عشق فقط خدا

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

عشق فقط خدا

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در آنسوی خط زمان
ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با تو ام با نی عالم با تو ام ای مهربانم
ای تو خورشید فروزان من شبم شب را بسوزان

کوچکم با قطره بودن راهی ام کن سوی دریا
عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان و بی مکان
وصل در عین جدایی زندگی با جان جان
..زندگی با جان جان

عاشقان در شوق پروازند از این خاکدان
چون که باشد پای یک عشق خدایی در میان...

کانال تلگرام ما
contact
جهت ورود کلیک کنید :)
جست و جو
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۷۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق فقط خدا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دلم کمی خدا می خواهد…

کمی سکوت…

کمی آخرت…

دلم دل بریدن می خواهد…

کمی اشک …

کمی بهت…

کمی آغوش آسمانی…

دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!! و یک خدا!!

تا کمی با هم قدم بزنیم ..

فقط همین!


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

روزگارم این است :

    دلخوشم با غزلی

         تکه نانی ، آبی

              جمله ی کوتاهی

                         یا به شعر نابی

و اگر باز بپرسی گویم :

       دلخوشم با نفسی

             حبه قندی ، چائی

                     صحبت اهل دلی

                         فارغ از همهمه ی دنیایی ...


سهراب سپهری
gol_4_gif.gif

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

گاهی که میرسم به تَهِ تَه ِخط گرفتاریهام

همونجا که حرفی نمی مونه جز شکایت کردن

چشمامـو میبندم و به بعضی آدمـهـای دیگر فکــر میکنم ...


به آدماے گرفـــتار تر، مـــریض تر، تنـــهاتر ...

خدایا شکــــرت ...


تصاویر زیبا, رویش گل

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

monajat-imam-sajad-07.jpg

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

اشعار تصویری زیبا و عاشقانه از شاعران معروف

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

92545012824821697975.jpg

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

زندگی دفتری از خاطره هاست


یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک


یک نفر همدم خوشبختی هاست


چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد


ما همه همسفریم .............


عکس متحرک باران

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن وبخور و برای من دعا کن.


بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.


آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ولی من صدای دعای تورا


نشنیدم! بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش


صدای شکستن گردوها را شنیده است!!


Walnuts31.jpg

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


همیشه یادت باشه که :


آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد . . .



4q7goox.jpg

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﻨﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟ 
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ، 
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ . ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ .
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ! … 

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ . 
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ،
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ . 
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ' ﺯﻫﺮ' ﺭﯾﺨﺘﻢ 
ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ' ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ 
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ 
ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ ! 
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ؟ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ِ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ، ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ 
ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎ آﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﻨﻪ 
thumb_HM-2013775985417871801406954700.86

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

شیطان برای پدر و مادرمان (آدم و حوا) سوگند خورد که خیر خواه آنان


هست ،دیدی با آنها چه کرد !!؟؟؟



حال که به گمراه کردن ما قسم خورده ، معلوم است چه خواهد کرد!!!


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

پنج معجزه گریه و اشک ریختن از ترس خداوند

امام جعفر صادق علیه‌السلام فرمودند: هر چیزى پیمانه و وزنى دارد

مگر اشکها؛ زیرا قطره‌‏اى اشک دریاهایى از آتش را فرو مى‏‌نشاند.

و هرگاه چشم در اشک خود غرق شود، گَرد هیچ فقر و ذلّتى بر چهره

آن ننشیند. و هرگاه اشکها سرازیر شود خداوند آن چهره را بر آتش حرام

گرداند. و اگر گرینده‏‌اى در میان امتى بگرید همه آن امّت مشمول رحمت

مى‏‌شوند.

«بحارالأنوار، جلد ۹۳، صفحه ۳۳۱»


aksgif_ir_eidghadir_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D

39591228914971189634.jpg

aksgif_ir_eidghadir_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D


رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را درآب

آب در حوض نبود

تواگر درتبش باغ خدا را دیدی

همتی کن وبگو ماهیها

حوضشان بی آب است

باد میرفت به سر وقت چنار

من به سر وقت خدا میرفتم


(سهراب سپهری)

aksgif_ir_eidghadir_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D

90555344215694967971.jpg

aksgif_ir_eidghadir_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D

39314050788344244497.jpg

aksgif_ir_eidghadir_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D


ﺍﺯ شیخی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ، چه به ﺪست ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ؟

ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻫﻴــﭻ ...! ﺍما، ﺑﻌﻀﯽ چیزﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ؛

ﺧﺸﻢ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ

ﻭ ﻣﺮﮒ ...

