواف می کرد،

ان قدر معنویت و احساس موج می زد که مشاهده کنندگانش به گریه می افتادند

 روزی در حال عبور از حاشیه شهر به گروهی یهود

ی برخورد که در حال ساز زدن  و خواندن بودند،


او را به بزم خود دعوت کردند و او پذیرفت. شخصی از اصحاب او را دید و به یهودیان حمله کرد

 که چرا با این کار به پیامبر خدا اهانت می کنید. پیامبر بر آشفت و به صحابی گفت

که آن ها قصد محبت داشته اند و باید از آن ها عذر بخواهد
 
 گل را می بویید و می گفت که این بوی بهشت است و باید به گل ها و درخت ها احترام بگذارید

 به او گفتند این که در قرآن آمده است

که مسیحیان و یهودیان، کشیشان و احبار (علمای دین یهود) را به جای خدا می پرستند،

به چه معنا است؟ گفت همین که حرفای علمای دین خود را بعنوان حرف خدا می پذیرند

 و تحقیق نمی  کنند، یعنی پرستش.   به اصحاب گفت که هر چه بر سر یهود و مسیحیت آمده،

بر سر امت من هم  خواهد آمد و زمانی می رسد که آن ها نیز، علمای دینشان را بجای خدا بپرستند

 روزی گروهی مردان رقاص سیاه پوست از افریقا به مدینه وارد شدند

و از قضا وارد مسجد پیامبر گشتند


 و در مسجد شروع به ساز زدن و رقاصی نمودند، او آن ها را بیرون نکرد

 و نگفت که به خانه خدا توهین نموده اید،  لبخند می زد

 و حتی دختران خانه خود را بر دوش سوار کرد


 که در میان  جمعیت، بتوانند رقص سیاهان را ببینند
 
 
 واین است پیامبر رحمت که بدون شناخت کاریکاتور موهن

از او میکشند و به خورد عموم

میدهند جوانان عزیز هوشیار باشید و در راه شناخت

هر کسی به منابع درست مراجعه کنید
 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


دو قطره آب که به هم نزدیک شوند،

 تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند...

اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،

فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه

امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد...

آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،

به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود

لجوجتر و مصمم تر است.

سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.

اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.

در زندگی، معنای واقعی

سرسختی، استواری و مصمم بودن را،

در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.

گاهی لازم است کوتاه بیایی...

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...

اما می توان چشمان را بست

و عبور کرد

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...

گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی....

ولی با آگاهی و شناخت

وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
دو چیز را از هم جدا کن:

عشق و هوس

چون اولی مقدس است و دومی شیطانی،

 اولی تو را به پاکی می برد و دومی به پلیدی.
 
در دنیا فقط 3 نفر هستند

که بدون هیچ چشمداشت

 و منتی و فقط به خاطر خودت

خواسته هایت را بر طرف میکنند،

 پدر و مادرت و نفر سومی که خودت پیدایش میکنی،

 مواظب باش

 که از دستش ندهی و بدان

که تو هم برای او نفر سوم خواهی بود.
 
چشم و زبان ، دو سلاح بزرگ در نزد تواند،

چگونه از آنها استفاده میکنی؟

 مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب،

 زندگی گیر یا زندگی بخش؟
 
بدان که قلبت کوچک است پس نمیتوانی تقسیمش کنی،

هرگاه خواستی آنرا ببخشی

با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود.


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
زنی که زیاد بسم الله الرحمن الرحیم میگفت

زنى که همیشه بسم الله الرحمن الرحیم می گفت در تحفةالاخوان حکایت شده است


که مردى منافق زن مؤمنى داشت که در تمام امور خود به اسم بارى تعالى مدد مىجست


و در هر کار «بسم الله الرحمن الرحیم» می گفت


و شوهرش از توسل و اعتقاد او به بسمالله بسیار خشمناک مىشد


و از منع او چاره نداشت تا آنکه روزى کیسه کوچکى


از زر را به آن زن داد و گفت او را نگاه بدارد!


زن کیسه را گرفت و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» آن را در پارچهاى پیچید


وگفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و آن را در مکانى پنهان نمود و بسمالله گفت


.فرداى آن روز شوهرش کیسه را سرقت نمود و به دریا انداخت


تا آنکه او را بى اعتقاد و شرمنده کند.


پس از انداختن کیسه در دریا به دکان خود نشست


و در بین روز صیادى دو ماهى آورد که بفروشد.مرد منافق آن دو ماهى را خرید


و به منزل خود فرستاد که آن زن غذایى از براى شب او طبخ کند.


چون زن شکم یکى از آن ماهیان را پاره نمود کیسه را در میان شکم او دید!


بسم الله گفت و آن را برداشت


و در مکان اوّل گذاشت.چون شب شد و شوهرش به منزل آمد


زن ماهیان بریان را نزد او حاضر ساخته،


تناول نمودند.آنگاه مرد گفت: کیسه زر را که نزدت به امانت گذاشتم بیاور.


آن زن برخاسته، «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت و آن را در پیش شوهرش گذاشت


.شوهرش از مشاهده کیسه بسیار تعجب نموده


و سجده الهى را به جاى آورد و از جمله مؤمنان گردید.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
حکمت خدا

پادشاه به نجار ش گفت فردا اعدامت میکنم

نجار آن شب نتوانست بخوابد

همسر نجار گفت مانند هرشب بخواب پروردگارت یگانه است

و درهای گشایش و رحمتش بسیار

کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید

صبح صدای پای سربازان راشنید ,چهره اش دگرگون شد

,وبا ناامیدی,پریشانی وافسوس,به همسرش نگاه کرد که دریغا باورت کردم با دست

لرزان در راباز کرد ,ودستانش را جلو برد تا زنجیرکنند ,دوسرباز با تعجب گفتند

پادشاه دیشب مرد واز تو میخواهیم برایش تابوتی درست کنی

چهره نجار برقی زد ونگاهی از روی عذر خواهی به همسرش انداخت

همسرش لبخندی زد وگفت

مانند هر شب آرام بخواب ,زیرا خداوند یکتا هست و درهای گشایش بسیارند

فکر زیادی بنده را خسته میکند

,در حالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبیر کننده کار هاست

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


 موسی(ع) گفت : خدایا دوست دارم یکی از بنده ها،

 یکی از مخلوقاتتو که در ذکر گفتن برای تو به درجه اخلاص رسیده ببینم.


خطاب رسید موسی دوست داری ببینی برو کنار فلان دریا یه درختی اونجاست.

 اون مخلوق منو که دائم در ذکر منه می بینی.


اومد کنار دریا نگاه کرد دید فقط یه پرنده روی این درخت نشسته.

حجابها برداشته شد نگاه کرد دید ذاکر، این پرنده است.


داره ذکر خدا رو میگه.

از پرنده سوال کرد گفت چند وقته اینجا نشستی و داری ذکر میگی ؟


 گفت از موقعی که خدا منو خلق کرده همین جا نشستم دارم ذکرشو میگم.



موسی پرسید :  آیا آرزویی، میلی به این همه نعمات دنیایی داشتی یا نه ؟

 گفت هیچیشو نخواستم .


فقط دوست دارم یه مقدار آب بخورم . موسی تعجب کرد .

 دید روی شاخه ای نشسته که این شاخه پایین اومده چیزی تا دریا فاصله نداره.

 گفت یه مقدار به خودت زحمت بدی منقارت به آب می رسه.

 میتونی آب بخوری.این که آرزو نمی خواد!


عرضه داشت ای پیامبر خدا  ! 

 می ترسم لذت این آب خوردنه منو از مناجات با خدام وا بداره.


خدایا منم میام در خونت باهات حرف بزنم ؟  همچین میام طلبکاری میشیم ازت که ...




  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

خدا جانم سلام !

ای خدا ! ای مهربان ترین مهربانانم !

ای خدا ! ای تنها مهربان و یکتا بخشندهام !

به خدا که دوستت دارم خدا !

ای خدای رحمن و رحیم !

ای که عاشق تمام نام های تو ام!

یا لطیفِ جبار و یا عزیزِ قهار!

خدا جانم ! به کدام نام بخوانمت که بیشتر دوستم داشته باشی؟

خدایا دوست داری به چه نامی بخوانمت؟

ای که بهترین نامها از توست!