┘◄ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑـه ﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎﻟماﻥ ﺧﻮﺏ می ﺸﻮﺩ؛

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍدن ها ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ و راحت مان می کند ...

خدایا بگیر از من هر آنچه میگیرد تو را از من



aksgif_ir_eidghadir_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D

الهی! در دلِ دوستانِ تو، نور عنایت پیداست و جان ها در آرزوی


وصال توحیران و شیداست. چون تو مولا که راست؟


و چون تو دوست کجاست؟



عکس های متحرک الله

aksgif_ir_eidghadir_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D

323536_4A6p9goE.gif



aksgif_ir_eidghadir_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D

هیچ گاه


به خاطر ” هیچ کس


دست از ” ارزشهایت ” نکش؛


چون … زمانی که آن فرد از تو دست بکشد؛


تو می مانی و یک ” منِ ” بی ارزش . . .


0.366043001341925160_jazzaab_ir.gif

عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

خدایا........

با تو می گویم حرفهایم را... دلتنگیهای وجودم را... و آشفتگیهای درونم را....

خدایا........

قلب مترسک تنها را دریاب... می دانم همین نزدیکیهای تو! و من بی فرجام چنان دورم از تو که گاهی نامت را نمی دانم!

که نشانی ات را از هر که پرسیدم خود آواره دیارت بود!

خدایا.......

از من مپرس که پاسخی ندارم جز شرمندگی... جز درماندگی... از خویش هیچ نیاموخته ام مگر ندانستن... مگر نادانی!

خدایا.......

صدایت می کنم! جواب از این بی دل آشفته حال دریغ مکن ور نه گم می شوم در سیاهی و دو رنگی روزگار... گم می شوم و راه پیدا نمی کنم در این سکوت بی نام نیمه شب!

خدایا.......

می خواهم در این نسیم سحرگاه تو را باز شناسم از سیاهی!

دلتنگم ... تنهایم ... دردمندم... و نیازمندم به درگاهت... دستم را رها مکن که اگر تو راه به من نشان ندهی  چگونه در این ظلمت به خانه باز گردم!

خدایا.......

جهان و هر چه در آن است نشانی تو و آوارگی نشانه  من... کوه و جنگل و دریا نشان از عظمت تو و اشک و آه و حسرت نشانی من!

خدایا.......

تو کریمی و بخشنده... تو یگانه ای و بی نیاز ... تو رئوفی و بزرگ... تو پشت و پناه  و تکیه گاه دردمندانی... و من حقیر و سرگشته و حیران !

خدایا.......

این بنده خاطی و بیچاره را ببخش و  از درگهت نا امید مگردان... اگر چه در وقت دلتنگی  و  دردمندی دست نیاز به درگاهت دراز می کنم و در هنگام حلاوت و سر خوشی از تو دورم!

خدایا.......

غمگینم و آزرده ... دلگیرم و تنها... بی پشت و پناهم و سر گردان... دلشکسته ام و  به هر که و هر چیز رو کردم جز زخم عایدم نگشت! پس قلب شکسته ام را دریاب و مرا از غم و غصه های دنیوی برهان!

خدایا......

نگاه گرمت را  از من مگیر که محتاج گرمای بی رنگ و ریایم...  و این سرما که بر وجودم رخنه کرده  از قلب فرتوتم  بزدا که  تنها بی نیاز یکتا تویی و بس!

خدایا.......

قطره های اشک پنهانم را فقط تو می بینی و همزاد غم بودن ذهنم را تنها تو می دانی و آنچه گذشته ام را با غم و امروزم را با درد می سازد  تو می فهمی!

خدایا.......

مرا از هر بنده بی نیاز گردان و بر من رحم کن بر من که نا توانم بر من که محتاج صبوریم صبری عطا کن  و قلبی روشن و بی کینه!

باشد که هیچ جز عشق و محبت درون سینه نداشته باشم!

و.......

دلم عجیب گرفته است

کجاست پنجه شیرینت ای نوازشگر

که تار های دلم را به زخمه ای بنوازد.........؟؟؟

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰



همه چیز پول نیست...
این نیازمند با چند کلمه تونسته یک انرژی فوق العاده مثبتی رو به همه برسونه .
نوشته کمک کن و یا یک لبخند بزن !

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

پسر کوچکی برای مادر بزرگش می پرسد که چگونه همه چیز ایراد دارد و هیچ چیز عالی بنظر نمیرسد.مدرسه ، خانواده،دوستان و ... مادربزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو میپرسد:

کیک دوست داری؟ وپاسخ پسر مثبت است!

-روغن چطور؟

-نه!

-دوتا تخم مرغ؟

-نه مامان جون!

آردچی؟

جوش شیرین چطور؟

نه مادربزرگ حالم از همشون بهم میخوره!

-بله همه این چیزها به تنهایی بد به نظر میرسه اما وقتی باهم مخلوط بشن یه کیک خوشمزه میشه! خدا هم میدونه که وقتی همه سختی هارو به درستی کنار هم قرار بده از نوع صبر انسانها و نوع نگرش و مواجهه انسانها با مشکلات نتیجه زیبا و جالبی بدست میاد...





 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com






  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰
حکایت در مورد آهنگری است که پس از گذراندن جوانی پر شر و شورش تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند.

سالها با علاقه کار کرد ؛به دیگران نیکی کرد،اما با تمام تلاشش در راه خدایی شدن،چیزی درست به نظر نمیرسید،حتی مشکلاتش روز به روز و مدام بیشتر میشد...

یک روز عصر دوستی که به دیدنش آمده بود،از وضعیت سخت زندگیش مطلع شد،گفت واقعا عجیب است!درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی توبه کنی و خداترس شوی زندگیت بد تر شده نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی هیچ چیز بهتر نشده است....

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد...او هم بارها این فکر را کرده بود اما نمیدانست چه بر سر زندگیش آمده است اما نمیخواست دوستش را بی پاسخ بگذاردو شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که میخواست یافت..این پاسخ آهنگر بود...

در این کارگاه فولاد خام برایم می آورند و باید از آن شمشیر بسازم،میدانی چطور این کار را انجام میدهم؟؟

اول تکه فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا داغ شود،بعد با بی رحمی تمام سنگین ترین پتک را برمیدارم و پشت سرهم به آن ضربه میزنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که من میخواهم،بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم،در این لحظه تمام کارگاه را بخار آب میگیرد،

فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما ناله میکند و رنج میبرد،باید این کار را آنقدر انجام دهم تا به شمشیر مورد نظرم دست پیدا کنم،یکبار کافی نیست،آهنگر مدتی سکوت کرد،،،

گاهی فولادی که به دستم می رسد نمیتوامد تاب این تغییر را بیاورد حرارت و ضربات پتک و آب سرد تمامش را ترک می اندازد،میدانم از این فولاد هرگز شمشیری مناسب در نخواهد آمد،،،باز مکث کرد و ادامه داد،،

میدانم که خدادارد مرا در آتش رنج امتحان میکند...ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده را پذیرفته ام گاهی به شدت احساس سرما میکنم،،، انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می برد،،،،اما تنها چیزی که میخواهم این است...

خدای من از کارت دست نکش،،،،تا شکلی را که تو میخواهی بگیرم،،،با هر روشی که می پسندی،،،ادامه بده،،،تا هر مدت که لازم است،،،ادامه بده،،،اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن...

عشق فقط خدا...


http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSbqRIf-idshz9cq8CtvDxkfJxRCajySQQZcjiZFK3qYnWG9tFlSg

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

خاک هر شب دعا کرد...

از ته دل خدا را صدا کرد....

یک شب بالا خره دعایش اثر کرد...یک فرشته تمام عالم را صدا کرد...

و خدا قدری خاک برداشت ...آسمان را در آن کاشت...خاک را توی دستان خود ورز داد....روح خود را به او قرض داد...تمام عالم را به سجده اش خواند...

خاک توی دستان خدا نور شد....نور....ومعنی عشق شد...

 راستی من همان خاک هستم...پس چرا گاهی آنقدر از خدا دور هستم؟؟؟؟


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
وسعت دوست داشتن را اندازه نگیر ...

زیادش هم کم است ...

رشد کن ...

شکل بگیر ...

و کامل شو ...

خودِ دوست داشتن مهم است ...

نه زمانش ...

نه پایداری اش ...

نه مالکیتش ...

و نه حد و حدودش ...

سرت را بالا کن ...

نگاه کن ...

دوست داشتن خدا را ببین ...


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
گفتم از زشتی گفتار بدم ، گفت : “بیا”

از سیه کاری رفتار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از غفلت دل ، از هوسم ، از نفسم

صاحب آن همه کردار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از سرکشیم ، سینه سپر ، داد زدم

نیستم خسته دل از کار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم

دائما در پی پندار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره

غوطه ور مانده در افکار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم ای چشمه ی خوبی ، سحری چشم گشا

نگر اعمال شرر بار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم ای صاحب این سفره که خوبان جمعند

گفته بودی که خریدار بِدم ، گفت : “بیا”

گفتم آینه شیطان شده بودم عمری

خسته از دست همین یار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم خدا ز دست دل من رنجیده

من همان عبد گنهکار بدم ، گفت : “بیا”


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com
عشق فقط خدا

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

میگویند روزی ملا به همسرش گفت برایم شیرینی درست کن که تعریف آن را از ثروتمندان زیاد شنیده ام..

همسرش میگوید:آرد گندم نداریم..

ملا میگوید:آرد جو استفاده کن!

همسرش میگوید:شیر هم نداریم..

ملا میگوید:به جایش آب بریز!!

همسر ملا میگوید:شکر نداریم..

ملا میگوید:شکر نمیخواهد!!!

همسر ملا دست به کار میشود و به اصطلاح با آرد جو و آب شیرینی میپزد!

ملا بعد از خوردن قیافه اش در هم میرود ومی گوید:

چه ذائقه بدی دارند این ثروتمندها!!!

حالا ببینید حکایت بسیاری از ما وقتی میخواهیم به موفقیت برسیم..

به ما میگویند کینه ها را از دلت بیرون بریز که نزدیکترین راه خوشبختی رها شدن است..

میگوییم:یکی از دلائلی که میخواهم موفق باشم کم کردن روی بعضی هاست!! این یکی را بیخیال!!!..

به ما میگویند:هرچه را در زندگیت لازم نداری از زندگیت خارج کن تا روح طراوت وسعادت در زندگیت جریان یابد.

پاسخ میدهیم وقتی به ثروت رسیدم هر آنچه نیاز دارم تهیه میکنم !!

میگویند ورزش کن که برای زندگی سعادتمند به نشاط و سلامتی نیاز داری میگوییم: هنگامی که موفق شدم و پول کافی بدست آوردم  بهترین امکانات ورزشی رو تهیه میکنم!!!!

آنوقت همانگونه که ملا به نان شیرینی نگاه میکرد ما هم به نانی که برای موفقیت خود درست کردیم نگاه میکنیم و میگوییم:

چه دل خوشی دارن بعضیا!!!!


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

سفره خالی

یاد دارم در غروبی سرد سرد ...

میگذشت از کوچه ما دوره گرد ..

 داد میزد کهنه قالی میخرم ...

دست دوم جنس عالی میخرم...

کاسه و ظرف سفالی میخرم....

گر نداری کوزه خالی میخرم...

اشک در چشمان بابا حلقه بست ...عاقبت آهی کشید بغضش شکست...

.اول ماه است و نان در سفره نیست...

ای خدا شکرت..ولی این زندگیست؟؟؟

بوی نان تازه هوشش برده بود...

اتفاقا مادرم هم روزه بود...

خواهرم بی روسری بیرون دوید...گفت آقا سفره خالی میخرید؟؟؟؟....

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

پیرمرد روستا زاده ای بود که یک اسب و یک پسر داشت...

روزی اسب پیرمرد فرار کرد..همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیرمرد آمدند وگفتند:عجب شانس بدی داری که اسبت فرار کرد..پیرمرد جواب داداز کجا میدانید این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی من؟همسایه ها با تعجب جواب دادند:معلومه که این از بدشانسیه...

هنوز یک هفته از این ماجرا گذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت..همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند و گفتند عجب اقبال بلندی داری که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت پیرمرد پاسخ داد از کجا میدانید این از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی؟

...فردای آن روز اسب های وحشی پسر پیرمرد را زیر گرفتند و پایش را شکستند...همسایه ها بار دیگر آمدند و گفتند عجب شانس بدی و کشاورز پیر گفت از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی من؟...وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند خوب معلومه این از بدشانسی تو بوده پیرمرد کودن...

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سرباز گیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند..پسر پیرمرد بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد...همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند و باز گفتند عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد وپیرمرد  باز گفت از کجا میدانید که...؟

.

.


....شانس نام مستعار خداست آنجا که نمیخواهد امضایش پای داده هایش باشد... 


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

داستان در مورد یک کوهنورد است که میخواست از بلندترین کوهها بالا برود...

او پس از سالها آماده سازی و تمرین در مورد یک قله سخت ماجرا جویی خود را آغاز کرد... ولی از آنجا که افتخار صعود رافقط برای خودش میخواست تصمیم گرفت شبانه و تنها از کوه بالا برود...

شب بلندی های کوه را تماما در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دیدابرها روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود همانطور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد ودر حالی که به سرعت سقوط میکرد از کوه پرت شد...

در حال سقوط لکه های سیاهی را مقابل چشمانش می دیدو احساس وحشتناک مکیده شدن توسط قوه جاذبه او را در خود فرو برد...در آن لحظات ترس عظیم همه رویدادهای خوب و بد زندگی یادش آمد اکنون فکر میکرد مرگ چقدر به او نزدیک است ناگهان احساس کرد طناب به دور بدنش محکم شد!! بدنش میان آسمان و زمین معلق بود وفقط طناب او را نگه داشته بود...در این لحظه برایش چاره ای نماند بعد از مدتها به یاد خدا افتاد ...فریاد کشید...

خدایا کمکم کن ...

ناگهان صدای پرطنینی که از آسمان شنیده میشد جواب داد از من چه میخواهی ...؟

خدایا نجاتم بده..

واقعا باور داری من میتوانم نجاتت بدهم؟؟

البته که باور دارم

اگر یقین داری طناب ی را که دور کمرت بسته شده را باز کن ...یک لحظه سکوت...

ومرد تصمیم گرفت با تمام قوا به طناب بچسبد...

گروه نجات میگویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند...

بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم به طناب چسبیده بود!!!

او فقط یک متر با زمین فاصله داشت!!!!!


خدا در سخت ترین و حساس ترین لحظات با ماست...بدون اینکه فریاد بزنیم...
.
.
کمک.
..

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


پیر مرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند.

افکارنیوز: زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.

این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند.

پیر مرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است!

از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود.

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰
خانم حمیدی ، برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت ! اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه ! مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد ، اما

مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان ! ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه ! یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت : از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !

یعنی مامانت اونو برداشته ؟ مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم ! تو ایمیل خودش نوشت : مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ، و درضمن نمیگم که

برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده ! با عشق … مسعود ! روز بعد ایمیل مادرِ مسعود : پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری، و در ضمن نمیگم که

 رابطه نداری ! اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود ! با عشق … مامان

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

ای عشق من" زیباترین معشوق من

آندم که با یاد توام "عاشق ترین عاشق منم

در وصف تو عاجز منم" آندم که تو یاد منی

ای عشق من" هستی من "معشوقه ی زیبای من

هر دم که من یاد توام " با یاد تو من صاحب عشق توام

ای نازنین "خدای یکتای زمین "ای مهربان "ای بهترین

در دل بمان "همچون خدای بی کسان


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

با تو حکایتی دگر این دل ما به سرکند


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

خدای نازنینم ، تا یادت می کنم باران می آید...

نمی دانستم لمس خیالت هم وضو می خواهد...


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

چشمانم رابستم

به هرچه که خواهد شد

چون او به برگشت بنده اش امیدواراست و

من به آغوش دوباره اش


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

عشق فقط خدا


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...

بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,


به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,


خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,


دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,


دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,


همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,


من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور آب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,


ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی آبروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,


یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


داستان مرد خوشبخت

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند".

تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم می‌توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود". شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.... آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.

آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید.

"شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم!

چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟"

پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،

اما...

.

.

.

مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰




داستان ویژگی های کسانی که از محنت دیگران محزون اند...



وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم...

جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند...

به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند...

شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال داشتند ولباس هایی کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد...

دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها...

و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند....

وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟پدر خانواده جواب داد:

لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه، قیمت بلیط ها را اعلام کرد... .

پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده بلیط پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!

متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت...

بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت در باره برنامه های سیرک بودند .

معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید...



ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد...

و پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود،

همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا....

مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد......


بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم...

و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم رفته بودم... .



بیاییم ثروتمند زندگی کنیم به جای آنکه ثروتمند بمیریم...

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

خدا در بیابان های خالی از انسان نیست...

خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست...

به دنبالش نگرد...

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست...

خدا در قلبی است که برای تو می تپد...

خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد...

خدا آنجاست...

در جمع عزیزترینهایت... خدا در دستی است که به یاری می گیری...

در قلبی است که شاد می کنی... در لبخندی است که به لب می نشانی...

خدا در بتکده و مسجد نیست...

گشتنت زمان را هدر می دهد...

خدا در عطر خوش نان است...

خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی...

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن...

خدا آنجا نیست...

او جایی است که همه شادند...

و جایی است که قلب شکسته ای نمانده...

در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش...

در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش...

باید از فرصت هایکوتاه زندگی جاودانگی را جست...

زندگی چالشی بزرگ است...

مخاطره ای عظیم...

فرصت یکه و یکتای زندگی را...

نباید صرف چیزهای کم بها کرد...

چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد... .

زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد... .

زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم...

و سپیده دمان از آن بیرون می رویم...

فقط یک چیزهایی اهمیت دارند...

چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند...

همچون معرفت بر الله و به خود آیی...

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم...

و با بی پروایی از آن درگذریم...

دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم...

سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است...

و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند...

کسانی که از دنیا روی برمی گردانند...

نگاهی تیره و یأس آلود دارند...

آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند...

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم...

سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:

آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!


  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


خدایا........


با تو می گویم حرفهایم را... دلتنگیهای وجودم را... و آشفتگیهای درونم را....


خدایا........


قلب مترسک تنها را دریاب... می دانم همین نزدیکیهای تو! و من بی فرجام چنان دورم از تو که گاهی نامت را نمی دانم!


که نشانی ات را از هر که پرسیدم خود آواره دیارت بود!


خدایا.......


از من مپرس که پاسخی ندارم جز شرمندگی... جز درماندگی... از خویش هیچ نیاموخته ام مگر ندانستن... مگر نادانی!


خدایا.......


صدایت می کنم! جواب از این بی دل آشفته حال دریغ مکن ور نه گم می شوم در سیاهی و دو رنگی روزگار... گم می شوم و راه پیدا نمی کنم در این سکوت بی نام نیمه شب!


خدایا.......


می خواهم در این نسیم سحرگاه تو را باز شناسم از سیاهی!


دلتنگم ... تنهایم ... دردمندم... و نیازمندم به درگاهت... دستم را رها مکن که اگر تو راه به من نشان ندهی  چگونه در این ظلمت به خانه باز گردم!


خدایا.......


جهان و هر چه در آن است نشانی تو و آوارگی نشانه  من... کوه و جنگل و دریا نشان از عظمت تو و اشک و آه و حسرت نشانی من!

خدایا.......

تو کریمی و بخشنده... تو یگانه ای و بی نیاز ... تو رئوفی و بزرگ... تو پشت و پناه  و تکیه گاه دردمندانی... و من حقیر و سرگشته و حیران !


خدایا.......


این بنده خاطی و بیچاره را ببخش و  از درگهت نا امید مگردان... اگر چه در وقت دلتنگی  و  دردمندی دست نیاز به درگاهت دراز می کنم و در هنگام حلاوت و سر خوشی از تو

دورم!


خدایا.......


غمگینم و آزرده ... دلگیرم و تنها... بی پشت و پناهم و سر گردان... دلشکسته ام و  به هر که و هر چیز رو کردم جز زخم عایدم نگشت! پس قلب شکسته ام را دریاب و مرا از


غم و غصه های دنیوی برهان!


خدایا......


نگاه گرمت را  از من مگیر که محتاج گرمای بی رنگ و ریایم...  و این سرما که بر وجودم رخنه کرده  از قلب فرتوتم  بزدا که  تنها بی نیاز یکتا تویی و بس!


خدایا.......


قطره های اشک پنهانم را فقط تو می بینی و همزاد غم بودن ذهنم را تنها تو می دانی و آنچه گذشته ام را با غم و امروزم را با درد می سازد  تو می فهمی!


خدایا.......


مرا از هر بنده بی نیاز گردان و بر من رحم کن بر من که نا توانم بر من که محتاج صبوریم صبری عطا کن  و قلبی روشن و بی کینه!


باشد که هیچ جز عشق و محبت درون سینه نداشته باشم!

و.......

دلم عجیب گرفته است


کجاست پنجه شیرینت ای نوازشگر


که تار های دلم را به زخمه ای بنوازد.........؟؟؟

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰


فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن


اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم


اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم


اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم


برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم پس خشمگین نشو اگر بارها و بارهای مطلبی را برای من تعریف میکنی


وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن، زمانی را به یاد بیاور که مجبور میشدم با هزار و یک بهانه تو را وادار به حمام کردن کنم


وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سئوالاتی می کنم با لبخند تمسخر آمیز به من ننگر


وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و صبر کن تا بیاد بیاورم، اگر نتوانستم بیاد بیاورم عصبانی نشو، برای من مهمترین چیز نه صحبت کردن ، که تنها با تو بودن و تو را برای شنیدن داشتن است


وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده … همانگونه که تو اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی


وقتی نمیخواهم چیزی بخورم مرا وادار نکن من خوب میدانم که کی به غذا احتیاج دارم


روزی متوجه میشوی که علیرغم همه اشتباهاتم همیشه بهترین چیزها را برای تو میخواستم و همواره سعی کردم بهترین ها را برای تو فراهم کنم


از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو تو باید مرا درک کنی


یاریم کن، همانگونه که من یاریت کردم ان زمان که زندگی را آغاز کردی


زمانی که می گویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم و می خواهم بمیرم، عصبانی نشو … روزی خود خواهی فهمید


کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو، این راه را به پایان برسانم


فرزند دلبندم، دوستت دارم

  • مرتضی زمانی
  • ۰
  • ۰

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

خدا را دوست دارم چون،با هرuser name که باشم،من راconnect می کند

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه تا خودم نخوام مرا D.C نمیکند

خدا را دوست دارم،به خاطر اینکه هیچ وقت به من پیغامline busy نمیدهد

خدارا دوست دارم،به خاطر اینکه با یکdelete هر چی بخوام پاک میکند

خدا را دوست دارم،به خاطر اینکه اینهمهwallpaper که update میکند

خدا را دوست دارم،به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم میاد،من راlog off نمیکند

خدا را دوست دارم،به خاطر اینکه همه چیز من را میداند ولیsend to all نمیکند

خدا را دوست دارم،به خاطر اینکه میگذارد هر جایی که میخواهم visible-In بروم

خدا را دوست دارم،به خاطر اینکه همیشه جزءfriend هام میماند و من راdelete و ignore نمیکند

خدا را دوست دارم ،به خاطر اینکه اراده کنم،on میشود و من میتوانم باهاش حرف بزنم

خدا را دوست دارم ،به خاطر اینکه passwordاش را هیچوقت یادم نمیرود
فقط کافیه به دلم سر بزنم

خدا را دوست دارم،به خاطر اینکه اینهمهfriend برای منadd میکند

خدا را دوست دارم،به خاطر اینکه از من می پذیرد که بگویم:

خدا را دوست دارم


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

آنگاه که نمادی از امید در فنجان قهوه ات نمی بینی و در طالعت نیز خبری از معجزه نیست ،

بدان که خداوند همه چیز را به خودت سپرده تا بهترین ها را بسازی


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

خالق ما بهشتی دارد نزدیک و زیبا
دوزخی دارد ب گمانم کوچک و بعید
و در پی دلیلی ست ک ببخشد مارا
گاهی ب بهانه یک (دعا) در حق دیگری...
شاید حالا آن لحظه بی دلیل باشد


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


دستهایم آنقدر بزرگ نیست که

چرخ دنیا را به کامتان بچرخانم ...اما...

یکی هست که بر همه چیز تواناست ...

از او تمنای لحظه های زیبا برایتان دارم...


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

چــشـم بـستـه هــم مـی شــود راه رفــت و زمــیـن نـخـورد، اگــر دسـتـت در دسـت خــدا بــاشـد . . .


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

به سلامتی قاضی که جلوش چک گذاشتن گفتند:هرچقدردوسداری بنویس ولی به ناحق قضاوت کن . . .

جای عدد وارقام چک بزرگ نوشت "خدا"

گفت:هروقت پاس شد قضاوت ناحق میکنم. . .

تا اونو داری چیزی کم نداری


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

عشق فقط خدا



  • مرتضی زمانی