و ای که نکوترین نامها توراست!

ای نکونام ترینم!

به کدام نام نکویت بخوانم که خیره نگاهم کنی؟

چگونه باشم که دلخواه تو باشم ای دلخواهترین؟

الله جانم دوست داری چگونه صدایت کنم و چگونه بخوانمت؟


خدا ! چگونه گوش کنمت و بشنومت و بنیوشمت؟

خدا ! چگونه ببینمت و نگاهت کنم و مشاهده ات کنم و دیدارت کنم؟

خدا ! چگونه حست کنم و لمست کنم و در آغوشت گیرم؟

خدا ! چگونه بخورم بنوشم و بیاشاممت خدا؟

چگونه ببویم و استشمامت کنم؟

خدا ! چگونهات باشم خدا؟

به خدا که دوست دارم از بندهات راضی باشی خدا !

یا سریع الرضا !

ای رضا ترین و راضی ترین !

خدایا به کدامین نامت بخوانم که دوستترم بداری؟

خدایا تو را به عظیمترین نام هایت و به اسم اعظم ات می خوانم !

خدایا تو را به آن نام هایی که مقربینت و اولیائت می خوانند می خوانم !

خدا جان تو را به اسمایی که پیامبران و رسولان و امامانت می خوانند می خوانم !

خدا جانم تو را به نامی که خودت خود را بدان می خوانی می خوانم !

و خدا جانم بدان نام قسمت می دهم و استدعا می کنم

که بود و نبود مرا در خودت محو کنی !

خدا جانم خود فرمودهای که : «ادعونی استجب لکم» !

خود خواندی ام و خواستی که این چنین بخوانمت و این چنین بخواهمت





ماه من ، غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان

نه شکست و نه گرفت !

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید

ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید

زیر پاهامان ریخت ،

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !

ماه من غصه چرا !؟!

تو مرا داری و من

هر شب و روز ،

آرزویم ، همه خوشبختی توست !

ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن

کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند …

ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،

با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن

وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !



او همانی است که در تار ترین لحظه شب،


راه نورانی امید نشانم می داد …

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ،


همه زندگی ام ، غرق شادی باشد ….

ماه من !

غصه اگر هست ! بگو تا باشد !

معنی خوشبختی ، بودن اندوه است …!

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین …

ولی از یاد مبر،

پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند ،

که خدا هست ، خدا هست

و چرا غصه ؟ چرا !؟!





بنده را

بنده نگه دار

ای بنده نگه دار ...










خانم سونیا ویلیامز یک فضانورد هندی الاصل امریکایی تبار است.


او پس از بازگشت از اخرین سفر خود در سال

2014

از ایستگاه فضایی ناسا به دین اسلام و مذهب برحق تشییع رو اورد.


دلیل این تصمیم را از این خانم سوال کردند....


گفت :در مدت حضورم در ایستگاه ناسا،زمین را در تاریکی مطلق میدیدم


ولی هشت نقطه از زمین همیشه نورانی بود ودیگر اینکه مدام


در اسمان بدون کوچکترین فرکانسی ،صدای اذان می امد


وقتی به زمین برگشتم موقعیت جغرافیایی هشت نقطه نورانی را


با دقیق ترین دستگاهای مکان یاب بررسی کردم و ان


هشت نقطه نورانی عبارت بود از مکه ، مدینه،قبرستان بقیع،کربلا ،


سامرا،کاظمین ، نجف ، مشهد


من هیچ راهی جز فرود اوردن سر تعظیم و تسلیم در مقابل اسلام و شیعه نداشتم .....




خدایا


هیچ آسمونی رو بی ماه نکن

هیچ دلی رو دلتنگ نکن

هیچ چشمی رو گریان نکن

هیچ نگاه منتظری رو نا امید نکن


هیچ یاری رو تنها نکن


هیچ عاشقی رو بی پناه نکن

هیچ سری رو بی سامان نکن

هیچ شبی رو بی سحر نکن

هیچ قلبی رو دلسرد نکن

هیچ کسی رو بی همدم نکن

هیچ لبی رو بی لبخند نکن


هیچ دستی رو لرزان نکن

هیچ گمراهی رو رها نکن

هیچ دلی رو از سنگ نکن












خدای خوبم...

بخاطر تمام لحظه هایی که منتظرم بودیو نیومدم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که منو دیدیو من ندیدمت ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که برام خوب خواستیو من بد کردم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که امیدتو نا امید کردم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که برام وقت گذاشتی و من وقت نداشتم ، منو ببخش...


بخاطر تمام لحظه هایی که تنهام نگذاشتی و من خودمو تنها دیدم ......

بخاطر تمام لحظه هایی که به مهربون بودنت ، بخشنده بودنت ، آمرزنده بودنت ، بزرگ بودنت و


بودنت ...شک کردم ؛ منو ببخش..







آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا

صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری،

می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی؟!

تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟.


خــدا نــه بــرای خــورشیــد،
نــه بــرای زمیــن!
بلکــه بــه خــاطــر گلهــایــی
کــه بــرایمــان مــی فــرستــد،
چشــم بــه راه پــاســخ اســت . . .





هر وقت از همه جا نا امید شدی بدان که کارهایت درست می شود،

حدیث داریم که به عزت و جلال خودم قسم،امید بنده ای را

که به غیر من امید دارد،قطع می کنم.

اگر گوشه ی دل ما به جایی متوجه است که کسی کار ما را درست می کند،

نمی شود،یوسف از ایناروس خواست او را نزد اربابش پادشاه مصر یاد کند

و خدا 7سال دیگر با وجود اینکه یوسف توبه کرد زندان او را تمدید کرد

چرا که یک لحظه دست به دامن غیر خدا شد...فقط خدا ... خدا ... خدا...




هنوز آخـرین جملـۀ خُـدا تویِ گوشم زنگ می زند :
.
از قلبِ کوچکِ تو تا من یک راهِ مُستـقیـم است !
.
اگر گُم شدی از این راه بیــا ...
.
از دلَت شُروع کُن !!
.
" الهی و ربی من لی غیرک "



وقتیـ می گویمـ " من "

منظورمـ تمامـِ " مـن " هـایی ست

کـه در " مـا " ادغامـ شده اند...

و عـاقبـت روزیـ " او " خواهیمـ شد

و " او " تــنها یکــ "خــدا "ست

"هــا " نـدارد...

"تــو " همــ یکــ "مــن "!!!








عارفی را پرسیدند از اینجا تا به نزد خدای منان چه مقدار راه است؟

فرمود: یک قدم

گفتند: این یک قدم کدام است؟

فرمود: پا بگذار روی خودت

دریغا

که میان ما و رسیدن به " یک قدم" هزار فرسنگ است






نه تو می مانی
نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
نه تو می مانی
نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه
نه
آیینه به تو ، خیره شده است
تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است
ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن
تا خدا ، یک رگ گردن باقی است
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده


عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت،



پشت در پاکت نامه ای را دید


که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود.


فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود.


او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:


«امیلی عزیز، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. با عشق، خدا»



امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت،


با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود.


در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت:


«من که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت.


او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت


و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد،


برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد


و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت،


زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند.


مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم.


بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »

امیلی جواب داد: «متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام.»

مرد گفت: «بسیار خوب خانم، متشکرم»


و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند. »

همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند،


امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد.


به سرعت دنبال آنها دوید: «آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید.»


وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد


و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.

مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید،


یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید


و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد،


پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:


«امیلی عزیز، از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم، با عشق، خدا »





جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکے آمد و گفت :

سـ ه قفل در زندگے ام وجود دارد و سـ ه کلید از شما مےخواهم.

قفل اول اینست کــ ه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.

قفل دوم اینکــ ه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.

قفل سوم اینکــ ه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ فرمود :

براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان.

براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.

براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد: سـ ه قفل با یک کلید ؟!

شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود....
همان دل های بزرگی که جای من در آن است...
آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم..
دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم...
هنوز خدایت همان خداست...
هنوز روحت از جنس من است..
اما من نمی خواهم تو همان باشی...
تو باید در هر زمان بهترین باشی...
نگران شکستن دلت نباش...
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند
و جنسش عوض نمی شود....
و می دانی که من شکست ناپذیر هستم...
و تو مرا داری ... برای همیشه...
چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم...
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام...
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم..
دلم نمی خواهد غمت را ببینم...
می خواهم شاد باشی...
این را من می خواهم...
تو هم می توانی این را بخواهی... خشنودی مرا...
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد...
شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
نه من هم دل به دلت بیدارم...اما...
فقط کافیست خوب گوش بسپاری...
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن...
پروردگارت...

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه ی جهان را فهرست وار بنویسند .
دانش آموزان شروع به نوشتن کردند .
معلم نوشته ها را جمع آوری کرد .
با آنکه همه یکی نبودند ، اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند:
اهرام مصر
دیوار بزرگ چین
تاج محل
کانال پاناما
کلیسای سنت پیتر و... .
در میان نوشته ها کاغذ سفیدی به چشم می خورد .
معلم پرسید:
«این کاغذ سفید مال چه کسی است؟»
یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد.
معلم پرسید: دخترم تو چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک پاسخ داد: عجایب موجود در جهان خیلی هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم .
معلم گفت : بسیار خوب ، هر چه در ذهنت است بگو ، شاید بتوانم کمکت کنم !
در این هنگام دخترک مکثی کرد و گفت:
به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از:
لمس کردن
چشیدن
دیدن
شنیدن
احساس کردن
خندیدن
و
عشق ورزیدن ...


پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت.

{{{آری عجایب واقعی همین هدایایی هستند که ایزد یکتا به ما عاشقانه یادگاری داده

تا ما از آن برای شناخت و درک مفاهیم و ارزش های دنیای پیرامونمان استفاده نموده

تا به حقیقت ذات مقدسش برسیم

اما ما آن ها را ساده و معمولی می انگاریم و به سادگی از کنارشان عبور می کنیم.}}}

چقدر بی معرفت و قدرنشناسیم...






  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

مخاطب خاص من...


من هم یک مخاطب خاص دارم "


مخاطبم هر روز ب من عشق میورزد


او شب ها قبل از خواب برایم قصه میگوید


صبح ها مرا با بوسه خود بیدار میکند


روزی سه بار صدایم میکند تا با او عاشقانه سخن بگویم


او عاشق من است


اما

اما من گاهی دست رد ب سینه ی عشق او میزنم


زمانی ک صدایم میکند تا با او سخن بگویم ،به او اعتنایی نمیکنم


کتابی پر از نامه های عاشقانه به من داده و


از من خواسته بخوانمش ولی من چیزی از آن نمیدانم


شب ها بدون توجه به او میخوابم و صبح ها بدون یاد او بیدار میشوم


گاهی به عشقش خیانت میکنم


اما او همچنان عاشق من است.......




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


داستان گنجشک و خدا.......


مدتها بود که گنجشک با خدا هیچ سخنی نمی گفت......


فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان می گفت :


من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود


و یگانه قلبی که درد هایش را در خود نگه می دارد.

و سرانجام گنجشک روی شاخه از درختان دنیا نشست.


فرشتگان چشم بر لب هایش دوختند ..


گنجشک هیچ نگفت. و خدا لب به سخن گشود و گفت :


با من بگو از انچه سنگینی سینه ی توست

گنجشک گفت : لانه ی کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود


و سر پناه بی کسی ام! طوفانت آن را از من گرفت.....!


تنها دارایی ام همان لانه ی محقر بود که آن هم........

و سنگینی بغض راه را بر کلامش بست.....


سکوتی در عرش طنین انداز شد... همه ی فرشتگان سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود و تو خواب بودی.


به باد گفتم تا لانه ات را وازگون سازد.


آنگاه تو از کمین مار پر گشودی

گنجشک ، خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت : و چه بسیار بلا ها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم


و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی....!

اشکی در دیدگان گنجشک نشسته بود.ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.


های های گریه اش ملکوت خدا را پر کرد.....

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com




 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


خدایــ❤ــا ....!!!


اینقـــدر بهــم ظرفیــت بــده ؛


که نعمـــت هـایی که از روی بخشنــدگی ات بهــم میــدی


,به پای ٍ لیــاقت خودم ننـــویسم ... !


✿ خـدایـا !...یــادتـــ مـی آیـَد ،خـواسـتـم کـنـارم بـاشـی ،نـخـواسـتـی. . . !


گـفتی :


" کِـنـار کـ ه هیـچ ،مـیــ شـَوم نـزدیـکـــ تـر از رَگــ ِ گـَردنـَتـــ ... "


بـاشَـد . . . قـَبـول .


✿ فـقـط می خواهم بگویم :


جـهنـم کـ ه آتـش نـمـیــ زنـد ،مـَنی را کـ ه نـزدیـکـــ تـر از رَگــ ِ گـردنـم خـداسـتــ ...


•● ✿ مـگـر نـ ه ، مـِهـرَبـان پـَروردگـار ِ مَن ؟

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


اللّهُــــــــم...

إنی أستودعک قَلبـــ♥ـــی

فلا تَجعل فیه أحدٌ غیرکــــــــــــ...

خدایـــــا...

قَلبَــــ♥ــم را بِه تـــــــــو می سِپارَم

پَس دَر آن هیچ کَســـــــــی جز خـــــــــودِت را قَرار نَده...

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
تو بینایی ، اما بینایی تنها برای التیام دردهای ما و


آسوده کردن دل های ما بس نیست .


چه بسیار کسی که بینا بوده ودیده ،


اما دیدنش به فریاد من نرسیده ، دزد به غافله می زند ،


کاروان سالار می بیند ، اما چه فایده ؟


پیرزنی در خیابان زمین می خورد ـ عابران می بینند و


بی اعتنا وعجول می گذرند


از دیدنشان ، از بیناییشان چه سود ؟


گاه این دیدن آنقدر سرد ودور وبی اعتنااست ،


که آرزو می کنم کاش نبودند ، کاش نمی دیدند ،


کاش با درد خودم تنها بودم ، بینایی دیگران وقتی تورا آسوده


می کند که بی اعتنا نباشند ،


وقتی بعد از ماجرایی تلخ ، کسی پیش می ایدو


می گوید من دیدم چه شد وآماده ام اگر شکایت کنی شهادت بدهم


آن تلخی کم میشود ودل کمی ارام می گیرد


شاهدی که تو باشی ، پیش از ماجرا پیش امده ای


به پیامبرت گفته ای بگوید همین یک شاهد اورا بس است .


راست گفته ای . تو اگر شاهدِ کسی باشی ، به دیگران چه نیاز



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

از گرفتاری هایت گله میکنی؟

و پیش بندگانم شکایت میبری؟

نمی دانی...

تا به حال شکایت تورا نافرمانی هایت را

پیش فرشتگان نبرده ام وهیچ نگفته ام!

جایی گوشه قلبت مرا به خاطر آور که تو را در ذات خود یاد خواهم کرد! 


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com





آرامش دنیا مال کیست؟؟
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت


و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش

داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛


تو همه شیرینیهاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.

پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت


کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون

جوری که قول داده بود تمام شیرینیهاشو به پسرک داد.

همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد.


ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر میکرد که همون

طوری که خودش بهترین تیله شو یواشکی پنهان کرده،


شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه

شیرینیها رو بهش نداده .

نتیجه اخلاقی داستان :

عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست

آرامش مال کسی است که صادق است

لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی میکند

آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند...


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



کودک نجوا کرد :خدایا با من حرف بزن

مرغ دریایی اواز خواند و کودک نشنیدش

سپس کودک فریاد زد :خدایا با من حرف بزن

رعد در اسمان پیچید اما کودک گوش نداد

کودک نگاهی به اطرافش کرد گفت خدایا پس بگذار ببینمت

ستاره ای درخشید ولی کودک توجه ای نکرد

کودک فریاد کرد خدایا اااااااا به من معجزه ای نشان بده

ویک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید

کودک با ناامیدی گریست

خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی

بنابراین خدا پایین امد و کودک را لمس کرد

ولی کودک پروانه را کنار زد و رفـــــــــــت.....

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی